زندگینامه رحیم موذن زاده اردبیلی
رحیم موذن زاده اردبیلی اول مهرماه سال 1304 در اردبیل به دنیا آمد.
اذانگویی و نوحهخوانی و منبری را از شیخ عبدالکریم به ارث برد و تا آخر عمر راه او را ادامه داد. خودش میگفت که اذانگویی در خانواده آنها، 150 سال قدمت دارد و نام فامیل آنها بههمین دلیل موذن شده است؛ «زمانی که آن موقعها در اردبیل شناسنامه میدادند، به تناسب شغل و حرفه، نام خانوادگی انتخاب میکردند. به پدربزرگم هم گفته بودند تو چهکارهای؟ گفته بود موذن. گفته بودند نام خانوادگی شما موذن است».
رحیم در کودکی به مکتبخانه میرود و تحت نظر میرزا عزیز، قرآن و دستگاههای موسیقی را فرا میگیرد. به گفته خودش: «در آن دوران ما عوض دبیرستان مکتب میرفتیم. همه هم متدین بودند. خانوادهها در دوره ما در ابتدای امر، بچهها را با قرآن مانوس میکردند. ما هم پس از طی این مرحله، به مدرسه حاج ابراهیم آمدیم. طلبه بودیم به اصطلاح امروز ولی حین طلبگی، این اذان با ما همراه بود». پس از یادگیری اصول نوحهخوانی و اذانگویی، با همراهی پدر در مسجد اردبیل به اینکار مشغول میشود و گاهی نیز برای خواندن یک نوحه به شهرهای اطراف، خصوصا تالش میرود.
پسر بهجای پدر
با سکونت پدر در تهران، رحیم موذن برای تحصیل حوزوی رهسپار قم میشود. حاج مهدی سراج - از دوستان رحیم - میگوید: «وقتی شیخ کریم به تهران میآید، رحیم را برای درس خواندن به قم میفرستد. صدای رحیم آنقدر خوب بوده که دیگر همیشه او برای مجالس، در قم میخوانده است. مداحان قم پیش شیخ کریم شکایت کرده بودند که با آمدن رحیم ما از کار افتادهایم». رحیم درس خارج فقه میخواند و ظهرها در حرم حضرت معصومه اذان میگفت.
زندگینامه رحیم موذن زاده اردبیلی
سال 1329 شیخ کریم فوت میکند و رحیم که فقط 25 سال سن دارد، به تهران میآید تا جای خالی پدر را در مسجد امام پرکند. خودش ماجرا را اینگونه تعریف میکند:
«مرحوم پدرم سال 1322 برای نخستین بار اذان را در رادیو گفت و همین روند تا 1326 که برنامه سحری را به صورت زنده اجرا میکرد، ادامه داشت. او در سال 1329 سکته کرد و من قبول کردم جای او اذان بگویم تا الان که با این سن و سال هنوز مشغولم و افتخار دارم که با گفتن آن یک اذان، برای اسلام و مملکتم کاری کردهام. ما که نه ثروت داریم، نه مکنت و همین یک اذان برایمان بهترین خیر است».
در همین سال است که نام خانوادگی او نزد مردم از موذن به موذنزاده اردبیلی تغییر میکند. جعفر تعریف میکند که «وقتی شیخ کریم میمیرد و پدرم به جایش اذان میگوید، مجریان رادیو ایران برای معرفی او به مردم، زاده اردبیلی را به فامیل پدرم اضافه میکنند تا به شنوندگان بگویند او پسر شیخ کریم است. سر همین موضوع، همه فکر کردند که نامخانوادگی پدر من موذنزاده اردبیلی است و همین نام هم تا آخر روی او ماند».
ملکه بخششکن - همسر رحیم موذنزاده اردبیلی - تعریف میکند که حاج رحیم حدود سال1330 به اردبیل میآید و از او خواستگاری میکند؛ «4 ماه بود که پدرش فوت کرده بود. ما عروسی کردیم و آمدیم تهران. خانوادههای ما با هم همسایه بودند و ساکن یک محله بودیم.
به یکی از همسایهها رشوه داده بود و گفته بود که این دختر را برای من خواستگاری کن. من تا بعد از عقد ندیده بودمش. من را در آشپزخانه پدرم عقد کردند و بردند خانه او. آنجا برای اولینبار دیدمش. خودش میگفت قبلا یکبار من را دیده بوده. با عمهام رفته بودم حمام. بعد که بیرون آمدیم، من پایم لیز خورد، زمین خوردم و آن موقع من را دیده بود».
حاج رحیم پس از ازدواج، دوباره به تهران بازمیگردد. همسر آن مرحوم ادامه میدهد: «15 روز بعد از عروسی آمدیم تهران. اول بازار تهران مستاجر بودیم و بعد رفتیم خیابان سینا یک خانه کوچک گرفتیم. بعد آنجا را هم فروختیم و آمدیم آریانا (مالک اشتر) زندگی کردیم.
آنجا هم چند سالی بودیم و آخر سر آمدیم اینجا(مهرشهر کرج). به گفته حاج عسگر عاشقی، خانه حاج رحیم در مهرشهر کرج، کوچک بود و او همیشه به شوخی این خانه را زندان موسی بنجعفر مینامیده است. همسر موذنزاده هم این موضوع را تایید میکند: «2تا اتاق داشتیم و 6 تا بچه».
اتصال به بالا در رادیو
تا سال 1334 که صدای حاج رحیم در رادیو ضبط شود، موذنزاده اردبیلی برای مسجد امام و رادیو ملی بهصورت زنده اذان میگفت. خانم بخششکن میگوید: «ماه رمضان، هر روز با هم میرفتیم مسجد ارگ و من بیرون میماندم و او میرفت اذانش را میگفت و با هم برمیگشتیم خانه. از همانجا هم مستقیم در رایو پخش میشد».
جعفر موذنزاده اردبیلی - پسر ارشد حاج رحیم - میگوید: «سال 1334 پدر به رادیو میرود و از مهندس محبی - مسؤول استودیو 6 - میخواهد که اذانش را ضبط کنند. ماه رمضان بود و از او میخواهند که برود بعد از افطار برای ضبط بیاید. پدر قبول نمیکند و میگوید الان باید اذانش را ضبط کنند. خودش میگفته آن روز حال خاصی داشته و گویا بهاش الهام شده بود که باید اذان را همان لحظه برای ضبط بخواند.خلاصه مسؤولان رادیو قبول میکنند و پدر برای ضبط به استودیو میرود.
به گفته خودش، وقتی برای ضبط این اذان به استودیوی رادیو رفته، اذان را در تمام گوشهها امتحان کرده و دیده که جا نمیافتد. همانطور که میدانید دستگاه بیات ترک یک حزن خاصی دارد و پدر هم در همین دستگاه، در گوشه روحالارواح، اذان را خوانده. میگفت وقتی اذان را در این گوشه خواندم، احساس کردم که به بالا وصل شدم. دیگر تا پایان اذان، در استودیو نبودم».
جعفر خاطره جالبی را نیز از قول پدرش از اولین ضبط این اذان در رادیو تعریف میکند: «وقتی پدر اذان را میخواند، یکی از خوانندههای مطرح موسیقی ایرانی که در حال تماشایش بوده، با تعجب از او میپرسد که اذان را در چه گوشهای خواندی؟ پدر هم میگوید گوشه روحالارواح. آن خواننده مشهور به او میگوید که تابهحال این گوشه را نشنیده بوده».
زندگینامه رحیم موذن زاده اردبیلی
خود حاج رحیم در گفتوگو با خبرگزاری ایسنا این ماجرا را اینگونه تعریف میکند: «یک روزی تصمیم گرفتم تا یک اذان یادگاری بگویم. در استودیوی 6 صدا و سیما، هر گوشهای انداختم، نشد تا اینکه آن را در روحالارواح آواز بیات ترک به این شکل که بیش از 50 سال پخش میشود گفتم. ما ایرانی هستیم و اذان ما باید برخاسته از خودمان باشد.
الان اذانخوانهایی هستند که از عربستان تقلید میکنند و این پسندیده نیست و خود ما باید ابتکار به خرج دهیم. الان 50 سال است که کسی نتوانسته روی این اذان من اذان بگوید؛ حتی برادرم سلیم که آن صدای گیرا و زیبا را دارد و این خواست خداست؛ همان خدایی که میگوید اگر با من یکصدایی کنید، محبت شما را به قلوب همه میاندازم».
موذنزاده اردبیلی در ادامه به نکتهای اشاره میکند که عدم تحقق آن تاسفانگیز است؛ «البته 20 سال پیش میخواستم یک اذان دیگر را به مدت 15 دقیقه که در میان آن دعا هم هست، پر کنم اما نگذاشتند و گفتند که اذان 6 دقیقه بیشتر نمیشود».
به گفته پسر ارثه او، موذنزاده تا 1357 و پیروزی انقلاب اسلامی، هر سال برای تجدید ضبط اذانش به رادیو میرفته: «از سال 34 به بعد، پدر هر سال برای ضبط به رادیو میرفت و اذانش را مجدد میخواند. اصلا از طرف رادیو دستور بوده که این اتفاق بیفتد. تلویزیون الان بیشتر اذان ضبط شده سال 56 پدرم را پخش میکند. کانال 5 که همیشه این اذان را پخش میکند ولی بعضی اوقات دیدهام که کانالهای 1 و 3، اذان ضبط شده سالهای 34 و 35 را پخش میکنند. صدای پدر در این اذان، بسیار شفاف، جوانتر و رساتر است و خوب که دقت کنید، میتوانید تفاوتشان را تشخیص دهید».
فراموشی و بیماری
از سال 1357، دوره گمنامی موذنزاده اردبیلی آغاز میشود. موذنزاده در برخی مساجد تهران مناجات و نوحه میگفت و هر سال، شبهای عاشورا در مسجد اردبیلیها به منبر میرفت. جز خانواده و دوستان، کمتر کسی از وجود او آگاه بود.
پسر بزرگ موذنزاده میگوید: «همه فکر میکردند که پدرم فوت کرده است. هیچکس تا سالها پیگیر نشد که او کجاست و چه میکند. تلویزیون و رادیو اذان او را پخش میکردند و مردم هم این اذان را دوست داشتند اما هیچکس سراغی از او نمیگرفت». همسر او نیز از وضعیت بد مالی زندگیشان میگوید: «من در خانه مواظب بچهها بودم و او صبح میرفت و شب میآمد. زندگی ما خیلی مشکل بود. بچهها یکییکی به دنیا میآمدند و خرج و مخارج زندگی کفاف نمیداد. کار موذنزاده هم فقط منبر بود و کار دیگری نمیکرد. روزی یک مجلس میرفت و خرج زندگی درنمیآمد».
جعفر تعریف میکند که چگونه به زنده بودن حاج رحیم پیمیبرند: «آقای غلامرضایی - مجری تلویزیون - خیلی اذان پدرم را دوست داشت و تعریف میکرد که از هر کس درباره موذنزاده اردبیلی پرسیده، گفتهاند اول انقلاب فوت کرده است. غلامرضایی میگوید یک روز با یک آذریزبان برخورد کردم و از او سراغ موذنزاده را گرفتم و او به من گفت که زنده است». به این ترتیب، پس از 25 سال و در حالی که تنها 2 سال به پایان عمر او مانده بود، موذنزاده اردبیلی مجددا کشف میشود و یکی از خبرگزاریها هم با او گفتوگو میکند.
«بیماری پدر از سال 74 شروع شد و در سال 84 به اوج رسید. این اواخر، سرطان از مثانه، به کلیه و کبد و ریههایش هم رسیده بود».
جعفر تعریف میکند که تنها یکبار از پدر گلهای درباره بیماریاش شنیده است؛ «در تمام مدتی که مریض بود، اصلا گله و شکایت نمیکرد و خیلی آرام بود؛ جز یکبار که به من گفت نمیدانم چرا این مریضی را گرفتهام. آدمی مذهبیای بود و دکترها برای مریضیاش به او سوند بسته بودند. او هم مدام مراقب بود که نجس نشود. فقط این موضوع بود که خیلی ناراحتش میکرد».
حاج مهدی سراجزاده - دوست جوان موذنزاده اردبیلی - هم تاکید میکند که این حرف را به او هم گفته است: «یادم هست که در بیمارستان بودیم و 5 روز مانده بود به رفتنش. تا آنروز حتی یکبار هم ندیده بودم که از وضعیت خود گله کند اما آنروز دست منرا گرفت و گفت مهدی، چرا من به این روز افتادم و این نوع مریضی نصیبم شد؟ چشمهایش پر از اشک شده بود و من هم گریهام گرفته بود. قبل از اینکه چیزی بگویم، خودش بلافاصله گفت که همهچیز خواست خداست. بعد هم فضا عوض شد و خندید».
همسر آن مرحوم هم از روزهای بیماری موذنزاده تعریف میکند؛ «این اواخر خیلی مریضی کشید و همهاش بیمارستان بود. بیچاره اصلا اهل غر زدن نبود. من بداخلاقی میکردم؛ خب آدم باید راستش را بگوید؛ من هر چی میگفتم اصلا حرفی نمیزد».
حاجی به دیار باقی رفت
موذنزاده در آخرین ماههای زندگیاش نهایتا موفق میشود به آرزوی خود برسد و حاجی شود. پسر بزرگ او میگوید که پدرش پس از شنیدن خبر سفر حج بسیار خوشحال شده است؛ «وقتی قرار شد که از طرف لاریجانی که آنموقع رییس صدا و سیما بود، به مکه برود، حالش خیلی بد بود و 2تا سوند بهاش وصل بود ولی خوشحال بود و میگفت به آرزویش رسیده است.
من رفتم اداره اوقاف و گفتم حال پدرم خوب نیست، از نظر پزشکی تاییدش نکنید. گفتند مگر میشود موذنزاده را رد کرد. این مرد باید به زیارت خانه خدا برود. 4ماه قبل از فوتش بود که با وضع خرابی که داشت به مکه رفت. من خیلی نگرانش بودم. روزی که آمد، سریع خودم را بهاش رساندم و دیدم حالش زیاد خوب نیست. گفتم فقط یک چیزی به من بگو، رفتی مکه چی دیدی؟ گفت فقط همین را بگویم که رفتم خدا را دیدم و آمدم».
جعفر تعریف میکند که پدرش بنا به درخواست حجاج دیگر کشورهای اسلامی در مکه نیز اذان خود را گفته است: «میگفت ازش خواستهاند که در عرفات اذانش را بخواند ولی «علیا ولیالله» را نگوید. قبول نکرده بود. دست آخر آنها قبول میکنند که اذانش را کامل بخواند. میگفت اذانش را 20 دقیقه خوانده است».
زندگینامه رحیم موذن زاده اردبیلی
علی معلم دامغانی که اذان موذنزاده اردبیلی را در عرفات شنیده بود، این اذان را یکی از بدیعترین نمونههای اذان دانسته که نهتنها در ایران بلکه در سراسر جهان مورد توجه قرار گرفته است؛ «رحیم موذنزاده را در عرفات زیارت کردم و به یاد دارم که ایشان در آنجا برای آخرین بار، اذان جاودانه خود را اجرا کردند که بسیار مورد توجه حجاجی که از دیگر مناطق جهان آمده قرار گرفت و فکر میکنم او هم به آرزوی خود رسید».
موذنزاده اردبیلی پس از بازگشت از سفر حج، به علت پیشروی بیماری سرطان، در بیمارستان بستری میشود. پزشکان برای بهبود او دست بهکار میشوند ولی سرطان دیگر تمام بدن او را فرا گرفته بود و کاری از کسی ساخته نبود.
مسؤولان نظام، یکییکی به بالینش میآمدند و موذنزاده هم به آنها پند و اندرز میداد. جعفر تعریف میکند: «خیلیها آمدند. یادم هست که به آقای مسجدجامعی که آنموقع وزیر ارشاد بود، یک کاغذی نشان داد که اسم 2 هزارتا جوان رویش بود. گفت این جوانها مشکل دارند. شما وزیر هستید و باید یک کاری بکنید. اگر اینها به کار خلاف بیفتند، تقصیر شماست. گفت این جوانها بهدرد این مملکت میخورند. باید یک فکری برای آنها کرد. با آقای حداد عادل هم که رییس مجلس بود، مدام از درد مردم حرف میزد».
موذنزاده آنقدر ملاقاتکننده در بیمارستان داشت که در مواقع بیداری باید وقت خود را به احوالپرسی با آنها میگذراند.
منصور موذنزاده میگوید: «کسی را رد نمیکرد. با اینکه حال بدی داشت، همه را میپذیرفت و با همه هم صحبت میکرد. بعضی وقتها که دیگر اتاق جا نداشت، ما مجبور میشدیم که از اتاق بیرون برویم». سراجزاده هم در اینباره میگوید: «وقتی در بیمارستان بود، دستهدسته دخترها و پسرها میآمدند و از او عیادت میکردند و میرفتند. با اینکه حال خوشی نداشت، یکییکیشان را ماچ میکرد و با آنها احوالپرسی میکرد». پس از مدتی برای گشاد شدن سوند موذنزاده، عملی موفقیتآمیز صورت میگیرد اما دیگر دیر شده بود.
سرانجام ریه پیرمرد نیز به دست سرطان از کار میافتد و او جهان رادر 6 خرداد ماه 1384 بدرود میگوید.
مراسم ختم موذنزاده در حالی در مسجد اردبیلیهای تهران برگزار میشود که این مسجد مملو از آدم بوده است. جعفر موذنزاده گلهای هم از مسؤولان دارد؛ «شبی 5 هزار نفر برای مراسم ختم و شام غریبان و شب هفتم و چلهم پدر به مسجد آمدند. آنقدر جمعیت زیاد بود که بسیاری از آنها در کوچه بودند و مسجد دیگر جا نداشت. بیشتر از 15 میلیون تومان فقط هزینه همین مراسم شد که پرداخت همه آنها بر عهده خانواده و دوستان پدر افتاد و حتی یکنفر نیامد یک جلد قرآن به این مسجد هدیه کند. از بزرگان و سران نظام خیلیها به مسجد آمدند ولی هیچکس هیچ کمکی به ما نکرد. از روزی که فهمیدند پدر در بیمارستان بستری است، مدام برای عیادت با او میآمدند. اتاق پدر همیشه شلوغ بود و حتی برای خانواده او هم جا نبود.
خیلی از دولتیها و سران نظام به بیمارستان آمدند و با پدر عکس گرفتند و رفتند. هزینه بیمارستان پدر هم حدود 20 میلیون تومان شد که باز همه را خودمان پرداخت کردیم. مسؤولان اینهمه درباه اهمیت اذان پدر گفتند ولی حداقل نیامدند کمکی به خانواده او برای پرداخت هزینه بیمارستاناش کنند. من بازنشسته موسسه تحقیقات خاک و آب هستم و بقیه اعضای خانواده ما هم از قشر مرفه نیستند. نمیدانید با چه مکافاتی توانستیم از پس این هزینهها برآییم».