روزی یک تیمسار سوار تاکسی شد. راننده ی تاکسی از او پرسید: آقا شما سرهنگ هستید؟
تیمسار تواضع به خرج داد و گفت : بله!
راننده تاکسی گفت : پسر مرض داری لباس تیمسارها رو می پوشی؟
==========================
بیماری به دکتر مراجعه نمود و گفت : دکتر جون دلم خیلی درد میکنه.
دکتر گفت : عزیزم دلت کار میکنه؟
بیمار گفت : خیر آقای دکتر ، فعلا بیکاره!
==========================
دیوانه ی اولی : قصد کردم همه ی جواهرات و الماس های روی زمین را بخرم!
دیوانه ی دومی: قصد بیجایی کردی ، من اصلا قصد فروش آن ها را ندارم!
افغانیه رو می خوان اعدام کنن ، میگن حرف آخرت چیه ؟ میگه کارگر نمی خوای !
==========================
یه دکتر اصفهانی زنش میمیره روی سنگ قبرش می نویسه : آرامگاه زری همسر دکتر رحیمی مختصص زنان و زایمان ، مطب : خیابان جلفا کوچه سوم پلاک 20 از ساعت ... !
==========================
مادر: علی بیا اسفناج بخور آهن دارد.
علی: آخر مادر جان الان آب خوردم می ترسم زنگ بزنم!