ترجمة الميزان ج : 10ص :3
(10)(سوره يونس داراي 109 آيه ميباشد)
سورة يونس
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ الرتِلْك ءَايَت الْكِتَبِ الحَْكِيمِ(1) أَ كانَ لِلنَّاسِ عَجَباً أَنْ أَوْحَيْنَا إِلي رَجُلٍ مِّنهُمْ أَنْ أَنذِرِ النَّاس وَ بَشرِ الَّذِينَ ءَامَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِندَ رَبهِمْقَالَ الْكفِرُونَ إِنَّ هَذَا لَسحِرٌ مُّبِينٌ(2) إِنَّ رَبَّكمُ اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السمَوَتِ وَ الأَرْض في سِتَّةِ أَيَّامٍ ثمَّ استَوَي عَلي الْعَرْشِيُدَبِّرُ الأَمْرَمَا مِن شفِيعٍ إِلا مِن بَعْدِ إِذْنِهِذَلِكمُ اللَّهُ رَبُّكمْ فَاعْبُدُوهُأَ فَلا تَذَكَّرُونَ(3) إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاًوَعْدَ اللَّهِ حَقاًّإِنَّهُ يَبْدَؤُا الخَْلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ لِيَجْزِي الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ بِالْقِسطِوَ الَّذِينَ كفَرُوا لَهُمْ شرَابٌ مِّنْ حَمِيمٍ وَ عَذَابٌ أَلِيمُ بِمَا كانُوا يَكْفُرُونَ(4) هُوَ الَّذِي جَعَلَ الشمْس ضِيَاءً وَ الْقَمَرَ نُوراً وَ قَدَّرَهُ مَنَازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السنِينَ وَ الْحِسابمَا خَلَقَ اللَّهُ ذَلِك إِلا بِالْحَقِّيُفَصلُ الاَيَتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ(5) إِنَّ في اخْتِلَفِ الَّيْلِ وَ النهَارِ وَ مَا خَلَقَ اللَّهُ في السمَوَتِ وَ الأَرْضِ لاَيَتٍ لِّقَوْمٍ يَتَّقُونَ(6) إِنَّ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقَاءَنَا وَ رَضوا بِالحَْيَوةِ الدُّنْيَا وَ اطمَأَنُّوا بهَا وَ الَّذِينَ هُمْ عَنْ ءَايَتِنَا غَفِلُونَ(7) أُولَئك مَأْوَاهُمُ النَّارُ بِمَا كانُوا يَكْسِبُونَ(8) إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ يهْدِيهِمْ رَبهُم بِإِيمَنهِمْتَجْرِي مِن تحْتهِمُ الأَنْهَرُ في جَنَّتِ النَّعِيمِ(9) دَعْوَاهُمْ فِيهَا سبْحَنَك اللَّهُمَّ وَ تحِيَّتهُمْ فِيهَا سلَمٌوَ ءَاخِرُ دَعْوَاهُمْ أَنِ الحَْمْدُ للَّهِ رَب الْعَلَمِينَ(10)
ترجمة الميزان ج : 10ص :4
ترجمه آيات
به نام خداوند بخشنده مهربان ، الر ، آن آيات كه مقامي بس بلند دارند آيات كتابي است سراسر حكمت ( 1) .
چه جاي تعجب براي مردم است كه ما به مردي از آنان وحي كنيم ، كه مردم بي ايمان را ، بيم ، و آنهائي را كه ايمان صادق آوردهاند بشارت ده ، كه نزد پروردگارشان مقامي صادق دارند ؟ ! ولي كافران گفتند : اين مرد ، ساحري است آشكار ( 2) .
(به آنان بگو ) پروردگار شما آن كسي است كه آسمانها و زمين را در شش روز بيافريد و سپس بر كرسي قدرت و مقام تدبير قرار گرفت و به تدبير امور عالم پرداخت ، هيچ شفاعتكنندهاي وجود ندارد مگر به اذن خود او ، ( آيا هنوز هم فكرتان به اين معنا منتقل نشده كه ) پروردگار شما همين خدا است كه مدبر و پرورش دهنده همه عالم است ( 3) .
بازگشت همه شما به سوي او است ، اين وعده خدا حق است ، كه همو خلقت را آغاز كرد و همو خلق را به سوي خود برميگرداند ، تا كساني را كه ايمان آورده اعمال صالح كردند به عدالت پاداش دهد ، و كساني كه كفر ورزيدند براي آنان شرابي از آب جوشان جهنم است و به خاطر كفرشان عذابي دردناك دارند ( 4) .
او كسي است كه خورشيد را داراي روشنائي نمود و ماه را نوراني كرد ، و براي ماه در مسيرش منزلهائي قرار داد ( تا در هر شب در يك نقطه آسمان باشد ، از آفتاب دور و سپس به آن نزديك شود ) تا شما عدد سالها را بدانيد ( و حساب روز و ماه را در دست داشته باشيد ) خدا اين نظام را جز به حق نيافريده ، و اين آيات را براي مردمي كه ميخواهند بدانند شرح ميدهد ( 5 ) .
محققا در اختلاف شب و روز ( از نظر كوتاهي و بلندي آنها ) و موجوداتي كه خدا در آسمانها و زمين آفريده آيتهائي است براي مردمي كه تقواپيشهاند ( 6) .
محققا كساني كه اميد و انتظاري به قيامت روز ديدار ما ندارند و به زندگي دنيا راضي و دلهايشان به همان ماديات پست آرامش يافته ، و نيز كساني كه از آيات ما غافلند ( 7 ) .
آنان جايگاهشان آتش خواهد بود به خاطر اعمالي كه ميكردند ( 8) .
(در مقابل ، ) كساني كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام ميدهند ، پروردگارشان بوسيله ايمانشان هدايتشان ميكند ، و در بهشتهاي پر نعمت جويها در زير جايگاهشان روان است ( 9) .
در آنجا ( جذبه الهي آنچنان دلهايشان را پر كرده كه سخني جز تسبيح ندارند ) ميگويند بارالها ! تو از هر عيب و نقصي منزهي ، و تحيت آنها به يكديگر سلام است ، و آخرين سخنشان الحمد لله رب العالمين است ( 10 ) .
ترجمة الميزان ج : 10ص :5
بيان آيات
اين سوره مباركه - همانطور كه از آياتش پيداست - در مكه نازل شده و از سورههائي است كه نزول آن در اوائل بعثت بوده ، و اين سوره بطوري كه از پيوستگي و اتصال آيات كريمهاش پيداست يكباره نازل شده است .
ولي بعضي از مفسرين سه آيه از اين سوره را كه از جمله فان كنت في شك مما انزلنا اليك ... شروع ميشود استثناء كرده و گفتهاند كه اين سه آيه در مدينه نازل شده است .
و بعضي ديگر آيه و منهم من يؤمن به و منهم من لا يؤمن به و ربك اعلم بالمفسدين را استثناء كرده و گفتهاند در مدينه و در باره يهوديان نازل شده ، و ليكن از الفاظ اين آيات هيچ دليلي بر اين دو قول ديده نميشود .
و غرض اين سوره ، يعني آن هدفي كه سوره براي بيان آن نازل شده ، عبارت است از تاكيد مردم به التزام به توحيد ، و اين تاكيد را از راه بشارت و انذار انجام داده ، گويا اين سوره بعد از آنكه مشركين ، مساله وحي را انكار كردند و قرآن را سحر خواندند نازل شده ، و ادعاي آنان را به اين بيان رد كرده كه : قرآن كتابي است آسماني و نازل شده به علم خداي تعالي ، و آنچه از معارف توحيد كه در آن است از قبيل وحدانيت خداي تعالي و علم و قدرت او ، و اينكه خلقت منتهي به او است ، و سنتهاي عجيبي كه در خلقت عالم دارد ، و اينكه خلق همگي با اعمالشان به سوي او بر ميگردند ، و در برابر آنچه كردهاند جزاء داده ميشوند - خير باشد جزاي خير داده ميشوند و شر باشد جزاي شر - همه و همه اموري است كه آيات آسمان و زمين بر آن دلالت دارد ، و عقل سالم نيز به سوي آن راهنمائي ميكند .
پس ، همه اينها معاني و معارفي است حق ، و معلوم است كه كلامي كه بر چنين معارفي دلالت ميكند كلام حكيم است ، و سحر باطلي كه با عباراتي شيرين و فريبنده زينتشده نميتواند حاكي از چنين معارفي باشد .
دليل بر آنچه گفتيم اين است كه خداي تعالي سوره مورد بحث را با گفتار در باره تكذيب دشمنان نسبت به قرآن كريم آغاز نموده و فرموده : ا كان للناس عجبا ان اوحينا ... قال الكافرون ان هذا لساحر مبين و با لحني چون : و اتبع ما يوحي اليك ختم فرموده است ، و
ترجمة الميزان ج : 10ص :6
آن آغاز و اين انجام را در خلال آيات آن نيز چند بار تذكر داده ، يكجا فرموده : و اذا تتلي عليهم آياتنا و جاي ديگر فرموده : و ما كان هذا القرآن ان يفتري من دون الله ... ، و جاي ديگر فرموده : يا ايها الناس قد جاءتكم موعظة ... ، و نيز فرموده : فان كنت في شك مما انزلنا اليك ... .
پس همينكه ميبينيم اين مطلب ، يعني سخن از حقانيت قرآن در چند جاي سوره تكرار شد و در اول و آخر آن آمده ، بايد بفهميم كه زمينه و اساس آيات اين سوره همان پاسخگوئي و رد انكار كفاري است كه وحي بودن قرآن را انكار ميكردند ، و به همين جهت است كه باز ميبينيم تهديدهائي كه در اين سوره آمده - كه قسمت عمده سوره است - در باره مكذبين آيات خدا از اين امت است ، اينها هستند كه تهديدشان كرده است به قضاء بين آنان ، و بين پيامبرشان ( صلواتالله عليه ) و فرموده : اين قضاء ، سنتي است كه خداي تعالي در بين هر امتي با پيغمبرش جاري كرده .
و نيز ميبينيم كه سوره مورد بحث را با تعقيب همين جريان ختم نموده ، بطوري كه گوئي بيان حقيقت نامبرده از مختصات اين سوره است .
بنابر اين جا دارد كه ما سوره يونس را به سوره انذار و قضاء عدل بين رسول خدا ( صلي الله عليه و آله ) و بين امتش معرفي كنيم ، و اتفاقا سوره با همين قضاء ختم شده ، آنجا كه خطاب به رسول گرامي خود فرموده : و اصبر حتي يحكم الله و هو خير الحاكمين .
الر ، تلك آيات الكتاب الحكيم اشاره با لفظ تلك كه مخصوص به مواردي است كه مشار اليه دور باشد به اين منظور است كه بفهماند قرآن كريم در افقي دور و سطحي عالي و مقامي بلند قرار دارد ، چون كلام خداي تعالي است ، كلامي است كه از چنين مقام بلندي ، مقام علي اعلي و خداي رفيع الدرجات و خداي ذو العرش نازل شده .
و كلمه آيات جمع كلمه آية است كه به معناي علامت ميباشد ، هر چند كه جايز است كه اين كلمه ، هم بر معاني اطلاق شود و هم بر اعيان خارجي و هم بر قول ، نظير آيه شريفه ا و لم يكن لهم آية ان يعلمه علماء بني اسرائيل كه در آن كلمه آيت بر علم علماء بني اسرائيل اطلاقشده ، و آيه : و جعلناها و ابنها آية للعالمين ، كه در آن مريم و عيسي
ترجمة الميزان ج : 10ص :7
(عليهماالسلام) آيت شمرده شدهاند ، و آيه شريفه و اذا بدلنا آية مكان آية كه در آن آيت بر قول اطلاق شده است ، ليكن منظور از كلمه آيات در آيه مورد بحث بطور قطع اجزاء كلام الهي است ، براي اينكه گفتار در اين آيه پيرامون وحي است ، وحيي كه بر پيامبر اسلام نازل ميشد ، و معلوم است كه وحي به هر معنا از معاني كه ما آن را تصور كنيم و نزول وحي را به هر معنائي كه بدانيم ، از سنخ كلام است ، و چيزي است كه تلاوت ميشود وآن را ميخوانند .
پس منظور از كلمه آيات در آيه مورد بحث اجزاء كتاب الهي است ، اجزائي كه تعين آنها تا حدي با مقاطعي است كه آيات را از يكديگر جدا ميسازد ، البته مقداري هم از اين تعين را ذوق تفاهم تشخيص ميدهد ، و در تشخيص آن كمك ميكند ، و لذا چه بسا شده است كه بين علماي احصاء از قبيل كوفيها و بصريها و ديگران در عدد آيات بعضي از سورهها اختلاف افتاده ، اين به خاطر همان ذوق تفاهم است كه گفتيم در تشخيص اينكه اين جمله متصل به آيه قبل است و يا خود آيهاي جداگانه است دخالت دارد .
و منظور از آن كتاب حكيم كتابي است كه حكمت در آن تبلور يافته و جاي گرفته است ، و چه بسا مفسريني كه گفتهاند كلمه حكيم صفت مشبههاي است به معناي مفعول ، ( چون صفت مشبهه كه غالبا به معناي اسم فاعل است گاهي هم به معناي اسم مفعول ميآيد ، مانند قتيل كه به معناي مقتول است ) ، و منظور از حكيم محكم است ، و محكم به معناي چيزي است كه طوري درست شده كه فساد و شكاف در آن پيدا نميشود ، و كتابي كه چنين وضعي دارد - با در نظر گرفتن اينكه خداي تعالي آن را در آيه بعدي به عنوان وحي توصيف كرده - همان قرآني است كه بر رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) نازل شده است .
ولي بعضي گفتهاند : منظور از آن ، قرآن نيست ، بلكه لوح محفوظ است ، و اگر آيات را از آن كتاب دانسته بدين جهت است كه از لوح محفوظ نازل شده است ، و در لوح محفوظ حفظ شده است .
و اين تفسير هر چند كه با در نظر گرفتن آيه شريفه : بل هو قرآن مجيد في لوح محفوظ و آيه : انه لقرآن كريم في كتاب مكنون ، تفسيري بي وجه نيست ، و ليكن از آيه مورد بحث و ساير آياتي كه چنين سياقي دارند ، يعني در اوائل سورههائي قرار دارند كه با
ترجمة الميزان ج : 10ص :8
حروف الف - لام - راء و ساير آيات مشابه آن و يا آياتي كه به وضع قرآن نظر دارند آغاز شده اين معنا ظهور دارد كه منظور از كتاب و آيات كتاب ، همين قرآني است كه تلاوت ميشود ، و به عنوان اينكه لوحي است كه از بطلان و تغيير محفوظ است قرائت ميشود ، همچنانكه كلمه كتاب هر جا كه ماخوذ از لوح محفوظ اعتبار شده به همين معنا است ، مانند آيه : تلك آيات الكتاب و قرآن مبين و آيه كتاب احكمت آياته ثم فصلت من لدن حكيم خبير و آياتي ديگر .
ا كان للناس عجبا ان اوحينا الي رجل منهم ... استفهام در اين آيه شريفه انكاري است و ميخواهد تعجب كفار را از وحي كردن خداي تعالي به يك نفر از افراد آنان را تخطئه كند ، و بفرمايد : هيچ جاي تعجب نيست كه خداي تعالي معارفي را كه دعوت قرآني مشتمل بر آن است به فردي از افراد شما وحي كند .
ان انذر الناس ... - اين جمله آن چيزي را كه به آنجناب وحي كرده بود تفسير ميكند ، و ميفهماند اينكه گفتيم اوحينا الي رجل منهم ، منظورمان از آن چيزي كه وحي كرديم انذار و تبشير است .
پس آن وحي نسبت به عموم مردم انذار ، و نسبت به خصوص كساني كه از ميان عموم ايمان آوردهاند بشارت است .
پس ، به هر حال اين كتاب در بعضي از احتمالات و تقادير به ضرر مردم است و آن احتمال عبارت است از اينكه مردم نسبت به آن كفر بورزند و از دستوراتش عصيان كنند ، و در بعضي از تقادير به نفع مردم است ، و آن عبارت است از اينكه مردم به آن ايمان آورده دستوراتش را اطاعت كنند .
حال ببينيم آن بشارت چيست ؟ در آيه شريفه ، جمله بشر الذين آمنوا با جمله ان لهم قدم صدق عند ربهم - اينكه مؤمنين نزد پروردگارشان قدم صدقي دارند تفسير شده ، و منظور از قدم صدق مقام و منزلت صادق و واقعي است ، همچنانكه آيه شريفه في مقعد صدق عند مليك مقتدر به آن اشاره نموده و ميفهماند كه مؤمنين مجلسي صدق نزد مالك مقتدر آسمانها و زمين دارند ، چون ايمان آنجا كه باعث قرب و منزلت نزد خداي تعالي ميشود ، قهرا صدق در ايمان باعث صدق در آن مقام و منزلت نيز هست ، پس مؤمنين همانطور كه ايمانشان صادق است ، منزلتشان نيز صادق است .
ترجمة الميزان ج : 10ص :9
بنا بر اين ، اگر در آيه شريفه منزلت صدق و يا به عبارت ديگر ، مقام صدق را قدم صدق خوانده ، از باب كنايه است ، و چون اشغال مكان معمولا و عادتا بوسيله قدم صورت ميگيرد بدين مناسبت كلمه قدم در مكان - اگر مورد از موارد مادي باشد - و در مقام و منزلت - اگر مورد از امور معنوي باشد - استعمال ميشود ، و در آيه نيز به همين مناسبت استعمال شده ، و سپس كلمه قدم را به كلمه صدق اضافه كرد ، به اين عنايت كه قدم ، قدم صاحب صدق ، و صدق ، صدق صاحب قدم است ، كسي است كه در كارش صادق است ، يعني قدمش قدم كسي است كه صادق است ، و يا خود قدمش صادق است ، چون خودش صادق است .
البته ، در اين ميان معنائي ديگر براي اين جمله هست ، و آن اين است كه منظور از صدق ، طبيعت صدق باشد ، گويا صدق خودش قدمي دارد ، همچنانكه كذب هم براي خود قدمي دارد ، و قدمي كه داراي صدق است آن قدمي است كه در راه هدف استوار ميماند و نميلغزد ، وليقدم كذب آن قدمي است كه از راه منحرف ميشود .
قال الكافرون ان هذا لساحر مبين بعضي از اهل قرائت جمله مورد بحث را ان هذا لسحر مبين قرائت كردهاند ، كه در اين صورت معنايش چنين ميشود : اين قرآن سحري است آشكار ، ليكن برگشت هر دو قرائت به يك معنا است ، چون اگر كفار ، رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) را ساحر ميخواندند ، به خاطر اين بود كه قرآن كريم را سحر ميناميدند .
اين جمله بمنزله تعليلي است براي جمله : ا كان للناس عجبا ، و با اين جمله تعجب كفار را مجسم ميسازد ، و آن اينكه ، وقتي آياتي را كه رسول خدا(صلياللهعليهوآلهوسلّم) بر آنان تلاوت ميكرد ميشنيدند آن را كلامي غير از نوع كلام خودشان مييافتند ، كلامي خارق العاده ، كلامي كه دلها را مجذوب ميكرد و جانها را شيفته خود ميساخت ، لذا آن كلام را سحر و صاحب آن كلام را ساحري آشكار ميخواندند .
ان ربكم الله الذي خلق السموات و الارض في ستة ايام بعد از آنكه در آيه قبل تعجب كفار را از نزول وحي ( قرآن ) بر رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) و نيز تكذيب نزول وحي توسط آنان را ذكر كرد و يادآور شد كه كفار قرآن كريم را سحر خواندند ، شروع كرده در بيان مورد تكذيب آنان ، و آن را از دو جهت مورد سخن قرار داد ، اول اينكه آنچه كفار وحي بودنش را تكذيب كردند يعني قرآن كريم ، بدان جهت كه مشتمل است
ترجمة الميزان ج : 10ص :10
بر معارفي صحيح و حق و غير قابل ترديد نميتواند سحر باشد ، و دوم اينكه قرآني كه كفار آن را سحر خواندند كتابي است الهي و حق ، و به هيچ وجه سحر نيست .
پس ، جمله ان ربكم الله ... شروع در بيان جهت اول است ، ميفرمايد : آنچه رسول اسلام (صلياللهعليهوآلهوسلّم) شما را بدان ميخواند و قرآن شما را تعليم ميدهد حق است و شكي در آن نيست ، و بر شما واجب است كه آن را پيروي كنيد .
و معناي آيه اينست كه : اي مردم ! پروردگار شما همان الله است ، كه همه اين عالم محسوس - از زمين و آسمانش - را در شش روز بيافريد ، و سپس ( به عالم غير محسوس پرداخت ) بر كرسي قدرتش و مقام تدبيرش كه همه تدبيرها به آن مقام منتهي ميشود ، قرار گرفت ، و شروع به تدبير امر عالم نمود ، وقتي پروردگار شما چنين كسي است و وقتي همه تدبيرها به او منتهي ميشود ، بدون اينكه كسي را به ياري و پشتيباني خود بخواند و بدون اينكه كسي باشد كه در تدبير امور عالم دخالت و وساطت ( شفاعت ) داشته باشد ، و اگر شفيعي باشد ، به اذن خود او شفاعت ميكند ، پس ، خداي سبحان سبب اصلي است ، و كسي است كه غير او هيچ سببي اصالت و استقلال ندارد ، و اسبابي كه هستند همه را او سببيت داده و او آن اسباب را واسطه و شفيع قرار داده است .
و چون چنين است پس پروردگار شما همين الله است كه امور شما را تدبير ميكند ، نه غير او ، و نه اين ربهاي موهومي كه شما براي خودتان درست كردهايد ، و به خيال خودتان آنها را شفيع و واسطه بين خود و خداي تعالي گرفتهايد .
و منظور از جمله : ذلكم الله ربكم فاعبدوه ا فلا تذكرون همين معنا است ، ميفرمايد : چرا فكر شما منتقل به اين واقعيت نميشود تا بفهميد كه الله به تنهائي رب شما است و ربي به جز او نيست ، و چرا اندكي به فكر خود فشار نميآوريد تا معنا و حقيقت معناي الوهيت و خلقت و تدبير را بفهميد .
در سابق آنجا كه آيه شريفه : ان ربكم الله را تفسير ميكرديم معناي كلماتي از قبيل عرش ، شفاعت ، اذن و غير آن را بيان نموديم ، خواننده عزيز ميتواند به جلد هشتم اين كتاب مراجعه نمايد .
اليه مرجعكم جميعا وعد الله حقا در اين جمله معاد را خاطر نشان ميسازد ، همچنانكه جمله قبلي مبدأ را تذكر ميداد ، و
ترجمة الميزان ج : 10ص :11
جمله وعد الله حقا از باب قائم شدن مفعول مطلق مقام فعلش ميباشد ، و معناي جمله : وعده الله وعدا حقا است ، يعني خداي تعالي وعده داده وعدهاي حق .
كلمه حق عبارت است از چيزي كه اصل و واقعيت داشته باشد و خبر ، مطابق آن واقعيت باشد .
بنا بر اين ، خبر و يا به عبارتي وعدهاي كه خداي تعالي ميدهد به اينكه معادي در پيش است حق بودنش به اين معنا است كه خلقت الهي به نحوي صورت گرفته كه جز با برگشتن موجودات به سوي او تام و كامل نميشود ، و از جمله موجودات يكي هم نوع بشر است كه بايد به سوي خداي تعالي برگردد .
و اين مانند سنگي است كه از آسمان به طرف زمين حركت ميكند كه با حركت خود وعده سقوط بر زمين را ميدهد ، چون حركتش سنخهاي است كه جز با نزديك شدن تدريجي به زمين و جز ساقط شدن و آرام گرفتن در روي زمين تمام نميشود ، اشياء عالم نيز چنيناند ، حركتشان نهايتي دارد و آن برگشت به خداي تعالي است ، به همان مبدئي كه از آنجا حركت را آغاز كردند ، آيه زير همين معنا را خاطر نشان ساخته ميفرمايد : يا ايها الانسان انك كادح الي ربك كدحا فملاقيه دقت فرمائيد .
انه يبدؤا الخلق ثم يعيده ليجزي الذين آمنوا و عملوا الصالحات بالقسط ... اين جمله ، جمله اليه مرجعكم جميعا را تاكيد ، و معناي اجمالي رجوع و معاد را كه اين جمله متضمن آن است تفصيل و شرح ميدهد .
ممكن هم هست تعليل آن جمله متقدم باشد ، و بخواهد به دو حجت و برهاني كه قرآن همواره به آن دو حجت بر اثبات معاد استدلال ميكند اشاره نمايد .
حجت اول را جمله : انه يبدؤا الخلق ثم يعيده متضمن است ، به اين بيان كه يكي از سنتهاي جاري خداي سبحان اين است كه هستي را به هر چيزي كه ميآفريند افاضه ميكند ، و اين افاضه خود را به رحمتش آنقدر ادامه ميدهد تا آن موجود خلقتش به حدكمال و تماميت برسد ، در اين مدت آن موجود به رحمتي از خداي تعالي موجود شده و زندگي ميكند و از آن رحمت برخوردار ميگردد ، و اين برخورداري همچنان ادامه دارد تا مدت معين .
بعد از آنكه آن مدت بسر آمد و موجود نامبرده به نقطه انتهاي اجل معين خود رسيد اين رسيدن به نقطه نهائي فناء و هيچ شدن آن موجود نيست ، زيرا معناي فاني شدنش باطل شدن رحمت الهيايست كه باعث وجود و بقاء و آثار وجود يعني حيات ، قدرت ، علم و ساير آثار
ترجمة الميزان ج : 10ص :12
وجودي او بود ، و معلوم است كه رحمت الهي بطلان نميپذيرد .
پس، رسيدن به نقطه نهائي اجل به معناي گرفتن و قبض كردن رحمتي است كه بسط كرده بود .
آري ، آنچه خداي تعالي افاضه ميكند وجه خدا و جلوه او است ، و وجه خدا فنا پذير نيست .
پس ، اينكه ميبينيم فلان موجود از بين ميرود و اجلش بسر ميآيد ، اين سرآمدن اجل آنطور كه ما ميپنداريم فنا و بطلان آن موجود نيست ، بلكه برگشتن آن به سوي خداي تعالي است ، به همان جائي كه از آنجا نازل شده بود ، و چون آنچه نزد خدا است باقي است ، پس اين موجود نيز باقي است ، و آنچه كه به نظر ما ، هست و نيست شدن ميباشد در واقع بسط رحمت خداي تعالي و قبض آن است ، و اين همان معاد موعود است .
و حجت دوم را جمله ليجزي الذين آمنوا و عملوا الصالحات بالقسط ... متضمن است ، به اين بيان كه عدل و قسط الهي - كه يكي از صفات فعل او است - اجازه نميدهد كه در درگاه او دوغ و دوشاب يكسان باشد ، با آن كسي كه با ايمان آوردن در برابرش خضوع نموده ، و اعمال صالح كرده و با آن كسي كه بر حضرتش استكبار و به خود و به آياتش كفر ورزيده يك جور معامله كند .
اين دو طايفه در دنيا كه بطور يكسان در تحت سيطره اسباب و علل طبيعي قرار داشتند ، اسبابي كه به اذن خدا يا سود ميرسانيد ، ويا ضرر اگر قرار باشد در آخرت هم بطور يكسان با آنان معامله شود ظلم خواهد بود .
پس ، جز اين باقي نميماند كه خداي تعالي بين اين دو طايفه در زماني كه به سوي او بر ميگردند فرق بگذارد ، به اين معنا كه مؤمنين نيكوكار را جزاي خير ، و كفار بد كار را سزاي بد دهد ، تا ببيني آنان از چه چيز لذت ميبرند ، و اينان از چه چيز متالم و ناراحت ميشوند .
بنابر اين ، تكيه اين حجت بر دو چيز است ، يكي بر تفاوت اين دو طائفه به خاطر ايمان و عمل صالح ، و كفر و عمل ناصالح ، و ديگري بر كلمه بالقسط ، اين نكته را از نظر دور مدار .
و جمله ليجزي بنابر آنچه از ظاهر بيان استفاده ميشود متعلق است به جمله اليه مرجعكم جميعا .
البته اين احتمال هم هست كه جمله : ليجزي ... متعلق باشد به جمله ثم يعيده ، كه در اين صورت ، كلام آن جنبه را كه گفتيم يعني جنبه فرقگذاري بين دو طائفه و بيان عدل الهي را ندارد ، بلكه جنبه تعليل دارد ، و به يك حجت كه همان حجت دومي است اشاره خواهد داشت .
و از جهت لفظ آيه ، احتمال دوم به ذهن نزديكتر است .
هو الذي جعل الشمس ضياء و القمر نورا ... كلمه ضياء بطوري كه گفته شده - مصدر است براي ضاء ، يضوء ، ضوء و ضياء
ترجمة الميزان ج : 10ص :13
همانطور كه كلمه عياذ مصدر است براي عاذ ، يعوذ ، عوذا و عواذا .
و اي بسا كه جمع باشد براي كلمه ضوء ، همانطور كه كلمه سياط جمع است براي سوط و اين عبارت چيزي در تقدير دارد كه مضاف كلمه ضياء است ، و تقدير آن جعل الشمس ذات ضياء و القمر ذا نور است ، يعني خداي تعالي خورشيد را داراي ضياء و ماه را داراي نور كرد .
و همچنين كلمه منازل در جمله و قدره منازل مضافي در تقدير دارد ، و تقدير كلام : و قدره ذا منازل است ، يعني خداي تعالي قمر را داراي منزلها كرد تا در مسير حركتش در هر شب به منزلي از آن منازل برسد ، غير آن منزلي كه شب قبلش در آنجا قرار داشت .
نتيجه اين تقدير الهي اين شد كه قرص قمر دائما در حال دور شدن از خورشيد حركت كند ، تا از طرف ديگر باز به خورشيد برسد ، و يك دور تمام اين حركت قمر ، يك ماه قمري را و دوازده ماه يك سال را تشكيل دهد ، و خلق خدا در شمردن عدد سالها و رسيدگي به حسابها از اين تقدير الهي بهرهمند شوند .
نكته ديگري كه آيه مورد بحث آن را افاده ميكند اين است كه خداي تعالي آنچه را كه در بكار اندازي اين تقدير و اين نظام آفريده ، و نتايج و اهدافي كه بر خلقت آنها مترتبساخته ، همه بحق بوده ، زيرا نتايج مزبور اهدافي حقيقياند ، كه بطور منظم بر مخلوقات او مترتب ميشوند .
پس ، در سراسر جهان خلقت نه لغوي در كار است ، و نه غرض باطل و بيهودهاي ، و نه تصادف و اتفاقي .
پس ، خداي تعالي اگر اين موجودات را خلق كرده و بر اين ترتيب مرتب ساخته براي اين بوده كه شؤون حيات شما را تدبير ، و امور معاش و معاد شما را اصلاح كند .
پس او بهمين دليل رب شما و مالك امر و مدبر شان شما است و جز او ربي نيست .
يفصل الايات لقوم يعلمون - احتمال دارد كه منظور از تفصيل آيات تفصيل به حسب تكوين خارجي باشد ، و احتمال هم دارد منظور تفصيل به حسب بيان لفظي باشد ، و بعيد نيست كه بگوئيم اولي به سياق آيه نزديكتر است .
ان في اختلاف الليل و النهار و ما خلق الله في السموات و الارض لايات لقوم يتقون در مجمع البيان فرموده : اختلاف بين دو چيز به اين معنا است كه هر يك به طرفي مخالف طرف ديگري برود ، مثلا يكي در جهت نور حركت كند و ديگري در جهت ظلمت و ظاهرا اين كلمه از ماده الخلف گرفته شده كه به معناي پشت سر است ، و اختلاف بين دو
ترجمة الميزان ج : 10ص :14
چيز در اصل به اين معنا بوده كه يكي از آن دو ، پشت آنديگري قرار گيرد .
و آنگاه استعمالش را توسعه دادهاند به حدي كه در مغايرتي كه بين دو چيز باشد استعمال كردهاند ، در نتيجه هم بر حسب اصل لغت ميگويند اختلفه يعني فلان چيز را پشت سر خود قرار داد ، و هم بر حسب توسعه مذكور ميگويند : اختلف الناس في كذا - مردم در اين باره اختلاف كردند كه اين عبارت ، ضد عبارت : اتفق الناس في كذا - مردم در اين امر اتفاق كردند ميباشد .
و اما تعبير اختلف الناس اليه معنايش اين است كه مردم پيرامون فلاني آمد و شد و تردد كردند ، جمعي وارد بر او شدند و جمعي از نزد او خارج گشتند ، كهدر اين تعبير هم معناي اصلي كلمه محفوظ است ، زيرا آن عده كه وارد ميشوند آن عدهاي را كه خارجاند پشت سر قرار ميدهند .
و منظور از اختلاف ليل و نهار يا اين است كه شب و روز يكي پس از ديگري وارد بر زمين ميشوند ، و هفتهها ، ماهها و سالها را ترسيم ميكنند .
و يا اختلاف ساعت شب و روز در اغلب بقاع مسكون زمين است ، چون شب و روز تنها در اعتدال بهاري برابرند .
از روز اول بهار به بعد در نقاط شمالي روزها رو به زيادت ميگذارد ، يعني روز طولانيتر از شب ميشود ، در نتيجه هر روز از روز قبلش طولانيتر ميگردد ، تادر اول تابستان به منتها درجه طول ميرسد ، از آن روز به بعد روزها شروع به كوتاه شدن ميكند ، تا در نقطه اعتدال پاييزي يعني در روز اول پاييز دوباره برابر شب ميشود .
از شب اول پاييز به بعد شب رو به زيادت نهاده ، تا به اول زمستان كه نقطه نهائي طول شبها است برسد ، دوباره از آن شب تا شب اول بهار رو به كوتاه شدن و در نهايت برابر روز شدن ميرود ، و اين جريان در مناطق جنوبي به عكس است ، در نتيجه هر زماني كه در مناطق شمالي روزها رو به بلندي باشد ، در مناطق جنوبي رو به كوتاهي است ، و در عوض شبهاي آنجا به همان نسبترو به زيادت ميگذارد .
اختلاف اول يعني پشت سر هم در آمدن شب و روز همان عاملي است كه امر ساكنين زمين را از نظر حرارت تدبير ميكند ، در روز حرارت اشعه را بر روي زمين ميگستراند ، و در شب سرماي ظلمت را ، و اين اختلاف حرارت و برودت بادها را به دنبال ميآورد ، و نيز در روز مردم را براي حركت و تلاش در امر معاش برميانگيزد ، و در شب همه را براي استراحت و آرامش جمع ميكند ، همچنانكه قرآن كريم در اين باره ميفرمايد : و جعلنا نومكم سباتا و جعلنا الليل لباسا و جعلنا النهار معاشا .
ترجمة الميزان ج : 10ص :15
و اختلاف دوم عاملي است كه فصول چهارگانه سال را ترسيم و امر آذوقه و ارزاق را تدبير ميكند همچنانكه قرآن كريم ميفرمايد : و قدر فيها اقواتها في اربعة ايام سواء للسائلين .
دو كلمه نهار و يوم مترادفند ، اما - بطوري كه گفته شده - بين آن دو فرقي هست و آن اين است كه كلمه نهار علاوه بر معناي روز دلالت بر گسترش نور نيز دارد ، و شايد به همين جهت بوده كه تنها اين كلمه در مقابل كلمه ليل استعمال ميشود بلكه كلمه يوم را در جائي استعمال ميكنند كه عنايتي به افاده گسترش نور نداشته باشند ، مثل مواردي كه سخن از شمردن ايام باشد ، كه در چنين مقامي ميگويند : عشرة ايام - ده روز و عشرين يوما - بيست روز و ... ، ولي گفته نميشود عشرة نهارات و عشرين نهارا و ... آيه شريفه مشتمل است بر حجت تمام عياري بر يگانه بودن خداي تعالي در ربوبيت ، براي اينكه ليل و نهار و آنچه در آسمانها و زمين آفريده حامل نظامي واحد و عمومي و متفقند ، نظامي كه امر موجودات زميني و آسماني و مخصوصا عالم انساني را تدبير ميكند ، تدبير واحد كه اجزاء آن به يكديگر متصلند ، اتصالي كه بهتر از آن تصور ندارد .
اين احتمال نيز در بين هست كه آيه شريفه ، در مقام احتجاج بر مساله توحيد نباشد ، بلكه در صدد تعليل جمله يفصل الايات لقوم يعلمون در آيه قبلي باشد ، چون كلمه ان كه خاصيت تعليل را دارد بر سر آن آمده .
و بنا بر اين احتمال ، مناسبتر آن است كه منظور از اختلاف ليل و نهار احتمال اول باشد ، نه معناي دوم ، براي اينكه همين معناي اختلاف از جمله جعل الشمس ضياء و القمر نورا و قدره منازل به ذهن ميرسد ، ( در نتيجه معناي آيه چنين ميشود : او همان خدائي است كه خورشيد را روشن و قمر را نوراني كرد ، و براي قمر منزلهائي مقدر فرمود ، تا عدد سالها و حساب را بدانيد ... براي اينكه در اين اختلاف شب و روز كه باعث پديد آمدن فصول است ، و در موجودات زمين و آسمان كه حامل اين نظام عالمي هستند آياتي است براي مردمي كه تقوا داشته باشند ) و مناسبتر بودن اين معناي اختلاف با مطلب آيه قبل نسبت به معناي ديگر آن روشن است .
ان الذين لا يرجون لقاءنا و رضوا بالحيوة الدنيا و اطمانوا بها ... بما كانوا يكسبون از اينجا شروع شده در بيان اموري كه متفرع است بر دعوت مذكور در جمله : ذلكم
ترجمة الميزان ج : 10ص :16
الله ربكم فاعبدوه .
اموري كه سرانجام مترتب بر آن دعوت ميشود ، از قبيل اينكه چه كساني آن دعوت را ميپذيرند و چه كساني آن را رد خواهند كرد ، چه كساني خدا را اطاعت ميكنند و چه كساني نافرمانيش خواهند كرد .
نخست متعرض عكس العملي شده كه كفار در برابر اين دعوت از خود نشان خواهند داد ، و فرموده : محققا كساني كه اميد ديدار ما را ندارند ، و به زندگي دنيا راضي گشته و دل خود را با آن آرامش بخشيدهاند و كساني كه اصلا از آيات ما غافلند ، اينان دعوت ما را نميپذيرند ، و به خاطر همين عملكردشان در آتش ، ماوي دارند .
و در اين بيان نخست ايشان را توصيف كرد به اينكه اميدي به لقاء خدا ندارند و منظور از لقاء الله همان معاد و بازگشت به سوي خداي تعالي و زنده شدن در روز قيامت است ، و ما در چند جا از اين كتاب گفتهايم كه چرا قرآن كريم قيامت را روز لقاء خدا ناميده ، كه يكي از آن موارد در سوره اعراف تفسير آيه رؤيت است .
پس ، اين كفار ، منكر روز جزاء هستند و معلوم است كه با انكار آن روز ديگر حساب و جزائي و وعد و وعيدي و امر و نهيي بر ايشان مطرح نخواهد بود ، وقتي اين مسائل براي كسي مطرح نباشد ، براي او وحي و نبوت و فروعات آن كه همان احكام يك دين آسماني است نيز معنا ندارد .
و نيز معلوم است كه وقتي جهان بيني يك انسان چنين باشد همه هم و غم او معطوف به زندگي مادي دنيا ميشود ، چون انسان و هر موجود زنده ديگر به حكم فطرتش ميخواهد باقي بماند ، و به دعوت فطرتش همه همش را صرف در اين ميكند كه اولا بماند و فاني نشود ، و در ثاني سعادت اين زندگيش را تامين نمايد .
خوب ، اگر اين انسان ، ايماني به حيات دائمي داشته باشد حياتي كه به پهناي دنيا و آخرت است كه هيچ ، و اما اگر به چنين حياتي ايمان نداشته باشد قهرا هم فطريش در تلاش براي بقاء صرف همين زندگي دنيا ميشود ، و به داشتن آن راضي گشته ، دلش به آرامشي كاذب ، آرامش مييابد ، و ديگر به طلب آخرت بر نميخيزد ، اين است منظور جمله : و رضوا بالحيوة الدنيا و اطمانوا بها .
از همين جا روشن ميشود كه وصف دوم ، يعني اينكه چنين كساني به زندگي دنيا راضي و مطمئن هستند ، از لوازم وصف اول يعني جمله لا يرجون لقاءنا ميباشد ، و جنبهاي تفسير كننده براي آن دارد .
و حرف باء در بالحياة و در اطمانوا بها باء سببيت است ، و چنين معنا ميدهد كه منكرين لقاء خدا به سبب زندگي دنيا از لقاء خدا كه همان زندگي آخرت است بي نياز شدند و آرامش خاطر يافتند .
و الذين هم عن آياتنا غافلون - اين جمله جنبه تفسير براي وصفقبلي دارد ، چون بين
ترجمة الميزان ج : 10ص :17
آن دو تلازم هست .
كسي كه از آخرت غافل است و آن را فراموش كرده و همواره به ياد دنيا است قهرا از آيات خدا نيز غافل خواهد بود .
و اين آيه قريب المضمون با آيه زير است كه ميفرمايد : فاعرض عن من تولي عن ذكرنا و لم يرد الا الحيوة الدنيا ، ذلك مبلغهم من العلم ان ربك هو اعلم بمن ضل عن سبيله چون اين آيه نيز دلالت دارد بر اينكه اعراض از ذكر خدا غفلت از آيات او است ، و باعث آن ميشود كه ديد آدمي كوتاه گشته ، علم او تنها در چهار ديواري تنگ زندگي دنيا و شؤون آندور بزند .
آري ، كسي كه از ياد خدا غافل است خواستش نيز از چهار ديواري زندگي مادي دنيا فراتر نميرود ، و اين خود ضلالت از راه خدا است ، كه در آيه زير اين ضلالت به فراموشي روز حساب تعريف شده ، ميفرمايد : ان الذين يضلون عن سبيل الله لهم عذاب شديد بما نسوا يوم الحساب پس ، روشن شد كه انكار لقاء الله و فراموشي روز حساب موجب اين است كه انسان به زندگي دنيا راضي شود و به جاي آخرت بدان اطمينان و دلگرمي يافته ، علم و معرفتش و خواست و ارادهاش منحصر در همين چهار چوب تنگ دنيا شود ، و چون مدار و معيار بر حقيقت ذكر ، است و اينكه آدمي جدا و واقعا در طلب آخرت و رضاي خدا باشد ، لا جرم هيچ فرقي نيست بين آن كسي كه به كلي منكر معاد و لقاء خداست و بين آن كسي كه هم قولا و هم فعلا به زندگي دنيا راضي است و يا اينكه فعلا به زندگي دنيا راضي است اما لفظا قائل به معاد است .
و نيز روشن گرديد كه اعتقاد به معاد يكي از اصول و پايههائي است كه استواري دين بر آن بنا نهاده شده است ، چون با سقوط اين پايه امر و نهي و وعده و وعيد و بلكه اصل نبوت و وحي ساقط ميشود ، و معلوم است كه با سقوط اينها دين الهي بكلي باطل ميشود .
اولئك ماويهم الناربما كانوا يكسبون - اين جمله ، جزاي آنان را بيان ميكند و ميفرمايد كه جزاي اعمالي كه كردند آتش جاودانه است .
ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات يهديهم ربهم بايمانهم ... اين آيه شريفه بيانگر عاقبت أمر مؤمنين و پاداشي است كه خداي تعالي در برابر
ترجمة الميزان ج : 10ص :18
پذيرفتن دعوت او و اطاعتش ميدهد .
ميفرمايد : آن پاداش اينست كه خداي سبحان چنين كساني را به ايمانشان هدايت ميفرمايد .
و معلوم است كه منظور از اين هدايت ، هدايت به سوي پروردگارشان است ، چون كلام ، در باره عاقبت امر كسي است كه اميدوار لقاء الله است ، همچنانكه خداي تعالي خودش فرموده : و يهدي اليه من اناب و مسلما ايمان اگر آدمي را هدايت ميكند ، به اذن خدا به سوي خدا هدايت ميكند ، و نيز اگر مؤمنين به سوي حق و يا به سوي صراط مستقيم و يا هر چيز ديگري كه قرآن كريم مشتمل بر آن است هدايت ميكنند در حقيقت به وسائل و مدارجي هدايت ميكنند كه اين مدارج سرانجام منتهي به خداي تعالي ميشود ، همچنانكه باز خداي تعالي فرموده : و ان الي ربك المنتهي در اين آيه سؤالي به ذهن ميرسد و آن اين است كه چرا مؤمنين را به ايمان و اعمال صالحه توصيف كرده ، ولي هدايت به سوي خودش را تنها به ايمان نسبت داده ؟ جوابش اين است كه تنها عاملي كه بنده خدا را به مقام قرب بالا ميبرد ايمان است ، و اعمال صالح در آن نقشي ندارد ، تنها نقش اعمال صالح ياري ايمان و به نتيجه رساندن ايمان در بعد عمل است ، همچنانكه خداي تعالي فرموده : يرفع الله الذين آمنوا منكم و الذين اوتوا العلم درجات و در اين گفتارش ايمان و علم را عامل بلند شدن و بالا رفتن دانسته و از تاثير عمل صالح سكوت كرده .
از اين آيه روشنتر آيه زير است كه ميفرمايد : اليه يصعد الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه البته همه اينهادر باره هدايت است كه كار ايمان است ، و اما نعمتهاي بهشتي امري است كه اعمال صالح در آن دخالت دارد ، همچنانكه اعمال زشت دخالت در انواع عذاب دارد ، خداي تعالي در باره مؤمنيني كه اعمال صالح دارند ميفرمايد : تجري من تحتهم الانهار في جنات النعيم و در باره كفار ميفرمايد : اولئك ماويهم النار بما كانوا يكسبون
ترجمة الميزان ج : 10ص :19
خواننده محترم و پژوهشگر متدبر بايد توجه داشته باشد كه خداي تعالي در ميان همه منازل قرب ، پاداش كساني را كه به وسيله ايمان خود هدايت يافتند جنات نعيم ذكر كرده ، و در ميان همه نعمتهاي بهشتي انهاري را نام برده كه در بهشت از زير آنان جاري است ، حال بايد ديد علت اين انتخاب چيست ؟ ما در تفسير آيه شريفه : صراط الذين انعمت عليهم و در تفسير آيه شريفه : فاولئك مع الذين انعم الله عليهم گفتيم كه در قرآن كريم نعمت به معناي حقيقيش همانا ولايت الهي است ، و يكي از چيزهائي كه خداي تعالي اولياي مقربين خود را به آن اختصاص داده نوعي از شراب بهشت است كه با نوشاندن آن شراب به ايشان احترامشان كرده ، به شان آنان اعتناء مينمايد ، مثلا فرموده : ان الابرار يشربون من كاس كان مزاجها كافورا عينا يشرب بها عباد الله يفجرونها تفجيرا ، و نيز فرموده : ان الابرار لفي نعيم ... يسقون من رحيق مختوم ... عينا يشرب بها المقربون ، و اين بر خواننده گرامي است كه در اينگونه آيات دقت نموده ، بعضي را با بعضي ديگر مقايسه و تطبيق كند تا شايد بتواند به بعضي از اسرار لطيف كه خداي عز و جل در كلام خود به وديعت نهاده دست يابد .
دعويهم فيها سبحانك اللهم و تحيتهم فيها سلام و آخر دعويهم ان الحمد لله رب العالمين اولين كرامتي كه خداي سبحان به اوليايش - يعني همانهائي كه در دلهايشان غير خدا نيست و غير خدا كسي امورشان را تدبير نميكند - كرده اين است كه دلهايشان را از محبت غير خودش پاك ميكند ، تا به آنجا كه غير خدا را دوست نميدارند و جز به خدا به هيچ چيز ديگر نميانديشند و جز در راه او قدمي بر نميدارند .
پس ، اولياء خدا منزه از هر شريكي براي خدا هستند ، يعني هيچ چيز ديگر دلهاي آنان را به سوي خود نميكشد ، و از ياد خدا غافل نميسازد ، و هيچ شاغلي آنان را از پروردگارشان به خود مشغول نميكند .
و اين منزه بودن دلهايشان همان تنزيهي است كه آنان نسبت به خداي تعالي دارند .
آري ، اولياء خدا ، پروردگار خود را از هر چيزي كه لايق به ساحت قدس او نيست منزه
ترجمة الميزان ج : 10ص :20
ميدارند ، چه شريك در اسم و چه شريك در معنا ، و چه نقص ، و چه عدم .
و نيز تسبيح آنان در باره پروردگارشان تنها تسبيح به زبان و صرف گفتن سبحان الله نيست ، بلكه تسبيحشان هم به زبان ، هم به عمل و هم به قلب ميباشد ، چون تسبيح اگر كمتر از اين و در مرحلهاي پايينتر از اين باشد تسبيحي آميخته با شرك است ، همچنانكه خداي تعالي فرموده : و ما يؤمن اكثرهم بالله الا و هم مشركون و اين اولياء خدا كه خداي تعالي دلهايشان را از پليدي محبت غير خود - كه دل را مشغول از ذكر خداميسازد - پاك ساخته و از محبت خويشتن پر نموده است ، اراده نميكنند مگر خود خدا را ، چون خداي تعالي خيري است كه شري با آن نيست ، آري و الله خير و نيز اولياي خدا با دلهاي مالامال از خير و سلام خود با احدي روبرو نميشوند مگر بخير و سلام .
بله ، مگر آنكه طرف مقابل كسي باشد كه خير و سلام را مبدل به شر و ضرر سازد ، كه در اين صورت اولياي خدا نيز با شر ، با آنان برخورد ميكنند .
همانطوري كه قرآن كريم ، شفاء قلوب است براي كساني كه خواهان شفاء از آن باشند و ليكن براي ظالمين ثمرهاي جز بيشتر شدن گمراهي ندارد .
و نيز اولياي خدا و دارندگان چنين قلبي طاهر به هيچ چيز و هيچ حادثهاي بر نميخورند مگر آنكه آن را نعمتي از نعمتهاي خدا يافته ، با ديد نعمت به آن مينگرند ، نعمتي كه از صفات جمال خدا و معاني كمال او حكايت دارد و عظمت و جلال او را بيان ميكند ، در نتيجه اگر چيزي را توصيف ميكنند - بدان جهت است كه آن را يكي از نعمتهاي خدا ميبينند ، و جمال خدا - در اسماء و صفاتش - را در آن چيز مشاهده ميكنند ، و در هيچ چيز از پروردگار خود غافل و دستخوش فراموشي نميشوند - قهرا اين توصيفشان از آن چيز توصيف پروردگارشان است ، به افعال و صفات جميل و در نتيجه ثنائي است از آنان بر خدا و حمدي است از ايشان براي خدا ، چون حمد چيزي جز ثناء به فعل اختياري جميل نميباشد .
اين است وضع اولياي خداي تعالي مادام كه در دنيايند ، يعني در دار عمل قرار دارند ، و در امروزشان براي فردايشان جد و جهد دارند ، و اما بعد از آنكه از اين خانه خارج شده ، به لقاء پروردگارشان رسيدند و خداي تعالي وعدههائي كه به آنان داده بود بطور كامل به آنان داده ، و در رحمت و در دار كرامت خود جايشان داد ، و در آن هنگام نورشان را تمام ميكند همان نوري
ترجمة الميزان ج : 10ص :21
را كه در دنيا فقط به آنان داده بود ، و قرآن كريم وضع آن روز آنان را چنين حكايت ميكند : نورهم يسعي بين ايديهم و بايمانهم يقولون ربنا اتمم لنا نورنا .
در اين جا است كه خداي تعالي شرابي طهور به آنان ميچشاند و با آن ، سريره و باطنشان را از هر شرك آشكار و پنهاني پاك ميكند ، و در نور علم و يقين غرقشان ميسازد ، و از اقيانوس دلشان چشمههاي حكمت بر زبانهايشان جاري ميكند ، در نتيجه نخست خداي تعالي را تسبيح و تنزيه نموده ، سپس به رفقايشان كه همان انبياء و صديقين و شهداء و صالحيناند سلام ميكنند ، آنگاه خدا را با رساترين وجه و به بهترين بيان حمد و تسبيح و ثنا ميگويند .
اين آن مطالبي است كه دو آيه شريفه مورد بحث قابل انطباق بر آنها هست - و خدا داناتر است - اينك اين دو آيه را جمله جمله معنا ميكنيم : كساني كه ايمان آورده و اعمال صالح ميكنند تجري من تحتهم الانهار في جنات النعيم ، در جنات نعيم نهرها از زير كاخشان روان است .
گفتيم كه در اين جمله سخن از بهشت ولايت و تطهير دلها است ، دعويهم فيها سبحانك اللهم ، دعوايشان در آن بهشتها همه اين است كه بارالها تو را تسبيح ميگوئيم .
و گفتيم كه در اين جملهخدا را از هر نقص و حاجت و شريكي منزه ميدارند ، و اين گفتارشان بر وجه حضور است ، يعني خدا را حاضر ميبينند و تسبيحش ميگويند ، چون اولياي خدا از پروردگار خود محجوب نيستند ، و تحيتهم فيها سلام و در آنجا درودشان به يكديگر سلام است ، كه اين ملاقات را به نشانه امنيت مطلق نامگذاري كردن است ، گو اينكه در دنيا نيز يكديگر را به كلمه سلام تحيت ميگويند ، و ليكن سلام در دنيا علامت امنيت نسبي و امنيتي اندك است ، اما در بهشت علامت امنيت مطلق است ، و آخر دعويهم ان الحمد لله رب العالمين آخرين مرحله كمال علم اهل بهشت بدينجا منتهي ميشود كه خدا را بعد از تسبيح و تنزيه ثنا گويند .
در سابق در تفسير آيه شريفه : الحمد لله رب العالمين نيز گفتيم كه هر چند هر كسي ميتواند به زبان بگويد الحمد لله و ليكن از آنجا كه حمد ، توصيف و ستودن خداي تعالي است ، هر كسي نميتواند خداي را توصيف كند ، اين كار تنها از بندگان مخلص خداي تعالي بر ميآيد ، افراد انگشتشماري كه خداي تعالي آنان را براي خود خالص نموده ، و به
ترجمة الميزان ج : 10ص :22
كرامت قرب خود اختصاص داده و هيچ واسطهاي بين آنان و بين خداي تعالي نيست .
به آيه زير توجه بفرمائيد كه چگونه خداي تعالي را از توصيف خلق منزه دانسته و تنها توصيف بندگان مخلص را امضاء ميكند : سبحان الله عما يصفون الا عباد الله المخلصين .
و به همين جهت است كه ميبينيم خداي عز و جل حمد كسي را در كلام مجيدش نقل نكرده الا حمد افراد انگشتشماري از انبياي گرامش را ، مانند نوح ، ابراهيم ، محمد ، داوود و سليمان ( عليهم صلوات الله) .
در گفتگويش با جناب نوح (عليهالسلام) فرموده : فقل الحمد لله الذي نجينا من القوم الظالمين و از جناب ابراهيم (عليهالسلام) حكايت كرده كه گفت : الحمد لله الذي وهب لي علي الكبر اسمعيل و اسحق ، و در چند جا كه دستوراتي به رسول اسلام (صلياللهعليهوآلهوسلّم) ميدهد ميفرمايد : قل الحمد لله ، و از داوود و سليمان (عليهماالسلام) حكايت كرده كه : و قالا الحمد لله .
همچنانكه در چند جاي كلام مجيدش حمد اهل بهشت را حكايت كرده است ، مانند : و قالوا الحمد لله الذي هدينا لهذا و قالوا الحمد لله الذي اذهب عنا الحزن ، و قالوا الحمد لله الذي صدقنا وعده و آخر دعويهم ان الحمد لله رب العالمين .
از آيه مورد بحث استفاده ميشود كه خداي سبحان ، مؤمنين از اهل بهشت را سرانجام به بندگان مخلص خود ملحق ميسازد ، پس اين آيه دلالت دارد بر وعدهاي جميل و بشارتي عظيم به مؤمنين .
ترجمة الميزان ج : 10ص :23
بحث روايتي
در تفسير عياشي از يونس بن عبد الرحمان از شخصي از امام صادق (عليهالسلام) روايت شده كه در معناي آيه شريفه و بشر الذين آمنوا ان لهم قدم صدق عند ربهم فرمود : منظور از قدم صدق ولايت است .
و در كافي به سند خود از ابراهيم بن عمر يماني از كسي كه وي نام نبرده از امام صادق (عليهالسلام) روايت كرده كه در معناي آيه شريفه : و بشر الذين آمنوا ان لهم قدم صدق عند ربهم فرمود : منظور رسول خدا است .
مؤلف : اين روايت را قمي در تفسيرش با ذكر سند ، و عياشي در تفسيرش بدون سند از ابراهيم بن عمر از شخصي كه نامش را نبرده از امام صادق (عليهالسلام) نقل كردهاند ، و ظاهرا منظور امام (عليهالسلام) كه قدم صدق را به رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) تفسير كرده اين باشد كه مؤمنين مورد شفاعت رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) خواهند بود .
دليل بر اين معنا روايتي است كه مرحوم طبرسي در مجمع البيان آورده ، آنجا كه گفته است : بعضي گفتهاند منظور از قدم صدق شفاعت محمد (صلياللهعليهوآلهوسلّم) است .
آنگاه اضافه كرده است كه اين معنا از امام صادق (عليهالسلام) روايت شده .
و نيز دليل ديگرش روايتي است كه در تفسير الدر المنثور از ابن مردويه از علي بن ابي طالب (عليهالسلام) نقل كرده كه در تفسير جمله قدم صدق عند ربهم فرموده : رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) شفيع آنان در قيامت است .
و در تفسير عياشي از زيد شحام از امام صادق (عليهالسلام) روايت شده كه زيد گفت : من از امام صادق (عليهالسلام) از تسبيح سؤال كردم ، حضرت فرمود : تسبيح اسمي است از
ترجمة الميزان ج : 10ص :24
اسماء خدا و هم دعوي اهل بهشت است .
مؤلف : منظور امام از تسبيح ، همين جمله سبحان الله است كه ما ميگوئيم ، و معناي اسم بودنش براي خدا اين است كه دلالت دارد بر منزه بودن حق تعالي .
و در كتاب اختصاص ، شيخ مفيد به سند خود از جعفر بن محمد از پدرش از جدش حسين بن علي بن ابي طالب (عليهالسلام) از رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) - در حديثي طولاني كه حكايت گفتگوي آن جناب با مردي يهودي است - روايت كرده كه : يهودي از آن جناب سؤالهائي كرد ، و رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) در آن گفتگو فرمود : وقتي بنده خدا ميگويد سبحان الله همه موجوداتي كه پايين عرش هستند با او تسبيح ميگويند ، و در نتيجه به گوينده ده برابر پاداش داده ميشود ، و چون ميگويد : الحمد لله خداي تعالي از نعيم دنيا برخوردارش ميكند تا زماني كه خدا را با نعيم آخرت ديدار كند ، و اين كلمهاي است كه اهل بهشت آن را هنگام دخول در بهشت ميگويند ، و هر سخني در دنيا تمام و بريده ميشود مگر گفتن الحمد لله كه قطع نميگردد ، و اين است معناي كلام خداي تعالي كه فرموده : تحيتهم يوم يلقونه سلام .
مؤلف : اينكه فرمود : و هر سخني در دنيا تمام و بريده ميشود مگر الحمد لله ، معنايش اين است كه هر كلامي كه در دنيا بكار ميرود و در راه مقاصدي استعمال ميشود ، مقاصدي كه عايد صاحبش ميگردد - نظير سخناني كه در مقاصد معاش و گفتگوهاي معمولي انسانها و سخناني كه در عبادات به منظور تحصيل ثواب و امثال آن گفته ميشود - همه با قطع شدن زندگي دنيا قطع ميگردد ، چون بعد از دنيا ديگر خبري از اينگونه مقاصد نيست ، نه مقاصد دنيائي در كار است و نه ديگر ثوابي ميتوان تحصيل كرد ، و از كلام آدمي باقي نميماند مگر حمد خدا و ثناي بر او ، كه كلام اهل بهشت در بهشت است .
و اينكه فرمود : و اين است معناي كلام خداي تعالي كه فرمود : تحيتهم يوم يلقونه سلام ، معنايش اين است كه تحيت در آن روز سلام مطلق است ، سلامي كه ميفهماند در آنجا هر چه كه هست موافق و ملائم با خواست آدمي است .
پس ، انسان آنچه را كه اراده كند به نفع او است ، پس در بهشت ديگر به منظور بدست آوردن نتايجي هيچ سخني استعمال نميشود .
و خلاصه ، كلام آن خاصيتي را كه در دنيا دارد از دست ميدهد ، تنها كلامي كه در آنجا به كار ميرود ثناء بر نعمتهاي جميلي است كه از ناحيه خداي تعالي مشاهده ميشود - دقت فرمائيد .
ترجمة الميزان ج : 10ص :25
× وَ لَوْ يُعَجِّلُ اللَّهُ لِلنَّاسِ الشرَّ استِعْجَالَهُم بِالْخَيرِ لَقُضي إِلَيهِمْ أَجَلُهُمْفَنَذَرُ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقَاءَنَا في طغْيَنهِمْ يَعْمَهُونَ(11) وَ إِذَا مَس الانسنَ الضرُّ دَعَانَا لِجَنبِهِ أَوْ قَاعِداً أَوْ قَائماً فَلَمَّا كَشفْنَا عَنْهُ ضرَّهُ مَرَّ كَأَن لَّمْ يَدْعُنَا إِلي ضرٍّ مَّسهُكَذَلِك زُيِّنَ لِلْمُسرِفِينَ مَا كانُوا يَعْمَلُونَ(12) وَ لَقَدْ أَهْلَكْنَا الْقُرُونَ مِن قَبْلِكُمْ لَمَّا ظلَمُواوَ جَاءَتهُمْ رُسلُهُم بِالْبَيِّنَتِ وَ مَا كانُوا لِيُؤْمِنُواكَذَلِك نجْزِي الْقَوْمَ الْمُجْرِمِينَ(13) ثمَّ جَعَلْنَكُمْ خَلَئف في الأَرْضِ مِن بَعْدِهِمْ لِنَنظرَ كَيْف تَعْمَلُونَ(14)
ترجمه آيات
و اگر خدا در فرستادن عذابشان عجله كند آنطور كه در خير خود عجله دارند مرگشان فرا ميرسد ( و ما نميخواهيم چنين شود ) ما كساني را كه به ما و به ديدار ما در قيامت ايمان ندارند در طغيانشان رها ميكنيم تا همچنان سرگردان باشند ( 11) .
و همين انسان ( منكر ديدار ما ) وقتي بلايي به جانش وارد ميشود در همه احوال چه به پهلو و چه نشسته و چه ايستاده ما را به ياري خود ميخواند ، ولي همينكه بلايش را دور كنيم ميگذرد و ميرود مثل اينكه اصلا بلايي به او نرسيده بود ( آري ، از ناحيه شيطان و هواي نفس ) رفتار زشت اسرافگران در نظرشان جلوه داده شده ( 12 ) .
در باره اقوامي كه قبل از شما بودند فكر كنيد كه چگونه وقتي مرتكب ظلم شدند و پيامبرانشان با معجزات به سويشان آمدند به هيچ وجه ايمان نياوردند ، همه را هلاك كرديم ، آري ما اينچنين ، مردم مجرم را
ترجمة الميزان ج : 10ص :26
كيفر ميدهيم ( 13) .
و سپس به دنبال آنان شما را جانشين آنها در روي زمين قرار داديم تا بنگريم شما چگونه عمل ميكنيد( 14 ) .
بيان آيات
بعد از آنكه در آيات قبل دو اصل از اصول دعوت حقه اسلام يعني توحيد و معاد را يادآور شد ، و از طريق عقل فطري بر آن دو اصل استدلال كرد ، و چند خبر هم از عاقبت ايمان و سرانجام كفر به آن دو اصل را بيان نمود ، اينك در اين آيات دو سؤال را مطرح نموده و از آن پاسخ ميدهد ، يكي اينكه چرا خداي تعالي منكرين اين دو اصل را با اينكه در ضلالت و كور دلي خود ادامه ميدهند و سر به طغيان بر ميآورند اينقدر مهلتشان ميدهد ؟ و سؤال دوم اينكه علت ضلالت و طغيان آنان چيست ( و با اينكه توحيد و معاد به طريق عقلفطري ثابت است چرا آن را نميپذيرند ؟) .
در پاسخ از اين دو سؤال ميفرمايد : جواب آن روشن است و جاي ابهامي در آن نيست ، چون فرستادگان خداي تعالي در هر زماني آن را براي مردم با ادلهاي روشن بيان كردهاند ، چيزي كه هست شيطان اعمال اين اسرافگران را در نظرشان زينت داده ، و در نتيجه از ياد قيامت غافلشان ساخته است ، و با اينكه انبياء بارها به يادشان آورده بودند باز آن را از ياد بردند .
و اما اينكه چرا خداي تعالي مهلتشان ميدهد و در نزول عذاب بر آنان عجله نميكند ؟ جوابش اين است كه ميخواهد آنان را امتحان كند تا آنچه در باطن نهفته دارند به صورت گناه بيرون بريزند ، چون دنيا دار ابتلاء و امتحان است .
و لو يعجل الله للناس الشر استعجالهم بالخير ... تعجيل در هر چيز به معناي آوردن آن به سرعت و عجله است ، و استعجال به چيزي به معناي آن است كه بخواهيم چيزي به سرعت و عجله حاصل شود و كلمه العمه به معناي حيرت شديد است .
و معناي آيه اين است كه : اگر خداي تعالي در رساندن شر - كه همان عذاب است - به مردم عجله ميكرد ، همانطور كه خود مردم در رسيدن به خير و نعمت عجله ميكنند ، هر آينه عذاب را بر آنان نازل ميكرد و اجلشان را پايان ميداد و ليكن خداي تعالي در رساندن شر به آنان عجله نميكند ، و اين منكرين معاد و خارجين از ربقه دين را همچنان به حال خودشان وا ميگذارد ، تا با حيرت شديدتري به طغيان خود ادامه دهند .
ترجمة الميزان ج : 10ص :27
و در توضيح اين مطلب ميگوييم : انسان بر حسب طبعش موجودي عجول است و در هر كاري و چيزي كه خير و نفعش در آن باشد عجله ميكند ، يعني از اسباب ميخواهد كه در رسيدن به نتيجهاي كه او ميخواهد عجله كند ، و چون سبب حقيقي هر چيزي خداي تعالي است ، پس انسان در حقيقت اين عجله را از خداي سبحان ميخواهد ، پس اين خواست بشر سنت او است ، سنتي بيجا كه اساسش هواهاي نفساني اوست ، براي اينكه اسبابي كه در اين عالم دست اندركارند در نظام خود تابع هوي و هوس انسانها نيستند ، بلكه اين انسانهايند كه تابع نظام جاري در عالمند ، و مضطر و ناگزيرند از اينكه آن نظام را گردن نهند ، چه دوست بدارند و چه كراهت داشته باشند .
و اگر سنت الهي در خلقت اشياء و پيدايش مسببها بدنبال اسباب شبيه به سنت بشري بود يعني پايه و اساسش جهل بود ، و آثار و مسببها به عجله در دنبال سببها پيدا ميشد ، قهرا شر كه همان هلاكت بشريت به وسيله عذاباست نيز به عجله به انسان رو ميآورد ، چون سبب اين شر و هلاكت بشر قائم به خود بشر است ، و همراه او است ، و آن عبارت است از كفر او و انكار معاد و ديدار الله و طغيان در زندگي دنيا ، و ليكن خداي تعالي در فرستادن شر عجله نميكند آنطور كه انسانها در رسيدن به خير عجله ميكنند ، براي اينكه سنت او اساسش حكمت است ، بخلاف سنت بشر كه اساسش بر ناداني است ، ( اگر عجله ميكنند براي اين است كه ميترسند فوت شود ، و اما خداي داناي به آينده و حال ترس از فوت ندارد ) ، به همين خاطر خداي تعالي كافران طاغي را در حيرت خودشان وا ميگذارد .
از آنچه گذشت روشن شد كه اولا در جمله لقضي اليهم اجلهم نوعي از تضمين هست ، يعني كلمه قضي متضمن معناي چيزي مثل انزال و يا ابلاغ است ، و به اين جهت است كه با حرف الي متعدي شده ، و معنايش اين است كه اگر خداي تعالي عجله ميكرد هر آينه سر منزل و يا نقطه بلوغي معين ميكرد ، كه اجلشان به آن نقطه منتهي ميشد .
و يا معنايش اين است كه اگر خداي تعالي عجله ميكرد اجلشان را نازل ميكرد ، و يا ميرسانيد در حالي كه اجلي مقضي بود ، و اين تعبير كنايه است از نزول عذاب .
پس ، كلمه قضي اليهم از نوع كنايه مركب است .
و ثانيا روشن شد كه در جمله فنذر الذين التفاتي از غيبت ( اگر خدا عجله ميكرد ) ، به تكلم با غير ( وا ميگذاشتيم ) بكار رفته ، و شايد نكته آن اين باشد كه اشاره به دخالت و وساطت اسباب در اين واگذاري دارد ، چون در آيه شريفه و آيات بعدش افعالي كه از خداي تعالي ذكر شده ، از قبيل : به حال خود گذاردن كفار در حيرتشان و يا بر طرف ساختن ضر و گرفتاري
ترجمة الميزان ج : 10ص :28
از انسانها و يا تزيين اعمال اسرافگران در نظرشان ، و يا هلاكت قروني از گذشتگان ، همه اينها اموري است كه اسباب هم در آن دخالت دارد .
و در بين بزرگان رسم است كه وقتي ميخواهند از دخالت اعوان و خدمتكاران خود در بعضي از كارهايشان خبر دهند ، ميگويند ما چنين و چنان كرديم و يا چنين و چنان ميكنيم .
و اذا مس الانسان الضر دعانا لجنبه او قاعدا او قائما ... كلمه ضر - به ضم ضاد - به معناي حوادث و اموري است كه به جان آدمي ضرر برساند .
و معناي جمله دعانا لجنبه او قاعدا او قائما اين است كه وقتي به انسان ضرري ميرسد ما را ميخواند در حالي كه به پهلو افتاده و يا نشسته و يا ايستاده است .
و ظاهرا اين ترديد به منظور تعميم ميباشد و ميخواهد بفرمايد : چه به پهلو و چه نشسته و چه ايستاده و چه در هر حال ديگري كه فرض شود بر دعا و خواندن ما اصرار ميورزد ، و در هيچ حالي ما را فراموش نميكند .
ممكن هم هست هر سه كلمه لجنبه او قاعدا او قائما همگي حال از كلمه الانسان باشد ، نه حال از فاعل دعانا ، در اين صورت عامل در اين سه حال كلمه مس ميباشد ، و معناي جمله چنين ميشود : وقتي كه ناملايمي به انسان برسد ، او در حالي كه خوابيده يا نشسته و يا ايستاده در همان حال ما را ميخواند .
و اين معنا در بعضي از روايات بي سند وارد شده .
و جمله دعانا لجنبه مربوط به بيماري است كه قدرت برخاستن ندارد ، و جمله او قاعدا مربوط به مريضي است كه نميتواند بايستد ، و جمله او قائما مربوط به افراد سالم است .
و جمله مر كان لم يدعنا الي ضر مسه كنايه است از فراموشي و غفلت از چيزي كه فراموش نميشود .
و معناي آيه اين است كه : وقتي بلاء و ناملايمي جانكاه به انسان ميرسد مدام و بدون وقفه ما را به منظور رفع آن بلاء ميخواند و برخواندن خود اصرار ميورزد ، و همينكه بلاي او را برطرف ميكنيم بكلي ما را فراموش ميكند ، و دلش به سوي همان كارهائي كه قبلا داشت كشيده ميشود ، آري ، اين چنين اعمال كه اسرافگران و مفرطان در تمتع به زخارف دنيوي دارند ، در نظرشان زيبا جلوه ميكند ، آنقدر زيبا كه جانب ربوبيت پروردگار را بكلي از ياد ميبرند ، و به فرضي هم كه كسي آنان را ياد آوري كند اصلا از ياد خدا روي بر ميگردانند .
و در اين آيه علت اينكه منكرين معاد به ضلالت و غي خود ادامه ميدهند بيان شده ، و خصوصيات آن سبب ذكر شده ، و آن اين است كه اينگونه افراد مثلشان مثل انساني است كه گرفتار بلاء و ضري جانكاه شده ، و به خاطر اين گرفتاري خداي تعالي را ميخواند ، و يكسره،
ترجمة الميزان ج : 10ص :29
اي خدااي خدا ميكند ، و اصرار ميورزد تا آنكه خدا گرفتاريش را - كه به خاطر رفع آن خدا خدا ميكرد - برطرف سازد ، و ناگهان دنبال همان نافرمانيها كه قبلا داشت بگيرد ، و فراموش كند كه همو بود كه آن همه خدا خدا ميكرد ، همچنانكه علت اين فراموشي اين است كه بعد از نجات از گرفتاري شيطان گناهان و شهوات را در نظر او جلوه ميدهد آنچنانكه ياد آن شهوات جاي خالي در دل او براي ياد خدا باقي نميگذارد ، و خدا را بعد از مدتها خدا خدا كردن از يادش ميبرد .
همچنين اين اسرافگران و منكرين معاد علت انكارشان اين است كه شيطان اعمال زشت آنان را در نظر آنان زينت داده ، در نتيجه دلهايشان به سوي آن اعمال كشيده شد ، بطوري كه جائي براي ياد خدا در آن نماند ، و قهرا خدا از يادشان رفت ، و با اينكه خداي تعالي با فرستادن رسولان پيشين و با معجزاتي روشن مقام خود را به آنان يادآوري كرد و توجهشان داد به اينكه اقوام پيشين را به جرم اينكه ايمان نياوردند و به جرم اينكه ظلم كردند هلاكشان ساخت مع ذلك ايمان نياوردند ، و اين سنتي است از خداي تعالي كه مردم مجرم را اينطور جزاء ميدهد .
از اينجا روشن ميشود كه آيه بعدي كه از جمله و لقد اهلكنا القرون من قبلكم ... متمم بيان اين آيه است ، كه ميفرمايد : و اذا مس الانسان الضر دعانا ... و لقد اهلكنا القرون من قبلكم ... معناي اين جمله از بيان سابق روشن گرديد .
مطلبي كه مانده اين است كه در اين آيه التفاتي از غيبت به خطاب به كار رفته ، قبلا انسانها غايب فرض شده بودند و در اين جمله مخاطب قرار گرفتهاند ، و گويا نكته اين التفات تشديد در انذار است ، چون انذار و تهديد به صورت مستقيم اثر بيشتري از تهديد در پشت سر دارد .
سپس التفاتي ديگر در جمله كذلك نجزي القوم المجرمين به كار رفته ، چون روي سخن را كه تا اينجا با مجرمينبود از مجرمين برگردانيده متوجه رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) كرده ، و فرموده : ما مجرمين را اينطور سزا ميدهيم .
و نكته اين التفات اين است كه خواسته است خبر از سنت الهي در هلاكت مجرمين را به كسي بدهد كه اهل فهم آن است ، و او رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) است كه هم اين خبر را ميفهمد و هم به صدق آن ايمان دارد ، نه آن مردم مجرم كه ايماني به آن ندارند ، چون اگر ايمان ميداشتند به آن كفر نميورزيدند .
اين نكته در جمله و لقد اهلكنا القرون من قبلكم ... و جاءتهم رسلهم در كار نبود ، چون اين جمله از يك ماجراي تاريخي خبر ميدهد كه اگر مخاطبين ، آن را تصديق نميكردند به جائي
ترجمة الميزان ج : 10ص :30
بر نميخورد .
ثم جعلناكم خلائف في الارض من بعدهم لننظر كيف تعملون معناي اين جمله روشن است ، مطلبي كه در اين جمله بايد گفته شود اين است كه سنت امتحان و ابتلاء سنتي است عمومي كه خواه ناخواه جاري خواهد شد.
ترجمه المیزان: سوره یونس آیات 30 - 15
ترجمة الميزان ج : 10ص :31
وَ إِذَا تُتْلي عَلَيْهِمْ ءَايَاتُنَا بَيِّنَتٍقَالَ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقَاءَنَا ائْتِ بِقُرْءَانٍ غَيرِ هَذَا أَوْ بَدِّلْهُقُلْ مَا يَكُونُ لي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِن تِلْقَاي نَفْسيإِنْ أَتَّبِعُ إِلا مَا يُوحَي إِليإِني أَخَاف إِنْ عَصيْت رَبي عَذَاب يَوْمٍ عَظِيمٍ(15) قُل لَّوْ شاءَ اللَّهُ مَا تَلَوْتُهُ عَلَيْكمْ وَ لا أَدْرَاكُم بِهِفَقَدْ لَبِثْت فِيكمْ عُمُراً مِّن قَبْلِهِأَ فَلا تَعْقِلُونَ(16) فَمَنْ أَظلَمُ مِمَّنِ افْترَي عَلي اللَّهِ كذِباً أَوْ كَذَّب بِئَايَتِهِإِنَّهُ لا يُفْلِحُ الْمُجْرِمُونَ(17) وَ يَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لا يَضرُّهُمْ وَ لا يَنفَعُهُمْ وَ يَقُولُونَ هَؤُلاءِ شفَعَؤُنَا عِندَ اللَّهِقُلْ أَ تُنَبِّئُونَ اللَّهَ بِمَا لا يَعْلَمُ في السمَوَتِ وَ لا في الأَرْضِسبْحَنَهُ وَ تَعَلي عَمَّا يُشرِكُونَ(18) وَ مَا كانَ النَّاس إِلا أُمَّةً وَحِدَةً فَاخْتَلَفُواوَ لَوْ لا كلِمَةٌ سبَقَت مِن رَّبِّك لَقُضي بَيْنَهُمْ فِيمَا فِيهِ يخْتَلِفُونَ(19) وَ يَقُولُونَ لَوْ لا أُنزِلَ عَلَيْهِ ءَايَةٌ مِّن رَّبِّهِفَقُلْ إِنَّمَا الْغَيْب للَّهِ فَانتَظِرُوا إِني مَعَكُم مِّنَ الْمُنتَظِرِينَ(20) وَ إِذَا أَذَقْنَا النَّاس رَحْمَةً مِّن بَعْدِ ضرَّاءَ مَستهُمْ إِذَا لَهُم مَّكْرٌ في ءَايَاتِنَاقُلِ اللَّهُ أَسرَعُ مَكْراًإِنَّ رُسلَنَا يَكْتُبُونَ مَا تَمْكُرُونَ(21) هُوَ الَّذِي يُسيرُكمْ في الْبرِّ وَ الْبَحْرِحَتي إِذَا كُنتُمْ في الْفُلْكِ وَ جَرَيْنَ بهِمْ بِرِيحٍ طيِّبَةٍ وَ فَرِحُوا بهَا جَاءَتهَا رِيحٌ عَاصِفٌ وَ جَاءَهُمُ الْمَوْجُ مِن كلِّ مَكانٍ وَ ظنُّوا أَنهُمْ أُحِيط بِهِمْدَعَوُا اللَّهَ مخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ لَئنْ أَنجَيْتَنَا مِنْ هَذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشكِرِينَ(22) فَلَمَّا أَنجَاهُمْ إِذَا هُمْ يَبْغُونَ في الأَرْضِ بِغَيرِ الْحَقِّيَأَيهَا النَّاس إِنَّمَا بَغْيُكُمْ عَلي أَنفُسِكُممَّتَعَ الْحَيَوةِ الدُّنْيَاثُمَّ إِلَيْنَا مَرْجِعُكُمْ فَنُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ(23) إِنَّمَا مَثَلُ الْحَيَوةِ الدُّنْيَا كَمَاءٍ أَنزَلْنَهُ مِنَ السمَاءِ فَاخْتَلَط بِهِ نَبَات الأَرْضِ مِمَّا يَأْكلُ النَّاس وَ الأَنْعَمُ حَتي إِذَا أَخَذَتِ الأَرْض زُخْرُفَهَا وَ ازَّيَّنَت وَ ظنَّ أَهْلُهَا أَنهُمْ قَدِرُونَ عَلَيهَا أَتَاهَا أَمْرُنَا لَيْلاً أَوْ نهَاراً فَجَعَلْنَهَا حَصِيداً كَأَن لَّمْ تَغْنَ بِالأَمْسِكَذَلِك نُفَصلُ الاَيَتِ لِقَوْمٍ يَتَفَكرُونَ(24) وَ اللَّهُ يَدْعُوا إِلي دَارِ السلَمِ وَ يهْدِي مَن يَشاءُ إِلي صِرَطٍ مُّستَقِيمٍ(25)
ترجمة الميزان ج : 10ص :32
ترجمه آيات
و چون آيات ما بر ايشان تلاوت ميشود با اينكه آياتي است روشن ، كساني كه اميد ديدار ما را ندارند ميگويند : قرآني ديگر براي ما بياور ، و يا ( معارف مخالف خواسته ما را كه در آن است ) عوض كن .
بگو : اين به اختيار من نيست ( كه از پيش خود آن را عوض كنم ) من پيروي نميكنم مگر چيزي را كه به من وحي شده ، من ميترسم كه اگر پروردگارم را نافرماني كنم به عذاب روز عظيم قيامت گرفتار شوم ( 15 ) .
بگو اگر خدا ميخواست من اين آيات را بر شما تلاوت نميكردم ، و شما را به مضامين آن آگاه نمينمودم ، ( به شهادت اينكه سالهاي زيادي من در بين شما بودم ، نه خودم از وحي خبر داشتم ، و نه شما در اين باره سخني از من شنيديد ) با اين حال چرا تعقل نميكنيد ؟ ( 16) .
چه كسي ستمكارتر است از آن كسي كه بر خدا دروغ ميبندد و آيات او را تكذيب ميكند ، محققا هيچ مجرمي رستگار نخواهد شد ( 17) .
(شگفتا كه ) اين بتپرستان به جاي خدا چيزي را ميپرستند كه نه ضرري دارد و نه سودي ، و ميگويند : اين بتهاواسطههاي ما در درگاه خدايند .
بگو : آيا شما ( با اين عقائد خود ) ميخواهيد به خدا از چيزي خبر دهيد كه در آسمانها و زمين از وجود آن خبر ندارد ؟ منزه است خدا ، و متعالي است از شركهائي كه ميورزند ( 18) .
مردم ( در آغاز ) امتي واحد بودند ، و سپس اختلاف كردند ، و اگر فرماني از طرف پروردگار تو ( در باره عدم مجازات سريع آنان ) نبود ، در آنچه اختلاف داشتند ميان آنها داوري ميكرد ( 19) .
ميگويند : ( ما اين قرآن را قبول نداريم ) چرا معجزهاي ديگر بر او نازل نميشود ؟ بگو : غيب ( و معجزات ) براي خدا ( و بهفرمان او ) است ، شما در انتظار باشيد من هم با شما در انتظارم ( 20) .
هنگامي كه به مردم رحمتي پس از زياني كه به آنها رسيده ميچشانيم آنها در آيات ما مكر ميكنند ( و دست به توجيهات ناروا براي آن نعمت و رحمت ميزنند ) بگو : مكر خدا سريعتر از هر مكري است ، و محققا فرشتگان ما نيرنگهايتان را مينويسند ( 21) .
او كسي است كه شما را در صحرا و دريا سير ميدهد ، چون به كشتي سوار باشيد ، و بادي ملايم و
ترجمة الميزان ج : 10ص :33
فرح بخش آنها را به طرف مقصد ببرد خوشحال ميشوند ( و چون ناگهان ) بادي سهمگين بر آن كشتي بوزد ، و موجهاي هولناك از هر سو به طرف كشتي حمله كند ، بطوري كه سرنشينان بپندارند كه هلاك خواهند شد آن زمان خدا را از روي اخلاص عقيده ميخوانند كه اگر ما را از اين ورطه نجات دهي بطور قطع از شكرگزاران خواهيم بود ( 22 ) .
ولي همينكه خدا نجاتشان ميدهد ناگهان ( دوباره ) به ستمگري در زمين بدون حق ميپردازند .
هان اي مردم ! ستمگريهايتان به ضرر خودتان است بهرهاي از زندگي دنيا ( ميبريد ) سپس بازگشتتان به سوي ما است ، آن وقت است كه ما شما را به آنچه ميكرديد خبر ميدهيم ( 23) .
مثل دنيا درست مانند آبي است كه از آسمان نازلش ميكنيم ، گياه زمين با آن مشروب و مخلوط ميشود ، گياهي كه يا از خوردنيهاي مردم است ، و يا از چريدني حيوانات ، همينكه زمين منتها درجه خرمي خود را يافت ، و آراسته شد ، مردم آن سرزمين ، از ما و كار ما بي خبر شده ميپندارند اين خودشان هستند كه اين بهرهها را از زمين گرفته و به چنگ آوردهاند ، ولي ناگهان عذاب ما شبانه و يا در روز ميرسد و آن محصول را از بين برده گويي اصلا نبوده ، ما آيات را براي مردمي كه تفكر كنند اين چنين تفصيل ميدهيم ( 24 ) .
خدا ( با زبان قرآن و زبان خلقت ) بندگانش را به سوي دار السلام دعوت مينمايد ، و از ميان آنان هر كه را بخواهد به سوي صراط مستقيم هدايت ميكند ( 25 ) .
بيان آيات
در اين آيات احتجاجهائي آمده كه خداي تعالي آنها را به رسول گرامي خود تلقين فرموده ، تا آن جناب با آن احتجاجها گفتههاي كفار را در باره كتاب خدا و يا عقائدشان را در باره خدايان خود و يا پيشنهادهاي نابجاي آنان را رد سازد .
و اذا تتلي عليهم آياتنا بينات قال الذين لا يرجون لقاءنا ائت بقران غير هذا او بدله مردمي كه در اين آيه سخن از ايشان رفته ، مردمي بتپرست بودند كه بتها را مقدس شمرده ، و پرستش ميكردند ، و يكي از سنتهاي آنان فرورفتگي در مظالم و گناهان و ارتكاب معاصي بوده است ، و قرآن كريم از همه اينها نهي ميكند ، و به توحيد خداي تعالي و ترك شرك و پرستش خداي تعالي دعوت ميكند ، پرستشي توأم با منزه داشتن خود از ظلم و فسق و پيروي شهوات .
و معلوم است كتابي كه چنين وضعي دارد اگر آياتش بر قومي تلاوت شود كه چنين
ترجمة الميزان ج : 10ص :34
وضعي دارند موافق ميل آنان و هواي نفسشان واقع نميشود ، چون آيات اين قرآن مشتمل بر دعوتي است كه مخالف با شهوات آنان است ، پس اگر در پاسخ تلاوت كننده قرآن ( رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) بگويند : ائت بقرآن غير هذا - قرآني غير اين بياور ميفهميم كه قرآني ميخواهند كه مشتمل نباشد بر آنچه كه اين قرآن مشتمل بر آن است ، و اين گفتارشان دلالت دارد بر اينكه قرآني ميخواهند كه از شرك ورزيدن نهي نكند ، و به ترك فحشاء و منكرات دعوت ننمايد ، و اگر به دنبال آن درخواست گفتند : او بدله معنايش اين است كه حد اقل آن آياتي كه موافق آراء و عقايد ما نيست عوض كن تا براي ما قابل قبول شود ، مثل اينكه مستمعين يك شاعر و يا قصهگو وقتي شعر و يا قصه او را نميپسندند ميگويند شعري ديگر بخوان و قصهاي ديگر بگو ، و يا حداقل آن را به بياني بهتر نقل كن ، طوريكه شنيدنش براي ما شيرين باشد .
بنا بر اين ، در آيه مورد بحث صاحبان اين سخن ، قرآن كريم را تشبيه به پستترين سخنان كردهاند ، و آن را سخني پنداشتهاند كه صرفا براي سرگرمي سروده شده ، و شنونده فقط از شنيدنش لذت ميبرد و ثمرهاي عملي ندارد ، تازه شنونده از آن خوشش نميآيد و ميگويد اين سخن را رها كن و سخني ديگر بگو ، و يا اگر همين را ميگوئي كلمات آن را عوض كن و طوري بگو كه ما خوشمان آيد .
با اين بيان روشن ميشود كه اگر بعد از شنيدن تلاوت قرآن گفتهاند : ائت بقرآن غير هذا خواستهاند رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) قرآني بر ايشان بياورد كه مشتمل بر معارفي كه اين قرآن مشتمل بر آن است نباشد ، اين قرآن را بكلي رها نموده ، قرآني ديگر بياورد .
و اگر به دنبال آن پيشنهاد گفتهاند : او بدله منظورشان اين بوده كه قرآن موجود همچنان بماند ، ولي رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) آن قسمت از آيات آن را كه مخالف با هوي و ميل ايشان است بردارد ، و به جايش آياتي بگذارد كه موافق ميل آنان باشد .
پس ، فرق بين تعبير قرآني غير اين بياور و تعبير و يا آن را عوض كن روشن گرديد .
پس اينكه بعضي از مفسرين در معناي اين دو تعبير گفتهاند : جمله اول پيشنهاد آوردن يك قرآن ديگر است ، و پيشنهاد دوم اين است كه قرآن اولي بكلي از بين برود توجيه درستي نيست ، براي اينكه ما بطور قطع ميدانيم كه مشركين نخواستهاند كه رسول خدا همراه اين قرآن قرآني ديگري بياورد تا داراي دو قرآن شوند .
و همچنين توجيه ديگري كه ذيلا از يكي از مفسرين نقل ميشود صحيح نيست ، آن
ترجمة الميزان ج : 10ص :35
مفسر گفته است : منظور مشركين در هر دو تعبير يك چيز است ، چه اينكه رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) اين قرآن را كنار بگذارد و قرآني ديگر بياورد ، و چه اينكه اين قرآن را باقي بگذارد و تنها آياتي از آن را بردارد ، غرض آنان حاصل است و آن آزمايش و نيرنگ زدن به رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) بوده است ، خواستهاند آن جناب يكي از اين دو پيشنهاد را بپذيرد و مشركين پذيرش آن جناب را نقض بر ادعاي خود او گرفته بگويند : چگونه ادعا ميكني كه اين كلام خداست ، بعد آن را بكلي كنار ميگذاري ، و يا آياتي از آن را تغيير ميدهي ؟ توضيح اينكه : مشركين وقتي با تلاوت رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) به دعوت قرآن آشنا شدند ، و وقتي شنيدند كه قرآن ايشان را تحدي كرده ( يعني گفته است اگر ترديد داريد در اينكه قرآن كلام خداي تعالي است و احتمال ميدهيد كلام يك انسان باشد ، همه انسانها جمع شويد و مثل آن را بياوريد ) همچنان در ترديد بودهاند ، كه قرآن كلام خدا و يا كلام خود رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) است ، چون رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) در نظر آنان جزو فصحاء نبوده ، و يا لااقل در فصاحت و بلاغت و علم ، ما فوق فصحاي معروف آنان نبوده ، پس چگونه ممكن است كلامي بياورد كه همه فصحاي عرب از آوردن مثلش عاجز باشند ، چه رسد به اينكه از نظر آنان ما دون فصحاء و خطباي سخنور آنان بوده است ؟ لا جرم در صدد برآمدهاند آن جناب را با اين پيشنهاد بيازمايند ، تا اگر پيشنهاد را پذيرفت ، و قرآن را به قرآني ديگر و يا بعضي از آياتش را به آياتي ديگر تبديل كرد ، يقهاش را بگيرند كه پس چرا ادعاء ميكردي كه اين كلام خداست ، و معلوم كنند كه پس آن جناب پيامبر و كلامش وحي نيست ، بلكه نهايت درجه فرقش با سايرين ، داشتن نوعي از بيان است كه ناشي ميشود از نفسيت و معنويت خاصي در او كه مشركين تاكنون از آن اطلاع نداشتند ، و با امتحان فوق برايشان روشن شده ، همانطور كه مردم معمولي از رموز و اسباب سحر آگاه نيستند .
اين توجيه صرفنظر از اينكه آخرش مناقض با اولش است ( از يك طرف ميگويد : مشركين تحدي را قبول داشتند ، و قبول داشتند كه رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) از فصحاي عرب نبوده ، و از طرف ديگر ميگويد : ترديد داشتند در اينكه كلام خداست و يا كلام خود او است ) ، با پاسخي كه خداي تعالي به رسول گرامياش تلقين نموده نميسازد ، زيرا به گفته اين مفسر درخواست مشركين يك درخواست جدي نبوده ، و نميخواستند اگر فلان جور پاسخ شنيدند ايمان بياورند ، بلكه داعي آنان صرف امتحان بوده ، و خداي تعالي هرگز پاسخ چنين درخواستي
ترجمة الميزان ج : 10ص :36
را نميدهد ، و ما ميبينيم كه در پاسخ اين درخواست حجي جدي به پيغمبرش تلقين فرموده است .
قبل از اين آيه ، مردم مخاطب قرار گرفته بودند ، و خداي تعالي روي سخن به آنان نموده و فرموده بود : ثم جعلناكم خلائف ... ، و در آيه مورد بحث غايب به حسابشان آورده ، ميفرمايد : و چون آيات ما بر آنان تلاوت ميشود چنين و چنان ميگويند ، و ظاهرا نكته اين التفات زمينه چيني باشد براي اينكه بعداز نقل درخواست آنان أمر خود را به رسول گرامياش القاء كند ، و بفرمايد : قل ما يكون لي ان ابدله ... ، چون اگر در اين آيه نيز خطاب را متوجه مردم ميكرد ديگر ممكن نبود خطاب را متوجه رسول گرامي خود كند .
قل ما يكون لي ان ابدله من تلقاء نفسي ان اتبع الا ما يوحي الي ... كلمه تلقاء - به كسره تا - مانند كلمه لقاء مصدر است ، و هر دو به معناي ديدار كردن است ، نظير تبيان و بيان ، البته به عنوان ظرف نيز استعمال ميشود ( كه در اين صورت معناي نزد را ميدهد ، همچنانكه در آيه مورد بحث به اين معنا آمده است) .
خداي سبحان علاوه بر اينكه پيشنهاد آنان را كه گفتند : ائت بقرآن غير هذا او بدله با آوردن كلمه بينات در ضمن جواب ، بطور اجمال رد كرد - چون وقتي آيات و دلائل بين ، استنادش به خداي سبحان روشن باشد قهرا كشف قطعي ميكند كه آنچه از تفاصيل احكام ( از آن جمله ترك اصنام و اجتناب از هر عمل ناستوده ) كه به وسيله وحي در قرآن آمده خداي تعالي عمل به آنها را از بندگانش ميخواهد - در جمله مورد بحث نيز بطور تفصيل سؤال آنها را رد كرده و به رسول گرامياش تلقين ميكند كه در پاسخشان به چه حجتي استدلال كند ، و ميفرمايد : قل ما يكون لي - تا آخر سه آيه .
پس ، اينكه فرمود : قل ما يكون لي ان ابدله ... پاسخي است از اين درخواستشان كه گفتند : او بدله و معناي آن پاسخ اين است كه : بگو من مالك آن نيستم - و يا بگو چنين حقي ندارم - كه قرآن را از پيش خود مبدل كنم ، براي اينكه قرآن كلام من نيست تا قسمتي از آن را با كلام ديگري عوض كنم ، بلكه قرآن وحي الهي است كه پروردگارم مامور ساخته آن را پيروي كنم ، و غير آن را پيروي نكنم ، و اگر فرمان پروردگارم را مخالفت نميكنم براي اين است كه از آن ميترسم كه اگر او را نافرماني كنم به عذاب روزي عظيم كه همان روز قيامت است گرفتار شوم .
پس ، جمله ما يكون لي ان ابدله نفي حق و سلب اختيار است ، و جمله : ان اتبع الا ما يوحي الي در مقام تعليل جمله مذكور است ، و جمله اني اخاف ان عصيت ربي ...
ترجمة الميزان ج : 10ص :37
نيز در مقام تعليل آن تعليل است ، چون از آن تعليل بر ميآيد كه امر الهي متعلق به اتباع است ، ( و معناي اين سه جمله اين است كه : من حق ندارم قرآن را از پيش خود تغيير دهم به علت اينكه من تابع چيزي هستم كه به من وحي ميشود و به اين علت تابعم كه امر الهي آمده كه تنها وحي را پيروي كنم و چون از عذاب روزي عظيم ميترسم آن امر را مخالفت نميكنم ) .
اني اخاف ان عصيت ربي عذاب يوم عظيم - در اين جمله نوعي محاذات ( مقابله ) با صدر كلام شده ، آنجا كه ميفرمود : قال الذين لا يرجون لقاءنا ائت بقرآن ... ، براي اينكه از اين جمله كه گويندگان اين حرف را توصيف كرده به افرادي كه ايماني و اميدي به لقاء الله ندارند ، فهميده ميشود كه منشا و ريشه اينكه گفتند : قرآني ديگر بياور همانا ايمان نداشتن آنان به معاد و انكار كردن آن است ، و در جمله مورد بحث با اين زير بناي غلط عقيدتي آنان مقابله شده و رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) به دستور پروردگارش به آنان فرموده : اني اخاف ان عصيت ربي عذاب يوم عظيم ، در نتيجه برگشت معناي جمله مورد بحث به اين ميشود كه فرموده باشد : شما كه از من درخواست ميكنيد قرآني ديگر بياورم علت اين درخواستتان اينست كه شما اميد لقاء خدا را نداريد ، و ليكن من نه تنها اين اميد را دارم ، بلكه هيچ ترديدي در آن ندارم ، و به همين جهت اجابت خواسته شما براي من امكان ندارد ، زيرا من از عذاب روز لقاء الله كه روز عظيمي است بيمناكم .
در اينجا سؤالي هست و آن اينكه چرا در آغاز گفتار از روز قيامت تعبير كرد به لقاء الله ، و در اين ذيل با اينكه در مقابل آن صدر است تعبير را عوض كرد و فرمود : يوم عظيم .
پاسخ اين سؤال اين است كه : اولا خواسته است شنونده كافر به معاد را بهتر انذار كند ( و فطرت خفته او را بر لزوم دفع ضرر محتمل بهتر و سريعتر بيدار سازد) .
و ثانيا در صدر كلام سخن از لقاء بود ، و در اينجا سخن از عذاب است ، و نام عذاب بردن در جائي كه سخن از لقاء است مناسبت چنداني ندارد .
قل لو شاء الله ما تلوته عليكم و لا ادريكم به فقد لبثت فيكم عمرا من قبله ا فلا تعقلون كلمه ادريكم به به معناي اعلمكم الله به است ، يعني اگر خدا ميخواست نه من اين قرآن را بر شما تلاوت ميكردم و نه خداي تعالي شما را به آن آگاه ميساخت ، و كلمه عمر - به ضم عين و ميم و هم به فتح عين و سكون ميم - به معناي بقاء است ، و زماني كه در سوگند بكار رود - همچنانكه عرب ميگويد : لعمري - به بقايم سوگند و لعمرك
ترجمة الميزان ج : 10ص :38
به بقاي تو سوگند تنها به فتح خوانده ميشود .
و اين آيه شريفه متضمن رد اولين شق از درخواست مشركين است كه گفتند : ائت بقرآن غير هذا ... ، و معناي آيه مورد بحث بطوري كه سياق هم بر آن معنا كمك ميكند اين است : آوردن قرآن به دست من نيست ، اختيار آن به مشيت خدا است ، چون من رسولي بيش نيستم ، و اگر خداي تعالي ميخواست قرآني ديگر نازل كند و اين قرآن را نميخواست ، نه نوبت به آن ميرسيد كه من اين قرآن را بر شما تلاوت كنم ، و نه خداي تعالي شما را به فرستادن اين قرآن آگاه ميكرد ، به شهادت اينكه من قبل از نزول اين قرآن سالها در بين شما زندگي كردم و با شما معاشرت و شما با من معاشرت داشتيد ، من با شما و شما با من خلط و آميزش داشتيم و همه شاهديد كه در آن سالهاي دراز خود من از اينكه قرآني بسويم وحي خواهد شد خبر نداشتم ، و اگر اختيار نازل كردن قرآن به دست من بود از همان اوائل زندگي آن را ميآوردم ، و از اوائل زندگيم آثار و نشانههائي از كار امروزم براي شما ظاهر ميشد ، پس معلوم است كه در امر قرآن هيچ چيزي به من واگذار نشده ، امر قرآن فقط و فقط به دست خداي تعالي و قدرت و مشيت او است ، و مشيتش تعلق گرفته به اينكه اين قرآن را نازل كند ، نه غير اين را ، پس چرا تعقل نميكنيد ؟ فمن اظلم ممن افتري علي الله كذبا او كذب باياته انه لا يفلح المجرمون اين جمله استفهامي است انكاري ، به ظاهر ميپرسد كيست كه چنين و چنان باشد و ليكن معنايش اين است كه احدي نيست كه ستمكارتر و مجرمتر از اين دو طايفه باشد : طايفهاي كه به دروغ بر خدا افتراء ميبندد ، و طايفهاي كه آيات خداي را تكذيب ميكند ، براي اينكه ظلم در حق همه افراد ، زشتي يكسان ندارد ، هر قدر مورد ظلم عظيمتر باشد زشتي آن نيز عظيمتر است ، و اگر ظلمي باشد در خصوص مقام پروردگار قهرا شديدترين ظلم ، و مرتكب آن ظالمترين ظالمان خواهد بود .
از ظاهر سياق و زمينه كلام بر ميآيد كه اين آيه تكميل احتجاج در دو آيه قبل است ، و معناي مجموع آيات اين است : من پيشنهادي را كه شما به من كرديد اجابت نميكنم ، چون آوردنقرآني ديگر و يا تبديل آيات اين قرآن كار من نيست و من حقي در آن ندارم ، و به فرضي كه چنين كاري بكنم ستمكارترين مردم خواهم بود و شديدترين جرم را مرتكب شدهام و مجرمين روي رستگاري نميبينند ، به اين جهت ستمكارترين مردم خواهم بود اگر قرآن را مبدل كنم و بعضي از مواضع آن را كه مورد پسند شما نيست تغيير دهم به خداي تعالي افتراء بستهام ، و هيچ ظالمي ظالمتر از كسي كه به خدا دروغ ببندد نيست ، و اگر اين قرآن را به حال خود
ترجمة الميزان ج : 10ص :39
بگذارم و سخناني كه مورد پسند شما است از پيش خود بياورم آيات خدائي را تكذيب كردهام ، و هيچ ستمكاري ستمكارتر از تكذيب كننده آيات خدا نيست .
و اي بسا احتمال داده باشند كه استفهام در آيه به هر دو شقاش تعريض به مشركين باشد ، و خداي تعالي خواسته است بفرمايد : شما مشركين ستمكارترين مردميد ، براي اينكه اولا براي خدا شريك قائل شدهايد ، و اين افتراء به خدا و دروغ به او است ، و ثانيا نبوت مرا و آيات نازله بر من را تكذيب ميكنيد ، و اين خود تكذيب به آيات خدا ، و جرمي است بزرگ ، و مجرمين رستگار نميشوند .
بعضي ديگر گفتهاند : شق اول از دو شق ترديد ، تعريض به رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) است در صورتي كه خواسته مشركين را اجابت كند و شق دوم ، تعريض به مشركين است ، و معناي آيه اين است كه : احدي نزد خدا از اين دو طائفه ستمكارتر نيست ، يكي آنهائي كه به خدا افتراء ميبندند ، دوم آنهائي كه آيات الهي را تكذيب ميكنند ، و من كه شما را از جرم و ظلم دومي نهي ميكنم چگونه ظلم اولي را براي خود بپسندم با اينكه از ظلم دومي بدتر و سنگينتر است ؟ ، و از اين گذشته با اينكه من در صدد اصلاح شمايم چه فائدهاي از اين جرم عظيم براي اصلاح عايد من ميشود .
و اين معنائي كه اين مفسر براي آيهكرده في نفسه و با قطع نظر از آيه ، معناي بدي نيست ، ولي بحث در اين است كه اين معنا را از كجاي آيه ميتوان بدست آورد .
و همچنين وجه قبلي كه آن نيز في نفسه و حتي از نظر سياق وجه بدي نيست ، ليكن آيه بر آن دلالت ندارد .
و يعبدون من دون الله ما لا يضرهم و لا ينفعهم و يقولون هؤلاء شفعاؤنا عند الله ... در اين آيه شريفه روي سخن با مشركين بتپرست است ، و اگر چه بسا ديگران يعني اهل كتاب را نيز بر حسب وسعتي كه در معناي آن است شامل بشود ، چون كلمه ما اين وسعت را به معناي آيه ميدهد ، و اگر به خاطر نزول اين سوره درمكه و جزء اولين سورههاي نازله از قرآن گفتيم كه روي سخن در آن متوجه مشركين است ، معنايش اين نيست كه شامل غير مشركين نميشود .
بتپرستان نيز اگر بت ميپرستيدند براي اين ميپرستيدند كه با عبادت بتها به ارباب آن بتها ( كه خدايان كوچك و به زعم بتپرستان هر يك مدبر ناحيهاي از عالم وجودند ) تقرب
ترجمة الميزان ج : 10ص :40
جسته ، و با اين تقرب به درگاه خالق هستي كه خداي تعالي است و رب آن اربابهاست تقرب بجويند .
مشركين ميگفتند ( الان نيز ميگويند ) : ما با اين همه پليدي كه لازمه ماديت و بشريت مادي است ، و با اين همه قذارتهاي گناه و جرائم نميتوانيم به درگاه رب الارباب ( الله ) رابطه عبوديت داشته باشيم ، چون خداي سبحان ساحتش مقدس و طاهر است ، و معلوم است كه ( ميان طهارت و قذارت رابطهاي نيست ، در نتيجه ) ميان ما و خداي تعالي نميتواند رابطهاي باشد .
ناگزير ما بايد بوسيله محبوبترين خلايقش - يعني ارباب اصنام - به درگاه او تقرب جوييم ، زيرا كه خداي تعالي زمام تدبير خلق خود را بدست آنان سپرده ، ( و چون ما آنان را نميبينيم مجسمهها و تمثالهائي از آنان بدست خود ميتراشيم ، تمثالهائي كه نشان دهنده صفات آن ارباب كه يا خشم است يا مهر و يا غير اينها ) .
پس ، بتها را به اين منظور ميپرستيم كه شفيعان ما به درگاه خدا باشند و خيرات را به سوي ما جلب نموده ، شرور را از ما دفع كنند .
پس ، عبادت در حقيقت براي بتها است و شفاعت براي ارباب آنها ، هر چند كه چه بسا شفاعت را نيز به بتها نسبت ميدهيم .
در عبارت آيه ، بجاي كلمه اصنام عنوان ما لا يضرهم و لا ينفعهم آمده ، تا اشاره باشد به اينكه نقطه انحراف و اشتباه بتپرستان در عقايدشان كجا است ، و آن اين است كه عبادت براي اين بتها وقتي آن فوايد را دارد كه بتها ضرر و نفعي در امور داشته باشند و موجوداتي داراي شعور باشند ، تا بفهمند كه اين بتپرستان دارند آنها را ميپرستند و به سوي آنها تقرب ميجويند و تا از پرستش اينان خوشنود شوند ، و در عوض يا خود آنها و يا اربابشان به درگاه خدا شفاعتشان كنند ، آنهم در صورتي كه خداي تعالي شفاعت آنها را بپذيرد .
و اين بتها اجسامي مرده و فاقد شعورند ، نه چيزي ميفهمند و نه نفع و ضرري دارند ، بدين جهت خداي سبحان پيامبر گرامياش را دستور داده كه عليه بتپرستان احتجاج كند اولا به همان دليلي كه جمله لا يضرهم و لا ينفعهم بيانگر آن بود ، و ثانيا به اينكه بگويد : ا تنبؤن الله بما لا يعلم في السموات و الارض كه حاصلش اين است كه خداي تعالي خودش هيچ اطلاعي از اينكه ( چنين اربابي آفريده و زمام امور عالم را بدست چنين مخلوقاتي داده و ) چنين شفيعاني به درگاه خود درست كرده ندارد ، نه در آسمانها چنين خداياني سراغ دارد و نه در زمين .
پس ، اينكه شما از وجود چنين خداياني خبر ميدهيد ، در حقيقت به خداي تعالي خبري ميدهيد كه خود او علمي به آن ندارد ، و اين خود يكي از زشتترين افتراءها و شنيعترين لجبازيها است ، آخر چگونه ممكن است در عالم چيزي باشد و خدا از وجود آن چيز
ترجمة الميزان ج : 10ص :41
بي خبر باشد ، با اينكه او عالم است به آنچه كه در آسمانها و آنچه كه در زمين است .
پس ، روشن شد كه استفهام آيه انكاري است ، و تعبير به اينكه خداي تعالي چنين علمي ندارد ، كنايه است از اينكه چنين خداياني وجود ندارد .
و بعيد نيست علت اينكه خداي تعالي اين تعبير را اختيار كرده براي اين باشد كه شفاعت امري است كه قوامش و تحقق معنايش به اين است كه مقام بالاتر كه شفيع بخواهد نزد او ، شفاعت كسي را بكند بفهمد كه اين شفيع دارد شفاعت فلاني را ميكند ، در غير اين صورت شفاعت تصور نميشود و اين كلمه معنا نميدهد ، و فرض اينست كه خداي تعالي هيچ علمي بوجود شفيعاني كذائي ندارد ، با اين حال چگونه تصور ميشود كه شفاعت چنين شفيعاني تحقق يابد ؟ جمله : سبحانه و تعالي عما يشركون جملهاي است مخصوص تنزيه خداي تعالي ، البته در آيه شريفه كلام خود خداي تعالي است ، نه حكايت كلام رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) ، براي اينكه تا اينجا مشركين مخاطب رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) بودند ، و اگر اين جمله كلام رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) بود ، جا داشت بفرمايد : سبحانه و تعالي عما يشركون - منزه است خداوند از شركي كه شما ميورزيد .
و ما كان الناس الا امة واحدة فاختلفوا ... در سابق در تفسير آيه كان الناس امة واحدة فبعث الله النبيين مبشرين و منذرين و انزل معهم الكتاب بالحق ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه و ما اختلف فيه الا الذين اوتوه من بعد ما جاءتهم البينات بغيا بينهم گفتيم كه اين آيه كشف ميكند از اينكه در بين مردم دو نوع اختلاف بوده .
اول اختلاف از حيث معاش كه برگشت آن به همان دعاوي است كه مردم در آن دعواهايشان به دو دسته تقسيم ميشوند يكي مدعي و ديگري مدعي عليه ، يكي ظالم و ديگري مظلوم ، يكي متعدي و ديگري آنكه به وي تعدي شده ، يكي آنكه حق خود را گرفته ، و ديگري آنكه حقش ضايع شده ، و اين اختلاف همان است كه خداي تعالي آن را به وسيله تشريع دين و بعثت انبياء و انزال كتاب با انبياء برطرف كرده ، تا انبياء با آن كتابها در بين مردم حكم كنند و اختلافشان را بر طرف سازند ، معارف و معالم دين را به مردم ياد دهند و آنان را انذار و تبشير كنند .
اختلاف دوم اختلافي است كه بعد از آمدن دين در خود دين و در آنچه كه كتاب
ترجمة الميزان ج : 10ص :42
متضمن آن بود راه انداختند و بر سر معارف دين و اصول و فروع آن اختلاف كردند ، به شهادت اينكه قرآن كريم در چند جا تصريح دارد بر اينكه چنين اختلافي در بين مردم بوده ، و قرآن كريم ريشه اين اختلاف را در علماي دين نشان ميدهد كه از در بغي و حسدي كه بين خود داشتند اين اختلافها را بوجود آوردند .
اين نوع اختلاف مانند اختلاف قسم اول از مقتضيات طبيعت بشر نبوده ، و با همين اختلاف قسم دوم بود كه راه به دو قسم منقسم شد ، يكي طريق هدايت ( آن راهي كه خدا پيش پاي بشر گذاشت ) و ديگري طريق ضلالت ، ( آن بيراههاي كه علماي دين از پيش خود تاسيس كردند ) ، و به حكم دنباله آيه ( 213 ) سوره بقره كه ميفرمايد : فهدي الله الذين آمنوا لما اختلفوا فيه من الحق در هر موردي كه حق و باطل مورد اختلاف واقع شود خداي تعالي تنها كساني را كه ايمان دارند به سوي حق هدايت ميكند .
و خداي سبحان در چند جا از كلام مجيدش بعد از ذكر اين قسم از اختلاف فرموده : اگر قضاء حتمي رانده نشده بود كه اهل حق و باطل تا مدتي معين عمر كنند ، هر آينه بين اين دو طايفه حكم مينمود و در هر جا كه اختلاف ميكردند اهل باطل را نابود ميكرد ، و ليكن هر دو طايفه را تا اجلي معين عمر ميدهد ، از آن جمله آيه زير است كه ميفرمايد : و ما تفرقوا الا من بعد ما جاءهم العلم بغيا بينهم و لو لا كلمة سبقت من ربك الي اجل مسمي لقضي بينهم و آياتي ديگر از اين قبيل .
سياق آيه قبلي كه ميفرمود : و يعبدون من دون الله ما لا يضرهم و لا ينفعهم ... از بين دو قسم اختلافي كه ذكر كرديم جز با اختلاف قسم دوم سازش ندارد ، يعني با آيه مورد بحث وقتي متناسب ميشود كه منظور از اختلاف در اين آيه اختلاف در خود دين باشد ، براي اينكه جمله مذكور سخن از اين دارد كه مردم راه ضلالت را پيمودند و چيزهائي پرستيدند كه نه ضرري به حال آنان داشتند و نه سودي ، و شفيعاني به درگاه خدا براي خود درست كردند كه دين صحيح چنين شفيعاني را معرفي نكرده بود ، و مقتضاي اين ماجرا اين است كه مردم قبل از پديد آمدن اين جريان امتي واحد بوده باشند ، و مقتضاي امت واحد بودنشان اين است كه همه بر يك دين بوده باشند ، كه قهرا آن دين هم دين توحيد بوده ، بعدها اختلاف كرده به دو فريق
ترجمة الميزان ج : 10ص :43
متفرق شدند ، فريق موحد و فريق مشرك .
خداي تعالي آنگاه خاطر نشان فرموده كه مقتضاي اين اختلاف اين بود كه خداي تعالي بين آنان حكم كند ، حق را غالب و بر باطل مسلط سازد ، و باطل را خوارو منكوب نمايد ، و مقتضاي اين حكم اين است كه اهل باطل را هلاك و اهل حق را نجات دهد ، ليكن قبلا اين قضاي الهي رانده شده بود كه هر دو فريق در انتخاب راه و بيراهه آزاد باشند ، و اين قضاي الهي مانع شد از آن حكمي كه گفته شد ، و قضاي رانده شده كه در آيه مورد بحث از آن تعبير به كلمه نموده ، عبارت است از همان فرماني كه خداي تعالي هنگام هبوط آدم به زمين صادر كرد ، و فرمود : و لكم في الارض مستقر و متاع الي حين اين نظر ما بود در تفسير و كشف معناي آيه .
و اما ساير مفسرين در باره اين آيه اقوال عجيبي دارند ، يكي گفته منظور از كلمه ناس خصوص عرب است ، كه دين واحد و حقي داشتند ، كه همان دين ابراهيم (عليهالسلام) بود .
اين آئين در ميان اعراب همچنان پا بر جا بود تا زماني كه عمرو بن لحي كيش بتپرستي را در بين آنها رواج داد ، و عرب را به دو طايفه منشعب كرد ، يكي حنفاء و مسلمين كه همچنان بر پيروي دين حنيف باقي ماندند ، و طايفه ديگر بتپرستان مشرك ولي خواننده عزيز توجه دارد كه صاحب اين سخن هيچ دليلي از لفظ آيه بر گفته خود ندارد .
يكي ديگر گفته منظور از كلمه ناس همه مردم است ، و منظور از امت واحد بودن همه مردم اين است كه همگيداراي فطرت اسلام و توحيد بودند ، هر چند كه از نظرهاي ديگر هميشه اختلاف داشتند .
بنابر اين ، لفظ كان منسلخ از زمان است .
و آيه شريفه وضعي را كه بشر به حسب طبع داشته و دارد حكايت ميكند ، كه همان توحيد است ، و وضعي را كه به حسب فعليت و عملكرد خود دارد اختلاف است ، پس بشر به حسب طبع فطري امتي واحد و همه موحدند ، و ليكن بر خلاف فطرتشان اختلاف كردند .
ترجمة الميزان ج : 10ص :44
اشكالي كه در اين نظريه هست اين است كه هم بر خلاف ظاهر آيه مورد بحث و هم بر خلاف ظاهر آيه سوره بقره و هم بر خلاف ساير آياتي است كه در اين باب وارد شده است و ذيلا ذكر ميشود : و ما تفرقوا الا من بعد ما جاءهم العلم بغيا بينهم و ما اختلف الذين اوتوا الكتاب الا من بعد ما جاءهم العلم بغيا بينهم بطوري كه ملاحظه ميكنيد ظاهر همه اين آيات مخصوصا با در نظر گرفتن كلمه بعد اين است كه مردم هر يك در زماني بر دين فطرت و پيرو دين حق بودهاند ، و در زماني ديگر به انگيزه دشمنيهايي كه با يكديگر داشتهاند در دين اختلاف كردهاند .
پس ، كلمه كان در آيه مورد بحث منسلخ از زمان نيست .
علاوه بر اين ، چكيده اين نظريه اين شد كه بشر به حسب طبعش دائما بر دين توحيد بوده ، و به حسب عملكردش دائما اختلاف داشته ، و اين دو چيز با هم جمع نميشوند ، به اين معنا كه اختلاف اگر ريشه در فطرت نداشته باشد ( همچنانكه ندارد ) دائمي نخواهد بود .
وجه ديگري كه بعضي از مفسرين در تفسير آيه گفتهاند اين است كه منظور از كلمه ناس همه مردم است ، چون همه مردم در كفر و شرك ملت واحدي بودند و بعد از آمدن انبياء مختلف شدند ، بعضي كافر و بعضي مسلمان .
و اين قول سخيفترين اقوالي است كه در باره اين آيه گفته شده ، چون صرفنظر از اينكه گفتاري است بدون دليل ظاهر آيات هم آن را رد ميكند ، چون آيات ظهور در اين دارد كه اختلافها اگر ريشهيابي شود همه منتهي ميشود به دشمني مردم با يكديگر ، و آن هم بعد از آمدن دين حق و علمشان به آن دين ، و چون چنين بوده جا داشته كه خداي تعالي حكم نهائي را بين آنها بكند ، و عذاب و هلاكت را بر آنان نازل فرمايد ، و اگر همه مردم بر كفر و شرك بودهاند و هيچ سابقه هدايت و ايماني نداشتهاند ديگر معنا ندارد كه آن حكم نهائي را مستند به دشمني بعد از علم كند ؟ و از اين گذشته چه معنا دارد كه خداي تعالي موجودي را خلق كند كه تمامي افرادش مستحق هلاكت ، و كفر و شركشان مقتضي آمدن عذاب بر آنان باشد ، و آيا آفريدن چنين خلقي نقض غرض نيست ؟
ترجمة الميزان ج : 10ص :45
و اين نظريه خيلي شبيه به مساله تفديه مسيحيان است كه ميگويند : خداي تعالي بشر را آفريد تا او را اطاعت كند ، و در عوض خداي تعالي در بهشت سكونتش دهد ، و ليكن بشر او را نافرماني كرد و غرض خدا از اين آفريدن نقض شد ، لا جرم خداي تعالي براي تدارك و جبران اين نقض غرض ، مسيح را فداي بشر كرد تا بشر را عذاب نكند .
وجه ديگر گفتار بعضي از مفسرين است ، كه گفتهاند لفظ كلمه در جمله و لو لا كلمة سبقت من ربك ... به معناي همان وعدهاي است كه خداي تعالي در همين سوره داده و فرموده : ان ربك يقضي بينهم يوم القيمة فيما كانوا فيه يختلفون و اين نظريه درست نيست ، براي اينكه اگر منظور از سبقت در جمله مورد بحث سبقت به حسب بيان باشد ، و خواسته است بفرمايد ما قبل از بيان وحدت و اختلاف مردم گفته بوديم كه پروردگار تو در روز قيامت چنين و چنان ميكند كه قبلا چنين بياني نفرموده بود ، زيرا آيهاي كه اين وعده را داده آيه 93 اين سوره است كه در اواخر سوره قرار دارد ، و ما اكنون در تفسير آيه 19 هستيم ، و چون آيات اين سوره متصل بهماند نميتوان احتمال داد كه آيه 93 قبل از آيه 19 نازل شده باشد .
علاوه بر اين ، در آيه 93 سخن از كل انسانها نيست ، بلكه سخن از خصوص بني اسرائيل دارد ، و ضمير در كلمه بينهم به خصوص اين قوم برميگردد ، اينك تمام آن آيه از نظر خواننده ميگذرد : و لقد بوأنا بني اسرائيل مبوأ صدق و رزقناهم من الطيبات فما اختلفوا حتي جاءهم العلم ان ربك يقضي بينهم يوم القيمة فيما كانوا فيه يختلفون از اين هم كه بگذريم در بعضي از آيات كه لفظ كلمه آمده با معنائي كه شما براي سبق كرديد ملائمت ندارد ، نظير آيه شريفه زير كه ميفرمايد : و لو لا كلمة سبقت من ربك الي اجل مسمي لقضي بينهم ، چون شما كلمه سبق را عبارت دانستيد از قضاء و داوري روز قيامت ، و در اين آيه منظور از كلمه سبق اين است كه هر انساني چه اهل باطل باشد و چه اهل حق مدتي معين در زمين زندگي كند .
و اگر منظور از سبق سبقت به حسب قضاء باشد ، سزاوارتر آنست كه در اين باب اولين
ترجمة الميزان ج : 10ص :46
قضائي را معيار قرار دهيم كه خداي تعالي رانده ، و اولين قضايي كه خدا رانده همان است كه گفتيم در آغاز خلقت و اسكان بشر در زمين راند ، و آيه 14 سوره شوري از آن خبر ميدهد .
و يقولون لو لا انزل عليه آية من ربه فقل انما الغيب لله فانتظروا اني معكم من المنتظرين اين آيه مانند آيه قبلش كه ميفرمود : و يعبدون من دون الله و نيز آيه قبل از آن كه ميفرمود : و اذا تتلي عليهم آياتنا ، صحنههايي از مظالم قولي و عملي مشركين را برشمرده و در رد آنها حجتهائي را به رسول گرامي خود تلقين ميكند تا عليه مشركين به آن حجتها احتجاج فرمايد ، و در اول آيات مورد بحث يكي از آن سخنان مشركين و پاسخش گذشت .
پس ، جمله و يقولون لو لا انزل ... عطف است بر همان اول آيات مورد بحث كه ميفرمود : و اذا تتلي عليهم آياتنا در آيه مورد بحث علاوه بر اين براي چندمين بار انكار قرآن توسط مشركين را تذكر داده ، چون مرادشان از اينكه گفتند : لو لا انزل عليه آية من ربه هر چند درخواست آوردن قرآن ديگر است ، ليكن اين درخواست در واقع معنايش تحقير قرآن و قبول نداشتن آنست ، خواستند آن را استخفاف نموده بگويند قرآن آيتي الهي نيست ، به دليل اينكه در پاسخشان حرف فاء را آورده ، و فرموده : فقل انما الغيب لله و مانند موارد ديگر به كلمه قل اكتفاء نكرده و نفرمود : قل انما الغيب لله .
گويا فرموده از تو آيتي ديگر طلب ميكنند و به قرآن اكتفاء ننموده به آن راضي نميشوند ، و چون به قرآن به عنوان يك آيت اكتفا نكردند به ايشان بگو آيات از ناحيه غيب است ، غيبي كه مختص به خداي تعالي است ، پس اختيار آيات به دست من نيست ، لا جرم شما منتظر آيتي كه حق را از باطل جدا كند باشيد ، من نيز با شما جزء منتظرين خواهم بود .
پس ، آنچه از آيه استفاده ميشود اين است ، و اين مستفاد دلالت دارد بر اينكه رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) منتظر رسيدن آيتي غير قرآن بوده كه حق را از باطل جدا سازد ، و بين آن جناب و بين امتش داوري كند - و بزودي در آيه چهل و شش همين سوره وعدهاي صريح به فرستادن آن آيت كه دستور انتظار كشيدنش را به مشركين داده ميآيد ، كه فرموده : و اما نرينك بعض الذي نعدهم او نتوفينك فالينا مرجعهم و چند آيه بعد از آن .
ترجمة الميزان ج : 10ص :47
و اذا اذقنا الناس رحمة من بعد ضراء مستهم اذا لهم مكر في آياتنا ... مضمون اين آيه هر چند از حقايقي است عمومي و جاري در اغلب مردم و در اكثر اوقات - چون هيچ انساني نيست كه در طول زندگيش بعد از برههاي آسايش گرفتار ناملايمات نگردد ، بلكه كمتر اتفاق ميافتد كه گرفتاريها در حق يك انسان مكرر نشود - و ليكن آيه مورد بحث از نظر زمينه آيات قبلش گويا ميخواهد كنايهاي به مشركين و نيرنگهائي كه در باره آيات خدا بكار بردهاند بزند .
دليل بر اينكه آيه شريفه نميخواهد آن مطلب عمومي را تذكر دهد و بلكه روي سخن تنها با مشركين دارد ، اين است كه در آخر همين آيه ميفرمايد : قل الله اسرع مكرا .
معلوم ميشود نظر در آيه شريفه متوجه به مكر طائفه خاصي است ، همان طائفهاي كه روي سخن در اين آيات به ايشان است .
و بدين جهت روي سخن متوجه آنان شده كه نسبت به آيات سراء و ضراء اي كه آيت بودنش واضح است مكر ميكنند ، و يكي از مكرهائي كه كردند مكري است كه در باره قرآن كردند ، قرآني كه آيتي است الهي و رحمتي است از او ، كه اين رحمت را بعد از ضراء جهالت و تنگي عمومي معيشت و ذلت و تفرقه و دوري دلها از يكديگر ، و حاكميت بغض و كينه در آنها به آنان چشانيد ، تا از سراء علم و معرفت و فراخي زندگي و عزت و وحدت كلمه و صفا و صميميت برخوردارشان بسازد ، ولي در باره همين سراء مكر كردند ، يك بار گفتند : ائت بقرآن غير هذا او بدله - قرآني غير اين بياور و يا احكامش را عوض كن .
و بار ديگر گفتند : لو لا انزل عليه آية من ربه - چرا از ناحيه پروردگارش آيتي بر او نازل نميشود .
بنابر اين ، آيه مورد بحث براي مشركين بيان ميكند كه همه اين چون و چراها مكرهايي است كه در آيات خدا ميكنند ، و نيز بيان ميكند كه مكر به آيات خدا عاقبتي بجز سوء و ضرر ندارد ، و هرگز به نفع آنان تمام نخواهد شد ، چون مكر خداي تعالي سريعترين مكر است ، و اين مشركين را به جرم مكرشان گرفتار ميكند و مهلت نميدهد كه مكر و نيرنگ آنان در آيات او به نتيجه برسد ، دليلش هم خيلي روشن است ، زيرا همينكه افرادي از مخلوقات خدا آيات خالق خود را نپذيرند و براي از بين بردن آن تلاش كنند ، عينا مكري است كه خداي تعالي به آنان كرده ، و توفيق هدايت شدنشان به وسيله آياتش را از آنان سلب فرموده است .
پس ، در معناي آيه شريفه اينطور بايد گفت - همچنانكه بعضي گفتهاند : و اذا اذقنا الناس از رساندن رحمت تعبير فرمود به چشاندن ، تا اشاره كند به اينكه رسيدن به رحمت لذت بخش است ، و نيز اشاره كند به اينكه رحمت ، اندكش هم لذت بخش است ، چون كلمه
ترجمة الميزان ج : 10ص :48
چشيدن در اندك از خوردنيها استعمال ميشود .
رحمة من بعد ضراء مستهم ، در اين جمله به جاي اينكه بفرمايد : و اذا اذقنا الناس سراء من بعد ضراء از كلمه سراء تعبير به رحمت فرموده، تا اشاره باشد به اينكه سراء مورد بحث رحمتي است از ناحيه خداي تعالي ، نه اينكه اينان مستحق و طلبكار آن باشند .
پس ، بر دارندگان آن واجب است كه حق آن را اداء كنند و در برابر آيهاي كه ايشان را به سوي اين رحمت - كه همانا دين توحيد و شكرگزاري نعمتهاي الهي است - دعوت ميكند خاضع باشند و دعوت آيه را بپذيرند .
و ليكن مشركين بر خلاف انتظار عكس العملي غير از اين از خود نشان دادند .
اذا لهم مكر في آياتنا بر خلاف انتظار و ناگهان در آيات ما مكر كردند ، مثلا حوادثي كه توحيد انسان را كامل و حس شكرگزاريش را بيدار ميكند طوري توجيه كردند كه اين دو اثر را نداشته باشد ، مثل اينكه گفتند : قد مس آباءنا السراء و الضراء - سراء و ضراء را پدران ما هم داشتند و يا بهانههائي آوردند كه مورد قبول و رضايت خداي تعالي نبود ، مثل اينكه گفتند : لو لا انزل عليه آيه - چرا آيتي ديگر بر او نازل نميشود و يا گفتند : ان نتبع الهدي معك نتخطف من ارضنا - اگر اين دين و هدايت را پيروي كنيم ما را از سرزمين خود ميربايند .
لذا خداي تعالي به پيامبر گرامياش دستور داد در پاسخشان بفرمايد : الله اسرع مكرا - خدا در مكر سريعتر است ، و آنگاه همين پاسخرا تعليل كرده به اينكه : ان رسلنا يكتبون ما تمكرون - به درستي كه فرستادگان ما همه مكرهاي شما را مينويسند پس ما بر كردههاي شما گواهان و مراقبيني داريم كه آنان را نزد شما ميفرستيم تا اعمالتان را بنويسند و حفظ كنند ، و به محضي كه يك عمل انجام بدهيد هم عملتان نوشته شده ، و هم جزاي آن معين شده و ديگر مجال و فرصتي نميماند كه مكر شما اثر خود را ببخشد ، چه ببخشد و چه نبخشد جزاي آن قبلا معلوم شده .
ليكن در اين ميان نكتهاي ديگر هست و آن اينكه از ظاهر آيه شريفه هذا كتابنا ينطق عليكم بالحق انا كنا نستنسخ ما كنتم تعملون به بياني كه در تفسيرش خواهد آمد - ان شاء الله تعالي - بر ميآيد كه معناي كتابت اعمال بندگان به دست ملائكه اين است كه اعمال را از پشت پرده استعدادها به مرحله فعليت خارجي در آورند ، و آن وقت خود اعمال در صحيفه عالم كون نقش بسته ميشود ، و با اين بيان كاملا روشن ميشود كه كتابت اعمال
ترجمة الميزان ج : 10ص :49
بندگان توسط رسولان چگونه علت شده است براي اسرع المكر بودن خداي تعالي ، چون بنابر اين بيان ، حقيقت معنا اينطور ميشود : ما اعمال شما را كه با آن اعمال مكر ميكنيد از داخل ذات شما بيرون آورده آن را در خارج قرار ميدهيم ، و با اين حال چگونه بر ما پوشيده ميماند كه شما ميخواهيد با اين اعمال خود با ما مكر كنيد ؟ و مگر مكر چيزي جز اين است كه مثلا شما بخواهيد با حيله ، كسي را از مقصدش برگردانيد بطوريكه خود او متوجه نشود ؟ و شما نميتوانيد چيزي را بر ما پوشيده نمائيد ، اين مائيم كه حقيقت امر را بر شما پوشانديم .
رفتاري كه خيال ميكرديد مكر بر ما است ، مكر ما بر خودتان بود ، چون ما بوديم كه كاري كرديم كه مكر ما را مكر خود بپنداريد و به آن اقدام نمائيد ، و اين پندار و اين اقدام ضلالتي بود از طرف شما ، و اضلالي بود از طرف ما ، كه ما شما را به سزاي كارهاي نادرستي كه كرديد گرفتار كرديم .
و به زودي نظير اين معنا در تفسير آيه بيست و سه همين سوره ميآيد ، آنجا كه فرموده : يا ايها الناس انما بغيكم علي انفسكم در آيه مورد بحث التفاتي از غيبت به خطاب بكار رفته ، در جمله اذا لهم مكر مردم غايب فرض شدهاند و در جمله ما تمكرون - بنا به قرائت آن به تاء خطاب ، كه قرائتي است مشهور - حاضر و مخاطب به حساب آمدهاند ، و اين التفات عجيبي است كه در قرآن كريم بكار رفته ، و شايد نكتهاش اين باشد كه جمله قل الله اسرع مكرارا در چشم شنونده مجسم سازد ، كانه بعد از آنكه به رسول گرامياش فرموده : بگو كه خدا مكرش سريعتر است خواست تا اين معنا را بطور مجسم توضيح دهد ، لذا ناگهان روي سخن از آن جناب برگردانيد و دفعة براي مردم تجلي كرد ، و با خود آنان سخن گفت و سبب اسرع مكرا بودن خود را بيان كرد ، و سپس خود را از مردم محجوب ساخته و مردم در غيبت واقع شدند ، و وجهه سخن را به حالت قبل كه مردم غايب فرض شده بودند ، برگشت داد و روي سخن را متوجه رسول گرامياش ساخته و فرمود : هو الذي يسيركم ... و اين خود يكي از التفاتهاي لطيف است .
هو الذي يسيركم في البر و البحر حتي اذا كنتم في الفلك و جرين بهم ... كلمه فلك به معناي كشتي است ، هم يك كشتي را فلك ميگويند و هم جمع كشتيها را ، البته در اينجا جمع آن مورد نظر است ، به دليل اينكه با فعل جمع از حركت و جريان آن تعبير كرده و فرموده : و جرين بهم ، و كلمه ريح به معناي نسيم و ريح عاصف به معناي باد تند است ، و جمله احيط بهم كنايه است از اينكه مشرف به هلاكت شوند ، و تقدير كلام احاط بهم الهلاك ، و يا احاط بهم الامواج است ، يعني بلاء و يا موجها از هر سو به آنان احاطه كند ، و اشاره به كلمه هذه دلالت بر شدت و بلائي دارد كه گرفتارش شدهاند .
ترجمة الميزان ج : 10ص :50
و معناي آيه روشن است .
در اين آيه نيز التفات عجيبي بكار رفته ، و آن التفات از خطاب به غيبت ميباشد .
از جمله و جرين بهم بريح طيبة تا جمله بغير الحق - در آيه بعد - مردم غايب فرض شدهاند در حالي كه قبلا مورد خطاب قرار داشتند ، ميفرمود : خدا آن كسي است كه شما را در خشكي و در دريا سير ميدهد ، تا آنكه سرنوشت شما را به درون كشتي بكشد ، آن وقت ناگهان همين مردم مورد خطاب را غايب فرض كرده ميفرمايد : و بوسيله بادهاي تند ، كشتي آنان را به حركت در آورد ، كه در اين قسمت خطاب را متوجه رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) نموده و عجيبترين قسمت داستاني را كه براي آن جناب تعريف ميكند خاطرنشانش ميسازد تا اين قسمت را بشنود و تعجب كند .
و اين التفات علاوه بر اين ، رويگرداني از مردم نيز هست ، يعني خواسته است بفهماند مردم آن لياقت و آن دركي را كه خداي تعالي با آنان بطور مخاطب و رو در رو سخن بگويد ندارند .
فلما انجيهم اذا هم يبغون في الارض بغير الحق كلمه بغي در اصل به معناي طلب كردن است ، و بيشتر در مورد ظلم استعمال ميشود ، چون ظلم ، طلب كردن حق ديگران از راه تعدي بر آنان است ، كه البته در اينگونه موارد حتما قيد بغير الحق را بعد از كلمه بغي ميآورند ، و اگر اين كلمه در اصل به معناي ظلم ميبود آوردن اين قيد بيهوده و زائد بود ، چون ظلم هميشه به غير حق هست و احتياج به آوردن اين قيد نيست .
جمله مورد بحث تتمه آيه سابق است ، و مجموع آن آيه و اين جمله يعني از هو الذي يسيركم في البر و البحر تا جمله بغير الحق به منزله شاهد و مثال است براي مطلب كلي و عمومي قبل كه ميفرمود : و اذا اذقنا الناس رحمة من بعد ضراء مستهم ... .
و يا مثال است بر خصوص جمله قل اللهاسرع مكرا ، و به هر حال جمله بعدي كه ميفرمايد : يا ايها الناس انما بغيكم علي انفسكم ... جملهاي است كه تماميت غرض از كلام در آيه سابق متوقف بر آن است ، هر چند كه كلام رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) نباشد - دقت بفرمائيد .
يا ايها الناس انما بغيكم علي انفسكم متاع الحيوة الدنيا ثم الينا مرجعكم ... در اين آيه نيز التفاتي از غيبت به خطاب بكار رفته است .
در آغاز در جمله يا ايها الناس خطابي از خداي تعالي به مردم شده بدون اينكه كسي واسطه باشد ، چون اين جمله تتمه كلام رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم)كه مامور بود مردم را به آن مخاطب قرار دهد نميباشد ، به دليل اينكه به دنبالش فرموده : ثم الينا مرجعكم - سپس بازگشتشان به سوي ما
ترجمة الميزان ج : 10ص :51
است ، و معلوم است كه اين گفته نميتواند گفته رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) باشد .
و اما اينكه چه نكتهاي اين التفات را ايجاب كرده ؟ نكتهاش نظير همان نكتهاي است كه قبلا در اول كلام ذكر كرديم ، و گفتيم كه در جمله ان رسلنا يكتبون ما تمكرون ، خداي تعالي در حالي كه روي سخنش با رسول گرامياش بود بطور ناگهاني براي مردم تجلي كرد ، در اين جمله نيز نظير آن نكته باعث اين التفات شده ، در آغاز جمله ، رسول خدا مردم را مخاطب قرار داده ، فرمود : يا ايها الناس انما بغيكم ... ، و مردم در اين لحظه سرگرم گوش دادن به سخنان آن حضرت بودند ، ميپنداشتند كه خدا غايب و از نيات آنان و مقاصدي كه در اعمالشان دارند غافل است ، ناگهان خداي سبحان بر آنان اشراف نموده ميفرمايد : ثم الينا مرجعكم ، و با اين التفات اين حقيقت را براي مردم مجسم ميسازد كه من در همه احوال شما با شمايم ، و به شما احاطه دارم ، و ميفرمايد : من از خود شما به شما نزديكتر و به اعمالتان آگاهترم ، پس هر عملي كه به عنوان طغيان و نيرنگ بر ما انجام دهيد با تقدير ما انجام ميدهيد ، و آن عمل به دست و قدرت ما صورت ميگيرد ، پس با اين حال چگونه ميتوانيد بر ما طغيان كنيد ؟ بلكه همين عمل عينا طغيان شما عليه خودتان است ، براي اينكه شما را از ما دور ميسازد ، و آثار سوء آن در نامه اعمالتان نوشته ميشود ، و به همين دليل بغي و ستم شما عليه خود شما است ، و انگيزه شما بر اين طغيانگري رسيدن به زندگي مادي دنيا و بهرهوري چند روزي اندك است ، كه در آخر بازگشتتان به سوي ما منتهي ميشود ، آن وقت به شما خبر ميدهيم و در آنجا حقايق اعمالتان را برايتان روشن ميسازيم .
در جمله متاع الحيوة الدنيا كلمه متاع در قرائت حفص به نقل از عاصم منصوب خوانده شده ، و عامل آن كه مقدر است فعل تتمتعون ميباشد و تقدير كلام : تتمتعون متاع الحيوة الدنيا است ، و در قرائت ساير قراء به رفع خوانده شده ، تا خبر باشد براي مبتدائي محذوف ، و تقدير كلام هو متاع الحيوة الدنيا است ، و ضمير هو به بغي بر ميگردد .
و بنا بر هر دو قرائت ، جمله مورد بحث تا آخر آيه تفصيل اجمالي است كه در جمله انما بغيكم علي انفسكم بود .
و بنا بر اين ، جمله مورد بحث ميخواهدبيان كند كه چرا بغي آنان عليه خود آنان است ، و اين تعليل از قبيل علت آوردن به تفصيل براي اجمال و بيان اجمال به وسيله تفصيل است .
انما مثل الحيوة الدنيا كماء انزلناه من السماء فاختلط به نبات الارض ... بعد از آنكه خداي سبحان در آيه سابق ذكري از متاع حيات دنيا به ميان آورد ، اينك در اين آيه شريفه از حقيقت امر اين زندگي مثالي آورده كه اگر عبرت گيرندهاي هست با
ترجمة الميزان ج : 10ص :52
شنيدن اين مثل عبرت بگيرد ، و اين مثل از باب استعاره تمثيلي است ، نه از باب تشبيه مفرد به مفرد ، هر چند كه جمله كماءانزلناه در نظر ابتدائي به نظر ميآيد كه از باب تشبيه مفرد به مفرد است ، و نظائر اين مثال در مثلهاي قرآن شايع است ، و كلمه زخرف به معناي زينت و نيز به معناي بهجت است ، و جمله لم تغن از ماده غني است كه اگر در مورد مكان استعمال شود ، يعني گفته شود فلان غني في المكان معنايش اين ميشود كه فلاني در فلان مكان اقامت گزيد ، و اقامتش در آن مكان طولاني شد ، و بقيه الفاظ آيه روشن است .
و الله يدعوا الي دار السلام و يهدي من يشاء الي صراط مستقيم كلمه دعاء و نيز كلمه دعوت به معناي معطوف كردن توجه و نظر شخص دعوت شده استبه سوي چيزي كه آن شخص دعوت شده و اين كلمه معنائي عموميتر از كلمه نداء دارد ، براي اينكه نداء مختص به باب لفظ و صوت است ، ولي دعاء ، هم شامل دعوت كردن بوسيله لفظ ميشود و هم شامل آنجايي كه كسي را با اشاره و يا نامه دعوت كنند ، علاوه بر اين ، لفظ نداء مخصوص آنجايي است كه طرف را با صداي بلند صدا بزني ، ولي لفظ دعاء اين قيد را ندارد ، چه با صداي بلند او را بخواني و چه بيخ گوشي و آهسته دعوتش كني ، هر دو جورش دعوت است .
و دعاء ، اگر به خداي تعالي نسبت داده شود معنايش هم دعوت كردن تكويني است كه همان ايجاد آن چيزي است كه حق تعالي اراده كرده ، گويا خداي تعالي آن چيز را به سوي اراده خود دعوت نموده - مانند اين قول خداي تعالي كه ميفرمايد : يوم يدعوكم فتستجيبون بحمده كه منظور از اين جمله اين است كه خداي تعالي شما را ( كه در قبرهايتان آرميدهايد ) براي زندگي كردن در عالم آخرت دعوت ميكند ، و شما دعوت او را با قبول خود اجابت ميكنيد ، كه در اين آيه ، دعوت به معناي ايجاد و خلقت است در نتيجه معناي تكوين را ميدهد .
و هم خواندن و دعوت كردن تشريعي ، و آن عبارت است از اينكه خداي تعالي به زبان آياتش بندگان را تكليف كند به آنچه كه از آنان ميخواهد .
و اما دعوت و دعاي بندگان عبارت است از اينكه بنده خدا با خواندن پروردگارش رحمت و عنايت پروردگار خود را به سوي خود جلب كند ، و خواندنش به اين است كه خود را در مقام عبوديت و مملوكيت قرار دهد ، به همين جهت عبادت در حقيقت دعاء است ، چون بنده در حال عبادت خود را در مقام مملوكيت و اتصال به مولاي خويش قرار ميدهد و اعلام تبعيت و
ترجمة الميزان ج : 10ص :53
اقرار به ذلت ميكند تا خدا را با مقام مولويت و ربوبيتش به خود معطوف سازد ، دعا هم عينا همين است .
و خداي تعالي به همين اتحاد حقيقت دعاء و عبادت اشاره دارد ، آنجا كه ميفرمايد : و قال ربكم ادعوني استجب لكم ان الذين يستكبرون عن عبادتي سيدخلون جهنم داخرين ، كه ملاحظه ميكنيد در اول ، فرمان به دعاء داده ، سپس همين تعبير به دعاء را مبدل به تعبير عبادت كرده است .
و پوشيده ماندن اين حقيقت بر صاحب المنار باعث شده كه در تفسير خود بگويد : اينكه بعضي از مفسرين و غير مفسرين گفتهاند كه يكي از معاني دعاء عبادت است بطور مطلق در عبادت شرعي درست نيست ، بله بعضي از عبادتهاي دستوري مثل نماز مشتمل بر دعاء هست ، چون بيشتر اجزايش دعاء است ، و نيزمخ همه عبادتها دعاء هست ولي همه عبادتهاي دستوري دعاء نيست ، مثلا نميتوان گفت روزه يعني دعاء ، چون اين اطلاق نه شرعا درست است و نه لغة ، پس هر دعاي شرعي عبادت هست ، ولي هر عبادت شرعي و دستوري دعاء نيست .
منشا اشتباه او اين است كه خيال كرده معناي دعاء همان نداء و صدا زدن در حال طلب است ، و غفلت كرده از آن تحليلي كه ما در معناي دعاء كرديم .
و اما كلمه سلام ، اصل در معناي اين كلمه - بطوري كه راغب در مفرداتش گفته - تعري و سلامت خواهي از آفات ظاهري و باطني است ، و اين معنا در همه مشتقات اين كلمه يعني سلام، سلامت ، اسلام ، تسليم و غيره جاري است ، و دو كلمه سلام و سلامت يك معنا دارد ، همچنانكه دو كلمه رضاع و رضاعة به يك معنا است .
و ظاهرا واژه سلام و واژه أمن معنايي نزديك بهم دارند ، تنها فرقي كه بين اين دو ماده لغوي است اين است كه سلام به معناي خود امنيت با قطع نظر از متعلق آن است ، ولي كلمه امنيت به معناي سلامتي و امنيت از فلان خطر است ، به شهادت اينكه ميتوان گفت : فلاني در سلام و سلامتي است ، و فلاني از فلان خطر در امنيت است ، ولي نميتوان
ترجمة الميزان ج : 10ص :54
گفت : فلاني در امنيت است .
كلمه سلام يكي از اسماي خداي تعالي است ، و وجه آن اين است كه ذات متعالي خداي تعالي نفس خير است ، خيري كه هيچ شري در او نيست ، بهشت را هم اگر دار السلام گفتهاند به همين جهت است كه در بهشت هيچ شر و ضرري براي ساكنان آن وجود ندارد .
بعضي گفتهاند اگر بهشت را دار السلام خواندهاند بدين مناسبت است كه بهشت خانه خداست ، كه نامش سلام است .
ولي برگشت هر دو وجه در حقيقت به يك معنا است ، براي اينكه اگر خداي تعالي هم ، سلام ناميده شده براي همين است كه از هر شر و سويي مبراء است ، و سياق و زمينه گفتار آيه دلالت دارد براينكه از كلمه سلام معناي وصفياش مقصود است .
خداي سبحان در اين آيه و در ساير آيات ، كلمه سلام را مطلق آورده و به هيچ قيدي مقيدش نكرده ، در ساير آيات كلام مجيدش نيز چيزي كه سلام را مقيد به بعضي از حيثيات كند ديده نميشود ، پس دار السلام بطور مطلق دار السلام است ، و جائي كه بطور مطلق دار سلامت باشد جز بهشت نميتواند باشد ، براي اينكه آنچه از سلامت در دنيا يافت شود سلامت نسبي است ، نه مطلق ، هيچ چيزي كه براي ما سالم باشد وجود ندارد مگر آنكه همان چيز مزاحم بعضي از چيزهائي است كه دوست ميداريم ، و هيچ حالي نداريم مگر آنكه مقارن با آن اضدادي براي آن هست .
پس ، هر لحظهاي كه بتواني معناي سلامتي بطور مطلق و غير نسبي را تصور كني ، همان لحظه توانستهاي وضع و اوصاف بهشت را تصور كني ، و برايت كشف ميشود كه توصيف بهشت به دار السلام نظير توصيف آن به جمله : لهم ما يشاؤن فيها است ، براي اينكه لازمه سلامت انسان از هر مكروه و هر آنچه كه دوست نميدارد اين است كه بر هر چه دوست دارد و ميخواهد ، مسلط باشد و هيچ چيزي نتواند جلو خواست او را بگيرد ، و اين همان معناي آيه فوق ميباشد .
در آيه مورد بحث دار السلام مقيد شده به قيدعند ربهم و اين دلالت دارد بر اينكه اهل دار السلام داراي قرب حضورند ، و در آنجا به هيچ وجه از مقام خداي سبحان غفلت ندارند ، و ما در تفسير سوره حمد و جاهاي ديگر پيرامون معناي هدايت و معناي صراط مستقيم بحث كردهايم .
ترجمة الميزان ج : 10ص :55
بحث روايتي
در تفسير قمي در ذيل جمله قال الذين لا يرجون لقاءنا ائت بقرآن غير هذا ... آمده كه قريش به رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) گفتند : يا رسول الله ! قرآني ديگر غير اين قرآن بياور ، براي اينكه تو اين قرآن را از يهود و نصاري آموختهاي .
در پاسخ آنان اين دستور رسيد كه به ايشان بگو : اگر خدا ميخواست اين قرآن را نفرستد من آن را بر شما تلاوت نميكردم ، و اصلا نسبت به آن داناتر از شما نبودم ، چون من قبل از اينكه مورد وحي قرار گيرم چهل سال در بين شما زندگي كردم ، و در مدت چهل سال يك كلمه از قرآن سخن نگفتم ، تا آنكه قرآن به من وحي شد .
مؤلف : در انطباق مضمون اين حديث با آيه ، خفايي هست ، و خيلي روشن نيست .
علاوه بر اين ، در اين روايت آمده كه قريش عرض كردند : يا رسول الله با اينكه رسالت آن جناب را قبول نداشتند .
و در تفسير عياشي از منصور بن حازم از امام صادق (عليهالسلام) روايت شده كه فرمود : رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) همواره ميفرمود : اني اخاف ان عصيت ربي عذاب يوم عظيم ، تا آنكه سوره فتح نازل شد ، كه بعد از آن ديگر اين كلام را تكرار نكرد .
مؤلف : اين روايت هم خالي از اشكال نيست .
و در الدر المنثور است كه بيهقي - در كتاب دلائل - از عروه روايت كرده كه گفت :
ترجمة الميزان ج : 10ص :56
عكرمه پسر ابي جهل در روز فتح مكه از آن شهر فرار كرد ، و خود را به ساحل دريا رسانيده ، بر كشتي سوار شد ، ولي كشتي دچار طوفان گرديد ، عكرمه فريادش بلند شد كه اي لات و اي عزي مرا نجات دهيد .
مردم كشتي گفتند : در چنين حالي صحيح نيست كه كسي غير خدا را به فريادرسي بخواند ، بايد خدا را خواند ، و آن هم با كمال خلوص .
عكرمه گفت : به خدا سوگند اگر در دريا ، الله يكتا باشد در خشكي هم يكتا است ، و در نتيجه همانجا مسلمان شد .
مؤلف : اين روايت به طرق بسياري و با مضامين مختلفي نقل شده .
و در تفسير عياشي از منصور بن يونس از امام صادق (عليهالسلام) روايت شده كه فرمود : سه عمل نكوهيده است كه شرش به صاحبش برميگردد ، اول عهدشكني ، دوم بغي و سوم مكر كردن با خداي تعالي .
و در باره بغي فرمود : يا ايها الناس انما بغيكم علي انفسكم مؤلف : اين مطلب از أنس از رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) روايت شده ، به اين مضمون كه فرمود : سه چيز است كه شر آن به صاحبش برميگردد ، يكي شكستن پيمان ، ديگري نيرنگ و سوم بغي ، آنگاه رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) اين آيات را تلاوت فرمودند : يا ايها الناس انما بغيكم علي انفسكم و و لا يحيق المكر السييء الا باهله و و من نكث فانما ينكث علي نفسه ، اين روايت را سيوطي در الدر المنثور آورده .
و در الدر المنثور است كه ابو نعيم - در كتاب الحليه - از ابي جعفر محمد بن علي روايت كرده كه گفت : هيچ عبادتي برتر از سؤال و خواهش از درگاه خدا نيست ، و هيچ چيزي به جز دعا قضاء را بر نميگرداند ، و سريعترين كارهاي خير در اثر بخشيدن ، احسان است ، كه از هر كار خير ديگر ثوابش زودتر به صاحبش بر ميگردد ، و سريعترين كارهاي زشت در اثر بخشيدن بغي است كه خيلي سريع عقوبتش به صاحبش ميرسد ، و اين عيب براي يك انسان كافي است كه عيبهاي مردم را ببيند ، و از ديدن عيبهاي خود كور شود ، و اينكه مردم را به كارهايي امر و دعوت كند كه خودش استطاعت آن را ندارد ، و اينكه همنشين خود را بدون جهت و به
ترجمة الميزان ج : 10ص :57
كارهاي بيهوده آزار دهد .
و در همان كتاب است كه ابن مردويه از ابن عباس روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) فرمود : حتي اگر كوهي بر كوهي بغي و ستم كند آن كوه كه ستم كرده از جاي كنده ميشود .
و در تفسير برهان از ابن بابويه و او به سند خود از علاء بن عبد الكريم روايت كرده كه گفت : من از امام ابي جعفر (عليهالسلام) شنيدم كه در باره جمله : و الله يدعوا الي دار السلام فرمود : سلام همان خداي عز و جل است ، و دار خدا و خانهاي كه براي اوليائش خلق كرده ، بهشت است .
و در همان كتاب از ابن شهر آشوب از علي بن عبد الله بن عباس از پدرش ، و نيز از زيد بن علي بن الحسين (عليهماالسلام) روايت آورده كه در معناي جمله : و الله يدعوا الي دار السلام فرموده است : يعني بهشت .
و در معناي جمله : و يهدي من يشاء الي صراط مستقيم فرموده : يعني ولايت علي بن ابي طالب (عليهالسلام) .
مؤلف : اين روايت بدان جهت كه سند اولش به رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) و سند دومش به علي بن الحسين (عليهماالسلام) منتهي نشده موقوفه است ، و به فرضي هم كه بگوييممنظور ابن عباس نقل از رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) و منظور زيد نقل از علي بن الحسين (عليهماالسلام) بوده تازه يا از باب تطبيق كلي بر مصداق است و يا ميخواهد از باطن قرآن سخن بگويد .
و در اين معنا روايات ديگري نيز هست.