روایتهای او از سالهای دفاع و حضور در خط مقدم با میکروفونی که همیشه در دست داشت،موجب بلوغ و رشد سبک و تفکری به نام «خون نگاران» شد. وقتی هم شهید شد، خون نوشتههای بسیاری از او به یادگار ماند.
به گزارش خبرنگار خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)- منطقه خوزستان- غلامرضا رهبر در سال 1336 در آبادان متولد شد. در تهران درس خواند و با آغاز نهضت امام خمینی (ره)، مجاهدتهای خود را در راه انقلاب آغاز کرد و پس از پیروزی انقلاب نیز با نهادهای مختلف انقلابی همکاری داشت. غلامرضا پس از آن وارد صدا و سیما شد و در دوران جنگ تحمیلی با حضور در جبهههای جنگ و زیر بارش گلولههای توپ و خمپاره، کار خود را به خوبی انجام داد.
همیشه در گزارشهایش آیهای از قرآن میخواند
صدای عجیبی داشت. هنوز هم عاشقان جبهه، همانهایی که از آن روزها به یادگار ماندهاند، صدای رهبر را احساس میکنند. حس صدای رهبر را میشناند. همیشه در گزارشهایش آیهای از قرآن میخواند.
«اینجا رادیو آبادان، صدای جمهوری اسلامی ایران». مردم جنوب، آن روزها که خانههایشان زیر بارش گلولههای دشمن بعثی آوار میشد پیچ رادیو در کنج طاقچه را که میچرخاندند، صدایی آشنا را میشنیدند که با قدرت و آرامش، نام جمهوری اسلامی و شهر زیبای آبادان را به زبان میآورد: "هنا آبادان..."؛ اینجا آبادان..؛ اینجا آبادان است؛ اینجا آبادان میماند؛ به زبان عربی هم میگفت که بعثیها بشنوند.
خوننگاران
روایتهای او از سالهای دفاع و حضور او در خط مقدم، با میکروفونی که همیشه در دست داشت،موجب بلوغ و رشد سبک و تفکری به نام «خون نگاران» شد. وقتی هم شهید شد خون نوشتههای بسیاری از او به یادگار ماند. «غلامرضا رهبر» نخستین گزارشگر شهید صدا و سیما است که در روز 21 دی ماه سال 1365 و طی «عملیات کربلای 5 » به شهادت رسید.
هیچگاه از موقعیت پدر استفاده نکرد
«فرهاد رهبر» برادر شهید غلامرضا رهبر که در زمان جنگ به عنوان عکاس همدوش برادرش در جبهه شرکت داشته است،میگوید: غلامرضا در سال 1336 مصادف با روز تولد حضرت رضا(ع) در آبادان به دنیا آمد. از همان کودکی علاقه خاصی نسبت به گویندگی داشت و برای اولین بار «برنامه کودک» رادیو نفت آبادان را در کودکی اجرا کرد. در آن زمان پدر ما به عنوان خبرنگار سیار روزنامه «اطلاعات » در استان خوزستان بود و چندین سال گویندگی برنامههای رادیو و تلویزیون آبادان را برعهده داشت اما «غلامرضا» از این موقعیت پدر استفاده نکرد چون استعداد خاصی در زمینه گویندگی و خبر داشت به طوری که در مسابقات گویندگی آموزشگاههای خوزستان در سال پنجم دبیرستان مقام اول را برای دومین سال به دست آورد و به عنوان گوینده برتر استان شناخته شد.
تا زمانی که جنگ هست، از آبادان قدمی به عقب نمیگذارم
بعد از پایان تحصیلات به خدمت سربازی اعزام شد و در دوران سربازی ضمن مطالعات متعدد، اقدام به نشر افکار خود در پادگان محل خدمتش کرد و به همین علت چندین بار توبیخ شد و در جریان پیروزی انقلاب به همراه عدهای از دوستانش بنا به دستور امام (ره) پادگان را ترک کرد و به مردم پیوست. غلامرضا از سال 1358 فعالیت خود را در صدا و سیمای مرکز آبادان و رادیو نفت آغاز کرد و در سمت «مدیر خبر» رادیو آبادان و نماینده صداوسیما در قرارگاه خاتمالانبیأ (ص) در مناطق عملیاتی جنوب و غرب کشور شروع به انعکاس پیروزهای رزمندگان اسلام کرد.
هر وقت به «غلامرضا» میگفتم که آیا خسته نشدهای؟ شش سال است که در جبهه هستی. میگفت: تا زمانی که جنگ هست، از آبادان قدمی به عقب نمیگذارم. اهل خدا بود و همیشه میگفت فقط خدا را عبادت کنید و فقط او را بپرستید، مبادا نمازتان ترک شود.
ماجرای دوچرخه و ازدواج
در زمان بچگی یک دوچرخه داشتم که به آن خیلی علاقه داشتم. یک روز دیدم دوچرخهام نیست. گفتم کسی آمده و دوچرخهام را دزدیده است. غلامرضا گفت: ناراحت نباش، دوچرخهات را دادم به کسی که نیاز داشت. او مرا قانع کرد که کار خوبی انجام داده است.
همیشه میگفت تا زمانی که به حج نروم ازدواج نمیکنم. سال 60 و زمانی که از مکه با موهای تراشیده برگشت، خودش به خواستگاری رفت و از خانوادهای مذهبی و متدین، همسر خود را انتخاب کرد. به او گفتیم صبر کن تا موهایت رشد کنند، گفت فرقی نمیکند. « فاطمه » فرزند او یادگار، آن دوران است."
گفت ترکشها به نام هستند
یک روز با غلامرضا به خط مقدم جبهه رفته بودیم. شاید باورتان نشود بیش از چهار یا پنج بار دیدم که پای غلامرضا روی «مین»های مختلف رفت، ولی مینها عمل نکردند. ترسیدم و گفتم: غلامرضا مواظب باش. خندید و گفت: فرهاد، ترکش به نام میآید. مثلاً روی یک ترکش نوشته غلامرضا رهبر، یا فرهاد رهبر، اگر بخواهیم شهید بشویم خدا خودش میداند. با وجود اینکه غلامرضا بارها مورد اصابت ترکش خمپاره قرار گرفت و زخمی شد، اما هیچ زخمی نتوانست او را از جبهه دور کند.
گفتند مجروح شده اما هیچگاه پیدا نشد
21 دیماه سال 65، ساعت هشت صبح وقتی که به اهواز رسیدم از صداوسیمای مرکز اهواز با من تماس گرفتند که غلامرضا در شلمچه و عملیات کربلای 5 (کنار دریاچه ماهی» ترکش خورده است. به شلمچه رفتم و در آنجا به دنبال برادرم گشتم ولی اثری از جنازهاش نبود. یکی میگفت چون خبرنگار معروفی بوده برای درمان مجروحیتش به انگلستان برده شده؛ دیگری میگفت او را به مرز عراق بردند و خلاصه هر کسی چیزی میگفت. یک سال و نیم برای پیدا کردن جنازه برادرم، کل بیمارستانهای ایران و جاهایی که لازم بود را گشتم ولی نتوانستم پیدایش کنم.
بعد از شهادت برادرم، خدمت حضرت امام خمینی (ره ) رسیدیم و امام ما را دلداری دادند و از برادرم تقدیر کردند. حتی در مراسمی که با حضرت آیتالله العظمی خامنهای دیدار داشتیم، ایشان به خانواده ما نشان افتخار اهدا کردند.
شهید رهبر در دستنوشتهای، نوشته است: ما پیروان نسل زینبیم. غیرت زینب (ع) در رگهای ماست و قدرت حسینی در دستهایمان. قلبمان از علی(ع) است، خلقمان از محمد(ص) و زبان ما از فاطمه(س). این قلمها امانت هستند و روزی بابت این امانت از ما سوال خواهند کرد."
در بخشی از وصیتنامه شهید رهبر آمده است: دنیای آبادان با دنیای خارج از آن تفاوت دارد. آبادان برای ما دنیای معنویات و الهیات و این جنگ برای ما کلاس درس است.
این راه الهی است که خود انتخاب کردهام و از خدا میخواهم که اگر کشته شدم و یا زخمی گشتم فقط به خاطر او و در راه او بوده باشد.
وصیتنامههای شهیدان را بخوانیم
خدا را فراموش نکنید. نماز، عبادت و تقوا را پیشه راه خود کنید. کمی به درون خود بنگریم و از زندگی پست مادی و لنجنزار و غربگرایی بیرون آییم و ببینیم آنچه را که اسلام حکم کرده چقدر به نفع ماست و بنگریم که ما چقدر در اشتباهیم و متوجه نیستیم. وصیتنامههای شهیدان را بخوانیم و به خود بیائیم و درس زندگی را از علی(ع) و درس شهادت را از حسین(ع) بیاموزیم."