0

طــریـق بـصــیـرت: خـتـم آنــلایـن قـرآن کـریـم هـمگام با بـصـیرت، مـعـرفت و کمـال

 
fazli1184r132
fazli1184r132
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1388 
تعداد پست ها : 4054
محل سکونت : تهران

پاسخ به:طــریـق بـصــیـرت: خـتـم آنــلایـن قـرآن کـریـم هـمگام با بـصـیرت، مـعـرفت و کمـال

ردیف 95

آیه 68

أَ فَأَمِنْتُمْ أَنْ يَخْسِفَ بِکُمْ جانِبَ الْبَرِّ أَوْ يُرْسِلَ عَلَيْکُمْ حاصِباً ثُمَّ لا تَجِدُوا لَکُمْ وَکِيلاً

68- آيا از اين ايمن هستيد که در خشکي (با يک زلزله شديد) شما را در زمين فروببرد يا طوفاني از سنگريزه بر شما بفرستد (و در آن مدفونتان کند) سپس حافظ (و ياوري) براي خود نيابيد؟! 
ولي آيا فکر مي‏کنيد خداوند در خشکي و قلب صحرا نمي‏تواند شما را به مجازاتهاي شديد مبتلا سازد؟: «آيا شما از اين ايمنيد که به فرمان او زمين بشکافد و شما را در کام خود فروببرد»؟ (ا فامنتم ان يخسف بکم جانب البر). 
و «آيا از اين ايمنيد که طوفاني از سنگ بر شما ببارد و شما را در زير سنگها مدفون سازد (عذابي که به مراتب از غرق در درياها سخت‏تر است) سپس حافظ 
و نگهباني پيدا نکنيد»؟! (او يرسل عليکم حاصبا ثم لا تجدوا لکم وکيلا). 
بيابانگردان که مخصوصا با اين مسأله آشنا بودند که گاهي طوفان در دل بيابانها مي‏وزيد و توده‏اي از شن و سنگريزه را با خود حمل مي‏کرد و در نقطه‏ي ديگر فرود مي‏آورد، و تلي عظيم تشکيل مي‏داد به گونه‏اي که گاهي قطار شتران در زير آن دفن مي‏شدند، اهميت اين تهديد را بيشتر درک مي‏کردند. 
«حاصب» به معني بادي است که سنگريزه‏ها را حرکت مي‏دهد و 
پشت سر هم بر جائي مي‏کوبد، و در اصل از حصباء به معني سنگريزه گرفته شده است. 

آیه 69

أَمْ أَمِنْتُمْ أَنْ يُعِيدَکُمْ فِيهِ تارَةً أُخْرى فَيُرْسِلَ عَلَيْکُمْ قاصِفاً مِنَ الرِّيحِ فَيُغْرِقَکُمْ بِما کَفَرْتُمْ ثُمَّ لا تَجِدُوا لَکُمْ عَلَيْنا بِهِ تَبِيعاً

69- يا اينکه ايمن هستيد که بار ديگر شما را به دريا بازگرداند و تندباد کوبنده‏اي بر شما بفرستد و شما را بخاطر کفرتان غرق کند، حتي کسي که خونتان را مطالبه نمايد پيدا نکنيد. 
سپس اضافه مي‏کند: اي فراموشکاران آيا گمان کرديد اين آخرين بار بود که شما نياز به سفر دريا پيدا کرديد؟ «آيا از اين ايمن هستيد که بار ديگر بر اثر ضرورتها و نيازها خداوند شما را به قلب دريا بفرستد، و در آنجا به تندبادهاي کوبنده فرمان دهد که شما را به خاطر کفر و کفرانتان غرق کند و آنگاه حتي کسي که خون شما را مطالبه کند و بگويد چرا؟ وجود نداشته باشد»؟! (ام امنتم ان يعيدکم فيه تارة اخري فيرسل عليکم قاصفا من الريح فيغرقکم بما کفرتم ثم لا تجدوا لکم علينا به تبيعا). 
«قاصف» به معني شکننده است و در اينجا اشاره به طوفان شديدي است که همه چيز را در هم مي‏شکند. 
«تبيع» به معني تابع و در اينجا اشاره به کسي است که به مطالبه‏ي خون و خونبها برمي‏خيزد و دنبال آن را مي‏گيرد. 

 

 

 

 

دوشنبه 3 تیر 1392  7:14 PM
تشکرات از این پست
AliFanoodi nezarat_ravabet
AliFanoodi
AliFanoodi
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : شهریور 1391 
تعداد پست ها : 17248
محل سکونت : خراسان جنوبی

پاسخ به:طــریـق بـصــیـرت: خـتـم آنــلایـن قـرآن کـریـم هـمگام با بـصـیرت، مـعـرفت و کمـال

ردیف 22

 (آيه 116)- نقطه مقابل افراد با ايمان و حق جويى كه وصف آنها در آيه قبل آمد افراد بى‏ايمان و ستمگرى هستند كه در اين آيه و آيه بعد توصيف شده‏اند.
 
نخست مى‏فرمايد: «آنها كه راه كفر را پيش گرفتند هرگز نمى‏توانند در پناه ثروت و فرزندان متعدد خويش ار مجازات خدا در امان بمانند» (إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً).
 
در اين كه از امكانات مادى تنها اشاره به ثروت و فرزندان شده، به خاطر آن است كه مهمترين سرمايه‏هاى مادى، يكى نيروى انسانى است كه به عنوان فرزندان ذكر شده است و ديگرى سرمايه‏هاى اقتصادى مى‏باشد و بقيه امكانات مادى از اين دو سر چشمه مى‏گيرد.                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 323
 
 قرآن با صراحت مى‏گويد: امتيازهاى مالى، و قدرت جمعى، به تنهايى نمى‏تواند در برابر خداوند، امتيازى محسوب شود، و تكيه كردن بر آنها اشتباه است، مگر هنگامى كه در پرتو ايمان و نيت پاك در مسيرهاى صحيح به كار گرفته شوند، در غير اين صورت «آنها (صاحبان اموال) اصحاب دوزخند و جاودانه در آن خواهند بود» (أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ).
 
 (آيه 117)- در اين آيه اشاره به وضع بذل و بخششها و انفاقهاى رياكارانه آنها نموده و ضمن يك مثال جالب سرنوشت آن را تشريح مى‏كند و مى‏گويد: «آنچه آنها در اين زندگى دنيا انفاق مى‏كنند همانند باد سوزانى است كه به زراعت قومى كه بر خود ستم كرده‏اند (و در غير محل يا وقت مناسب كشت نموده‏اند) بوزد و آن را نابود سازد»َثَلُ ما يُنْفِقُونَ فِي هذِهِ الْحَياةِ الدُّنْيا كَمَثَلِ رِيحٍ فِيها صِرٌّ أَصابَتْ حَرْثَ قَوْمٍ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَأَهْلَكَتْهُ)
 
.
 
افراد بى‏ايمان و آلوده چون انگيزه صحيحى در انفاق خود ندارند روح خودنمايى و رياكارى همچون باد سوزان و خشك‏كننده‏اى بر مزرعه انفاق آنها مى‏وزد و آن را بى‏اثر مى‏سازد.
 
در پايان مى‏فرمايد: «خداوند به آنها ستمى نكرده، بلكه آنها خودشان ستم به خويشتن كرده‏اند»َ ما ظَلَمَهُمُ اللَّهُ وَ لكِنْ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ)
 
.
 
به اين ترتيب سرمايه‏هاى خود را بيهوده از بين مى‏برند، زيرا عمل فاسد جز اثر فاسد چه نتيجه‏اى مى‏تواند داشته باشد؟
 
 (آيه 118)
 
شأن نزول:
 
از ابن عباس نقل شده اين آيه و دو آيه بعد هنگامى نازل شد كه عده‏اى از مسلمانان با يهوديان، به سبب قرابت، يا همسايگى، يا حقّ رضاع، و يا پيمانى كه پيش از اسلام بسته بودند، دوستى داشتند و به قدرى با آنها صميمى بودند كه اسرار مسلمانان را به آنان مى‏گفتند، بدين وسيله قوم يهود كه دشمن سرسخت اسلام و مسلمين بودند و به ظاهر خود را دوست مسلمانان قلمداد مى‏كردند، از اسرار مسلمانان مطلع مى‏شدند، آيه نازل شد و به آن عده از مسلمانان هشدار داد كه چون آنها در دين شما نيستند، نبايد آنان را محرم اسرار خود قرار دهيد.
 
                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 324
 
تفسير:
 
بيگانگان را محرم اسرار خود نسازيد- اين آيه به دنبال آياتى كه مناسبات مسلمانان را با كفار بيان كرد به يكى از مسائل حساس اشاره كرده و ضمن تشبيه لطيفى به مؤمنان هشدار مى‏دهد، مى‏گويد: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! غير از هم مسلكان خود براى خود، دوست و همرازى انتخاب نكنيد، و بيگانگان را از اسرار و رازهاى درونى خود با خبر نسازيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِنْ دُونِكُمْ لا يَأْلُونَكُمْ خَبالًا).
 
هرگز سوابق دوستى و رفاقت آنها با شما مانع از آن نيست كه به خاطر جدايى در مذهب و مسلك آرزوى زحمت و زيان شما را در دل خود نپرورانند، بلكه «پيوسته علاقه آنها اين است كه شما در رنج و زحمت باشيد» (وَدُّوا ما عَنِتُّمْ).
 
آنها براى اين كه شما از مكنونات ضميرشان آگاه نشويد، و رازشان فاش نگردد، معمولا در سخنان و رفتار خود مراقبت مى‏كنند، و با احتياط و دقت حرف مى‏زنند، ولى با وجود اين «آثار عداوت و دشمنى از لابلاى سخنان آنها آشكار است» (قَدْ بَدَتِ الْبَغْضاءُ مِنْ أَفْواهِهِمْ).
 
خلاصه اين كه خداوند بدين وسيله طريقه شناسايى باطن دشمنان را نشان داده، و از ضمير باطن و راز درونيشان خبر مى‏دهد و مى‏فرمايد: «آنچه از عداوت و دشمنى در دل خود پنهان كرده‏اند، به مراتب از آنچه بر زبان مى‏آورند بزرگتر است» (وَ ما تُخْفِي صُدُورُهُمْ أَكْبَرُ).
 
سپس اضافه نموده: «ما براى شما اين آيات را بيان كرديم، كه اگر در آن تدبّر كنيد» به وسيله آن مى‏توانيد دوست خود را از دشمن تميز دهيد، و راه نجات را از شرّ دشمنان پيدا كنيد (قَدْ بَيَّنَّا لَكُمُ الْآياتِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ).
 
(آيه 119)- در اين آيه مى‏فرمايد: «شما اى جمعيت مسلمانان آنان را روى خويشاوندى و يا همجوارى و يا به علل ديگر دوست مى‏داريد، غافل از اين كه آنها شما را دوست نمى‏دارند، در حالى كه شما به تمام كتابهايى كه از طرف خداوند نازل شده (اعم از كتاب خودتان و كتابهاى آسمانى آنها) ايمان داريد، ولى آنان به كتاب آسمانى شما ايمان ندارند» (ها أَنْتُمْ أُولاءِ تُحِبُّونَهُمْ وَ لا يُحِبُّونَكُمْ                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 325
 
 وَ تُؤْمِنُونَ بِالْكِتابِ كُلِّهِ)
 
.
 
سپس قرآن چهره اصلى آنها را معرفى كرده، مى‏گويد: «اين دسته از اهل كتاب منافق هستند، چون با شما ملاقات كنند، مى‏گويند ما ايمان داريم و آيين شما را تصديق مى‏كنيم، ولى چون تنها شوند، از شدت كينه و عداوت و خشم سر انگشتان خود را به دندان مى‏گيرند» (وَ إِذا لَقُوكُمْ قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْا عَضُّوا عَلَيْكُمُ الْأَنامِلَ مِنَ الْغَيْظِ).
 
اى پيامبر! «بگو: با همين خشمى كه داريد، بميريد» و اين غصّه تا روز مرگ دست از شما برنخواهد داشت (قُلْ مُوتُوا بِغَيْظِكُمْ).
 
شما از وضع آنها آگاه نبوديد، و خدا آگاه است «زيرا خداوند از اسرار درون سينه‏ها باخبر است» (إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ).
 
 (آيه 120)- در اين آيه يكى از نشانه‏هاى كينه و عداوت آنها بازگو شده است كه «اگر فتح و پيروزى و پيشامد خوبى براى شما رخ دهد، آنها ناراحت مى‏شوند، و چنانچه حادثه ناگوارى براى شما رخ دهد خوشحال مى‏شوند» (إِنْ تَمْسَسْكُمْ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَ إِنْ تُصِبْكُمْ سَيِّئَةٌ يَفْرَحُوا بِها).
 
 «اما اگر در برابر كينه‏توزيهاى آنها استقامت كنيد، و پرهيزكار و خويشتن دار باشيد، آنان نمى‏توانند به وسيله نقشه‏هاى خائنانه خود به شما لطمه‏اى وارد كنند، زيرا خداوند به آنچه مى‏كنيد كاملا احاطه دارد» (وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا لا يَضُرُّكُمْ كَيْدُهُمْ شَيْئاً إِنَّ اللَّهَ بِما يَعْمَلُونَ مُحِيطٌ).
 
 (آيه 121)- از اين به بعد آياتى شروع مى‏شود كه در باره يك حادثه مهم و پردامنه اسلامى يعنى جنگ «احد» نازل شده.
 
در آغاز اشاره به بيرون آمدن پيامبر از مدينه براى انتخاب لشكرگاه در دامنه احد كرده و مى‏گويد: «به خاطر بياور اى پيامبر! آن روز را كه صبحگاهان از مدينه از ميان بستگان و اهل خود بيرون آمدى تا براى مؤمنان پايگاههايى براى نبرد با دشمن آماده سازى و خداوند شنوا و داناست» (وَ إِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِكَ تُبَوِّئُ الْمُؤْمِنِينَ مَقاعِدَ لِلْقِتالِ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ).                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 326
 
 سپس به گوشه ديگرى از اين ماجرا اشاره كرده مى‏فرمايد: «در آن هنگام دو طايفه از مسلمانان (كه طبق نقل تواريخ «بنو سلمه» از قبيله اوس و «بنو حارثه» از قبيله خزرج بودند) تصميم گرفتند كه سستى به خرج دهند و از وسط راه به مدينه باز گردند» (إِذْ هَمَّتْ طائِفَتانِ مِنْكُمْ أَنْ تَفْشَلا).
 
علت اين تصميم شايد اين بود كه آنها از طرفداران نظريه «جنگ در شهر» بودند و پيامبر با نظر آنها مخالفت كرده بود، اما چنانكه از ذيل آيه استفاده مى‏شود آن دو طايفه به زودى از تصميم خود بازگشتند، و به همكارى با مسلمانان ادامه دادند، لذا قرآن مى‏گويد: «خداوند ياور و پشتيبان اين دو طايفه بود و افراد با ايمان بايد بر خدا تكيه كنند» (وَ اللَّهُ وَلِيُّهُما وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ) «1».
 
 (آيه 123)- از اينجا به بعد آياتى است كه براى تقويت روحيه، شكست‏خورده مسلمانان در يك حالت بحرانى نازل گرديد، نخست در آن اشاره به پيروزى چشمگير مسلمانان در ميدان بدر شده تا با يادآورى آن خاطره، به آينده خويش دلگرم شوند و لذا مى‏فرمايد: «خداوند شما را در بدر پيروزى داد در حالى كه نسبت به دشمن ضعيف، و از نظر عده و تجهيزات قابل مقايسه با آنها نبوديد» (وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ وَ أَنْتُمْ أَذِلَّةٌ).
 
عدد شما 313 نفر با تجهيزات كم، و مشركان بيش از هزار نفر و با تجهيزات فراوان بودند.
 
 «حال كه چنين است، از خدا بپرهيزيد، و از تكرار مخالفت فرمان پيشواى خود، يعنى پيامبر اجتناب كنيد تا شكر نعمتهاى گوناگون او را بجاى آورده باشيد» (فَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ).
 
 (آيه 124)- سپس خاطره يارى مسلمانان را در ميدان بدر به وسيله فرشتگان يادآورى كرده و مى‏گويد: «در آن هنگام كه تو، به مؤمنان مى‏گفتى: آيا كافى نيست پروردگارتان شما را به سه هزار نفر از فرشتگان كه (از آسمان) فرود آيند
 
هی گنه کرديم و گفتيم خدا مي بخشد...
عذر آورديم و گفتيم خدا مي بخشد...
آخر اين بخشش و اين عفو و کرامت تا کي...!!!
او رحيم است ولي ننگ و خيانت تا کی...!!!
بخششي هست ولي قهر و عذابي هم هست...
آي مردم به خدا روز حسابي هم هست...
زندگي در گذر است...
آدمي رهگذر است....
زندگي يک سفر است....
آدمي همسفر است...
آنچه مي ماند از او راه و رسم سفر است...
 
"رهگذر ميگذرد"
دوشنبه 3 تیر 1392  7:21 PM
تشکرات از این پست
nezarat_ravabet
AliFanoodi
AliFanoodi
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : شهریور 1391 
تعداد پست ها : 17248
محل سکونت : خراسان جنوبی

پاسخ به:طــریـق بـصــیـرت: خـتـم آنــلایـن قـرآن کـریـم هـمگام با بـصـیرت، مـعـرفت و کمـال

ردیف 23

(آيه 141)- در اين آيه به يكى ديگر از نتايج طبيعى شكست جنگ احد اشاره شده است و آن اين كه اين گونه شكستها نقاط ضعف و عيوب جمعيتها را آشكار مى‏سازد و وسيله مؤثرى است براى شستشوى اين عيوب، قرآن مى‏گويد:
 
 «خدا مى‏خواست در اين ميدان جنگ، افراد با ايمان را خالص گرداند و نقاط ضعفشان را به آنها نشان بدهد و كافران را تدريجا نابود سازد» (وَ لِيُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ يَمْحَقَ الْكافِرِينَ).
 
 (آيه 142)- در اين آيه قرآن با استفاده از حادثه احد براى تصحيح يك اشتباه فكرى مسلمانان اقدام مى‏كند و مى‏گويد: «آيا شما چنين پنداشتيد كه بدون                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 334
 
 جهاد و استقامت در راه خدا مى‏توانيد در بهشت برين جاى گيريد (شما گمان كرديد داخل شدن در آن سعادت معنوى تنها با انتخاب نام مسلمان و يا عقيده بدون عمل ممكن است؟) در حالى كه هنوز خداوند مجاهدان از شما و صابران را مشخص نساخته است» (أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِينَ جاهَدُوا مِنْكُمْ وَ يَعْلَمَ الصَّابِرِينَ).
 
 (آيه 143)- بعد از جنگ بدر و شهادت پرافتخار جمعى از مسلمانان عده‏اى در جلسات مى‏نشستند و پيوسته آرزوى شهادت مى‏كردند كه اى كاش اين افتخار در ميدان بدر نصيب ما نيز شده بود، مطابق معمول در ميان آنها جمعى صادق بودند و عده‏اى متظاهر و دروغگو، اما چيزى طول نكشيد كه جنگ وحشتناك احد پيش آمد، مجاهدان راستين با شهامت جنگيدند و شربت شهادت نوشيدند و به آرزوى خود رسيدند اما جمعى از دروغگويان هنگامى كه آثار شكست را در ارتش اسلام مشاهده كردند از ترس كشته شدن فرار كردند، اين آيه آنها را سرزنش مى‏كند، مى‏گويد: «و شما تمنّاى مرگ (و شهادت در راه خدا) را پيش از آن كه با آن رو برو شويد مى‏كرديد، سپس آن را با چشم خود ديديد در حالى كه به آن نگاه مى‏كرديد» و حاضر نبوديد به آن تن در دهيد، چقدر ميان گفتار و كردار شما فاصله است! (وَ لَقَدْ كُنْتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَلْقَوْهُ فَقَدْ رَأَيْتُمُوهُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ).
 
 (آيه 144)
 
شأن نزول:
 
اين آيه نيز ناظر به يكى ديگر از حوادث جنگ احد است و آن اين كه: در همان حال كه آتش جنگ ميان مسلمانان و بت‏پرستان به شدت شعله‏ور بود ناگهان صدايى بلند شد و كسى گفت: محمّد را كشتم ... محمّد را كشتم ...!
 
جمعى كه اكثريت را تشكيل مى‏دادند به دست و پا افتاده و از ميدان جنگ به سرعت خارج مى‏شدند، اما در مقابل آنها اقليتى فداكار و پايدار همچون على عليه السّلام و أبو دجانة و طلحة و بعضى ديگر بودند كه بقيه را به استقامت دعوت مى‏كردند.
 
آيه در اين مورد نازل گرديد و دسته اول را سخت نكوهش كرد.
 
                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 335
 
تفسير:
 
فرد پرستى ممنوع- مسأله فرد پرستى يكى از بزرگترين خطراتى است كه مبارزات هدفى را تهديد مى‏كند، وابستگى به شخص معين اگر چه پيامبر خاتم باشد مفهومش پايان يافتن كوشش و تلاش براى پيشرفت، به هنگام از دست رفتن آن شخص است و اين وابستگى يكى از نشانه‏هاى بارز عدم رشد اجتماعى است.
 
قرآن در آيه مورد بحث با صراحت مى‏گويد: «محمّد تنها فرستاده خداست، پيش از او هم فرستادگانى بودند كه از دنيا رفتند آيا اگر او بميرد يا كشته شود بايد شما سير قهقرايى كنيد؟ و به آيين بت پرستى باز گرديد»؟ (وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى‏ أَعْقابِكُمْ).
 
سپس مى‏فرمايد: «آنها كه عقب‏گرد كنند و به دوران كفر و بت پرستى باز گردند تنها به خود زيان مى‏رسانند نه به خدا» (وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى‏ عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً).
 
زيرا با اين عمل نه تنها چرخهاى سعادت خود را متوقف مى‏سازند بلكه آنچه را به دست آورده‏اند نيز به سرعت از دست خواهند داد.
 
در پايان آيه به اقليتى كه در جنگ احد على رغم همه مشكلات و انتشار خبر شهادت پيغمبر، دست از جهاد برنداشتند اشاره كرده و كوششهاى آنها را مى‏ستايد و آنها را به عنوان شاكران و كسانى كه از نعمتها در راه خدا استفاده كردند معرفى مى‏كند مى‏گويد: «خداوند اين شاكران را پاداش نيك مى‏دهد» (وَ سَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ).
 
 (آيه 145)- همان طور كه گفتيم شايعه بى‏اساس شهادت پيامبر در احد عده زيادى از مسلمانان را به وحشت افكند تا آنجا كه از ميدان جنگ فرار كردند و حتى بعضى مى‏خواستند از اسلام هم برگردند، در اين آيه مجددا براى تنبيه و بيدارى اين دسته مى‏فرمايد: «مرگ به دست خدا و فرمان اوست و براى هر كس اجلى مقرّر شده است كه نمى‏تواند از آن فرار كند» (وَ ما كانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ كِتاباً مُؤَجَّلًا).
 
بنابراين اگر پيامبر در اين ميدان شربت شهادت مى‏نوشيد چيزى جز انجام                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 336
 
 يافتن يك سنت الهى نبود.
 
از سوى ديگر فرار از ميدان جنگ نمى‏تواند از فرا رسيدن اجل جلوگيرى كند همان‏طور كه شركت در ميدان جهاد نيز اجل انسان را جلو نمى‏اندازد.
 
در پايان آيه مى‏فرمايد: سعى و كوشش انسان هيچ گاه ضايع نمى‏شود «اگر هدف كسى تنها نتيجه‏هاى مادى و دنيوى باشد (و همانند بعضى از رزمندگان احد تنها به خاطر غنيمت تلاش كند) بالاخره بهره‏اى از آن به دست مى‏آورد اما اگر هدف عاليتر بود، و كوششها در مسير حيات جاويدان و فضايل انسانى به كار افتاد، باز به هدف خود خواهد رسيد» (وَ مَنْ يُرِدْ ثَوابَ الدُّنْيا نُؤْتِهِ مِنْها وَ مَنْ يُرِدْ ثَوابَ الْآخِرَةِ نُؤْتِهِ مِنْها).
 
بنابراين، حالا كه رسيدن به دنيا يا آخرت هر دو نيازمند به كوشش است، پس چرا انسان سرمايه‏هاى وجودى خود را در مسير دوم كه يك مسير عالى و پايدار است به كار نيندازد؟
 
سپس بار ديگر تأكيد مى‏كند كه «پاداش شاكران را به زودى خواهيم داد» (وَ سَنَجْزِي الشَّاكِرِينَ).
 
 (آيه 146)- مجاهدان پيشين! به دنبال حوادث احد با يادآورى شجاعت و ايمان و استقامت مجاهدان و ياران پيامبران گذشته مسلمانان را به شجاعت و فداكارى و پايدارى تشويق مى‏كند و در ضمن آن دسته‏اى را كه از ميدان احد فرار كردند سرزنش مى‏نمايد و مى‏گويد: «پيامبران بسيارى بودند كه خدا پرستان مبارزى در صف ياران آنها قرار داشتند، آنها هيچ گاه در برابر آنچه (از تلفات سنگين و جراحات سخت) در راه خدا به آنان مى‏رسيد سست نشدند و ناتوان نگرديدند و تن به تسليم ندادند» (وَ كَأَيِّنْ مِنْ نَبِيٍّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثِيرٌ فَما وَهَنُوا لِما أَصابَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ ما ضَعُفُوا وَ مَا اسْتَكانُوا).
 
 «بديهى است خداوند هم، چنين افرادى را دوست دارد كه دست از مقاومت برنمى‏دارند» (وَ اللَّهُ يُحِبُّ الصَّابِرِينَ).
 
 (آيه 147)- آنها به هنگامى كه احيانا بر اثر اشتباهات يا سستى‏ها، يا                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 337
 
 لغزشهايى گرفتار مشكلاتى در برابر دشمن مى‏شدند، به جاى اين كه ميدان را به او بسپارند و يا تسليم شوند و يا فكر ارتداد و بازگشت به كفر در مغز آنها پيدا شود، روى به درگاه خدا مى‏آوردند و «گفتار آنها فقط اين بود كه پروردگارا! گناهان ما را ببخش، و از تندرويهاى ما در كارها صرف نظر كن، قدمهاى ما را استوار بدار، و ما را بر جمعيت كافران پيروز گردان»! (وَ ما كانَ قَوْلَهُمْ إِلَّا أَنْ قالُوا رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ إِسْرافَنا فِي أَمْرِنا وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا وَ انْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرِينَ).
 
 (آيه 148)- آنها با اين طرز تفكر و عمل به زودى پاداش خود را از خدا مى‏گرفتند «لذا خداوند هم پاداش اين جهان كه فتح و پيروزى بر دشمن بود و هم پاداش نيك آن جهان را به آنها داد» (فَآتاهُمُ اللَّهُ ثَوابَ الدُّنْيا وَ حُسْنَ ثَوابِ الْآخِرَةِ).
 
و در پايان آيه آنها را جزء نيكوكاران شمرده و مى‏فرمايد: «خدا نيكوكاران را دوست دارد» (وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ).
 
 (آيه 149)- اخطارهاى مكرر! بعد از پايان جنگ احد دشمنان اسلام با يك سلسله تبليغات مسموم كننده در لباس نصيحت و دلسوزى تخم تفرقه در ميان مسلمانان مى‏پاشيدند و آنها را نسبت به اسلام بدبين مى‏كردند در اين آيه به مسلمانان اخطار مى‏كند و از پيروى آنها بر حذر مى‏دارد و مى‏گويد: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! اگر از كفار پيروى كنيد شما را به عقب بر مى‏گردانند (و پس از پيمودن راه پرافتخار تكامل معنوى و مادى در پرتو تعليمات اسلام) به نقطه اول كه نقطه كفر و فساد بود سقوط مى‏دهند و در اين موقع بزرگترين زيانكارى دامنگير شما خواهد شد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تُطِيعُوا الَّذِينَ كَفَرُوا يَرُدُّوكُمْ عَلى‏ أَعْقابِكُمْ فَتَنْقَلِبُوا خاسِرِينَ).
 
چه زيانى از اين بالاتر كه انسان اسلام را با كفر، و سعادت را با شقاوت، و حقيقت را با باطل معاوضه كند.
 
 (آيه 150)- در اين آيه تأكيد مى‏كند كه «خدا پشتيبان و سر پرست شماست و او بهترين ياوران است» (بَلِ اللَّهُ مَوْلاكُمْ وَ هُوَ خَيْرُ النَّاصِرِينَ).
 
ياورى است كه هرگز مغلوب نمى‏شود و هيچ قدرتى با قدرت او برابرى                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 338
 
 ندارد در حالى كه ياوران ديگر ممكن است گرفتار شكست و نابودى شوند.
 
 
هی گنه کرديم و گفتيم خدا مي بخشد...
عذر آورديم و گفتيم خدا مي بخشد...
آخر اين بخشش و اين عفو و کرامت تا کي...!!!
او رحيم است ولي ننگ و خيانت تا کی...!!!
بخششي هست ولي قهر و عذابي هم هست...
آي مردم به خدا روز حسابي هم هست...
زندگي در گذر است...
آدمي رهگذر است....
زندگي يک سفر است....
آدمي همسفر است...
آنچه مي ماند از او راه و رسم سفر است...
 
"رهگذر ميگذرد"
دوشنبه 3 تیر 1392  7:22 PM
تشکرات از این پست
nezarat_ravabet
AliFanoodi
AliFanoodi
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : شهریور 1391 
تعداد پست ها : 17248
محل سکونت : خراسان جنوبی

پاسخ به:طــریـق بـصــیـرت: خـتـم آنــلایـن قـرآن کـریـم هـمگام با بـصـیرت، مـعـرفت و کمـال

ردیف 24

(آيه 153)- در اين آيه صحنه پايان احد را به مسلمانان يادآورى مى‏كند و مى‏فرمايد: «به خاطر بياوريد هنگامى را كه به هر طرف پراكنده مى‏شديد و فرار مى‏كرديد و هيچ گاه به عقب سر نمى‏كرديد كه ساير برادران شما در چه حالند در حالى كه پيامبر از پشت سر شما را صدا مى‏زد» (إِذْ تُصْعِدُونَ وَ لا تَلْوُونَ عَلى‏ أَحَدٍ وَ الرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ فِي أُخْراكُمْ).
 
فرياد مى‏زد كه: «بندگان خدا! به سوى من باز گرديد، به سوى من باز گرديد، من رسول خدايم».
 
ولى هيچ يك از شما به سخنان او توجه نداشتيد «در اين هنگام غم و اندوه يكى پس از ديگرى به سوى شما رو آورد» (فَأَثابَكُمْ غَمًّا بِغَمٍّ).
 
هجوم سيل غم و اندوه به سوى شما «براى اين بود كه ديگر به خاطر از دست رفتن غنايم جنگى غمگين نشويد و از جراحاتى كه در ميدان جنگ در راه پيروزى به شما مى‏رسد نگران نباشيد و خداوند از آنچه انجام مى‏دهيد آگاه است» (لِكَيْلا تَحْزَنُوا عَلى‏ ما فاتَكُمْ وَ لا ما أَصابَكُمْ وَ اللَّهُ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ).
 
                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 340
 
 (آيه 154)- شب بعد از جنگ احد، شب دردناك و پر اضطرابى بود، مسلمانان پيش بينى مى‏كردند كه سربازان فاتح قريش بار ديگر به مدينه باز گردند. در اين ميان مجاهدان راستين و توبه كنندگانى كه از فرار احد پشيمان شده بودند، به لطف پروردگار اعتماد داشتند و به وعده‏هاى پيغمبر دلگرم بودند آيه مورد بحث ماجراى آن شب را تشريح مى‏كند و مى‏گويد: «سپس بعد از آن همه غم و اندوه روز احد، آرامش را بر شما نازل كرد» (ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً).
 
 «اين آرامش همان خواب سبكى بود كه جمعى از شما را فرا گرفت، اما جمع ديگرى بودند كه تنها به فكر جان خود بودند و به چيزى جز نجات خويش نمى‏انديشدند و به همين جهت آرامش را بكلى از دست داده بودند» (نُعاساً يَغْشى‏ طائِفَةً مِنْكُمْ وَ طائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ).
 
سپس به تشريح گفتگوها و افكار منافقان و افراد سست ايمان كه در آن شب بيدار ماندند پرداخته مى‏گويد: «آنها در باره خدا گمانهاى نادرست همانند گمانهاى دوران جاهليت و قبل از اسلام داشتند و در افكار خود احتمال دروغ بودن وعده‏هاى پيامبر را مى‏دادند» (يَظُنُّونَ بِاللَّهِ غَيْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجاهِلِيَّةِ).
 
و به يكديگر و يا خويشتن مى‏گفتند: «آيا ممكن است با اين وضع دلخراشى كه مى‏بينيم پيروزى نصيب ما بشود»؟ (هَلْ لَنا مِنَ الْأَمْرِ مِنْ شَيْ‏ءٍ).
 
يعنى، بسيار بعيد و يا غير ممكن است، قرآن در جواب آنها مى‏گويد: «بگو:
 
آرى! پيروزى به دست خداست و اگر او بخواهد و شما را شايسته ببيند نصيب شما خواهد شد» (قُلْ إِنَّ الْأَمْرَ كُلَّهُ لِلَّهِ).
 
 «آنها در دل خود امورى را پنهان مى‏دارند كه براى تو آشكار نمى‏سازند» (يُخْفُونَ فِي أَنْفُسِهِمْ ما لا يُبْدُونَ لَكَ).
 
گويا آنها چنين مى‏پنداشتند كه شكست احد نشانه نادرست بودن آيين اسلام است و لذا «مى‏گفتند: اگر ما بر حق بوديم و سهمى از پيروزى داشتيم در اينجا اين همه كشته نمى‏داديم» (يَقُولُونَ لَوْ كانَ لَنا مِنَ الْأَمْرِ شَيْ‏ءٌ ما قُتِلْنا هاهُنا).
 
خداوند در پاسخ آنها به دو مطلب اشاره مى‏كند، مى‏فرمايد: «بگو: اگر هم                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 341
 
 در خانه‏هاى خود بوديد آنهايى كه كشته شدن بر آنها مقرر شده بود قطعا به سوى آرامگاه خود بيرون مى‏آمدند» و آنها را به قتل مى‏رساندند (قُلْ لَوْ كُنْتُمْ فِي بُيُوتِكُمْ لَبَرَزَ الَّذِينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ إِلى‏ مَضاجِعِهِمْ).
 
ديگر اين كه «بايد اين حوادث پيش بيايد كه خداوند آنچه در دل داريد بيازمايد و صفوف مشخص گردد (و به علاوه افراد تدريجا پرورش يابند) و نيات آنها خالص و ايمان آنها محكم و قلوب آنها پاك شود» (وَ لِيَبْتَلِيَ اللَّهُ ما فِي صُدُورِكُمْ وَ لِيُمَحِّصَ ما فِي قُلُوبِكُمْ).
 
در پايان آيه مى‏گويد: «خداوند اسرار درون سينه‏ها را مى‏داند» (وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ).
 
و به همين دليل تنها به اعمال مردم نگاه نمى‏كند بلكه مى‏خواهد قلوب آنها را نيز بيازمايد و از هر گونه آلودگى به شرك و نفاق و شك و ترديد پاك سازد.
 
 (آيه 155)- گناه سر چشمه گناه ديگر است! اين آيه كه باز ناظر به حوادث جنگ احد است حقيقت ديگرى را بازگو مى‏كند و آن اين كه: لغزشهايى كه بر اثر وسوسه‏هاى شيطانى به انسان دست مى‏دهد بر اثر گناهان پيشين در انسان فراهم شده، و گر نه وسوسه‏هاى شيطانى در دلهاى پاك كه آثار گناهان سابق در آن نيست اثرى در آن نمى‏گذارد و لذا مى‏فرمايد: «آنهايى كه در ميدان احد فرار كردند شيطان آنان را به سبب پاره‏اى از اعمالشان به لغزش انداخت، اما خدا آنها را بخشيد، خداوند آمرزنده و حليم است» (إِنَّ الَّذِينَ تَوَلَّوْا مِنْكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّيْطانُ بِبَعْضِ ما كَسَبُوا وَ لَقَدْ عَفَا اللَّهُ عَنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ حَلِيمٌ).
 
 (آيه 156)- بهره‏بردارى منافقان! حادثه احد زمينه را براى سمپاشى دشمنان و منافقان آماده ساخت، به همين دليل آيات زيادى براى خنثى كردن اين سمپاشيها نازل گرديد در اين آيه نيز به منظور درهم كوبيدن فعاليتهاى تخريبى منافقان و هشدار به مسلمانان، نخست به مؤمنان خطاب كرده، مى‏گويد: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! شما همانند كافران نباشيد كه هنگامى كه برادرانشان (در راه خدا) به مسافرتى مى‏روند و يا در صف مجاهدان قرار مى‏گيرند و كشته مى‏شوند                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 342
 
 مى‏گويند: افسوس اگر نزد ما بودند نمى‏مردند و كشته نمى‏شدند» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ كَفَرُوا وَ قالُوا لِإِخْوانِهِمْ إِذا ضَرَبُوا فِي الْأَرْضِ أَوْ كانُوا غُزًّى لَوْ كانُوا عِنْدَنا ما ماتُوا وَ ما قُتِلُوا).
 
اگر شما مؤمنان تحت تأثير سخنان گمراه كننده آنان قرار گيريد و همان حرفها را تكرار كنيد طبعا روحيه شما ضعيف گشته و از رفتن به ميدان جهاد و سفر در راه خدا خوددارى خواهيد كرد و آنها به هدف خود نائل مى‏شوند، ولى شما اين گونه سخنان را نگوييد «تا خدا اين حسرت را بر دل آنها (كافران) بگذارد» (لِيَجْعَلَ اللَّهُ ذلِكَ حَسْرَةً فِي قُلُوبِهِمْ).
 
سپس قرآن به سمپاشى آنها سه پاسخ منطقى مى‏دهد:
 
1- مرگ و حيات در هر حال به دست خداست (و مسافرت و يا حضور در ميدان جنگ نمى‏تواند مسير قطعى آن را تغيير دهد) و خداوند زنده مى‏كند و مى‏ميراند و خدا به آنچه انجام مى‏دهيد بيناست» (وَ اللَّهُ يُحْيِي وَ يُمِيتُ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ).
 
هی گنه کرديم و گفتيم خدا مي بخشد...
عذر آورديم و گفتيم خدا مي بخشد...
آخر اين بخشش و اين عفو و کرامت تا کي...!!!
او رحيم است ولي ننگ و خيانت تا کی...!!!
بخششي هست ولي قهر و عذابي هم هست...
آي مردم به خدا روز حسابي هم هست...
زندگي در گذر است...
آدمي رهگذر است....
زندگي يک سفر است....
آدمي همسفر است...
آنچه مي ماند از او راه و رسم سفر است...
 
"رهگذر ميگذرد"
دوشنبه 3 تیر 1392  8:40 PM
تشکرات از این پست
nezarat_ravabet
AliFanoodi
AliFanoodi
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : شهریور 1391 
تعداد پست ها : 17248
محل سکونت : خراسان جنوبی

پاسخ به:طــریـق بـصــیـرت: خـتـم آنــلایـن قـرآن کـریـم هـمگام با بـصـیرت، مـعـرفت و کمـال

ردیف 25

 (آيه 192))- «بار الها! هر كه را تو (بر اثر اعمالش) به دوزخ افكنى او را خوار و رسوا ساخته‏اى، و براى افراد ستمگر، ياورى نيست» (رَبَّنا إِنَّكَ مَنْ تُدْخِلِ النَّارَ فَقَدْ أَخْزَيْتَهُ وَ ما لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنْصارٍ).
 
از اين آيه استفاده مى‏شود كه دردناكترين عذاب رستاخيز، همان رسوايى در پيشگاه خدا و بندگان خداست.
 
 (آيه 193)- صاحبان عقل و خرد، پس از دريافت هدف آفرينش، اين نكته را نيز متوجه مى‏شوند، كه اين راه پرفراز و نشيب را بدون رهبران الهى، هرگز نمى‏توانند بپيمايند. لذا همواره منتظر شنيدن صداى مناديان ايمان هستند و تا نخستين نداى آنها را بشنوند به سرعت به سوى آنها مى‏شتابند، و با تمام وجود ايمان مى‏آورند و به پيشگاه پروردگار خود عرض مى‏كنند: «بار الها! ما صداى منادى توحيد را شنيديم كه ما را دعوت به سوى ايمان به پروردگارمان مى‏كرد، و به                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 362
 
 دنبال آن ايمان آورديم» (رَبَّنا إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِياً يُنادِي لِلْإِيمانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّكُمْ فَآمَنَّا).
 
بار الها! اكنون ما با تمام وجود خود ايمان آورديم، اما از آنجا كه در معرض وزش توفانهاى شديد غرايز گوناگون قرار داريم، گاهى لغزشهايى از ما سر مى‏زند و مرتكب گناهانى مى‏شويم، «خداوندا! ما را ببخش و گناهان ما را بيامرز و لغزشهاى ما را پوشيده دار و ما را با نيكان و در راه و رسم آنان، بميران» (رَبَّنا فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ كَفِّرْ عَنَّا سَيِّئاتِنا وَ تَوَفَّنا مَعَ الْأَبْرارِ).
 
 (آيه 194)- آنها در آخرين مرحله و پس از پيمودن راه توحيد و ايمان به رستاخيز و اجابت دعوت پيامبران و انجام وظايف و مسؤوليتهاى خويش از خداى خود تقاضا مى‏كنند و مى‏گويند اكنون كه ما به پيمان خويش وفا كرديم «بار الها! آنچه را تو به وسيله پيامبرانت به ما وعده فرمودى (و مژده دادى) به ما مرحمت كن، و ما را در روز رستاخيز رسوا مگردان، زيرا تو هر چه را وعده دهى تخلّف‏ناپذير است» (رَبَّنا وَ آتِنا ما وَعَدْتَنا عَلى‏ رُسُلِكَ وَ لا تُخْزِنا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّكَ لا تُخْلِفُ الْمِيعادَ).
 
پنج آيه فوق از فرازهاى تكان دهنده قرآن است كه مجموعه‏اى از معارف دينى آميخته با لحن لطيف مناجات و نيايش، در شكل يك نغمه آسمانى مى‏باشد، و در روايات اهل بيت عليهم السّلام نيز دستور داده شده كه هر كس براى نماز شب بر مى‏خيزد اين آيات را تلاوت كند.
 
(آيه 195)
 
شأن نزول:
 
اين آيه دنباله آيات پيشين در باره صاحبان عقل و خرد، و نتيجه اعمال آنها مى‏باشد و در مورد نزول آن نقل شده كه: «امّ سلمه» (يكى از همسران رسول خدا) خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله عرض كرد: در قرآن از جهاد و هجرت و فداكارى مردان، فراوان بحث شده آيا زنان هم در اين قسمت سهمى دارند؟ آيه نازل شد و به اين سؤال پاسخ گفت.
 
تفسير:
 
نتيجه برنامه خردمندان- در پنج آيه گذشته، فشرده‏اى از ايمان و برنامه‏هاى عملى و درخواستهاى صاحبان فكر و خرد و نيايشهاى آنها بيان شد در اين آيه مى‏فرمايد: «پروردگارشان و بلافاصله درخواستهاى آنها را اجابت مى‏كند» (فَاسْتَجابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ).                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 363
 
 و براى اين كه اشتباه نشود و ارتباط پيروزى و نجات آدمى با اعمال و كردار او قطع نگردد بلافاصله مى‏فرمايد: «من هرگز عمل هيچ عمل‏كننده‏اى از شما را ضايع نمى‏كنم» (أَنِّي لا أُضِيعُ عَمَلَ عامِلٍ مِنْكُمْ).
 
سپس براى اين كه تصور نشود كه اين وعده الهى اختصاص به دسته معينى دارد صريحا مى‏فرمايد: «اين عمل‏كننده خواه مرد باشد يا زن، تفاوتى نمى‏كند» (مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى‏).
 
از اينجا روشن مى‏شود اين كه پاره‏اى از افراد بى‏اطلاع گاهى اسلام را متهم مى‏كنند كه اسلام دين مردهاست نه زنها، چه اندازه از حقيقت دور است! زيرا همه شما در آفرينش به يكديگر بستگى داريد «بعضى از شما از بعض ديگر تولد يافته‏ايد» زنان از مردان و مردان از زنان (بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ).
 
در جمله بعد چنين نتيجه‏گيرى مى‏كند، مى‏فرمايد: «آنها كه در راه خدا هجرت كردند، و از خانه‏هاى خود بيرون رانده شدند، و در راه من آزار ديدند، و جنگ كردند و كشته شدند، به يقين گناهانشان را مى‏بخشم» (فَالَّذِينَ هاجَرُوا وَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ أُوذُوا فِي سَبِيلِي وَ قاتَلُوا وَ قُتِلُوا لَأُكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ).
 
سپس مى‏فرمايد: علاوه بر اين كه گناهان آنها را مى‏بخشم، بطور مسلم «آنها را در بهشتى جاى مى‏دهم كه از زير درختان آن، نهرها در جريان است و مملو از انواع نعمتهاست» (وَ لَأُدْخِلَنَّهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ).
 
 «اين پاداشى است كه به پاس فداكارى آنها از ناحيه خداوند، به آنها داده مى‏شود و بهترين پاداشها و اجرها در نزد پروردگار است» (ثَواباً مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ اللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الثَّوابِ).
 
اشاره به اين كه پاداشهاى الهى براى مردم اين جهان بطور كامل قابل توصيف نيست همين اندازه بايد بدانند كه از هر پاداشى بالاتر است.
 
 (آيه 196)
 
شأن نزول:
 
بسيارى از مشركان مكه و يهوديان مدينه تجارت پيشه بودند، و در ناز و نعمت به سر مى‏بردند در حالى كه مسلمانان در آن زمان به خاطر شرايط خاص زندگى و از جمله مسأله مهاجرت از مكه به مدينه و محاصره                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 364
 
 اقتصادى از ناحيه دشمنان نيرومند، از نظر وضع مادى بسيار در زحمت بودند، و به عسرت زندگى مى‏كردند، مقايسه اين دو حالت اين سؤال را براى بعضى طرح كرده بود كه چرا افراد بى‏ايمان اين چنين در ناز و نعمتند، اما افراد با ايمان در رنج و عذاب و فقر و پريشانى زندگى مى‏كنند؟ آيه نازل شد و به اين سؤال پاسخ گفت.
 
تفسير:
 
يك سؤال ناراحت‏كننده- سؤالى كه در شأن نزول بالا براى جمعى از مسلمانان عصر پيامبر، مطرح بود يك سؤال عمومى و همگانى براى بسيارى از مردم در هر عصر و زمان است، آنها غالبا زندگى مرفّه و پرناز و نعمت گردنكشان فراعنه و افراد بى‏بندوبار را، با زندگى پرمشقت جمعى از افراد با ايمان مقايسه مى‏كنند، و گاهى اين موضوع در افراد سست ايمان ايجاد شك و ترديد مى‏كند.
 
اين سؤال اگر به دقت بررسى شود پاسخهاى روشنى دارد كه آيه مورد بحث به بعضى از آنها اشاره كرده است، مى‏گويد: «رفت و آمد پيروزمندانه كافران در شهرهاى مختلف هرگز تو را نفريبد» (لا يَغُرَّنَّكَ تَقَلُّبُ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي الْبِلادِ).
 
 (آيه 197)- در اين آيه مى‏فرمايد: «اين پيروزيها و در آمدهاى مادى بى‏قيد و شرط، پيروزيهاى زود گذر و اندكند» (مَتاعٌ قَلِيلٌ).
 
يعنى: پيروزيهاى طغيانگران و ستمكاران ابعاد محدودى دارد، همانطور كه محروميتها و ناراحتيهاى بسيارى از افراد با ايمان نيز محدود است.
 
سپس اضافه مى‏كند: «به دنبال اين پيروزيها عواقب شوم و مسؤوليتهاى آن دامان آنها را خواهد گرفت و جايگاهشان دوزخ است چه جايگاه بد و آرامگاه نامناسبى» (ثُمَّ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمِهادُ).
 
بنابراين نمى‏توان حال اين دو را با هم مقايسه كرد، زيرا افراد بى‏ايمان از هر طريقى خواه مشروع يا نامشروع و حتى با مكيدن خون بى‏نوايان براى خود ثروت اندوزى مى‏كنند در حالى كه مؤمنان براى رعايت اصول حق و عدالت محدوديتهايى دارند و بايد هم داشته باشند.
 
 (آيه 198)- در آيه قبل سر انجام افراد بى‏ايمان تشريح شده بود، و در اين آيه پايان كار پرهيزكاران بيان مى‏گردد، مى‏فرمايد: «ولى آنها كه پرهيزكارى پيشه                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 365
 
 كردند (و براى رسيدن به سرمايه‏هاى مادى موازين حق و عدالت را در نظر گرفتند، و يا به خاطر ايمان به خدا از وطنهاى خود آواره شدند و در محاصره اجتماعى و اقتصادى قرار گرفتند) در برابر اين مشكلات، خداوند باغهايى از بهشت در اختيار آنان مى‏گذارد كه نهرهاى آب از زير درختان آن جارى است و جاودانه در آن مى‏مانند» (لكِنِ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها).
 
سپس مى‏افزايد: «باغهاى بهشت با آن همه مواهب مادى نخستين وسيله پذيرايى از پرهيزكاران مى‏باشد» (نُزُلًا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ).
 
و اما پذيرايى مهم و عاليتر همان نعمتهاى روحانى و معنوى است كه در پايان آيه به آن اشاره شده، مى‏فرمايد: «آنچه نزد خداست براى نيكان بهتر است» (وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ لِلْأَبْرارِ).
 
 (آيه 199)
 
شأن نزول:
 
در سال نهم هجرى در ماه رجب نجاشى وفات يافت، خبر درگذشت او با يك الهام در همان روز به پيامبر رسيد، پيامبر به مسلمانان فرمود: حاضر شويد تا به پاس خدماتى كه در حق مسلمانان كرده است بر او نماز گذاريم، آنگاه به قبرستان بقيع آمد و از دور بر او نماز گذاشت. بعضى از منافقان گفتند: محمد صلّى اللّه عليه و آله بر مردى كافرى كه هرگز او را نديده است نماز مى‏گذارد، و حال آن كه آيين او را نپذيرفته است آيه نازل شد و به آنها پاسخ گفت.
 
تفسير:
 
اين آيه در باره مؤمنان اهل كتاب است، و سخن از اقليتى به ميان مى‏آورد كه دعوت پيغمبر را اجابت كردند، و براى آنها پنج صفت ممتاز بيان مى‏كند: 1- «و از اهل كتاب كسانى هستند كه (از جان و دل) به خدا ايمان مى‏آورند» (وَ إِنَّ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَمَنْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ).
 
2- «آنها به قرآن و آنچه بر شما مسلمانان نازل شده است، ايمان مى‏آورند» (وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ).
 
3- ايمان آنها به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله در حقيقت از ايمان واقعى به كتاب آسمانى خودشان و بشاراتى كه در آن آمده است سر چشمه مى‏گيرد بنابراين: «آنها به آنچه بر خودشان نازل شده نيز ايمان دارند» (وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ).                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 366
 
 4- «آنها در برابر فرمان خدا تسليم و خاضعند» (خاشِعِينَ لِلَّهِ).
 
و همين خضوع آنهاست كه انگيزه ايمان واقعى شده و ميان آنها و تعصبهاى جاهلانه، جدايى افكنده است.
 
5- «آنها هرگز آيات الهى را به بهاى ناچيز نمى‏فروشند» (لا يَشْتَرُونَ بِآياتِ اللَّهِ ثَمَناً قَلِيلًا).
 
با داشتن آن برنامه روشن و زنده و صفات عالى انسانى «اينها پاداش خود را نزد پروردگار خواهند داشت» (أُولئِكَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ).
 
در پايان آيه مى‏فرمايد: «خداوند به سرعت حساب بندگان را رسيدگى مى‏كند» (إِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسابِ).
 
بنابراين، نه نيكوكاران براى دريافت پاداش خود گرفتار مشكلى مى‏شوند و نه مجازات بدكاران به تأخير مى‏افتد.
 
 (آيه 200)- اين آيه آخرين آيه سوره آل عمران و محتوى يك برنامه جامع چهار ماده‏اى كه ضامن سر بلندى و پيروزى مسلمين است، مى‏باشد.
 
1- نخست روى سخن را به همه مؤمنان كرده و به اولين ماده اين برنامه اشاره مى‏كند و مى‏فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! در برابر حوادث ايستادگى كنيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اصْبِرُوا).
 
صبر و استقامت در برابر مشكلات و هوسها و حوادث، در حقيقت ريشه اصلى هر گونه پيروزى مادى و معنوى را تشكيل مى‏دهد.
 
2- در مرحله دوم قرآن به افراد با ايمان دستور به استقامت در برابر دشمن مى‏دهد و مى‏فرمايد: «و در برابر دشمنان نيز استقامت به خرج دهيد» (وَ صابِرُوا).
 
3- در جمله بعد به مسلمانان دستور آماده باش در برابر دشمن و مراقبت دائم از مرزها و سرحدات كشورهاى اسلامى مى‏دهد و مى‏فرمايد: «از مرزهاى خود، مراقبت به عمل آوريد» (وَ رابِطُوا).
 
اين دستور به خاطر آن است كه مسلمانان هرگز گرفتار حملات غافلگيرانه دشمن نشوند. و در برابر حملات شيطان و هوسهاى سركش هميشه آماده و مراقب باشند.                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 367
 
 4- بالاخره در آخرين دستور كه همچون چترى بر همه دستورهاى سابق سايه مى‏افكند، مى‏فرمايد: «و از خدا بپرهيزيد» (وَ اتَّقُوا اللَّهَ).
 
سپس مى‏گويد: «شايد رستگار شويد» (لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ).
 
يعنى شما در سايه به كار بستن اين چهار دستور، مى‏توانيد رستگار شويد و با تخلف از آنها راهى به سوى رستگارى نخواهيد داشت.
 
به هر حال اگر روح استقامت و پايمردى در مسلمانان زنده شود، اگر در برابر افزايش تلاش و كوشش دشمنان، مسلمانان تلاش و كوشش بيشترى از خود نشان دهند و پيوسته از مرزهاى جغرافيايى و عقيده‏اى خود مراقبت نمايند و علاوه بر همه اينها با تقواى فردى و اجتماعى، گناه و فساد را از جامعه خود دور كنند پيروزى آنها تضمين خواهد شد.
 
منبع : 
http://qurangloss.blogfa.com/page/ale-emran-151-200.aspx
هی گنه کرديم و گفتيم خدا مي بخشد...
عذر آورديم و گفتيم خدا مي بخشد...
آخر اين بخشش و اين عفو و کرامت تا کي...!!!
او رحيم است ولي ننگ و خيانت تا کی...!!!
بخششي هست ولي قهر و عذابي هم هست...
آي مردم به خدا روز حسابي هم هست...
زندگي در گذر است...
آدمي رهگذر است....
زندگي يک سفر است....
آدمي همسفر است...
آنچه مي ماند از او راه و رسم سفر است...
 
"رهگذر ميگذرد"
دوشنبه 3 تیر 1392  8:41 PM
تشکرات از این پست
catcat
catcat
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : شهریور 1391 
تعداد پست ها : 6699
محل سکونت : رنگین کمان

پاسخ به:طــریـق بـصــیـرت: خـتـم آنــلایـن قـرآن کـریـم هـمگام با بـصـیرت، مـعـرفت و کمـال

 

ردیف 69 :

 

ترجمه المیزان: سوره یونس آیات 14 - 1


ترجمة الميزان ج : 10ص :3


(10)(سوره يونس داراي 109 آيه مي‏باشد)


سورة يونس‏


بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ الرتِلْك ءَايَت الْكِتَبِ الحَْكِيمِ‏(1) أَ كانَ لِلنَّاسِ عَجَباً أَنْ أَوْحَيْنَا إِلي رَجُلٍ مِّنهُمْ أَنْ أَنذِرِ النَّاس وَ بَشرِ الَّذِينَ ءَامَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِندَ رَبهِمْقَالَ الْكفِرُونَ إِنَّ هَذَا لَسحِرٌ مُّبِينٌ‏(2) إِنَّ رَبَّكمُ اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السمَوَتِ وَ الأَرْض في سِتَّةِ أَيَّامٍ ثمَّ استَوَي عَلي الْعَرْشِيُدَبِّرُ الأَمْرَمَا مِن شفِيعٍ إِلا مِن بَعْدِ إِذْنِهِذَلِكمُ اللَّهُ رَبُّكمْ فَاعْبُدُوهُأَ فَلا تَذَكَّرُونَ‏(3) إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاًوَعْدَ اللَّهِ حَقاًّإِنَّهُ يَبْدَؤُا الخَْلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ لِيَجْزِي الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ بِالْقِسطِوَ الَّذِينَ كفَرُوا لَهُمْ شرَابٌ مِّنْ حَمِيمٍ وَ عَذَابٌ أَلِيمُ بِمَا كانُوا يَكْفُرُونَ‏(4) هُوَ الَّذِي جَعَلَ الشمْس ضِيَاءً وَ الْقَمَرَ نُوراً وَ قَدَّرَهُ مَنَازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السنِينَ وَ الْحِسابمَا خَلَقَ اللَّهُ ذَلِك إِلا بِالْحَقّ‏ِيُفَصلُ الاَيَتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ‏(5) إِنَّ في اخْتِلَفِ الَّيْلِ وَ النهَارِ وَ مَا خَلَقَ اللَّهُ في السمَوَتِ وَ الأَرْضِ لاَيَتٍ لِّقَوْمٍ يَتَّقُونَ‏(6) إِنَّ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقَاءَنَا وَ رَضوا بِالحَْيَوةِ الدُّنْيَا وَ اطمَأَنُّوا بهَا وَ الَّذِينَ هُمْ عَنْ ءَايَتِنَا غَفِلُونَ‏(7) أُولَئك مَأْوَاهُمُ النَّارُ بِمَا كانُوا يَكْسِبُونَ‏(8) إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ يهْدِيهِمْ رَبهُم بِإِيمَنهِمْتَجْرِي مِن تحْتهِمُ الأَنْهَرُ في جَنَّتِ النَّعِيمِ‏(9) دَعْوَاهُمْ فِيهَا سبْحَنَك اللَّهُمَّ وَ تحِيَّتهُمْ فِيهَا سلَمٌوَ ءَاخِرُ دَعْوَاهُمْ أَنِ الحَْمْدُ للَّهِ رَب الْعَلَمِينَ‏(10)



ترجمة الميزان ج : 10ص :4


ترجمه آيات


به نام خداوند بخشنده مهربان ، الر ، آن آيات كه مقامي بس بلند دارند آيات كتابي است سراسر حكمت ( 1) .


چه جاي تعجب براي مردم است كه ما به مردي از آنان وحي كنيم ، كه مردم بي ايمان را ، بيم ، و آنهائي را كه ايمان صادق آورده‏اند بشارت ده ، كه نزد پروردگارشان مقامي صادق دارند ؟ ! ولي كافران گفتند : اين مرد ، ساحري است آشكار ( 2) .


(به آنان بگو ) پروردگار شما آن كسي است كه آسمانها و زمين را در شش روز بيافريد و سپس بر كرسي قدرت و مقام تدبير قرار گرفت و به تدبير امور عالم پرداخت ، هيچ شفاعتكننده‏اي وجود ندارد مگر به اذن خود او ، ( آيا هنوز هم فكرتان به اين معنا منتقل نشده كه ) پروردگار شما همين خدا است كه مدبر و پرورش دهنده همه عالم است ( 3) .


بازگشت همه شما به سوي او است ، اين وعده خدا حق است ، كه همو خلقت را آغاز كرد و همو خلق را به سوي خود برمي‏گرداند ، تا كساني را كه ايمان آورده اعمال صالح كردند به عدالت پاداش دهد ، و كساني كه كفر ورزيدند براي آنان شرابي از آب جوشان جهنم است و به خاطر كفرشان عذابي دردناك دارند ( 4) .


او كسي است كه خورشيد را داراي روشنائي نمود و ماه را نوراني كرد ، و براي ماه در مسيرش منزلهائي قرار داد ( تا در هر شب در يك نقطه آسمان باشد ، از آفتاب دور و سپس به آن نزديك شود ) تا شما عدد سالها را بدانيد ( و حساب روز و ماه را در دست داشته باشيد ) خدا اين نظام را جز به حق نيافريده ، و اين آيات را براي مردمي كه مي‏خواهند بدانند شرح مي‏دهد ( 5 ) .


محققا در اختلاف شب و روز ( از نظر كوتاهي و بلندي آنها ) و موجوداتي كه خدا در آسمانها و زمين آفريده آيت‏هائي است براي مردمي كه تقواپيشه‏اند ( 6) .


محققا كساني كه اميد و انتظاري به قيامت روز ديدار ما ندارند و به زندگي دنيا راضي و دلهايشان به همان ماديات پست آرامش يافته ، و نيز كساني كه از آيات ما غافلند ( 7 ) .


آنان جايگاهشان آتش خواهد بود به خاطر اعمالي كه مي‏كردند ( 8) .


(در مقابل ، ) كساني كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام مي‏دهند ، پروردگارشان بوسيله ايمانشان هدايتشان مي‏كند ، و در بهشت‏هاي پر نعمت جويها در زير جايگاهشان روان است ( 9) .


در آنجا ( جذبه الهي آنچنان دلهايشان را پر كرده كه سخني جز تسبيح ندارند ) مي‏گويند بارالها ! تو از هر عيب و نقصي منزهي ، و تحيت آنها به يكديگر سلام است ، و آخرين سخنشان الحمد لله رب العالمين است ( 10 ) .



ترجمة الميزان ج : 10ص :5


بيان آيات


اين سوره مباركه - همانطور كه از آياتش پيداست - در مكه نازل شده و از سوره‏هائي است كه نزول آن در اوائل بعثت بوده ، و اين سوره بطوري كه از پيوستگي و اتصال آيات كريمه‏اش پيداست يكباره نازل شده است .


ولي بعضي از مفسرين سه آيه از اين سوره را كه از جمله فان كنت في شك مما انزلنا اليك ... شروع مي‏شود استثناء كرده و گفته‏اند كه اين سه آيه در مدينه نازل شده است .


و بعضي ديگر آيه و منهم من يؤمن به و منهم من لا يؤمن به و ربك اعلم بالمفسدين را استثناء كرده و گفته‏اند در مدينه و در باره يهوديان نازل شده ، و ليكن از الفاظ اين آيات هيچ دليلي بر اين دو قول ديده نمي‏شود .


و غرض اين سوره ، يعني آن هدفي كه سوره براي بيان آن نازل شده ، عبارت است از تاكيد مردم به التزام به توحيد ، و اين تاكيد را از راه بشارت و انذار انجام داده ، گويا اين سوره بعد از آنكه مشركين ، مساله وحي را انكار كردند و قرآن را سحر خواندند نازل شده ، و ادعاي آنان را به اين بيان رد كرده كه : قرآن كتابي است آسماني و نازل شده به علم خداي تعالي ، و آنچه از معارف توحيد كه در آن است از قبيل وحدانيت خداي تعالي و علم و قدرت او ، و اينكه خلقت منتهي به او است ، و سنت‏هاي عجيبي كه در خلقت عالم دارد ، و اينكه خلق همگي با اعمالشان به سوي او بر مي‏گردند ، و در برابر آنچه كرده‏اند جزاء داده مي‏شوند - خير باشد جزاي خير داده مي‏شوند و شر باشد جزاي شر - همه و همه اموري است كه آيات آسمان و زمين بر آن دلالت دارد ، و عقل سالم نيز به سوي آن راهنمائي مي‏كند .


پس ، همه اينها معاني و معارفي است حق ، و معلوم است كه كلامي كه بر چنين معارفي دلالت مي‏كند كلام حكيم است ، و سحر باطلي كه با عباراتي شيرين و فريبنده زينتشده نمي‏تواند حاكي از چنين معارفي باشد .


دليل بر آنچه گفتيم اين است كه خداي تعالي سوره مورد بحث را با گفتار در باره تكذيب دشمنان نسبت به قرآن كريم آغاز نموده و فرموده : ا كان للناس عجبا ان اوحينا ... قال الكافرون ان هذا لساحر مبين و با لحني چون : و اتبع ما يوحي اليك ختم فرموده است ، و


ترجمة الميزان ج : 10ص :6


آن آغاز و اين انجام را در خلال آيات آن نيز چند بار تذكر داده ، يكجا فرموده : و اذا تتلي عليهم آياتنا و جاي ديگر فرموده : و ما كان هذا القرآن ان يفتري من دون الله ... ، و جاي ديگر فرموده : يا ايها الناس قد جاءتكم موعظة ... ، و نيز فرموده : فان كنت في شك مما انزلنا اليك ... .


پس همينكه مي‏بينيم اين مطلب ، يعني سخن از حقانيت قرآن در چند جاي سوره تكرار شد و در اول و آخر آن آمده ، بايد بفهميم كه زمينه و اساس آيات اين سوره همان پاسخگوئي و رد انكار كفاري است كه وحي بودن قرآن را انكار مي‏كردند ، و به همين جهت است كه باز مي‏بينيم تهديدهائي كه در اين سوره آمده - كه قسمت عمده سوره است - در باره مكذبين آيات خدا از اين امت است ، اينها هستند كه تهديدشان كرده است به قضاء بين آنان ، و بين پيامبرشان ( صلواتالله عليه ) و فرموده : اين قضاء ، سنتي است كه خداي تعالي در بين هر امتي با پيغمبرش جاري كرده .


و نيز مي‏بينيم كه سوره مورد بحث را با تعقيب همين جريان ختم نموده ، بطوري كه گوئي بيان حقيقت نامبرده از مختصات اين سوره است .


بنابر اين جا دارد كه ما سوره يونس را به سوره انذار و قضاء عدل بين رسول خدا ( صلي الله عليه و آله ) و بين امتش معرفي كنيم ، و اتفاقا سوره با همين قضاء ختم شده ، آنجا كه خطاب به رسول گرامي خود فرموده : و اصبر حتي يحكم الله و هو خير الحاكمين .


الر ، تلك آيات الكتاب الحكيم اشاره با لفظ تلك كه مخصوص به مواردي است كه مشار اليه دور باشد به اين منظور است كه بفهماند قرآن كريم در افقي دور و سطحي عالي و مقامي بلند قرار دارد ، چون كلام خداي تعالي است ، كلامي است كه از چنين مقام بلندي ، مقام علي اعلي و خداي رفيع الدرجات و خداي ذو العرش نازل شده .


و كلمه آيات جمع كلمه آية است كه به معناي علامت مي‏باشد ، هر چند كه جايز است كه اين كلمه ، هم بر معاني اطلاق شود و هم بر اعيان خارجي و هم بر قول ، نظير آيه شريفه ا و لم يكن لهم آية ان يعلمه علماء بني اسرائيل كه در آن كلمه آيت بر علم علماء بني اسرائيل اطلاقشده ، و آيه : و جعلناها و ابنها آية للعالمين ، كه در آن مريم و عيسي


ترجمة الميزان ج : 10ص :7


(عليهماالسلام‏) آيت شمرده شده‏اند ، و آيه شريفه و اذا بدلنا آية مكان آية كه در آن آيت بر قول اطلاق شده است ، ليكن منظور از كلمه آيات در آيه مورد بحث بطور قطع اجزاء كلام الهي است ، براي اينكه گفتار در اين آيه پيرامون وحي است ، وحيي كه بر پيامبر اسلام نازل مي‏شد ، و معلوم است كه وحي به هر معنا از معاني كه ما آن را تصور كنيم و نزول وحي را به هر معنائي كه بدانيم ، از سنخ كلام است ، و چيزي است كه تلاوت مي‏شود وآن را مي‏خوانند .


پس منظور از كلمه آيات در آيه مورد بحث اجزاء كتاب الهي است ، اجزائي كه تعين آنها تا حدي با مقاطعي است كه آيات را از يكديگر جدا مي‏سازد ، البته مقداري هم از اين تعين را ذوق تفاهم تشخيص مي‏دهد ، و در تشخيص آن كمك مي‏كند ، و لذا چه بسا شده است كه بين علماي احصاء از قبيل كوفي‏ها و بصريها و ديگران در عدد آيات بعضي از سوره‏ها اختلاف افتاده ، اين به خاطر همان ذوق تفاهم است كه گفتيم در تشخيص اينكه اين جمله متصل به آيه قبل است و يا خود آيه‏اي جداگانه است دخالت دارد .


و منظور از آن كتاب حكيم كتابي است كه حكمت در آن تبلور يافته و جاي گرفته است ، و چه بسا مفسريني كه گفته‏اند كلمه حكيم صفت مشبهه‏اي است به معناي مفعول ، ( چون صفت مشبهه كه غالبا به معناي اسم فاعل است گاهي هم به معناي اسم مفعول مي‏آيد ، مانند قتيل كه به معناي مقتول است ) ، و منظور از حكيم محكم است ، و محكم به معناي چيزي است كه طوري درست شده كه فساد و شكاف در آن پيدا نمي‏شود ، و كتابي كه چنين وضعي دارد - با در نظر گرفتن اينكه خداي تعالي آن را در آيه بعدي به عنوان وحي توصيف كرده - همان قرآني است كه بر رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) نازل شده است .


ولي بعضي گفته‏اند : منظور از آن ، قرآن نيست ، بلكه لوح محفوظ است ، و اگر آيات را از آن كتاب دانسته بدين جهت است كه از لوح محفوظ نازل شده است ، و در لوح محفوظ حفظ شده است .


و اين تفسير هر چند كه با در نظر گرفتن آيه شريفه : بل هو قرآن مجيد في لوح محفوظ و آيه : انه لقرآن كريم في كتاب مكنون ، تفسيري بي وجه نيست ، و ليكن از آيه مورد بحث و ساير آياتي كه چنين سياقي دارند ، يعني در اوائل سوره‏هائي قرار دارند كه با


ترجمة الميزان ج : 10ص :8


حروف الف - لام - راء و ساير آيات مشابه آن و يا آياتي كه به وضع قرآن نظر دارند آغاز شده اين معنا ظهور دارد كه منظور از كتاب و آيات كتاب ، همين قرآني است كه تلاوت مي‏شود ، و به عنوان اينكه لوحي است كه از بطلان و تغيير محفوظ است قرائت مي‏شود ، همچنانكه كلمه كتاب هر جا كه ماخوذ از لوح محفوظ اعتبار شده به همين معنا است ، مانند آيه : تلك آيات الكتاب و قرآن مبين و آيه كتاب احكمت آياته ثم فصلت من لدن حكيم خبير و آياتي ديگر .


ا كان للناس عجبا ان اوحينا الي رجل منهم ... استفهام در اين آيه شريفه انكاري است و مي‏خواهد تعجب كفار را از وحي كردن خداي تعالي به يك نفر از افراد آنان را تخطئه كند ، و بفرمايد : هيچ جاي تعجب نيست كه خداي تعالي معارفي را كه دعوت قرآني مشتمل بر آن است به فردي از افراد شما وحي كند .


ان انذر الناس ... - اين جمله آن چيزي را كه به آنجناب وحي كرده بود تفسير مي‏كند ، و مي‏فهماند اينكه گفتيم اوحينا الي رجل منهم ، منظورمان از آن چيزي كه وحي كرديم انذار و تبشير است .


پس آن وحي نسبت به عموم مردم انذار ، و نسبت به خصوص كساني كه از ميان عموم ايمان آورده‏اند بشارت است .


پس ، به هر حال اين كتاب در بعضي از احتمالات و تقادير به ضرر مردم است و آن احتمال عبارت است از اينكه مردم نسبت به آن كفر بورزند و از دستوراتش عصيان كنند ، و در بعضي از تقادير به نفع مردم است ، و آن عبارت است از اينكه مردم به آن ايمان آورده دستوراتش را اطاعت كنند .


حال ببينيم آن بشارت چيست ؟ در آيه شريفه ، جمله بشر الذين آمنوا با جمله ان لهم قدم صدق عند ربهم - اينكه مؤمنين نزد پروردگارشان قدم صدقي دارند تفسير شده ، و منظور از قدم صدق مقام و منزلت صادق و واقعي است ، همچنانكه آيه شريفه في مقعد صدق عند مليك مقتدر به آن اشاره نموده و مي‏فهماند كه مؤمنين مجلسي صدق نزد مالك مقتدر آسمانها و زمين دارند ، چون ايمان آنجا كه باعث قرب و منزلت نزد خداي تعالي مي‏شود ، قهرا صدق در ايمان باعث صدق در آن مقام و منزلت نيز هست ، پس مؤمنين همانطور كه ايمانشان صادق است ، منزلتشان نيز صادق است .



ترجمة الميزان ج : 10ص :9


بنا بر اين ، اگر در آيه شريفه منزلت صدق و يا به عبارت ديگر ، مقام صدق را قدم صدق خوانده ، از باب كنايه است ، و چون اشغال مكان معمولا و عادتا بوسيله قدم صورت مي‏گيرد بدين مناسبت كلمه قدم در مكان - اگر مورد از موارد مادي باشد - و در مقام و منزلت - اگر مورد از امور معنوي باشد - استعمال مي‏شود ، و در آيه نيز به همين مناسبت استعمال شده ، و سپس كلمه قدم را به كلمه صدق اضافه كرد ، به اين عنايت كه قدم ، قدم صاحب صدق ، و صدق ، صدق صاحب قدم است ، كسي است كه در كارش صادق است ، يعني قدمش قدم كسي است كه صادق است ، و يا خود قدمش صادق است ، چون خودش صادق است .


البته ، در اين ميان معنائي ديگر براي اين جمله هست ، و آن اين است كه منظور از صدق ، طبيعت صدق باشد ، گويا صدق خودش قدمي دارد ، همچنانكه كذب هم براي خود قدمي دارد ، و قدمي كه داراي صدق است آن قدمي است كه در راه هدف استوار مي‏ماند و نمي‏لغزد ، وليقدم كذب آن قدمي است كه از راه منحرف مي‏شود .


قال الكافرون ان هذا لساحر مبين بعضي از اهل قرائت جمله مورد بحث را ان هذا لسحر مبين قرائت كرده‏اند ، كه در اين صورت معنايش چنين مي‏شود : اين قرآن سحري است آشكار ، ليكن برگشت هر دو قرائت به يك معنا است ، چون اگر كفار ، رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) را ساحر مي‏خواندند ، به خاطر اين بود كه قرآن كريم را سحر مي‏ناميدند .


اين جمله بمنزله تعليلي است براي جمله : ا كان للناس عجبا ، و با اين جمله تعجب كفار را مجسم مي‏سازد ، و آن اينكه ، وقتي آياتي را كه رسول خدا(صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) بر آنان تلاوت مي‏كرد مي‏شنيدند آن را كلامي غير از نوع كلام خودشان مي‏يافتند ، كلامي خارق العاده ، كلامي كه دلها را مجذوب مي‏كرد و جانها را شيفته خود مي‏ساخت ، لذا آن كلام را سحر و صاحب آن كلام را ساحري آشكار مي‏خواندند .


ان ربكم الله الذي خلق السموات و الارض في ستة ايام بعد از آنكه در آيه قبل تعجب كفار را از نزول وحي ( قرآن ) بر رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) و نيز تكذيب نزول وحي توسط آنان را ذكر كرد و يادآور شد كه كفار قرآن كريم را سحر خواندند ، شروع كرده در بيان مورد تكذيب آنان ، و آن را از دو جهت مورد سخن قرار داد ، اول اينكه آنچه كفار وحي بودنش را تكذيب كردند يعني قرآن كريم ، بدان جهت كه مشتمل است


ترجمة الميزان ج : 10ص :10


بر معارفي صحيح و حق و غير قابل ترديد نمي‏تواند سحر باشد ، و دوم اينكه قرآني كه كفار آن را سحر خواندند كتابي است الهي و حق ، و به هيچ وجه سحر نيست .


پس ، جمله ان ربكم الله ... شروع در بيان جهت اول است ، مي‏فرمايد : آنچه رسول اسلام (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) شما را بدان مي‏خواند و قرآن شما را تعليم مي‏دهد حق است و شكي در آن نيست ، و بر شما واجب است كه آن را پيروي كنيد .


و معناي آيه اينست كه : اي مردم ! پروردگار شما همان الله است ، كه همه اين عالم محسوس - از زمين و آسمانش - را در شش روز بيافريد ، و سپس ( به عالم غير محسوس پرداخت ) بر كرسي قدرتش و مقام تدبيرش كه همه تدبيرها به آن مقام منتهي مي‏شود ، قرار گرفت ، و شروع به تدبير امر عالم نمود ، وقتي پروردگار شما چنين كسي است و وقتي همه تدبيرها به او منتهي مي‏شود ، بدون اينكه كسي را به ياري و پشتيباني خود بخواند و بدون اينكه كسي باشد كه در تدبير امور عالم دخالت و وساطت ( شفاعت ) داشته باشد ، و اگر شفيعي باشد ، به اذن خود او شفاعت مي‏كند ، پس ، خداي سبحان سبب اصلي است ، و كسي است كه غير او هيچ سببي اصالت و استقلال ندارد ، و اسبابي كه هستند همه را او سببيت داده و او آن اسباب را واسطه و شفيع قرار داده است .


و چون چنين است پس پروردگار شما همين الله است كه امور شما را تدبير مي‏كند ، نه غير او ، و نه اين رب‏هاي موهومي كه شما براي خودتان درست كرده‏ايد ، و به خيال خودتان آنها را شفيع و واسطه بين خود و خداي تعالي گرفته‏ايد .


و منظور از جمله : ذلكم الله ربكم فاعبدوه ا فلا تذكرون همين معنا است ، مي‏فرمايد : چرا فكر شما منتقل به اين واقعيت نمي‏شود تا بفهميد كه الله به تنهائي رب شما است و ربي به جز او نيست ، و چرا اندكي به فكر خود فشار نمي‏آوريد تا معنا و حقيقت معناي الوهيت و خلقت و تدبير را بفهميد .


در سابق آنجا كه آيه شريفه : ان ربكم الله را تفسير مي‏كرديم معناي كلماتي از قبيل عرش ، شفاعت ، اذن و غير آن را بيان نموديم ، خواننده عزيز مي‏تواند به جلد هشتم اين كتاب مراجعه نمايد .


اليه مرجعكم جميعا وعد الله حقا در اين جمله معاد را خاطر نشان مي‏سازد ، همچنانكه جمله قبلي مبدأ را تذكر مي‏داد ، و


ترجمة الميزان ج : 10ص :11


جمله وعد الله حقا از باب قائم شدن مفعول مطلق مقام فعلش مي‏باشد ، و معناي جمله : وعده الله وعدا حقا است ، يعني خداي تعالي وعده داده وعده‏اي حق .


كلمه حق عبارت است از چيزي كه اصل و واقعيت داشته باشد و خبر ، مطابق آن واقعيت باشد .


بنا بر اين ، خبر و يا به عبارتي وعده‏اي كه خداي تعالي مي‏دهد به اينكه معادي در پيش است حق بودنش به اين معنا است كه خلقت الهي به نحوي صورت گرفته كه جز با برگشتن موجودات به سوي او تام و كامل نمي‏شود ، و از جمله موجودات يكي هم نوع بشر است كه بايد به سوي خداي تعالي برگردد .


و اين مانند سنگي است كه از آسمان به طرف زمين حركت مي‏كند كه با حركت خود وعده سقوط بر زمين را مي‏دهد ، چون حركتش سنخه‏اي است كه جز با نزديك شدن تدريجي به زمين و جز ساقط شدن و آرام گرفتن در روي زمين تمام نمي‏شود ، اشياء عالم نيز چنين‏اند ، حركتشان نهايتي دارد و آن برگشت به خداي تعالي است ، به همان مبدئي كه از آنجا حركت را آغاز كردند ، آيه زير همين معنا را خاطر نشان ساخته مي‏فرمايد : يا ايها الانسان انك كادح الي ربك كدحا فملاقيه دقت فرمائيد .


انه يبدؤا الخلق ثم يعيده ليجزي الذين آمنوا و عملوا الصالحات بالقسط ... اين جمله ، جمله اليه مرجعكم جميعا را تاكيد ، و معناي اجمالي رجوع و معاد را كه اين جمله متضمن آن است تفصيل و شرح مي‏دهد .


ممكن هم هست تعليل آن جمله متقدم باشد ، و بخواهد به دو حجت و برهاني كه قرآن همواره به آن دو حجت بر اثبات معاد استدلال مي‏كند اشاره نمايد .


حجت اول را جمله : انه يبدؤا الخلق ثم يعيده متضمن است ، به اين بيان كه يكي از سنت‏هاي جاري خداي سبحان اين است كه هستي را به هر چيزي كه مي‏آفريند افاضه مي‏كند ، و اين افاضه خود را به رحمتش آنقدر ادامه مي‏دهد تا آن موجود خلقتش به حدكمال و تماميت برسد ، در اين مدت آن موجود به رحمتي از خداي تعالي موجود شده و زندگي مي‏كند و از آن رحمت برخوردار مي‏گردد ، و اين برخورداري همچنان ادامه دارد تا مدت معين .


بعد از آنكه آن مدت بسر آمد و موجود نامبرده به نقطه انتهاي اجل معين خود رسيد اين رسيدن به نقطه نهائي فناء و هيچ شدن آن موجود نيست ، زيرا معناي فاني شدنش باطل شدن رحمت الهي‏ايست كه باعث وجود و بقاء و آثار وجود يعني حيات ، قدرت ، علم و ساير آثار


ترجمة الميزان ج : 10ص :12


وجودي او بود ، و معلوم است كه رحمت الهي بطلان نمي‏پذيرد .


پس، رسيدن به نقطه نهائي اجل به معناي گرفتن و قبض كردن رحمتي است كه بسط كرده بود .


آري ، آنچه خداي تعالي افاضه مي‏كند وجه خدا و جلوه او است ، و وجه خدا فنا پذير نيست .


پس ، اينكه مي‏بينيم فلان موجود از بين مي‏رود و اجلش بسر مي‏آيد ، اين سرآمدن اجل آنطور كه ما مي‏پنداريم فنا و بطلان آن موجود نيست ، بلكه برگشتن آن به سوي خداي تعالي است ، به همان جائي كه از آنجا نازل شده بود ، و چون آنچه نزد خدا است باقي است ، پس اين موجود نيز باقي است ، و آنچه كه به نظر ما ، هست و نيست شدن مي‏باشد در واقع بسط رحمت خداي تعالي و قبض آن است ، و اين همان معاد موعود است .


و حجت دوم را جمله ليجزي الذين آمنوا و عملوا الصالحات بالقسط ... متضمن است ، به اين بيان كه عدل و قسط الهي - كه يكي از صفات فعل او است - اجازه نمي‏دهد كه در درگاه او دوغ و دوشاب يكسان باشد ، با آن كسي كه با ايمان آوردن در برابرش خضوع نموده ، و اعمال صالح كرده و با آن كسي كه بر حضرتش استكبار و به خود و به آياتش كفر ورزيده يك جور معامله كند .


اين دو طايفه در دنيا كه بطور يكسان در تحت سيطره اسباب و علل طبيعي قرار داشتند ، اسبابي كه به اذن خدا يا سود مي‏رسانيد ، ويا ضرر اگر قرار باشد در آخرت هم بطور يكسان با آنان معامله شود ظلم خواهد بود .


پس ، جز اين باقي نمي‏ماند كه خداي تعالي بين اين دو طايفه در زماني كه به سوي او بر مي‏گردند فرق بگذارد ، به اين معنا كه مؤمنين نيكوكار را جزاي خير ، و كفار بد كار را سزاي بد دهد ، تا ببيني آنان از چه چيز لذت مي‏برند ، و اينان از چه چيز متالم و ناراحت مي‏شوند .


بنابر اين ، تكيه اين حجت بر دو چيز است ، يكي بر تفاوت اين دو طائفه به خاطر ايمان و عمل صالح ، و كفر و عمل ناصالح ، و ديگري بر كلمه بالقسط ، اين نكته را از نظر دور مدار .


و جمله ليجزي بنابر آنچه از ظاهر بيان استفاده مي‏شود متعلق است به جمله اليه مرجعكم جميعا .


البته اين احتمال هم هست كه جمله : ليجزي ... متعلق باشد به جمله ثم يعيده ، كه در اين صورت ، كلام آن جنبه را كه گفتيم يعني جنبه فرق‏گذاري بين دو طائفه و بيان عدل الهي را ندارد ، بلكه جنبه تعليل دارد ، و به يك حجت كه همان حجت دومي است اشاره خواهد داشت .


و از جهت لفظ آيه ، احتمال دوم به ذهن نزديكتر است .


هو الذي جعل الشمس ضياء و القمر نورا ... كلمه ضياء بطوري كه گفته شده - مصدر است براي ضاء ، يضوء ، ضوء و ضياء


ترجمة الميزان ج : 10ص :13


همانطور كه كلمه عياذ مصدر است براي عاذ ، يعوذ ، عوذا و عواذا .


و اي بسا كه جمع باشد براي كلمه ضوء ، همانطور كه كلمه سياط جمع است براي سوط و اين عبارت چيزي در تقدير دارد كه مضاف كلمه ضياء است ، و تقدير آن جعل الشمس ذات ضياء و القمر ذا نور است ، يعني خداي تعالي خورشيد را داراي ضياء و ماه را داراي نور كرد .


و همچنين كلمه منازل در جمله و قدره منازل مضافي در تقدير دارد ، و تقدير كلام : و قدره ذا منازل است ، يعني خداي تعالي قمر را داراي منزلها كرد تا در مسير حركتش در هر شب به منزلي از آن منازل برسد ، غير آن منزلي كه شب قبلش در آنجا قرار داشت .


نتيجه اين تقدير الهي اين شد كه قرص قمر دائما در حال دور شدن از خورشيد حركت كند ، تا از طرف ديگر باز به خورشيد برسد ، و يك دور تمام اين حركت قمر ، يك ماه قمري را و دوازده ماه يك سال را تشكيل دهد ، و خلق خدا در شمردن عدد سالها و رسيدگي به حسابها از اين تقدير الهي بهره‏مند شوند .


نكته ديگري كه آيه مورد بحث آن را افاده مي‏كند اين است كه خداي تعالي آنچه را كه در بكار اندازي اين تقدير و اين نظام آفريده ، و نتايج و اهدافي كه بر خلقت آنها مترتبساخته ، همه بحق بوده ، زيرا نتايج مزبور اهدافي حقيقي‏اند ، كه بطور منظم بر مخلوقات او مترتب مي‏شوند .


پس ، در سراسر جهان خلقت نه لغوي در كار است ، و نه غرض باطل و بيهوده‏اي ، و نه تصادف و اتفاقي .


پس ، خداي تعالي اگر اين موجودات را خلق كرده و بر اين ترتيب مرتب ساخته براي اين بوده كه شؤون حيات شما را تدبير ، و امور معاش و معاد شما را اصلاح كند .


پس او بهمين دليل رب شما و مالك امر و مدبر شان شما است و جز او ربي نيست .


يفصل الايات لقوم يعلمون - احتمال دارد كه منظور از تفصيل آيات تفصيل به حسب تكوين خارجي باشد ، و احتمال هم دارد منظور تفصيل به حسب بيان لفظي باشد ، و بعيد نيست كه بگوئيم اولي به سياق آيه نزديكتر است .


ان في اختلاف الليل و النهار و ما خلق الله في السموات و الارض لايات لقوم يتقون در مجمع البيان فرموده : اختلاف بين دو چيز به اين معنا است كه هر يك به طرفي مخالف طرف ديگري برود ، مثلا يكي در جهت نور حركت كند و ديگري در جهت ظلمت و ظاهرا اين كلمه از ماده الخلف گرفته شده كه به معناي پشت سر است ، و اختلاف بين دو


ترجمة الميزان ج : 10ص :14


چيز در اصل به اين معنا بوده كه يكي از آن دو ، پشت آنديگري قرار گيرد .


و آنگاه استعمالش را توسعه داده‏اند به حدي كه در مغايرتي كه بين دو چيز باشد استعمال كرده‏اند ، در نتيجه هم بر حسب اصل لغت مي‏گويند اختلفه يعني فلان چيز را پشت سر خود قرار داد ، و هم بر حسب توسعه مذكور مي‏گويند : اختلف الناس في كذا - مردم در اين باره اختلاف كردند كه اين عبارت ، ضد عبارت : اتفق الناس في كذا - مردم در اين امر اتفاق كردند مي‏باشد .


و اما تعبير اختلف الناس اليه معنايش اين است كه مردم پيرامون فلاني آمد و شد و تردد كردند ، جمعي وارد بر او شدند و جمعي از نزد او خارج گشتند ، كهدر اين تعبير هم معناي اصلي كلمه محفوظ است ، زيرا آن عده كه وارد مي‏شوند آن عده‏اي را كه خارج‏اند پشت سر قرار مي‏دهند .


و منظور از اختلاف ليل و نهار يا اين است كه شب و روز يكي پس از ديگري وارد بر زمين مي‏شوند ، و هفته‏ها ، ماهها و سالها را ترسيم مي‏كنند .


و يا اختلاف ساعت شب و روز در اغلب بقاع مسكون زمين است ، چون شب و روز تنها در اعتدال بهاري برابرند .


از روز اول بهار به بعد در نقاط شمالي روزها رو به زيادت مي‏گذارد ، يعني روز طولاني‏تر از شب مي‏شود ، در نتيجه هر روز از روز قبلش طولاني‏تر مي‏گردد ، تادر اول تابستان به منتها درجه طول مي‏رسد ، از آن روز به بعد روزها شروع به كوتاه شدن مي‏كند ، تا در نقطه اعتدال پاييزي يعني در روز اول پاييز دوباره برابر شب مي‏شود .


از شب اول پاييز به بعد شب رو به زيادت نهاده ، تا به اول زمستان كه نقطه نهائي طول شبها است برسد ، دوباره از آن شب تا شب اول بهار رو به كوتاه شدن و در نهايت برابر روز شدن مي‏رود ، و اين جريان در مناطق جنوبي به عكس است ، در نتيجه هر زماني كه در مناطق شمالي روزها رو به بلندي باشد ، در مناطق جنوبي رو به كوتاهي است ، و در عوض شبهاي آنجا به همان نسبترو به زيادت مي‏گذارد .


اختلاف اول يعني پشت سر هم در آمدن شب و روز همان عاملي است كه امر ساكنين زمين را از نظر حرارت تدبير مي‏كند ، در روز حرارت اشعه را بر روي زمين مي‏گستراند ، و در شب سرماي ظلمت را ، و اين اختلاف حرارت و برودت بادها را به دنبال مي‏آورد ، و نيز در روز مردم را براي حركت و تلاش در امر معاش برمي‏انگيزد ، و در شب همه را براي استراحت و آرامش جمع مي‏كند ، همچنانكه قرآن كريم در اين باره مي‏فرمايد : و جعلنا نومكم سباتا و جعلنا الليل لباسا و جعلنا النهار معاشا .



ترجمة الميزان ج : 10ص :15


و اختلاف دوم عاملي است كه فصول چهارگانه سال را ترسيم و امر آذوقه و ارزاق را تدبير مي‏كند همچنانكه قرآن كريم مي‏فرمايد : و قدر فيها اقواتها في اربعة ايام سواء للسائلين .


دو كلمه نهار و يوم مترادفند ، اما - بطوري كه گفته شده - بين آن دو فرقي هست و آن اين است كه كلمه نهار علاوه بر معناي روز دلالت بر گسترش نور نيز دارد ، و شايد به همين جهت بوده كه تنها اين كلمه در مقابل كلمه ليل استعمال مي‏شود بلكه كلمه يوم را در جائي استعمال مي‏كنند كه عنايتي به افاده گسترش نور نداشته باشند ، مثل مواردي كه سخن از شمردن ايام باشد ، كه در چنين مقامي مي‏گويند : عشرة ايام - ده روز و عشرين يوما - بيست روز و ... ، ولي گفته نمي‏شود عشرة نهارات و عشرين نهارا و ... آيه شريفه مشتمل است بر حجت تمام عياري بر يگانه بودن خداي تعالي در ربوبيت ، براي اينكه ليل و نهار و آنچه در آسمانها و زمين آفريده حامل نظامي واحد و عمومي و متفقند ، نظامي كه امر موجودات زميني و آسماني و مخصوصا عالم انساني را تدبير مي‏كند ، تدبير واحد كه اجزاء آن به يكديگر متصلند ، اتصالي كه بهتر از آن تصور ندارد .


اين احتمال نيز در بين هست كه آيه شريفه ، در مقام احتجاج بر مساله توحيد نباشد ، بلكه در صدد تعليل جمله يفصل الايات لقوم يعلمون در آيه قبلي باشد ، چون كلمه ان كه خاصيت تعليل را دارد بر سر آن آمده .


و بنا بر اين احتمال ، مناسب‏تر آن است كه منظور از اختلاف ليل و نهار احتمال اول باشد ، نه معناي دوم ، براي اينكه همين معناي اختلاف از جمله جعل الشمس ضياء و القمر نورا و قدره منازل به ذهن مي‏رسد ، ( در نتيجه معناي آيه چنين مي‏شود : او همان خدائي است كه خورشيد را روشن و قمر را نوراني كرد ، و براي قمر منزلهائي مقدر فرمود ، تا عدد سالها و حساب را بدانيد ... براي اينكه در اين اختلاف شب و روز كه باعث پديد آمدن فصول است ، و در موجودات زمين و آسمان كه حامل اين نظام عالمي هستند آياتي است براي مردمي كه تقوا داشته باشند ) و مناسب‏تر بودن اين معناي اختلاف با مطلب آيه قبل نسبت به معناي ديگر آن روشن است .


ان الذين لا يرجون لقاءنا و رضوا بالحيوة الدنيا و اطمانوا بها ... بما كانوا يكسبون از اينجا شروع شده در بيان اموري كه متفرع است بر دعوت مذكور در جمله : ذلكم


ترجمة الميزان ج : 10ص :16


الله ربكم فاعبدوه .


اموري كه سرانجام مترتب بر آن دعوت مي‏شود ، از قبيل اينكه چه كساني آن دعوت را مي‏پذيرند و چه كساني آن را رد خواهند كرد ، چه كساني خدا را اطاعت مي‏كنند و چه كساني نافرمانيش خواهند كرد .


نخست متعرض عكس العملي شده كه كفار در برابر اين دعوت از خود نشان خواهند داد ، و فرموده : محققا كساني كه اميد ديدار ما را ندارند ، و به زندگي دنيا راضي گشته و دل خود را با آن آرامش بخشيده‏اند و كساني كه اصلا از آيات ما غافلند ، اينان دعوت ما را نمي‏پذيرند ، و به خاطر همين عملكردشان در آتش ، ماوي دارند .


و در اين بيان نخست ايشان را توصيف كرد به اينكه اميدي به لقاء خدا ندارند و منظور از لقاء الله همان معاد و بازگشت به سوي خداي تعالي و زنده شدن در روز قيامت است ، و ما در چند جا از اين كتاب گفته‏ايم كه چرا قرآن كريم قيامت را روز لقاء خدا ناميده ، كه يكي از آن موارد در سوره اعراف تفسير آيه رؤيت است .


پس ، اين كفار ، منكر روز جزاء هستند و معلوم است كه با انكار آن روز ديگر حساب و جزائي و وعد و وعيدي و امر و نهيي بر ايشان مطرح نخواهد بود ، وقتي اين مسائل براي كسي مطرح نباشد ، براي او وحي و نبوت و فروعات آن كه همان احكام يك دين آسماني است نيز معنا ندارد .


و نيز معلوم است كه وقتي جهان بيني يك انسان چنين باشد همه هم و غم او معطوف به زندگي مادي دنيا مي‏شود ، چون انسان و هر موجود زنده ديگر به حكم فطرتش مي‏خواهد باقي بماند ، و به دعوت فطرتش همه همش را صرف در اين مي‏كند كه اولا بماند و فاني نشود ، و در ثاني سعادت اين زندگيش را تامين نمايد .


خوب ، اگر اين انسان ، ايماني به حيات دائمي داشته باشد حياتي كه به پهناي دنيا و آخرت است كه هيچ ، و اما اگر به چنين حياتي ايمان نداشته باشد قهرا هم فطريش در تلاش براي بقاء صرف همين زندگي دنيا مي‏شود ، و به داشتن آن راضي گشته ، دلش به آرامشي كاذب ، آرامش مي‏يابد ، و ديگر به طلب آخرت بر نمي‏خيزد ، اين است منظور جمله : و رضوا بالحيوة الدنيا و اطمانوا بها .


از همين جا روشن مي‏شود كه وصف دوم ، يعني اينكه چنين كساني به زندگي دنيا راضي و مطمئن هستند ، از لوازم وصف اول يعني جمله لا يرجون لقاءنا مي‏باشد ، و جنبه‏اي تفسير كننده براي آن دارد .


و حرف باء در بالحياة و در اطمانوا بها باء سببيت است ، و چنين معنا مي‏دهد كه منكرين لقاء خدا به سبب زندگي دنيا از لقاء خدا كه همان زندگي آخرت است بي نياز شدند و آرامش خاطر يافتند .


و الذين هم عن آياتنا غافلون - اين جمله جنبه تفسير براي وصفقبلي دارد ، چون بين


ترجمة الميزان ج : 10ص :17


آن دو تلازم هست .


كسي كه از آخرت غافل است و آن را فراموش كرده و همواره به ياد دنيا است قهرا از آيات خدا نيز غافل خواهد بود .


و اين آيه قريب المضمون با آيه زير است كه مي‏فرمايد : فاعرض عن من تولي عن ذكرنا و لم يرد الا الحيوة الدنيا ، ذلك مبلغهم من العلم ان ربك هو اعلم بمن ضل عن سبيله چون اين آيه نيز دلالت دارد بر اينكه اعراض از ذكر خدا غفلت از آيات او است ، و باعث آن مي‏شود كه ديد آدمي كوتاه گشته ، علم او تنها در چهار ديواري تنگ زندگي دنيا و شؤون آندور بزند .


آري ، كسي كه از ياد خدا غافل است خواستش نيز از چهار ديواري زندگي مادي دنيا فراتر نمي‏رود ، و اين خود ضلالت از راه خدا است ، كه در آيه زير اين ضلالت به فراموشي روز حساب تعريف شده ، مي‏فرمايد : ان الذين يضلون عن سبيل الله لهم عذاب شديد بما نسوا يوم الحساب پس ، روشن شد كه انكار لقاء الله و فراموشي روز حساب موجب اين است كه انسان به زندگي دنيا راضي شود و به جاي آخرت بدان اطمينان و دلگرمي يافته ، علم و معرفتش و خواست و اراده‏اش منحصر در همين چهار چوب تنگ دنيا شود ، و چون مدار و معيار بر حقيقت ذكر ، است و اينكه آدمي جدا و واقعا در طلب آخرت و رضاي خدا باشد ، لا جرم هيچ فرقي نيست بين آن كسي كه به كلي منكر معاد و لقاء خداست و بين آن كسي كه هم قولا و هم فعلا به زندگي دنيا راضي است و يا اينكه فعلا به زندگي دنيا راضي است اما لفظا قائل به معاد است .


و نيز روشن گرديد كه اعتقاد به معاد يكي از اصول و پايه‏هائي است كه استواري دين بر آن بنا نهاده شده است ، چون با سقوط اين پايه امر و نهي و وعده و وعيد و بلكه اصل نبوت و وحي ساقط مي‏شود ، و معلوم است كه با سقوط اينها دين الهي بكلي باطل مي‏شود .


اولئك ماويهم الناربما كانوا يكسبون - اين جمله ، جزاي آنان را بيان مي‏كند و مي‏فرمايد كه جزاي اعمالي كه كردند آتش جاودانه است .


ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات يهديهم ربهم بايمانهم ... اين آيه شريفه بيانگر عاقبت أمر مؤمنين و پاداشي است كه خداي تعالي در برابر


ترجمة الميزان ج : 10ص :18


پذيرفتن دعوت او و اطاعتش مي‏دهد .


مي‏فرمايد : آن پاداش اينست كه خداي سبحان چنين كساني را به ايمانشان هدايت مي‏فرمايد .


و معلوم است كه منظور از اين هدايت ، هدايت به سوي پروردگارشان است ، چون كلام ، در باره عاقبت امر كسي است كه اميدوار لقاء الله است ، همچنانكه خداي تعالي خودش فرموده : و يهدي اليه من اناب و مسلما ايمان اگر آدمي را هدايت مي‏كند ، به اذن خدا به سوي خدا هدايت مي‏كند ، و نيز اگر مؤمنين به سوي حق و يا به سوي صراط مستقيم و يا هر چيز ديگري كه قرآن كريم مشتمل بر آن است هدايت مي‏كنند در حقيقت به وسائل و مدارجي هدايت مي‏كنند كه اين مدارج سرانجام منتهي به خداي تعالي مي‏شود ، همچنانكه باز خداي تعالي فرموده : و ان الي ربك المنتهي در اين آيه سؤالي به ذهن مي‏رسد و آن اين است كه چرا مؤمنين را به ايمان و اعمال صالحه توصيف كرده ، ولي هدايت به سوي خودش را تنها به ايمان نسبت داده ؟ جوابش اين است كه تنها عاملي كه بنده خدا را به مقام قرب بالا مي‏برد ايمان است ، و اعمال صالح در آن نقشي ندارد ، تنها نقش اعمال صالح ياري ايمان و به نتيجه رساندن ايمان در بعد عمل است ، همچنانكه خداي تعالي فرموده : يرفع الله الذين آمنوا منكم و الذين اوتوا العلم درجات و در اين گفتارش ايمان و علم را عامل بلند شدن و بالا رفتن دانسته و از تاثير عمل صالح سكوت كرده .


از اين آيه روشن‏تر آيه زير است كه مي‏فرمايد : اليه يصعد الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه البته همه اينهادر باره هدايت است كه كار ايمان است ، و اما نعمت‏هاي بهشتي امري است كه اعمال صالح در آن دخالت دارد ، همچنانكه اعمال زشت دخالت در انواع عذاب دارد ، خداي تعالي در باره مؤمنيني كه اعمال صالح دارند مي‏فرمايد : تجري من تحتهم الانهار في جنات النعيم و در باره كفار مي‏فرمايد : اولئك ماويهم النار بما كانوا يكسبون


ترجمة الميزان ج : 10ص :19


خواننده محترم و پژوهشگر متدبر بايد توجه داشته باشد كه خداي تعالي در ميان همه منازل قرب ، پاداش كساني را كه به وسيله ايمان خود هدايت يافتند جنات نعيم ذكر كرده ، و در ميان همه نعمت‏هاي بهشتي انهاري را نام برده كه در بهشت از زير آنان جاري است ، حال بايد ديد علت اين انتخاب چيست ؟ ما در تفسير آيه شريفه : صراط الذين انعمت عليهم و در تفسير آيه شريفه : فاولئك مع الذين انعم الله عليهم گفتيم كه در قرآن كريم نعمت به معناي حقيقيش همانا ولايت الهي است ، و يكي از چيزهائي كه خداي تعالي اولياي مقربين خود را به آن اختصاص داده نوعي از شراب بهشت است كه با نوشاندن آن شراب به ايشان احترامشان كرده ، به شان آنان اعتناء مي‏نمايد ، مثلا فرموده : ان الابرار يشربون من كاس كان مزاجها كافورا عينا يشرب بها عباد الله يفجرونها تفجيرا ، و نيز فرموده : ان الابرار لفي نعيم ... يسقون من رحيق مختوم ... عينا يشرب بها المقربون ، و اين بر خواننده گرامي است كه در اينگونه آيات دقت نموده ، بعضي را با بعضي ديگر مقايسه و تطبيق كند تا شايد بتواند به بعضي از اسرار لطيف كه خداي عز و جل در كلام خود به وديعت نهاده دست يابد .


دعويهم فيها سبحانك اللهم و تحيتهم فيها سلام و آخر دعويهم ان الحمد لله رب العالمين اولين كرامتي كه خداي سبحان به اوليايش - يعني همانهائي كه در دلهايشان غير خدا نيست و غير خدا كسي امورشان را تدبير نمي‏كند - كرده اين است كه دلهايشان را از محبت غير خودش پاك مي‏كند ، تا به آنجا كه غير خدا را دوست نمي‏دارند و جز به خدا به هيچ چيز ديگر نمي‏انديشند و جز در راه او قدمي بر نمي‏دارند .


پس ، اولياء خدا منزه از هر شريكي براي خدا هستند ، يعني هيچ چيز ديگر دلهاي آنان را به سوي خود نمي‏كشد ، و از ياد خدا غافل نمي‏سازد ، و هيچ شاغلي آنان را از پروردگارشان به خود مشغول نمي‏كند .


و اين منزه بودن دلهايشان همان تنزيهي است كه آنان نسبت به خداي تعالي دارند .


آري ، اولياء خدا ، پروردگار خود را از هر چيزي كه لايق به ساحت قدس او نيست منزه


ترجمة الميزان ج : 10ص :20


مي‏دارند ، چه شريك در اسم و چه شريك در معنا ، و چه نقص ، و چه عدم .


و نيز تسبيح آنان در باره پروردگارشان تنها تسبيح به زبان و صرف گفتن سبحان الله نيست ، بلكه تسبيحشان هم به زبان ، هم به عمل و هم به قلب مي‏باشد ، چون تسبيح اگر كمتر از اين و در مرحله‏اي پايين‏تر از اين باشد تسبيحي آميخته با شرك است ، همچنانكه خداي تعالي فرموده : و ما يؤمن اكثرهم بالله الا و هم مشركون و اين اولياء خدا كه خداي تعالي دلهايشان را از پليدي محبت غير خود - كه دل را مشغول از ذكر خدامي‏سازد - پاك ساخته و از محبت خويشتن پر نموده است ، اراده نمي‏كنند مگر خود خدا را ، چون خداي تعالي خيري است كه شري با آن نيست ، آري و الله خير و نيز اولياي خدا با دلهاي مالامال از خير و سلام خود با احدي روبرو نمي‏شوند مگر بخير و سلام .


بله ، مگر آنكه طرف مقابل كسي باشد كه خير و سلام را مبدل به شر و ضرر سازد ، كه در اين صورت اولياي خدا نيز با شر ، با آنان برخورد مي‏كنند .


همانطوري كه قرآن كريم ، شفاء قلوب است براي كساني كه خواهان شفاء از آن باشند و ليكن براي ظالمين ثمره‏اي جز بيشتر شدن گمراهي ندارد .


و نيز اولياي خدا و دارندگان چنين قلبي طاهر به هيچ چيز و هيچ حادثه‏اي بر نمي‏خورند مگر آنكه آن را نعمتي از نعمت‏هاي خدا يافته ، با ديد نعمت به آن مي‏نگرند ، نعمتي كه از صفات جمال خدا و معاني كمال او حكايت دارد و عظمت و جلال او را بيان مي‏كند ، در نتيجه اگر چيزي را توصيف مي‏كنند - بدان جهت است كه آن را يكي از نعمت‏هاي خدا مي‏بينند ، و جمال خدا - در اسماء و صفاتش - را در آن چيز مشاهده مي‏كنند ، و در هيچ چيز از پروردگار خود غافل و دستخوش فراموشي نمي‏شوند - قهرا اين توصيفشان از آن چيز توصيف پروردگارشان است ، به افعال و صفات جميل و در نتيجه ثنائي است از آنان بر خدا و حمدي است از ايشان براي خدا ، چون حمد چيزي جز ثناء به فعل اختياري جميل نمي‏باشد .


اين است وضع اولياي خداي تعالي مادام كه در دنيايند ، يعني در دار عمل قرار دارند ، و در امروزشان براي فردايشان جد و جهد دارند ، و اما بعد از آنكه از اين خانه خارج شده ، به لقاء پروردگارشان رسيدند و خداي تعالي وعده‏هائي كه به آنان داده بود بطور كامل به آنان داده ، و در رحمت و در دار كرامت خود جايشان داد ، و در آن هنگام نورشان را تمام مي‏كند همان نوري


ترجمة الميزان ج : 10ص :21


را كه در دنيا فقط به آنان داده بود ، و قرآن كريم وضع آن روز آنان را چنين حكايت مي‏كند : نورهم يسعي بين ايديهم و بايمانهم يقولون ربنا اتمم لنا نورنا .


در اين جا است كه خداي تعالي شرابي طهور به آنان مي‏چشاند و با آن ، سريره و باطنشان را از هر شرك آشكار و پنهاني پاك مي‏كند ، و در نور علم و يقين غرقشان مي‏سازد ، و از اقيانوس دلشان چشمه‏هاي حكمت بر زبانهايشان جاري مي‏كند ، در نتيجه نخست خداي تعالي را تسبيح و تنزيه نموده ، سپس به رفقايشان كه همان انبياء و صديقين و شهداء و صالحين‏اند سلام مي‏كنند ، آنگاه خدا را با رساترين وجه و به بهترين بيان حمد و تسبيح و ثنا مي‏گويند .


اين آن مطالبي است كه دو آيه شريفه مورد بحث قابل انطباق بر آنها هست - و خدا داناتر است - اينك اين دو آيه را جمله جمله معنا مي‏كنيم : كساني كه ايمان آورده و اعمال صالح مي‏كنند تجري من تحتهم الانهار في جنات النعيم ، در جنات نعيم نهرها از زير كاخشان روان است .


گفتيم كه در اين جمله سخن از بهشت ولايت و تطهير دلها است ، دعويهم فيها سبحانك اللهم ، دعوايشان در آن بهشت‏ها همه اين است كه بارالها تو را تسبيح مي‏گوئيم .


و گفتيم كه در اين جملهخدا را از هر نقص و حاجت و شريكي منزه مي‏دارند ، و اين گفتارشان بر وجه حضور است ، يعني خدا را حاضر مي‏بينند و تسبيحش مي‏گويند ، چون اولياي خدا از پروردگار خود محجوب نيستند ، و تحيتهم فيها سلام و در آنجا درودشان به يكديگر سلام است ، كه اين ملاقات را به نشانه امنيت مطلق نامگذاري كردن است ، گو اينكه در دنيا نيز يكديگر را به كلمه سلام تحيت مي‏گويند ، و ليكن سلام در دنيا علامت امنيت نسبي و امنيتي اندك است ، اما در بهشت علامت امنيت مطلق است ، و آخر دعويهم ان الحمد لله رب العالمين آخرين مرحله كمال علم اهل بهشت بدينجا منتهي مي‏شود كه خدا را بعد از تسبيح و تنزيه ثنا گويند .


در سابق در تفسير آيه شريفه : الحمد لله رب العالمين نيز گفتيم كه هر چند هر كسي مي‏تواند به زبان بگويد الحمد لله و ليكن از آنجا كه حمد ، توصيف و ستودن خداي تعالي است ، هر كسي نمي‏تواند خداي را توصيف كند ، اين كار تنها از بندگان مخلص خداي تعالي بر مي‏آيد ، افراد انگشت‏شماري كه خداي تعالي آنان را براي خود خالص نموده ، و به


ترجمة الميزان ج : 10ص :22


كرامت قرب خود اختصاص داده و هيچ واسطه‏اي بين آنان و بين خداي تعالي نيست .


به آيه زير توجه بفرمائيد كه چگونه خداي تعالي را از توصيف خلق منزه دانسته و تنها توصيف بندگان مخلص را امضاء مي‏كند : سبحان الله عما يصفون الا عباد الله المخلصين .


و به همين جهت است كه مي‏بينيم خداي عز و جل حمد كسي را در كلام مجيدش نقل نكرده الا حمد افراد انگشت‏شماري از انبياي گرامش را ، مانند نوح ، ابراهيم ، محمد ، داوود و سليمان ( عليهم صلوات الله) .


در گفتگويش با جناب نوح (عليه‏السلام‏) فرموده : فقل الحمد لله الذي نجينا من القوم الظالمين و از جناب ابراهيم (عليه‏السلام‏) حكايت كرده كه گفت : الحمد لله الذي وهب لي علي الكبر اسمعيل و اسحق ، و در چند جا كه دستوراتي به رسول اسلام (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) مي‏دهد مي‏فرمايد : قل الحمد لله ، و از داوود و سليمان (عليهماالسلام‏) حكايت كرده كه : و قالا الحمد لله .


همچنانكه در چند جاي كلام مجيدش حمد اهل بهشت را حكايت كرده است ، مانند : و قالوا الحمد لله الذي هدينا لهذا و قالوا الحمد لله الذي اذهب عنا الحزن ، و قالوا الحمد لله الذي صدقنا وعده و آخر دعويهم ان الحمد لله رب العالمين .


از آيه مورد بحث استفاده مي‏شود كه خداي سبحان ، مؤمنين از اهل بهشت را سرانجام به بندگان مخلص خود ملحق مي‏سازد ، پس اين آيه دلالت دارد بر وعده‏اي جميل و بشارتي عظيم به مؤمنين .



ترجمة الميزان ج : 10ص :23


بحث روايتي


در تفسير عياشي از يونس بن عبد الرحمان از شخصي از امام صادق (عليه‏السلام‏) روايت شده كه در معناي آيه شريفه و بشر الذين آمنوا ان لهم قدم صدق عند ربهم فرمود : منظور از قدم صدق ولايت است .


و در كافي به سند خود از ابراهيم بن عمر يماني از كسي كه وي نام نبرده از امام صادق (عليه‏السلام‏) روايت كرده كه در معناي آيه شريفه : و بشر الذين آمنوا ان لهم قدم صدق عند ربهم فرمود : منظور رسول خدا است .


مؤلف : اين روايت را قمي در تفسيرش با ذكر سند ، و عياشي در تفسيرش بدون سند از ابراهيم بن عمر از شخصي كه نامش را نبرده از امام صادق (عليه‏السلام‏) نقل كرده‏اند ، و ظاهرا منظور امام (عليه‏السلام‏) كه قدم صدق را به رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) تفسير كرده اين باشد كه مؤمنين مورد شفاعت رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) خواهند بود .


دليل بر اين معنا روايتي است كه مرحوم طبرسي در مجمع البيان آورده ، آنجا كه گفته است : بعضي گفته‏اند منظور از قدم صدق شفاعت محمد (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) است .


آنگاه اضافه كرده است كه اين معنا از امام صادق (عليه‏السلام‏) روايت شده .


و نيز دليل ديگرش روايتي است كه در تفسير الدر المنثور از ابن مردويه از علي بن ابي طالب (عليه‏السلام‏) نقل كرده كه در تفسير جمله قدم صدق عند ربهم فرموده : رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) شفيع آنان در قيامت است .


و در تفسير عياشي از زيد شحام از امام صادق (عليه‏السلام‏) روايت شده كه زيد گفت : من از امام صادق (عليه‏السلام‏) از تسبيح سؤال كردم ، حضرت فرمود : تسبيح اسمي است از


ترجمة الميزان ج : 10ص :24


اسماء خدا و هم دعوي اهل بهشت است .


مؤلف : منظور امام از تسبيح ، همين جمله سبحان الله است كه ما مي‏گوئيم ، و معناي اسم بودنش براي خدا اين است كه دلالت دارد بر منزه بودن حق تعالي .


و در كتاب اختصاص ، شيخ مفيد به سند خود از جعفر بن محمد از پدرش از جدش حسين بن علي بن ابي طالب (عليه‏السلام‏) از رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) - در حديثي طولاني كه حكايت گفتگوي آن جناب با مردي يهودي است - روايت كرده كه : يهودي از آن جناب سؤالهائي كرد ، و رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) در آن گفتگو فرمود : وقتي بنده خدا مي‏گويد سبحان الله همه موجوداتي كه پايين عرش هستند با او تسبيح مي‏گويند ، و در نتيجه به گوينده ده برابر پاداش داده مي‏شود ، و چون مي‏گويد : الحمد لله خداي تعالي از نعيم دنيا برخوردارش مي‏كند تا زماني كه خدا را با نعيم آخرت ديدار كند ، و اين كلمه‏اي است كه اهل بهشت آن را هنگام دخول در بهشت مي‏گويند ، و هر سخني در دنيا تمام و بريده مي‏شود مگر گفتن الحمد لله كه قطع نمي‏گردد ، و اين است معناي كلام خداي تعالي كه فرموده : تحيتهم يوم يلقونه سلام .


مؤلف : اينكه فرمود : و هر سخني در دنيا تمام و بريده مي‏شود مگر الحمد لله ، معنايش اين است كه هر كلامي كه در دنيا بكار مي‏رود و در راه مقاصدي استعمال مي‏شود ، مقاصدي كه عايد صاحبش مي‏گردد - نظير سخناني كه در مقاصد معاش و گفتگوهاي معمولي انسانها و سخناني كه در عبادات به منظور تحصيل ثواب و امثال آن گفته مي‏شود - همه با قطع شدن زندگي دنيا قطع مي‏گردد ، چون بعد از دنيا ديگر خبري از اينگونه مقاصد نيست ، نه مقاصد دنيائي در كار است و نه ديگر ثوابي مي‏توان تحصيل كرد ، و از كلام آدمي باقي نمي‏ماند مگر حمد خدا و ثناي بر او ، كه كلام اهل بهشت در بهشت است .


و اينكه فرمود : و اين است معناي كلام خداي تعالي كه فرمود : تحيتهم يوم يلقونه سلام ، معنايش اين است كه تحيت در آن روز سلام مطلق است ، سلامي كه مي‏فهماند در آنجا هر چه كه هست موافق و ملائم با خواست آدمي است .


پس ، انسان آنچه را كه اراده كند به نفع او است ، پس در بهشت ديگر به منظور بدست آوردن نتايجي هيچ سخني استعمال نمي‏شود .


و خلاصه ، كلام آن خاصيتي را كه در دنيا دارد از دست مي‏دهد ، تنها كلامي كه در آنجا به كار مي‏رود ثناء بر نعمت‏هاي جميلي است كه از ناحيه خداي تعالي مشاهده مي‏شود - دقت فرمائيد .



ترجمة الميزان ج : 10ص :25


× وَ لَوْ يُعَجِّلُ اللَّهُ لِلنَّاسِ الشرَّ استِعْجَالَهُم بِالْخَيرِ لَقُضي إِلَيهِمْ أَجَلُهُمْفَنَذَرُ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقَاءَنَا في طغْيَنهِمْ يَعْمَهُونَ‏(11) وَ إِذَا مَس الانسنَ الضرُّ دَعَانَا لِجَنبِهِ أَوْ قَاعِداً أَوْ قَائماً فَلَمَّا كَشفْنَا عَنْهُ ضرَّهُ مَرَّ كَأَن لَّمْ يَدْعُنَا إِلي ضرٍّ مَّسهُكَذَلِك زُيِّنَ لِلْمُسرِفِينَ مَا كانُوا يَعْمَلُونَ‏(12) وَ لَقَدْ أَهْلَكْنَا الْقُرُونَ مِن قَبْلِكُمْ لَمَّا ظلَمُواوَ جَاءَتهُمْ رُسلُهُم بِالْبَيِّنَتِ وَ مَا كانُوا لِيُؤْمِنُواكَذَلِك نجْزِي الْقَوْمَ الْمُجْرِمِينَ‏(13) ثمَّ جَعَلْنَكُمْ خَلَئف في الأَرْضِ مِن بَعْدِهِمْ لِنَنظرَ كَيْف تَعْمَلُونَ‏(14)


ترجمه آيات


و اگر خدا در فرستادن عذابشان عجله كند آنطور كه در خير خود عجله دارند مرگشان فرا مي‏رسد ( و ما نمي‏خواهيم چنين شود ) ما كساني را كه به ما و به ديدار ما در قيامت ايمان ندارند در طغيانشان رها مي‏كنيم تا همچنان سرگردان باشند ( 11) .


و همين انسان ( منكر ديدار ما ) وقتي بلايي به جانش وارد مي‏شود در همه احوال چه به پهلو و چه نشسته و چه ايستاده ما را به ياري خود مي‏خواند ، ولي همينكه بلايش را دور كنيم مي‏گذرد و مي‏رود مثل اينكه اصلا بلايي به او نرسيده بود ( آري ، از ناحيه شيطان و هواي نفس ) رفتار زشت اسرافگران در نظرشان جلوه داده شده ( 12 ) .


در باره اقوامي كه قبل از شما بودند فكر كنيد كه چگونه وقتي مرتكب ظلم شدند و پيامبرانشان با معجزات به سويشان آمدند به هيچ وجه ايمان نياوردند ، همه را هلاك كرديم ، آري ما اينچنين ، مردم مجرم را


ترجمة الميزان ج : 10ص :26


كيفر مي‏دهيم ( 13) .


و سپس به دنبال آنان شما را جانشين آنها در روي زمين قرار داديم تا بنگريم شما چگونه عمل مي‏كنيد( 14 ) .


بيان آيات


بعد از آنكه در آيات قبل دو اصل از اصول دعوت حقه اسلام يعني توحيد و معاد را يادآور شد ، و از طريق عقل فطري بر آن دو اصل استدلال كرد ، و چند خبر هم از عاقبت ايمان و سرانجام كفر به آن دو اصل را بيان نمود ، اينك در اين آيات دو سؤال را مطرح نموده و از آن پاسخ مي‏دهد ، يكي اينكه چرا خداي تعالي منكرين اين دو اصل را با اينكه در ضلالت و كور دلي خود ادامه مي‏دهند و سر به طغيان بر مي‏آورند اينقدر مهلتشان مي‏دهد ؟ و سؤال دوم اينكه علت ضلالت و طغيان آنان چيست ( و با اينكه توحيد و معاد به طريق عقلفطري ثابت است چرا آن را نمي‏پذيرند ؟) .


در پاسخ از اين دو سؤال مي‏فرمايد : جواب آن روشن است و جاي ابهامي در آن نيست ، چون فرستادگان خداي تعالي در هر زماني آن را براي مردم با ادله‏اي روشن بيان كرده‏اند ، چيزي كه هست شيطان اعمال اين اسرافگران را در نظرشان زينت داده ، و در نتيجه از ياد قيامت غافلشان ساخته است ، و با اينكه انبياء بارها به يادشان آورده بودند باز آن را از ياد بردند .


و اما اينكه چرا خداي تعالي مهلتشان مي‏دهد و در نزول عذاب بر آنان عجله نمي‏كند ؟ جوابش اين است كه مي‏خواهد آنان را امتحان كند تا آنچه در باطن نهفته دارند به صورت گناه بيرون بريزند ، چون دنيا دار ابتلاء و امتحان است .


و لو يعجل الله للناس الشر استعجالهم بالخير ... تعجيل در هر چيز به معناي آوردن آن به سرعت و عجله است ، و استعجال به چيزي به معناي آن است كه بخواهيم چيزي به سرعت و عجله حاصل شود و كلمه العمه به معناي حيرت شديد است .


و معناي آيه اين است كه : اگر خداي تعالي در رساندن شر - كه همان عذاب است - به مردم عجله مي‏كرد ، همانطور كه خود مردم در رسيدن به خير و نعمت عجله مي‏كنند ، هر آينه عذاب را بر آنان نازل مي‏كرد و اجلشان را پايان مي‏داد و ليكن خداي تعالي در رساندن شر به آنان عجله نمي‏كند ، و اين منكرين معاد و خارجين از ربقه دين را همچنان به حال خودشان وا مي‏گذارد ، تا با حيرت شديدتري به طغيان خود ادامه دهند .



ترجمة الميزان ج : 10ص :27


و در توضيح اين مطلب مي‏گوييم : انسان بر حسب طبعش موجودي عجول است و در هر كاري و چيزي كه خير و نفعش در آن باشد عجله مي‏كند ، يعني از اسباب مي‏خواهد كه در رسيدن به نتيجه‏اي كه او مي‏خواهد عجله كند ، و چون سبب حقيقي هر چيزي خداي تعالي است ، پس انسان در حقيقت اين عجله را از خداي سبحان مي‏خواهد ، پس اين خواست بشر سنت او است ، سنتي بيجا كه اساسش هواهاي نفساني اوست ، براي اينكه اسبابي كه در اين عالم دست اندركارند در نظام خود تابع هوي و هوس انسانها نيستند ، بلكه اين انسانهايند كه تابع نظام جاري در عالمند ، و مضطر و ناگزيرند از اينكه آن نظام را گردن نهند ، چه دوست بدارند و چه كراهت داشته باشند .


و اگر سنت الهي در خلقت اشياء و پيدايش مسبب‏ها بدنبال اسباب شبيه به سنت بشري بود يعني پايه و اساسش جهل بود ، و آثار و مسبب‏ها به عجله در دنبال سبب‏ها پيدا مي‏شد ، قهرا شر كه همان هلاكت بشريت به وسيله عذاباست نيز به عجله به انسان رو مي‏آورد ، چون سبب اين شر و هلاكت بشر قائم به خود بشر است ، و همراه او است ، و آن عبارت است از كفر او و انكار معاد و ديدار الله و طغيان در زندگي دنيا ، و ليكن خداي تعالي در فرستادن شر عجله نمي‏كند آنطور كه انسانها در رسيدن به خير عجله مي‏كنند ، براي اينكه سنت او اساسش حكمت است ، بخلاف سنت بشر كه اساسش بر ناداني است ، ( اگر عجله مي‏كنند براي اين است كه مي‏ترسند فوت شود ، و اما خداي داناي به آينده و حال ترس از فوت ندارد ) ، به همين خاطر خداي تعالي كافران طاغي را در حيرت خودشان وا مي‏گذارد .


از آنچه گذشت روشن شد كه اولا در جمله لقضي اليهم اجلهم نوعي از تضمين هست ، يعني كلمه قضي متضمن معناي چيزي مثل انزال و يا ابلاغ است ، و به اين جهت است كه با حرف الي متعدي شده ، و معنايش اين است كه اگر خداي تعالي عجله مي‏كرد هر آينه سر منزل و يا نقطه بلوغي معين مي‏كرد ، كه اجلشان به آن نقطه منتهي مي‏شد .


و يا معنايش اين است كه اگر خداي تعالي عجله مي‏كرد اجلشان را نازل مي‏كرد ، و يا مي‏رسانيد در حالي كه اجلي مقضي بود ، و اين تعبير كنايه است از نزول عذاب .


پس ، كلمه قضي اليهم از نوع كنايه مركب است .


و ثانيا روشن شد كه در جمله فنذر الذين التفاتي از غيبت ( اگر خدا عجله مي‏كرد ) ، به تكلم با غير ( وا مي‏گذاشتيم ) بكار رفته ، و شايد نكته آن اين باشد كه اشاره به دخالت و وساطت اسباب در اين واگذاري دارد ، چون در آيه شريفه و آيات بعدش افعالي كه از خداي تعالي ذكر شده ، از قبيل : به حال خود گذاردن كفار در حيرتشان و يا بر طرف ساختن ضر و گرفتاري


ترجمة الميزان ج : 10ص :28


از انسانها و يا تزيين اعمال اسرافگران در نظرشان ، و يا هلاكت قروني از گذشتگان ، همه اينها اموري است كه اسباب هم در آن دخالت دارد .


و در بين بزرگان رسم است كه وقتي مي‏خواهند از دخالت اعوان و خدمتكاران خود در بعضي از كارهايشان خبر دهند ، مي‏گويند ما چنين و چنان كرديم و يا چنين و چنان مي‏كنيم .


و اذا مس الانسان الضر دعانا لجنبه او قاعدا او قائما ... كلمه ضر - به ضم ضاد - به معناي حوادث و اموري است كه به جان آدمي ضرر برساند .


و معناي جمله دعانا لجنبه او قاعدا او قائما اين است كه وقتي به انسان ضرري مي‏رسد ما را مي‏خواند در حالي كه به پهلو افتاده و يا نشسته و يا ايستاده است .


و ظاهرا اين ترديد به منظور تعميم مي‏باشد و مي‏خواهد بفرمايد : چه به پهلو و چه نشسته و چه ايستاده و چه در هر حال ديگري كه فرض شود بر دعا و خواندن ما اصرار مي‏ورزد ، و در هيچ حالي ما را فراموش نمي‏كند .


ممكن هم هست هر سه كلمه لجنبه او قاعدا او قائما همگي حال از كلمه الانسان باشد ، نه حال از فاعل دعانا ، در اين صورت عامل در اين سه حال كلمه مس مي‏باشد ، و معناي جمله چنين مي‏شود : وقتي كه ناملايمي به انسان برسد ، او در حالي كه خوابيده يا نشسته و يا ايستاده در همان حال ما را مي‏خواند .


و اين معنا در بعضي از روايات بي سند وارد شده .


و جمله دعانا لجنبه مربوط به بيماري است كه قدرت برخاستن ندارد ، و جمله او قاعدا مربوط به مريضي است كه نمي‏تواند بايستد ، و جمله او قائما مربوط به افراد سالم است .


و جمله مر كان لم يدعنا الي ضر مسه كنايه است از فراموشي و غفلت از چيزي كه فراموش نمي‏شود .


و معناي آيه اين است كه : وقتي بلاء و ناملايمي جانكاه به انسان مي‏رسد مدام و بدون وقفه ما را به منظور رفع آن بلاء مي‏خواند و برخواندن خود اصرار مي‏ورزد ، و همينكه بلاي او را برطرف مي‏كنيم بكلي ما را فراموش مي‏كند ، و دلش به سوي همان كارهائي كه قبلا داشت كشيده مي‏شود ، آري ، اين چنين اعمال كه اسرافگران و مفرطان در تمتع به زخارف دنيوي دارند ، در نظرشان زيبا جلوه مي‏كند ، آنقدر زيبا كه جانب ربوبيت پروردگار را بكلي از ياد مي‏برند ، و به فرضي هم كه كسي آنان را ياد آوري كند اصلا از ياد خدا روي بر مي‏گردانند .


و در اين آيه علت اينكه منكرين معاد به ضلالت و غي خود ادامه مي‏دهند بيان شده ، و خصوصيات آن سبب ذكر شده ، و آن اين است كه اينگونه افراد مثلشان مثل انساني است كه گرفتار بلاء و ضري جانكاه شده ، و به خاطر اين گرفتاري خداي تعالي را مي‏خواند ، و يكسره،


ترجمة الميزان ج : 10ص :29


اي خدااي خدا مي‏كند ، و اصرار مي‏ورزد تا آنكه خدا گرفتاريش را - كه به خاطر رفع آن خدا خدا مي‏كرد - برطرف سازد ، و ناگهان دنبال همان نافرماني‏ها كه قبلا داشت بگيرد ، و فراموش كند كه همو بود كه آن همه خدا خدا مي‏كرد ، همچنانكه علت اين فراموشي اين است كه بعد از نجات از گرفتاري شيطان گناهان و شهوات را در نظر او جلوه مي‏دهد آنچنانكه ياد آن شهوات جاي خالي در دل او براي ياد خدا باقي نمي‏گذارد ، و خدا را بعد از مدتها خدا خدا كردن از يادش مي‏برد .


همچنين اين اسرافگران و منكرين معاد علت انكارشان اين است كه شيطان اعمال زشت آنان را در نظر آنان زينت داده ، در نتيجه دلهايشان به سوي آن اعمال كشيده شد ، بطوري كه جائي براي ياد خدا در آن نماند ، و قهرا خدا از يادشان رفت ، و با اينكه خداي تعالي با فرستادن رسولان پيشين و با معجزاتي روشن مقام خود را به آنان يادآوري كرد و توجهشان داد به اينكه اقوام پيشين را به جرم اينكه ايمان نياوردند و به جرم اينكه ظلم كردند هلاكشان ساخت مع ذلك ايمان نياوردند ، و اين سنتي است از خداي تعالي كه مردم مجرم را اينطور جزاء مي‏دهد .


از اينجا روشن مي‏شود كه آيه بعدي كه از جمله و لقد اهلكنا القرون من قبلكم ... متمم بيان اين آيه است ، كه مي‏فرمايد : و اذا مس الانسان الضر دعانا ... و لقد اهلكنا القرون من قبلكم ... معناي اين جمله از بيان سابق روشن گرديد .


مطلبي كه مانده اين است كه در اين آيه التفاتي از غيبت به خطاب به كار رفته ، قبلا انسانها غايب فرض شده بودند و در اين جمله مخاطب قرار گرفته‏اند ، و گويا نكته اين التفات تشديد در انذار است ، چون انذار و تهديد به صورت مستقيم اثر بيشتري از تهديد در پشت سر دارد .


سپس التفاتي ديگر در جمله كذلك نجزي القوم المجرمين به كار رفته ، چون روي سخن را كه تا اينجا با مجرمينبود از مجرمين برگردانيده متوجه رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) كرده ، و فرموده : ما مجرمين را اينطور سزا مي‏دهيم .


و نكته اين التفات اين است كه خواسته است خبر از سنت الهي در هلاكت مجرمين را به كسي بدهد كه اهل فهم آن است ، و او رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) است كه هم اين خبر را مي‏فهمد و هم به صدق آن ايمان دارد ، نه آن مردم مجرم كه ايماني به آن ندارند ، چون اگر ايمان مي‏داشتند به آن كفر نمي‏ورزيدند .


اين نكته در جمله و لقد اهلكنا القرون من قبلكم ... و جاءتهم رسلهم در كار نبود ، چون اين جمله از يك ماجراي تاريخي خبر مي‏دهد كه اگر مخاطبين ، آن را تصديق نمي‏كردند به جائي


ترجمة الميزان ج : 10ص :30


بر نمي‏خورد .


ثم جعلناكم خلائف في الارض من بعدهم لننظر كيف تعملون معناي اين جمله روشن است ، مطلبي كه در اين جمله بايد گفته شود اين است كه سنت امتحان و ابتلاء سنتي است عمومي كه خواه ناخواه جاري خواهد شد.

 

ترجمه المیزان: سوره یونس آیات 30 - 15
 

ترجمة الميزان ج : 10ص :31


وَ إِذَا تُتْلي عَلَيْهِمْ ءَايَاتُنَا بَيِّنَتٍقَالَ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقَاءَنَا ائْتِ بِقُرْءَانٍ غَيرِ هَذَا أَوْ بَدِّلْهُقُلْ مَا يَكُونُ لي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِن تِلْقَاي نَفْسيإِنْ أَتَّبِعُ إِلا مَا يُوحَي إِليإِني أَخَاف إِنْ عَصيْت رَبي عَذَاب يَوْمٍ عَظِيمٍ‏(15) قُل لَّوْ شاءَ اللَّهُ مَا تَلَوْتُهُ عَلَيْكمْ وَ لا أَدْرَاكُم بِهِفَقَدْ لَبِثْت فِيكمْ عُمُراً مِّن قَبْلِهِأَ فَلا تَعْقِلُونَ‏(16) فَمَنْ أَظلَمُ مِمَّنِ افْترَي عَلي اللَّهِ كذِباً أَوْ كَذَّب بِئَايَتِهِإِنَّهُ لا يُفْلِحُ الْمُجْرِمُونَ‏(17) وَ يَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لا يَضرُّهُمْ وَ لا يَنفَعُهُمْ وَ يَقُولُونَ هَؤُلاءِ شفَعَؤُنَا عِندَ اللَّهِقُلْ أَ تُنَبِّئُونَ اللَّهَ بِمَا لا يَعْلَمُ في السمَوَتِ وَ لا في الأَرْضِسبْحَنَهُ وَ تَعَلي عَمَّا يُشرِكُونَ‏(18) وَ مَا كانَ النَّاس إِلا أُمَّةً وَحِدَةً فَاخْتَلَفُواوَ لَوْ لا كلِمَةٌ سبَقَت مِن رَّبِّك لَقُضي بَيْنَهُمْ فِيمَا فِيهِ يخْتَلِفُونَ‏(19) وَ يَقُولُونَ لَوْ لا أُنزِلَ عَلَيْهِ ءَايَةٌ مِّن رَّبِّهِفَقُلْ إِنَّمَا الْغَيْب للَّهِ فَانتَظِرُوا إِني مَعَكُم مِّنَ الْمُنتَظِرِينَ‏(20) وَ إِذَا أَذَقْنَا النَّاس رَحْمَةً مِّن بَعْدِ ضرَّاءَ مَستهُمْ إِذَا لَهُم مَّكْرٌ في ءَايَاتِنَاقُلِ اللَّهُ أَسرَعُ مَكْراًإِنَّ رُسلَنَا يَكْتُبُونَ مَا تَمْكُرُونَ‏(21) هُوَ الَّذِي يُسيرُكمْ في الْبرِّ وَ الْبَحْرِحَتي إِذَا كُنتُمْ في الْفُلْكِ وَ جَرَيْنَ بهِمْ بِرِيحٍ طيِّبَةٍ وَ فَرِحُوا بهَا جَاءَتهَا رِيحٌ عَاصِفٌ وَ جَاءَهُمُ الْمَوْجُ مِن كلّ‏ِ مَكانٍ وَ ظنُّوا أَنهُمْ أُحِيط بِهِمْدَعَوُا اللَّهَ مخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ لَئنْ أَنجَيْتَنَا مِنْ هَذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشكِرِينَ‏(22) فَلَمَّا أَنجَاهُمْ إِذَا هُمْ يَبْغُونَ في الأَرْضِ بِغَيرِ الْحَقّ‏ِيَأَيهَا النَّاس إِنَّمَا بَغْيُكُمْ عَلي أَنفُسِكُممَّتَعَ الْحَيَوةِ الدُّنْيَاثُمَّ إِلَيْنَا مَرْجِعُكُمْ فَنُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ‏(23) إِنَّمَا مَثَلُ الْحَيَوةِ الدُّنْيَا كَمَاءٍ أَنزَلْنَهُ مِنَ السمَاءِ فَاخْتَلَط بِهِ نَبَات الأَرْضِ مِمَّا يَأْكلُ النَّاس وَ الأَنْعَمُ حَتي إِذَا أَخَذَتِ الأَرْض زُخْرُفَهَا وَ ازَّيَّنَت وَ ظنَّ أَهْلُهَا أَنهُمْ قَدِرُونَ عَلَيهَا أَتَاهَا أَمْرُنَا لَيْلاً أَوْ نهَاراً فَجَعَلْنَهَا حَصِيداً كَأَن لَّمْ تَغْنَ بِالأَمْسِكَذَلِك نُفَصلُ الاَيَتِ لِقَوْمٍ يَتَفَكرُونَ‏(24) وَ اللَّهُ يَدْعُوا إِلي دَارِ السلَمِ وَ يهْدِي مَن يَشاءُ إِلي صِرَطٍ مُّستَقِيمٍ‏(25)



ترجمة الميزان ج : 10ص :32


ترجمه آيات


و چون آيات ما بر ايشان تلاوت مي‏شود با اينكه آياتي است روشن ، كساني كه اميد ديدار ما را ندارند مي‏گويند : قرآني ديگر براي ما بياور ، و يا ( معارف مخالف خواسته ما را كه در آن است ) عوض كن .


بگو : اين به اختيار من نيست ( كه از پيش خود آن را عوض كنم ) من پيروي نمي‏كنم مگر چيزي را كه به من وحي شده ، من مي‏ترسم كه اگر پروردگارم را نافرماني كنم به عذاب روز عظيم قيامت گرفتار شوم ( 15 ) .


بگو اگر خدا مي‏خواست من اين آيات را بر شما تلاوت نمي‏كردم ، و شما را به مضامين آن آگاه نمي‏نمودم ، ( به شهادت اينكه سالهاي زيادي من در بين شما بودم ، نه خودم از وحي خبر داشتم ، و نه شما در اين باره سخني از من شنيديد ) با اين حال چرا تعقل نمي‏كنيد ؟ ( 16) .


چه كسي ستمكارتر است از آن كسي كه بر خدا دروغ مي‏بندد و آيات او را تكذيب مي‏كند ، محققا هيچ مجرمي رستگار نخواهد شد ( 17) .


(شگفتا كه ) اين بت‏پرستان به جاي خدا چيزي را مي‏پرستند كه نه ضرري دارد و نه سودي ، و مي‏گويند : اين بت‏هاواسطه‏هاي ما در درگاه خدايند .


بگو : آيا شما ( با اين عقائد خود ) مي‏خواهيد به خدا از چيزي خبر دهيد كه در آسمانها و زمين از وجود آن خبر ندارد ؟ منزه است خدا ، و متعالي است از شركهائي كه مي‏ورزند ( 18) .


مردم ( در آغاز ) امتي واحد بودند ، و سپس اختلاف كردند ، و اگر فرماني از طرف پروردگار تو ( در باره عدم مجازات سريع آنان ) نبود ، در آنچه اختلاف داشتند ميان آنها داوري مي‏كرد ( 19) .


مي‏گويند : ( ما اين قرآن را قبول نداريم ) چرا معجزه‏اي ديگر بر او نازل نمي‏شود ؟ بگو : غيب ( و معجزات ) براي خدا ( و بهفرمان او ) است ، شما در انتظار باشيد من هم با شما در انتظارم ( 20) .


هنگامي كه به مردم رحمتي پس از زياني كه به آنها رسيده مي‏چشانيم آنها در آيات ما مكر مي‏كنند ( و دست به توجيهات ناروا براي آن نعمت و رحمت مي‏زنند ) بگو : مكر خدا سريع‏تر از هر مكري است ، و محققا فرشتگان ما نيرنگهايتان را مي‏نويسند ( 21) .


او كسي است كه شما را در صحرا و دريا سير مي‏دهد ، چون به كشتي سوار باشيد ، و بادي ملايم و


ترجمة الميزان ج : 10ص :33


فرح بخش آنها را به طرف مقصد ببرد خوشحال مي‏شوند ( و چون ناگهان ) بادي سهمگين بر آن كشتي بوزد ، و موجهاي هولناك از هر سو به طرف كشتي حمله كند ، بطوري كه سرنشينان بپندارند كه هلاك خواهند شد آن زمان خدا را از روي اخلاص عقيده مي‏خوانند كه اگر ما را از اين ورطه نجات دهي بطور قطع از شكرگزاران خواهيم بود ( 22 ) .


ولي همينكه خدا نجاتشان مي‏دهد ناگهان ( دوباره ) به ستمگري در زمين بدون حق مي‏پردازند .


هان اي مردم ! ستمگريهايتان به ضرر خودتان است بهره‏اي از زندگي دنيا ( مي‏بريد ) سپس بازگشتتان به سوي ما است ، آن وقت است كه ما شما را به آنچه مي‏كرديد خبر مي‏دهيم ( 23) .


مثل دنيا درست مانند آبي است كه از آسمان نازلش مي‏كنيم ، گياه زمين با آن مشروب و مخلوط مي‏شود ، گياهي كه يا از خوردني‏هاي مردم است ، و يا از چريدني حيوانات ، همينكه زمين منتها درجه خرمي خود را يافت ، و آراسته شد ، مردم آن سرزمين ، از ما و كار ما بي خبر شده مي‏پندارند اين خودشان هستند كه اين بهره‏ها را از زمين گرفته و به چنگ آورده‏اند ، ولي ناگهان عذاب ما شبانه و يا در روز مي‏رسد و آن محصول را از بين برده گويي اصلا نبوده ، ما آيات را براي مردمي كه تفكر كنند اين چنين تفصيل مي‏دهيم ( 24 ) .


خدا ( با زبان قرآن و زبان خلقت ) بندگانش را به سوي دار السلام دعوت مي‏نمايد ، و از ميان آنان هر كه را بخواهد به سوي صراط مستقيم هدايت مي‏كند ( 25 ) .


بيان آيات


در اين آيات احتجاج‏هائي آمده كه خداي تعالي آنها را به رسول گرامي خود تلقين فرموده ، تا آن جناب با آن احتجاج‏ها گفته‏هاي كفار را در باره كتاب خدا و يا عقائدشان را در باره خدايان خود و يا پيشنهادهاي نابجاي آنان را رد سازد .


و اذا تتلي عليهم آياتنا بينات قال الذين لا يرجون لقاءنا ائت بقران غير هذا او بدله مردمي كه در اين آيه سخن از ايشان رفته ، مردمي بت‏پرست بودند كه بتها را مقدس شمرده ، و پرستش مي‏كردند ، و يكي از سنت‏هاي آنان فرورفتگي در مظالم و گناهان و ارتكاب معاصي بوده است ، و قرآن كريم از همه اينها نهي مي‏كند ، و به توحيد خداي تعالي و ترك شرك و پرستش خداي تعالي دعوت مي‏كند ، پرستشي توأم با منزه داشتن خود از ظلم و فسق و پيروي شهوات .


و معلوم است كتابي كه چنين وضعي دارد اگر آياتش بر قومي تلاوت شود كه چنين


ترجمة الميزان ج : 10ص :34


وضعي دارند موافق ميل آنان و هواي نفسشان واقع نمي‏شود ، چون آيات اين قرآن مشتمل بر دعوتي است كه مخالف با شهوات آنان است ، پس اگر در پاسخ تلاوت كننده قرآن ( رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) بگويند : ائت بقرآن غير هذا - قرآني غير اين بياور مي‏فهميم كه قرآني مي‏خواهند كه مشتمل نباشد بر آنچه كه اين قرآن مشتمل بر آن است ، و اين گفتارشان دلالت دارد بر اينكه قرآني مي‏خواهند كه از شرك ورزيدن نهي نكند ، و به ترك فحشاء و منكرات دعوت ننمايد ، و اگر به دنبال آن درخواست گفتند : او بدله معنايش اين است كه حد اقل آن آياتي كه موافق آراء و عقايد ما نيست عوض كن تا براي ما قابل قبول شود ، مثل اينكه مستمعين يك شاعر و يا قصه‏گو وقتي شعر و يا قصه او را نمي‏پسندند مي‏گويند شعري ديگر بخوان و قصه‏اي ديگر بگو ، و يا حداقل آن را به بياني بهتر نقل كن ، طوريكه شنيدنش براي ما شيرين باشد .


بنا بر اين ، در آيه مورد بحث صاحبان اين سخن ، قرآن كريم را تشبيه به پست‏ترين سخنان كرده‏اند ، و آن را سخني پنداشته‏اند كه صرفا براي سرگرمي سروده شده ، و شنونده فقط از شنيدنش لذت مي‏برد و ثمره‏اي عملي ندارد ، تازه شنونده از آن خوشش نمي‏آيد و مي‏گويد اين سخن را رها كن و سخني ديگر بگو ، و يا اگر همين را مي‏گوئي كلمات آن را عوض كن و طوري بگو كه ما خوشمان آيد .


با اين بيان روشن مي‏شود كه اگر بعد از شنيدن تلاوت قرآن گفته‏اند : ائت بقرآن غير هذا خواسته‏اند رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) قرآني بر ايشان بياورد كه مشتمل بر معارفي كه اين قرآن مشتمل بر آن است نباشد ، اين قرآن را بكلي رها نموده ، قرآني ديگر بياورد .


و اگر به دنبال آن پيشنهاد گفته‏اند : او بدله منظورشان اين بوده كه قرآن موجود همچنان بماند ، ولي رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) آن قسمت از آيات آن را كه مخالف با هوي و ميل ايشان است بردارد ، و به جايش آياتي بگذارد كه موافق ميل آنان باشد .


پس ، فرق بين تعبير قرآني غير اين بياور و تعبير و يا آن را عوض كن روشن گرديد .


پس اينكه بعضي از مفسرين در معناي اين دو تعبير گفته‏اند : جمله اول پيشنهاد آوردن يك قرآن ديگر است ، و پيشنهاد دوم اين است كه قرآن اولي بكلي از بين برود توجيه درستي نيست ، براي اينكه ما بطور قطع مي‏دانيم كه مشركين نخواسته‏اند كه رسول خدا همراه اين قرآن قرآني ديگري بياورد تا داراي دو قرآن شوند .


و همچنين توجيه ديگري كه ذيلا از يكي از مفسرين نقل مي‏شود صحيح نيست ، آن


ترجمة الميزان ج : 10ص :35


مفسر گفته است : منظور مشركين در هر دو تعبير يك چيز است ، چه اينكه رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) اين قرآن را كنار بگذارد و قرآني ديگر بياورد ، و چه اينكه اين قرآن را باقي بگذارد و تنها آياتي از آن را بردارد ، غرض آنان حاصل است و آن آزمايش و نيرنگ زدن به رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) بوده است ، خواسته‏اند آن جناب يكي از اين دو پيشنهاد را بپذيرد و مشركين پذيرش آن جناب را نقض بر ادعاي خود او گرفته بگويند : چگونه ادعا مي‏كني كه اين كلام خداست ، بعد آن را بكلي كنار مي‏گذاري ، و يا آياتي از آن را تغيير مي‏دهي ؟ توضيح اينكه : مشركين وقتي با تلاوت رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) به دعوت قرآن آشنا شدند ، و وقتي شنيدند كه قرآن ايشان را تحدي كرده ( يعني گفته است اگر ترديد داريد در اينكه قرآن كلام خداي تعالي است و احتمال مي‏دهيد كلام يك انسان باشد ، همه انسانها جمع شويد و مثل آن را بياوريد ) همچنان در ترديد بوده‏اند ، كه قرآن كلام خدا و يا كلام خود رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) است ، چون رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) در نظر آنان جزو فصحاء نبوده ، و يا لااقل در فصاحت و بلاغت و علم ، ما فوق فصحاي معروف آنان نبوده ، پس چگونه ممكن است كلامي بياورد كه همه فصحاي عرب از آوردن مثلش عاجز باشند ، چه رسد به اينكه از نظر آنان ما دون فصحاء و خطباي سخنور آنان بوده است ؟ لا جرم در صدد برآمده‏اند آن جناب را با اين پيشنهاد بيازمايند ، تا اگر پيشنهاد را پذيرفت ، و قرآن را به قرآني ديگر و يا بعضي از آياتش را به آياتي ديگر تبديل كرد ، يقه‏اش را بگيرند كه پس چرا ادعاء مي‏كردي كه اين كلام خداست ، و معلوم كنند كه پس آن جناب پيامبر و كلامش وحي نيست ، بلكه نهايت درجه فرقش با سايرين ، داشتن نوعي از بيان است كه ناشي مي‏شود از نفسيت و معنويت خاصي در او كه مشركين تاكنون از آن اطلاع نداشتند ، و با امتحان فوق برايشان روشن شده ، همانطور كه مردم معمولي از رموز و اسباب سحر آگاه نيستند .


اين توجيه صرفنظر از اينكه آخرش مناقض با اولش است ( از يك طرف مي‏گويد : مشركين تحدي را قبول داشتند ، و قبول داشتند كه رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) از فصحاي عرب نبوده ، و از طرف ديگر مي‏گويد : ترديد داشتند در اينكه كلام خداست و يا كلام خود او است ) ، با پاسخي كه خداي تعالي به رسول گرامي‏اش تلقين نموده نمي‏سازد ، زيرا به گفته اين مفسر درخواست مشركين يك درخواست جدي نبوده ، و نمي‏خواستند اگر فلان جور پاسخ شنيدند ايمان بياورند ، بلكه داعي آنان صرف امتحان بوده ، و خداي تعالي هرگز پاسخ چنين درخواستي


ترجمة الميزان ج : 10ص :36


را نمي‏دهد ، و ما مي‏بينيم كه در پاسخ اين درخواست حجي جدي به پيغمبرش تلقين فرموده است .


قبل از اين آيه ، مردم مخاطب قرار گرفته بودند ، و خداي تعالي روي سخن به آنان نموده و فرموده بود : ثم جعلناكم خلائف ... ، و در آيه مورد بحث غايب به حسابشان آورده ، مي‏فرمايد : و چون آيات ما بر آنان تلاوت مي‏شود چنين و چنان مي‏گويند ، و ظاهرا نكته اين التفات زمينه چيني باشد براي اينكه بعداز نقل درخواست آنان أمر خود را به رسول گرامي‏اش القاء كند ، و بفرمايد : قل ما يكون لي ان ابدله ... ، چون اگر در اين آيه نيز خطاب را متوجه مردم مي‏كرد ديگر ممكن نبود خطاب را متوجه رسول گرامي خود كند .


قل ما يكون لي ان ابدله من تلقاء نفسي ان اتبع الا ما يوحي الي ... كلمه تلقاء - به كسره تا - مانند كلمه لقاء مصدر است ، و هر دو به معناي ديدار كردن است ، نظير تبيان و بيان ، البته به عنوان ظرف نيز استعمال مي‏شود ( كه در اين صورت معناي نزد را مي‏دهد ، همچنانكه در آيه مورد بحث به اين معنا آمده است) .


خداي سبحان علاوه بر اينكه پيشنهاد آنان را كه گفتند : ائت بقرآن غير هذا او بدله با آوردن كلمه بينات در ضمن جواب ، بطور اجمال رد كرد - چون وقتي آيات و دلائل بين ، استنادش به خداي سبحان روشن باشد قهرا كشف قطعي مي‏كند كه آنچه از تفاصيل احكام ( از آن جمله ترك اصنام و اجتناب از هر عمل ناستوده ) كه به وسيله وحي در قرآن آمده خداي تعالي عمل به آنها را از بندگانش مي‏خواهد - در جمله مورد بحث نيز بطور تفصيل سؤال آنها را رد كرده و به رسول گرامي‏اش تلقين مي‏كند كه در پاسخشان به چه حجتي استدلال كند ، و مي‏فرمايد : قل ما يكون لي - تا آخر سه آيه .


پس ، اينكه فرمود : قل ما يكون لي ان ابدله ... پاسخي است از اين درخواستشان كه گفتند : او بدله و معناي آن پاسخ اين است كه : بگو من مالك آن نيستم - و يا بگو چنين حقي ندارم - كه قرآن را از پيش خود مبدل كنم ، براي اينكه قرآن كلام من نيست تا قسمتي از آن را با كلام ديگري عوض كنم ، بلكه قرآن وحي الهي است كه پروردگارم مامور ساخته آن را پيروي كنم ، و غير آن را پيروي نكنم ، و اگر فرمان پروردگارم را مخالفت نمي‏كنم براي اين است كه از آن مي‏ترسم كه اگر او را نافرماني كنم به عذاب روزي عظيم كه همان روز قيامت است گرفتار شوم .


پس ، جمله ما يكون لي ان ابدله نفي حق و سلب اختيار است ، و جمله : ان اتبع الا ما يوحي الي در مقام تعليل جمله مذكور است ، و جمله اني اخاف ان عصيت ربي ...


ترجمة الميزان ج : 10ص :37


نيز در مقام تعليل آن تعليل است ، چون از آن تعليل بر مي‏آيد كه امر الهي متعلق به اتباع است ، ( و معناي اين سه جمله اين است كه : من حق ندارم قرآن را از پيش خود تغيير دهم به علت اينكه من تابع چيزي هستم كه به من وحي مي‏شود و به اين علت تابعم كه امر الهي آمده كه تنها وحي را پيروي كنم و چون از عذاب روزي عظيم مي‏ترسم آن امر را مخالفت نمي‏كنم ) .


اني اخاف ان عصيت ربي عذاب يوم عظيم - در اين جمله نوعي محاذات ( مقابله ) با صدر كلام شده ، آنجا كه مي‏فرمود : قال الذين لا يرجون لقاءنا ائت بقرآن ... ، براي اينكه از اين جمله كه گويندگان اين حرف را توصيف كرده به افرادي كه ايماني و اميدي به لقاء الله ندارند ، فهميده مي‏شود كه منشا و ريشه اينكه گفتند : قرآني ديگر بياور همانا ايمان نداشتن آنان به معاد و انكار كردن آن است ، و در جمله مورد بحث با اين زير بناي غلط عقيدتي آنان مقابله شده و رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) به دستور پروردگارش به آنان فرموده : اني اخاف ان عصيت ربي عذاب يوم عظيم ، در نتيجه برگشت معناي جمله مورد بحث به اين مي‏شود كه فرموده باشد : شما كه از من درخواست مي‏كنيد قرآني ديگر بياورم علت اين درخواستتان اينست كه شما اميد لقاء خدا را نداريد ، و ليكن من نه تنها اين اميد را دارم ، بلكه هيچ ترديدي در آن ندارم ، و به همين جهت اجابت خواسته شما براي من امكان ندارد ، زيرا من از عذاب روز لقاء الله كه روز عظيمي است بيمناكم .


در اينجا سؤالي هست و آن اينكه چرا در آغاز گفتار از روز قيامت تعبير كرد به لقاء الله ، و در اين ذيل با اينكه در مقابل آن صدر است تعبير را عوض كرد و فرمود : يوم عظيم .


پاسخ اين سؤال اين است كه : اولا خواسته است شنونده كافر به معاد را بهتر انذار كند ( و فطرت خفته او را بر لزوم دفع ضرر محتمل بهتر و سريع‏تر بيدار سازد) .


و ثانيا در صدر كلام سخن از لقاء بود ، و در اينجا سخن از عذاب است ، و نام عذاب بردن در جائي كه سخن از لقاء است مناسبت چنداني ندارد .


قل لو شاء الله ما تلوته عليكم و لا ادريكم به فقد لبثت فيكم عمرا من قبله ا فلا تعقلون كلمه ادريكم به به معناي اعلمكم الله به است ، يعني اگر خدا مي‏خواست نه من اين قرآن را بر شما تلاوت مي‏كردم و نه خداي تعالي شما را به آن آگاه مي‏ساخت ، و كلمه عمر - به ضم عين و ميم و هم به فتح عين و سكون ميم - به معناي بقاء است ، و زماني كه در سوگند بكار رود - همچنانكه عرب مي‏گويد : لعمري - به بقايم سوگند و لعمرك


ترجمة الميزان ج : 10ص :38


به بقاي تو سوگند تنها به فتح خوانده مي‏شود .


و اين آيه شريفه متضمن رد اولين شق از درخواست مشركين است كه گفتند : ائت بقرآن غير هذا ... ، و معناي آيه مورد بحث بطوري كه سياق هم بر آن معنا كمك مي‏كند اين است : آوردن قرآن به دست من نيست ، اختيار آن به مشيت خدا است ، چون من رسولي بيش نيستم ، و اگر خداي تعالي مي‏خواست قرآني ديگر نازل كند و اين قرآن را نمي‏خواست ، نه نوبت به آن مي‏رسيد كه من اين قرآن را بر شما تلاوت كنم ، و نه خداي تعالي شما را به فرستادن اين قرآن آگاه مي‏كرد ، به شهادت اينكه من قبل از نزول اين قرآن سالها در بين شما زندگي كردم و با شما معاشرت و شما با من معاشرت داشتيد ، من با شما و شما با من خلط و آميزش داشتيم و همه شاهديد كه در آن سالهاي دراز خود من از اينكه قرآني بسويم وحي خواهد شد خبر نداشتم ، و اگر اختيار نازل كردن قرآن به دست من بود از همان اوائل زندگي آن را مي‏آوردم ، و از اوائل زندگيم آثار و نشانه‏هائي از كار امروزم براي شما ظاهر مي‏شد ، پس معلوم است كه در امر قرآن هيچ چيزي به من واگذار نشده ، امر قرآن فقط و فقط به دست خداي تعالي و قدرت و مشيت او است ، و مشيتش تعلق گرفته به اينكه اين قرآن را نازل كند ، نه غير اين را ، پس چرا تعقل نمي‏كنيد ؟ فمن اظلم ممن افتري علي الله كذبا او كذب باياته انه لا يفلح المجرمون اين جمله استفهامي است انكاري ، به ظاهر مي‏پرسد كيست كه چنين و چنان باشد و ليكن معنايش اين است كه احدي نيست كه ستمكارتر و مجرم‏تر از اين دو طايفه باشد : طايفه‏اي كه به دروغ بر خدا افتراء مي‏بندد ، و طايفه‏اي كه آيات خداي را تكذيب مي‏كند ، براي اينكه ظلم در حق همه افراد ، زشتي يكسان ندارد ، هر قدر مورد ظلم عظيم‏تر باشد زشتي آن نيز عظيم‏تر است ، و اگر ظلمي باشد در خصوص مقام پروردگار قهرا شديدترين ظلم ، و مرتكب آن ظالم‏ترين ظالمان خواهد بود .


از ظاهر سياق و زمينه كلام بر مي‏آيد كه اين آيه تكميل احتجاج در دو آيه قبل است ، و معناي مجموع آيات اين است : من پيشنهادي را كه شما به من كرديد اجابت نمي‏كنم ، چون آوردنقرآني ديگر و يا تبديل آيات اين قرآن كار من نيست و من حقي در آن ندارم ، و به فرضي كه چنين كاري بكنم ستمكارترين مردم خواهم بود و شديدترين جرم را مرتكب شده‏ام و مجرمين روي رستگاري نمي‏بينند ، به اين جهت ستمكارترين مردم خواهم بود اگر قرآن را مبدل كنم و بعضي از مواضع آن را كه مورد پسند شما نيست تغيير دهم به خداي تعالي افتراء بسته‏ام ، و هيچ ظالمي ظالم‏تر از كسي كه به خدا دروغ ببندد نيست ، و اگر اين قرآن را به حال خود


ترجمة الميزان ج : 10ص :39


بگذارم و سخناني كه مورد پسند شما است از پيش خود بياورم آيات خدائي را تكذيب كرده‏ام ، و هيچ ستمكاري ستمكارتر از تكذيب كننده آيات خدا نيست .


و اي بسا احتمال داده باشند كه استفهام در آيه به هر دو شق‏اش تعريض به مشركين باشد ، و خداي تعالي خواسته است بفرمايد : شما مشركين ستمكارترين مردميد ، براي اينكه اولا براي خدا شريك قائل شده‏ايد ، و اين افتراء به خدا و دروغ به او است ، و ثانيا نبوت مرا و آيات نازله بر من را تكذيب مي‏كنيد ، و اين خود تكذيب به آيات خدا ، و جرمي است بزرگ ، و مجرمين رستگار نمي‏شوند .


بعضي ديگر گفته‏اند : شق اول از دو شق ترديد ، تعريض به رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) است در صورتي كه خواسته مشركين را اجابت كند و شق دوم ، تعريض به مشركين است ، و معناي آيه اين است كه : احدي نزد خدا از اين دو طائفه ستمكارتر نيست ، يكي آنهائي كه به خدا افتراء مي‏بندند ، دوم آنهائي كه آيات الهي را تكذيب مي‏كنند ، و من كه شما را از جرم و ظلم دومي نهي مي‏كنم چگونه ظلم اولي را براي خود بپسندم با اينكه از ظلم دومي بدتر و سنگين‏تر است ؟ ، و از اين گذشته با اينكه من در صدد اصلاح شمايم چه فائده‏اي از اين جرم عظيم براي اصلاح عايد من مي‏شود .


و اين معنائي كه اين مفسر براي آيهكرده في نفسه و با قطع نظر از آيه ، معناي بدي نيست ، ولي بحث در اين است كه اين معنا را از كجاي آيه مي‏توان بدست آورد .


و همچنين وجه قبلي كه آن نيز في نفسه و حتي از نظر سياق وجه بدي نيست ، ليكن آيه بر آن دلالت ندارد .


و يعبدون من دون الله ما لا يضرهم و لا ينفعهم و يقولون هؤلاء شفعاؤنا عند الله ... در اين آيه شريفه روي سخن با مشركين بت‏پرست است ، و اگر چه بسا ديگران يعني اهل كتاب را نيز بر حسب وسعتي كه در معناي آن است شامل بشود ، چون كلمه ما اين وسعت را به معناي آيه مي‏دهد ، و اگر به خاطر نزول اين سوره درمكه و جزء اولين سوره‏هاي نازله از قرآن گفتيم كه روي سخن در آن متوجه مشركين است ، معنايش اين نيست كه شامل غير مشركين نمي‏شود .


بت‏پرستان نيز اگر بت مي‏پرستيدند براي اين مي‏پرستيدند كه با عبادت بتها به ارباب آن بتها ( كه خدايان كوچك و به زعم بت‏پرستان هر يك مدبر ناحيه‏اي از عالم وجودند ) تقرب


ترجمة الميزان ج : 10ص :40


جسته ، و با اين تقرب به درگاه خالق هستي كه خداي تعالي است و رب آن اربابهاست تقرب بجويند .


مشركين مي‏گفتند ( الان نيز مي‏گويند ) : ما با اين همه پليدي كه لازمه ماديت و بشريت مادي است ، و با اين همه قذارتهاي گناه و جرائم نمي‏توانيم به درگاه رب الارباب ( الله ) رابطه عبوديت داشته باشيم ، چون خداي سبحان ساحتش مقدس و طاهر است ، و معلوم است كه ( ميان طهارت و قذارت رابطه‏اي نيست ، در نتيجه ) ميان ما و خداي تعالي نمي‏تواند رابطه‏اي باشد .


ناگزير ما بايد بوسيله محبوبترين خلايقش - يعني ارباب اصنام - به درگاه او تقرب جوييم ، زيرا كه خداي تعالي زمام تدبير خلق خود را بدست آنان سپرده ، ( و چون ما آنان را نمي‏بينيم مجسمه‏ها و تمثالهائي از آنان بدست خود مي‏تراشيم ، تمثالهائي كه نشان دهنده صفات آن ارباب كه يا خشم است يا مهر و يا غير اينها ) .


پس ، بت‏ها را به اين منظور مي‏پرستيم كه شفيعان ما به درگاه خدا باشند و خيرات را به سوي ما جلب نموده ، شرور را از ما دفع كنند .


پس ، عبادت در حقيقت براي بت‏ها است و شفاعت براي ارباب آنها ، هر چند كه چه بسا شفاعت را نيز به بت‏ها نسبت مي‏دهيم .


در عبارت آيه ، بجاي كلمه اصنام عنوان ما لا يضرهم و لا ينفعهم آمده ، تا اشاره باشد به اينكه نقطه انحراف و اشتباه بت‏پرستان در عقايدشان كجا است ، و آن اين است كه عبادت براي اين بتها وقتي آن فوايد را دارد كه بت‏ها ضرر و نفعي در امور داشته باشند و موجوداتي داراي شعور باشند ، تا بفهمند كه اين بت‏پرستان دارند آنها را مي‏پرستند و به سوي آنها تقرب مي‏جويند و تا از پرستش اينان خوشنود شوند ، و در عوض يا خود آنها و يا اربابشان به درگاه خدا شفاعتشان كنند ، آنهم در صورتي كه خداي تعالي شفاعت آنها را بپذيرد .


و اين بتها اجسامي مرده و فاقد شعورند ، نه چيزي مي‏فهمند و نه نفع و ضرري دارند ، بدين جهت خداي سبحان پيامبر گرامي‏اش را دستور داده كه عليه بت‏پرستان احتجاج كند اولا به همان دليلي كه جمله لا يضرهم و لا ينفعهم بيانگر آن بود ، و ثانيا به اينكه بگويد : ا تنبؤن الله بما لا يعلم في السموات و الارض كه حاصلش اين است كه خداي تعالي خودش هيچ اطلاعي از اينكه ( چنين اربابي آفريده و زمام امور عالم را بدست چنين مخلوقاتي داده و ) چنين شفيعاني به درگاه خود درست كرده ندارد ، نه در آسمانها چنين خداياني سراغ دارد و نه در زمين .


پس ، اينكه شما از وجود چنين خداياني خبر مي‏دهيد ، در حقيقت به خداي تعالي خبري مي‏دهيد كه خود او علمي به آن ندارد ، و اين خود يكي از زشت‏ترين افتراءها و شنيع‏ترين لجبازيها است ، آخر چگونه ممكن است در عالم چيزي باشد و خدا از وجود آن چيز


ترجمة الميزان ج : 10ص :41


بي خبر باشد ، با اينكه او عالم است به آنچه كه در آسمانها و آنچه كه در زمين است .


پس ، روشن شد كه استفهام آيه انكاري است ، و تعبير به اينكه خداي تعالي چنين علمي ندارد ، كنايه است از اينكه چنين خداياني وجود ندارد .


و بعيد نيست علت اينكه خداي تعالي اين تعبير را اختيار كرده براي اين باشد كه شفاعت امري است كه قوامش و تحقق معنايش به اين است كه مقام بالاتر كه شفيع بخواهد نزد او ، شفاعت كسي را بكند بفهمد كه اين شفيع دارد شفاعت فلاني را مي‏كند ، در غير اين صورت شفاعت تصور نمي‏شود و اين كلمه معنا نمي‏دهد ، و فرض اينست كه خداي تعالي هيچ علمي بوجود شفيعاني كذائي ندارد ، با اين حال چگونه تصور مي‏شود كه شفاعت چنين شفيعاني تحقق يابد ؟ جمله : سبحانه و تعالي عما يشركون جمله‏اي است مخصوص تنزيه خداي تعالي ، البته در آيه شريفه كلام خود خداي تعالي است ، نه حكايت كلام رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) ، براي اينكه تا اينجا مشركين مخاطب رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) بودند ، و اگر اين جمله كلام رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) بود ، جا داشت بفرمايد : سبحانه و تعالي عما يشركون - منزه است خداوند از شركي كه شما مي‏ورزيد .


و ما كان الناس الا امة واحدة فاختلفوا ... در سابق در تفسير آيه كان الناس امة واحدة فبعث الله النبيين مبشرين و منذرين و انزل معهم الكتاب بالحق ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه و ما اختلف فيه الا الذين اوتوه من بعد ما جاءتهم البينات بغيا بينهم گفتيم كه اين آيه كشف مي‏كند از اينكه در بين مردم دو نوع اختلاف بوده .


اول اختلاف از حيث معاش كه برگشت آن به همان دعاوي است كه مردم در آن دعواهايشان به دو دسته تقسيم مي‏شوند يكي مدعي و ديگري مدعي عليه ، يكي ظالم و ديگري مظلوم ، يكي متعدي و ديگري آنكه به وي تعدي شده ، يكي آنكه حق خود را گرفته ، و ديگري آنكه حقش ضايع شده ، و اين اختلاف همان است كه خداي تعالي آن را به وسيله تشريع دين و بعثت انبياء و انزال كتاب با انبياء برطرف كرده ، تا انبياء با آن كتابها در بين مردم حكم كنند و اختلافشان را بر طرف سازند ، معارف و معالم دين را به مردم ياد دهند و آنان را انذار و تبشير كنند .


اختلاف دوم اختلافي است كه بعد از آمدن دين در خود دين و در آنچه كه كتاب


ترجمة الميزان ج : 10ص :42


متضمن آن بود راه انداختند و بر سر معارف دين و اصول و فروع آن اختلاف كردند ، به شهادت اينكه قرآن كريم در چند جا تصريح دارد بر اينكه چنين اختلافي در بين مردم بوده ، و قرآن كريم ريشه اين اختلاف را در علماي دين نشان مي‏دهد كه از در بغي و حسدي كه بين خود داشتند اين اختلافها را بوجود آوردند .


اين نوع اختلاف مانند اختلاف قسم اول از مقتضيات طبيعت بشر نبوده ، و با همين اختلاف قسم دوم بود كه راه به دو قسم منقسم شد ، يكي طريق هدايت ( آن راهي كه خدا پيش پاي بشر گذاشت ) و ديگري طريق ضلالت ، ( آن بيراهه‏اي كه علماي دين از پيش خود تاسيس كردند ) ، و به حكم دنباله آيه ( 213 ) سوره بقره كه مي‏فرمايد : فهدي الله الذين آمنوا لما اختلفوا فيه من الحق در هر موردي كه حق و باطل مورد اختلاف واقع شود خداي تعالي تنها كساني را كه ايمان دارند به سوي حق هدايت مي‏كند .


و خداي سبحان در چند جا از كلام مجيدش بعد از ذكر اين قسم از اختلاف فرموده : اگر قضاء حتمي رانده نشده بود كه اهل حق و باطل تا مدتي معين عمر كنند ، هر آينه بين اين دو طايفه حكم مي‏نمود و در هر جا كه اختلاف مي‏كردند اهل باطل را نابود مي‏كرد ، و ليكن هر دو طايفه را تا اجلي معين عمر مي‏دهد ، از آن جمله آيه زير است كه مي‏فرمايد : و ما تفرقوا الا من بعد ما جاءهم العلم بغيا بينهم و لو لا كلمة سبقت من ربك الي اجل مسمي لقضي بينهم و آياتي ديگر از اين قبيل .


سياق آيه قبلي كه مي‏فرمود : و يعبدون من دون الله ما لا يضرهم و لا ينفعهم ... از بين دو قسم اختلافي كه ذكر كرديم جز با اختلاف قسم دوم سازش ندارد ، يعني با آيه مورد بحث وقتي متناسب مي‏شود كه منظور از اختلاف در اين آيه اختلاف در خود دين باشد ، براي اينكه جمله مذكور سخن از اين دارد كه مردم راه ضلالت را پيمودند و چيزهائي پرستيدند كه نه ضرري به حال آنان داشتند و نه سودي ، و شفيعاني به درگاه خدا براي خود درست كردند كه دين صحيح چنين شفيعاني را معرفي نكرده بود ، و مقتضاي اين ماجرا اين است كه مردم قبل از پديد آمدن اين جريان امتي واحد بوده باشند ، و مقتضاي امت واحد بودنشان اين است كه همه بر يك دين بوده باشند ، كه قهرا آن دين هم دين توحيد بوده ، بعدها اختلاف كرده به دو فريق


ترجمة الميزان ج : 10ص :43


متفرق شدند ، فريق موحد و فريق مشرك .


خداي تعالي آنگاه خاطر نشان فرموده كه مقتضاي اين اختلاف اين بود كه خداي تعالي بين آنان حكم كند ، حق را غالب و بر باطل مسلط سازد ، و باطل را خوارو منكوب نمايد ، و مقتضاي اين حكم اين است كه اهل باطل را هلاك و اهل حق را نجات دهد ، ليكن قبلا اين قضاي الهي رانده شده بود كه هر دو فريق در انتخاب راه و بيراهه آزاد باشند ، و اين قضاي الهي مانع شد از آن حكمي كه گفته شد ، و قضاي رانده شده كه در آيه مورد بحث از آن تعبير به كلمه نموده ، عبارت است از همان فرماني كه خداي تعالي هنگام هبوط آدم به زمين صادر كرد ، و فرمود : و لكم في الارض مستقر و متاع الي حين اين نظر ما بود در تفسير و كشف معناي آيه .


و اما ساير مفسرين در باره اين آيه اقوال عجيبي دارند ، يكي گفته منظور از كلمه ناس خصوص عرب است ، كه دين واحد و حقي داشتند ، كه همان دين ابراهيم (عليه‏السلام‏) بود .


اين آئين در ميان اعراب همچنان پا بر جا بود تا زماني كه عمرو بن لحي كيش بت‏پرستي را در بين آنها رواج داد ، و عرب را به دو طايفه منشعب كرد ، يكي حنفاء و مسلمين كه همچنان بر پيروي دين حنيف باقي ماندند ، و طايفه ديگر بت‏پرستان مشرك ولي خواننده عزيز توجه دارد كه صاحب اين سخن هيچ دليلي از لفظ آيه بر گفته خود ندارد .


يكي ديگر گفته منظور از كلمه ناس همه مردم است ، و منظور از امت واحد بودن همه مردم اين است كه همگيداراي فطرت اسلام و توحيد بودند ، هر چند كه از نظرهاي ديگر هميشه اختلاف داشتند .


بنابر اين ، لفظ كان منسلخ از زمان است .


و آيه شريفه وضعي را كه بشر به حسب طبع داشته و دارد حكايت مي‏كند ، كه همان توحيد است ، و وضعي را كه به حسب فعليت و عملكرد خود دارد اختلاف است ، پس بشر به حسب طبع فطري امتي واحد و همه موحدند ، و ليكن بر خلاف فطرتشان اختلاف كردند .



ترجمة الميزان ج : 10ص :44


اشكالي كه در اين نظريه هست اين است كه هم بر خلاف ظاهر آيه مورد بحث و هم بر خلاف ظاهر آيه سوره بقره و هم بر خلاف ساير آياتي است كه در اين باب وارد شده است و ذيلا ذكر مي‏شود : و ما تفرقوا الا من بعد ما جاءهم العلم بغيا بينهم و ما اختلف الذين اوتوا الكتاب الا من بعد ما جاءهم العلم بغيا بينهم بطوري كه ملاحظه مي‏كنيد ظاهر همه اين آيات مخصوصا با در نظر گرفتن كلمه بعد اين است كه مردم هر يك در زماني بر دين فطرت و پيرو دين حق بوده‏اند ، و در زماني ديگر به انگيزه دشمني‏هايي كه با يكديگر داشته‏اند در دين اختلاف كرده‏اند .


پس ، كلمه كان در آيه مورد بحث منسلخ از زمان نيست .


علاوه بر اين ، چكيده اين نظريه اين شد كه بشر به حسب طبعش دائما بر دين توحيد بوده ، و به حسب عملكردش دائما اختلاف داشته ، و اين دو چيز با هم جمع نمي‏شوند ، به اين معنا كه اختلاف اگر ريشه در فطرت نداشته باشد ( همچنانكه ندارد ) دائمي نخواهد بود .


وجه ديگري كه بعضي از مفسرين در تفسير آيه گفته‏اند اين است كه منظور از كلمه ناس همه مردم است ، چون همه مردم در كفر و شرك ملت واحدي بودند و بعد از آمدن انبياء مختلف شدند ، بعضي كافر و بعضي مسلمان .


و اين قول سخيف‏ترين اقوالي است كه در باره اين آيه گفته شده ، چون صرفنظر از اينكه گفتاري است بدون دليل ظاهر آيات هم آن را رد مي‏كند ، چون آيات ظهور در اين دارد كه اختلافها اگر ريشه‏يابي شود همه منتهي مي‏شود به دشمني مردم با يكديگر ، و آن هم بعد از آمدن دين حق و علمشان به آن دين ، و چون چنين بوده جا داشته كه خداي تعالي حكم نهائي را بين آنها بكند ، و عذاب و هلاكت را بر آنان نازل فرمايد ، و اگر همه مردم بر كفر و شرك بوده‏اند و هيچ سابقه هدايت و ايماني نداشته‏اند ديگر معنا ندارد كه آن حكم نهائي را مستند به دشمني بعد از علم كند ؟ و از اين گذشته چه معنا دارد كه خداي تعالي موجودي را خلق كند كه تمامي افرادش مستحق هلاكت ، و كفر و شركشان مقتضي آمدن عذاب بر آنان باشد ، و آيا آفريدن چنين خلقي نقض غرض نيست ؟


ترجمة الميزان ج : 10ص :45


و اين نظريه خيلي شبيه به مساله تفديه مسيحيان است كه مي‏گويند : خداي تعالي بشر را آفريد تا او را اطاعت كند ، و در عوض خداي تعالي در بهشت سكونتش دهد ، و ليكن بشر او را نافرماني كرد و غرض خدا از اين آفريدن نقض شد ، لا جرم خداي تعالي براي تدارك و جبران اين نقض غرض ، مسيح را فداي بشر كرد تا بشر را عذاب نكند .


وجه ديگر گفتار بعضي از مفسرين است ، كه گفته‏اند لفظ كلمه در جمله و لو لا كلمة سبقت من ربك ... به معناي همان وعده‏اي است كه خداي تعالي در همين سوره داده و فرموده : ان ربك يقضي بينهم يوم القيمة فيما كانوا فيه يختلفون و اين نظريه درست نيست ، براي اينكه اگر منظور از سبقت در جمله مورد بحث سبقت به حسب بيان باشد ، و خواسته است بفرمايد ما قبل از بيان وحدت و اختلاف مردم گفته بوديم كه پروردگار تو در روز قيامت چنين و چنان مي‏كند كه قبلا چنين بياني نفرموده بود ، زيرا آيه‏اي كه اين وعده را داده آيه 93 اين سوره است كه در اواخر سوره قرار دارد ، و ما اكنون در تفسير آيه 19 هستيم ، و چون آيات اين سوره متصل بهم‏اند نمي‏توان احتمال داد كه آيه 93 قبل از آيه 19 نازل شده باشد .


علاوه بر اين ، در آيه 93 سخن از كل انسانها نيست ، بلكه سخن از خصوص بني اسرائيل دارد ، و ضمير در كلمه بينهم به خصوص اين قوم برمي‏گردد ، اينك تمام آن آيه از نظر خواننده مي‏گذرد : و لقد بوأنا بني اسرائيل مبوأ صدق و رزقناهم من الطيبات فما اختلفوا حتي جاءهم العلم ان ربك يقضي بينهم يوم القيمة فيما كانوا فيه يختلفون از اين هم كه بگذريم در بعضي از آيات كه لفظ كلمه آمده با معنائي كه شما براي سبق كرديد ملائمت ندارد ، نظير آيه شريفه زير كه مي‏فرمايد : و لو لا كلمة سبقت من ربك الي اجل مسمي لقضي بينهم ، چون شما كلمه سبق را عبارت دانستيد از قضاء و داوري روز قيامت ، و در اين آيه منظور از كلمه سبق اين است كه هر انساني چه اهل باطل باشد و چه اهل حق مدتي معين در زمين زندگي كند .


و اگر منظور از سبق سبقت به حسب قضاء باشد ، سزاوارتر آنست كه در اين باب اولين


ترجمة الميزان ج : 10ص :46


قضائي را معيار قرار دهيم كه خداي تعالي رانده ، و اولين قضايي كه خدا رانده همان است كه گفتيم در آغاز خلقت و اسكان بشر در زمين راند ، و آيه 14 سوره شوري از آن خبر مي‏دهد .


و يقولون لو لا انزل عليه آية من ربه فقل انما الغيب لله فانتظروا اني معكم من المنتظرين اين آيه مانند آيه قبلش كه مي‏فرمود : و يعبدون من دون الله و نيز آيه قبل از آن كه مي‏فرمود : و اذا تتلي عليهم آياتنا ، صحنه‏هايي از مظالم قولي و عملي مشركين را برشمرده و در رد آنها حجت‏هائي را به رسول گرامي خود تلقين مي‏كند تا عليه مشركين به آن حجتها احتجاج فرمايد ، و در اول آيات مورد بحث يكي از آن سخنان مشركين و پاسخش گذشت .


پس ، جمله و يقولون لو لا انزل ... عطف است بر همان اول آيات مورد بحث كه مي‏فرمود : و اذا تتلي عليهم آياتنا در آيه مورد بحث علاوه بر اين براي چندمين بار انكار قرآن توسط مشركين را تذكر داده ، چون مرادشان از اينكه گفتند : لو لا انزل عليه آية من ربه هر چند درخواست آوردن قرآن ديگر است ، ليكن اين درخواست در واقع معنايش تحقير قرآن و قبول نداشتن آنست ، خواستند آن را استخفاف نموده بگويند قرآن آيتي الهي نيست ، به دليل اينكه در پاسخشان حرف فاء را آورده ، و فرموده : فقل انما الغيب لله و مانند موارد ديگر به كلمه قل اكتفاء نكرده و نفرمود : قل انما الغيب لله .


گويا فرموده از تو آيتي ديگر طلب مي‏كنند و به قرآن اكتفاء ننموده به آن راضي نمي‏شوند ، و چون به قرآن به عنوان يك آيت اكتفا نكردند به ايشان بگو آيات از ناحيه غيب است ، غيبي كه مختص به خداي تعالي است ، پس اختيار آيات به دست من نيست ، لا جرم شما منتظر آيتي كه حق را از باطل جدا كند باشيد ، من نيز با شما جزء منتظرين خواهم بود .


پس ، آنچه از آيه استفاده مي‏شود اين است ، و اين مستفاد دلالت دارد بر اينكه رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) منتظر رسيدن آيتي غير قرآن بوده كه حق را از باطل جدا سازد ، و بين آن جناب و بين امتش داوري كند - و بزودي در آيه چهل و شش همين سوره وعده‏اي صريح به فرستادن آن آيت كه دستور انتظار كشيدنش را به مشركين داده مي‏آيد ، كه فرموده : و اما نرينك بعض الذي نعدهم او نتوفينك فالينا مرجعهم و چند آيه بعد از آن .



ترجمة الميزان ج : 10ص :47


و اذا اذقنا الناس رحمة من بعد ضراء مستهم اذا لهم مكر في آياتنا ... مضمون اين آيه هر چند از حقايقي است عمومي و جاري در اغلب مردم و در اكثر اوقات - چون هيچ انساني نيست كه در طول زندگيش بعد از برهه‏اي آسايش گرفتار ناملايمات نگردد ، بلكه كمتر اتفاق مي‏افتد كه گرفتاريها در حق يك انسان مكرر نشود - و ليكن آيه مورد بحث از نظر زمينه آيات قبلش گويا مي‏خواهد كنايه‏اي به مشركين و نيرنگهائي كه در باره آيات خدا بكار برده‏اند بزند .


دليل بر اينكه آيه شريفه نمي‏خواهد آن مطلب عمومي را تذكر دهد و بلكه روي سخن تنها با مشركين دارد ، اين است كه در آخر همين آيه مي‏فرمايد : قل الله اسرع مكرا .


معلوم مي‏شود نظر در آيه شريفه متوجه به مكر طائفه خاصي است ، همان طائفه‏اي كه روي سخن در اين آيات به ايشان است .


و بدين جهت روي سخن متوجه آنان شده كه نسبت به آيات سراء و ضراء اي كه آيت بودنش واضح است مكر مي‏كنند ، و يكي از مكرهائي كه كردند مكري است كه در باره قرآن كردند ، قرآني كه آيتي است الهي و رحمتي است از او ، كه اين رحمت را بعد از ضراء جهالت و تنگي عمومي معيشت و ذلت و تفرقه و دوري دلها از يكديگر ، و حاكميت بغض و كينه در آنها به آنان چشانيد ، تا از سراء علم و معرفت و فراخي زندگي و عزت و وحدت كلمه و صفا و صميميت برخوردارشان بسازد ، ولي در باره همين سراء مكر كردند ، يك بار گفتند : ائت بقرآن غير هذا او بدله - قرآني غير اين بياور و يا احكامش را عوض كن .


و بار ديگر گفتند : لو لا انزل عليه آية من ربه - چرا از ناحيه پروردگارش آيتي بر او نازل نمي‏شود .


بنابر اين ، آيه مورد بحث براي مشركين بيان مي‏كند كه همه اين چون و چراها مكرهايي است كه در آيات خدا مي‏كنند ، و نيز بيان مي‏كند كه مكر به آيات خدا عاقبتي بجز سوء و ضرر ندارد ، و هرگز به نفع آنان تمام نخواهد شد ، چون مكر خداي تعالي سريع‏ترين مكر است ، و اين مشركين را به جرم مكرشان گرفتار مي‏كند و مهلت نمي‏دهد كه مكر و نيرنگ آنان در آيات او به نتيجه برسد ، دليلش هم خيلي روشن است ، زيرا همينكه افرادي از مخلوقات خدا آيات خالق خود را نپذيرند و براي از بين بردن آن تلاش كنند ، عينا مكري است كه خداي تعالي به آنان كرده ، و توفيق هدايت شدنشان به وسيله آياتش را از آنان سلب فرموده است .


پس ، در معناي آيه شريفه اينطور بايد گفت - همچنانكه بعضي گفته‏اند : و اذا اذقنا الناس از رساندن رحمت تعبير فرمود به چشاندن ، تا اشاره كند به اينكه رسيدن به رحمت لذت بخش است ، و نيز اشاره كند به اينكه رحمت ، اندكش هم لذت بخش است ، چون كلمه


ترجمة الميزان ج : 10ص :48


چشيدن در اندك از خوردنيها استعمال مي‏شود .


رحمة من بعد ضراء مستهم ، در اين جمله به جاي اينكه بفرمايد : و اذا اذقنا الناس سراء من بعد ضراء از كلمه سراء تعبير به رحمت فرموده، تا اشاره باشد به اينكه سراء مورد بحث رحمتي است از ناحيه خداي تعالي ، نه اينكه اينان مستحق و طلبكار آن باشند .


پس ، بر دارندگان آن واجب است كه حق آن را اداء كنند و در برابر آيه‏اي كه ايشان را به سوي اين رحمت - كه همانا دين توحيد و شكرگزاري نعمت‏هاي الهي است - دعوت مي‏كند خاضع باشند و دعوت آيه را بپذيرند .


و ليكن مشركين بر خلاف انتظار عكس العملي غير از اين از خود نشان دادند .


اذا لهم مكر في آياتنا بر خلاف انتظار و ناگهان در آيات ما مكر كردند ، مثلا حوادثي كه توحيد انسان را كامل و حس شكرگزاريش را بيدار مي‏كند طوري توجيه كردند كه اين دو اثر را نداشته باشد ، مثل اينكه گفتند : قد مس آباءنا السراء و الضراء - سراء و ضراء را پدران ما هم داشتند و يا بهانه‏هائي آوردند كه مورد قبول و رضايت خداي تعالي نبود ، مثل اينكه گفتند : لو لا انزل عليه آيه - چرا آيتي ديگر بر او نازل نمي‏شود و يا گفتند : ان نتبع الهدي معك نتخطف من ارضنا - اگر اين دين و هدايت را پيروي كنيم ما را از سرزمين خود مي‏ربايند .


لذا خداي تعالي به پيامبر گرامي‏اش دستور داد در پاسخشان بفرمايد : الله اسرع مكرا - خدا در مكر سريعتر است ، و آنگاه همين پاسخرا تعليل كرده به اينكه : ان رسلنا يكتبون ما تمكرون - به درستي كه فرستادگان ما همه مكرهاي شما را مي‏نويسند پس ما بر كرده‏هاي شما گواهان و مراقبيني داريم كه آنان را نزد شما مي‏فرستيم تا اعمالتان را بنويسند و حفظ كنند ، و به محضي كه يك عمل انجام بدهيد هم عملتان نوشته شده ، و هم جزاي آن معين شده و ديگر مجال و فرصتي نمي‏ماند كه مكر شما اثر خود را ببخشد ، چه ببخشد و چه نبخشد جزاي آن قبلا معلوم شده .


ليكن در اين ميان نكته‏اي ديگر هست و آن اينكه از ظاهر آيه شريفه هذا كتابنا ينطق عليكم بالحق انا كنا نستنسخ ما كنتم تعملون به بياني كه در تفسيرش خواهد آمد - ان شاء الله تعالي - بر مي‏آيد كه معناي كتابت اعمال بندگان به دست ملائكه اين است كه اعمال را از پشت پرده استعدادها به مرحله فعليت خارجي در آورند ، و آن وقت خود اعمال در صحيفه عالم كون نقش بسته مي‏شود ، و با اين بيان كاملا روشن مي‏شود كه كتابت اعمال


ترجمة الميزان ج : 10ص :49


بندگان توسط رسولان چگونه علت شده است براي اسرع المكر بودن خداي تعالي ، چون بنابر اين بيان ، حقيقت معنا اينطور مي‏شود : ما اعمال شما را كه با آن اعمال مكر مي‏كنيد از داخل ذات شما بيرون آورده آن را در خارج قرار مي‏دهيم ، و با اين حال چگونه بر ما پوشيده مي‏ماند كه شما مي‏خواهيد با اين اعمال خود با ما مكر كنيد ؟ و مگر مكر چيزي جز اين است كه مثلا شما بخواهيد با حيله ، كسي را از مقصدش برگردانيد بطوريكه خود او متوجه نشود ؟ و شما نمي‏توانيد چيزي را بر ما پوشيده نمائيد ، اين مائيم كه حقيقت امر را بر شما پوشانديم .


رفتاري كه خيال مي‏كرديد مكر بر ما است ، مكر ما بر خودتان بود ، چون ما بوديم كه كاري كرديم كه مكر ما را مكر خود بپنداريد و به آن اقدام نمائيد ، و اين پندار و اين اقدام ضلالتي بود از طرف شما ، و اضلالي بود از طرف ما ، كه ما شما را به سزاي كارهاي نادرستي كه كرديد گرفتار كرديم .


و به زودي نظير اين معنا در تفسير آيه بيست و سه همين سوره مي‏آيد ، آنجا كه فرموده : يا ايها الناس انما بغيكم علي انفسكم در آيه مورد بحث التفاتي از غيبت به خطاب بكار رفته ، در جمله اذا لهم مكر مردم غايب فرض شده‏اند و در جمله ما تمكرون - بنا به قرائت آن به تاء خطاب ، كه قرائتي است مشهور - حاضر و مخاطب به حساب آمده‏اند ، و اين التفات عجيبي است كه در قرآن كريم بكار رفته ، و شايد نكته‏اش اين باشد كه جمله قل الله اسرع مكرارا در چشم شنونده مجسم سازد ، كانه بعد از آنكه به رسول گرامي‏اش فرموده : بگو كه خدا مكرش سريع‏تر است خواست تا اين معنا را بطور مجسم توضيح دهد ، لذا ناگهان روي سخن از آن جناب برگردانيد و دفعة براي مردم تجلي كرد ، و با خود آنان سخن گفت و سبب اسرع مكرا بودن خود را بيان كرد ، و سپس خود را از مردم محجوب ساخته و مردم در غيبت واقع شدند ، و وجهه سخن را به حالت قبل كه مردم غايب فرض شده بودند ، برگشت داد و روي سخن را متوجه رسول گرامي‏اش ساخته و فرمود : هو الذي يسيركم ... و اين خود يكي از التفاتهاي لطيف است .


هو الذي يسيركم في البر و البحر حتي اذا كنتم في الفلك و جرين بهم ... كلمه فلك به معناي كشتي است ، هم يك كشتي را فلك مي‏گويند و هم جمع كشتيها را ، البته در اينجا جمع آن مورد نظر است ، به دليل اينكه با فعل جمع از حركت و جريان آن تعبير كرده و فرموده : و جرين بهم ، و كلمه ريح به معناي نسيم و ريح عاصف به معناي باد تند است ، و جمله احيط بهم كنايه است از اينكه مشرف به هلاكت شوند ، و تقدير كلام احاط بهم الهلاك ، و يا احاط بهم الامواج است ، يعني بلاء و يا موجها از هر سو به آنان احاطه كند ، و اشاره به كلمه هذه دلالت بر شدت و بلائي دارد كه گرفتارش شده‏اند .



ترجمة الميزان ج : 10ص :50


و معناي آيه روشن است .


در اين آيه نيز التفات عجيبي بكار رفته ، و آن التفات از خطاب به غيبت مي‏باشد .


از جمله و جرين بهم بريح طيبة تا جمله بغير الحق - در آيه بعد - مردم غايب فرض شده‏اند در حالي كه قبلا مورد خطاب قرار داشتند ، مي‏فرمود : خدا آن كسي است كه شما را در خشكي و در دريا سير مي‏دهد ، تا آنكه سرنوشت شما را به درون كشتي بكشد ، آن وقت ناگهان همين مردم مورد خطاب را غايب فرض كرده مي‏فرمايد : و بوسيله بادهاي تند ، كشتي آنان را به حركت در آورد ، كه در اين قسمت خطاب را متوجه رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) نموده و عجيب‏ترين قسمت داستاني را كه براي آن جناب تعريف مي‏كند خاطرنشانش مي‏سازد تا اين قسمت را بشنود و تعجب كند .


و اين التفات علاوه بر اين ، روي‏گرداني از مردم نيز هست ، يعني خواسته است بفهماند مردم آن لياقت و آن دركي را كه خداي تعالي با آنان بطور مخاطب و رو در رو سخن بگويد ندارند .


فلما انجيهم اذا هم يبغون في الارض بغير الحق كلمه بغي در اصل به معناي طلب كردن است ، و بيشتر در مورد ظلم استعمال مي‏شود ، چون ظلم ، طلب كردن حق ديگران از راه تعدي بر آنان است ، كه البته در اينگونه موارد حتما قيد بغير الحق را بعد از كلمه بغي مي‏آورند ، و اگر اين كلمه در اصل به معناي ظلم مي‏بود آوردن اين قيد بيهوده و زائد بود ، چون ظلم هميشه به غير حق هست و احتياج به آوردن اين قيد نيست .


جمله مورد بحث تتمه آيه سابق است ، و مجموع آن آيه و اين جمله يعني از هو الذي يسيركم في البر و البحر تا جمله بغير الحق به منزله شاهد و مثال است براي مطلب كلي و عمومي قبل كه مي‏فرمود : و اذا اذقنا الناس رحمة من بعد ضراء مستهم ... .


و يا مثال است بر خصوص جمله قل اللهاسرع مكرا ، و به هر حال جمله بعدي كه مي‏فرمايد : يا ايها الناس انما بغيكم علي انفسكم ... جمله‏اي است كه تماميت غرض از كلام در آيه سابق متوقف بر آن است ، هر چند كه كلام رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) نباشد - دقت بفرمائيد .


يا ايها الناس انما بغيكم علي انفسكم متاع الحيوة الدنيا ثم الينا مرجعكم ... در اين آيه نيز التفاتي از غيبت به خطاب بكار رفته است .


در آغاز در جمله يا ايها الناس خطابي از خداي تعالي به مردم شده بدون اينكه كسي واسطه باشد ، چون اين جمله تتمه كلام رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏)كه مامور بود مردم را به آن مخاطب قرار دهد نمي‏باشد ، به دليل اينكه به دنبالش فرموده : ثم الينا مرجعكم - سپس بازگشتشان به سوي ما


ترجمة الميزان ج : 10ص :51


است ، و معلوم است كه اين گفته نمي‏تواند گفته رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) باشد .


و اما اينكه چه نكته‏اي اين التفات را ايجاب كرده ؟ نكته‏اش نظير همان نكته‏اي است كه قبلا در اول كلام ذكر كرديم ، و گفتيم كه در جمله ان رسلنا يكتبون ما تمكرون ، خداي تعالي در حالي كه روي سخنش با رسول گرامي‏اش بود بطور ناگهاني براي مردم تجلي كرد ، در اين جمله نيز نظير آن نكته باعث اين التفات شده ، در آغاز جمله ، رسول خدا مردم را مخاطب قرار داده ، فرمود : يا ايها الناس انما بغيكم ... ، و مردم در اين لحظه سرگرم گوش دادن به سخنان آن حضرت بودند ، مي‏پنداشتند كه خدا غايب و از نيات آنان و مقاصدي كه در اعمالشان دارند غافل است ، ناگهان خداي سبحان بر آنان اشراف نموده مي‏فرمايد : ثم الينا مرجعكم ، و با اين التفات اين حقيقت را براي مردم مجسم مي‏سازد كه من در همه احوال شما با شمايم ، و به شما احاطه دارم ، و مي‏فرمايد : من از خود شما به شما نزديكتر و به اعمالتان آگاه‏ترم ، پس هر عملي كه به عنوان طغيان و نيرنگ بر ما انجام دهيد با تقدير ما انجام مي‏دهيد ، و آن عمل به دست و قدرت ما صورت مي‏گيرد ، پس با اين حال چگونه مي‏توانيد بر ما طغيان كنيد ؟ بلكه همين عمل عينا طغيان شما عليه خودتان است ، براي اينكه شما را از ما دور مي‏سازد ، و آثار سوء آن در نامه اعمالتان نوشته مي‏شود ، و به همين دليل بغي و ستم شما عليه خود شما است ، و انگيزه شما بر اين طغيانگري رسيدن به زندگي مادي دنيا و بهره‏وري چند روزي اندك است ، كه در آخر بازگشتتان به سوي ما منتهي مي‏شود ، آن وقت به شما خبر مي‏دهيم و در آنجا حقايق اعمالتان را برايتان روشن مي‏سازيم .


در جمله متاع الحيوة الدنيا كلمه متاع در قرائت حفص به نقل از عاصم منصوب خوانده شده ، و عامل آن كه مقدر است فعل تتمتعون مي‏باشد و تقدير كلام : تتمتعون متاع الحيوة الدنيا است ، و در قرائت ساير قراء به رفع خوانده شده ، تا خبر باشد براي مبتدائي محذوف ، و تقدير كلام هو متاع الحيوة الدنيا است ، و ضمير هو به بغي بر مي‏گردد .


و بنا بر هر دو قرائت ، جمله مورد بحث تا آخر آيه تفصيل اجمالي است كه در جمله انما بغيكم علي انفسكم بود .


و بنا بر اين ، جمله مورد بحث مي‏خواهدبيان كند كه چرا بغي آنان عليه خود آنان است ، و اين تعليل از قبيل علت آوردن به تفصيل براي اجمال و بيان اجمال به وسيله تفصيل است .


انما مثل الحيوة الدنيا كماء انزلناه من السماء فاختلط به نبات الارض ... بعد از آنكه خداي سبحان در آيه سابق ذكري از متاع حيات دنيا به ميان آورد ، اينك در اين آيه شريفه از حقيقت امر اين زندگي مثالي آورده كه اگر عبرت گيرنده‏اي هست با


ترجمة الميزان ج : 10ص :52


شنيدن اين مثل عبرت بگيرد ، و اين مثل از باب استعاره تمثيلي است ، نه از باب تشبيه مفرد به مفرد ، هر چند كه جمله كماءانزلناه در نظر ابتدائي به نظر مي‏آيد كه از باب تشبيه مفرد به مفرد است ، و نظائر اين مثال در مثلهاي قرآن شايع است ، و كلمه زخرف به معناي زينت و نيز به معناي بهجت است ، و جمله لم تغن از ماده غني است كه اگر در مورد مكان استعمال شود ، يعني گفته شود فلان غني في المكان معنايش اين مي‏شود كه فلاني در فلان مكان اقامت گزيد ، و اقامتش در آن مكان طولاني شد ، و بقيه الفاظ آيه روشن است .


و الله يدعوا الي دار السلام و يهدي من يشاء الي صراط مستقيم كلمه دعاء و نيز كلمه دعوت به معناي معطوف كردن توجه و نظر شخص دعوت شده استبه سوي چيزي كه آن شخص دعوت شده و اين كلمه معنائي عمومي‏تر از كلمه نداء دارد ، براي اينكه نداء مختص به باب لفظ و صوت است ، ولي دعاء ، هم شامل دعوت كردن بوسيله لفظ مي‏شود و هم شامل آنجايي كه كسي را با اشاره و يا نامه دعوت كنند ، علاوه بر اين ، لفظ نداء مخصوص آنجايي است كه طرف را با صداي بلند صدا بزني ، ولي لفظ دعاء اين قيد را ندارد ، چه با صداي بلند او را بخواني و چه بيخ گوشي و آهسته دعوتش كني ، هر دو جورش دعوت است .


و دعاء ، اگر به خداي تعالي نسبت داده شود معنايش هم دعوت كردن تكويني است كه همان ايجاد آن چيزي است كه حق تعالي اراده كرده ، گويا خداي تعالي آن چيز را به سوي اراده خود دعوت نموده - مانند اين قول خداي تعالي كه مي‏فرمايد : يوم يدعوكم فتستجيبون بحمده كه منظور از اين جمله اين است كه خداي تعالي شما را ( كه در قبرهايتان آرميده‏ايد ) براي زندگي كردن در عالم آخرت دعوت مي‏كند ، و شما دعوت او را با قبول خود اجابت مي‏كنيد ، كه در اين آيه ، دعوت به معناي ايجاد و خلقت است در نتيجه معناي تكوين را مي‏دهد .


و هم خواندن و دعوت كردن تشريعي ، و آن عبارت است از اينكه خداي تعالي به زبان آياتش بندگان را تكليف كند به آنچه كه از آنان مي‏خواهد .


و اما دعوت و دعاي بندگان عبارت است از اينكه بنده خدا با خواندن پروردگارش رحمت و عنايت پروردگار خود را به سوي خود جلب كند ، و خواندنش به اين است كه خود را در مقام عبوديت و مملوكيت قرار دهد ، به همين جهت عبادت در حقيقت دعاء است ، چون بنده در حال عبادت خود را در مقام مملوكيت و اتصال به مولاي خويش قرار مي‏دهد و اعلام تبعيت و


ترجمة الميزان ج : 10ص :53


اقرار به ذلت مي‏كند تا خدا را با مقام مولويت و ربوبيتش به خود معطوف سازد ، دعا هم عينا همين است .


و خداي تعالي به همين اتحاد حقيقت دعاء و عبادت اشاره دارد ، آنجا كه مي‏فرمايد : و قال ربكم ادعوني استجب لكم ان الذين يستكبرون عن عبادتي سيدخلون جهنم داخرين ، كه ملاحظه مي‏كنيد در اول ، فرمان به دعاء داده ، سپس همين تعبير به دعاء را مبدل به تعبير عبادت كرده است .


و پوشيده ماندن اين حقيقت بر صاحب المنار باعث شده كه در تفسير خود بگويد : اينكه بعضي از مفسرين و غير مفسرين گفته‏اند كه يكي از معاني دعاء عبادت است بطور مطلق در عبادت شرعي درست نيست ، بله بعضي از عبادتهاي دستوري مثل نماز مشتمل بر دعاء هست ، چون بيشتر اجزايش دعاء است ، و نيزمخ همه عبادتها دعاء هست ولي همه عبادتهاي دستوري دعاء نيست ، مثلا نمي‏توان گفت روزه يعني دعاء ، چون اين اطلاق نه شرعا درست است و نه لغة ، پس هر دعاي شرعي عبادت هست ، ولي هر عبادت شرعي و دستوري دعاء نيست .


منشا اشتباه او اين است كه خيال كرده معناي دعاء همان نداء و صدا زدن در حال طلب است ، و غفلت كرده از آن تحليلي كه ما در معناي دعاء كرديم .


و اما كلمه سلام ، اصل در معناي اين كلمه - بطوري كه راغب در مفرداتش گفته - تعري و سلامت خواهي از آفات ظاهري و باطني است ، و اين معنا در همه مشتقات اين كلمه يعني سلام، سلامت ، اسلام ، تسليم و غيره جاري است ، و دو كلمه سلام و سلامت يك معنا دارد ، همچنانكه دو كلمه رضاع و رضاعة به يك معنا است .


و ظاهرا واژه سلام و واژه أمن معنايي نزديك بهم دارند ، تنها فرقي كه بين اين دو ماده لغوي است اين است كه سلام به معناي خود امنيت با قطع نظر از متعلق آن است ، ولي كلمه امنيت به معناي سلامتي و امنيت از فلان خطر است ، به شهادت اينكه مي‏توان گفت : فلاني در سلام و سلامتي است ، و فلاني از فلان خطر در امنيت است ، ولي نمي‏توان


ترجمة الميزان ج : 10ص :54


گفت : فلاني در امنيت است .


كلمه سلام يكي از اسماي خداي تعالي است ، و وجه آن اين است كه ذات متعالي خداي تعالي نفس خير است ، خيري كه هيچ شري در او نيست ، بهشت را هم اگر دار السلام گفته‏اند به همين جهت است كه در بهشت هيچ شر و ضرري براي ساكنان آن وجود ندارد .


بعضي گفته‏اند اگر بهشت را دار السلام خوانده‏اند بدين مناسبت است كه بهشت خانه خداست ، كه نامش سلام است .


ولي برگشت هر دو وجه در حقيقت به يك معنا است ، براي اينكه اگر خداي تعالي هم ، سلام ناميده شده براي همين است كه از هر شر و سويي مبراء است ، و سياق و زمينه گفتار آيه دلالت دارد براينكه از كلمه سلام معناي وصفي‏اش مقصود است .


خداي سبحان در اين آيه و در ساير آيات ، كلمه سلام را مطلق آورده و به هيچ قيدي مقيدش نكرده ، در ساير آيات كلام مجيدش نيز چيزي كه سلام را مقيد به بعضي از حيثيات كند ديده نمي‏شود ، پس دار السلام بطور مطلق دار السلام است ، و جائي كه بطور مطلق دار سلامت باشد جز بهشت نمي‏تواند باشد ، براي اينكه آنچه از سلامت در دنيا يافت شود سلامت نسبي است ، نه مطلق ، هيچ چيزي كه براي ما سالم باشد وجود ندارد مگر آنكه همان چيز مزاحم بعضي از چيزهائي است كه دوست مي‏داريم ، و هيچ حالي نداريم مگر آنكه مقارن با آن اضدادي براي آن هست .


پس ، هر لحظه‏اي كه بتواني معناي سلامتي بطور مطلق و غير نسبي را تصور كني ، همان لحظه توانسته‏اي وضع و اوصاف بهشت را تصور كني ، و برايت كشف مي‏شود كه توصيف بهشت به دار السلام نظير توصيف آن به جمله : لهم ما يشاؤن فيها است ، براي اينكه لازمه سلامت انسان از هر مكروه و هر آنچه كه دوست نمي‏دارد اين است كه بر هر چه دوست دارد و مي‏خواهد ، مسلط باشد و هيچ چيزي نتواند جلو خواست او را بگيرد ، و اين همان معناي آيه فوق مي‏باشد .


در آيه مورد بحث دار السلام مقيد شده به قيدعند ربهم و اين دلالت دارد بر اينكه اهل دار السلام داراي قرب حضورند ، و در آنجا به هيچ وجه از مقام خداي سبحان غفلت ندارند ، و ما در تفسير سوره حمد و جاهاي ديگر پيرامون معناي هدايت و معناي صراط مستقيم بحث كرده‏ايم .



ترجمة الميزان ج : 10ص :55


بحث روايتي


در تفسير قمي در ذيل جمله قال الذين لا يرجون لقاءنا ائت بقرآن غير هذا ... آمده كه قريش به رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) گفتند : يا رسول الله ! قرآني ديگر غير اين قرآن بياور ، براي اينكه تو اين قرآن را از يهود و نصاري آموخته‏اي .


در پاسخ آنان اين دستور رسيد كه به ايشان بگو : اگر خدا مي‏خواست اين قرآن را نفرستد من آن را بر شما تلاوت نمي‏كردم ، و اصلا نسبت به آن داناتر از شما نبودم ، چون من قبل از اينكه مورد وحي قرار گيرم چهل سال در بين شما زندگي كردم ، و در مدت چهل سال يك كلمه از قرآن سخن نگفتم ، تا آنكه قرآن به من وحي شد .


مؤلف : در انطباق مضمون اين حديث با آيه ، خفايي هست ، و خيلي روشن نيست .


علاوه بر اين ، در اين روايت آمده كه قريش عرض كردند : يا رسول الله با اينكه رسالت آن جناب را قبول نداشتند .


و در تفسير عياشي از منصور بن حازم از امام صادق (عليه‏السلام‏) روايت شده كه فرمود : رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) همواره مي‏فرمود : اني اخاف ان عصيت ربي عذاب يوم عظيم ، تا آنكه سوره فتح نازل شد ، كه بعد از آن ديگر اين كلام را تكرار نكرد .


مؤلف : اين روايت هم خالي از اشكال نيست .


و در الدر المنثور است كه بيهقي - در كتاب دلائل - از عروه روايت كرده كه گفت :


ترجمة الميزان ج : 10ص :56


عكرمه پسر ابي جهل در روز فتح مكه از آن شهر فرار كرد ، و خود را به ساحل دريا رسانيده ، بر كشتي سوار شد ، ولي كشتي دچار طوفان گرديد ، عكرمه فريادش بلند شد كه اي لات و اي عزي مرا نجات دهيد .


مردم كشتي گفتند : در چنين حالي صحيح نيست كه كسي غير خدا را به فريادرسي بخواند ، بايد خدا را خواند ، و آن هم با كمال خلوص .


عكرمه گفت : به خدا سوگند اگر در دريا ، الله يكتا باشد در خشكي هم يكتا است ، و در نتيجه همانجا مسلمان شد .


مؤلف : اين روايت به طرق بسياري و با مضامين مختلفي نقل شده .


و در تفسير عياشي از منصور بن يونس از امام صادق (عليه‏السلام‏) روايت شده كه فرمود : سه عمل نكوهيده است كه شرش به صاحبش برمي‏گردد ، اول عهدشكني ، دوم بغي و سوم مكر كردن با خداي تعالي .


و در باره بغي فرمود : يا ايها الناس انما بغيكم علي انفسكم مؤلف : اين مطلب از أنس از رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) روايت شده ، به اين مضمون كه فرمود : سه چيز است كه شر آن به صاحبش برمي‏گردد ، يكي شكستن پيمان ، ديگري نيرنگ و سوم بغي ، آنگاه رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) اين آيات را تلاوت فرمودند : يا ايها الناس انما بغيكم علي انفسكم و و لا يحيق المكر السيي‏ء الا باهله و و من نكث فانما ينكث علي نفسه ، اين روايت را سيوطي در الدر المنثور آورده .


و در الدر المنثور است كه ابو نعيم - در كتاب الحليه - از ابي جعفر محمد بن علي روايت كرده كه گفت : هيچ عبادتي برتر از سؤال و خواهش از درگاه خدا نيست ، و هيچ چيزي به جز دعا قضاء را بر نمي‏گرداند ، و سريع‏ترين كارهاي خير در اثر بخشيدن ، احسان است ، كه از هر كار خير ديگر ثوابش زودتر به صاحبش بر مي‏گردد ، و سريعترين كارهاي زشت در اثر بخشيدن بغي است كه خيلي سريع عقوبتش به صاحبش مي‏رسد ، و اين عيب براي يك انسان كافي است كه عيب‏هاي مردم را ببيند ، و از ديدن عيب‏هاي خود كور شود ، و اينكه مردم را به كارهايي امر و دعوت كند كه خودش استطاعت آن را ندارد ، و اينكه همنشين خود را بدون جهت و به


ترجمة الميزان ج : 10ص :57


كارهاي بيهوده آزار دهد .


و در همان كتاب است كه ابن مردويه از ابن عباس روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) فرمود : حتي اگر كوهي بر كوهي بغي و ستم كند آن كوه كه ستم كرده از جاي كنده مي‏شود .


و در تفسير برهان از ابن بابويه و او به سند خود از علاء بن عبد الكريم روايت كرده كه گفت : من از امام ابي جعفر (عليه‏السلام‏) شنيدم كه در باره جمله : و الله يدعوا الي دار السلام فرمود : سلام همان خداي عز و جل است ، و دار خدا و خانه‏اي كه براي اوليائش خلق كرده ، بهشت است .


و در همان كتاب از ابن شهر آشوب از علي بن عبد الله بن عباس از پدرش ، و نيز از زيد بن علي بن الحسين (عليهماالسلام‏) روايت آورده كه در معناي جمله : و الله يدعوا الي دار السلام فرموده است : يعني بهشت .


و در معناي جمله : و يهدي من يشاء الي صراط مستقيم فرموده : يعني ولايت علي بن ابي طالب (عليه‏السلام‏) .


مؤلف : اين روايت بدان جهت كه سند اولش به رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) و سند دومش به علي بن الحسين (عليهماالسلام‏) منتهي نشده موقوفه است ، و به فرضي هم كه بگوييممنظور ابن عباس نقل از رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) و منظور زيد نقل از علي بن الحسين (عليهماالسلام‏) بوده تازه يا از باب تطبيق كلي بر مصداق است و يا مي‏خواهد از باطن قرآن سخن بگويد .


و در اين معنا روايات ديگري نيز هست.

 

 

 

 

دوشنبه 3 تیر 1392  9:31 PM
تشکرات از این پست
nezarat_ravabet
AliFanoodi
AliFanoodi
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : شهریور 1391 
تعداد پست ها : 17248
محل سکونت : خراسان جنوبی

پاسخ به:طــریـق بـصــیـرت: خـتـم آنــلایـن قـرآن کـریـم هـمگام با بـصـیرت، مـعـرفت و کمـال

ردیف 27

(آيه 20)
 
شأن نزول:
 
پيش از اسلام رسم بر اين بود كه اگر مى‏خواستند همسر سابق را طلاق گويند و ازدواج جديدى كنند براى فرار از پرداخت مهر، همسر خود را به اعمال منافى عفت متهم مى‏كردند، و بر او سخت مى‏گرفتند، تا حاضر شود مهر خويش را كه معمولا قبلا دريافت مى‏شد بپردازد، و طلاق گيرد، و همان مهر را براى همسر دوم قرار مى‏دادند.
 
آيه نازل شد و اين كار زشت را مورد نكوهش قرار داد.
 
تفسير:
 
اين آيه نيز براى حفظ قسمت ديگرى از حقوق زنان نازل گرديده و مى‏گويد: «و اگر تصميم گرفتيد كه همسر ديگرى به جاى همسر خود انتخاب كنيد و مال فراوانى (به عنوان مهر) به او پرداخته‏ايد، چيزى از آن را نگيريد» (وَ إِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدالَ زَوْجٍ مَكانَ زَوْجٍ وَ آتَيْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَيْئاً).
 
سپس اشاره به طرز عمل دوران جاهليت در اين باره كه همسر خود را متهم به اعمال منافى عفت مى‏كردند نموده، مى‏فرمايد: «آيا براى باز پس گرفتن (مهر) زنان متوسل به تهمت و گناه مى‏شويد» (أَ تَأْخُذُونَهُ بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبِيناً).
 
يعنى، اصل عمل، ظلم است و گناه، و متوسل شدن به يك وسيله ناجوانمردانه و غلط، گناه آشكار ديگرى است.
 
(آيه 21)- در اين آيه مجددا براى تحريك عواطف انسانى مردان اضافه مى‏كند كه شما و همسرانتان مدتها در خلوت و تنهايى با هم بوده‏ايد همانند يك روح در دو بدن «چگونه آن (مهر) را باز پس مى‏گيريد در حالى كه با يكديگر تماس و آميزش كامل داشته‏ايد» و همچون بيگانه‏ها و دشمنان با يكديگر رفتار مى‏كنيد، و حقوق مسلم آنها را پايمال مى‏نماييد! (وَ كَيْفَ تَأْخُذُونَهُ وَ قَدْ أَفْضى‏ بَعْضُكُمْ إِلى‏ بَعْضٍ).
 
سپس مى‏فرمايد: از اين گذشته «همسران شما پيمان محكمى به هنگام عقد ازدواج از شما گرفته‏اند» چگونه اين پيمان مقدس و محكم را ناديده مى‏گيريد                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 386
 
 و اقدام به پيمان‏شكنى آشكار مى‏كنيد؟ (وَ أَخَذْنَ مِنْكُمْ مِيثاقاً غَلِيظاً).
 
 (آيه 22)
 
شأن نزول:
 
پس از اسلام، حادثه‏اى براى يكى از مسلمانان پيش آمد و آن اين كه: يكى از انصار به نام «ابو قيس» از دنيا رفت، فرزندش به نامادرى خود پيشنهاد ازدواج نمود، آن زن گفت: من تو را فرزند خود مى‏دانم و چنين كارى را شايسته نمى‏بينم ولى با اين حال از پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله كسب تكليف مى‏كنم، سپس موضوع را خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله عرض كرد، و كسب تكليف نمود، آيه نازل شد و از اين كار (كه در زمان جاهليت معمول بود) به شدت نهى كرد.
 
تفسير:
 
همان طور كه در شأن نزول نيز اشاره شد، آيه خط بطلان به يكى از اعمال ناپسند دوران جاهليت مى‏كشد و مى‏گويد: «با زنانى كه پدران شما با آنها ازدواج كرده‏اند هرگز ازدواج نكنيد» (وَ لا تَنْكِحُوا ما نَكَحَ آباؤُكُمْ مِنَ النِّساءِ).
 
اما از آنجا كه هيچ قانونى معمولا شامل گذشته نمى‏شود، اضافه مى‏فرمايد:
 
 «مگر ازدواجهايى كه (پيش از نزول اين حكم) انجام شده است» (إِلَّا ما قَدْ سَلَفَ).
 
سپس براى تأكيد مطلب، سه تعبير شديد در باره اين نوع ازدواج بيان كرده، مى‏گويد: «زيرا اين كار، عمل زشتى است» (إِنَّهُ كانَ فاحِشَةً).
 
و بعد اضافه مى‏كند: «عملى است كه موجب تنفر» در افكار مردم است يعنى طبع بشر آن را نمى‏پسندد (وَ مَقْتاً).
 
و در پايان مى‏فرمايد: «روش نادرستى است» (وَ ساءَ سَبِيلًا).
 
حتى در تاريخ مى‏خوانيم كه مردم جاهلى نيز اين نوع ازدواج را «مقت» (تنفرآميز) و فرزندانى كه ثمره آن بودند «مقيت» (فرزندان مورد تنفر) مى‏ناميدند.
 
 (آيه 23)- تحريم ازدواج با محارم! در اين آيه به محارم يعنى زنانى كه ازدواج با آنها ممنوع است اشاره كرده، و بر اساس آن محرميت از سه راه ممكن است پيدا شود:
 
1- ولادت كه از آن تعبير به «ارتباط نسبى» مى‏شود.
 
2- از طريق ازدواج كه به آن «ارتباط سببى» مى‏گويند.
 
3- از طريق شيرخوارگى كه به آن «ارتباط رضاعى» گفته مى‏شود.                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 387
 
 نخست اشاره به محارم نسبى كه هفت دسته هستند كرده و مى‏فرمايد:
 
 «مادران شما و دخترانتان و خواهرانتان و عمه‏ها و خاله‏هايتان و دختران برادر و دختران خواهرانتان بر شما حرام شده‏اند» (حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهاتُكُمْ وَ بَناتُكُمْ وَ أَخَواتُكُمْ وَ عَمَّاتُكُمْ وَ خالاتُكُمْ وَ بَناتُ الْأَخِ وَ بَناتُ الْأُخْتِ).
 
بايد توجه داشت كه منظور از مادر فقط آن زنى كه انسان بلاواسطه از او متولد شده نيست، بلكه جدّه و مادر جدّه و مادر پدر و مانند آن را شامل مى‏شود همان طور كه منظور از دختر، تنها دختر بلاواسطه نيست بلكه، دختر و دختر پسر و دختر دختر و فرزندان آنها را نيز در بر مى‏گيرد و همچنين در مورد پنج دسته ديگر.
 
سپس به محارم رضاعى اشاره كرده و مى‏فرمايد: «و مادرانى كه شما را شير داده‏اند، و خواهران رضاعى شما، بر شما حرامند» (وَ أُمَّهاتُكُمُ اللَّاتِي أَرْضَعْنَكُمْ وَ أَخَواتُكُمْ مِنَ الرَّضاعَةِ).
 
و در آخرين مرحله اشاره به دسته سوم از محارم كرده و آنها را تحت چند عنوان بيان مى‏كند.
 
1- «و مادران همسرانتان» (وَ أُمَّهاتُ نِسائِكُمْ).
 
يعنى، به مجرد اين كه زنى به ازدواج مردى درآمد و صيغه عقد، جارى گشت مادر او، و مادر مادر او، و هر چه بالاتر روند بر او حرام ابدى مى‏شوند.
 
2- «و دختران همسرتان كه در دامان شما قرار دارند به شرط اين كه با آن همسر آميزش جنسى پيدا كرده باشيد» (وَ رَبائِبُكُمُ اللَّاتِي فِي حُجُورِكُمْ مِنْ نِسائِكُمُ اللَّاتِي دَخَلْتُمْ بِهِنَّ).
 
به دنبال اين قسمت براى تأكيد مطلب اضافه مى‏كند كه: «اگر با آنها آميزش جنسى نداشته‏ايد دخترانشان بر شما حرام نيستند» (فَإِنْ لَمْ تَكُونُوا دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَلا جُناحَ عَلَيْكُمْ).
 
3- «و همسران فرزندانتان كه از نسل شما هستند» (وَ حَلائِلُ أَبْنائِكُمُ الَّذِينَ مِنْ أَصْلابِكُمْ).
 
در حقيقت تعبير «مِنْ أَصْلابِكُمْ» (فرزندانى كه از نسل شما باشند) براى اين                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 388
 
 است كه روى يكى از رسوم غلط دوران جاهليت (و آن فرزند خواندگى و احكام آن است) خط بطلان كشيده شود.
 
4- «و براى شما جمع در ميان دو خواهر ممنوع است» (وَ أَنْ تَجْمَعُوا بَيْنَ الْأُخْتَيْنِ).
 
و از آنجا كه در زمان جاهليت ازدواج با محارم و جمع ميان دو خواهر رايج بود، و افرادى مرتكب چنين ازدواجهايى شده بودند قرآن بعد از جمله فوق مى‏گويد: «مگر آنچه در گذشته واقع شده» (إِلَّا ما قَدْ سَلَفَ).
 
يعنى، اگر كسانى قبل از نزول اين قانون، چنين ازدواجى انجام داده‏اند، كيفر و مجازاتى ندارند، اگر چه اكنون بايد يكى از آن دو را انتخاب كرده و ديگرى را رها كنند.
 
در پايان آيه مى‏فرمايد: «خداوند آمرزنده و مهربان است» (إِنَّ اللَّهَ كانَ غَفُوراً رَحِيماً).
 
آغاز جزء پنجم قرآن مجيد
 
ادامه سوره نساء
 
 (آيه 24)- اين آيه، بحث آيه گذشته را در باره زنانى كه ازدواج با آنها حرام است دنبال مى‏كند و اضافه مى‏نمايد كه: «ازدواج و آميزش جنسى با زنان شوهردار نيز حرام است» (وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ النِّساءِ).
 
تنها استثنايى كه به اين حكم خورده است در مورد زنان غير مسلمانى است كه به اسارت مسلمانان در جنگها در مى‏آيند، همان گونه كه آيه مى‏فرمايد: «مگر آنها را كه (از طريق اسارت) مالك شده‏ايد» (إِلَّا ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ).
 
زيرا اسارت آنها به حكم طلاق است و اسلام اجازه مى‏دهد بعد از تمام شدن عدّه با آنان ازدواج كنند و يا همچون يك كنيز با آنان رفتار شود.
 
سپس براى تأكيد احكام گذشته كه در مورد محارم و مانند آن وارد شده مى‏فرمايد: «اينها احكامى است كه خداوند براى شما مقرر داشته و نوشته است» (كِتابَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ). بنابراين، به هيچ وجه قابل تغيير و عدول نيست.                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 389
 
 سپس مى‏گويد: غير از اين چند طايفه «زنان ديگر غير از اينها (كه گفته شد) براى شما حلال است، كه با اموال خود آنان را اختيار كنيد در حالى كه پاكدامن باشيد و از زنا خوددارى كنيد» (وَ أُحِلَّ لَكُمْ ما وَراءَ ذلِكُمْ أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوالِكُمْ مُحْصِنِينَ غَيْرَ مُسافِحِينَ).
 
جمله أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوالِكُمْ اشاره به اين است كه رابطه زناشويى يا بايد به شكل ازدواج با پرداخت مهر و يا به شكل مالك شدن كنيز با پرداخت قيمت باشد.
 
در قسمت بعد، اشاره به مسأله ازدواج موقت و به اصطلاح «متعه» كرده، مى‏گويد: «زنانى را كه متعه مى‏كنيد مهر آنها را به عنوان يك واجب بايد بپردازيد» (فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً).
 
بعد از ذكر لزوم پرداخت مهر اشاره به اين مطلب مى‏فرمايد كه: «اگر طرفين عقد، با رضايت خود مقدار مهر را بعدا كم و زياد كنند مانعى ندارد» (وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ فِيما تَراضَيْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَرِيضَةِ).
 
احكامى كه در آيه به آن اشاره شد، احكامى است كه متضمن خير و سعادت افراد بشر است زيرا: «خداوند از مصالح بندگان آگاه و در قانونگذارى خود حكيم است» (إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيماً حَكِيماً).
 
قابل ذكر است كه اصل مشروع بودن اين نوع ازدواج در زمان پيامبر قطعى است و هيچ گونه دليل قابل اعتمادى در باره نسخ شدن آن در دست نيست.
 
ازدواج موقت يك ضرورت اجتماعى-
 
اين موضوع را نمى‏توان انكار كرد كه غريزه جنسى يكى از نيرومندترين غرايز انسانى است، تا آنجا كه پاره‏اى از روانكاوان آن را تنها غريزه اصيل انسان مى‏دانند و تمام غرايز ديگر را به آن باز مى‏گردانند.
 
اين موضوع مخصوصا در عصر ما كه سن ازدواج بر اثر طولانى شدن دوره تحصيل و مسائل پيچيده اجتماعى بالا رفته، و كمتر جوانى مى‏تواند در سنين پايين يعنى در داغ‏ترين دوران غريزه جنسى اقدام به ازدواج كند، شكل حادّترى به خود گرفته است.
 
                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 390
 
با اين وضع چه بايد كرد؟
 
يا بايد «فحشاء» را مجاز بدانيم (همان طور كه دنياى مادى امروز عملا بر آن صحه گذارده و آن را به رسميت شناخته) و يا طرح ازدواج موقت را بپذيريم، معلوم نيست آنها كه با ازدواج موقت و فحشاء مخالفند چه جوابى براى اين سؤال فكر كرده‏اند؟! در حالى كه طرح ازدواج موقت، نه شرايط سنگين ازدواج دائم را دارد كه با عدم تمكن مالى يا اشتغالات تحصيلى و مانند آن نسازد و نه زيانهاى فجايع جنسى و فحشاء را در بر دارد.
 
 (آيه 25)- ازدواج با كنيزان! در تعقيب بحثهاى مربوط به ازدواج، اين آيه، شرايط ازدواج با كنيزان را بيان مى‏كند، نخست مى‏گويد: «كسانى كه قدرت ندارند كه با زنان (آزاد) پاكدامن با ايمان ازدواج كنند مى‏توانند با كنيزان با ايمان ازدواج نمايند» كه مهر و ساير مخارج آن معمولا سبكتر و سهلتر است (وَ مَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ مِنْكُمْ طَوْلًا أَنْ يَنْكِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ فَمِنْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ مِنْ فَتَياتِكُمُ الْمُؤْمِناتِ).
 
سپس مى‏گويد: شما براى تشخيص ايمان آنها مأمور به ظاهر اظهارات آنان هستيد، و اما در باره باطن و اسرار درونى آنان «خداوند به ايمان و عقيده شما آگاهتر است» (وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِيمانِكُمْ).
 
و از آنجا كه بعضى در مورد ازدواج با كنيزان كراهت داشتند، قرآن مى‏گويد:
 
شما همه از يك پدر و مادر به وجود آمده‏ايد «و بعضى از بعض ديگريد» (بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ). بنابراين، نبايد از ازدواج با آنها كراهت داشته باشيد.
 
سپس به يكى از شرايط اين ازدواج اشاره كرده، مى‏فرمايد: «اين ازدواج بايد به اجازه مالك صورت گيرد» و بدون اجازه او باطل است (فَانْكِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ).
 
در جمله بعد مى‏فرمايد: «و مهرشان را به خودشان بدهيد» (وَ آتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ).
 
از اين جمله استفاده مى‏شود كه بايد مهر متناسب و شايسته‏اى براى آنها قرار                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 391
 
 داد و آن را به خود آنان داد. همچنين استفاده مى‏شود كه بردگان نيز مى‏توانند مالك اموالى گردند كه از طرق مشروع به آن دست يافته‏اند.
 
يكى ديگر از شرايط اين ازدواج آن است كه كنيزانى انتخاب شوند «كه پاكدامن باشند، نه مرتكب زنا بطور آشكار شوند» (مُحْصَناتٍ غَيْرَ مُسافِحاتٍ).
 
 «و نه دوست پنهانى بگيرند» (وَ لا مُتَّخِذاتِ أَخْدانٍ).
 
در جمله بعد به تناسب احكامى كه در باره ازدواج با كنيزان و حمايت از حقوق آنها گفته شد بحثى در باره مجازات آنها به هنگام انحراف از جاده عفت به ميان آمده، و آن اين كه اگر مرتكب عمل منافى عفت شوند، نصف مجازات زنان آزاد در باره آنان، جارى مى‏شود» يعنى تنها پنجاه تازيانه بايد به آنها زد (فَإِذا أُحْصِنَّ فَإِنْ أَتَيْنَ بِفاحِشَةٍ فَعَلَيْهِنَّ نِصْفُ ما عَلَى الْمُحْصَناتِ مِنَ الْعَذابِ).
 
سپس مى‏گويد: «اين ازدواج با كنيزان براى كسانى است كه از نظر غريزه جنسى شديدا در فشار قرار گرفته‏اند، و قادر به ازدواج با زنان آزاد نيستند» بنابراين، براى غير آنها مجاز نيست (ذلِكَ لِمَنْ خَشِيَ الْعَنَتَ مِنْكُمْ).
 
اما بعد مى‏فرمايد: «خوددارى كردن از ازدواج با كنيزان (تا آنجا كه توانايى داشته باشيد و دامان شما آلوده گناه نگردد) به سود شماست» (وَ أَنْ تَصْبِرُوا خَيْرٌ لَكُمْ).
 
در پايان آيه مى‏فرمايد: «و خداوند (نسبت به آنچه در گذشته بر اثر بى خبرى انجام داده‏ايد) آمرزنده و مهربان است» (وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ).
 
(آيه 26)- اين محدوديتها براى چيست؟ به دنبال احكام مختلف در زمينه ازدواج كه در آيات پيش بيان شد ممكن است اين سؤال پيش آيد كه منظور از اين همه محدوديتها و قيد و بندهاى قانونى چيست؟ در اين آيه و دو آيه بعد پاسخ به اين سؤالات مى‏دهد، و مى‏گويد: «خداوند مى‏خواهد (با اين دستورات راههاى خوشبختى و سعادت را) براى شما آشكار سازد» (يُرِيدُ اللَّهُ لِيُبَيِّنَ لَكُمْ).
 
وانگهى شما در اين برنامه تنها نيستيد «و (خداوند مى‏خواهد شما را) به سنتهاى (صحيح) پيشينيان رهبرى كند» (وَ يَهْدِيَكُمْ سُنَنَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ).
 
علاوه بر اين «توبه شما را بپذيرد» (وَ يَتُوبَ عَلَيْكُمْ).                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 392
 
 و نعمتهاى خود را كه بر اثر انحرافات شما قطع شده بار ديگر به شما باز گرداند و اين در صورتى است كه شما از آن راههاى انحرافى كه در زمان جاهليت و قبل از اسلام داشتيد، باز گرديد.
 
در پايان آيه مى‏فرمايد: «خداوند دانا و حكيم است» (وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ).
 
از اسرار احكام خود آگاه، و روى حكمت خود آنها را براى شما تشريع كرده است.
 
 
هی گنه کرديم و گفتيم خدا مي بخشد...
عذر آورديم و گفتيم خدا مي بخشد...
آخر اين بخشش و اين عفو و کرامت تا کي...!!!
او رحيم است ولي ننگ و خيانت تا کی...!!!
بخششي هست ولي قهر و عذابي هم هست...
آي مردم به خدا روز حسابي هم هست...
زندگي در گذر است...
آدمي رهگذر است....
زندگي يک سفر است....
آدمي همسفر است...
آنچه مي ماند از او راه و رسم سفر است...
 
"رهگذر ميگذرد"
دوشنبه 3 تیر 1392  9:56 PM
تشکرات از این پست
nezarat_ravabet
AliFanoodi
AliFanoodi
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : شهریور 1391 
تعداد پست ها : 17248
محل سکونت : خراسان جنوبی

پاسخ به:طــریـق بـصــیـرت: خـتـم آنــلایـن قـرآن کـریـم هـمگام با بـصـیرت، مـعـرفت و کمـال

ردیف 28

 (آيه 27)- در اين آيه مجددا تأكيد مى‏كند، كه «خدا مى‏خواهد شما را ببخشد (و از آلودگى پاك نمايد) و نعمتها و بركات را به شما بازگرداند» (وَ اللَّهُ يُرِيدُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْكُمْ).
 
 «ولى شهوت‏پرستانى كه در امواج گناهان غرق هستند، مى‏خواهند شما از طريق سعادت بكلى منحرف شويد» و همانند آنها از فرق تا قدم آلوده انواع گناهان گرديد (وَ يُرِيدُ الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الشَّهَواتِ أَنْ تَمِيلُوا مَيْلًا عَظِيماً).
 
اكنون شما فكر كنيد، آيا آن محدوديت آميخته با سعادت و افتخار براى شما بهتر است، يا اين آزادى و بى‏بندوبارى توأم با آلودگى و نكبت و انحطاط؟! اين آيات در حقيقت به افرادى كه در عصر و زمان ما نيز به قوانين مذهبى مخصوصا در زمينه مسائل جنسى ايراد مى‏كنند، پاسخ مى‏گويد، كه اين آزاديهاى بى‏قيد و شرط سرابى بيش نيست و نتيجه آن گرفتار شدن در بيراهه‏ها و پرتگاههاست كه نمونه‏هاى زيادى از آن را با چشم خودمان به شكل متلاشى شدن خانواده‏ها، انواع جنايات جنسى و فرزندان نامشروع جنايت پيشه مشاهده مى‏كنيم.
 
 (آيه 28)- در اين آيه مى‏گويد: «خدا مى‏خواهد (با دستورهاى مربوط به ازدواج با كنيزان و مانند آن) كار را بر شما سبك كند» (يُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُخَفِّفَ عَنْكُمْ).
 
و در بيان علت آن مى‏فرمايد: «زيرا انسان، ضعيف آفريده شده» (وَ خُلِقَ الْإِنْسانُ ضَعِيفاً).
 
و در برابر توفان غرايز گوناگون كه از هر سو به او حمله‏ور مى‏شود بايد طرق مشروعى براى ارضاى غرايز به او ارائه شود تا بتواند خود را از انحراف حفظ كند.
 
 (آيه 29)- بستگى سلامت اجتماع به سلامت اقتصاد! اين آيه در واقع                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 393
 
 زير بناى قوانين اسلامى را در مسائل مربوط به «معاملات و مبادلات مالى» تشكيل مى‏دهد، و به همين دليل فقهاى اسلام در تمام ابواب معاملات به آن استدلال مى‏كنند، آيه خطاب به افراد با ايمان كرده و مى‏گويد: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! اموال يكديگر را به باطل (و از طرق نامشروع) نخوريد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ).
 
بنابراين، هر گونه تجاوز، تقلب، غش، معاملات ربوى، معاملاتى كه حد و حدود آن كاملا مشخص نباشد، خريد و فروش اجناسى كه فايده منطقى و عقلايى در آن نباشد، خريد و فروش وسايل فساد و گناه، همه در تحت اين قانون كلى قرار دارد.
 
در جمله بعد به عنوان يك استثناء مى‏فرمايد: «مگر اين كه (تصرف شما در اموال ديگران از طريق) تجارتى باشد كه با رضايت شما انجام مى‏گيرد» (إِلَّا أَنْ تَكُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ مِنْكُمْ).
 
در پايان آيه، مردم را از قتل نفس باز مى‏دارد و ظاهر آن به قرينه آخرين جمله آيه نهى از خودكشى و انتحار است، مى‏فرمايد: «و خودكشى نكنيد، خداوند نسبت به شما مهربان است» (وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ إِنَّ اللَّهَ كانَ بِكُمْ رَحِيماً).
 
در حقيقت قرآن با ذكر اين دو حكم پشت سر هم اشاره به يك نكته مهم اجتماعى كرده است و آن اين كه اگر روابط مالى مردم بر اساس صحيح استوار نباشد و اقتصاد جامعه به صورت سالم پيش نرود و در اموال يكديگر به ناحق تصرف كنند، جامعه گرفتار يك نوع خودكشى و انتحار خواهد شد، و علاوه بر اين كه انتحارهاى شخصى افزايش خواهد يافت، انتحار اجتماعى هم از آثار ضمنى آن است.
 
 (آيه 30)- در اين آيه به مجازات كسانى كه از قوانين الهى سرپيچى كنند اشاره كرده و مى‏فرمايد: «و هر كس اين عمل را از روى تجاوز و ستم انجام دهد (و خود را آلوده خوردن اموال ديگران به ناحق سازد و يا دست به انتحار و خودكشى زند، نه تنها به آتش اين جهان مى‏سوزد بلكه) در آتش قهر و غضب پروردگار (نيز) خواهد سوخت» (وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ عُدْواناً وَ ظُلْماً فَسَوْفَ نُصْلِيهِ ناراً).                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 394
 
 در پايان آيه مى‏فرمايد: «و اين كار براى خدا آسان است» (وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيراً).
 
 (آيه 31)- گناهان كبيره و صغيره! اين آيه با صراحت مى‏گويد: «اگر گناهان كبيره‏اى كه از آن نهى شده ترك گوييد گناهان كوچك شما را مى‏پوشانيم و مى‏بخشيم و در جايگاه نيكويى شما را وارد مى‏كنيم» (إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ نُدْخِلْكُمْ مُدْخَلًا كَرِيماً).
 
از اين تعبير استفاده مى‏شود كه گناهان بر دو دسته‏اند، دسته‏اى كه قرآن نام آنها را «كبيره» و دسته‏اى كه نام آنها را «سيّئة» گذاشته است، و در آيه 32 سوره نجم به جاى «سيئة» تعبير به «لمم» نموده است، و در آيه 49 سوره كهف در برابر كبيره، «صغيره» را ذكر فرموده است.
 
 «كبيره» هر گناهى است كه از نظر اسلام بزرگ و پراهميت است، و نشانه اهميت آن مى‏تواند اين باشد كه در قرآن مجيد، تنها به نهى از آن قناعت نشده، بلكه به دنبال آن تهديد به عذاب دوزخ گرديده است، مانند قتل نفس و رباخوارى و زنا و امثال آنها.
 
البته گناهان «صغيره» در صورتى صغيره هستند كه تكرار نشوند و علاوه بر آن به عنوان بى‏اعتنايى و يا غرور و طغيان و كوچك شمردن گناه انجام نگيرند.
 
 (آيه 32)
 
شأن نزول:
 
در مورد نزول اين آيه چنين نقل شده كه: امّ سلمه (يكى از همسران پيامبر) به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله عرض كرد: «چرا مردان به جهاد مى‏روند و زنان جهاد نمى‏كنند؟ و چرا براى ما نصف ميراث آنها مقرر شده؟ اى كاش ما هم مرد بوديم و همانند آنها به جهاد مى‏رفتيم، و موقعيت اجتماعى آنها را داشتيم».
 
آيه نازل گرديد و به اين سؤالات و مانند آن پاسخ گفت.
 
تفسير:
 
تفاوت سهم ارث مردان و زنان براى جمعى از مسلمانان به صورت يك سؤال درآمده بود، آنها گويا توجه نداشتند كه اين تفاوت به خاطر آن است كه هزينه زندگى، عموما بر دوش مردان مى‏باشد، و زنان از آن معافند، به علاوه هزينه خود آنها نيز بر دوش مردان است، و همان طور كه سابقا اشاره شد سهميه زنان عملا                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 395
 
 دو برابر مردان خواهد بود، لذا آيه شريفه مى‏گويد: «برتريهايى را كه خداوند براى بعضى از شما نسبت به بعضى ديگر قائل شده هرگز آرزو نكنيد» (وَ لا تَتَمَنَّوْا ما فَضَّلَ اللَّهُ بِهِ بَعْضَكُمْ عَلى‏ بَعْضٍ).
 
زيرا اين تفاوتها هر كدام اسرارى دارد كه از شما پوشيده و پنهان است.
 
البته نبايد اشتباه كرد كه آيه اشاره به تفاوتهاى واقعى و طبيعى مى‏كند نه تفاوتهاى ساختگى كه بر اثر «استعمار» و «استثمار» طبقاتى به وجود مى‏آيد.
 
لذا بلافاصله مى‏فرمايد: «مردان و زنان هر كدام بهره‏اى از كوششها و تلاشها و موقعيت خود دارند» (لِلرِّجالِ نَصِيبٌ مِمَّا اكْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصِيبٌ مِمَّا اكْتَسَبْنَ).
 
خواه موقعيت طبيعى باشد (مانند تفاوت دو جنس مرد و زن با يكديگر) و يا تفاوت به خاطر تلاشها و كوششهاى اختيارى.
 
سپس مى‏فرمايد: «به جاى آرزو كردن اين گونه تفاوتها، از فضل خدا و لطف و كرم او تمنا كنيد كه به شما از نعمتهاى مختلف و موقعيتها و پاداشهاى نيك ارزانى دارد» (وَ سْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ). و در نتيجه افرادى خوشبخت و سعادتمند باشيد.
 
و در پايان مى‏فرمايد: «چون خداوند به همه چيز داناست» (إِنَّ اللَّهَ كانَ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيماً).
 
و مى‏داند براى نظام اجتماعى چه تفاوتهايى از نظر طبيعى و يا حقوقى لازم است، و نيز از اسرار درون مردم باخبر است و مى‏داند چه افرادى آرزوهاى نادرست در دل مى‏پرورانند و چه افرادى به آنچه مثبت و سازنده است مى‏انديشند.
 
هی گنه کرديم و گفتيم خدا مي بخشد...
عذر آورديم و گفتيم خدا مي بخشد...
آخر اين بخشش و اين عفو و کرامت تا کي...!!!
او رحيم است ولي ننگ و خيانت تا کی...!!!
بخششي هست ولي قهر و عذابي هم هست...
آي مردم به خدا روز حسابي هم هست...
زندگي در گذر است...
آدمي رهگذر است....
زندگي يک سفر است....
آدمي همسفر است...
آنچه مي ماند از او راه و رسم سفر است...
 
"رهگذر ميگذرد"
دوشنبه 3 تیر 1392  9:56 PM
تشکرات از این پست
nezarat_ravabet
AliFanoodi
AliFanoodi
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : شهریور 1391 
تعداد پست ها : 17248
محل سکونت : خراسان جنوبی

پاسخ به:طــریـق بـصــیـرت: خـتـم آنــلایـن قـرآن کـریـم هـمگام با بـصـیرت، مـعـرفت و کمـال

ردیف 29

 (آيه 46)- گوشه ديگرى از اعمال يهود! اين آيه به دنبال آيات قبل، صفات جمعى از دشمنان اسلام را تشريح مى‏كند و به گوشه‏اى از اعمال آنها اشاره مى‏نمايد.
 
يكى از كارهاى آنها، تحريف حقايق و تغيير چهره دستورهاى خداوند بوده است، آيه مى‏فرمايد: «جمعى از يهوديان سخنان را از محل خود تحريف مى‏نمايند» (مِنَ الَّذِينَ هادُوا يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ).
 
اين تحريف ممكن است جنبه لفظى داشته باشد و يا جنبه معنوى و عملى، اما جمله‏هاى بعد مى‏رساند كه منظور از تحريف در اينجا همان تحريف لفظى و تغيير عبارت است زيرا آنها مى‏گويند: «ما شنيديم و مخالفت كرديم»! (وَ يَقُولُونَ سَمِعْنا وَ عَصَيْنا).
 
يعنى، به جاى اين كه بگويند: سمعنا و اطعنا «شنيديم و فرمانبرداريم» مى‏گويند شنيديم و مخالفيم.
 
و بعد اشاره به قسمت ديگرى از سخنان عداوت آميز و آميخته با جسارت                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 406
 
 و بى‏ادبى آنها كرده، مى‏گويد: آنها مى‏گويند: «بشنو كه هرگز نشنوى» (وَ اسْمَعْ غَيْرَ مُسْمَعٍ). علاوه بر اين از روى سخريه مى‏گفتند: (راعِنا).
 
توضيح اين كه: مسلمانان راستين در آغاز دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله براى اين كه بهتر سخنان او را بشنوند و به دل بسپارند در برابر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اين جمله را مى‏گفتند:
 
راعنا يعنى، ما را مراعات كن و به ما مهلت بده! ولى اين دسته از يهود اين جمله را دستاويز قرار داده و آن را مقابل حضرت تكرار مى‏كردند و منظورشان معنى عبرى اين جمله كه «بشنو كه هرگز نشنوى» بود و يا معنى ديگر عربى آن را يعنى «ما را تحميق كن»! اراده مى‏كردند.
 
تمام اينها به منظور آن بود كه «با زبان خود حقايق را از محور اصلى بگردانند و در آيين حق طعن زنند» (لَيًّا بِأَلْسِنَتِهِمْ وَ طَعْناً فِي الدِّينِ).
 
اما اگر آنها به جاى اين همه لجاجت و دشمنى با حق و جسارت و بى‏ادبى، راه راست را پيش مى‏گرفتند و مى‏گفتند: «ما كلام خدا را شنيديم و از در اطاعت در آمديم، سخنان ما را بشنو و ما را مراعات كن و به ما مهلت بده (تا حقايق را كاملا درك كنيم) به نفع آنها بود و با عدالت و منطق و ادب كاملا تطبيق داشت» (وَ لَوْ أَنَّهُمْ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا وَ اسْمَعْ وَ انْظُرْنا لَكانَ خَيْراً لَهُمْ وَ أَقْوَمَ).
 
 «اما آنها بر اثر كفر و سركشى و طغيان از رحمت خدا به دور افتاده‏اند (و دلهاى آنها آن چنان مرده است كه به اين زودى در برابر حق، زنده و بيدار نمى‏گردد) فقط دسته كوچكى از آنها افراد پاكدلى هستند كه آمادگى پذيرش حقايق را دارند و سخنان حق را مى‏شنوند و ايمان مى‏آورند» (وَ لكِنْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِكُفْرِهِمْ فَلا يُؤْمِنُونَ إِلَّا قَلِيلًا).
 
 (آيه 47)- سرنوشت افراد لجوج! در دنبال بحثى كه در آيات سابق در باره اهل كتاب بود، در اينجا روى سخن را به خود آنها كرده مى‏فرمايد: «اى كسانى كه كتاب آسمانى به شما داده شده است ايمان بياوريد به آنچه نازل كرديم (آيات قرآن مجيد) كه هماهنگ است با نشانه‏هايى كه در كتب شما در باره آن وارد شده است» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ آمِنُوا بِما نَزَّلْنا مُصَدِّقاً لِما مَعَكُمْ).                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 407
 
 و مسلما شما با داشتن اين همه نشانه‏ها از ديگران سزاوارتريد كه به اين آيين پاك بگرويد.
 
سپس آنها را تهديد مى‏كند كه سعى كنيد پيش از آن كه گرفتار يكى از دو عقوبت شويد در برابر حق تسليم گرديد، نخست اين كه: «صورتهاى شما را بكلى محو كرده (و تمام اعضايى كه به وسيله آن حقايق را مى‏بينيد و مى‏شنويد و درك مى‏كنيد از ميان برده) سپس صورتهاى شما را به پشت سر بازگردانيم» (مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهاً فَنَرُدَّها عَلى‏ أَدْبارِها).
 
و اما مجازات دوم كه به آن تهديد شده‏اند اين است كه: «آنها را از رحمت خود دور مى‏سازيم همان طور كه اصحاب سبت را دور ساختيم» (أَوْ نَلْعَنَهُمْ كَما لَعَنَّا أَصْحابَ السَّبْتِ) «1».
 
به اين ترتيب اهل كتاب با اصرار و پافشارى در مخالفت با حق عقب‏گرد و سقوط مى‏كنند و يا نابود مى‏شوند، منظور از «طمس و محو و بازگرداندن به عقب» در آيه فوق همان محو فكرى و روحى و عقب‏گرد معنوى است.
 
در پايان آيه براى تأكيد اين تهديدها مى‏فرمايد: «فرمان خدا در هر حال انجام مى‏شود» و هيچ قدرتى مانع از آن نخواهد بود (وَ كانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا).
 
 (آيه 48)- اميدبخش‏ترين آيات قرآن! اين آيه صريحا اعلام مى‏كند كه همه گناهان ممكن است مورد عفو و بخشش واقع شوند، ولى «خداوند (هرگز) شرك را نمى‏بخشد و پايين‏تر از آن را براى هر كس بخواهد (و شايسته بداند) مى‏بخشد» (إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ).
 
ارتباط اين آيه با آيات سابق از اين نظر است كه يهود و نصارى هر يك به نوعى مشرك بودند، و قرآن به وسيله اين آيه به آنها اعلام خطر مى‏كند كه اين عقيده را ترك گويند كه گناهى است غير قابل بخشش، سپس در پايان آيه دليل اين موضوع را بيان كرده مى‏فرمايد: «كسى كه براى خدا شريكى قائل شود گناه بزرگى مرتكب شده است» (وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدِ افْتَرى‏ إِثْماً عَظِيماً).
 
__________________________________________________
 
 (1) شرح سرگذشت «اصحاب سبت» در سوره اعراف ذيل آيه 163 خواهد آمد.
 
                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 408
 
طبق روايتى كه از امير مؤمنان على عليه السّلام نقل شده اين آيه اميدبخش‏ترين آيات قرآن است و افراد موحد را به لطف و رحمت پروردگار دلگرم مى‏سازد، زيرا در اين آيه خداوند امكان بخشش همه گناهان را غير از شرك بيان كرده است.
 
اسباب بخشودگى گناهان-
 
از آيات قرآن استفاده مى‏شود كه وسائل آمرزش و بخشودگى گناه متعدد است از جمله:
 
1- توبه و بازگشت به سوى خدا كه توأم با پشيمانى از گناهان گذشته و تصميم بر اجتناب از گناه در آينده و جبران عملى اعمال بد به وسيله اعمال نيك بوده باشد.
 
2- كارهاى نيك فوق العاده‏اى كه سبب آمرزش اعمال زشت مى‏گردد.
 
3- شفاعت كه شرح آن در ذيل آيه 48 سوره بقره گذشت.
 
4- پرهيز از گناهان «كبيره» كه موجب بخشش گناهان «صغيره» مى‏باشد.
 
5- عفو الهى كه شامل افرادى مى‏شود كه شايستگى آن را دارند.
 
 (آيه 49)
 
شأن نزول:
 
يهود و نصارى براى خود امتيازاتى قائل بودند و همان طور كه در آيات قرآن نقل شده گاهى مى‏گفتند: «ما فرزندان خداييم» (مائده: 18) و گاهى مى‏گفتند: «بهشت مخصوص ماست و غير از ما، در آن راهى ندارد». (بقره: 111) اين آيه و آيه بعد نازل شد و به اين پندارهاى باطل پاسخ گفت.
 
تفسير:
 
خودستايى- در اين آيه به يكى از صفات نكوهيده اشاره شده كه گريبانگير بسيارى از افراد و ملتها مى‏شود و آن خودستايى و خويشتن را پاك نشان دادن و فضيلت براى خود ساختن است، مى‏گويد. «آيا نديدى كسانى را كه خودستايى مى‏كنند» (أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يُزَكُّونَ أَنْفُسَهُمْ).
 
سپس مى‏فرمايد: «خداوند هر كه را بخواهد مى‏ستايد» (بَلِ اللَّهُ يُزَكِّي مَنْ يَشاءُ).
 
و تنها اوست كه از روى حكمت و مشيت بالغه بدون كم و زياد، افراد را طبق شايستگيهايى كه دارند، مدح و ستايش مى‏كند «و هرگز به هيچ كس، سر سوزنى ستم نخواهد شد» (وَ لا يُظْلَمُونَ فَتِيلًا).                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 409
 
 در حقيقت فضيلت چيزى است كه خداوند آن را فضيلت بداند نه آنچه خودستايان براى خود از روى خودخواهى قائل مى‏شوند و به خويش و ديگران ستم مى‏كنند.
 
 (آيه 50)- در اين آيه برترى طلبيها را يك نوع افترا و دروغ به خدا بستن و گناه بزرگ و آشكار معرفى مى‏كند، مى‏فرمايد: «ببين اين جمعيت چگونه با ساختن فضائل دروغين و نسبت دادن آنها به خدا، به پروردگار خويش دروغ مى‏بندند، آنها اگر گناهى جز همين گناه نداشته باشند، براى مجازات آنان كافى است» (انْظُرْ كَيْفَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَ كَفى‏ بِهِ إِثْماً مُبِيناً).
 
 
هی گنه کرديم و گفتيم خدا مي بخشد...
عذر آورديم و گفتيم خدا مي بخشد...
آخر اين بخشش و اين عفو و کرامت تا کي...!!!
او رحيم است ولي ننگ و خيانت تا کی...!!!
بخششي هست ولي قهر و عذابي هم هست...
آي مردم به خدا روز حسابي هم هست...
زندگي در گذر است...
آدمي رهگذر است....
زندگي يک سفر است....
آدمي همسفر است...
آنچه مي ماند از او راه و رسم سفر است...
 
"رهگذر ميگذرد"
سه شنبه 4 تیر 1392  7:19 AM
تشکرات از این پست
nezarat_ravabet
AliFanoodi
AliFanoodi
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : شهریور 1391 
تعداد پست ها : 17248
محل سکونت : خراسان جنوبی

پاسخ به:طــریـق بـصــیـرت: خـتـم آنــلایـن قـرآن کـریـم هـمگام با بـصـیرت، مـعـرفت و کمـال

ردیف 30 : 

آيه 91-
 
شأن نزول-
 
نقل شده: جمعى از مردم مكّه به خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى‏آمدند و از روى خدعه و نيرنگ اظهار اسلام مى‏كردند، اما همين كه در برابر قريش و بتهاى آنها قرار مى‏گرفتند و به نيايش و عبادت بتها مى‏پرداختند، و به اين ترتيب مى‏خواستند از ناحيه اسلام و قريش هر دو آسوده خاطر باشند، از هر دو طرف سود ببرند و از هيچ يك زيان نبينند، و به اصطلاح در ميان اين دو دسته دو دوزه‏بازى كنند آيه نازل شد و دستور داد مسلمانان در برابر اين دسته شدت عمل به خرج دهند.
 
تفسير:
 
سزاى آنها كه دو دوزه بازى مى‏كنند! در اينجا با دسته ديگرى رو برو مى‏شويم كه درست در مقابل دسته‏اى قرار دارند كه در آيه پيش دستور صلح نسبت به آنها داده شده بود، آنها كسانى هستند كه مى‏خواهند براى حفظ منافع خود در ميان مسلمانان و مشركان آزادى عمل داشته باشند و براى تأمين اين نظر، راه خيانت و نيرنگ پيش گرفته، با هر دو دسته اظهار همكارى و همفكرى مى‏كنند، مى‏فرمايد: «به زودى جمعيت ديگرى را مى‏يابيد كه مى‏خواهند هم از ناحيه شما و هم از ناحيه قوم خودشان در امان باشند» (سَتَجِدُونَ آخَرِينَ يُرِيدُونَ أَنْ يَأْمَنُوكُمْ وَ يَأْمَنُوا قَوْمَهُمْ).
 
و به همين دليل «هنگامى كه ميدان فتنه‏جويى و بت‏پرستى پيش آيد همه برنامه‏ها آنها وارونه مى‏شود و با سر در آن فرو مى‏روند»! (كُلَّما رُدُّوا إِلَى الْفِتْنَةِ أُرْكِسُوا فِيها). اينها درست بر ضد دسته سابقند.
 
سپس در جمله بعد سه تفاوت براى آنها مى‏شمرد، مى‏فرمايد: «اگر آنها از درگيرى با شما كنار نرفتند و پيشنهاد صلح نكردند و دست از شما برنداشتند» (فَإِنْ لَمْ يَعْتَزِلُوكُمْ وَ يُلْقُوا إِلَيْكُمُ السَّلَمَ وَ يَكُفُّوا أَيْدِيَهُمْ).
 
 «هر كجا آنان را يافتيد اسير كنيد و در صورت مقاومت به قتل برسانيد» (فَخُذُوهُمْ وَ اقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ).
 
همين تفاوتها موجب گرديده كه حكم اينها از دسته سابق به كلى جدا شود.
 
و از آنجا كه به اندازه كافى نسبت به آنها اتمام حجت شده در پايان آيه                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 436
 
 مى‏فرمايد: «آنان كسانى هستند كه ما تسلط آشكارى براى شما نسبت به آنها قرار داديم» (وَ أُولئِكُمْ جَعَلْنا لَكُمْ عَلَيْهِمْ سُلْطاناً مُبِيناً).
 
اين تسلط مى‏تواند از نظر منطقى بوده باشد چه اين كه منطق مسلمانان بر مشركان كاملا پيروز بود و يا از نظر ظاهرى و خارجى، زيرا در زمانى اين آيات نازل شد كه مسلمين به قدر كافى نيرومند شده بودند.
 
(آيه 92)
 
شأن نزول:
 
يكى از بت‏پرستان مكّه به نام «حارث بن يزيد» با دستيارى «ابو جهل» مسلمانى را به نام «عياش بن ابى ربيعه» به جرم گرايش به اسلام مدتها شكنجه مى‏داد، پس از هجرت مسلمانان به مدينه، «عياش» نيز به مدينه هجرت كرد.
 
اتفاقا روزى در يكى از محله‏هاى اطراف مدينه با شكنجه دهنده خود حارث بن يزيد رو برو شد، و از فرصت استفاده كرده، او را به قتل رسانيد، به گمان اين كه دشمنى را از پاى درآورده است، در حالى كه توجه نداشت كه «حارث» توبه كرده و مسلمان شده به سوى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى‏رود جريان را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله عرض كردند آيه نازل شد و حكم قتلى را كه از روى اشتباه و خطا واقع شده بيان كرد.
 
تفسير:
 
احكام قتل خطا- چون در آيات گذشته به مسلمانان آزادى عمل براى در هم كوبيدن منافقان و دشمنان خطرناك داخلى داده شده، براى اين كه مبادا كسانى از اين قانون سوء استفاده كنند و با افرادى كه دشمنى دارند به نام منافق بودن تصفيه حساب خصوصى نمايند در اين آيه و آيه بعد احكام قتل خطا و قتل عمد بيان شده است، نخست در اين آيه مى‏فرمايد: «براى هيچ مؤمنى مجاز نيست كه فرد با ايمانى را جز از روى خطا به قتل برساند» (وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ أَنْ يَقْتُلَ مُؤْمِناً إِلَّا خَطَأً).
 
سپس جريمه و كفاره قتل خطا را در سه مرحله بيان مى‏كند:
 
صورت نخست اين كه فرد بيگناهى كه از روى اشتباه كشته شده متعلق به خانواده مسلمانى باشد كه در اين صورت، قاتل بايد دو كار كند، يكى اين كه برده مسلمانى را آزاد نمايد و ديگر اين كه خونبهاى مقتول را به صاحبان خون بپردازد، آيه شريفه مى‏فرمايد: «كسى كه مؤمنى را از روى خطا به قتل رساند، بايد يك برده                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 437
 
 مؤمن را آزاد كند و خونبهايى به كسان او بپردازد» (وَ مَنْ قَتَلَ مُؤْمِناً خَطَأً فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ وَ دِيَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلى‏ أَهْلِهِ).
 
 «مگر اين كه خاندان مقتول با رضايت خاطر از ديه بگذرند» (إِلَّا أَنْ يَصَّدَّقُوا).
 
صورت دوم اين كه «مقتول مؤمن وابسته به خاندانى باشد كه با مسلمانان خصومت و دشمنى دارند، در اين صورت كفاره قتل خطا تنها آزاد نمودن برده مسلمان است» (فَإِنْ كانَ مِنْ قَوْمٍ عَدُوٍّ لَكُمْ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ).
 
پرداخت ديه به جمعيتى كه تقويت بنيه مالى آنان خطرى براى مسلمانان محسوب خواهد شد ضرورت ندارد، به علاوه اسلام ارتباط اين فرد را با خانواده خود كه همگى از دشمنان اسلامند بريده است و بنابراين، جايى براى جبران خسارت نيست.
 
صورت سوم اين كه: «خاندان مقتول از كفارى باشند كه با مسلمانان هم‏پيمانند، در اين صورت براى احترام به پيمان بايد علاوه بر آزاد كردن يك برده مسلمان خونبهاى او را به بازماندگانش بپردازند» (وَ إِنْ كانَ مِنْ قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ مِيثاقٌ فَدِيَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلى‏ أَهْلِهِ وَ تَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ).
 
ظاهرا منظور از مقتول در اينجا «مقتول مؤمن» است.
 
و در پايان آيه در مورد كسانى كه دسترسى به آزاد كردن برده‏اى ندارند يعنى قدرت مالى ندارند و يا برده‏اى براى آزاد كردن نمى‏يابند مى‏فرمايد: «و آن كس كه دسترسى (به آزاد كردن برده) ندارد، دو ماه پى در پى روزه مى‏گيرد» (فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ شَهْرَيْنِ مُتَتابِعَيْنِ).
 
و در پايان مى‏گويد: «اين (تبديل شدن آزاد كردن برده به دو ماه روزه گرفتن يك نوع تخفيف و توبه الهى است، يا اين كه آنچه در آيه به عنوان كفاره قتل خطا گفته شد همگى) براى انجام يك توبه الهى است و خداوند همواره از هر چيز باخبر و همه دستوراتش بر طبق حكمت است» (تَوْبَةً مِنَ اللَّهِ وَ كانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً).
 
 (آيه 93)
 
شأن نزول:
 
 «مقيس بن صبابه كنانى» كه يكى از مسلمانان بود، كشته برادر خود «هشام» را در محله «بنى النجّار» پيدا كرد، جريان را به عرض                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 438
 
 پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رسانيد، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله او را به اتفاق «قيس بن هلال» نزد بزرگان «بنى النجار» فرستاد و دستور داد كه اگر قاتل «هشام» را مى‏شناسند، او را تسليم نمايند و اگر نمى‏شناسند، خونبها و ديه او را بپردازند. آنان هم چون قاتل را نمى‏شناختند، ديه را به صاحب خون پرداختند و او هم تحويل گرفت و به اتفاق «قيس بن هلال» به طرف مدينه حركت كردند، در بين راه بقاياى افكار جاهليت «مقيس» را تحريك نمود و با خود گفت: قبول ديه موجب سرشكستگى و ذلت است، لذا همسفر خود را كه از قبيله «بنى النجار» بود به انتقام خون برادر كشت و به طرف مكّه فرار نمود و از اسلام نيز كناره‏گيرى كرد.
 
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله هم در مقابل اين خيانت خون او را مباح نمود، و آيه مورد بحث به همين مناسبت نازل شد كه مجازات قتل عمد در آن بيان شده است.
 
تفسير:
 
مجازات قتل عمد- بعد از بيان حكم قتل خطا در اينجا به مجازات كسى كه فرد با ايمانى را از روى عمد به قتل برساند اشاره كرده، و چهار مجازات و كيفر شديد اخروى (علاوه بر مسأله قصاص كه مجازات دنيوى است) ذكر مى‏كند، مى‏فرمايد:
 
1- «و هر كسى فرد با ايمانى را از روى عمد به قتل برساند مجازات او دوزخ است كه براى هميشه در آن مى‏ماند» (وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِيها).
 
2- «و خداوند بر او غضب مى‏كند» (وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِ).
 
3- «و از رحمتش او را دور مى‏سازد» (وَ لَعَنَهُ).
 
4- و عذاب عظيمى براى او آماده ساخته است» (وَ أَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظِيماً).
 
از آنجا كه آدمكشى يكى از بزرگترين جنايات و گناهان خطرناك است و اگر با آن مبارزه نشود، امنيت كه يكى از مهمترين شرايط يك اجتماع سالم است به كلى از بين مى‏رود، قرآن قتل بى‏دليل يك انسان را همانند كشتن تمام مردم روى زمين معرفى مى‏كند انسانى را بدون اين كه قاتل باشد و يا در زمين فساد كند بكشد، گويا همه مردم را كشته است».
 
هی گنه کرديم و گفتيم خدا مي بخشد...
عذر آورديم و گفتيم خدا مي بخشد...
آخر اين بخشش و اين عفو و کرامت تا کي...!!!
او رحيم است ولي ننگ و خيانت تا کی...!!!
بخششي هست ولي قهر و عذابي هم هست...
آي مردم به خدا روز حسابي هم هست...
زندگي در گذر است...
آدمي رهگذر است....
زندگي يک سفر است....
آدمي همسفر است...
آنچه مي ماند از او راه و رسم سفر است...
 
"رهگذر ميگذرد"
سه شنبه 4 تیر 1392  12:18 PM
تشکرات از این پست
nezarat_ravabet
AliFanoodi
AliFanoodi
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : شهریور 1391 
تعداد پست ها : 17248
محل سکونت : خراسان جنوبی

پاسخ به:طــریـق بـصــیـرت: خـتـم آنــلایـن قـرآن کـریـم هـمگام با بـصـیرت، مـعـرفت و کمـال

ردیف 31 : 

(آيه 101)- نماز مسافر. در تعقيب آيات گذشته كه در باره «جهاد» و «هجرت» بحث مى‏كرد در اين آيه به مسأله «نماز مسافر» اشاره كرده، مى‏فرمايد:
 
 «هنگامى كه مسافرت كنيد مانعى ندارد كه نماز را كوتاه كنيد اگر از خطرات كافران بترسيد، زيرا كافران دشمن آشكار شما هستند» (وَ إِذا ضَرَبْتُمْ فِي الْأَرْضِ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاةِ إِنْ خِفْتُمْ أَنْ يَفْتِنَكُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنَّ الْكافِرِينَ كانُوا لَكُمْ عَدُوًّا مُبِيناً).
 
البته جاى شك نيست كه نماز مسافر اختصاصى به حالت ترس ندارد.
 
     
هی گنه کرديم و گفتيم خدا مي بخشد...
عذر آورديم و گفتيم خدا مي بخشد...
آخر اين بخشش و اين عفو و کرامت تا کي...!!!
او رحيم است ولي ننگ و خيانت تا کی...!!!
بخششي هست ولي قهر و عذابي هم هست...
آي مردم به خدا روز حسابي هم هست...
زندگي در گذر است...
آدمي رهگذر است....
زندگي يک سفر است....
آدمي همسفر است...
آنچه مي ماند از او راه و رسم سفر است...
 
"رهگذر ميگذرد"
سه شنبه 4 تیر 1392  12:19 PM
تشکرات از این پست
nezarat_ravabet
AliFanoodi
AliFanoodi
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : شهریور 1391 
تعداد پست ها : 17248
محل سکونت : خراسان جنوبی

پاسخ به:طــریـق بـصــیـرت: خـتـم آنــلایـن قـرآن کـریـم هـمگام با بـصـیرت، مـعـرفت و کمـال

ردیف 32

(آيه 102)- هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با عده‏اى از مسلمانان به عزم «مكّه» وارد سرزمين «حديبيه» شدند و جريان به گوش قريش رسيد، خالد بن وليد به سرپرستى يك گروه دويست نفرى براى جلوگيرى از پيشروى مسلمانان به سوى مكّه، در كوههاى نزديك مكّه مستقر شد، هنگام ظهر «بلال» اذان گفت و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با مسلمانان نماز ظهر را به جماعت ادا كردند، خالد از مشاهده اين صحنه در فكر فرو رفت و به نفرات خود گفت در موقع نماز عصر بايد از فرصت استفاده كرد و در حال نماز كار مسلمانان را يكسره ساخت در اين هنگام آيه نازل شد و دستور نماز خوف را به مسلمانان داد، و اين خود يكى از نكات اعجاز قرآن است كه قبل از اقدام دشمن، نقشه‏هاى آنها را نقش بر آب كرد.
 
تفسير:
 
در تعقيب آيات مربوط به جهاد، اين آيه كيفيت نماز خوف را كه به هنگام جنگ بايد خوانده شود به مسلمانان تعليم مى‏دهد، آيه خطاب به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده، مى‏فرمايد: «هنگامى كه در ميان آنها هستى و براى آنها نماز جماعت بر پا مى‏دارى بايد مسلمانان به دو گروه تقسيم شوند، نخست عده‏اى با حمل اسلحه با تو به نماز بايستند» (وَ إِذا كُنْتَ فِيهِمْ فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلاةَ فَلْتَقُمْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ مَعَكَ وَ لْيَأْخُذُوا أَسْلِحَتَهُمْ).
 
سپس هنگامى كه اين گروه سجده كردند (و ركعت اول نماز آنها تمام شد، تو در جاى خود توقف مى‏كنى) و آنها با سرعت ركعت دوم را تمام نموده و به ميدان نبرد باز مى‏گردند و در برابر دشمن مى‏ايستند و گروه دوم كه نماز نخوانده‏اند، جاى گروه اول را مى‏گيرند و با تو نماز مى‏گزارند» (فَإِذا سَجَدُوا فَلْيَكُونُوا مِنْ وَرائِكُمْ وَ لْتَأْتِ طائِفَةٌ أُخْرى‏ لَمْ يُصَلُّوا فَلْيُصَلُّوا مَعَكَ).
 
 «گروه دوم نيز بايد وسايل دفاعى و اسلحه را با خود داشته باشند و بر زمين نگذارند» (وَ لْيَأْخُذُوا حِذْرَهُمْ وَ أَسْلِحَتَهُمْ).
 
اين طرز نماز گزاردن براى اين است كه دشمن شما را غافلگير نكند، «زيرا دشمن همواره در كمين است كه از فرصت استفاده كند و دوست مى‏دارد كه شما از سلاح و متاع خود غافل شويد و يكباره به شما حمله‏ور شود» (وَدَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 445
 
 تَغْفُلُونَ عَنْ أَسْلِحَتِكُمْ وَ أَمْتِعَتِكُمْ فَيَمِيلُونَ عَلَيْكُمْ مَيْلَةً واحِدَةً)
 
.
 
ولى از آنجا كه ممكن است ضرورتهايى پيش بيايد كه حمل سلاح و وسايل دفاعى هر دو با هم به هنگام نماز مشكل باشد، در پايان آيه چنين دستور مى‏دهد:
 
 «و گناهى بر شما نيست اگر از باران ناراحت باشيد و يا بيمار شويد كه در اين حال سلاح خود را بر زمين بگذاريد» (وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ إِنْ كانَ بِكُمْ أَذىً مِنْ مَطَرٍ أَوْ كُنْتُمْ مَرْضى‏ أَنْ تَضَعُوا أَسْلِحَتَكُمْ).
 
 «ولى در هر صورت از همراه داشتن وسايل محافظتى و ايمنى (مانند زره و خود و امثال آن) غفلت نكنيد و حتى در حال عذر، حتما آنها را با خود داشته باشيد» كه اگر احيانا دشمن حمله كند بتوانيد تا رسيدن كمك، خود را حفظ كنيد (وَ خُذُوا حِذْرَكُمْ).
 
شما اين دستورات را به كار بنديد و مطمئن باشيد پيروزى با شماست «زيرا خداوند براى كافران مجازات خواركننده‏اى آماده كرده است» (إِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْكافِرِينَ عَذاباً مُهِيناً).
 
 (آيه 103)- اهميت فريضه نماز! به دنبال دستور نماز خوف در آيه قبل و لزوم بپاداشتن نماز حتى در حال جنگ در اين آيه مى‏فرمايد: «پس از اتمام نماز ياد خدا را فراموش نكنيد، و در حال ايستادن و نشستن و زمانى كه بر پهلو خوابيده‏ايد به ياد خدا باشيد و از او كمك بجوييد» (فَإِذا قَضَيْتُمُ الصَّلاةَ فَاذْكُرُوا اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى‏ جُنُوبِكُمْ).
 
منظور از ياد خدا در حال قيام و قعود و بر پهلو خوابيدن، ممكن است همان حالات مختلف جنگى كه سربازان گاهى در حال ايستادن و زمانى نشستن و زمانى به پهلو خوابيدن، سلاحهاى مختلف جنگى از جمله وسيله تيراندازى را به كار مى‏برند، بوده باشد.
 
آيه فوق در حقيقت اشاره به يك دستور مهم اسلامى است، كه معنى نماز خواندن در اوقات معين اين نيست كه در ساير حالات انسان از خدا غافل بماند.
 
سپس قرآن مى‏گويد: دستور نماز خوف يك دستور استثنايى است و «به                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 446
 
 مجرد اين كه حالت خوف زائل گشت، بايد نماز را به همان طرز عادى انجام دهيد» (فَإِذَا اطْمَأْنَنْتُمْ فَأَقِيمُوا الصَّلاةَ).
 
و در پايان سرّ اين همه سفارش و دقت را در باره نماز چنين بيان مى‏دارد:
 
 «زيرا نماز وظيفه ثابت و معينى براى مؤمنان است» (إِنَّ الصَّلاةَ كانَتْ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ كِتاباً مَوْقُوتاً).
 
هی گنه کرديم و گفتيم خدا مي بخشد...
عذر آورديم و گفتيم خدا مي بخشد...
آخر اين بخشش و اين عفو و کرامت تا کي...!!!
او رحيم است ولي ننگ و خيانت تا کی...!!!
بخششي هست ولي قهر و عذابي هم هست...
آي مردم به خدا روز حسابي هم هست...
زندگي در گذر است...
آدمي رهگذر است....
زندگي يک سفر است....
آدمي همسفر است...
آنچه مي ماند از او راه و رسم سفر است...
 
"رهگذر ميگذرد"
سه شنبه 4 تیر 1392  1:52 PM
تشکرات از این پست
nezarat_ravabet
AliFanoodi
AliFanoodi
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : شهریور 1391 
تعداد پست ها : 17248
محل سکونت : خراسان جنوبی

پاسخ به:طــریـق بـصــیـرت: خـتـم آنــلایـن قـرآن کـریـم هـمگام با بـصـیرت، مـعـرفت و کمـال

ردیف 33

(آيه 132)- در اين آيه براى سومين بار، روى اين جمله تكيه مى‏كند كه:
 
 «آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است ملك خداست و خدا آنها را محافظت و نگهبانى و اداره مى‏كند» (وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ كَفى‏ بِاللَّهِ وَكِيلًا).
 
 (آيه 133)- سپس مى‏فرمايد: «براى خدا هيچ مانعى ندارد كه شما را از بين ببرد، و جمعيتى آماده‏تر و مصمّم‏تر جانشين شما كند، كه در راه اطاعت او كوشاتر باشند و خداوند توانايى بر اين كار را دارد» (إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ أَيُّهَا النَّاسُ وَ يَأْتِ بِآخَرِينَ وَ كانَ اللَّهُ عَلى‏ ذلِكَ قَدِيراً).
 
                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 462
 
 (آيه 134)- در اين آيه، سخن از كسانى به ميان آمده كه دم از ايمان به خدا مى‏زنند، و در ميدانهاى جهاد شركت مى‏كنند و دستورات اسلام را به كار مى‏بندند، بدون اين كه هدف الهى داشته باشند، بلكه منظورشان به دست آوردن نتايج مادى همانند غنايم جنگى و مانند آن است، مى‏فرمايد: «كسانى كه تنها پاداش دنيا مى‏طلبند (در اشتباهند) زيرا در نزد پروردگار پاداش دنيا و آخرت، هر دو مى‏باشد» (مَنْ كانَ يُرِيدُ ثَوابَ الدُّنْيا فَعِنْدَ اللَّهِ ثَوابُ الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ) پس چرا به دنبال هر دو نمى‏روند؟ «و خداوند از نيات همگان آگاه است و هر صدايى را مى‏شنود، و هر صحنه‏اى را مى‏بيند و از اعمال منافق صفتان اطلاع دارد» (وَ كانَ اللَّهُ سَمِيعاً بَصِيراً).
 
 (آيه 135)- عدالت اجتماعى! به تناسب دستورهايى كه در آيات گذشته در باره اجراى عدالت در مورد يتيمان، و همسران داده شده، در اين آيه يك اصل اساسى و يك قانون كلى در باره اجراى عدالت در همه موارد بدون استثناء ذكر مى‏كند و مى‏فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد كاملا قيام به عدالت كنيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ). يعنى، بايد آنچنان عدالت را اجرا كنيد كه كمترين انحرافى به هيچ طرف پيدا نكنيد.
 
سپس براى تأكيد مطلب مسأله «شهادت» را عنوان كرده، مى‏فرمايد: به خصوص در مورد شهادت بايد همه ملاحظات را كنار بگذاريد «و فقط به خاطر خدا شهادت به حق دهيد، اگر چه به زيان شخص شما يا پدر و مادر و يا نزديكان تمام شود» (شُهَداءَ لِلَّهِ وَ لَوْ عَلى‏ أَنْفُسِكُمْ أَوِ الْوالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبِينَ).
 
از اين جمله استفاده مى‏شود كه بستگان مى‏توانند با حفظ اصول عدالت به سود يا به زيان يكديگر شهادت دهند.
 
سپس به قسمت ديگرى از عوامل انحراف از اصل عدالت اشاره كرده مى‏فرمايد: «نه ملاحظه ثروت ثروتمندان بايد مانع شهادت به حق گردد و نه عواطف ناشى از ملاحظه فقر فقيران، زيرا «اگر آن كس كه شهادت به حق به زيان او تمام مى‏شود، ثروتمند يا فقير باشد، خداوند نسبت به حال آنها آگاهتر است» نه صاحبان زر و زور مى‏توانند در برابر حمايت پروردگار، زيانى به شاهدان بر حق                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 463
 
 برسانند، و نه فقير با اجراى عدالت گرسنه مى‏ماند» (إِنْ يَكُنْ غَنِيًّا أَوْ فَقِيراً فَاللَّهُ أَوْلى‏ بِهِما).
 
باز براى تأكيد دستور مى‏دهد كه «از هوى و هوس پيروى نكنيد تا مانعى در راه اجراى عدالت ايجاد گردد» (فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوى‏ أَنْ تَعْدِلُوا).
 
از اين جمله به خوبى استفاده مى‏شود كه سر چشمه مظالم و ستمها، هوى پرستى است و اگر اجتماعى هوى پرست نباشد، ظلم و ستم در آن راه نخواهد داشت! بار ديگر به خاطر اهميتى كه موضوع اجراى عدالت دارد، روى اين دستور تكيه كرده مى‏فرمايد: «اگر مانع رسيدن حق به حقدار شويد و يا حق را تحريف نماييد و يا پس از آشكار شدن حق از آن اعراض كنيد، خداوند از اعمال شما آگاه است» (وَ إِنْ تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا فَإِنَّ اللَّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيراً).
 
آيه فوق توجه فوق العاده اسلام را به مسأله عدالت اجتماعى در هر شكل و هر صورت كاملا روشن مى‏سازد و انواع تأكيداتى كه در اين چند جمله به كار رفته است نشان مى‏دهد كه اسلام تا چه اندازه در اين مسأله مهم انسانى و اجتماعى، حساسيت دارد، اگر چه با نهايت تأسف ميان عمل مسلمانان، و اين دستور عالى اسلامى، فاصله از زمين تا آسمان است!، و همين يكى از اسرار عقب ماندگى آنهاست.
 
هی گنه کرديم و گفتيم خدا مي بخشد...
عذر آورديم و گفتيم خدا مي بخشد...
آخر اين بخشش و اين عفو و کرامت تا کي...!!!
او رحيم است ولي ننگ و خيانت تا کی...!!!
بخششي هست ولي قهر و عذابي هم هست...
آي مردم به خدا روز حسابي هم هست...
زندگي در گذر است...
آدمي رهگذر است....
زندگي يک سفر است....
آدمي همسفر است...
آنچه مي ماند از او راه و رسم سفر است...
 
"رهگذر ميگذرد"
سه شنبه 4 تیر 1392  2:55 PM
تشکرات از این پست
nezarat_ravabet
AliFanoodi
AliFanoodi
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : شهریور 1391 
تعداد پست ها : 17248
محل سکونت : خراسان جنوبی

پاسخ به:طــریـق بـصــیـرت: خـتـم آنــلایـن قـرآن کـریـم هـمگام با بـصـیرت، مـعـرفت و کمـال

ردیف 34

(آيه 140)
 
شأن نزول-
 
از ابن عباس نقل شده كه: جمعى از منافقان در جلسات دانشمندان يهود مى‏نشستند، جلساتى كه در آن نسبت به آيات قرآن استهزاء مى‏شد، آيه نازل گشت و عاقبت شوم اين عمل را روشن ساخت.
 
تفسير:
 
در مجلس گناه ننشينيد- در سوره انعام آيه 68 صريحا به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور داده است كه: «اگر مشاهده كنى كسانى نسبت به آيات قرآن استهزاء مى‏كنند و سخنان ناروا مى‏گويند، از آنها اعراض كن».
 
اين آيه بار ديگر اين حكم اسلامى را تأكيد مى‏كند و به مسلمانان هشدار مى‏دهد كه: «در قرآن به شما قبلا دستور داده شده كه هنگامى بشنويد افرادى نسبت به آيات قرآن كفر مى‏ورزند و استهزاء مى‏كنند با آنها ننشينيد تا از اين كار صرف نظر كرده، به مسائل ديگرى بپردازند» (وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فِي الْكِتابِ أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ آياتِ اللَّهِ                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 466
 
 يُكْفَرُ بِها وَ يُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتَّى يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ)
 
.
 
سپس نتيجه اين كار را چنين بيان مى‏كند كه: «اگر شما در اين گونه مجالس شركت كرديد همانند آنها خواهيد بود» و سرنوشتتان، سرنوشت آنهاست (إِنَّكُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ).
 
باز براى تأكيد اين مطلب اضافه مى‏كند شركت در اين گونه جلسات نشانه روح نفاق است «و خداوند همه منافقان و كافران را در دوزخ جمع مى‏كند» (إِنَّ اللَّهَ جامِعُ الْمُنافِقِينَ وَ الْكافِرِينَ فِي جَهَنَّمَ جَمِيعاً).
 
 (آيه 141)- صفات منافقان! اين آيه و آيات بعد قسمتى ديگر از صفات منافقان و انديشه‏هاى پريشان آنها را بازگو مى‏كند، مى‏گويد: «منافقان كسانى هستند كه هميشه مى‏خواهند از هر پيشامدى به نفع خود بهره‏بردارى كنند، اگر پيروزى نصيب شما شود فورا خود را در صف مؤمنان جا زده، مى‏گويند آيا ما با شما نبوديم و آيا كمكهاى ارزنده ما مؤثر در غلبه و پيروزى شما نبود؟ بنابراين، ما هم در تمام اين موفقيتها و نتايج معنوى و مادى آن شريك و سهيميم» (الَّذِينَ يَتَرَبَّصُونَ بِكُمْ فَإِنْ كانَ لَكُمْ فَتْحٌ مِنَ اللَّهِ قالُوا أَ لَمْ نَكُنْ مَعَكُمْ).
 
اما اگر بهره‏اى از اين پيروزى نصيب دشمنان اسلام شود، فورا خود را به آنها نزديك كرده، مراتب رضامندى خويش را به آنها اعلام مى‏دارند و مى‏گويند: «اين ما بوديم كه شما را تشويق به مبارزه با مسلمانان و عدم تسليم در برابر آنها كرديم بنابراين، ما هم در اين پيروزيها سهمى داريم»! (وَ إِنْ كانَ لِلْكافِرِينَ نَصِيبٌ قالُوا أَ لَمْ نَسْتَحْوِذْ عَلَيْكُمْ وَ نَمْنَعْكُمْ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ).
 
به اين ترتيب اين دسته با فرصت طلبى مخصوص خود، گاهى «رفيق قافله» اند و گاهى «شريك دزد» و عمرى را با اين دو دوزه بازى كردن مى‏گذرانند! ولى قرآن سر انجام آنها را با يك جمله كوتاه بيان مى‏كند و مى‏گويد: بالاخره روزى فرا مى‏رسد كه پرده‏ها بالا مى‏رود و نقاب از چهره زشت آنان برداشته مى‏شود. آرى! «در روز قيامت خداوند در ميان شما قضاوت مى‏كند» (فَاللَّهُ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ).                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 467
 
 و براى اين كه مؤمنان واقعى مرعوب آنان نشوند در پايان آيه اضافه مى‏كند:
 
 «هيچ گاه خداوند راهى براى پيروزى و تسلط كافران بر مسلمانان قرار نداده است» (وَ لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلًا).
 
يعنى كافران نه تنها از نظر منطق بلكه از نظر نظامى و سياسى و فرهنگى و اقتصادى و خلاصه از هيچ نظر بر افراد با ايمان، چيره نخواهند شد.
 
و اگر پيروزى آنها را بر مسلمانان در ميدانهاى مختلف با چشم خود مى‏بينيم به خاطر آن است كه بسيارى از مسلمانان مؤمنان واقعى نيستند، نه خبرى از اتحاد و اخوت اسلامى در ميان آنان است و نه علم و آگاهى لازم كه اسلام آن را از لحظه تولد تا لحظه مرگ بر همه لازم شمرده است دارند، و چون چنانند طبعا چنينند!
 
 (آيه 142)- در اين آيه و آيه بعد پنج صفت ديگر از صفات منافقان در عبارات كوتاهى آمده است:
 
1- آنها براى رسيدن به اهداف شوم خود از راه خدعه و نيرنگ وارد مى‏شوند و حتى مى‏خواهند: به خدا خدعه و نيرنگ زنند در حالى كه در همان لحظات كه در صدد چنين كارى هستند در يك نوع خدعه واقع شده‏اند، زيرا براى به دست آوردن سرمايه‏هاى ناچيزى سرمايه‏هاى بزرگ وجود خود را از دست مى‏دهند بطورى كه آيه مى‏گويد: «منافقان مى‏خواهند خدا را فريب دهند در حالى كه او آنها را فريب مى‏دهد» (إِنَّ الْمُنافِقِينَ يُخادِعُونَ اللَّهَ وَ هُوَ خادِعُهُمْ)
 
.
 
2- آنها از خدا دورند و از راز و نياز با او لذت نمى‏برند و به همين دليل:
 
 «هنگامى كه به نماز برخيزند سر تا پاى آنها غرق كسالت و بى‏حالى است» (وَ إِذا قامُوا إِلَى الصَّلاةِ قامُوا كُسالى‏)
 
.
 
3- آنها چون به خدا و وعده‏هاى بزرگ او ايمان ندارند، «اگر عبادت يا عمل نيكى انجام دهند آن نيز از روى رياست نه به خاطر خدا»! (يُراؤُنَ النَّاسَ)
 
.
 
4- «آنها گاهى ذكرى هم بگويند و يادى از خدا كنند از صميم دل و از روى آگاهى و بيدارى نيست و اگر هم باشد بسيار كم است» (وَ لا يَذْكُرُونَ اللَّهَ إِلَّا قَلِيلًا)
 
.
 
 (آيه 143)- پنجم: «آنها افراد سرگردان و بى‏هدف و فاقد برنامه و مسير                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 468
 
 مشخص‏اند، نه جزء مؤمنانند و نه در صف كافران»! (مُذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذلِكَ لا إِلى‏ هؤُلاءِ وَ لا إِلى‏ هؤُلاءِ).
 
و در پايان آيه سرنوشت آنها را چنين بيان مى‏كند آنها افرادى هستند كه بر اثر اعمالشان خدا حمايتش را از آنان برداشته و در بيراهه‏ها گمراهشان ساخته «و هر كس را خدا گمراه كند هيچ گاه راه نجاتى براى آنان نخواهى يافت» (وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِيلًا).
 
 (آيه 144)- در آيات گذشته اشاره به گوشه‏اى از صفات منافقان و كافران شد و در اين آيه نخست مى‏فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! كافران (و منافقان) را به جاى مؤمنان تكيه گاه و ولىّ خود انتخاب نكنيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْكافِرِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ).
 
چرا كه اين عمل يك جرم و قانون‏شكنى آشكار و شرك به خداوند است و با توجه به قانون عدالت پروردگار موجب استحقاق مجازات شديدى است لذا به دنبال آن مى‏فرمايد: «آيا مى‏خواهيد دليل روشنى بر ضد خود در پيشگاه پروردگار درست كنيد» (أَ تُرِيدُونَ أَنْ تَجْعَلُوا لِلَّهِ عَلَيْكُمْ سُلْطاناً مُبِيناً).
 
(آيه 145)- در اين آيه براى روشن ساختن حال منافقانى كه اين دسته از مسلمانان غافل، طوق دوستى آنان را بر گردن مى‏نهند، مى‏فرمايد: «منافقان در پايين‏ترين و نازلترين مراحل دوزخ قرار دارند و هيچ گونه ياورى براى آنها نخواهى يافت» (إِنَّ الْمُنافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَ لَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصِيراً).
 
از اين آيه به خوبى استفاده مى‏شود كه از نظر اسلام نفاق بدترين انواع كفر، و منافقان دورترين مردم از خدا هستند، و به همين دليل جايگاه آنها بدترين و پست‏ترين نقطه دوزخ است.
 
 (آيه 146)- اما براى اين كه روشن شود حتى اين افراد فوق العاده آلوده، راه بازگشت به سوى خدا و اصلاح موقعيت خويشتن دارند، اضافه مى‏كند: «مگر آنها كه توبه كرده و اعمال خود را اصلاح نمايند (و گذشته را جبران كنند) و به دامن لطف پروردگار چنگ بزنند و دين و ايمان خود را براى خدا خالص گردانند» (إِلَّا                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 469
 
 الَّذِينَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ اعْتَصَمُوا بِاللَّهِ وَ أَخْلَصُوا دِينَهُمْ لِلَّهِ)
 
. «چنين كسانى (سر انجام اهل نجات خواهند شد) و با مؤمنان قرين مى‏گردند» (فَأُولئِكَ مَعَ الْمُؤْمِنِينَ). «و خداوند پاداش عظيمى به همه افراد با ايمان خواهد داد» (وَ سَوْفَ يُؤْتِ اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ أَجْراً عَظِيماً).
 
 (آيه 147)- مجازاتهاى خدا انتقامى نيست! در اين آيه به يك «واقعيت مهم» اشاره مى‏شود و آن اين كه مجازاتهاى دردناك الهى نه به خاطر آن است كه خداوند بخواهد از بندگان عاصى «انتقام» بگيرد و يا «قدرت نمايى» كند، و يا زيانى كه از رهگذر عصيان آنها بدو رسيده است «جبران» نمايد، زيرا همه اينها لازمه نقايص و كمبودهاست كه ذات پاك خدا از آنها مبرّاست، بلكه اين مجازاتها همگى بازتابها و نتايج سوء اعمال و عقايد خود انسانهاست.
 
و لذا آيه مى‏فرمايد: «خدا چه نيازى به مجازات شما دارد اگر شما شكر گزارى كنيد و ايمان بياوريد»؟ و (ما يَفْعَلُ اللَّهُ بِعَذابِكُمْ إِنْ شَكَرْتُمْ وَ آمَنْتُمْ).
 
يعنى، اگر شما ايمان و عمل صالحى داشته باشيد و از مواهب الهى سوء استفاده نكنيد، بدون شك كمترين مجازاتى دامن شما را نخواهد گرفت.
 
و براى تأكيد اين موضوع اضافه مى‏كند: «خداوند هم از اعمال و نيات شما آگاه است و هم در برابر اعمال نيك شما شاكر و پاداش‏دهنده است» (وَ كانَ اللَّهُ شاكِراً عَلِيماً).
 
در آيه فوق موضوع «شكرگزارى» بر «ايمان» مقدم شده است و اين به خاطر آن است كه تا انسان نعمتها و مواهب خدا را نشناسد و به مقام شكرگزارى نرسد، نمى‏تواند خود او را بشناسد- دقت كنيد.
 
آغاز جزء ششم قرآن مجيد
 
ادامه سوره نساء
 
 (آيه 148)- در اين آيه و آيه بعد اشاره به بخشى از دستورات اخلاقى اسلام شده، نخست مى‏فرمايد: «خدا دوست نمى‏دارد كه بدگويى شود و يا عيوب و اعمال زشت اشخاص با سخن برملا شود» (لا يُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ).                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 470
 
 زيرا همان گونه كه خداوند «ستّار العيوب» است، دوست ندارد كه افراد بشر پرده‏درى كنند و عيوب مردم را فاش سازند و آبروى آنها را ببرند.
 
سپس به بعضى از امور كه مجوز اين گونه بدگوييها و پرده‏دريها مى‏شود اشاره كرده، مى‏فرمايد: «مگر كسى كه مظلوم واقع شده» (إِلَّا مَنْ ظُلِمَ).
 
چنين افراد براى دفاع از خويشتن در برابر ظلم ظالم حق دارند اقدام به شكايت كنند و يا از مظالم و ستمگريها آشكارا مذمت و انتقاد و غيبت نمايند و تا حق خود را نگيرند و دفع ستم ننمايند از پاى ننشينند.
 
و در پايان آيه- همان طور كه روش قرآن است- براى اين كه افرادى از اين استثناء نيز سوء استفاده نكنند و به بهانه اين كه مظلوم واقع شده‏اند عيوب مردم را بدون جهت آشكار نسازند مى‏فرمايد: «خداوند سخنان را مى‏شنود و از نيات آگاه است» (وَ كانَ اللَّهُ سَمِيعاً عَلِيماً).
 
 (آيه 149)- در اين آيه، به نقطه مقابل اين حكم اشاره كرده، مى‏فرمايد: «اگر نيكيهاى افراد را اظهار كنيد و يا مخفى نماييد مانعى ندارد (به خلاف بديها كه مطلقا جز در مواردى استثنايى بايد كتمان شود) و نيز اگر در برابر بديهايى كه افراد به شما كرده‏اند راه عفو و بخشش را پيش گيريد بهتر است زيرا اين كار در حقيقت يك نوع كار الهى است كه با داشتن قدرت بر هر گونه انتقام، بندگان شايسته خود را مورد عفو قرار مى‏دهد» (إِنْ تُبْدُوا خَيْراً أَوْ تُخْفُوهُ أَوْ تَعْفُوا عَنْ سُوءٍ فَإِنَّ اللَّهَ كانَ عَفُوًّا قَدِيراً).
 
 (آيه 150)- ميان پيامبران تبعيض نيست! در اين آيه و آيه بعد توصيفى از حال جمعى از كافران و مؤمنان و سرنوشت آنها آمده است و آيات گذشته را كه در باره منافقان بود تكميل مى‏كند.
 
نخست به كسانى كه ميان پيامبران الهى فرق گذاشته، بعضى را بر حق و بعضى را بر باطل مى‏دانند اشاره كرده، مى‏فرمايد: «آنها كه به خدا و پيامبرانش كافر مى‏شوند و مى‏خواهند ميان خدا و پيامبران تفرقه بيندازند و اظهار مى‏دارند كه ما نسبت به بعضى از آنها ايمان داريم اگر چه بعضى ديگر را به رسميت نمى‏شناسيم، و به گمان خود مى‏خواهند در اين ميان راهى پيدا كنند ...» (إِنَّ الَّذِينَ                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 471
 
 يَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ يُرِيدُونَ أَنْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ يَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَ يُرِيدُونَ أَنْ يَتَّخِذُوا بَيْنَ ذلِكَ سَبِيلًا).
 
در حقيقت اين جمله حال يهوديان و مسيحيان را روشن مى‏سازد كه يهوديان مسيح را به رسميت نمى‏شناختند، و هر دو، پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله را، در حالى كه طبق كتب آسمانى آنها نبوت اين پيامبران بر ايشان ثابت شده بود.
 
بنابراين، ايمان آنها حتى در مواردى كه نسبت به آن اظهار ايمان مى‏كنند، بى‏ارزش قلمداد شده است، چرا كه از روح حق‏جويى سر چشمه نمى‏گيرد.
 
هی گنه کرديم و گفتيم خدا مي بخشد...
عذر آورديم و گفتيم خدا مي بخشد...
آخر اين بخشش و اين عفو و کرامت تا کي...!!!
او رحيم است ولي ننگ و خيانت تا کی...!!!
بخششي هست ولي قهر و عذابي هم هست...
آي مردم به خدا روز حسابي هم هست...
زندگي در گذر است...
آدمي رهگذر است....
زندگي يک سفر است....
آدمي همسفر است...
آنچه مي ماند از او راه و رسم سفر است...
 
"رهگذر ميگذرد"
سه شنبه 4 تیر 1392  2:55 PM
تشکرات از این پست
nezarat_ravabet
AliFanoodi
AliFanoodi
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : شهریور 1391 
تعداد پست ها : 17248
محل سکونت : خراسان جنوبی

پاسخ به:طــریـق بـصــیـرت: خـتـم آنــلایـن قـرآن کـریـم هـمگام با بـصـیرت، مـعـرفت و کمـال

ردیف 35

سوره مائده‏
 
اين سوره در «مدينه» نازل شده و 120 آيه است.
 
بسم اللّه الرحمن الرحيم‏
 
 (آيه 1)- لزوم وفا به عهد و پيمان! بطورى كه از روايات اسلامى و سخنان مفسران بزرگ استفاده مى‏شود، اين سوره آخرين سوره (و يا از آخرين سوره‏هايى) است كه بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نازل شده است.
 
__________________________________________________
 
 (1) «مائده» در اصل به طبقى گويند كه در آن غذا باشد.
 
                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 486
 
در اين سوره- به خاطر همين موقعيت خاص- تأكيد روى يك سلسله مفاهيم اسلامى و آخرين برنامه‏هاى دينى و مسأله رهبرى امت و جانشينى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شده است و شايد به همين جهت است كه با مسأله لزوم وفاى به عهد و پيمان، شروع شده، و در نخستين جمله مى‏فرمايد: «اى افراد با ايمان به عهد و پيمان خود وفا كنيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ).
 
تا به اين وسيله افراد با ايمان را ملزم به پيمانهايى كه در گذشته با خدا بسته‏اند و يا در اين سوره به آن اشاره شده است بنمايد.
 
جمله فوق دليل بر وجوب وفا به تمام پيمانهايى است كه ميان افراد انسان با يكديگر، و يا افراد انسان با خدا، بطور محكم بسته مى‏شود، و به اين ترتيب تمام پيمانهاى الهى و انسانى و پيمانهاى سياسى و اقتصادى و اجتماعى و تجارى و زناشويى و مانند آن را در بر مى‏گيرد و يك مفهوم كاملا وسيع دارد، حتى عهد و پيمانهايى را كه مسلمانان با غير مسلمانان مى‏بندند نيز شامل مى‏شود.
 
در اهميت وفاى به عهد در نهج البلاغه در فرمان مالك اشتر چنين مى‏خوانيم:
 
 «در ميان واجبات الهى هيچ موضوعى همانند وفاى به عهد در ميان مردم جهان- با تمام اختلافاتى كه دارند- مورد اتفاق نيست به همين جهت بت‏پرستان زمان جاهليت نيز پيمانها را در ميان خود محترم مى‏شمردند زيرا عواقب دردناك پيمان شكنى را دريافته بودند».
 
سپس به دنبال دستور وفاى به پيمانها كه تمام احكام و پيمانهاى الهى را شامل مى‏شود يك سلسله از احكام اسلام را بيان كرده، كه نخستين آن حلال بودن گوشت پاره‏اى از حيوانات است، مى‏فرمايد: «چهارپايان (يا جنين آنها) براى شما حلال شده است» (أُحِلَّتْ لَكُمْ بَهِيمَةُ الْأَنْعامِ) «1».
 
سپس در ذيل آيه دو مورد را از حكم حلال بودن گوشت چهارپايان استثناء كرده، مى‏فرمايد: «به استثناى گوشتهايى كه تحريم آن به زودى براى شما بيان مى‏شود» (إِلَّا ما يُتْلى‏ عَلَيْكُمْ).
 
__________________________________________________
 
 (1) «انعام» جمع «نعم» به معنى شتر و گاو و گوسفند است.
 
                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 487
 
 «و به استثناى حال احرام (براى انجام مناسك حجّ يا انجام مناسك عمره) كه در اين حال صيد كردن حرام است» (غَيْرَ مُحِلِّي الصَّيْدِ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ).
 
و در پايان مى‏فرمايد: «خداوند هر حكمى را بخواهد صادر مى‏كند» (إِنَّ اللَّهَ يَحْكُمُ ما يُرِيدُ). يعنى، چون آگاه از همه چيز و مالك همه چيز مى‏باشد هر حكمى را كه به صلاح و مصلحت بندگان باشد و حكمت اقتضا كند تشريع مى‏نمايد.
 
 (آيه 2)- هشت دستور در يك آيه! در اين آيه چند دستور مهم اسلامى از آخرين دستوراتى كه بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نازل شده است بيان گرديده كه همه يا اغلب آنها مربوط به حجّ و زيارت خانه خداست:
 
1- نخست خطاب به افراد با ايمان كرده، مى‏فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! شعائر الهى را نقض نكنيد و حريم آنها را حلال نشمريد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللَّهِ). منظور از «شعائر اللّه» مناسك و برنامه‏هاى حجّ است.
 
2- «احترام ماههاى حرام را نگاه داريد و از جنگ كردن در اين ماهها خوددارى كنيد» (وَ لَا الشَّهْرَ الْحَرامَ).
 
3- «قربانيانى را كه براى حج مى‏آورند، اعم از اين كه بى‏نشان باشند- هدى- و يا نشان داشته باشند- قلائد- حلال نشمريد و بگذاريد كه به قربانگاه برسند و در آنجا قربانى شوند» (وَ لَا الْهَدْيَ وَ لَا الْقَلائِدَ).
 
4- تمام زائران خانه خدا بايد از آزادى كامل در اين مراسم بزرگ اسلامى بهره‏مند باشند و هيچ گونه امتيازى در اين قسمت در ميان قبايل و افراد و نژادها و زبانها نيست بنابراين «نبايد كسانى را كه براى خشنودى پروردگار و جلب رضاى او و حتى به دست آوردن سود تجارى به قصد زيارت خانه خدا حركت مى‏كنند مزاحمت كنيد خواه با شما دوست باشند يا دشمن همين اندازه كه مسلمانند و زائر خانه خدا مصونيت دارند» (وَ لَا آمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرامَ يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنْ رَبِّهِمْ وَ رِضْواناً).
 
5- تحريم صيد محدود به زمان احرام است، بنابراين «هنگامى كه از احرام (حج يا عمره) بيرون آمديد، صيد كردن براى شما مجاز است» (وَ إِذا حَلَلْتُمْ فَاصْطادُوا).                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 488
 
 6- اگر جمعى از بت‏پرستان در دوران جاهليت (در جريان حديبيه) مزاحم زيارت شما از خانه خدا شدند و نگذاشتند مناسك زيارت خانه خدا را انجام دهيد، «نبايد اين جريان سبب شود كه بعد از اسلام آنها، كينه‏هاى ديرينه را زنده كنيد و مانع آنها از زيارت خانه خدا شويد» (وَ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَنْ صَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ أَنْ تَعْتَدُوا).
 
از جمله فوق يك قانون كلى استفاده مى‏شود و آن اين كه مسلمانان هرگز نبايد «كينه‏توز» باشند و در صدد انتقام حوادثى كه در زمانهاى گذشته واقع شده برآيند.
 
7- سپس براى تكميل بحث گذشته مى‏فرمايد: شما بجاى اين كه دست به هم بدهيد تا از دشمنان سابق و دوستان امروز خود انتقام بگيريد «بايد دست اتحاد در راه نيكيها و تقوا به يكديگر بدهيد نه اين كه تعاون و همكارى بر گناه و تعدى نماييد» (وَ تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى‏ وَ لا تَعاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ).
 
8- در پايان آيه براى تحكيم و تأكيد احكام گذشته مى‏فرمايد: «پرهيزكارى را پيشه كنيد و از مخالفت فرمان خدا بپرهيزيد كه مجازات و كيفرهاى خدا شديد است» (وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ).
 
 (آيه 3)- در آغاز اين سوره اشاره به حلال بودن گوشت چهارپايان به استثناى آنچه بعدا خواهد آمد شده اين آيه در حقيقت همان استثناهايى است كه وعده داده شد، در اينجا حكم به تحريم يازده چيز شده است.
 
نخست مى‏فرمايد: «مردار بر شما حرام شده است» (حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ).
 
 «و همچنين خون» (وَ الدَّمُ) «و گوشت خوك» (وَ لَحْمُ الْخِنْزِيرِ). «و حيواناتى كه طبق سنت جاهليت به نام بتها و اصولا به غير نام خدا ذبح شوند» (وَ ما أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ).
 
 «و نيز حيواناتى كه خفه شده باشند حرامند» (وَ الْمُنْخَنِقَةُ).
 
خواه بخودى خود و يا بوسيله دام و خواه بوسيله انسان اين كار انجام گردد چنانكه در زمان جاهليت معمول بوده گاهى حيوان را در ميان دو چوب يا در ميان دو شاخه درخت سخت مى‏فشردند تا بميرد و از گوشتش استفاده كنند «و حيواناتى كه با شكنجه و ضرب، جان بسپارند و يا به بيمارى از دنيا بروند» (وَ الْمَوْقُوذَةُ).                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 489
 
 در تفسير قرطبى نقل شده كه در ميان عرب معمول بوده كه بعضى از حيوانات را به خاطر بتها آنقدر مى‏زدند تا بميرد و آن را يك نوع عبادت مى‏دانستند! «و حيواناتى كه بر اثر پرت شدن از بلندى بميرند» (وَ الْمُتَرَدِّيَةُ).
 
 «و حيواناتى كه به ضرب شاخ مرده باشند» (وَ النَّطِيحَةُ).
 
 «و حيواناتى كه بوسيله حمله درندگان كشته شوند» (وَ ما أَكَلَ السَّبُعُ).
 
سپس به دنبال تحريم موارد فوق مى‏فرمايد: «اگر قبل از آن كه اين حيوانات جان بسپرند به آنها برسند و با آداب اسلامى آنها را سر ببرند و خون بقدر كافى از آنها بيرون بريزد، حلال خواهد بود» (إِلَّا ما ذَكَّيْتُمْ).
 
در زمان جاهليت بت‏پرستان سنگهايى در اطراف كعبه نصب كرده بودند كه شكل و صورت خاصى نداشت، آنها را «نصب» مى‏ناميدند در مقابل آنها قربانى مى‏كردند و خون قربانى را به آنها مى‏ماليدند، و فرق آنها با بت همان بود كه بتها همواره داراى اشكال و صور خاصى بودند اما «نصب» چنين نبودند، اسلام در آيه مورد بحث اين گونه گوشتها را تحريم كرده و مى‏گويد: «حيوانهايى كه روى بتها يا در برابر آنها ذبح شوند همگى بر شما حرام است» (وَ ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ).
 
روشن است كه تحريم اين نوع گوشت جنبه اخلاقى و معنوى دارد نه جنبه مادى و جسمانى.
 
نوع ديگرى از حيواناتى كه تحريم آن در آيه آمده آنهاست كه بصورت «بخت‏آزمايى» ذبح و تقسيم مى‏گرديده و آن چنين بوده كه: ده نفر با هم شرط بندى مى‏كردند و حيوانى را خريدارى و ذبح نموده سپس ده چوبه تير، كه روى هفت عدد از آنها عنوان «برنده» و سه عدد عنوان «بازنده» ثبت شده بود در كيسه مخصوصى مى‏ريختند و به صورت قرعه كشى آنها را به نام يك يك از آن ده نفر بيرون مى‏آوردند، هفت چوبه برنده به نام هر كس مى‏افتاد سهمى از گوشت برمى‏داشت، و چيزى در برابر آن نمى‏پرداخت، ولى آن سه نفر كه تيرهاى بازنده را دريافت داشته بودند، بايد هر كدام يك سوم قيمت حيوان را بپردازند، بدون اين كه سهمى از گوشت داشته باشند، اين چوبه‏هاى تير را «ازلام» مى‏ناميدند، اسلام                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 490
 
 خوردن اين گوشتها را تحريم كرد، نه به خاطر اين كه اصل گوشت حرام بوده باشد، بلكه به خاطر اين كه جنبه قمار و بخت‏آزمايى دارد و مى‏فرمايد: «و (همچنين) قسمت كردن گوشت حيوان به وسيله چوبه‏هاى تير مخصوص بخت‏آزمايى» بر شما حرام شده است (وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلامِ).
 
روشن است كه تحريم قمار و مانند آن اختصاص به گوشت حيوانات ندارد، بلكه در هر چيز انجام گيرد ممنوع است و تمام زيانهاى «فعاليتهاى حساب نشده اجتماعى» و برنامه‏هاى خرافى در آن جمع مى‏باشد.
 
و در پايان براى تأكيد بيشتر روى تحريم آنها مى‏فرمايد: «تمام اين اعمال فسق است و خروج از اطاعت پروردگار» (ذلِكُمْ فِسْقٌ).
 
اعتدال در استفاده از گوشت-
 
آنچه از مجموع بحثهاى فوق و ساير منابع اسلامى استفاده مى‏شود اين است كه روش اسلام در مورد بهره‏بردارى از گوشتها- همانند ساير دستورهايش- يك روش كاملا اعتدالى است، يعنى نه همانند مردم زمان جاهليت كه از گوشت سوسمار و مردار و خون و امثال آن مى‏خوردند، و يا همانند بسيارى از غربيهاى امروز كه حتى از خوردن گوشت خرچنگ و كرمها چشم پوشى نمى‏كنند، و نه مانند هندوها كه مطلقا خوردن گوشت را ممنوع مى‏دانند، بلكه گوشت حيواناتى كه داراى تغذيه پاك بوده و مورد تنفر نباشد حلال كرده و روى روشهاى افراطى و تفريطى خط بطلان كشيده و براى استفاده از گوشتها شرايطى مقرر داشته است.
 
بعد از بيان احكام فوق دو جمله پرمعنى در آيه مورد بحث به چشم مى‏خورد نخست مى‏گويد: «امروز كافران از دين شما مأيوس شدند بنابراين، از آنها نترسيد و تنها از (مخالفت) من بترسيد» (الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ).
 
و سپس مى‏گويد: «امروز دين و آيين شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان آيين شما پذيرفتم» (الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 491
 
 وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً).
 
روز اكمال دين كدام روز است-
 
منظور از «اليوم» (امروز) كه در دو جمله بالا تكرار شده چيست؟ آنچه تمام مفسران شيعه آن را در كتب خود آورده‏اند و روايات متعددى از طرق معروف اهل تسنن و شيعه آن را تأييد مى‏كند و با محتويات آيه كاملا سازگار است اين كه: منظور روز غدير خم است، روزى كه پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله امير مؤمنان على عليه السّلام را رسما براى جانشينى خود تعيين كرد، آن روز بود كه آيين اسلام به تكامل نهايى خود رسيد و كفار در ميان امواج يأس فرو رفتند، زيرا انتظار داشتند كه آيين اسلام قائم به شخص باشد، و با از ميان رفتن پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله اوضاع به حال سابق برگردد، و اسلام تدريجا برچيده شود، اما هنگامى كه مشاهده كردند مردى كه از نظر علم و تقوا و قدرت و عدالت بعد از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در ميان مسلمانان بى‏نظير بود به عنوان جانشينى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله انتخاب و از مردم براى او بيعت گرفته شد يأس و نوميدى نسبت به آينده اسلام آنها را فرا گرفت و فهميدند كه آيينى است ريشه‏دار و پايدار.
 
نكته جالبى كه بايد در اينجا به آن توجه كرد اين است كه قرآن در سوره نور آيه 55 چنين مى‏گويد: «خداوند به آنهايى كه از شما ايمان آوردند و عمل صالح انجام داده‏اند وعده داده است كه آنها را خليفه در روى زمين قرار دهد همان طور كه پيشينيان آنان را چنين كرد، و نيز وعده داده آيينى را كه براى آنان پسنديده است مستقر و مستحكم گرداند و بعد از ترس به آنها آرامش بخشد».
 
در اين آيه خداوند مى‏فرمايد: آيينى را كه براى آنها «پسنديده»، در روى زمين مستقر مى‏سازد، با توجه به اين كه سوره نور قبل از سوره مائده نازل شده است و با توجه به جمله «رضيت لكم الاسلام دينا» كه در آيه مورد بحث، در باره ولايت على عليه السّلام نازل شده، چنين نتيجه مى‏گيريم كه اسلام در صورتى در روى زمين مستحكم و ريشه‏دار خواهد شد كه با «ولايت» توأم باشد، زيرا اين همان اسلامى است كه خدا «پسنديده» و وعده استقرار و استحكامش را داده است، و به عبارت روشن‏تر اسلام در صورتى عالمگير مى‏شود كه از مسأله ولايت اهل بيت جدا نگردد.                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 492
 
 مطلب ديگرى كه از ضميمه كردن «آيه سوره نور» با آيه مورد بحث استفاده مى‏شود اين است كه در آيه سوره نور سه وعده به افراد با ايمان داده شده است نخست خلافت در روى زمين، و ديگر امنيت و آرامش براى پرستش پروردگار، و سوم استقرار آيينى كه مورد رضايت خداست.
 
اين سه وعده در روز غدير خم با نزول آيه «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ ...» جامه عمل بخود پوشيد زيرا نمونه كامل فرد با ايمان و عمل صالح، يعنى على عليه السّلام به جانشينى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نصب شد و به مضمون جمله الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ مسلمانان در آرامش و امنيت نسبى قرار گرفتند و نيز به مضمون و رضيت لكم الاسلام دينا آيين مورد رضايت پروردگار در ميان مسلمانان استقرار يافت.
 
در پايان آيه بار ديگر به مسائل مربوط به گوشتهاى حرام برگشته، و حكم صورت اضطرار را بيان مى‏كند و مى‏گويد: «كسانى كه به هنگام گرسنگى ناگزير از خوردن گوشتهاى حرام شوند در حالى كه تمايل به گناه نداشته باشند خوردن آن براى آنها حلال است، زيرا خداوند آمرزنده و مهربان است» و به هنگام ضرورت بندگان خود را به مشقت نمى‏افكند و آنها را كيفر نمى‏دهد (فَمَنِ اضْطُرَّ فِي مَخْمَصَةٍ غَيْرَ مُتَجانِفٍ لِإِثْمٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ).
 
 
منبع : 
http://qurangloss.blogfa.com/page/maede-1-50.aspx
هی گنه کرديم و گفتيم خدا مي بخشد...
عذر آورديم و گفتيم خدا مي بخشد...
آخر اين بخشش و اين عفو و کرامت تا کي...!!!
او رحيم است ولي ننگ و خيانت تا کی...!!!
بخششي هست ولي قهر و عذابي هم هست...
آي مردم به خدا روز حسابي هم هست...
زندگي در گذر است...
آدمي رهگذر است....
زندگي يک سفر است....
آدمي همسفر است...
آنچه مي ماند از او راه و رسم سفر است...
 
"رهگذر ميگذرد"
سه شنبه 4 تیر 1392  7:04 PM
تشکرات از این پست
nezarat_ravabet
دسترسی سریع به انجمن ها