تلخ گذشتم و سنگين
از معبري که در آن
انسان و هيمه را
به يک گونه مي سوختند
لب سوخته و زخمگين
از بهشت شما مي آيم
و تلخ آنچنانم
که هفت دريا را
تاب شستن اندوهم نيست.
درد بودم و درد را خواندم
بغض بودم و گريستم
آن را که در بر داشتم
نمي خواستم
وآن را که مي خواستم
....
پس درد شدم
سراپا
وشرمگين آنچنان
که گفتي
عريان به بازار برده فروشانم برده اند
و زخم شدم
زخمگين
و زخم را سرودم...