0

عنایت جوادالائمه(ع) به شاعر دوره رضاخان

 
arseyfi
arseyfi
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : شهریور 1392 
تعداد پست ها : 6672
محل سکونت : مرکزی

عنایت جوادالائمه(ع) به شاعر دوره رضاخان

یکی از ویژگی‌های بارز ائمه معصومین(ع) کرامات آن بزرگواران بعد از شهادتشان است، این مردان آسمانی که همواره گوشه‌ای از محبت و مهربانی الهی را با عنایت خاصه خود به تصویر می‌کشند،‌ در شرایط سخت و دشوار زندگی محبان خود را تنها نمی‌گذارند و به یاری آن‌ها می‌شتابند.

داستان کرامت امام جواد(ع) به یکی از شاعران اهل بیت(ع) در زمان رضاخان شاهدی بر این مدعاست که توسط حجت‌الاسلام سیدحسین هاشمی‌نژاد روایت شده است:

*ماجرای آزاد شده امام جواد(ع) و معاف شدن از سربازی در ارتش رضاخان

یک شاعری در مشهد به نام «فاخر تبریزی» بود، زمان رضاشاه ملعون رفته بود نان بخرد؛ مأموران آمدند او را گرفتند و به پادگان برای سربازی بردند، این بنده خدا هم که دو تا بچه داشت، خیلی ناراحت شد، دلش شکست و گفت: خدایا! زن و بچه من سر سفره منتظر نان هستند، بعد شروع به خواندن دعای توسل کرد، تا به نام آقا جوادالائمه(ع) رسید: «یا اَباجَعْفَرٍ یا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِی اَیُّهَا التَّقِىُّ الْجَوادُ یَا بْنَ رَسُولِ اللّهِ»!

گفت: دلم شکست، گفتم: آقا! شما آن امامی هستی که آمدی زندان دست غلام پدرت «اباصلت» را گرفتی و از جلوی چشم همه مأموران بیرونش بردی و هیچ کس هم متوجه نشد، آقا! منم غلام آستان پدرت علی بن موسی الرضا(ع) هستم، بیا دست من را هم بگیر و از این پادگان نجات بده!

همین طور که دعای توسل را می‌خواندم و گریه می‌کردم، یک مرتبه دیدم زمین و هوا نورانی شد، وجود اقدس جوادالائمه(ع) تشریف آوردند، دست مرا پسر فاطمه(س) در دستش گرفت، از جلوی تمام سربازها و سرهنگ‌ها برد و هیچ کس من را ندید، حضرت(ع) من را نجات داد.

فردای آن روز یک سرهنگی من را در خیابان دید، گفت: فلانی! ما کاری به تو نداریم، از سربازی معافی! ولی تو را به خدا بگو چطور شد، در پادگان بسته بود، ‌این همه میله، نرده و مأمور! تو کجا رفتی؟! همه حیران و سرگردانند.

گفتم: برو رفقایت را منزل ما بیاور، وضو بگیرید، مؤدب بنشینید تا به همه شما بگویم آزاد شده چه کسی هستم!

اینها همه آمدند و نشستند، گفتم: من دعای توسل خواندم به جوادالائمه(ع) گفتم، آقا همان طور که غلام پدرت «اباصلت» را نجات دادی، بیا دست من را بگیر و از این پادگان نجات بده، یک مرتبه جوادالائمه(ع) دست من را گرفت و از جلوی چشم شما من را بیرون برد، من شما را می‌دیدم، اما شما من را نمی‌دیدید.

یک شنبه 14 مهر 1392  8:01 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها