0

رباعی-گشت ارشاد

 
shokoofeh
shokoofeh
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : آبان 1389 
تعداد پست ها : 952
محل سکونت : البرز

رباعی-گشت ارشاد

 

احمد فرنود

ماشین که رسید ،دلبری یادش رفت
از ترس ، زبان مادری یادش رفت
آنقدر دلش خون شده بود از ارشاد...
سنگینی ِ وزن روسری یادش رفت!
 
آیات غمزه

قوم من ترنج را با پوست می خورند

 راستی! کسی زلیخا را ندیده است؟

جمعه 28 تیر 1392  2:59 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها