0

در انجام دادن كارها

 
nazaninfatemeh
nazaninfatemeh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1389 
تعداد پست ها : 81124
محل سکونت : تهران

در انجام دادن كارها


راوي :همرزم شهيد
منبع :سايت ساجد
من بايد هر روز گوسفندها را، كه حدود سي، چهل رأس بودند، براي چرا به چمنزارها مي بردم و عصرها حدود ساعت پنج بازمي گرداندم. آن روز هم، گوسفندها را براي چرا برده بودم. وقتي به چمنزار رسيدم، آنها را به حال خودشان رها كردم. در آن اطراف، چشمه زيبايي به نام «كركبود» بود. من كنار چشمه نشستم و مشغول آب بازي شدم. گاهي با سنگها راه آب را عوض و گاهي هم آبتني مي كردم. گوسفندها درست روبه روي من مشغول چرا بودند و من بي خود و بي خبر از همه چيز، مشغول بازي بودم.عصر شد. موقع بازگشتن، خسته از يك روز بازي و شيطنت، سراغ گوسفندها آمدم تا آنها را جمع كنم و بازگردم. اما هر چه گشتم، اثري از آنها نديدم. با ترس و نگراني به خانه آمدم و به مادرم گفتم كه من گوسفندها را گم كرده ام. مادر با نگراني گفت: «حالا هيچ كاري از دست كسي برنمي آيد، بايد تا صبح صبر كنيم.» آن شب با نگراني طي شد. فردا صبح، همراه چند نفر به طرف تپه ها راه افتاديم تا گوسفندها را جمع كنيم. ناگهان از دور، كسي را ديدم كه برايم دست تكان مي دهد. وقتي به او نزديك شدم، ديدم يدالله است. با همان خنده اي كه بر لب داشت، گفت: «چيزي را كه تو در روز روشن نتوانستي نگهداري، من در شب تاريك نگه داشتم و سالم برگرداندم!» فهميدم كه منظورش گله گوسفند است. از او پرسيدم: «چطوري توانستي اين كار را بكني؟» يدالله گفت: «من در حال شكار بودم كه ديدم گله اي به من نزديك مي شود. خوب كه نگاه كردم، از روي نشانيهاي شان فهميدم كه گوسفندهاي خودمان هستند، خلاصه همه را جمع كردم و تا صبح منتظر ماندم. وقتي هوا روشن شد، راه افتاديم و آمديم.» يدالله تا مدتها درباره حادثه آن روز، سربه سر من مي گذاشت و من، متعجب از شجاعت او كه چگونه در شب تاريك و در كوه، يك گله گوسفند را، سالم به خانه بازگردانده است.
(شمس الله چهار لنگ ، شهيد يد الله كلهر )

از همه دل بریده ام،دلم اسیر یک نگاست،تمام آرزوی من زیارت امام رضـــــــــاست

پنج شنبه 26 دی 1392  7:14 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
دسترسی سریع به انجمن ها