خاطره
همراه ما کشيده بود عقب.بايد يک کم استراحت ميکرديم و دوباره ميرفتيم جلو. قوطي کنسرو را باز کردم و گرفتم طرف حاجي. نگاهم کرد.گفت«شما بخورين.من خوراکي دارم.» دست مالش را باز کرد.نان و پنيري بود که چند روز قبل داده بودند. حاج احمد متوسلیان