جانباز شهید «حمید رضا مدنی قمصری» بخشهایی از خاطرات خود در ایام جانبازی را در دفتری نگاشته که پس از شهادت او توسط همسرش منتشر شده است.
خاطراتی از شهید است که به نوعی دیدهها و شنیدههای او محسوب میشود و حاوی نکات و موارد جالب توجهی است که شاید برای لحظاتی ما را به فضای زندگی جانبازان شیمیایی سوق دهد، ساعاتی از زندگی بین مردم، شهر، خانه.
هیچکس خود را نباخته!
چشم بعضی دیگر سرخ شده و عصبی و به هم ریخته میلرزند. برخی آرام دراز کشیدهاند. برخی نشستهاند و نمیتوانند دراز بکشند. اوضاع وخیمی است. کسی را ندیدم روحیهاش را باخته باشد، اما وضعیت بلاتکلیفی است. اگر قرار باشد جنگ این طور پیش برود چه میشود، صدام از انواع و اقسام بمبهای شیمیایی استفاده کند و ما سکوت کنیم و هیچکس به داد ما نرسد.
امروز از گردان مرخصی گرفتم و همراه برادرم که در لشکر مسئولیتی دارد به یک روستای مرزی در استان کردستان رفتیم. متأسفانه تا آخر سفر هم نفهمیدم نام این روستای کوچک چیست؛ چون تمام مردم آن به شهادت رسیدهاند! آن هم با گاز شیمیایی اعصاب! هنوز یک ماه از حمله شیمیایی صدام به حلبچه با گاز اعصاب نگذشته است و برخی صحنهها که در فیلم ها و عکسها از حلبچه دیدهام، برایم تداعی میشود. گاز اعصاب بلافاصله پس از تأثیر بر انسانها و حیوانات و مرگ آنی آنها، در محیط تجزیه میشود و اثری در آب و خاک محیط به جا نمیگذارد. تنها با بررسی کیفیت مرگ افراد میتوان نوع گاز را تشخیص داد.
متأسفانه تا آخر سفر هم نفهمیدم نام این روستای کوچک چیست؛ چون تمام مردم آن به شهادت رسیدهاند
خفگی با ریه پرآب
در حلبچه، مردم هنگام فرار بر زمین افتاده و جان داده بودند و آثاری از ضجر و درد در آنها دیده نمیشد. اما مردم این روستای کوچک که با ده بمب مورد حمله قرار گرفته، پس از درد و ضجر فراوانی به شهادت رسیدهاند. چنگ زدن به موی خود، لباس یا خاک را در اغلب آنها دیدم. ظاهراً گاز اعصابی که در حلبچه استفاده شده بود، اول مغز را از کار میاندازد، لذا مرگ در آرامش رخ میدهد. در حالی که در این نوع گاز، تا آخرین لحظه جان دادن، مغز هوشیار است و ریه در اثر واکنش طبیعی خود پر از آب میشود و خفگی با ریه پر از آب خیلی دردناک است.