معني لغات (184)
دوش: ديشب ، شب پيش ، شب گذشته.
ديدم: به چشم دل ديدم ، باديده بصيرت در حال بيداري و مكاشفه در يافتم ، دانستم .
ملايك: جمع ملك ، فرشتگان ، كرّوبيان .
ميخانه محلي كه در آنجا شراب تهيه و توزیع مي شود و در اينجا منظور ميخانه عشق است يعني محلي كه در آنجا شراب عشق تهيه مي شود حافظ در جاي ديگر مي فرمايد :
بر در ميخانه عشق اي ملك تكبير گوي كاندر آنجا طينت آدم مخمر مي كنند .
و منظور از ميخانه عشق كره زمين است .
بسرشتند : خمير كردند ، به صورت همگن و خميري در آوردند .
پيمانه : ظرفي كه براي اندازه گيري به كار مي رود
به پيمانه زدند : قالب زدند ، در پيمانه ريختند .
حرم : محوطه داخل مكانهاي مقدس ، درون سراي .
سَتر : ( مصدر ) پرده ، حجاب ، پوشيده از چشم ، مستور ، پنهان
عفاف: خود نگهدار از ارتكاب به حرام ، جايگاهي كه در آن مرتكب گناه نتوان شد.
ملكوت: مُلك ، و اصطلاحاً به مقام ملائكه گفته مي شود.
راه نشين : بي خانمان و بي جا ومكان.
مستانه: مانند مستان.
بارِامانت : بار معرفت و شناخت صفات خالق متعال .
من ديوانه : من عاشق ، مني كه در ميخانه عشق گل وجودم سرشته شد .
هفتادو دو ملت : فرقه هاي هفتاد وسه گانه اسلام كه هفتاد و فرقه آن گمراهند.
حقيقت: ظهور ذات حق بي حجاب تَعينات ( فرهنگ فارسي معين ) .
ره افسانه زدند : به دنبال افسانه سازي و سخنان باطل رفتند ( حسينعلي هروي ) .
از شعله او خندند شمع :از شعله آن شمع برافروخته و روشن شود .
خرمن پروانه: خرمن وجود پروانه ، خرمن هستي پروانه .
شرح ابيات غزل (184)
(1) دوشينه ديدم ( دريافتم ) كه فرشتگان ، به ميخانه عشق زمين سرزده و از خاك گِل آدم را خمير كرده ودر قالب پيمانه ريختند .
(2) ( آنگاه) فرشتگان، اين ساكنان عفيف سراپرده عفاف ، با متن خاكي بي خانمان باده معرفت الهي نوشيدند .
(3) آسمان ( آسمانيان) از كشيدن بار عشق و معرفت آفريننده و يكتا سَر باز زدند ( سر انجام ) قرعه به نام من سراپا عاشق ديوانه اصابت كرد.
(4) هفتاد دو فرقه را با همه اختلافهايشان معذور دار ، زيرا آنها كه از ديدن و دريافتن حق و حقيقت محروم مانده ، ناچار به افسانه سازي پرداخته و به راه باطل رفتند .
(5) سپاس خداي را كه ( من خارج از هفتاد وفرقه بودم و ) ميان من ومعشوق صلح و تفاهم بر قرار شد و به شكرانه اين توفيق ÷وريان رقص كنان باده شادي نوشيدند .
(6) آن شعله يي كه با آن شمع افروخته وخندان مي شود آتش نيست . آتش واقعي آن عشق سوزنده يي استكه در خرمن هستي پروانه زدند .
(7) از ان زمان كه با شانه قلم به ارايش و شانه زني رلف سخن پرداخته اند تا به امروز هيچ كس چون حافظ پرده از چهره انديشه بر نگرفته است.
شرح ابيات غزل (184)
وزن غزل فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلات
بحر غزل : رمل مثمن مخبون مقصور
*
حافظ عارفي شب زنده دارو سحر خيز بودكه از ساعات با بركت سحر، حين قرائت قرآن به مطالعه و غور و بررسي آيات الهي و تفكر در راز آفرينش مي پرداخته است.آنگاه روزي فرا رسيده كه اين شاعر عارف دريافتهاي ذهني خود را كه از راه رياضت و تفكر و اشراق تحصيل كرده با معلوماتي كه از كتب عارفان سلف كسب نموده در هم بياميزد و از آن غزلي بسازد كه به قول خودش :
كس چو حافظ نگشود از رخ انديشه نقاب تا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند
اجمالاً شاعر در بيت اول ، خلقت انسان را با اتكاء به آيات قرآن ، از گِل يعني ، مواد و عناصر موجود در خاك ميخانه زمين مي داند كه توسط فرشتگان (به امر الهي ) به هنگام فرا رسيدن زمان مناسب تكوين مي گردد و حال آنكه خلقت خود ملايك از نور است. خداوند در سوره الرحمن آيات 14 و5 مي فرمايد: خَلَقَ الاِنسانَ مَن صَلصالٍ كَالفَخار 14 وَ خَلَقَ الجانَّ مِن مارِجٍ مِن نار15 ( انسان را از گل خشكيده مانند سفال پخته و جن و ملك را از شعله بي دوددي از آتش آفريد .
در سوره سجده آيه 7و 8 مي فرمايد: اَلَّذي اَحسَنَ كُلُّ شَیيءٍ خَلَقَهُ وَ بَدَاَ خَلَقَ الاِنسانِ مَن طينٍ7 ثُمَّجَعَلَ نَسلَهُ مِن سُلالَه مِن ماءٍ مَهينٍ8 ( آن كه نيكو ساخت هر چيزي را آفريد و انسان را نخست از گل آفريدپس قرار داد نسل او را از نطفه خلاصه شده آّب قليل پس از اينكه حافظ مي فرمايد ملايك در ميخانه زدند و گل آدم بسرشتند و به پيمانه زدند مقصودش از ميخانه، كره زمين است كه با مواد و عناصر متشكله آن چنان متنوع و مستعد و آب ظرفيت است كه مي توان از آن خلقتي بوجود آورد كه بر خلاف خلقت فرشتگان، صاحب جسم بوده و استعداد تحمل بار عشق الهي و تكامل تدريجي ودر نتيجه تجسس مبدأ آفرينش را داشته باشد و ما مي دانيم كه خلقت سلول اوليه كه داراي قو ه حياتي بود نخست در رروي زمين در آب ايجاد و با مرور زمان و تكامل تدريجي ، موجودات ديگر آفريده شدند تا اينكه نوبت به آدم رسيد. وهمچنين می دانيم كه سلسله حيات در نباتات و جانواران به مو جب سرشت ثابت است و بر عكس در انسان بر پايه سرشت و ژن مستعد تكامل قرار گرفته است . به عبارت ديگر فلان نوع گياه يا جانور از هزاران سال قبل تا به امروز به حكم طبيعت و نهادي كه استعداد تحول را ندارند همچنان به صورت نسخه اوليه تكثير مي شوند و حال آنكه انسان با نوار زمان هر چه به جلو مي رود استعداد نهفته او قابليت اين را دارد كه هر روز از روز قبل بيشتر بفهمد و بيشتر ترقي كند و به همين دليل است كه حافظ مي فرمايد :
بردر ميخانه عشق اي ملك تكبير گوي كاندر آنجا طينت آدم مخمر مي كنند
و اين دو كلمه ميخانه عشق با ر سنگيني را به دوش مي كشد ونمودار آن خاصيت اعجاز آميزي است كه منحصر به سرشت انسان است كه او را حتي يك مرحله بالاتر از فرشتگان قرار داده است و اين سرشت مجزا و متفاوت از سرشت ساير مخلوقات اعم از زميني يا سماوي است واستعداد آن را دارد كه تا حريم خالق خود نزديك شود و سعدي در اثبات قدرت خالق متعال در بيت زير يك مثال زميني مي زند :
عجب نيست گر از طين به در كند گل و نسرين همان كه صورت آدم كند سلاله طين را
شاعر دربيت دوم غزل مطلبي تازه را عنوان مي كند مي فر مايد : دوش ديدم كه ساكنان حرم ملكوت آسمانها با من سر راه انتظار نشيني كه هنوز راه درازي را در پيش دارم و از سلاله همان كسي هستم كه روزي گِل او را سر شتند و در قالب هستي ريختند، هم پياله شده وباده مستانه زدند . زيرا آنها به خوبي مي دانستند كه اين انسان خاكي ، واجد استعدادهاي ذاتي است كه النهايه در راه معرفت حق تعالي آز آنها پيشي خوهد گرفت و هر نسل كه بگذرد از تنسل سلف برتري خواهذدجست و با چنين شناختي بود كه همه ملايك آسمان مرا به رسميت شناختند. شاعر آنگاه در بيت سوم رمز وجود خويش و سبب برتري خود را واضح تر بيان مي كند. اووتحت تأثير مفاد آيه شريفه 72 سوره احزاب كه حق جل و علا مي فرمايد : (اِنا عَرَضنَا الاَمانَهَ عَلَي السَّمواتِ وَالارضِ وَ الجِبالِ فَاَبَينَ اَن يَحمِلنَها وَ اَشفقَنَ مِنها وَ حَمَلَهَا الِانسانُ اِنَّه كانَ ظَلوماً جَهُولاً ( بدرستي كه امانت را بر آسمانها و زمين و كوهها عرضه كردم، پس از اينكه آن را بردارند اِبا نمودند و ترسيدن از آن را برداشت و حقا كه آو ناآگاهي است كه در حقخود ظلم كرد). آنچه را بايد در يابد دريافته و پي به عظمت و بزرگي و شايستگي خود برده و معناي عبارت ظلوماً جهولا را در كلمه ديوانه گنجانيده است و با زباني ساده و بليغ مي گويد آسمانها و اهل آسمان از آنجايي كه قادر به برداشتن اين بار امانت عشق به معرفت الهي نبودند از حمل آن سرباز زدند و در نتيجه آن را برداشتند ، مشيت الهي بر اين قرار گرفت و تا خلقتي تازه بيافرينند و چنين بود كه قرعه فال به نام من ديوانه ( ديوانه عاشق و با جرأت )زدند . حافظ در واقع در اين سه بيت اول غزل ، همه حرفها زده و تمام كرده است آنگاه روي سخن را به مردمان عوام الناس كالانعام كه پاره يي از آنها با علم ابجدي خويش ادّعاهاي زيادي دارند كرده در بيت چهارم مي گويد : همه افرادي كه در هفتاد و دو فرقه دين با يكديگر در نزاع و پيكار بوده و هر يك خود را ذيحق و ديگران را بر باطل مي شناسند از آنجايي كه پي به وجو د حقيقت محض نبر ده اند چنين در پندار و افسانه غوطه ور شده اند و تو آنها را معذوردار كهگمراهند. سپس در بيت پنجم سپاس خداي را به جاي مي آورد كه او از اين دسته هفتادو ملت گمراه و پيش پا بين نيست و ميان او وپيامبر طريق صلح وصفا برقرار است و به افتخار همين امتياز او ، صوفيان عارف در حالت رقص و سماع ساغر شكرانه زدند.
سپس در بيت صورت كنايه به مدعيان ومتوليان شريعت و متعصبين پيش پا بين ، حالت خود را با آنها مقايسه كرده و مي گويد آنچه شمع دل شمارا روشن كرده نور معرفت نيست و نور معرفت آن است كه د خرمن وجود پروانه زده شد و اورا با سوختن كامل خود منبع اصلي نور ملحق شد. شاعر در مقطع كلام از اينكه اين همه مطالب عرفاني را در چند بيت و در كمال فصاحت و بلاغت گنجانيده است از حاصل كار خود راضي و به سرودن چنين اشعار و گشئودن نقاب از چهره وانديشه مطمئن خويش افتخار مي كند . در پايان براي درك هر چه بيشتر ارزش اين غزل و هنر آفرينش آن، ذكر اين نكته ضرورت دارد كه آنچه را حافظ در اين غزل از تفسير آيات قرآن و تشريح خلقت انسان بيان نموده ما حصل كليه برداشتهاي علما و عرفا از آيات قرآني و كتب سران صوفيه مي باشد.
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی