مكان : فكه
راوي :همرزم شهيد
منبع :نرم افزار هنر هاي خاكي
سفيدي اي در زمين نمايان شد. دولا شدم و خاك ها را كنار زدم. درست حدس زده بودم; جمجمه يك انسان بود. بچه ها آمدند داخل گودال. آرام و با احترام، اطراف سر را خالي كرديم، بلكه پلاكش را پيدا كنيم. چيزي چشممان را گرفت. دندان هاي مصنوعي اش بود كه در دهانش، ميان فك هاي بالا و پائين ديده مي شد. بعد از آن، عينك ته استكاني اش را كه پيدا كرديم، مطمئن شديم پيرمردي مسن بوده كه همچون حبيب بن مظاهر، خود را به جهاد رسانده، پا به پاي رزمندگان تا آخرين اهداف جلو آمده و در آخرين سال هاي عمر، جاودانه شده است. پيكر كنار اورژانس ارتفاع 112 افتاده بود.
كارت شناسايي اش پيدا شد. «هادي خداپرست» بود و سن و سالي بالا داشت. عكسش روي كارت خشكيده و پوسيده بود، ولي مي شد فهميد كه چقدر موهايش سپيد بوده.
جالب بود; در منطقه اي كه نيروهاي جوان و تازه نفس، به سختي شيارها و تپه هاي فكه را در عمليات والفجر در بهار سال 62، زير پا مي گذاشتند، او با آن سن و سال بالا، همگام با آنها خود را جلو كشيده و در مقابل سنگر دوشكا، به شهادت رسيده بود.