تابستان سوزان سال ۶۵ بود وعمليات كربلاى يك براى آزادسازى مهران. شب رو به پايان بود و سپيدى صبح در راه . اكثر سنگرهاى دشمن خاموش شده بودند . حوالى ساعت ۵ صبح نيروهاى تازه نفس در حال تعويض بودند. يكى از دوشكاهاى دشمن همچنان فعال بود و روى بچه ها آتش مى ريخت .
حاج صمد فرمانده گردان بچه هاى آرپى جى زن را صدا زد . اولين آرپى جى زن مثل شير غريد و شليك كرد . اما هنوز كارش تمام نشده بود كه عراقيها امانش ندادند و به سجده افتاد . دومين و سومين آرپى جى زن هم راه رفتن به آسمان را خوب بلند بودند و نماندند و سيمايشان آسمانى شد . دوشكا همچنان فاصله بچه ها را زياد مى كرد . آخر سر حاج صمد خودش آرپى جى به دست بلند شد و با دليرى سنگر دوشكا را نشانه گرفت. موشك آر پى جى درست وسط سنگر نشست و دوشكا مثل شعله اى در باد خاموش شد. اما حاج صمد به گلوله آخرين دوشكا نه نگفت تا فضاى سينه اش بوى شهادت دهد و نيروهاى آر پى جى زنش را در بهشت هم تنها نگذارد.
محمدرضا فرحدل