0

جزیره خضرا در ترازوی نقد

 
assassin
assassin
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : فروردین 1393 
تعداد پست ها : 614
محل سکونت : خراسان شمالی

جزیره خضرا در ترازوی نقد

چکیده


در این مقاله هر دو نقل جزیره خضرا و منابع و مآخذ این داستان آمده و به دقت به بررسی سندی آن پرداخته شده است؛ هرچند محور بحث، جزیره خضرا در نقل فضل بن یحیی طیبی و علی بن فاضل است. نیز ضعف سند و عدم توثیق طیبی و علی بن فاضل به اثبات رسیده و سپس به اشکالات دلالی و محتوایی پرداخته شده است؛ از جمله اشکال تناقض بین متن‌ها، به گونه‌ای که نقل بحارالانوار با نقل مرحوم شُبّر تفاوت بسیاری دارد، و اشکال تحریف قرآن که هرگز با معتقدات و باور‌های ما مطابقت ندارد، و اشکال رؤیت اختیاری امام  عجل الله تعالی فرجه الشریف در زمان غیبت کبرا که از سوی بزرگانی همچون شیخ جعفر کاشف الغطاء رد شده است؛ و اشکال ادعای فرزند داشتن امام که هرگز قطعی نیست و اشکال ادعای اسرار آمیز بودن جزیره خضرا و عدم امکان دسترسی به آن؛ در حالی‌که این جزیره، منطقه‌‌ای معروف بوده که از سال 407ق تا 621ق و بعد از آن، محل رفت و آمد مسلمانان، به طور عادی، و از  قلمرو بلاد اسلامی بوده است؛ به گونه‌ای که حکومت‌‌های مرکزی، برای این جزیره به نصب و عزل حاکم می‌پرداختند.


علاوه بر آن، کتاب‌‌های جغرافیای شهرها نام این جزیره و حدود آن را به دقت بیان می‌کند، و این نیز افسانه بودن داستان جزیره را تأیید و ادعای اسرارآمیز بودن آن را رد می‌کند.


بحث پیش رو، از سلسله بحث‌های تخصصی دربارة حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف است که توسط استاد حجت‌الاسلام والمسلمین شیخ نجم الدین طبسی در مرکز تخصصی مهدویّت حوزه علمیه قم، تدریس و پس از تقریر و تنظیم آن توسط حجت‌الاسلام لطفی و تأیید استاد طبسی، در اختیار فصلنامه گذاشته شده است، تا مورد استفاده دیگر دانش‌پژوهان و محققان قرار گیرد؛ ان‌شاءالله.


واژه‌های کلیدی: جزیره خضراء، فضل‌بن یحیی طیبی، علی‌بن فاضل، صاحب‌الزمان.


جزیرة خضرا


در کتاب شریف و گرانسنگ بحارالانوار جریانی نقل شده که به داستان جزیرة خضرا معروف است. علامه مجلسی در جلد 52 از کتاب خود، بابی را به نام «نادر فی ذکر من رأه‌ عجل الله تعالی فرجه الشریف فی الغیبة الکبری قریباً من زماننا» آورده است. او در آغاز این باب، قصه جزیرة خضرا را نقل می‌کند. این داستان، همان داستان مشهور جزیره خضرا است که از «فضل بن یحیی بن علی طیبی کوفی» نقل شده است. البته علاوه بر این، داستان دیگری نیز دربارة جزیره خضرا وجود دارد که مرحوم نوری آن را در جنة المأوی(1) بیان کرده است. این داستان که از کمال الدین انباری نقل شده است، در مقایسه با داستان اول، از شهرت کمتری برخوردار است. زمان این دو قصه، حدود صد سال با یکدیگر فاصله دارد (زمان داستان جزیره خضرا معروف تقریباً یک قرن بعد از داستان ابن انباری است). البته در نقل داستان اول نیز تفاوت‌هایی وجود دارد. ما در بحث خود به دو متن بحارالانوار و تبصرة الولی نظر داریم؛ هرچند روح و جوهرة آن‌ها یکی است.


در این مقاله، در سه محور بحث می‌کنیم:


1. منابعی که داستان معروف جزیره خضرا را نقل کرده‌اند؛


2. بررسی سندی داستان نقل شده؛


3. بررسی دلالی و متن نقل‌‌های رسیده.


محور اول: منابعی که داستان را نقل کرده‌اند


از آن‌جاکه کثرت نقل، دلیل یا مؤید قوی بر اعتبار آن است و اگر قضیه‌ای زیاد نقل شده یا در بحث‌‌های رجالی یا فقهی به آن استناد شده باشد، دلیل بر اعتماد و اعتنای به آن است، یکی از راه‌‌های بررسی صحت و سقم داستان می‌تواند کنکاش در مصادری باشد که آن را نقل کرده‌اند. اگر مصادر معتبری که آن را نقل کرده‌اند زیاد باشد، این می‌تواند دلیلی ـ یا حداقل، مؤیدی ـ بر صحت داستان باشد و چنانچه خلاف این ثابت شود، یعنی منابع کمتری به آن پرداخته باشند نتیجه نیز برعکس خواهد شد و ثابت می‌شود داستان، از نظر علمای گذشته اعتباری نداشته که به آن، اعتنایی نکرده‌اند.


اکنون به ذکر و بررسی منابع نقل هر دو داستان می‌پردازیم:


أ. مصادری که داستان اول (طیبی) را نقل کرده‌اند


برخی ادعا کرده‌اند(2) این داستان در مصادر زیر آورده شده است و برخی علمای بزرگ به این داستان اعتنا کرده‌اند:


1. شهید اول به خط خودش این قصه را نوشته و دست خط او در خزانه حضرت علی بن ابی‌طالب علیه السلام پیدا شده است؛


2. محقق کرکی آن را به فارسی ترجمه کرده است؛


3. علامه مجلسی در بحارالانوار؛


4. مقدس اردبیلی در حدیقة الشیعة؛


5. حر عاملی در اثبات الهداة؛


6. وحید بهبهانی بر طبق مضمون آن، فتوا داده است؛


7. بحرالعلوم در کتاب رجال خود به این قضیه استناد کرده است؛


8. قاضی نورالله شوشتری فرموده محافظت از آن، بر هر مؤمنی واجب است. همچنین درکتاب مجالس المؤمنین می‌نویسد:


محمدبن مکی، معروف به شهید اول، داستان جزیرة خضرا را با سند خود از علی بن فاضل نقل کرده است.(3)


9. میرزا عبدالله افندی اصفهانی در ریاض العلماء؛


10. میرزای نوری در جنة المأوی و نجم الثاقب؛


11. میرلوحی صاحب کفایة المهتدی فی معرفة المهدی، داستان را معتبر دانسته و از آن، به صحیح تعبیر کرده است و می‌گوید: «من این حدیث معتبر را در کتاب ریاض المؤمنین نقل کرده ام»(4)؛


12. سید شبّر بن محمد بن ثنوان در کتاب الجزیرة الخضراء؛


13. شیخ اسدالله شوشتری در مقابیس الأنوار(5)، ضمن مناقب محقق حلی (صاحب شرایع) و در کتاب کشف القناع در مقام اثبات امکان رؤیت امام در زمان غیبت، به این داستان استدلال کرده است؛


14. سید عبدالله شبر در جلاء العیون در بخش مربوط به حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف؛


15. روضات الجنات در ضمن مناقب سید مرتضی(6)؛


16. نهاوندی در العبقری الحسان؛


17. محمدرضا نصیری طوسی در کتاب تفسیر الائمة الاطهار به مناسبت بحث گردآوری قرآن توسط امیرالمؤمنین علیه السلام؛


18. سیدهاشم بحرانی در تبصرة الولی (در مقایسه با نقل بحارالانوار اضافاتی دارد)؛


19. سید اسماعیل طبرسی صاحب کفایة الموحدین علی بن فاضل را بسیار ستوده و فرموده است:


او از اجلاء و ابرار و علما و نیکان و از خواص طائفه امامیه و اوحد زمان خود در زهد وتقوا بوده است.(7)


بررسی مصادر و نقل‌ها


1. آقا بزرگ طهرانی در الذریعة(8)، کتاب ترجمة جزیره خضراء را به محقق کرکی نسبت داده است؛ اما اولاً در کتبی که شرح حال مرحوم کرکی را نوشته‌اند، نام این کتاب، نیامده است. ثانیاً آقا بزرگ گفته است:


چنانچه از صاحب ریاض حکایت شده ترجمة جزیرة خضراء برای محقق کرکی است.(9)


پس معلوم می‌شود این نسبت را صاحب ریاض داده است، نه آقا بزرگ. او در ادامه می‌فرماید:


)ترجمه جزیره خضراء محقق کرکی( در هند چاپ شده و اسم سلطان شاه طهماسب صفوی در ابتدای آن آمده … و این کتاب (جزیره) تألیف فضل بن یحیی الطیبی است که مشاهدات شیخ زین‌الدین علی‌بن فاضل مازندرانی در آن جزیره را که در سال 699 از او شنیده، تدوین و به ثبت رسانده، و سیدمیرشمس‌الدین محمدبن میر اسدالله تستری در نوشته خود در اثبات وجود صاحب‌الزمان ـ ترجمه به فارسی را ـ آورده است.(10)


تا این‌جا استفاده می‌شود آن ترجمه‌ای که مرحوم تستری در کتابش آورده، همان ترجمه کرکی است؛ اما مرحوم آقا بزرگ در جای دیگر می‌گوید:


و شاید این ترجمه (ترجمه کرکی) همان است که در طی رسالة شمس‌الدین محمدبن اسدالله درج شده است یا اینکه آن ترجمة خود سیدشمس‌الدین است که در رساله‌اش آورده است.(11)


یعنی خود او نیز مردد بوده است که آیا آنچه در کتاب تستری آمده ترجمه کرکی است یا ترجمه خود تستری. از طرفی مرحوم طهرانی می‌فرماید: «این مطلب، از صاحب ریاض نقل شده است»؛ پس نظر مرحوم طهرانی نیست و نمی‌توان این کلام را به او نسبت داد.


2. دربارة نقل علامه مجلسی نیز باید گفت: خود او قبل از نقل داستان گفته است:


رساله‌ای مشهور به جزیرة خضرا در دریای سفید یافتم که دوست داشتم آن را بیان کنم به خاطر اینکه مشتمل بر ذکر کسانی که امام را دیده‌اند و نیز امور عجیب و غریب می‌باشد و آن را در بابی جداگانه آوردم به خاطر اینکه آن را در اصول معتبر نیافتم. آن را چنانچه یافتم نقل می‌کنم.(12)


علامه مجلسی در مقدمه بحارالانوار گفته: «با خود عهد بستم مطالبی که در بحارالانوار می‌آورم، از کتب معتبر و معروف و مشهور باشد» و دربارة جزیرة خضرا گفته است: «علت این‌که در باب جداگانه‌ای آن را ذکر کرده‌ام، این است که آن را در کتاب معتبری پیدا نکرده ام و فقط به سبب این‌که شامل ذکر کسی است که حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف را دیده و امور عجیب و غریبی در آن ذکر شده است، آن را آورده‌ام».


از این کلام استفاده می‌شود که او اگرچه داستان جزیره خضرا را نقل کرده، اما صحت آن را نپذیرفته است و در غیر این صورت، باید آن را در باب هجدهم ـ ذکر من رآه صلوات الله و سلامه علیه و علی آبائه الطاهرین ـ بیان می‌کرد.


ممکن است گفته شود: عنوان باب 18 «ذکر من رأه» و عنوان باب 24 «ذکر من رأه  علیهم السلام فی الغیبة الکبری قریباً من زماننا» است یعنی عنوان این باب دربارة کسانی است که در زمان مرحوم مجلسی یا نزدیک به زمان او، حضرت را دیده‌اند. در حالی‌که عنوان باب18 ویژة ملاقات‌‌های زمان علامه مجلسی نیست، و شاید علت ذکر آن در باب 24 همین باشد. در پاسخ می‌گوییم: اگر او این داستان را قبول داشت، لازم نبود باب جداگانه‌ای برای آن باز کند یا حداقل باید به علت ذکر آن اشاره می‌کرد؛ در حالی‌که علت ذکر آن را در باب 24 عدم اعتبار داستان بیان کرده است.


3. دربارة وجود این داستان در کتاب حدیقة الشیعة، تذکر این مطلب لازم است که انتساب این کتاب به مقدس اردبیلی مورد تردید است؛ لذا نمی‌توان با قاطعیت، نقل داستان را به او نسبت داد.


4. مرحوم حر عاملی نیز، اولاً تمام قصه را نقل نکرده، بلکه بخشی از آن را نقل کرده است. ثانیاً: آن را به بحار الانوار نسبت داده و مسؤولیت آن را بر عهده او قرار داده و گفته است:


بتمامها مؤلف بحارالانوار و قال اقتصرت منها علی محل الحاجة.(13)


5. اما مرحوم وحید بهبهانی ـ در بحث نماز جمعه و این‌که از شؤون امام معصوم است یا کسی که امام معصوم او را نصب کرده است ـ گفته است:


علاوه بر اجماعات منقول و فراوان که با آثار )= غیر روایت( و اعتباراتی )= نکاتی( که در رساله بدان اشاره کردم، تأیید می‌شود ... و از جمله آن آثار، قصه آن مازندرانی است که به جزیره حضرت صاحب عجل الله تعالی فرجه الشریف رسیده و البته این اثر با صدای رسا اعلام می‌دارد که اقامة نماز جمعه به امام و جانشین خاص او اختصاص دارد. (14)


آری؛ او اجماعات و روایات را آورده و مؤید اجماعات را این حکایت قرار داده است؛ پس معلوم می‌شود به این داستان اعتماد نداشته است؛ و گرنه آن را در جایگاه دلیل ذکر می‌کرد، نه مؤید.


6. سید بحرالعلوم نیز به این داستان اعتماد نکرده است؛ چراکه در مقام بیان موقعیت سید مرتضی فرموده است:


قصة جزیرة خضراء و دریای سفید دلالت بر فضیلت و مقام والای سید دارد … و این مرتبة جلیلی است که ـ اگر نقل صحیح باشد ـ چیزی با آن برابری نمی‌کند.(15)


این‌که فرموده است: «اگر این جریان صحیح باشد (لو صح النقل)» نشانه عدم اعتماد و استناد به این داستان است؛ یعنی خود او نقل را نپذیرفته و گفته است: اگر چنین نقلی صحیح باشد، دلالت بر عظمت شأن سید مرتضی دارد.


7. گفتة قاضی نور الله شوشتری که: «محافظت آن بر هر مؤمنی لازم است»، آیا دربارة قصه جزیره خضرا است یا درباره کتابی که قصه در آن نقل شده؟ اولاً: با مراجعه به کلام او معلوم می‌شود که جمله فوق دربارة کتاب اثبات وجود حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف می‌باشد. این کتاب را مرحوم محمدبن اسدالله شوشتری به دستور سلطان صاحب قران نوشت و ترجمة رساله جزیرة خضرا را ذیل این کتاب آورد. قاضی نورالله دربارة کتاب گفته:


و آن رساله کتاب ارزشمندی است که بر مؤمنین محافظت و نگهداری از آن واجب است.(16)


ثانیاً: این کلام ظاهراً از شمس الدین محمد بن اسدالله تستری است، نه قاضی نورالله شوشتری؛ چنان‌که از الذریعة معلوم می‌شود.(17)


8. اما دربارة کتاب سید شبّر: اولاً این کتاب به دست ما نرسیده و یکی از معاصران او ضمن شرح حال و آثار وی کتاب جزیره خضراء را نام برده است. این، دلیل بر قبول آن داستان نیست؛ زیرا معلوم نیست مرحوم شبّر در مقام قبول و تأیید داستان بوده است یا در مقام ذم و رد آن. ثانیاً اشکال دیگر این‌که معلوم نیست کدام قصه را نقل کرده است. شاید قصه انباری را نقل کرده است که اشکالات کمتری در پی دارد.


9. کتاب جلاء‌العیون اثر مرحوم شبّر در اصل، ترجمه و شرح کتاب جلاء‌العیون مجلسی است و کتاب مستقلی به شمار نمی‌آید؛(18) هرچند این داستان در متن فارسی جلاء‌العیون نیامده و از اضافات و شروح مرحوم شبر است.


بنابراین از مطالب ذکر شده به این نتیجه می‌رسیم که فی الجمله به این داستان اعتنا شده است و نمی‌توان گفت مهمل به تمام معنا است؛ اما مورد قبول هم واقع نشده است. آقا بزرگ طهرانی در این‌باره سخنی دارد که مضمونش چنین است:


اشکال اول: این داستان را از طریق «وجاده» یعنی یافتن در کتابی و بدون نقل مستقیم از شخصی به دست آوردیم و از ناقل این جریان چیزی نمی‌دانیم؛ جز این‌که در آن مجلس، شخص محترمی بوده است.


اشکال دوم: سند این داستان، در برگیرنده تاریخ‌‌های متناقض با متن است.


اشکال سوم: این متن، مشتمل بر امور شگفتی است که قابل انکار می‌باشد. البته جریانی که این‌گونه باشد، انگیزه علما از نقل آن در کتاب‌‌های مورد اعتمادشان، این نیست که به آن اعتماد دارند یا حکم به صحت آن کرده باشند یا این‌که باید اعتقاد به صحت و صدق آن داشته باشیم... هرگز چنین نیست و شأن آنان، از این مطالب دور است؛ بلکه مقصود‌شان از آوردن این داستان‌ها، فقط و فقط یادی از محبوب، و نامی از دیار و مکان او، و گوش فرا دادن به آثار و سخنان او و دفع استبعاد از طول عمر و ادامه حیات و زندگی‌اش در منتهای نعمت و بهترین حالات زندگی و چه بسا در وضعیت سلطنت و حکومت برای خود و فرزندانش و استقرار آنان در پاره‌ای از بلاد پهناور است. البته این اقتدار و حاکمیت را خداوند عزوجل فراهم آورده و کسی که خدا نمی‌خواهد، نمی‌تواند به آن حدود و حریم دست یابد.


البته عالمان، به این حکایات اشاره و آن را نقل می‌کنند، در برابر کسانی که دین و عقائد را مورد استهزا قرار می‌دهند می‌گویند: چرا آن ساکنِ سرداب، پس از هزار سال بیرون نمی‌آید و چگونه از نعمت‌‌های دنیا بهره می‌برد؟ و خوراک و پوشاک او ـ و امور دیگری که لازمه زندگی و حیات بشری است ـ چگونه است؟


علمای ما با این قضایا بر ضعف عقل‌‌های آن گروه، استدلال می‌کنند؛ چون برای انسان عاقل ومعتقد به خدا و رسول و قرآن، همین آیه دربارة حضرت یونس، در اثبات قدرت خداوند برای تهیه تمام وسایل ادامه حیات و زندگی حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف کافی است. آن‌جا که خداوند می‌فرماید: «اگر او از تسبیح کنندگان نبود، تا روز قیامت در شکم ماهی می‌ماند».(19)


پس خداوند عزوجل، از قدرت خود بر زنده نگه داشتن نهنگی که یونس را بلعید و زنده نگاه داشتن حضرت یونس تا روز قیامت، خبر داده است.


اگر بگویید: ممکن است منظور از آیه شریف این باشد که جسد یونس را در شکم نهنگ نگه دارد و روز قیامت او را زنده کند، این احتمال از جهات مختلفی که روشن هم می‌باشد، بعید به نظر می‌رسد.(20)


البته این مطالب را آقا بزرگ طهرانی، دربارة جریان جزیره خضرای ابن الانباری فرموده است.


ب. مصادری که داستان انباری را نقل کرده‌اند


1. مرحوم نوری در جنة المأوی(21) و نجم الثاقب(22)؛


2. شیخ زین الدین بیاض عاملی در الصراط‌المستقیم(23) آن را به صورت مختصر آورده است؛


3. ابن طاوس در جمال الاسبوع؛


4. سید نیلی در کتاب السلطان المفرِّج عن اهل الایمان؛


5. مرحوم جزایری در انوار نعمانیة.


بررسی مصادر و نقل‌ها


سید بن طاوس، قصه را نقل نکرده، بلکه عبارتی را نقل می‌کند که برخی از آن چنین برداشتی کرده‌اند که او به این داستان اعتنا داشته است. او می‌گوید:


روایتی با سند متصل یافتم پیرامون اینکه امام مهدی ـ صلوات الله علیه‌ـ فرزندانی دارد که آنان متولیان امور در کشورها و مناطقی از دنیا می‌باشند و این فرزندان از نظر اخلاق و کمال در بالاترین مقام هستند.(24)


محدث نوری از این عبارت استفاده می‌کند که منظور ابن طاووس، جزیرة خضرا است؛ لذا می‌گوید:


و ظاهراً بلکه به طور یقین، اشاره به این روایت دارد و خدا عالم است‌.(25)


اشکالی که این‌جا به نظر می‌رسد، این است که زمان حیات سید بن طاووس بعد از قصة اول (طیبی) بوده و در هر دو قصه، بحث اولاد مهدی آمده است. این که منظور سید، قصه دوم بوده است، ادعایی بدون دلیل است؛ بلکه برخلاف آن دلیل داریم؛ پس نمی‌توان گفت سید این داستان را پذیرفته است.


محور دوم: بررسی سندی داستان‌‌های نقل شده


أ. داستان طیبی (جزیره خضرای معروف)


در این داستان، شناخت دو نفر برای ما دارای اهمیت است و باید شرح حال آن‌ها بررسی شود: علی بن فاضل و فضل بن یحیی طیبی.


1. علی بن فاضل


1-1. توثیقات


بعضی از معاصران یا قریب به معاصران، او را توثیق کرده‌اند که از آن جمله می‌توان به موارد ذیل اشاره کرد:


1. مرحوم نهاوندی می‌نویسد:


او دانشمندی بزرگوار، مردی پرهیزگار و در زهد و تقوا، یگانة روزگار است.


2. مترجم کتاب جزیره خضرا در فضیلت و وثاقت علی بن فاضل می‌نویسد:


همین بس که فقیهی چون وحید بهبهانی، طبق نقل او فتوا داده است و دانشمندی چون حر عاملی، داستان او را در کتاب عقیدتی اثبات‌‌الهداة آورده و علمای رجال و تراجم، چون بحرالعلوم و اسدالله شوشتری و سید عبدالله شبر و صاحب روضات به داستان او استناد کرده‌اند و فقیهی چون شهید اول، داستان او را نوشته و فقیه دیگری چون محقق کرکی، آن را ترجمه کرده است و محدث مجلسی و میرزا عبدالله افندی و نوری داستان را در کتب خود آورده و تقوا و پرهیزکاری او را ستوده‌اند.(26)


1-2. تضعیفات


اولاً، بعضی دیگر نیز او را تضعیف کرده اند. ظاهراً احدی از معاصران علی بن فاضل، او را توثیق نکرده است. آری؛ کسانی او را توثیق کرده‌اند که صد سال پس از او آمده‌اند. ظاهراً مدرک توثیق نیز خود داستان باشد و این، مستلزم دور باطل است.


سید جعفر مرتضی می‌نویسد:


احدی از معاصران وی، او را توثیق نکرده‌اند، و فقط بعضی از کسانی که صد سال پس از او آمده‌اند، او را توثیق کرده‌اند. ظاهراً دلیلشان هم خود روایت جزیره خضرا است.(27)


ثانیاً، در متن داستان، مدح خودش را چنین گفته است:


ای آقای من، آیا من از جمله بندگان مخلص او هستم در حالی‌که او را ندیده‌ام.(28)


این خود منشأ شبهه در اعتبار او می‌باشد؛ چنان‌که امام خمینی قدسره به این مبنا اشاره کرده است.(29)


ثالثاً، معاصران او مثل علامه حلی و ابن داوود، به علی بن فاضل و داستان او اشاره‌ای نکرده‌اند؛ حال آن‌که مسأله مهمی بوده است.(30)


رابعاً، این قصه را علی بن فاضل در حضور طیبی و جمع بسیاری که برای شنیدن داستان و دیدن شیخ آمده بودند، بازگو کرده است؛ ولی هیچ‌کس غیر از طیبی آن را نقل نکرده است.


خامساً، از شیخ شمس الدین نجیح حلی و جلال الدین عبدالله بن حرام حلی نیز فقط طیبی نقل کرده است و کس دیگری از این دو نفر مطلبی دربارة جزیره خضرا نقل نکرده است.


بررسی توثیقات و تضعیفات


1. صاحب العبقری الحسان (مرحوم نهاوندی) که علی بن فاضل را توثیق کرده، از معاصران است. وی از کجا چنین اوصافی را برای علی بن فاضل که در قرن پنج و شش بوده احراز کرده است؟ اگر از طریق داستان باشد که این، دور است و اگر از طریق دیگری است، آن طریق چیست؟ آیا کلام و نظر گذشتگان است؟ این نیز نمی‌تواند صحیح باشد؛ زیرا چنین چیزی در کتب رجالی وجود ندارد و کسی متعرض شخصیت او نشده است.


2. چنان‌که قبلاً اشاره شد، وحید بهبهانی، طبق این داستان و نقل علی بن فاضل فتوا نداده است؛ بلکه آن را مؤید ذکر کرده است.


3. نقل شیخ حر عاملی در اثبات الهداة ـ آن هم به صورت مختصر ـ دلیل بر قبول آن نیست. در این کتاب، حدود بیست هزار حدیث ذکر شده است. آیا او همه را قبول داشته است؟


4. سید بحرالعلوم نیز فرموده است: «یعنی اگر چنین نقلی صحیح باشد، قابل استناد است»؛ پس وی نیز قول علی بن فاضل را قبول نکرده است.


5. مرحوم شوشتری نیز تصریح کرده است که سند هر دو داستان، غیر معتبر است و مرحوم مجلسی به بی‌اعتباری داستان اول اعتراف کرده است.


6. نوشتن (تدوین) داستان، اعم است از این‌که آن را قبول داشته باشد؛ لذا نوشتن داستان توسط شهید اول نیز بر قبول کلام علی بن فاضل دلالت ندارد.


7. دربارة ترجمة کرکی نیز دو اشکال وجود دارد: اول این‌که انتساب آن به محقق کرکی معلوم نیست و دوم این‌که ترجمه کردن (برگردان) مطلبی، نشانگر قبول آن مطلب نیست.


8. این‌که برخی چون علامه مجلسی و دیگران آن را نقل کرده‌اند نیز نمی‌تواند دلیل بر قبول آن باشد و مؤید این مطلب، این است که علامه مجلسی آن را جداگانه (و در باب مستقل) نقل کرده است.


9. در کتب مجلسی، افندی و نوری، کلامی که بر ستایش علی بن فاضل دلالت داشته باشد، نیافتیم.


2. فضل بن یحیی طیبی


1-2. توثیقات


1. شیخ حر عاملی می‌فرماید:


فضل بن یحیی کاتب، از شهر واسط، شخصیتی است با فضیلت و عالمی است بزرگوار، و کتاب کشف‌الغمة را از مؤلف آن (اربلی) شنیده و نقل کرده و به خط خودش آن را نوشته و مقابله و تصحیح نموده و اجازه نقل آن را نیز از مؤلف، دریافت کرده است.(31)


2. آقا بزرگ تهرانی می‌گوید:


اجازه داده است به او ابوالفتح اربلی و او از کسانی است که کتاب کشف‌الغمة را استنساخ کرده و اربلی کتاب را برایش خوانده و او شنیده است.


3. نظر آیت الله خویی: به مرحوم خویی نسبت داده‌اند که بعد از آن‌که او را به عنوان دانشمندی بزرگ ستوده است، می‌فرماید:


فضل بن یحیی در واسط به کتابت اشتغال داشته و کشف الغمة را از مؤلفش علی بن عیسی اربلی روایت کرده است. او کشف الغمة را به خط خود نوشته و با نسخة مؤلف تطبیق کرده است و در سال 691ق از صاحب کشف الغمة اجازه دریافت کرده است.


نقد و بررسی توثیقات و تضعیفات


1. کلام شیخ حر عاملی، توثیقی برای طیبی محسوب نمی‌شود؛ چون کلمه جلیل بر وثاقت دلالت ندارد و نیز داشتن اجازه روایت از مرحوم اربلی دلیل بر وثاقت نیست.


2. از آنچه مرحوم تهرانی گفته است، فهمیده می‌شود طیبی از شاگردان اربلی بوده و این معنا نیز نمی‌تواند وثاقت او را ثابت کند.


3. آنچه به مرحوم خویی نسبت داده شده است، در واقع کلام او نیست؛ بلکه اگر دقت شود، معلوم می‌شود وی کلام شیخ حر عاملی را بدون هیچ اظهار نظری نقل می‌کند(32)؛ پس این نظر مرحوم خویی نیست؛ بلکه او اصل روایت و جریان را غیر معتبر می‌داند. طی استفتائی از آن مرحوم سؤال شده است: «در بحارالانوار داستانی است دربارة جزیرة خضرا که آن را علی بن فاضل به طور مفصل بیان می‌کند. در این داستان، به مسأله اباحه خمس اشاره شده است. برخی شیعیان به استناد این روایت می‌گویند: خمس در زمان غیبت واجب نیست. نظر شما در این باره چیست؟» آیت‌الله خویی در جواب می‌گوید: «روایت مذکور، اعتباری ندارد».(33)


بنابراین، برداشت‌ها و اظهارات بعضی از معاصران(34) در مقام تقویت و تأیید قصه جزیره خضرا، مورد مناقشه و ایراد‌های جدی است و مطالبی را که به بزرگان ما نسبت داده، کاملاً دور از واقع است.


نکاتی دربارة سند


علاوه بر این‌ها چند نکتة دیگر دربارة سند این داستان وجود دارد:


1. فردی که می‌گوید: «در خزانه امیرالمؤمنین علیه السلام... رساله‌ای به خط شیخ فاضل عالم عامل فضل بن یحیی طیبی یافتم» کیست؟ مطمئناً این شخص، علامه مجلسی نیست؛ زیرا وی تصریح می‌کند این داستان را از رسالة دیگری نقل می‌کنم. بحرانی نیز می‌گوید: «بعضی از بزرگان فرموده‌اند این حدیث را به خط شیخ فاضل...یافته‌ایم».


اولاً، کلام بحرانی نیز دلالت ندارد بر این‌که مستقیماً از راوی شنیده باشد.


ثانیاً، بر فرض که بپذیریم مستقیماً از راوی نقل کرده است، این سؤال پیش می‌آیدکه چگونه ممکن است مرحوم بحرانی او را دیده و بدون واسطه داستان را از او شنیده باشد؛ ولی علامه مجلسی ـ با این‌که معاصر او بوده ـ او را ندیده است.


ثالثاً، به چه علت، علامه مجلسی به نقل از یک رسالة متداول بسنده کرده و دربارة نویسنده و صاحب آن تحقیق نکرده است تا حقیقت را از او بپرسد.


2. آن شخص مجهولی که می‌گوید: رساله‌ای به خط طیبی یافته ام، چگونه توانسته است خط طیبی را شناسایی کند؟ آیا خط طیبی که صدها سال قبل از این راوی مجهول، فوت کرده است، بین مردم آن‌چنان مشهور و معروف بوده که حتی این فرد مجهول الحال هم آن را شناخته است؟ شاید حقیقت امر بر این شخص مشتبه شده باشد؛ به این دلیل که مثلاً وقتی دیده است طیبی این داستان را روایت می‌کند، فکر کرده حتماً کاتب آن نیز طیبی است؛ در صورتی که بین این دو، ملازمه‌ای نیست.


3. در روایت، مطلبی است که باعث سوء ظن می‌شود و آن، قول علی بن فاضل است که می‌گوید: «من شک ندارم که او از دمشق، همراه ما بود». در کتاب تبصرة الولی اضافة بر آن، گفته است: «و تا جزیرة اندلس همراه ما بود». بعد می‌گوید:


به او گفتم: «آیا هنگام سفر از دمشق به مصر با ما بودی؟» گفت: «خیر». گفتم: «و از مصر به اندلس با ما نبودی؟» گفت: «به خدا سوگند! با شما نبودم». و علی بن فاضل به گفته آن شخص، اکتفا کرده است.


4. مرحوم شوشتری می‌گوید: شاید ناقل این دو داستان، از دشمنان شیعه بوده که چنین داستانی را جعل کرده است تا حقایق را وارونه جلوه دهد. از کجا معلوم که ناقل آن، همچون مفضل (معقل) ـ غلام عبیدالله بن زیاد ـ نبوده که به خانه مسلم بن عوسجه راه یافت و به او گفت: «من مردی از اهل شام هستم که خداوند بر من منت گذاشته است تا دوستدار اهل بیت باشم» و حال آن‌که این مرد خبیث، جاسوس بود.


مرحوم آقا بزرگ تهرانی نیز گفته است:


... طیبی کوفی نیز این قصه را به واسطه دو شیخ فاضل شمس الدین حلی و جلال الدین عبدالله بن حوار نقل می‌کند. این دو نفر هم قصه را در سامرّا از علی بن فاضل شنیده‌اند. سپس طیبی این قصه را شفاهی از بازگوکننده آن در سامرا شنیده است. در این صورت، اگر واضع قصه، طیبی باشد، نقل کننده و راویان، همه خیالی هستند.(35)


یعنی او نیز احتمال جعلی بودن داستان را داده است.


نتیجه


این داستان از نظر سند مورد خدشه است و هیچ راهی برای تصحیح و جبران آن به نظر نمی‌رسد.


ب. داستان انباری(36)


اولاً، دربارة این داستان باید گفت تمام ناقلان، آن را از کتاب فی التعازی عن آل محمد صل الله علیه و آله و سلم و وفات النبی صل الله علیه و آله و سلم تألیف ابوعبدالله محمدبن علی العلوی الحسینی، نقل کرده‌اند.


آقا بزرگ تهرانی دربارة این کتاب می‌گوید:


کتاب تعازی دربارة تعزیت و تسلیت است و با ذکر وفات پیامبر صل الله علیه و آله و سلم شروع شده است و در ادامه دربارة وفات فرزندان پیامبر صل الله علیه و آله و سلم بحث کرده است و در آخر هم دربارة شهرهای فرزندان حضرت حجت پیوست‌هایی دارد. این کتاب تألیف ابوعبدالله محمدبن علی بن حسن بن عبدالرحمن علوی حسینی است. یک نسخه از آن در کتابخانه حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام بوده است که مرحوم نوری نسخه برداری کرده و در کتاب خود (مستدرک الوسائل) از آن نقل می‌کند(37).


مرحوم آقا بزرگ تهرانی، طریق به مؤلف را نقل می‌کند:


شیخ جلیل ابوالعباس احمدبن حسین در سال 571 به من خبر داد.(38)


سپس وی سند را نقل کرده و به محمد بن علی بن حسن بن عبدالرحمن (صاحب التعازی، متوفای سال 443ق) می‌رساند؛ یعنی مؤلف در قرن پنجم و معاصر شیخ طوسی بوده است. این، در حالی است که این داستان، مربوط به سال 543ق است؛ پس استفاده می‌شود الحاق مورد نظر عبارت «الحق بآخره»، از خود مؤلف نیست و معلوم نیست چه کسی اضافه کرده است؛ زیرا بعید است ازسال 443ق که کتابش را نقل کرده است تا 543ق یا بیشتر عمر کرده باشد.


قرینه دوم، عبارت الذریعه است که می‌فرماید: «الحق بآخره»؛ یعنی این داستان جزء کتاب التعازی نبوده و بعدها به آن ضمیمه شده است؛ پس معلوم نیست این جریان برای کیست و چه کسی آن را به آخر کتاب التعازی افزوده است.


ثانیاً، در سند این داستان باید دربارة دو نفر بحث شود: 1. کسی‌که این داستان برای او اتفاق افتاده و خودش جزیره را دیده است. 2. کمال الدین انباری (کسی‌که داستان را شنیده و اولین ناقل آن است).


1. کسی‌که داستان برای او اتفاق افتاد: بزرگ‌ترین اشکال در سند داستان انباری، از همین جا آغاز می‌شود؛ زیرا


اولاً، هیچ کس اسم او را نمی‌داند و فقط گفته شده او میهمان عون‌الدین هبیرة وزیر(39) بوده و نزد او از احترام خاصی برخوردار بوده است.


ثانیاً، این شخص یک نصرانی بوده است و همین باعث می‌شود اعتماد ما به نقل او کم یا سلب شود؛ زیرا امکان جعل، قوّت می‌گیرد.


2. کمال الدین انباری: ظاهراً مجهول است و در کتب شیعه و سنی ذکری از او نیامده است. البته شاید همان ابوالبرکات ادیب باشد که سال 513ق متولد شد و در 577ق وفات یافت؛ ولی اولاً توثیقی از عامه و خاصه ندارد و ثانیاً کسی این جریان را به او نسبت نداده است.(40)


بررسی متن


برای بررسی متن داستان جزیره خضرای معروف بحث را از دو نظر پی می‌گیریم: اول، تناقضاتی که بین نقل‌‌های مختلف داستان‌ وجود دارد و دوم، اشکالاتی که به متن وارد است.


أ. تناقضات بین نقل‌ها


1. در نقل تستری آمده است: مسافت روستایی که علی بن فاضل در آن، مریض شد، با جزیره پانزده روز بود که مسافت دو روز آن صحرا بود و بقیه آبادی به هم متصل؛ اما در نقل مجلسی و بحرانی فاصله بیست و پنج روز ذکر شده است.(41)


2. در بحارالانوار تعداد امرا و نیروها و یاران حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف، 300 نفر ذکر شده است؛ ولی مرحوم بحرانی تعداد آن‌ها را 311 نفر ذکر کرده است.(42)


3. طبق نقل مرحوم مجلسی، در داستان جزیره هیچ ذکری از علمای شیعه در آن جزیره نبود، مگر پنج نفر و طبق نقل مرحوم بحرانی، علمایی که در جزیره از آن‌ها سخن گفته می‌شد، سه نفر بودند.


4. در روایت علامه مجلسی، یکی از علمایی که در جزیره از آن‌ها نام برده می‌شد، جعفر بن سعید حلی است؛ ولی مرحوم بحرانی نام او را جعفربن اسماعیل حلی ذکر کرده است.


5. راه پیموده شده در دریا را علامه مجلسی شانزده روز و مرحوم بحرانی شش روز بیان کرده‌ است.


6. طبق نقل علامه مجلسی، شمس‌الدین به علی بن فاضل گندم و جو هدیه کرد و او آن‌ها را به 140 دینار فروخت؛ اما طبق نقل مرحوم بحرانی قیمت آن‌ها را 25 دینار طلا و 25 درهم نقره ذکر کرده است.


7. در متنی که علامه مجلسی ذکر کرده، چنین آمده است: «شمس الدین به علی بن فاضل پنج درهم از پول آن جزیره داد و او گفت: این پنج درهم، برای برکت محفوظ است»؛ اما در روایت مرحوم بحرانی آمده است: «اصلاً پولی از جزیره خارج نمی‌شود و پولی نیز به جزیره وارد نمی‌شود».


8. مدت اقامت علی بن فاضل در روستایی که اهالی آن شیعه بودند و هر سال برای آن‌ها ارزاق فرستاده می‌شد، در داستان علامه مجلسی چهل روز و در داستان مرحوم بحرانی، یک هفته بیان شده است.


اشکالات فوق زمانی تقویت می‌شود که به این نکته توجه داشته باشیم که در تمام نقل‌ها داستان به صورت وجاده ذکر شده است؛ یعنی همه گفته‌اند: «فقد وجدت فی خزانة امیرالمؤمنین علیه السلام...»، یعنی آن را یافتیم و این، غیر از شنیدن و سماع است. حال، جای این پرسش است که آیا اینها یک نسخه «وجاده» است یا این‌که سه نسخه و به خط طیبی وجود داشته است؟


از سوی دیگر برای حل این تعارضات می‌توان گفت: اگر تعارضی بین متن بحرانی و مجلسی وجود داشت ـ مخصوصاً متونی که مجلسی به خط خودش نوشته است ـ متن مجلسی مقدم است؛ زیرا علامه مجلسی گروهی از مجموعة علما داشت و به صورت گروهی فعالیت می‌کرد؛ اما بحرانی به تنهایی کار می‌کرد و شخص پرکار و فعالی بود و زیاد می‌نوشت لذا ممکن است هنگام نوشتن اشتباهاتی از روی سهو واقع شود.


نکته قابل توجه این‌که این تناقضات نمی‌تواند به اصل داستان خدشه‌ای وارد کند؛ یعنی اگر چه نقل‌‌های مختلف در بعضی قسمت‌ها با هم متفاوت است، ولی شاید تواتر معنوی را ثابت کند؛ مثل این‌که یکی می‌گوید: تصادف شده و شخص دیگری می‌گوید: دعوا شده و نفر سوم می‌گوید: دیوار خراب شده است که از مجموع کلام آن‌ها می‌توان نتیجه گرفت حتماً حادثه‌ای رخ داده است. آنچه می‌تواند شاخص قضاوت دربارة این داستان باشد بررسی جملاتی است که در نقل‌‌های مختلف بیان شده است و ما در قسمت بعد به آن می‌پردازیم.


ب: دیگر اشکالات وارد بر داستان


در بررسی اشکالات وارد بر متن داستان، توجه ما، بیشتر به داستان علی بن فاضل است، زیرا ضعف داستان انباری بر همه معلوم است و چندان مورد توجه و استناد قرار نگرفته است. ضمن این‌که اشکالات نقل علی بن فاضل را هم ندارد؛ لذا به برخی اشکالات آن نیز اشاره خواهیم کرد:


اشکال اول: بزرگ‌ترین و اساسی ترین اشکالی که بر متن داستان جزیره خضرا وارد است، این است که این داستان، در بردارندة مطالبی است که با معتقدات ما سازش ندارد؛ مانند مسأله تحریف قرآن. اکنون، بخشی از داستان را که به این مسأله مربوط است ذکر می‌کنیم سپس به بررسی آن می‌پردازیم. در قسمتی از داستان آمده است:


گفتم: «چرا قبل و بعد برخی آیات قرآن با هم مرتبط نیستند؟ شاید درک و فهم محدود من نمی‌تواند به عمق آن پی ببرد؟ گفت: «آری؛ آیات همین مشکلی که می‌گویید، دارد و علت، این است که چون پیامبر اکرم رحلت کرد، دو بت قریش، خلافت ظاهری حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام را غصب کردند. حضرت علیه السلام تمام قرآن را جمع آوری کرده و آن را به مسجد آورده و عرضه کرد و گفت: «این کتاب خدا است و پیامبر اکرم به من دستور داده است آن را بر شما عرضه کنم و بدین وسیله، حجت بر شما تمام شود؛ ولی فرعون و نمرود این امت گفتند: «ما نیازی به قرآن شما نداریم».


حضرت فرمود: «البته حبیب من، پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم، چنین برخوردی را از شما به من خبر داده بود؛ ولی می‌خواستم بر شما اتمام حجت کنم». سپس حضرت در حالی‌که دعایی زیر لب داشت و می‌گفت: «خداوندا! تو روز قیامت بر اینان گواه باش» به خانه برگشت.


آن‌گاه ابوبکر اعلام کرد: «هر کس قرآن یا جزیی از آن را دارد بیاورد». ابوعبیده جراح و عثمان و سعد بن أبی وقاص و معاویة بن ابی سفیان و عبدالرحمن بن عوف و طلحة بن عبید و ابوسعید خدری و حسان بن ثابت و گروه‌هایی از مسلمانان آمده و قرآن را جمع آوری کردند؛ ولی آیاتی را که در مذمت بعضی بود، حذف کردند؛ لذا می‌بینید که آیات قرآن، مرتبط نیستند. قرآنی که امیرالمؤمنین آن را به خط خود جمع کرده بود، نزد حضرت صاحب الأمر محفوظ است و همه چیز در آن وجود دارد، حتی حکم خراش وارد کردن. البته این قرآن فعلی، پس شکی در صحت آن نیست و کلام خدا است».(43)


آری این است آنچه از ناحیه مقدسه اظهار نظر شده است؛ البته طبق ادعای ناقل این داستان.


نقد و نظر


آقای بهبودی دربارة این داستان گفته است: «داستان جزیر? خضراء تخیلی است که نویسنده آن، به رسم قصه پردازان آن را تنظیم کرده است و این شیوه در دورة ما هم معمول است».(44) «این قصه از ساخته‌‌های حشویه است؛(45) زیرا آنان معتقدند قرآن، از نظر لفظی تحریف شده است».(46)


در روایات تصریح شده است که علت عدم ارتباط بین آیات قرآن این است که ابوبکر قرآنی را که امیرالمؤمنین علیه السلام آورد، رد کرد؛ اما این‌که ابوبکر، موفق شده باشد قسمت‌هایی از قرآن را حذف کند، چنین مطلبی در روایات ما  وارد نشده است. اگر این داستان را بپذیریم، باید قائل به تحریف قرآن شویم که به چند دلیل مردود است:


1. با توجه به آیات، سلامت قرآن از تحریف ثابت می‌شود مانند  (انا نحن نزلنا الذکر و اناله لحافظون)(47).


2. شدت عنایت مسلمانان به قرآن، با نوشتن و حفظ کردن و قرائت آن به حدی بوده که اجازة هیچ تحریفی داده نمی‌شد. گاهی حافظان قرآن، به سی‌هزار نفر می‌رسیدند. در جنگ صفین، سی‌هزار قاری قرآن حضور داشت.(48)


3. از سوی دیگر، علامه مجلسی و علامه طباطبایی در ذیل تفسیر آیه تطهیر گفته‌اند: ترتیب فعلی قرآن، به همان ترتیب نزول نیست؛ بلکه خود پیامبر صل الله علیه و آله و سلم می‌فرمود هر آیه‌ای را کجا قرار بدهند؛ پس عدم تناسب بین آیات دلیل بر حذف نیست.


4. ما نیز قبول داریم قرآنی را که امیرالمؤمنین علیه السلام جمع آوری کرد، نزد امام زمان علیه السلام است؛ ولی به گفته آیت الله خویی، آن قرآن، همراه تفسیر، تأویل و بیانات و توضیحات است، نه این‌که قرآن دیگری باشد. (49)


5. بین صدر و ذیل داستان، تناقض وجود دارد؛ چون در پایان این قسمت می‌گوید: «هیچ شبهه‌ای در صحت و سلامت قرآن فعلی از تحریف نیست»؛ در حالی‌که قبل از این گفته بود «آنچه از نقاط ضعف و بدگویی‌‌های دشمنان در قرآن بوده، حذف شده است» و این تناقضی بین صدر و ذیل این قسمت از داستان است.


6. در روایات آمده است: کسی‌که از جانب حکومت مأمور جمع آوری قرآن شد، زید بن ثابت بود و بعد از او، ابن مسعود، ابی بن کعب و معاذبن جبل بودند که از قراء نیز به شمار می‌رفتند؛ ولی در این داستان، هیچ سخنی از این‌ها به میان نیامده است؛ بلکه نام کسانی برده شده است که قطعاً از گردآورندگان قرآن و از قراء نبوده‌اند.


اشکال دوم: در داستان چنین آمده است: هرگاه مقداری از قرآن را که مورد اختلاف قاریان بود می‌خواندم، می‌گفتم: «حمزه چنین خوانده است؛ کسائی چنان خواند و عاصم یا ابن کثیر چنین خواندند».


پس سید )شمس الدین( گفت: «ما این‌ها را نمی‌شناسیم. قرآن، تا پیش از هجرت پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم به مدینه بر هفت حرف نازل شد. بعد از هجرت، در حجة الوداع، جبرئیل نازل شد و گفت: ‌ای محمد! قرآن را بر من بخوان، تا به تو اوائل سوره‌ها و اواخر آن و شأن نزول آن را یاد بدهم». پس امیرالمؤمنین و حسنین علیهم السلام و ابی بن کعب و عبدالله بن مسعود و حذیفة بن یمان و جابربن عبدالله انصاری و ابوسعید خدری و حسان بن ثابت و جمعی از اصحاب در محضر پیامبر آمدند و پیامبر شروع به تلاوت و قرائت قرآن ـ از اول تا آخر ـ کرد. پس هر کجا اختلافی بود، جبرئیل آن را بیان می‌کرد و امیرالمؤمنین آن را یاد داشت کرده و بر روی پوست می‌نوشت. بنابراین تمام قرآن، قرائت امیرالمؤمنین است».(50)


نقد و نظر


1. چرا این قرائت را قرائت علی علیه السلام می‌داند و چرا آن را قرائت نبی صل الله علیه و آله و سلم نام نگذاشت؛ در حالی‌که حضرت آن را می‌خواند؟ و چرا قرائت جبرئیل نباشد؛ در حالی‌که او تصحیح می‌کرد؟ و چرا قرائت صحابی دیگر نباشد؟


2. این گفته که: «قرآن، بر هفت حرف نازل شد»، باطل است و در مقابل آن، روایات دیگری وجود دارد که می‌گوید: «القرآن واحد نزل من عند الواحد و انما الاختلاف یجیئ من قبل الرواة».(51)


3. این‌جا آمده است که قرائات، هفت تا است؛ در حالی‌که قرائت، یکی بیشتر نیست. اگر بخواهیم مماشات کنیم، باید بگوییم ده تا است؛ چنان‌که مرحوم خویی همه را مطرح و سپس اشکال می‌کند.


4. طبق این قصه، اختلافی که جبرئیل حل می‌کرد، به اوائل سوره‌ها و اواخر آن‌ها و شأن نزول آیات، مربوط بوده است؛ پس ربطی به قرائت ندارد که سید شمس الدین در جواب اختلاف قرائات آن را بیان می‌کند. اگر مراد، اختلاف در آیات باشد، معنایش تحریف در قرآن است- آن هم در زمان خود پیامبر صل الله علیه و آله و سلم ـ که این برداشت، مخالف خود قصه است؛ زیرا گفته است: «حتی اعرّفک اوائل السور و أواخرها و شأن نزولها» و نگفته است: « آیات را به تو یاد بدهم».


5. این معنا، توهین به پیامبر صل الله علیه و آله و سلم و مطابق افسانة غرانیق است که قائل به خطای پیامبر صل الله علیه و آله و سلم است و بطلان این افسانه، در جای خود ثابت شده است.(52)


6. آیا در شأن نزول و اوائل سوره‌ها و اواخر آن، اختلافی وجود داشته است تا جبرئیل به حل آن بپردازد؟ هیچ دلیل و شاهدی بر وجود چنین اختلافی وجود ندارد.


اشکال سوم. مرحوم شوشتری، صاحب قاموس، یکی از نشانه‌‌های جعلی بودن این داستان را نام بردن از حسان بن ثابت بین قراء دانسته و می‌گوید:


در این داستان، دو جا حسان بن ثابت را از قراء قرار داده است و حال آن‌که چنین نیست؛ بلکه او تنها یک شاعر است و همین‌طور افراد دیگر ـ غیر از عبدالله بن مسعود و ابی بن کعب ـ که فقط این دو نفر از قراء بوده‌اند.


اشکال چهارم. از اشکالات جدی دیگری که به این داستان وارد است، مسألة رؤیت در زمان غیبت کبرا است. در این داستان، چند بار به مسأله رؤیت اشاره شده است:


الف. در این داستان آمده است که علی بن فاضل از سید شمس الدین پرسید: «کسی که مدعی می‌شود در دوران غیبت مرا دیده است، دروغ می‌گوید؛ پس چگونه در این‌جا کسانی هستند که حضرت را می‌بینند؟»(53) و سید در پاسخ او گفت:


راست می‌گویی. حضرت، این کلام را در آن زمان، به دلیل کثرت دشمنانش فرمودند ـ اعم از نزدیکان حضرت و فرعون‌‌های بنی العباس ـ تا جایی‌که بعضی از شیعیان، بعضی دیگر را از بردن نام حضرت منع می‌کرد؛ ولی امروز، مدت‌ها از غیبت گذشته و دشمن از او مأیوس گشته و سرزمین ما نیز از دسترسی و ظلم آنان دور است و احدی از آنان ـ به برکت حضرت ـ به ما دسترسی ندارد.(54)


نقد و نظر


1. این‌جا فلسفه عدم رؤیت را خوف حضرت از دشمنان بیان کرده است و سپس علت امکان رؤیت حضرت در جزیره را طولانی شدن مدت، مأیوس شدن دشمنان از دستیابی به حضرت و دوری جزیره از دشمنان و ظلم آن‌ها بیان شده است. می‌گوییم: بله؛ یکی از حکمت‌‌های غیبت حضرت، خوف از دشمنان و ترس از جان بیان شده است؛ ولی این طور نیست که دشمن، کاملاً مأیوس باشد؛ بلکه همچنان خطر باقی است.


2. این داستان، مخالف روایاتی است که وقوع رؤیت در زمان غیبت کبرا را نفی می‌کند.


شیخ جعفر کاشف الغطاء در کتاب الحق المبین فی تصویب المجتهدین و تخطئ? جهال الاخباریین که آن را برای فرزندش نوشت، می‌گوید:


یکی از مشکلات اخباری‌ها، اعتماد بر همة روایات است، تا جایی‌که بعضی از فضلای آنان، در کتابی مهجور و جعلی، قصه‌ای از یکی از داستان‌سرایان دیده‌اند بدین مضمون که: جزیره‌ای به نام جزیرة خضرا وجود دارد و در آن، برای امام زمان و فرزندان او خانه‌هایی است. پس او )= داستان سرا( برای یافتن آن جزیره حرکت کرد، تا این‌که به شهری رسید. سپس معلوم شد در این جزیره، طوایفی از مسیحیان نیز زندگی می‌کنند. آری؛ گویی این شخص، اخبار و روایاتی که بر عدم وقوع رؤیت حضرت امام عجل الله تعالی فرجه الشریف در دوران غیبت کبرا دلالت دارد، ندیده و به آن برخورد نداشته است و گویی کلمات بزرگان و علماء را که بر عدم وقوع دیدار دلالت دارد، ندیده است.(55)و(56)


اگر در توجیه آن روایات گفته شود که برای زمان خاص (زمانی که ترس از دشمنان وجود داشته است) وارد شده، می‌گوییم: پس این داستان هم برای مکان خاص وارد شده است و فقط می‌تواند رؤیت در جزیره را شامل شود. در صورتی‌که، تعلیل در این داستان عام است (تطاولت المدة و أیس منه الاعداء). از طرف دیگر، به عقیده ما منظور از روایات نافی رؤیت، نفی مطلق ملاقات نیست؛ چون ملاقات‌‌های غیر اختیاری و بدون برنامه از پیش تعیین شده (به صورت ناگهانی) کراراً برای برخی از علما و بزرگان و حتی افراد عادی اتفاق افتاده است که نمی‌توان منکر آن شد، آنچه مورد انکار است، ملاقات اختیاری است.(57)


ب. در داستان انباری آمده است:


یک‌سال نزد آنان ماندیم و انتظار آمدن حضرت صاحب الامر را داشتیم؛ چون معتقد بودند که امسال سال ورود و آمدن او است؛ ولی آن دو نفر به نام‌‌های ابن‌دربهان و حسان، به امید دیدار حضرت، در شهر زاهره ماندند.(58)


نقد و نظر


در بخش دیگری از قصه، سید شمس الدین که نایب خاص امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در آن جزیره بود، در جواب این سؤال که آیا امام را دیده‌ای گفته بود: «نه؛ من او را ندیده‌ام؛ ولی پدرم برایم نقل کرده که صدای حضرت مهدی را شنیده ولی شخص او را ندیده است؛ اما جدّم، شخص حضرت مهدی را نیز دیده بود».(59) چگونه ممکن است نایب خاص حضرت، او را نبیند؛ اما دیگران بتوانند ـ از روی اختیار ـ او را ببینند؟!(60)


ج. در روایت مرحوم بحرانی آمده است:


علی بن فاضل به شمس الدین گفت: «آیا امام را دیده‌ای؟» در پاسخ گفت: «نه؛ اما پدرم دیده است».


در دو سطر بعد می‌گوید:


شمس الدین گفت: «امام زمان، سالی یک‌بار به آن بقعه می‌آید و فقط مخلص‌ها آن‌جا جمع می‌شوند و آقا را می‌بینند». گفتم: «شاید تو هم از مخلص‌ها هستی». گریه کرد و گفت: «ان‌شاء الله».(61)


نقد و نظر


البته گفتن «ان‌شاءالله» دو دلیل دارد؛ ممکن است برای تردید باشد و ممکن است برای تیمن و تبرک و معلوم نیست این‌جا مراد، کدام یک است.


د. در این داستان چنین آمده است:


همان‌طورکه ما از باغی به باغ دیگر حرکت می‌کردیم، ناگهان شخصی با چهره نورانی در حالی‌که دو پارچه (بُرد) پشمین سفید بر خود انداخته بود، از کنار ما گذشت و سلام کرد. چهره این شخص، مرا جذب کرد و به سید گفتم: «این شخص کیست؟» پاسخ داد: «این کوه سر به فلک کشیده را می‌بینی؟» گفتم: «آری». گفت: «در وسط )= درون( آن جای با صفایی است و یک چشمه آب نیز از زیر درختی پرشاخه جاری است. آن‌جا قبه‌ای است که با آجر ساخته شده است. این شخص، همراه دوستش، خدمتگزار آن قبه می‌باشند.


من نیز هر صبح جمعه آن‌جا می‌روم و امام علیه السلام را از آن‌جا زیارت می‌کنم و پس از خواندن دو رکعت نماز، در آن‌جا نوشته‌ای را می‌بینیم... .(62)


نقد و نظر


سید شمس الدین، پیش‌تر گفته بود امام را ندیده است؛ ولی در این قسمت می‌گوید هر جمعه به قبه می‌روم و امام را زیارت می‌کنم و این دو با هم منافات دارند.


البته این اشکال قابل رفع است؛ زیرا ممکن است گفته شود: زیارت، ملازم با رؤیت نیست و شاید مراد سید، زیارت از راه دور و به صورت غیابی باشد که این توجیه مؤیداتی نیز دارد؛ از جمله این‌که:


1. سیدشمس‌الدین می‌گوید: «ازور الإمام منها» و نگفت «ازور الإمام فیها» و این، نشانگر آن است که از راه دور و بدون رؤیت زیارت کرده است.


2. او در ادامه می‌گوید: «برگة نوشته‌ای آن جا می‌یابم». اگر امام را می‌دید، ورقه را هم از آن حضرت می‌گرفت و دیگر تعبیر «أجد» معنا نداشت.


3. در ادامه، علی بن فاضل می‌گوید: «من به پیشنهاد سید، برای زیارت امام به آن قبه رفتم و پس از استقبال خادم‌‌های آن‌جا، از آب چشمه وضو گرفتم و دو رکعت نماز خواندم و از طرف دیگر، ممکن است گفته شود مراد از زیارت، همان رؤیت است؛ زیرا علی بن فاضل از زیارت ـ از راه دور ـ سخنی به میان نمی‌آورد و پس از خواندن نماز می‌گوید: «از خادمان، دربارة رؤیت پرسیدم؛ در حالی‌که او برای زیارت رفته بود؛ ولی اسمی از زیارت نمی‌آورد. حتی پس از آن‌که به او می‌گویند رؤیت ممکن نیست، می‌گوید: «التماس دعا گفتم و از آن کوه، پایین آمدم». پس او به قصد زیارت (رؤیت) رفته بود و وقتی به او گفتند رؤیت ممکن نیست، بازگشت. پس اشکال و شبهه وارد است.


اشکال پنجم. شمس الدین می‌گوید هر صبح جمعه به قبه می‌روم و امام را زیارت می‌کنم و بعد می‌گوید:


آن‌جا به برگه‌ای بر‌می‌خورم که تمام آنچه در قضاوت میان مؤمنان، مورد نیازم می‌باشد، در آن می‌یابم.


نقد و نظر


از کجا احراز می‌کرده این ورقه از جانب حضرت است؟ از کجا معلوم که خادم‌‌های آن قبه، آن را نمی‌نوشتند و به امام نسبت نمی‌دادند؟


اشکال ششم. عده‌ای برای اثبات این مطلب که امام زمان علیه السلام در زمان غیبت، زن و فرزند هم دارد، به بخشهایی از این داستان استناد کرده‌اند مثلاً در این داستان آمده است: «جیره و مواد غذائی آنان از آن جزیره و از طرف فرزندان امام می‌رسد».(63)


همچنین علی بن فاضل می‌گوید: «پس از چهل روز که بین مردم روستا بودم، در آخر روز چهلم، به دلیل طولانی شدن انتظار، دلم گرفت و به سوی ساحل دریا حرکت کردم. به طرف مغرب- همان طرفی که مردم گفته بودند جیره و آذوقه آن‌ها از آن طرف می‌آید- نگاه می‌کردم که شبح متحرکی را دیدم. دربارة آن شبح پرسیدم و گفتم: «آیا در دریا، پرندة سفیدی وجود دارد؟» گفتند: «نه؛ مگر چیزی دیدی؟» گفتم: «بله»؛ پس آن‌ها مژده دادند و گفتند: «اینها کشتی‌هایی است که در هر سال از شهرهای فرزندان امام به سوی ما می‌آیند».(64)


و نیز دربارة سید شمس الدین آمده است: «همانا او از نوادگان امام است که بین او و امام پنج نسل فاصله است».(65)


نقد و نظر


دربارة فرزندان حضرت باید گفت: ما هیچ روایتی نداریم که حضرت در زمان غیبت، زن و فرزند داشته باشد و در زمان ظهور هم مورد اختلاف است. بله؛ در غیبت شیخ طوسی روایتی آمده که:


هیچ‌یک از فرزندان و نه دیگران از او خبری ندارند.(66)


دربارة این روایت باید گفت:


اولاً، همین روایت با همین سند در غیبت نعمانی نیز آمده است؛(67) ولی در آن ذکری از اولاد حضرت نیست و این نشانگر تحریف در روایت غیبت طوسی است.


ثانیاً، در برخی از نسخه‌های کتاب غیبت طوسی هم لفظ اولاد حضرت وجود ندارد.(68)


در جمال الاسبوع نیز آمده است: «اللهم صل علی ولاة عهده و الائمه من ولده»(69) که این، نیز اولاً سندی ضعیف دارد و ثانیاً با نص دیگری که می‌گوید: «والائمة من بعده» مخالف است چون بعد از حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف امامی نیست؛ مگر همان امامان معصوم که رجعت می‌کنند؛ لذا نمی‌توان به آن استدلال کرد.


همچنین در دعای جمال الاسبوع آمده است: «اللهم اعطه فی نفسه و اهله و ولده و ذریته و امتّه و جمیع رعیته ما تقر به عینه...»(70) که علاوه بر اشکال ضعف سند، می‌توان گفت: ممکن است این عبارات، بر این‌که حضرت، بعد از ظهور، دارای فرزند خواهد شد، دلالت می‌کند.(71)


اشکال هفتم. علی بن فاضل می‌گوید: «نزد آنها ذکری از علمای امامیه ندیدم مگر پنج نفر: سیدمرتضی موسوی و شیخ ابوجعفر طوسی و محمدبن یعقوب کلینی و ابن بابویه و شیخ ابوالقاسم جعفر بن سعید حلی»(72)


نقد و نظر


با توجه به این‌که در روش فقهی پنج عالمی که در داستان ذکر شده اختلاف است و شمس الدین هم هر صبح جمعه به قبه می‌رفت و ورقه‌ای که تمام مایحتاج یک هفته را اعم از قضاوت و غیره در آن نوشته بود، می‌یافت، این سؤال مطرح می‌شود که چرا فقط نام این پنج نفر آمده است و نامی از شیخ مفید نیست. او که نقش عظیمی در اعتلای تشیع داشت و از حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف چند نامه به او رسیده بود.(73)


اشکال هشتم. علی بن فاضل، دربارة یاران امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف گفته است:


هنگامی‌که جمعه دوم فرا رسید و از فریضه جمعه فارغ شدم ـ در حالی‌که سید برای پاسخ به سؤالات در جمع مؤمنان نشسته بود ـ ناگهان سر و صدا و هرج و مرج از بیرون مسجد شنیدم. علت آن را از سید پرسیدم؛ در پاسخ گفت: «فرماندهان ارتش ما نیمه هر ماه سوار بر مرکب‌ها شده و در انتظار ظهور حضرت هستند. از سید اجازه گرفتم که صحنه را نظاره‌گر باشم. او اجازه داد و من هم برای دیدن آنان بیرون رفتم. آنان جمع زیادی بودند که مشغول تسبیح و تحمید و تهلیل بودند و برای ظهور امام زمان، امام قائم به امر خداوند و نصیحت کننده دین داران، دعا می‌کنند. چون این منظره را دیدم، به مسجد بازگشتم. سید از من پرسید: «آیا نیروها را دیدی؟» گفتم: «آری دیدم». گفت: «فرماندهان آنان را شمردی؟» گفتم: «نه». گفت: «سیصد نفرند و سیزده نفر دیگر مانده است. سپس خداوند، در ظهور حضرت تعجیل خواهد کرد...». (74)


نقد و نظر


1. طبق این داستان، تا سال 699ق سیصد نفر از یاران حضرت، آماده و منتظر تکمیل شدن سیزده نفر دیگر بودند. سؤال این‌جا است که آیا در مدت هفتصد و اندی سال که از آن تاریخ می‌گذرد، این سیزده نفر آماده نشده‌اند؟


2. مطابق آنچه در این داستان می‌خوانیم، یاران حضرت در جزیره جمع هستند و این، با روایاتی که می‌گوید: در هنگام ظهور، یاران حضرت متفرق هستند سازگار نیست؛ مگر این‌که گفته شود: طبق داستان، فرماندهان ارتش، در جمعة وسط هر ماه سوار بر مرکب‌ها شده و در انتظار ظهور حضرتند و این دلالت ندارد بر این‌که همیشه در جزیره باشند (اگرچه این کلام خلاف ظاهر است و دلیلی بر آن نداریم).


اشکال نهم. علی بن فاضل می‌گوید: از مردم روستا پرسیدم: «این مذهب و ایده و عقیده را از کجا آوردید و چه کسی آن را برای شما آورده است؟ گفتند: «حضرت ابوذر؛ هنگامی‌که عثمان او را به شام تبعید کرد و معاویه نیز او را به این جزیره تبعید کرد».(75)


نقد و نظر


آیا این مطلب با واقعیات تاریخی مطابقت دارد؟ و آیا ابوذر علیه السلام به جزیره خضرا تبعید شد؟


جزیره خضرا در تاریخ


از لابه‌لای تاریخ و کتب رجال چنین به دست می‌آید که نامی از جزیره خضرا برده شده و آن، مکانی معروف و دارای سکنه و فرهنگ و تمدن بوده و دسترسی به آن نیز مشکل نبوده است. موارد زیر که از کتاب سیر اعلام النبلاء نقل شده، از این قبیل است:


1. ذهبی در ترجمه ابوعبدالله قرشی هاشمی اندلسی متوفای 595ق می‌گوید: «او از جزیرة خضرا و دارای کراماتی است.(76)


2. در ترجمه قاضی ابوسلیمان بن حوط الله، متوفای 621ق می‌گوید: «او مسؤولیت قضاوت را در جزیره خضرا به عهده داشت».(77)


3. در ترجمه عبدالمؤمن علوی متولد 487ق می‌گوید: او لشکری به فرماندهی شخصی به نام عمر اینتی را رهسپار اندلس کرد. و جزیره خضرا را فتح کرد.(78)


4. در ترجمه المستعین بالله، متوفای 407ق می‌گوید: «از لشکریان او، قاسم و علی ـ پسران حمود بن میمون ـ بودند که آن‌ها را حاکم بربر کرد... و قاسم را امیر جزیرة خضرا نمود».(79)


5. در ترجمه ادریس بن علی، متوفای 544ق می‌گوید: «معتلی بالله، فرزندان عموی خود را به نام محمد و حسن در جزیره خضرا زندانی کرد؛ ولی اهل جزیره، با او به عنوان امام مهدی بیعت کردند. دیری نپایید که از اطراف او متفرق شدند و او هم در گذشت. سپس مسؤولیت جزیره را قاسم بن محمد به عهده گرفت...».(80)


6. در شرح حال قاسم بن حمود ادریسی می‌گوید: «پس از در گذشت ادریس، قاسم بن حمود ادریسی را خفه کرده و کشتند و جنازه او را به جزیره خضرا انتقال داده و به خاک سپردند».(81)


7. در ترجمه یحیی بن علی بن حمود، متوفای 427ق می‌گوید: «او بر جزیره خضرا تسلط یافت و بر آن حاکمیت داشت».(82)


8. در ترجمه ابن حمدین، متوفای 548ق می‌گوید: «دولت موحدان، از شهر سبته تا جزیره خضرا را زیر سلطه خود درآوردند».(83)


9. دربارة محمدبن عیاض، متولد 584ق می‌گوید: «در جزیره خضرا، کتاب سیبویه را نزد استادش عبدالرحمن بن علی فرا گرفت».(84)


10. دربارة طارق می‌گوید: دوست موسی بن نصیر و امیر شهر طنجه (از شهر‌های مجاور جزیره) بود که از اختلاف و کشتار فرنگ باخبر شد و حاکم جزیرة خضرا برای او نامه‌ای نوشته و درخواست پشتیبانی کرد».(85)


11. در شرح حال القاسم بن حمود بن میمون می‌گوید: «... دو منطقه مالقه و جزیره خضرا را فتح کرد».(86)


12. در شرح حال ابن عباد می‌گوید: «.... افتضاح و مسخره است که چهار حاکم را در یک زمان در مناطق نه چندان دور از هم به نام امیرالمؤمنین می‌خواندند... دومی آنان، حاکم جزیرة خضرا، به نام محمد بن قاسم ادریسی بود».(87)


13. در احوال العالی بالله (ادریس بن یحیی) می‌گوید: «... دارای سوء تدبیر بود. بربر، به سوی او تمایل پیدا نکردند و او را حاکم جزیرة خضرا قرار دادند و به او لقب مهدی دادند».(88)


موقعیت جغرافیایی جزیرة خضرا


حموی در معجم البلدان نام پاره‌ای مناطق را ذکر و آن را از توابع جزیرة خضرا می‌داند؛ همانند حاضر? و حصن محسن و جزاء الشریط و صَفَه و قصر کتام? و لَبَطیط.


او نام بعضی از همسایگان جزیره خضرا را نیز ذکر می‌کند؛ همانند: ریه و زقاق و طنجه و قصر عبدالکریم و مالقه.


1. درباره اندلس گفته شده است: «اندلس، جزیره‌ای است که از سه ضلع تشکیل شده است؛ همانند یک مثلث و دو دریای محیط و متوسط، پیرامون آن قرار گرفته‌اند ... ضلع اول آن، از دریای متوسط شامی تا جزیره خضرا، راه خشکی اندلس می‌باشد و از آن‌جا به شهر مالقه منتهی می‌شود».(89)


2. و دربارة مالقه می‌گوید: «یکی از توابع جزیره خضرا است که در آن، سلسله کوه‌‌های سر به فلک کشیده می‌باشد».(90)


3. حموینی دربارة جزیره خضرا می‌گوید: «شهری است معروف در اندلس و خشکی مقابل آن، بلاد بربر «سبته» است و دارای مناطق و توابع متعددی است. شهر آن، از بهترین شهرها و خاک آن، از پاک‌ترین خاکها است. شاید بدین سبب به آن جزیره می‌گویند که آب دریا از آن‌جا فاصله گرفته و خشکی ظاهر می‌شود و گاهی اوقات آب بر اثر بالا آمدن، آن‌جا را فرا می‌گیرد.


البته در سرزمین‌‌های زنج از دریای هند نیز جزیره‌ای به نام خضرا وجود دارد که از دو منطقه به نام‌‌های منتبی و مکنبلوا تشکیل شده است و توابع و روستا‌های زیادی دارد و حاکم آن، در اصل از کوفه است».(91)


4. حاضرة: حاضره نیز یکی از شهر‌های جزیره خضرا است.(92)


5. حصن محسن: حصن محسن، از توابع جزیره خضرای اندلس است.(93)


6. ریّه: ناحیة وسیعی در اندلس است و متصل به جزیره خضرا.(94)


7. الزقاق: زقاق، شهری است در مغرب که بر روی خشکی متصل به اسکندریه و جزیره خضرا واقع شده است.(95)


8. جزاء الشریط: روستایی است از توابع جزیرة خضرای اندلس.(96)


9. صَفَة: صفح بنی هزهاز، ناحیه‌ای از نواحی جزیرة خضرا است در اندلس.(97)


10. طنجه: از ناحیه جنوب شهری است واقع در ساحل دریای مغرب و مقابل جزیرة خضرا و آن، بخشی از خشکی بزرگ و شهر‌های بربر است.(98)


11. قصر عبدالکریم: شهری بر ساحل دریای مغرب در نزدیکی شهر بسته، مقابل جزیره خضرا اندلس است.(99)


12. قصر کتامه: یکی از شهر‌های جزیره خضرا در سرزمین اندلس است.(100)


13. لَبَطیط: از توابع جزیره خضرا است.(101)


14. مالَقَة: شهری است در اندلس و بسیار آباد، از توابع ریّه. دیوار‌های آن بر کنار دریا، بین جزیرة خضرا و مریه واقع شده.(102)


بنابراین، جزیره خضرا یک سرزمین سحرآمیز و مجهولی نبوده که دسترسی به آن مشکل و شبیه به محال باشد. بلکه یک منطقه مسکونی بوده و به دفعات زیادی میدان درگیری و جنگ و گریز بوده و توابع و حدود و همسایگان آن نیز کاملاً مشخص و معروفند.


لذا می‌توان چنین پنداشت که این جریان، یک داستان ساختگی است که آن را علی بن فاضل و یا طیبی و یا شخص ثالثی نوشته و شاید به خیال خود در راستای تقویت مبانی مذهب و ترویج آن بوده ولی «ما قصد لم یقع و ما وقع لم یقصد» و الله العالم بحقیقة الحال.


اما این‌که جزیره خضرا همان مثلث برمودا است و بحث از موقعیت جغرافیائی این مثلث و ادعای نیروی غیبی در این مثلث و این‌که این مطالب چقدر با واقعیت مطابقت دارد، مناسب است به کتاب جزیره خضرا، افسانه یا واقعیت، ص108-21 مراجعه شود.



 




--------------------------------------------------------------------------------

(1). جنة الماوی، باب24، در ادامه ج53 بحار چاپ شده است و برخی به اشتباه، این نقل را نیز به علامه مجلسی نسبت داده‌اند.


(2) . ناجی النجار، جزیرة خضراء، ترجمه و تحقیق علی‌اکبر مهدی‌پور، ص185، چ8، قم، رسالت، 1376.


(3). الذریعه الی تصانیف الشیعه، ج5، ص106، چ3، بیروت، دارالاضواء، 1403ق.


(4). محدث نوری، نجم الثاقب، ص296، ج2، قم، جمکران، بی‌تا.


(5). مقابیس‌الأنوار، ص11و16.


(6). روضات الجنات، ج4، ص217 و298.


(7). کفایة الموحدین، ج3، ص390.  


(8). الذریعه، ج4، ص93.


(9). ترجمة الجزیره الخضراء للمحقق الکرکی کما حکی عن صاحب الریاض.


(10). مطبوع بالهند و مصدّر باسم السلطان شاه طهماسب الصفوی... و الجزیرة هو تألیف فضل بن یحیی الطیبی کتب فیه مارواه له الشیخ زین الدین علی بن فاضل المازندرانی فی سنة 699 مما شاهد فی تلک الجزیرة و أورد ترجمته السید میرشمس الدین محمدبن میراسدالله التستری فیما کتبه بالفارسیة فی اثبات وجود صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف، الذریعه، ج4، ص93.


(11). ولعل هذه الترجمة (ترجمه کرکی) هی التی ادرجت فی طی رسالة شمس الدین محمد بن اسدالله أو أنها ترجمة للسید شمس الدین محمد نفسه أدرجها فی رسالته.همان، ج5، ص106.


(12). وجدت رسالة مشتهرة بقصة الجزیرة الخضراء فی البحر الأبیض احببت ایرادها لاشتمالها علی ذکر من رآه و لما فیه من الغرائب و إنما أفردت لها باباً لأنی لم أظفر به فی الاصول المعتبرة و لنذکرها بعینها کما وجدتها، بحارالانوار، ج52، ص159، چ2، بیروت، مؤسسة الوفاء، 1403ق.


(13). شیخ حر عاملی، اثبات الهداة، ج3، ص707.


(14). هذا مضافاً الی الاجماعات المنقولة الکثیرة جداً المتأیّدة بالآثار و الاعتبار التی أشرت إلیها فی الرسالة (مع أن المنقول بخبر الواحد یشمله مادل علی حجیة خبر الواحد) و من الآثار حکایة المازندرانی الذی وصل إلی جزیرة الصاحب عجل الله تعالی فرجه الشریف و هی تنادی بالاختصاص بالإمام و منصوبه،الحاشیه علی مدارک الاحکام، ج3، ص187، چ اول، آل البیت.


(15). و فی قصة جزیرة الخضراء و البحر الابیض ... ما یدل علی فضل عظیم للسید ... و هذه مرتبة جلیلة لایعادلها شئٌ لو صح النقل، وحید بهبهانی، الفوائد الرجالیة، ج 3، ص 136، بی‌جا، بی‌نا، بی‌تا.


(16). و هی رسالة جلیلة یجب علی المؤمنین محافظتها، الذریعة، ج5، ص106.


(17). همان.


(18). همان، ص125.


(19). Gفَلَوْلَا أَنَّهُ کَانَ مِنْ الْمُسَبِّحِینَ لَلَبِثَ فِی بَطْنِهِ إِلَی یَوْمِ یُبْعَثُونَ F، صافات (37): 142و 144.


(20). و بالجملة لم تصل هذه الحکایة إلینا إلاّ بالوجادة و لم‌نعرف من احوال الحاکی لها إلا أنه کان رجلاً محترماً فی ذلک المجلس و قد اشتمل سندها علی عدة تواریخ تناقض ما فی متنها واشتمل متنها علی امور عجیبة قابلة للانکار و ما هذا شأنه لایمکن أن یکون داعی العلماء من إدراجه فی کتبهم المعتمدة بیان لزوم الاعتماد علیها أو الحکم بصحتها مثلاً أو جعل الاعتقاد بصدقها واجباً حاشاهم عن ذلک بل إنما غرضهم من نقل هذه الحکایات مجرد الاستیناس بذکر الحبیب و ذکر دیاره و الاستماع لآثاره مع ما فیها من رفع الاستبعاد عن حیاته فی دارالدنیا و بقائه متنعماً فیها فی أحسن عیش و أفره حال، بل مع السلطنة والملک له و لأولاده و استقرارهم فی ممالک واسعة هیّأ الله لهم لایصل الیها من لم‌یرد الله وصوله و قد احتفظ العلماء بتلک الحکایات فی قبال المستهزئین بالدین بقولهم «لِمَ لایخرج جلیس السرداب بعد ألف سنه و کیف تمتعه بالدنیا و ما أکله و شربه و لبسه و غیرها من لوازم حیاته؟» و هم بذلک القول یبرهنون علی ضعف عقولهم، فمن کان عاقلاً مؤمناً بالله و رسوله و کتابه یکفیه فی اثبات قدرة الله تعالی علی تهیئة جمیع الاسباب المعیشة فی حیاة الدنیا له علیه السلام، قوله تعالی فی الصافات Gو لولا أنه کان من المسبّحین للبث فی بطنه إلی یوم یبعثونF الصریح فی أنّ یونس لو لم‌یکن من المسبحین لکان یلبث فی بطن الحوت علی حاله إلی یوم یبعث سائر البشر. فأخبر الله تعالی بقدرته علی إبقاء الحوت الذی التقم یونس و علی ابقاء یونس علی حاله فی بطنه و لبثه فیه کذلک إلی یوم بعث الناس و احتمال ارادة موت یونس بإزهاق روحه و لبث جسده فی بطن الحوت إلی یوم بعثه و إحیائه مخالف للظاهر من جهات کما لایخفی. الذریعه، ج5، ص108، پارقی.


(21). بحارالانوار، ج53، ص213.


(22). نجم‌الثاقب ، ص300ـ380.


(23). الصراط المستقیم، علی‌بن یونس عاملی، ج2، ص264، بی‌جا، المکتبة المرتضویه لاحیاء الآثار الجعفریه، بی‌تا.


(24). و وجدت روایة متصلة الإسناد بأنّ للمهدی ـ صلوات الله علیه‌ـ أولاد جماعة ولاة فی أطراف بلاد البحر علی غایة عظیمة من صفات الأبرار، بحارالانوار، ج53، ص220.


(25). و الظاهر بل المقطوع أنه إشارة إلی هذه الروایة و الله العالم، نجم‌الثاقب، ص296.


(26). نجم الثاقب، ص296؛ ریاض العلما، ص175.


(27) . سید جعفر مرتضی عاملی، جزیره خضراء در ترازوی نقد، ص186، چ3، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، 1377ش.


(28). یا سیدی انا من جمله عبیده المخلصین و لارأیته، تستری این تعریف‌ها را بر ساده لوحی حمل کرده و گفته است: «شاید او در اوج بیماری و تب بوده است؛ چون خودش به مریضی اقرار کرده و شاید در خواب دیده باشد» (بحارالانوار، ج52، ص172).


(29). جعفر سبحانی، کلیات فی علم الرجال، چ3، قم، مؤسسه نشر اسلامی، 1414ق، ص152.


(30). این دو بزرگوار، از رجالیان بزرگ و هر دو، در علم رجال صاحب تألیف هستند؛ اما هیچ‌کدام به علی بن فاضل و داستان او اشار‌ه‌ای نکرده‌اند.


(31). شیخ مجدالدین الفضل بن یحیی بن علی بن المظفر بن الطیبی الکاتب بواسط فاضل عالم جلیل یروی کتاب کشف الغمة عن مؤلفه علی بن عیسی الاربلی کتبه بخطه و قابله و سمعه عن مؤلفه و له منه اجازة سنة 691...، شیخ حر عاملی، امل‌الآمل، تحقیق سیداحمد حسینی، ص218، بغداد، مکتبة الاندلس، 1404ق.


(32). سید ابوالقاسم خویی، معجم رجال الحدیث، ج13، ص316، چ5، بی‌جا، بی‌نا، 1413ق.


(33). «الروایة المذکورة لیست معتبرة و قد وردت الروایات المعتبرة ایضا لکن لم یکن مفادها الحلیة للمکلف بأداء الخمس...»، المسائل و ردود، ص125، مسأله 351.


(34). فاضل معاصر، حجت‌الاسلام مهدی پور.


(35). طبقات اعلام الشیعه، ج5، ص145.


(36). کمال الدین احمد بن محمدبن یحیی انباری در سال 543ق (حدوداً نهصدسال پیش) می‌گوید:


روزی در ماه رمضان، نزد «عون الدین یحیی بن هبیره» وزیر بودیم و گروه دیگری هم بودند. بعد از افطار، اکثر حضار، رخصت طلبیدند و رفتند و فقط عد‌ه‌ای مخصوص ماندند. در آن شب، کنار وزیر، مردی نشسته بود که وزیر، او را بسیار احترام می‌کرد و عزیز می‌داشت؛ ولی من او را نمی‌شناختم. مجلس تمام شد و حاضران برخاستند که به منازل خود بروند. خدمت کاران وزیر، خبر دادند باران به سرعت می‌بارد و راه عبور بر مردم بسته شده است. وزیر، مانع رفتن ما شد و دوباره همگی نشستیم. از هر باب، سخنی به میان می‌آمد تا سر رشته کلام به مذاهب و ادیان کشیده شد. وزیر، در مذمت مذهب شیعه بسیار تندروی می‌کرد و به پیروان این مذهب، بد می‌گفت. در این اثنا، شخصی که وزیر او را بسیار احترام می‌کرد و کنارش نشسته بود گفت: «جناب وزیر! اگر اجازه دهید، حکایتی را از شیعیان که خودم با چشمانم دیده‌ام، نقل کنم». وزیر، لختی به فکرفرو رفت و آن گاه اجازه داد. آن مرد گفت: «من در شهر باهیه، که شهری بسیار بزرگ و با عظمت است، رشد کرده‌ام. این شهر، هزار و دویست قریه دارد و عقل، از کثرت جمعیت آن در حیران است. تمام مردم آن شهر و قریه ها و جزایر اطرافش مسیحی هستند.


من با پدرم به قصد تجارت از باهیه، بیرون آمدیم و سفر پرخطر دریا را اختیار کردیم. هنگام حرکت بر روی دریا، دست تقدیر الهی، کشتی ما را به سوی جزایر سرسبز و خرّمی برد. در آن جزایر، بوستان‌‌های زیبا و جویبارها و چشمه‌سار‌های پر آب زیادی دیده می‌شد. با تعجب از ناخدای کشتی، نام آن جزایر را پرسیدم؛ گفت: «نمی دانم؛ زیرا تاکنون به این جزایر نیامده‌ام». چون به اولین جزیره رسیدیم، از کشتی پیاده و وارد آن جزیره شدیم. شهری دیدیم بسیار تمیز و خوش آب و هوا و در نهایت لطافت و پاکیزگی. از مردم آن جا نام آن شهر را پرسیدیم. گفتند: «نامش مبارکه است و حکمرانش هم طاهر نام دارد». گفتم: «عمال و گماشتگان سلطان کجایند که اموال ما را ببینند و مالیات خود را بردارند و ما شروع به معامله و خرید و فروش کنیم؟» گفتند: «حاکم این شهر، گماشته و اعوان و انصاری ندارد؛ بلکه خود بازرگانان باید خراج خود را به خانه حاکم ببرند و به او بدهند».


ما را راهنمایی کردند تا به منزل او رسیدیم. چون وارد شدیم، مردی صوفی صفت و صافی ضمیر دیدیم که لباسی از پشم پوشیده و عبایی در زیرش انداخته و دوات و قلمی پیش خود نهاده بود. ما را که دید، قلم به دست گرفت و شروع به نوشتن کرد. تعجب کردم. سلام کردیم و او جواب داد و ما را تکریم کرد. پرسید: «از کجا آمده اید؟» ما وضعیت خود را برای او شرح دادیم. او گفت: «همه به شرف اسلام رسیده اید و توفیق تصدیق دین محمدی  صل الله علیه و آله و سلم یافته‌اید؟» گفتم: «بعضی از ما بر دین موسی و عیسی راسخ هستیم». گفت: «اهل ذمّه، جزیه خود را بدهند و بروند و فقط مسلمانان بمانند». پدرم، جزیه خود و من و سه نفر دیگر را داد و نه نفر دیگر هم که یهودی بودند، جزیه خود را دادند.


سپس به شهر دیگری به نام زاهره رفتیم. این شهر بسیار زیبا و دلگشا و مشرف به دریا بود. طول و عرض این شهر پرسرور، به انداز‌ه‌ای بود که یک اسب تندرو، کمتر از دو ماه نمی‌توانست آن را بپیماید. کوهی چون نقره سفید آن شهر را احاطه کرده بود. صمیمیت و مهربانی در این شهر موج می‌زد. حتی گرگ و میش با هم انس و الفتی داشتند. اگر کسی حیوانی را به زراعت کسی می‌فرستاد، آن جانور حتی یک برگ از آن باغ و مزرعه نمی‌خورد و به جایی آسیبی نمی‌رساند. مردم آن، بهترین آداب و رسوم اجتماعی را داشتند و در راستی و امانت و دیانت، بی‌همتا بودند. آنان، هیچ سخن لغو و بیهود‌های را بر زبان نمی‌راندند و غیبت و سخن‌چینی نمی‌کردند. هرگاه وقت نماز می‌شد و مؤذن بانگ نماز برمی‌داشت، همگی از مرد و زن به نماز حاضر می‌شدند.


آن گاه به خدمت حاکم آن شهر رسیدیم. ما را به باغی آراسته و در میان گنبدی عظیم و زیبا در آوردند. حاکم، در آن مکان بر تختی نشسته بود و جمعی در خدمت او کمر اخلاص بسته بودند. حدود هشت روز در خدمت آن حاکم بودیم. پس از آن به طرف شهری حرکت کردیم که آن را رابقه می‌گفتند و حاکم آن، قاسم بن صاحب‌الامر نام داشت. این شهر نیز همانند شهر پیشین بود. خلاصه، بعد از این سه شهر، دو شهر دیگر در این منطقه وجود داشت: یکی صافیه بود و سلطان آن، ابراهیم بن صاحب الامر نام داشت و دیگری عناطیس و سلطان آن، هاشم بن صاحب الامر بود. این دو شهر هم در زیبایی و دل گشایی، همانند آن سه شهر بود. آن مرد مسیحی، آن گاه به وزیر گفت: «طول و عرض این پنج شهر، به اندازه یک سال راه است و جمعیت آن، نامحدودند و همگی شیعه هستند. حاکمان این شهرها، فرزندان امام زمان هستند. در آن سال که ما آن‌جا بودیم، قرار بود حضرت ولی عصر، به شهر زاهره تشریف فرما شود. مدتی انتظار آن حضرت را کشیدیم؛ ولی عاقبت موفق به دیدارش نشدیم و روانه شهر و دیار خود شدیم؛ اما دو نفر از ما به نام ‌های روزبهان و حسان برای دیدار آن حضرت، آن جا ماندند».


چون این قصه عجیب به پایان رسید، وزیر از جا برخاست و به اتاق مخصوص خود رفت و سپس یکایک ما را طلبید و از ما قول گرفت این قصه را برای هیچ کس نقل نکنیم (بحارالانوار، ج53، ص213-221؛ نجم‌الثاقب، ص300-380).


(37). التعازی فی ذکر ما یتعلق بالتعزیه و التسلیة مبتدئا فیه بذکر وفات النبی و ما ناله عند موت أولاده و ألحق بآخره ذکر بلاد أولاد الحجة‌ عجل الله تعالی فرجه الشریف و هو للشریف الزاهد ابی‌عبدالله محمدبن علی بن الحسن بن عبدالرحمن العلوی الحسینی، الذریعه، ج4، ص205.


(38). اخبرنی الشیخ الجلیل ابوالعباس احمد بن الحسین فی سنة احدی و سبعین و خمس مأة سنة، همان، ج5، ص107، پاورقی.


(39). نام او یحیی بن هبیره و از اهالی دجیل است. در سن کودکی وارد بغداد شد و به درس پرداخت و پس از قبول مسؤولیت‌‌های متعدد بالاخره از طرف سلطان مسعود سلجوقی به سمت وزارت تعیین شد. وی، آثار و کتاب‌‌های متعددی دارد. در سال 555ق در بغداد درگذشت و همان‌جا به خاک سپرده شد (وفیات الاعیان، ج6، ص243).


(40). ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج21، ص113، ج9، بیروت، مؤسسة الرساله، 1413ق؛ وفیات الاعیان، ج3، ص139.


(41). تبصر? الولی، ص 245.


(42). همان، ص 249.


(43). فقلت له: «یا سیدی أری بعض الایات غیر مرتبط? بما قبلها و بما بعدها کأن فهمی القاصر لم یصر الی غوری? ذلک. فقال: نعم الامر کما رأیته و ذلک (انه) لما انتقل سید البشر محمد بن عبدالله من دار الفناء الی دار البقاء و فعل صنما قریش ما فعلاه من غصب الخلاف? الظاهری? جمع امیرالمؤمنین علیه السلام القرآن کله و وضعه فی إزار وأتی به الیهم و هم فی المسجد، فقال لهم: هذا کتاب الله سبحانه أمرنی رسول الله صل الله علیه و آله و سلم أن أعرضه الیکم لقیام الحج? علیکم یوم العرض بین یدی الله تعالی فقال له فرعون هذه الام? و نمرودها: لسنا محتاجین الی قرآنک، فقال علیه السلام: لقد اخبرنی حبیبی محمد صل الله علیه و آله و سلم بقولک هذا و انما اردت بذلک إلقاء الحج? علیکم. فرجع امیرالمؤمنین علیه السلام به الی منزله و هویقول: لااله الا أنت وحدک لاشریک لک لاراد لماسبق فی علمک و لامانع لما اقتضته حکمتک فکن انت الشاهد لی علیهم یوم العرض علیک.


فنادی ابن ابی قحافه بالمسلمین و قال لهم: کل من عنده قرآن من آی? أو سور? فلیأت بها فجاءه ابوعبید? بن الجراح و عثمان و سعدبن أبی وقاص و معاوی? بن ابی سفیان و عبدالرحمن بن عوف و طلح? بن عبیدالله و ابوسعید الخدری و حسان بن ثابت و جماعات المسلمین و جمعوا هذا القرآن و اسقطوا ماکان فیه من المثالب التی صدرت منهم بعد وفا? سید المرسلین صل الله علیه و آله و سلم فلهذا تری الایات غیر مرتبط? و القرآن الذی جمعه امیرالمؤمنین بخطه محفوظ عند صاحب الامر علیه السلام فیه کل شئ حتی أرش الخدش و اما هذا القرآن فلاشک و لاشبه? فی صحته و انما کلام الله سبحانه هکذا صدر عن صاحب الامر علیه السلام» (بحارالانوار، ج 52 ، ص 170).


(44). همان، ص159، پاورقی.


(45). هم جماعة یستندون فی کل شئ من الاصول و الفروع الی روایة رویت من دون رعایة شرائط الحجیة. و اختلف فی ضبطها فقیل باسکان الشین لأن منهم المجسمة والمجسمة محشو. و المشهور أنه بفتحها نسبة إلی الحشاء لأنهم کانوا یجلسون أمام الحسن البصری فی حلقته فتکلّموا بالسقط عنده فقال: «ردّوا هولاء الی الحشاء الحلقه ـ‌ أی جانبها‌ـ» فسموا حشویة. (محقق حلی، المسلک فی اصول الدین، ص65، پاورقی).


(46). بحارالانوار، ج52، ، ص 170، پاورقی.


(47). حجر (15): 9.


(48). نصربن مزاحم، وقع? صفین، ص 188، چ2، بی‌جا، المؤسسة العربیة الحدیثه، 1382ق.


(49). سیدابوالقاسم خویی، البیان، ص 223، چ4، بیروت، دارالزهراء، 1395ق.


(50). در بخشی از داستان می‌خوانیم: «فکان کلما قرأت شیئاً فیه خلاف بین القراء اقول له: قرأ حمز? کذا و قرأ الکسائی کذا و قرأعاصم کذا و ابوعمروبن کثیر کذا. فقال السید (شمس الدین) سلمه الله: نحن لانعرف هولاء و انما القرآن نزل علی سبعة أحرف قبل الهجر? من مک? الی المدینة و بعدها لما حج رسول الله صل الله علیه و آله و سلم حج? الوداع نزل علیه الروح الامین جبرئیل علیه السلام فقال: یا محمد اتل علیّ القرآن حتی أعرِّفک اوائل السور و أواخرها و شأن نزولها.


فاجتمع الیه علی بن ابیطالب و ولداه الحسن و الحسین علیه السلام و ابی بن کعب و عبدالله بن مسعود و حذیف? بن الیمان و جابربن عبدالله الانصاری و ابوسعید الخدری و حسان بن ثابت و جماع? من الصحابة رضی الله عن المنتجبین منهم فقرأ النبی صل الله علیه و آله و سلم القرآن من أولّه الی آخره فکان کلما مرّ بموضع فیه اختلاف، بیّنه له جبرئیل علیه السلام و امیرالمؤمنین علیه السلام یکتب ذاک فی درج من أدم فالجمیع قرائ? امیرالمؤمنین و وصی رسول رب العالمین». بحارالانوار، 53، ص 169.


(51). کلینی، کافی، ج2، ص630، ح12، چ3، قم، دارالکتب الاسلامیه، 1388ق؛ شیخ‌مفید، الاعتقادات، ص86، بی‌جا، بی‌تا، بی‌نا؛ بحارالانوار، ج31، ص210، پاورقی.


(52). ر. ک: سیدجعفر مرتضی العاملی، الصحیح من السیرة، ج3، ص263، چ4، بیروت، دارالهادی، 1415ق.


(53). یا سیدی قد روینا عن مشایخنا احادیث رویت عن صاحب الامر علیه السلام انه قال ـ لمّا امر بالغیب? الکبری ـ : من رآنی بعد غیبتی فقد کذب فکیف فیکم من یراه؟


(54). «صدقت انه علیه السلام انما قال ذلک فی ذلک الزمان لکثر? اعدائه من اهل بیته و غیرهم من فراعنة بنی العباس حتی أن الشیعه یمنع بعضها بعضاً عن التحدث بذکره و فی هذا الزمان تطاولت المد? و ایس منه الاعداء و بلادنا نائی? عنهم و عن ظلمهم و عنائهم و ببرکته علیه السلام لایقدر أحد من الاعداء علی الوصول الینا» (بحار الانوار، ج52، ص172).


(55). «و منها اعتمادهم علی کل روای? حتی ان بعض فضلائهم رأی فی بعض الکتب المهجور? الموضوع? لذکر مایرویه القصاص من ان الجزیر? فی البحر تدعی الجزیر? الخضراء فیها دور لصاحب الزمان فیها عیاله و اولاده فذهب فی طلبها حتی وصل الی مصر فبلغه أنها جزیر? فیها طوائف من النصاری و کانه لم یر الاخبار الدال? علی عدم وقوع الرؤی? من احد بعد الغیب? الکبری ولاتتبع کلمات العلماء الدال? علیها. جزیره خضراء، ترجمه ابوالفضل طریقه دار، ص231، چ6، قم، بوستان کتاب، 1380، به نقل از حق المبین، سنگی، 87 .


(56). البته کلام او ناظر به داستان انباری است؛ ولی همین اشکال به داستان علی بن فاضل هم وارد است.


(57). برای اطلاع بیشتر دربارة بحث ملاقات ر. ک: فصلنامه انتظار، ش18، سفارت و نیابت خاصه، نجم‌الدین طبسی.


(58). «ولقد اقمنا عندهم سن? کامل? نترقب ورود صاحب الامر الیهم لانهم زعموا أنها سنة وروده فلم یوفقنا الله تعالی للنظر الیه فأما ابن دربهان و حسان فانهما اقاما بالزاهر? یرقبان رؤیته» (بحارالانوار، ج53، ص219).


(59). همان، ج52، ص167؛«لا ولکن حدثنی ابی رحمه‌الله سمع حدیثه و لم یر شخصه و ان جدی رحمه الله سمع حدیثه و رأی شخصه».


(60). همان، مرحوم تستری در الاخبار الدخیله این اشکال را آورده است؛ ولی ظاهراً صحیح نیست؛ زیرا بخش اول اشکال مربوط به داستان انباری است و بخش دوم، مربوط به داستان علی بن فاضل و این دو داستان، ربطی به هم ندارند؛ هرچند از نظر جوهر و حقیقت یکی هستند.


(61). تبصر? الولی، ص 247.


(62). «فبینما نحن نسیر من بستان الی آخر اذ مّر بنا رجل بهّی الصور? مشتمل ببردتین من صوف أبیض فلما قرب منا سلّم علینا و انصرف عنا فأعجبتنی هیئته فقلت للسید سلمه الله: من هذا الرجل؟ قال لی: أتنظر إلی هذا الجبل الشاهق؟ قلت: نعم قال: إنّ فی وسطه لمکاناً حسناً و فیه عین جاری? تحت شجر? ذات اغصان کثیر? و عندها قبه مبنی? بالآجر و إنّ هذا الرجل مع رفیق له خادمان لتلک القب? و أنا أمضی إلی هناک فی کل صباح جمع? و أزور الامام علیه السلام منها و اصلی رکعتین وأجدهناک ورق? مکتوب...» (بحارالانوار، ج52، ص168).


(63). «تأتی الیهم میرتهم من الجزیر? الخضراء من البحر الابیض من جزائر اولاد الامام صاحب الامر علیه السلام» (بحارالانوار، ج52، ص164).


(64). هذه المراکب التی تأتی الینا فی کل سنة من بلاد اولاد الامام علیه السلام، همان، ص 165.


(65). انه من أولاد أولاد الامام و أنّ بینه و بین الامام خمسة اباء، همان، ص168.


(66). لایطلع علی موضعه احد من ولده و لاغیره.


(67). همان، ص172.


(68). شیخ طوسی، الغیبة، چاپ معارف، ص 61، ح60، چ1، قم، مؤسسه المعارف الاسلامیه، 1411ق.


(69). سیدبن طاووس، جمال الاسبوع، ص 309، چ1، بی‌جا، بی‌نا، 1371ش.


(70). همان.


(71). این توجیه، می‌تواند دربارة عبارت اول هم بیاید؛ در صورتی‌که بپذیریم عبارت «والائمة من ولده» صحیح است که البته نمی‌توان آن را پذیرفت‌.


(72). لم أر لعلماء الامامی? عندهم ذکراً سوی خمس?: السید المرتضی الموسوی و الشیخ ابوجعفر الطوسی و محمد بن یعقوب الکلینی و ابن بابویه و الشیخ ابوالقاسم جعفر بن سعید الحلی.


(73). ر.ک: مجله انتظار، ش18، مقاله «سفارت و نیابت خاصه»، ص135.


(74). «فلما کانت الجمع? الثانیة و هی الوسطی من جمع الشهر و فرغنا من الصلو? و جلس السید سلمه الله فی مجلس الإفاد? للمؤمنین و اذا أنا أسمع هرجاً و مرجا و جزل? عظمی? خارج المسجد فسألت من السید عما سمعته، فقال لی: إن امراء عسکرنا یرکبون فی کل جمع? من وسط کل شهر و ینتظرون الفرج. فأستأذنته فی النظر الیهم فأذن لی فخرجت لرؤیتهم و اذا هم جمع کثیر یسبحون الله و یحمدونه و یهللونه جل و عزّ و یدعون بالفرج للامام القائم بأمر الله و الناصح لدین الله م‌ح‌م‌د ابن الحسن المهدی الخلف الصالح صاحب الزمان علیه السلام ثم عدت الی مسجد السید سلمه الله فقال لی: رأیت العسکر؟ فقلت: نعم. قال: فهل عددت امرائهم؟ قلت: لا، قال: عدتهم ثلاث مائ? ناصر و بقی ثلاثه عشر ناصرا و یعجل الله لولیه الفَرَج بمشیته انه جواد کریم» (بحارالانوار، ج52، ص171).


(75). «من أین لکم هذا المذهب؟ و من أوصله الیکم؟ قالوا ابوذر الغفاری رضی الله عنه حین نفاه عثمان الی الشام و نفاه معاوی? إلی ارضنا هذه» (همان، ص173).


(76). القدو? الربانی ابوعبدالله محمد بن احمد بن ابراهیم القرشی الهاشمی الاندلسی من الجزیر? الخضراء له کرامات فیما یقال و احوال (سیر اعلام النبلاء، ج21، ص400).


(77). در احوال ابن حوط الله (قاضی ابوسلیمان داوود بن سلیمان):... و کان ابوسلیمان ورعا منقبضاً. ولی قضاء الجزیر? الخضراء (همان، ج22، ص184).


(78). در شرح حال عبدالمؤمن بن علی‌بن علوی:...فجهز عبدالمؤمن عمر اینتی فدخل الی الاندلس فأخذ الجزیر? الخضراء (همان، ج20، ص372).


(79). در ترجمة سلیمان المستعین بالله (407ق): فکان من جمل? جنده القاسم و علی ابنا حمود بن میمون العلوی الادریسی فجعلهما قائدین علی البربر... و امّر القاسم علی الجزیر? الخضراء (همان، ج17، ص133 و 284).


(80). در شرح حال ادریس بن علی بن حمود حسنی:... و کان المعتلی بالله قد اعتقل محمداً و حسناً ابنی عمه القاسم بن حمود بالجزیر? الخضراء. و وکّل بهما رجلاً من المغارب? فحین بلغه خبر مقتل المعتلی جمع من کان فی الجزیر? من البربر و السودان و أخرج محمداً و حسناً و قال هذان سیداکم فسارعوا الی الطاع? لهما فبویع محمد و تملک الجزیر?... و اجمعوا(البربر) علی محمد بن القاسم بن حمود الادریسی الکائن بالجزیر? الخضراء فبایعوه و لقبوه بالمهدی... ثم افترقوا عن محمد بعد ایام ورد خاسئا فمات غما بعد ایام و خلف ثمانیه اولاد. فتولی امر الجزیر? الخضراء بعد ولده القاسم بن محمد بن القاسم الادریسی. و ولی مالق? محمد بن ادریس بن المعتلی فبقی علیها الی ان مات سنه خمس و اربعین واربع مائ? و عزل ابوه هذه المّد? ثم ردوه بعد ولده الی امر? مالقة فهو آخر من ملکها من الادریسین فلما مات اجتمع رأی البربر علی نفی الادریسیه عن الاندلس الی العدو? و الاستبداد بضبط ما بأیدیهم من الممالک ففعلوا ذلک فکانت الجزیر? و ما والاها الی تاکزون? ، و مالق? و غرناط? الی قبیل? اخری و لم یزالوا کذلک الی ان قوی المعتضد بالله عبادبن القاضی‌بن عباد و غلب علی الاندلس فأجلاهم عنها (همان، ص142-144).


(81). در شرح حال الادریسی (القاسم بن حمود):... فلما مات ادریس خنقوا القاسم هذا و له ثمانون سن?، سن? احدی و ثلاثین و اربع مأ? ثم حمل تابوت? الی الجزیر? الخضراء فدفن بها و بها یومئذ ولده محمد (همان، ص518).


(82). در شرح حال المعتلی (ابو زکریا یحیی بن علی بن حمود):... ففر المعتلی الی مالق? ثم اضطرب أمرالقاسم بعد یسیر و تغلّب المعتلی علی الجزیر? الخضراء و کانت أمه علوی? ایضا (همان، ص541).


(83). در احوال ابن حمدین:... فدخل قرطب? ابوالغمر نائبا عن عبدالمؤمن... ثم اتفق رأی الجمیع علی تجویز المصامد? الذین تلقبوا بالموحدین من سبت? الی الجزیر? الخضراء و جرت فتن کبار و زالت دول? المرابطین و اقبلت دول? الموحدین (همان، ج20، ص244).


(84). در احوال محمد بن عیاض:... واخذ بالجزیر? الخضراء کتاب سیبویه تفقهاً عن ابی القاسم عبدالرحمن بن علی النحوی. (همان، ص 219).


(85). طارق: مولی موسی بن نصیر و کان امیراً علی طنجة بأقصی المغرب فبلغه اختلاف الفرنج و اقتتالهم و کاتبه صاحب الجزیر? الخضراء لیمده علی عدوه فبادر طارق … (همان، ج4، ص500).


(86). … و تملک مالق? یحیی المعتلی و الجزیر? الخضراء. همان، ج17، ص 137 و معجم البلدان، یاقوت حموی، ج5، ص42، بیروت، داراحیاء التراث العربی، بی‌تا.


(87). فضیحة! اربعة رجال فی مساف? ثلاثه ایام یسمون امیرالمؤمنین فی وقت... و الثانی محمد بن القاسم الادریسی بالجزیر? الخضراء. (همان، ص 529).


(88).... و کان سیئ التدبیر فمالت البربر إلی محمد بن القاسم الادریسی فملکوه بالجزیر? الخضراء و لقبوه بالمهدی. (همان، ص 657).


(89). هی جزیر? ذات ثلاثة ارکان مثل شکل المثلث قد احاط بها البحران المحیط و المتوسط و هو خلیج خارج من البحر المحیط قرب سلا من بر البربر فالرکن الاول... فالضلع الاول منها اوله حیث مخرج البحر المتوسط الشامی من البحر المحیط و هو اول الزقاق فی موضع یعرف بجزیر? طریف من برالاندلس یقابل قصر مصمود? بإزاء سلا فی الغرب الاقصی من البر المتصل بأفریقیه و دیار مصر و عرض الزقاق ههنا اثنی عشر میلاً ثم تمر فی القبله الی الجزیر? الخضراء من برالاندلس المقابل? لمدین? سبت? و عرض الزقاق ههنا ثمانیة عشر میلاً و طوله فی هذه المساف? التی ما بین الجزیر? طریف و قصر مصمود? الی المساف? التی مابین الجزیر? الخضراء و سبتة نحو العشرین میلاً و من ههنا یتسع البحر الشامی الی جه? المشرق ثم یمرمن الجزیر? الخضراء الی مدین? مالق?... (معجم البلدان، ج1، ص263).


(90). البار?:... و البار? ایضاً: اقلیم من اعمال الجزیر? الخضراء بالاندلس فیه جبال شامخه. (همان، ص320).


(91). الجزیر? الخضراء: مدین? مشهور? بالاندلس و قبالتها من البر بلاد البربر سبت? و اعمالها متصل? بأعمال شذونه و هی شرقی شذون? و قبلی قرطب? و مدینتها من اشرف المدن و أطیبها ارضاً و سورها یضرب به ماء البحر و لایحیط بها البحر کما تکون الجزائر لکنها متصله ببرالاندلس لاحائل من الماء دونها کذا أخبرنی جماعة ممن شاهدها من اهلها و لعلها سمیت بالجزیرة لمعنی آخر علی انه قد قال الازهری: ان الجزیرة فی کلام العرب ارض فی البحر یفرج عنها ماء البحر فتبدو، و کذلک الارض التی یعلوها السیل و یحدق بها و مرساها من أجور المراسی للجوز و اقربها من البحر الاعظم بینهما ثمانیة عشر میلاً و بین الجزیرة الخضراء و قرطبه خمسة و خمسون فرسخاً و هی علی نهر برباط و نهر لجاء الیه اهل الاندلس فی عام محل... و الجزیرة الخضراء ایضا جزیرة عظیمة بأرض الزنج من بحر الهند و هی کبیرة عریضة یحیط بها البحر الملح من کل جانب و فیها مدینتان: اسم احدا هما منتبی و اسم الاخری مکنبلوا فی کل واحدة منهما سلطان لاطاعة له علی الاخر و فیها عدة قری و رساتیق و یزعم سلطانهم انه عربی و انه من ناقلة الکوفة الیها حدثنی بذلک الشیخ الصالح عبدالملک الحلاوی البصری و کان قدشاهد ذلک و عرفه و هو ثقه (معجم البلدان، ج2، ص20).


(92).... والحاضرة ایضاً بلدة من اعمال الجزیرة الخضراء بالاندلس (همان، ص207).


(93). من اعمال الجزیرة الخضراء الاندلس (همان، ص265).


(94). کورة واسعة بالاندلس متصله بالجزیرة الخضراء (همان، ج3، ص116).


(95).... مجاز البحر بین طنجه و هی مدینة بالمغرب علی البر المتصل بالاسکندریه و الجزیرة الخضراء (همان، ص144).


(96). قریة من اعمال الجزیرة الخضراء بالاندلس (همان، ص340).


(97).... صفح بنی الهزهاز: ناحیه من نواحی الجزیرة الخضراء بالاندلس (همان، ص412).


(98).... من جهة الجنوب بلد علی ساحل بحرالمغرب مقابل الجزیرة الخضراء و هو من البر الاعظم و بلاد.


(99). قصر عبدالکریم: مدینة علی ساحل بحرالمغرب قرب سبت? مقابل الجریر? الخضراء من الاندلس قد نسب الیه بعضهم. (همان، ج4، ص360).


(100). قصرکتام?: مدین? بالجزیر? الخضراء من ارض الاندلس (همان، ج4، ص362).


(101).... بالاندلس من اعمال الجزیر? الخضراء (همان ج5، ص10).


(102).... مدین? بالاندلس عامر? من اعمال ری? سورها علی شاطی البحر بین الجزیر? الخضراء و المریه (همان، ج5، ص43).

 

یک شنبه 5 مرداد 1393  10:56 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها