من خودم چنین مسائلی را دیدم. به یک فرد روحانی در کربلا گفتم: برای ما معلوم است این به ظاهر مرجع تقلید که شبکه و سایت دارد و چنین مطالبی را نشر میدهد، از انگلستان دارد هدایت میشود و ...، گفت: آقا! نگو، مگر میشود این حرف را گفت؟! دیدم این اصلاً نمیفهمد. وقتی امامالمسلمین با درایت میگویند: آقا! قمه نزنید، الآن وقتش نیست. آنوقت این آقا میرود کل حسینیه بیتش را موشما میزند و خودش هم بازدید میرود و عکسش هم در سایتش هست که به عنوان یک مرجع تقلید بازدید میکند و میگوید: برعکس بیایید بزنید. حال، وقتی میگوییم: این فرد لنگ میزند. میگویند: آقا! این حرف را نزن، استغفرالله، شما خیلی بیپروا حرف میزنی! فردای قیامت میتوانی جواب بدهی؟! و ...؛ حالا ما باید چه بگوییم؟! ببینید خود حضرت دارند میفرمایند: «وَ اعْلَمُوا عِلْماً یَقِیناً أَنَّکُمْ لَنْ تَعْرِفُوا التُّقَى حَتَّى تَعْرِفُوا صِفَةَ الْهُدَى»، حالا ما خشک مقدّس شویم و به ظاهر متواضع و مقیّد به نماز اوّل وقت و ... هم باشیم، امّا بگوییم: تا چیزی را ندیدیم، بیان نکنیم و ... . من چه بگویم؟! اگر نعوذبالله بگویم من علم غیب دارم و میبینم که تازه میگویند: استغفرالله مدّعی هم که شدی! آدم چه کند؟! چه بگوید؟!
امامالمسلمین یک مدّتی میفرمودند: دوران امیرالمؤمنین این طور بود و ... . بعد یک فرد نادان میگوید: یعنی میخواهی بگویی من هم امیرالمؤمنینم که مدام این دوران را با دوران امیرالمؤمنین مقایسه میکنید؟! لذا آقا هم مجبور شدند دیگر چیزی نگویند.
پس تا صفت هدایت را نشناسید، نمیفهمید تقوا یعنی چه. احساس میکنند متقی هستند، نماز شب هم میخوانند و ...، امّا چیزی از تقوا نمیدانند. لذا فردی به امیرالمؤمنین گفت: چه صدای قرآن خوبی دارد میآید و ... . حضرت سکوت کرد و چیزی نگفت، امّا در جنگ، سر او را نشان دادند و گفتند: این همان است که با صوت قشنگی در دل شب قرآن میخواند! حالا ببینید یک کسی به نام همسر پیامبر بیرق بلند کرده و آمده که با امیرالمومنین بجنگد. آنهایی هم که در سپاه او هستند، یکی طلحة الخیر است که یک کامیون باید این خیرش را بکشد! غوغاست، یکی هم زبیر است که سیف الاسلام» شمشیر اسلام بود، حالا امیرالمؤمنین چه کند؟!
خدا گواه است فقط باید کسی مِن ناحیهالله برایمان بیاید، مثل آیتالله خوشوقت که اتّصال داشته باشد و إلّا غیر متّصل، اصلاً دیگر نمیفهمد، گیج و متحیّر است. همانطور که خودشان هم گفتند که هر کس امام نداشته باشد، متحیر و ضالّ است. لذا فرد اتّصالیّه میخواهد که بفهمد.
*راه تمسّک جستن به میثاق کتابالله
امام مجتبی(علیه الصّلوة و السّلام) در ادامه میفرمایند: « وَ لَنْ تَمَسَّکُوا بِمِیثَاقِ الْکِتَابِ حَتَّى تَعْرِفُوا الَّذِی نَبَذَهُ » حالا یک عدّه آمدند و گفتند: «کفانا کتاب اللّه»! اصلاً کدام کتاب؟! حضرت میفرمایند: شما نمیتوانید به این کتاب تمسّک بجویید، تا آنهایی را که ترکش کردید؛ بشناسید. یعنی قرآن ناطق را که آن طرف انداختید؛ بشناسید.
دیگر این معصومین چگونه بگویند تا ما بفهمیم؟! وای که امیرالمومنین چه سوز دلی داشتند. به خدا قسم سر در دل چاه میکردند و علمهایشان را میگفتند؛ چون کسی نبود. «سلونی سلونی قبل أن تفقدونی» حال چه بگوید؟! بگوید: قرآن منم، «نحن حبل اللّه المتین». مِن ناحیة الله امر شد که به مردم بگو: قرآنهای روی نی را بزنید، امّا با او چه کردند؟! بعد هم دو مرتبه ایراد گرفتند که تو چرا حکمیّت را پذیرفتی؟! و خوارج به وجود آمد. وقتی آدم تمسّک نجوید، همین است. حضرت فرمودند: ابن عباس، حکم باشد؛ گفتند: فامیل بازی که نمیشود و ... .
همان که گفت: ولایت ما، ولایت رسول الله است، وقتی به عنوان حاکم شرع، حکمی در مورد مساجدی که در راه قرار میگرفت، داد، یک عدّه نادان اعتراض کردند. باید گفت: آخر تو چه میدانی اینها چیست؟! ای بیچارهای که به ظواهر تمسّک جستی! تقوایت هم تقوا نیست.
لذا حضرت میفرمایند: « وَ لَنْ تَمَسَّکُوا بِمِیثَاقِ الْکِتَابِ حَتَّى تَعْرِفُوا الَّذِی نَبَذَهُ » شما ابتدا باید کسانی را که دورشان انداختید، بشناسید و به آنها معرفت پیدا کنید، بعد به میثاق کتاب تمسّک بجویید.
*هر امامی که مِن ناحیةالله نباشد، جائر است!
حضرت در ادامه میفرمایند: «وَ لَنْ تَتْلُوا الْکِتَابَ حَقَ تِلَاوَتِهِ حَتَّى تَعْرِفُوا الَّذِی حَرَّفَهُ» حالا مدام شبها بلند شو و قرآن بخوان! حافظ قرآن بشو! چه فایده! آن حق تلاوت حقیقی این است که آنهایی را که کتاب را تحریف میکنند، بشناسید.
حجّت و امام باید مِن ناحیة الله باشد و إلّا جائر است. اگر به فرض خلفای اولی و دومی و سومی هیچ اشتباهی نداشتند که داشتند و خودشان هم صراحتاً گفتند. بحث وحدت، چیز دیگری است، امّا این را خودشان به صراحت گفتند که دائم گرفتار و بیچاره می¬شدند و نمیدانستند چه کار کنند و به امیرالمؤمنین تمسّک میجستند و به صراحت هم گفتند: «لولا علی لهلک ابابکر»، «لولا علی لهلک عمر»، «لولاعلی لهلک عثمان» و ... . اینها را در کتابهای خودشان دارند و فقط ما نمیگوییم. حالا اگر فرض بگیریم، اینها هم نبود و آنها میرفتند مثل امیرالمومنینی میشدند که پیامبر فرمود: «أنا مدینةُ العلمِ وعلىٌّ بابُها» - که امروز گفتم: علم تازه خودش یک کلید است که با آن راه را باز میکنی و تازه میروی داخل آن و اسماء و صفات را میبینی که چه غوغاست! - یعنی مثلاً یک اسم دیگر را هم میفرمود، «علیٌ و فلانٌ»؛ یعنی فرض بگیریم اینقدر رشد کرده بودند، امّا باز هم چون مِن ناحیة الله انتخاب نشده بودند؛ باز هم جائر میشوند.
من آن چه که تکلیفم است میگویم و آن هم این که اگر ولایت فقیه هم مِن ناحیة الله و مِن ناحیة المعصوم نبود، جائر میشد. چون درست است که مردم، خبرگان را انتخاب کردند و خبرگان هم رهبر را تعیین میکند امّا تا خدا نخواهد، نمیشود. ولو بگیریم آن آقا که به عنوان قائم مقام بود، سیّاس کیاس هم بود که نبود (بنده خدا ساده لوح بود و مع الأسف درست دو هفته قبل از مرگش بهاییت را تأیید کرد «خسر الدنیا و الآخرة ذلک هو الخسران المبین». میتوانید در سایت خودش این را ببینید که ابراهیم یزدی و چند نفر دیگر از طرف سازمان ملل پیش او رفتند و به او جایزه دادند که حقّ بهاییت را قائل شده است! ببینید انسان دو هفته قبل از مرگش به کجا کشیده می-شود؟! ببینید اگر منحرف شود، با این که در لباس دین است، به کجا می¬رود! خدا إنشاءالله عاقبتمان را به خیر کند). امّا اگر سیّاس و کیّاس هم بود و انتخاب میشد، باز جائر بود.
لذا امام را هم مردم انتخاب نکردند، بلکه مردم قبول کردند و انتخاب از ناحیه مردم نبود، ولی لطف خدا شامل حال مردم شد و مردم قبول کردند. امام را حجّت انتخاب کرده و ما ولایت فقیه را که مِن ناحیة الله نباشد، اصلاً قبول نداریم. لذا آن قائم مقام میخواهد جانشین ولی فقیه شود، امّا امام گفت: خیر، او را عزل کنید. شاید بگویند: آقا! به شما چه ارتباطی دارد؟! تو خودت رهبر بودی، حالا هم این خبرگان مردم میخواهند این آقا را انتخاب کنند. امّا امام نمیپذیرد و میگوید: خیر، من اجازه نمیدهم. لذا ما این ولایت فقیه را قبول داریم که میگوییم: مهره امام زمان است.
شما هرگز قرآن را تلاوت نمیکنید، مگر ...
لذا حضرت فرمودند: «وَ لَنْ تَتْلُوا الْکِتَابَ حَقَ تِلَاوَتِهِ حَتَّى تَعْرِفُوا الَّذِی حَرَّفَهُ» شما قرآن را هم آنطور که شایسته است، تلاوت نکردید؛ چون آن را تحریف کردید و حال باید در ابتدا آنهایی را که تحریف کردند، بشناسید و بعد قرآن بخوانید.
من به صراحت گفتم، شاید هیچ کس هم تأیید نکند که البته بزرگان تأیید میکنند و آن این که اسم امیرالمؤمنین و لفظ علی به صراحت در قرآن است. همین «صدق الله العلی العظیم» یعنی راست گفت خدایی که خدای علیای است که عظیم است؛ یعنی خدای علی راست گفته است. لذا در اینجا علی به صراحت آمده و مثلاً به عنوان آن الذیها که در خفا هست، نیست و این طور نیست که به عنوان موصولیه بگیریم. لذا اصلاً شیطان میدانست و اینها را فریب داد و گفت: علی دیگر نگویید و «صدق الله العظیم» بگویید.
همانطور که در روایت داریم که امام محمّد باقر(علیه الصّلوة و السّلام) فرمودند: گاهی ابلیس یار آن طرفیها میشود و هدایتشان میکند. بعد حضرت نمونه آوردند و فرمودند: منجنیق را دیدید که به وسیله آن، حضرت ابراهیم را پرتاب کردند. در آنجا شیطان به صورت یک انسان آمد و اوّلین بار شیطان آن را به انسان یاد داد. چون آنها از بغض و کینهشان آتشی را برای یک آدم چهار پاره استخوان درست کردند که خودشان هم به فاصله صدمتری آن نمیتوانستند نزدیک شوند، بعد گفتند: حالا چگونه او را در آتش بیاندازیم؟! لذا شیطان آمد و گفت: منجنیق را اینچنین درست کنید و او را پرتاب کنید. لذا شیطان همانطور که قسم خورده بود که همه را به اغوا میکشم، مگر یک عده خاصّی؛ آنها را اغوا کرد و همه از وساوس او بود. ملائکه دلشان سوخت، گفتند: خدایا! نمیبینی دارد میسوزد؟! آن هم چه کسی؟! خلیلت! گفت: بروید نجاتش بدهید. امّا ابراهیم نبی گفت: نه، من میبینم چه کسی دارد من را میبیند، خودش اینطور میخواهد و من یاری شما را نمیخواهم. کار به جایی رسید که خود خدا گفت: «یا نار کونی برداً و سلاما».
لذا حضرت ابراهیم میگوید: تو میگویی من بسوزم؛ چشم، میسوزم، میگویی: فرزندم را ذبح کنم چشم، ذبح میکنم. امّا هر کار میکند، چاقو نمیبرد. البته اثر هم گذاشت و تا آخر عمر شریف حضرت اسماعیل این پنج اثر بر روی گلوی او بود - که حالا به نیت پنج تن بوده و ... که یک چیزهایی است که من الآن نمیتوانم بیان کنم – خنجرش را به سنگ زد، سنگ را دونیم کرد. تعجّب کرد که پس چرا نمیبرد؟! بعد خدا قوچ را فرستاد. لذا خدا گفته: ببر، من میبرم و کاری ندارم پسر و کاکل زریام است و برایش زحمت کشیدم. اصلاً دعوای هاجر و ساره سرهمین قضیه شد که هجرت کردم و به بیابان آمدم! حالا او که این همه منتظرش بودی، بزرگ شده. ولی باز هم میگوید: چشم، گفت: بکش، میکشم.
آن که فانیفیالله است، همین است. آقازادهپروری نمیکند. این آقازادهپروری کردنها همه برای بیتقوایی است. لذا عرض کردم: ما نظام مهدوی داریم، امّا دولت مهدوی نداریم و دولت مهدوی در زمان خود آقا به وجود میآید.
بعد از بدعتگذاری، دیگر تکلیف انجام نمیدهید، فقط خود را به زحمت میاندازید!
مابقی روایت را بیان کنم که فرمودند: « وَ لَنْ تَتْلُوا الْکِتَابَ حَقَ تِلَاوَتِهِ حَتَّى تَعْرِفُوا الَّذِی حَرَّفَهُ فَإِذَا عَرَفْتُمْ ذَلِکَ عَرَفْتُمُ الْبِدَعَ وَ التَّکَلُّفَ» کتاب خدا را هرگز، چنان که باید و شاید، تلاوت نخواهید کرد، مگر آنگاه که بشناسید چه کسى آن را تحریف مىکند؛ زیرا که هر گاه آن را شناختید، بدعتها و توجیهات متکلّفانه را مىشناسید.
الله اکبر! آقا چه میفرمایند! این همان «إسمع، إفهم» را میخواهد، همین جا باید «إسمع، إفهم» باشد. کسی که در اینجا چیزی نفهمیده، در آنجا دیگر چه میخواهد بفهمد؟! وقتی در اینجا کلام را به گوش جان نشنید، حالا در قبر هر چقدر هم بگویند: «إسمع، إفهم»، چه سودی به حال او دارد؟! تلقین را بخوانید، در تلقین که نمیگویند: وقتی ملکان مقرّبان آمدند از شما سؤال کردند: چه چیزی را در دنیا خوردید، بگویید. برنج میخوردید یا نان میخوردید؟! اصلاً این حرفها را نمیزند. اصل، همین مواردی است که دارند میگویند، این حُسن حَسنیّه. آقا! کو « عَرَفْتُمْ »؟! میشود « عَرَفْتُمْ » باشد؟! « عَرَفْتُمْ »، معرفت است.
«فَإِذَا عَرَفْتُمْ ذَلِکَ»، دلیل و برهان این که عنوان «ذلک» آوردند، به جز سه دلیلی که در باب ادبی دارد، مانند همان «ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فیهِ هُدىً لِلْمُتَّقین» است که متّقین هم همان هستند که بیان شد: « لَنْ تَعْرِفُوا التُّقَى حَتَّى تَعْرِفُوا صِفَةَ الْهُدَى».
«فَإِذَا عَرَفْتُمْ ذَلِکَ عَرَفْتُمُ الْبِدَعَ»، هنگامی این را میشناسید که بدعتها را بشناسید. شما اصلاً نفهمیدید که برایتان بدعت گذاشتند. سقیفه، روز اوّل، برای شما بدعت بود. ای امّت! اگر میفهمیدی، سقیفه به وجود نمیآمد. همین است که میگویند: حالا که هر دو اصحاب پیامبر بودند، هر دو هم خوب بودند، فرقی ندارد. حالا اگر هم آن یکی برتر است، اشکال ندارد، فعلاً اجماع بر روی این است. در حالی که اصلاً این حرف که میگویند اجماع، بر روی این است، صحیح نیست؛ چون خدا باید انتخاب کند. موسی هم نمیتواند خودش انتخاب کند. اگر انتخاب کند، اشتباه میشود. هارون را خدا برای موسی قرار داد، «هارُونَ اخْلُفْنی فی قَوْمی وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبیلَ الْمُفْسِدین» . لذا در آنجا هم خدا وارد شد و به موسی گفت که هارون را باید قرار بدهی. همین است که بعداً هم خود هارون، نبی شد. هارون مِن الانبیاء است. البته موسی کلیم دارای کتاب بود و هارون هم همان کتاب او را تعلیم داد.
پس اینطور نیست که بگوییم: دور هم نشستیم و اجماع عقلا بر روی کس دیگری بود. اوّلاً عقل کجاست؟! در روایتی که جلسه گذشته عرض کردیم، حضرت حجّت(روحی له الفداء) خطاب به سعدبنعبدالله گفت: بنشین تا برایت بگویم، اصلاً عقل کجاست که شما، عقل، عقل میکنید؟! به تعبیری حضرت فرمودند: شما اصلاً عقلی ندارید، حالا تو هم بنشین تا من برایت عقلیّتش را بیان کنم، «واُورِدُها لکَ بِبُرْهانٍ یَنْقادُ لهُ عَقْلُکَ».
حضرت وقتی از سعدبنعبدالله پرسید: مردم مفسد را انتخاب میکنند یا مصلح؟ او گفت: مصلح، معلوم است مردم جمع میشوند تا مصلح را انتخاب کنند. بعد فرمودند: آیا یک درصد احتمال است که مردم به جای مصلح، کسی را انتخاب کنند که مفسد باشد؟ او گفت: بله. لذا حضرت فرمودند: این یکی از علّتهای آن است که باید خداوند امام را انتخاب کند.
بعد از آن حضرت فرمودند: «واُورِدُها لکَ بِبُرْهانٍ یَنْقادُ لهُ عَقْلُکَ»، یعنی خواستند عقل او را بارور کنند. لذا از این هم که میگویند: حضرت وقتی میآیند، دست بر روی سرهای انسانها میکشند و عقول آنها بارور میشود، معلوم میشود که تا آن موقع اصلاً عقلی در کار نبوده است. یک عدّه محدودی عقل دارند.
آنوقت عقلای عالم که یک عدّه محدود هستند، واقعاً دردسر دارند. خود ائمّه دردسر کشیدند که مردم نمیفهمیدند. حالا اینها هم همانطور هستند. اوصیاء الهی، آنها که اتّصال به علم الحجّة دارند، طبیعی است که نمیدانند چه کنند؛ چون مردم نمیفهمند. اصلاً ماندند که چه بگویند، بگویند؟ نگویند؟ چه کنند؟!
« فَإِذَا عَرَفْتُمْ ذَلِکَ عَرَفْتُمُ الْبِدَعَ»، برای شما بدعت گذاشتند، بزرگترین بدعت، همین سقیفه بود که از امروز که روز شهادت حضرت رسول(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) است، شروع شد. دیگر معلوم است از آن به بعد درب خانه امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) شکسته میشود، دختر پیامبر (اصلاً نمیگوییم: عصمتالله الکبری یا حجّتٌ علی حججالله یا نیّرةالله؛ بالاخره دختر پیامبرتان بود یا خیر؟!) مابین در و دیوار قرار میگیرد، پهلو شکافته میشود و محسنش شهید میشود. امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) بالاخره داماد پیامبرتان بودند یا خیر؟! حالا کاری با افضلیّت علمی امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) نداریم که پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمودند: «أنا مدینةُ العلمِ وعلىٌّ بابُها» و خودتان هم به وفور دارید و نتوانستید هم انکار کنید. با این که بعضیها آمدند حدیث جعلی ساختند و گفتند: «فلانٌ سقفها»! احمق هستند دیگر، فکر کنند واقعاً شهر است. نمیفهمند منظور حضرت از باب چیست، بعد برای آن سقف و دیوار (جدار) هم درست میکند. حالا آیا واقعاً نباید خدا بگوید: «أُولئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ» ؟!
« فَإِذَا عَرَفْتُمْ ذَلِکَ عَرَفْتُمُ الْبِدَعَ»، این بدعت همین شد که بعد هم دیدیم امام مجتبی(علیه الصّلوة و السّلام) را چه کار کردند. آن هم امام مجتبی(علیه الصّلوة و السّلام) با آن عظمت که خود اهلجماعت راجع به صفات حمیده آن حضرت، مطالب بسیاری دارند. میدانید خود معاویه از مظلومیّت امام حسن(علیه الصّلوة و السّلام) گریه کرد؟! آن مکّار، حقّهباز و حیلهگر هم فهمید.
«فَإِذَا عَرَفْتُمْ ذَلِکَ عَرَفْتُمُ الْبِدَعَ وَ التَّکَلُّفَ»، خودتان را دیگر به تکلّف انداختید. یعنی شما دیگر تکلیف را انجام ندادید. از اینجا به بعد دیگر نماز خواندنتان، تکلّف است. بدعتها که به وجود آمد، تکلّفها هم به وجود آمد. همین است که به شما میگویند: دستتان را هم ببندید، میبندید. مقام ابراهیم را جابهجا کردند، یک عدّه هم گفتند: منعی ندارد، هر چه شد، شد! لذا از اینجا به بعد، دیگر این قرآن خواندن و نماز خواندن، روزه گرفتن و ...، تکلّف است و تکلیف نیست. یعنی مدام خودتان را اذیّت میکنید و یک چیزی انجام میدهید.
امام مجتبی(علیه الصّلوة و السّلام) چه میفرمایند؟! وای از این مظلومیّت! اینها چگونه و به چه زبانی حرف بزنند که ما بفهمیم؟! دیگر واضحتر از این حرف بزنند که ما بفهمیم؟! قربانتان بروم که اینطور شما مطالب را به صراحت برای ما بیان میکنید و ما نمیفهمیم!
حضرت در ادامه میفرمایند: «وَ رَأَیْتُمُ الْفِرْیَةَ عَلَى اللَّهِ وَ التَّحْرِیفَ وَ رَأَیْتُمْ کَیْفَ یَهْوِی مَنْ یَهْوِی»، وای از این که حضرت دارند اینطور ناله میکنند و ما نفهمیدیم! اینها مطالبی را به خدا بستند و راه را عوض کردند. خود پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) نمیتوانند بگویند: دو رکعت را سه رکعت بخوانید. خود پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) نمیتوانند بگویند: نماز ظهر را که باید آرام خواند، بلند بخوانید. خود امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) نمیتوانند بسم الله جهریّه را تغییر دهند. امّا هوی و هوس اینها را ببینید!
«وَ رَأَیْتُمْ کَیْفَ یَهْوِی مَنْ یَهْوِی»، یعنی به این تحریفها و بدعتها دقّت نکردید، رفتید و سقوط کردید! خودتان هم باعث شدید که سقوط کنید، ولی نفهمیدید. حالا نماز، دعا و قران بخوانید، دور بیتالله بچرخید و ...، چه فایدهای دارد؟! چرا نفهمیدید بیتالله شکافته شد و امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) از آن بیرون آمد؟! در حالی که خودتان هم در فتواهای خودتان دارید که حائض، جنب و ... نمیتواند در مسجد وارد شود. حالا مسجد را که خودمان میسازیم و یک صیغه به نام مسجد میخوانیم. پس چه شد که کعبه برای مادر امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) شکافته شد و ایشان با آن حال سه روز در کعبه بودند؟! چرا نفهمیدید که شما وقتی دور بیت میگردید، دور سنگ که نمیگردید؛ چون خدا که نیامد ما را بتپرست کند؛ شما دور علی یعنی دور حقانیّت و ولایت میگردید.
داشتم دور بیت میگشتم، یک مرد الهی در کنارم میچرخید. آمدم سؤال کنم، متوجّه شد، نمیشد هم واضح بیان کرد. ایشان گفت: علی! علی! بگو: علی! من خواستم بگویم: بهترین چیزی که در اینجا بگویم، چیست؟ همینطور خودشان گفتند: بگو علی!
حالا همین شد که مصیبت شد. واقعاً مصیبت ما همیشگی است. وهابیّت که بازوی یهود است که هیچ، چون ما از او توقّعی نداریم و یقین داریم که بازوی یهود است. اصلاً میدانید با این مصیبتها ما باید همیشه مشکی میپوشیدیم؟! چون واقعاً ما نگرفتیم و دنبال چیزهای دیگر رفتیم.
حداقل الآن این را متوجّه باشیم. خدا گواه است تا به ولایت حضرات معصومین و ولایت فقیه که فرمودند: ولایتفقیه همان ولایت رسولالله است، تمسّک نجوییم؛ نمیفهمیم. حالا من بیان کردم، شما دیگر خودتان میدانید که بگیرید، پخش کنید و ... .
حضرات معصومین مدام مطالب را گفتند و گفتند، حالا چند نفر در بین آنها مطالب را فهمیدند، نمیدانیم!
*شیعه و مصیبت همیشگی!
«السّلام علیک یا أبامحمّد یا حسنبنعلی(علیه الصّلوة و السّلام)»
قربان مظلومیّتت بروم آقا جان! ما دو احساس داریم، بعضی میگویند: احساسات دارند و بعضی عقل. امّا یک احساس دیگر داریم که بعد از عقل است. پس احساسات دو نوع است، یکی قبل از عقل و یکی بعد از عقل. اگر عاقل شدیم، آنوقت احساسات حقیقی در آنجا گُل میکند. این که بزرگان تا میگفتند: حسین، تا میگفتند: امام مجتبی، تا میگفتند: غریب، تا میگفتند: ابالفضل، عبّاس؛ یک طور دیگر میشوند، این احساس عقلایی است، نه احساس اوّلیّه ظاهریّه.
آقا جان، چه میکشد! یابنالحسن! قربان دلت بروم. قربان قلب پاره پارهات بروم. مدام صبح و شب گریه میکند. الآن برای جدّ مظلومش امام حسن (میدانید، جدّ ایشان هم میشود) و جدّ اعلایش، پیامبر که این همه دلسوز بر امّت بود و رحمت بر عالم بود، عزاداری میکند. بعد هم باید برای امام رضا گریه کند. تازه همین امروز سقیفه را هم درست کردند. پیغمبر از دنیا رفته، جنازه مبارک ایشان هنوز دفن نشده، سراغ سقیفه رفتند. هنوز تمام نشده، دو سه روز دیگر، باید برای مادرش گریه کند که درب خانه را میسوزانند! نمیشود ساکت باشند.
خدا! قلب ایشان را آرام کن. برای همین است که میگوییم: «ولیّاً و حافظاً»، خدایا! تو ولیّ و نگهدارش باش، آن هم در همه ساعتها. او را نگهدار، ما او را میخواهیم. قلبش را مواظبت کن. ولیّاش باش. حافظ آقای رنجدیده ما باش.
در این مطلب تأمّل کنید که همان امّتی که دیده بودند پیامبر چه برخوردی با سیّدان شباب اهلالجنّه داشت، چه بر سر امام مجتبی آوردند. آن هم نه در کوفه، بلکه در مدینه، شهر پیامبر! همان امّت جواب سلام آقا را که واجب است، نمیدهند. آن هم سلامی که گفتند: اگر در نماز بر شما وارد شدند و سلام کردند، همانگونه که سلام کرده، جواب او را بدهید. امّا اینها جواب سلام آقا را نمیدادند. آنهایی هم که میخواستند نیش بزنند، جواب میدادند، امّا اینگونه که میگفتند: «السّلام علیک یا مذّل المؤمنین»، لا اله الّا الله! یعنی میگفتند: تو مؤمنین را ذلیل کردی، باید گفت: آخر شما مؤمن هستید؟! شما میفهمید ایمان یعنی چه؟!
حالا حضرت بیایند اینها را در خانه به چه کسی بگویند؟! بیایند به زینبش بگوید که او را بیشتر عذاب دهد؟! به حسینش بگوید؟! نمیگوید. معمولاً آدم اگربخواهد چیزی بگوید، میرود به همسرش میگوید که خانم! امروز این نامردها جواب سلام من را ندادند و وقتی هم جواب دادند، اینطور جواب دادند. امّا حضرت در خانه هم کسی را ندارند!
آنوقت آن امامی هم که شنیدید با یک مرد شامی که به او ناسزا میگفت، چه برخوردی کرد و به او گفت: تو مسافر و غریب هستی، جای خواب و غذا داری و ...؟ آن مرد شامی هم بعد از دیدن برخورد امام گفت: تو برای من بهترین شدی، در حالی که قبلاً از بدترین افراد در نزد من بودی. امّا این مطلب را از این روایت، کم برای ما گفتند و آن این که این مرد شامی میگوید: من همان اوّل که به ایشان نگاه کردم، دیدم یک آدم بسیار با جمال، زیبارو و با جلال و ابهّت است. گفتم: او کیست که اینگونه است؟ تا گفتند: حسنبنعلی است، شروع به بد و بیراه گفتن کردم.
«السّلام علیک یا أبامحمّد یا حسنبنعلی(علیه الصّلوة و السّلام)»