0

شهیدی از جمعه سیاه

 
papeli
papeli
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1388 
تعداد پست ها : 12867
محل سکونت : قم

شهیدی از جمعه سیاه

 


کوچه پس کوچه‌های عاشقی را پیمودیم به خیابان هرمزان (خیابانی که قبل پیروزی انقلاب به نام شاه ملعون نام گذاری شده بود) واقع در سی متری جی رسیدیم.

شهیدحسین فرجی برزگر

در راه رسیدن به مقصد کوچه‌های متعدد را پشت سر گذاشتیم هر کدام به نام یک شهید نام‌گذاری شده بود. خودمان را در کوچه شهید فرجی دیدیم زنگ خانه را به صدا درآوردیم.

در باز شد صدای همهمه می‌آمد حس غریبی می‌گفت خانواده دور هم جمع شده‌اند تا خاطرات شهدایشان را مانند دانه تسبیح بر روی یک نخ سوار کنند و برایمان بگویند تا مبادا مطلبی ناگفته باقی بماند. به جمع خانوادگی آن‌ها پیوستیم با مادر شهیدان رضا و حسین فرجی برزگر هم کلام شدیم تا برایمان از چگونگی پرپر شدن غنچه‌های زندگی‌اش بگوید.

گلشن عزیزی به کتابخانه قلبش رجوع کرد. بدون معطلی دو کتابچه از قفسه‌های آن بیرون آورد. هیچ غباری روی آن وجود نداشت. احساس می‌کردی همین حالا آن را در قفسه قرار داده است. کتابچه اول را گشود نامش رضا بود، بعد نگاهی به کتابچه دوم انداخت هر دو را محکم در دستانش فشرد. کتابچه‌ها را بست و به تفکیک از بر برایمان مطالب آن را خواند.

 

آخرین هدیه

برگ اول: صبح روز جمعه سیاه 17 شهریور رضا از خواب بیدار و بر سر سفره صبحانه حاضر شد. رو به مادر سراغ خواهر کوچک خود را گرفت. دلش می‌خواست آخرین صبحانه زندگی‌اش را دسته جمعی بخورد. محبوبه سه ساله از خواب بیدار شد بر روی پای رضا نشست رضا لقمه می‌گرفت و در دهانش می‌گذاشت و محبوبه هم با هدیه‌ای که برادر از شب قبل برایش خریده بود بازی می‌کرد. وقت خداحافظی فرا رسید رضا لباس نو به تن کرد. گواهینامه رانندگی خود را که بوی تازگی می‌داد به مادر سپرد و گفت می‌ترسم در جیب لباسم تا بخورد و یا کثیف شود. رضا رفت و مادر پشت سرش چنین دعا کرد پروردگارا اگر بنا بر این است که فرزندم به خانه برنگردد گاز خانه بترکد تا من هم بمیرم من تاب شنیدن خبر شهادت فرزندم را ندارم. وقت ظهر بود که خبر زخمی شدن او را برای مادر آوردند. گلشن هراسان به محل کار همسر خود رفت و دسته جمعی به بیمارستان سینا رفتند.

آن‌ها پول تیر فرزند شهیدمان را می‌خواستند خدا می‌داند پرداخت این 500 تومان دردناک تر از شهادت فرزندم بود

 

اموالی که به سرقت رفت!

برگ دوم: در داخل بیمارستان با پسر همسایه روبرو شدند که ناسزا می‌گفت. بند دل مادر پاره شد و رو به همسر و فرزندش گفت به گمانم دیگر روی رضا را نمی‌بینم. در این حین گارد ویژه با تانک به حیاط و مأموران ساواک به داخل بیمارستان آمدند مردم که متوجه حضور آن‌ها شده بودند خانواده قربانیان را سوار ماشین خود می‌کردند و با خود می‌بردند تا مبادا بلایی بر سرشان بیاید. از معرکه کار زار دور شدند آدرس محل سکونت را به راننده گفتند و با دلی پر غصه به خانه برگشتند. به محض ورود متوجه شدیم که کتابخانه شخصی رضا شکسته شده و به هم ریخته است. پسر عمه رضا که محرم اسرارش بود پس از شنیدن خبر شهادتش به خانه آن‌ها رفته و نوارهای صوت امام (ره) به همراه اعلامیه و رساله امام (ره) را به مکان امن منتقل کرده بود. گلشن پس از شنیدن این خبر دلش آرام شد. سکوت اختیار کرد. به آن‌ها خبر دادند فردا صبح می‌توانید جنازه فرزندتان را تحویل بگیرید. آن‌ها پول تیر فرزند شهیدمان را می‌خواستند خدا می‌داند پرداخت این 500 تومان دردناک تر از شهادت فرزندم بود.

 

برچسبی که بر پیشانی چسبید!

برگ سوم: صبح روز شنبه 18 شهریور خانواده برای تحویل جنازه به بیمارستان رفتند اما متوجه شدند ساواک ساعت سه صبح جنازه‌ها را به مکان نامعلوم برده است. مادر تاب از کف داد. دست به آسمان بلند کرد و از خدا خواست، تا بتواند جنازه فرزندش را به خاک بسپارد. به خانه برگشتند چند دقیقه نگذشته بود زنگ خانه به صدا درآمد. خانم همسایه پشت در بود و به گلشن خانم گفت شوهرم گفته صبر کنید اگر بتوانم جنازه را برایتان پیدا می‌کنم. لحظه‌ها سنگین و سنگین تر از قبل می‌گذشت دوباره در خانه به صدا در آمد خبر آوردند جنازه پیدا شد. به ما گفتند فقط یک ماشین به همراه 5 نفر از اقوام درجه یک می‌تواند بیاید ما هم به بهشت زهرا رفتیم. همه جا پر از نیروی ساواک بود. تانک‌ها آماده شلیک کردن به مادران و پدران داغدار بودند چون ما برچسب خانواده خرابکاران را بر پیشانی داشتیم.

جلوی در غسالخانه شخصی آمد و رو به پدر رضا گفت آیا دل دارید جنازه فرزندتان را ببینید پدر با رضایت کامل گفت آری، داخل غسالخانه شدند

مراسم ترحیمی که برگزار نشد

برگ چهارم: جلوی در غسالخانه شخصی آمد و رو به پدر رضا گفت آیا دل دارید جنازه فرزندتان را ببینید پدر با رضایت کامل گفت آری، داخل غسالخانه شدند. ماشینی آمد و جنازه‌ها را خالی کرد و رفت در غسالخانه بسته شد. پدر و پسر به دنبال گمشده خود می‌گشتند. رضا زیر آوار جنازه‌ها مانده بود. بدنش را بیرون کشیدند. شکمش پاره پاره شد بود. برانکارد آوردند و جنازه رضا به بیرون منتقل شد. 5 نفری او را به خاک سپردیم. وقت ظهر به خانه رسیدیم همه اقوام دور هم جمع شده بودند تا به ما سرسلامتی بگویند وقت ناهار زنگ خانه به صدا درآمد مأموران ساواک سراغ پدر خانواده را گرفتند او به همراه پدر یکی از شهیدان منطقه به کلانتری محل رفت تعهد داد که برای رضا مراسم ترحیم برگزار نشود. اگر مراسم روضه‌ای هم برپا می‌شود کلام سیاسی در آن رد و بدل نشود.

 

ویژگی‌های ناب

گلشن خانم به اینجا که رسید فصل جدید کتاب رضا را گشود و از خصوصیات اخلاقی او این‌چنین گفت:

رضا زحمتکش بود.

به کم قناعت می‌کرد.

وقت شهادت تنها دو دست لباس داشت.

از اسراف به دور بود.

کار را عار نمی‌دانست.

همواره خرج تحصیلش را خود تأمین می‌کرد.

در هنگام خوردن غذا ایراد نمی‌گرفت.

بیشتر سکوت اختیار می‌کرد تا کلامی بگوید.

به ورزش بوکس علاقه داشت.

وفادار به آرمان‌های امام (ره) بود.

در قطعه‌ای دفن شد که امام (ره) پس از ورودش به میهن به آنجا رفت.

 

بیوگرافی شهید

نام و نام خانوادگی: رضا فرجی برزگر

تاریخ تولد: 1338

تاریخ شهادت: 17/6/57

محل خاک‌سپاری: قطعه 17 بهشت زهرا

محل شهادت: میدان ژاله

گلشن خانم کتابچه رضا را بست. در قفسه قلبش گذاشت. کتابچه حسین را به دست گرفت و رو به عکس حسین برگ برگ کتاب را از بر خواند.

 

kb9j_img_3241.jpg

شهر من یک گل به نام حضرت معصومه دارد.

سه شنبه 19 شهریور 1392  12:47 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
دسترسی سریع به انجمن ها