روزی هارونالرشید مرد ساحر و جادوگری را طلب کرد تا در مجلس او به وسیله سحر و جادو حضرت ابوالحسن علیهالسلام را خجالت دهد. مرد افسونگر برای این کار او را اجابت کرد. چون سفره غذا حاضر شد، آن مرد در نان حیله کرد، چنانکه هر وقت خادم نزد آن حضرت نان میگذاشت، نان از جلوی ایشان پرواز میکرد. هارون پلید از این کار چندان خوشحال و خندان شده بود که نمیتوانست خود را نگاه دارد، پس به حرکت درآمده اظهار سرور میکرد.
پس چندان نگذشت که حضرت امام موسی علیهالسلام سر مبارک خود را بلند کرد و نگاهی به صورت و تمثال شیری که بر پردهای در آن مجلس منقوش بود، افکند و فرمود: ای اسدالله، بگیر این دشمن خدا را! پس تمثال شیر فورا به صورت شیر واقعی و قوی درآمد و پرید آن مرد ساحر و جادوگر را گرفته درید و خورد. پس هارون و ندیمانش همه غش کرده به زمین افتادند