0

داستان ذوالقرنين

 
h_h49490
h_h49490
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : شهریور 1388 
تعداد پست ها : 70
محل سکونت : مرکزی

داستان ذوالقرنين

. از تو از ذوالقرنين پرسند. بگو: براى شما از او خبرى خواهم رساند.
84. ما به او در زمين تمكن داديم و از هر چيز وسيله اى عطا كرديم .
85. پس راهى را تعقيب كرد.
86. چون به غروبگاه آفتاب رسيد، آن را ديد كه در چشمه اى گل آلود فرو مى رود و نزديك چشمه گروهى را يافت . گفتيم : اى ذوالقرنين ، يا عذاب مى كنى يا ميان آنان طريقه اى نيكو پيش مى گيرى .
87 .گفت : هر كه ستم كند، زود باشد كه عذابش كنيم و پس از آن سوى پروردگارش ‍ برند و سخت عذابش كند.
88. و هر كه ايمان آورد و كار شايسته كند، پاداش نيك دارد و او را از فرمان خويش ‍ كارى آسان گوييم .
89. و آنگاه راهى را دنبال كرد
90. تا به طلوع گاه خورشيد رسيد و آن را ديد كه بر قومى طلوع مى كند كه ايشان را در مقابل آفتاب پوششى نداده ايم . 

دوشنبه 9 شهریور 1388  4:53 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها