بسم رب الشهدا و الصدیقین
آتش دوشکا بر سرمان می بارید.
محمود ابراهیمی تیربار را برداشت و رفت به طرف تانک هایی که داشتند به طرف ما می آمدند.
رفت تا آتش دوشکا را خاموش کند،گلوله دوشکا سینه اش رو شکافت…
افتاد وسط ما و تانک های دشمن.
چرخ های سرد و سنگین تانک جلو می آمد.
رسید به محمود.می خواست از رویش رد شود.
ما که هیچ کاری از دستمان بر نمی آمد،فقط چشمان مان رو بستیم…
در وصیت نامه اش نوشته بود:خدایا مرا از ناحیه سر چون علی(ع)
از گردن چون حسین(ع) و از پهلو چون زهرا(س) به شهادت برسان…

خاطره ای از شهید محمود ابراهیمی