بسم الله الرحمن الرحیم
تقدیم به شهدای آستانه اشرفیه ( روستای پایین رودپشت )
1) شهید مصطفی جهاندیده 2) شهید اسماعیل کفایتی
۳) شهید کاظم عیسی پور 4) شهید بهزاد ملکی
5) شهید اسماعیل گرامی 6) شهید حمید رضا مراد
7) شهید جعفر نوزاد 8) شهید مرتضی نوروزی
9) شهید منصور شادمان 10) شهیدمحسن(فرخ)رفاهتی
سلام ، دلم که می گیرد جز شما سنگ صبوری ندارم تا واگویه کنم دردهای دل اندوهگینم را و اندکی آرام بگیرم ، دلم که می گیرد باید با شما بگویم اسرار بی قراری ام را .... ، به من گوش کنید امروز ، مرا نگاه کنید امشب از پس گذشت سالها وماه ها وهفته ها و روزها وشب ها ، شما را جسته ام ویافته ام .
فاصله ی سالها هم نتوانسته شمارا از من بگیرد .
شما که متعلق به زمان ومکان نیستید که جا بمانید یا از یاد بروید ... جرا که همان دم سوختن و پر کشیدن آن دم که خونتان با ثارالله الصاق یافت لامکانی ولازمانی شده اید .
حالا فقط لحظاتی کوتاه به من گوش کنید که سخت دلم گرفته است وزخمی کهنه وقدیمی سر بازکرده است و دردی قدیمی سراغ از من گرفته است و مرحمی برایش جز نگاه مهربان شما نمی یابم . می دانم هنوز هم در این خیابان ها و کوچه هایی که روزی در آن قدم می زدید ، میزنید . مگر نه که شما می میریدو همیشه زنده و حاضر وناظرید مگر نه آنکه چشمانتان همیشه نظاره گر ما است این کوچه ها واین خیابانهارا میشناسید ؟
این کوچه ها واین خیابانهایی است که باید برایتان آشنا باشد اما نیستند ، بع اصحاب کهف میمانید در این شهرها ، که دیگر سکه تان خریداری ندارد و حرفتان بی قیمت شده است ، زیاد به دل نگیرید این همه غیرت بر یاد رفته ی مرادنمان را ، زیاد جدی نگیرید این همه ترانه وآواز و رقص و برهنگی را ، اینها شده نشان تمدن و پیشرفت ، نه اشتباه نیامده اید ، اینها همه همان کوچه های شهر و خیابان های شماست ، همان کوچه های سال 65 پراز بوی گلاب و اسپند . عطر صلوات پیچیده در آن پراز عطر گلهای محمدی وجودتان پراز غیرت وحیات ونجات ، اینها همانجاست همان کوچه ها و خیابانها ، پس شما اصحاب کهف شده اید ؟ زیاد دلخور نباشید .
ماسالها داریم در این هوای آلوده نفس می کشیم و میدانستیم اینچنین خواهد شد .
درست از آن روزی که سفره جنگ برچیده شد و پیر جمارانیتان سفر کرد و دلربای خراسانیمان علم را بر دوش گرفت و نهیب زد که به هوش باشید که جنگ ، جنگ بزرگ تری است ، تهاجم فرهنگ است ، نه شبیه خون فرهنگی است وهیچ کس مالک اشترشان و عمار گونه و سلمان واربه حکم او مردانه وارد میدان نشد ، میدانستم چنین خواهد شد و همین شد تا روز به روز هوای این شهرها آلوده تر شد وحیا و غیرت رنگ باخت شما که محض خاطر صیانت از اسلام و قرآن و غیرت هستی خویش را فدا کردید چه سان می توانید تاب آورد دیدن این صحنه ها را ؟
دشمن که نتوانست یک وجب از خاک این سرزمین را بگیرد اینک تا درون خانمان آمده است .
ببنید حرف علمدار تا به کجا نشان از بینش عمیق وی میداد و اتصالش با صاحب الزمان را ؟
کاش می دانست آن لحظه که برای خاطر او وتمام آنهایی مثل او که آنروز خواب شیرین خفته بودند ، عزم رفتن و بر نگشتن میکردید ، دلبستگی های بسیار داشتید که برایتان عزیز بودند .
کاش میدانست آنروز که از همین شهر ، از همین شهرها می رفتید سمت شوش ، دهلران ، خرمشهر، سوسنگرد ، سومار ، فاو ، شلمچه ، اشنویه ، سنندج ، اندیمشک ،
آتش ، سوختن ، خاکستر ، درد ، زخم ، تاول ، نگاهتان به کودک شش ماهه تان بود که انگار میدانست رفتن آخرتان است و بی تابی می کرد ومیگریست اما پای دل شما سست نمی شد .
برادران زیاد ناراحت نباشید .
شهید همواره برفراز افق تابناک هستی است وهمچون خورشید در سپیده دمان رمانه خویش میدرخشد .
شهدا ُ که خزائن بزرگ الهی اند ...
سری شریف در تلاقی عبودیت و تقرب ...
والسلام
برادر بسیجی ناصر ملکی