0

آسیب شناسی فمینیسم

 
lenditara1
lenditara1
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 9088
محل سکونت : همین دورو ورا

آسیب شناسی فمینیسم


تزلزل بنیان خانواده، اختلال در شخصیت زن و نگرانیها و ناهنجاریهای روحی و روانی، از آثار زیانبار حرکت‏های به ظاهر مدافع حقوق زنان فمینیستی است. در حالی که نظام اسلام، زن و مرد را اعضاء یک پیکر دانسته و تعارض میان زن و مرد را بی معنا میداند؛ و به زن چنان ارزش و منزلتی عطا نموده است که در کمتر دین و آیینی نظیر آن مشاهده می شود


برخی از گروه‏های فمینیستی نگرش مردسالارانه را سبب تضعیف شخصیت زن و ارزش‏های وجودی او می‏دانند؛ و حیات زن را در گرو حیات اجتماعی او می‏دانند؛ نه حیات خانوادگی‏اش. چنانچه آندره میشل می‏نویسد: «جریان‏های استثمارگری زنان سعی به تفکیک بخش خصوصی از عمومی نموده و در بخش عمومی، تقدم را به مردان داده و زنان را به بخش خصوصی رانده‏اند؛ و این تمایز و تفکیک سیاسی است؛ و القای رابطه‏ای را دنبال می‏کند، که وابستگی زنان به مردان، و استثمار ایشان توسط مردان را در پی بیاورد.1 بر همین اساس، فمینیست‏های لیبرال برای فعالیت‏های خصوصی و بی‏اجر و مزد زنان در حریمخانواده، ارزشی قائل نیستند؛ و معتقدند که مردان از بیشترین پاداش‏های زندگی که همان پول، قدرت و منزلت اجتماعی است، سود می‏برند؛ و مانع راه‏یابی زنان در عرصه فعالیت‏های عمومی که منبع بزرگ‏ترین پاداش‏های اجتماعی است می‏شوند.2
اساسا ظهور فمینیسم، عکس‏العملی در برابر ستم‏ها و نابرابری‏هایی بود که بر زن تحمیل می‏شد؛ اما در عین حال، تغییر و تحول در گرایش‏های فمینیستی گواه روشنی بر ناکارآمدی این نظریه در تأمین حقوق از دست رفته زنان است. عوارض سوئی همچون خصومت و تقابل زن و مرد، از دست رفتن ارزش‏های اخلاقی و تنزل شخصیت انسانی زن از جمله آنهاست. چنانچه جوامع اسلامی نیز بخواهند با تقلید کورکورانه، «فمینیسم» را وارد فرهنگ و مسائل اجتماعی خویش سازند، توالی فاسد، و مشکلات مضاعفی را به دنبال خواهد داشت؛ زیرا فمینیسم، ثمره طبیعی تغییرات اجتماعی جوامع غربی است؛ و زن مسلمان با بهره‏مندی از فرهنگ غنی اسلام نیازی به این تحول نداشته و پیروی از آن، جز گسیختگی فرهنگی و از خود بیگانگی ثمری نخواهد داشت.
به گفته شهید مطهری، نهضت اسلامی زن با نهضتی که در مغرب زمین روی داد، از دو نظر تفاوت بنیادی دارد: «اول در ناحیه روان‏شناسی زن و مرد است، که اسلام اعجاز کرده است. دوم این‏که اسلام، در عین آنکه زنان را به حقوق انسانی‏شان آشنا کرد و به آنها شخصیت و هویت و استقلال داد؛ هرگز آنها را به تمرد و عصیان و طغیان و بدبینی نسبت به جنس مرد وادار نکرد».3
در مجموع، بر اساس گرایش‏های فمینیستی مختلف، مهمترین آسیب‏های این جریان‏ها را می‏توان چنین برشمرد.

1. تزلزل نهاد خانواده

از آن‏جا که روح حاکم بر جنبش فمینیسم، رفع محدودیت‏های مبتنی بر جنسیت است، سبب گسسته شدن نظام خانواده شده، روابط سرد و بی‏روحی را جای‏گزین مودت و رحمت، صفا و صمیمیت می‏نماید. به گونه‏ای که حتی در برخی جوامع، سلامت نسل بشر تهدید شده، و نقش‏های مقدسی همچون باروری، زایش و پرورش فرزند به دیده تحقیر نگریسته می‏شود؛ و تئوری‏هایی همچون معاشقه آزاد، مادر میانجی، ازدواج سهامی و... مطرح می‏گردند.
مادر میانجی (Surrogate Mother) زنی است که با دریافت مبلغی پول، از طریق تلقیح مصنوعی یا به شیوه‏ای دیگر برای زنی که نازاست فرزند می‏آورد.
طرح این تئوری‏ها، آسان‏ترین راه برای رهایی از اسارت ازدواج تلقی شده است. از نظر آنان، تنها ثمره هم‏زیستی زن و مرد که بر مبنای آن، مسئولیتی متوجه طرفین نمی‏شود، بر آورده شدن نیازهای جنسی است.
الگوی ازدواج زن و مرد قابل تحقیر است؛ ولی الگوهای زندگی مشترک زن با زن و یا مرد با مرد قابل تحسین؛ زیرا به اعتقاد فمینیست‏ها، شالوده خانواده بر پایه ظلم مرد پایه‏ریزی شده است. بدین ترتیب، زندگی مشترک زن و مرد نمی‏تواند الگوی برتر باشد.
به گفته خانم سیمون دوبوار آنچه زن را در قید بندگی نگه می‏دارد، دو نهاد عمده «ازدواج» و «مادری» است. او نظام خانواده را به عنوان رکنی برای حیات اجتماعی و پرورش انسان‏های سالم، به شدت مورد حمله قرار داده و ازدواج را نوعی فحشای عمومی! و عامل بدبختی زنان دانست؛ و مخالفت با تولید مثل و شکل رایج روابط جنسی را از مسائل اساسی جنبش فمینیسم معرفی کرد.4
هر چند این شعارها، موجب تحریک و تهییج زنان شده، آنان را به عرصه اجتماع سوق داد؛ اما دیری نپائید که زن، نقش مادری و همسری خویش را از دست داد؛ و فعالیت‏های خانگی او بی‏ارزش تلقّی شد.
بر همین اساس، فمینیست‏های لیبرال نسبت به فعالیت‏های خصوصی و بی‏اجر و مزد زنان در خانواده سنتی بدبین بوده، و معتقدند که مردان از بیشترین پاداش‏های زندگی که همان پول و قدرت و نقش اجتماعی است، بهره‏مندند و زنان را از وارد شدن به عرصه‏های مختلف اجتماعی باز داشته‏اند.5
در صورتی که ازدیاد نسل و پرورش انسان‏هایی وارسته و کمال یافته، از مهم‏ترین کارکردهای خانواده در اسلام است. اسلام برای تحقق این مهم، روابط آزاد زن و مرد را منع کرده و همگان را به عفت و پاکدامنی دعوت نموده است. ازاین‏رو، با تأکید بر امر ازدواج، ارتباطات جنسی بی‏قید و شرط را نهی کرده است.
این در حالی است که پیش‏نویس سند کنفرانس پکن، بر «فردگرایی» بیش از خانواده تأکید نموده است. به گونه‏ای که واتیکان را به واکنش شدید واداشته است. سخن‏گوی واتیکان اظهار داشت:
«اتحادیه اروپا در صدد است؛ دیدگاه مذهب نسبت به «نقش مادری» را تغییر دهد؛ و از حقوق و مسئولیت والدین نسبت به فرزندان بکاهد».6اسلام، گرچه حضور اجتماعی زن را با رعایت ضوابط و شرایطی مجاز، و حتی در مواردی ضروری شمرده است، در عین حال، مهم‏ترین نهادی را که در تعلیم و تربیت و شکل‏گیری شخصیت افراد به ویژه کودکان نقش دارد، خانواده می‏داند. ریشه بسیاری از کج‏روی‏ها، بزهکاری‏ها و عقده‏های روحی و روانی را باید در تزلزل بنیان خانواده جست‏وجو کرد.
از جهت حقوق بین‏الملل نیز خانواده واحد طبیعی و بنیادی جامعه است؛ و اگر عهده‏دار آموزش و پرورش کودکان باشد، باید از حداکثر حمایت و مساعدت بهره‏مند شود؛ و ضمن احترام به کارکردهای اختصاصی مادران، امتیازات ویژه‏ای برای آنان منظور داشته، و حمایت از خانواده را وظیفه دولت و جامعه می‏داند.7
آنچه امروز به عنوان فمینیسم مطرح است، تهی کردن هر یک از زن و مرد از خصوصیات فطری‏شان می‏باشد. روشن است که در این نگرش، بازنده حقیقی زن است. چون مطابق نظام آفرینش حرکت نمی‏کند؛ بلکه برای اثبات تساوی خود با مرد، در عرصه اجتماع مشاغل مختلف را پذیرفته و عرصه خانواده را ترک گفته و به سازمان‏های اجتماعی و تربیتی محوّل کرده است. این روش به فقر عاطفی در محیط خانواده و جامعه منتهی می‏شود؛ و این به معنای به بازی گرفتن عشق و محبت خانوادگی زن می‏باشد.
غرب از سال 1950 مرحله جدیدی را آغاز کرد. در این مرحله برنامه‏ریزان امور اجتماعی به جایگاه خانواده به عنوان محوری‏ترین نهاد اجتماعی پی برده‏اند و با اعلام سال خانواده می‏خواهند به پیکر فرتوت خانواده حیاتی تازه ببخشند و زن را بار دیگر به آغوش خانواده باز گردانند. افسوس که با نگرش مادی و تئوری‏ها و شعارهای جهانی نمی‏توان این معضل اساسی را حل کرد و ویرانه‏ای که محصول نظریه‏پردازی‏های ماده‏پرستان غربی و فلسفه‏بافی‏های خودپرستان فمینیست است، با شعر و شعار و همایش و اعلامیه آباد نمی‏شود. عالمی دیگر بباید ساخت از نو آدمی.

2. تقابل زن و مرد

فمینیسم، زن و مرد را نه در کنار یکدیگر، و نه اعضای یک پیکر، که در مقابل یکدیگر می‏داند. خانم سیمون دوبوار که از 1905 تا 1980 (یعنی تا پایان عمرش)با ژان پل سارتر بدون ازدواج و به‏طور غیر قانونی زندگی می‏کند، مردان را مصداق دوزخ، و برهم‏زننده فردیت و آزادی زنان می‏داند.8
حال اینکه در اسلام، هر یک از زن و مرد می‏توانند انسان کامل باشند؛ و زندگی مشترک با همه فراز و نشیب‏هایی که دارد، به هر دو مربوط می‏شود. ازاین‏رو، استثمار «دیگری»، نوعی ظلم به خویشتن محسوب می‏شود؛ زیرا زن و شوهر مکمل یکدیگرند نه رقیب و دشمن.

3. نفی ارزش‏های اخلاقی

فمینیست‏ها با قطع پیوند میان انسان و خدا، بر حاکمیت انسان تأکید می‏کنند. این‏گونه حاکمیت، بی‏قید و بندی غرایز و تمایلات را می‏طلبد؛ و بر این اساس، به ارزش‏های الهی یا قراردادهای انسانی وقعی نمی‏نهند. وجود انضباط و قید و بند را عامل محدودیت تلقی می‏کنند و بدین ترتیب مسئله‏ای به نام «اخلاق»، ارزش، و موضوعیت خود را از دست می‏دهد.
جان استوارت میل در این باره می‏گوید:
آزادی عمل هر کس در مورد روابط جنسی باید به‏طور کلی غیر مهم و امری کاملاً خصوصی به شمار آید، امری که ارتباطی به هیچ کس دیگر و به دنیای خارج ندارد. روزی فرا خواهد رسید که مقصر شناختن کسی برای این امور، جزو خرافات و توحش‏های روزگاران کودکی نوع بشر شمرده خواهد شد.9
برخی از گروه‏های فمینیست، «دین» را ساخته و پرداخته مردان برای کنترل زنان می‏دانند. این جنبش، با طرح موضوعاتی از قبیل سقط جنین، هم‏جنس‏بازی زنان، مادر میانجی و... جایی برای تعهدات اخلاقی باقی نگذارده است. و بسیاری از فمینیست‏های افراطی را زنان هموسکسوئل (هم‏جنس‏باز) تشکیل می‏دهند.
ازاین‏رو، یکی از موضوعات مورد درخواست گروهی از فمینیست‏ها در کنفرانس پکن، نفی هرگونه تبعیض علیه گرایش‏های همجنس‏بازی و انحرافی بود؛ و این‏که لفظ گرایش جنسی «Sexual Orientation» پذیرفته شود. این درخواست، مورد حمایت کشورهایی از قبیل کانادا، آمریکا، اتحادیه اروپا، اسرائیل و... واقع شد. بدین ترتیب، به هم‏جنس‏بازی و ابتذال فرهنگی و اخلاقی مشروعیت جهانی بخشیدند.10

4. تشابه حقوق زن و مرد

یکی از مهم‏ترین ایده‏های فمینیسم، نادیده انگاشتن تفاوت‏های موجود میان زن و مرد است. آنان با شعار تشابه، لطمه جبران‏ناپذیری به جامعه انسانی، مخصوصا به قشر زن، وارد ساختند.
آنان معتقدند: اشتغال و استقلال اقتصادی زنان، عامل اساسی برابری زن و مرد در حقوق و تکالیف است. آزادی جنسی از جمله این حقوق است. البته عامل دیگری نیز در این همسانی و تشابه نقش دارد؛ و آن پیشرفت تکنولوژی و کشف وسایل و ابزار جلوگیری است، که در روابط جنسی، از به وجود آمدن نوزاد ناخواسته جلوگیری می‏شود. عجیب آنکه «آزادی جنسی» را عامل رشد فکری و تقویت قوای مغزی می‏دانند.111 و تفاوت زن و مرد را در فرهنگ و باورهای فرهنگی جست‏وجو می‏کنند.12
لنین معتقد است: مادامی که نیمی از افراد جامعه مشغول امور آشپزخانه هستند، جامعه به آزادی مطلوب دست نخواهد یافت. این تفکر، زمینه رشد و رهایی زن از کارهای منزل را فراهم می‏کند. آزادی زن در صورتی تأمین می‏شود، که تمامی کارهای پست و سخت، حتی حفر چاه و... به‏طور یکسان بین زن و مرد تقسیم شود.13
آنان بر این نکته تأکید دارند که آزادی تنها در سایه تهی‏شدن از ارزش‏های مذهبی و اعتقادی میسر است. ازاین‏رو پدیده انقلاب صنعتی را عامل آزادسازی زن می‏دانند؛ چرا که با طبیعت علمی و فرهنگی خود، افکار و اندیشه‏ها را از ارزش‏های اعتقادی رها ساخت.14
جان استوارت میل می‏نویسد: «اصل حاکم بر روابط میان دو جنس، خطا است. اصل برابری کامل را باید جای‏گزین این اصل کرد».15
به گفته نیکلاس دیوید سن، گرچه پیش از این گاه با زن به مثابه کالای جنسی رفتار می‏شد، اما امروزه زن اساسا اعتبار جنسیت خود را از دست داده است. و اگر پیش از این، عامل اصلی بی‏ارزش نمودن زنان، مردان بوده‏اند، امروزه خود زن‏ها این کار را انجام می‏دهند. اگر دشمن قدیمی، اصالت مسائل جنسی بود، دشمن امروز زنان، اصالت عدم جنسیت و برابری زن و مرد است. از سوی دیگر، با افزایش نیروهای کار و فشار روحی رقابت با مردان، میزان سرطان، بیماری‏های قلبی و عصبی در زنان افزایش یافته است.16
نظام طبیعت، خلقت زن و مرد را غیرمشابه قرار داده است. آیا حقوق طبیعی زن و مرد می‏تواند صددرصد مشابه باشد؟ قطعا در مواردی، جنسیت مؤثر خواهد بود. علم هم این مهم را به اثبات رسانده است؛ و واقعیت خارجی هم گواهی می‏دهد که تقریبا در تمامی جوامع، تقسیم کار و وظایف بر اساس جنسیت میان زن و مرد مشاهده می‏شود. اما در عین حال، نهضت‏های زنانه، برخلاف قانون طبیعت و واقعیت موجود به دنبال تشابه و همانندی کامل زن و مرد هستند.
به گفته شهید مطهری: در این نهضت‏ها توجه نشد که مسائل دیگری هم غیر از تساوی و آزادی هست و تساوی و آزادی شرط لازمند، نه شرط کافی. تساوی حقوق یک مطلب است؛ و تشابه حقوق مطلب دیگر. برابری حقوق زن و مرد از نظر ارزش‏های مادی و معنوی یک چیز است، و همانندی و هم‏شکلی و همسانی چیز دیگر. در این نهضت، عمدا یا سهوا «تساوی» به جای «تشابه» به کار رفت و «برابری» با «همانندی» یکی شمرده شد. «کیفیت» تحت‏الشعاع «کمیت» قرار گرفت و انسان بودن زن موجب فراموشی «زن بودن» وی گردید.17
دین اسلام در مساوات بین زن و مرد از سایر ادیان سبقت گرفته است. وقتی که زن نزد همه امت‏ها در نهایت انحطاط به سر می‏برد، اسلام آزادی و استقلال او را اعلان کرد و همه حقوق انسانی را به او بخشید و شایستگی و توان‏مندی او را در تمام امور اجتماعی برابر مرد دانست. بدون این‏که فعالیت و تصرفش را در امور مختلف، وابسته به اجازه پدر یا شوهرش بداند. تا به امروز نیز برخی از زنان غربی از این مزایا محرومند.18
ملاحظه می‏شود که در عصر جاهلیت مدرن، نه تنها زن از مظلومیت و محرومیت رهایی نیافت، بلکه در بعضی ابعاد مظلوم‏تر و محروم‏تر شد. به گفته شهید مطهری: قرن ما یک سلسله بدبختی‏ها را از زن گرفت، اما بدبختی‏های دیگری برای او ارمغان آورد. بدبختی‏های قدیم، معلول این جهت بود که انسان بودن زن به فراموشی سپرده شده بود؛ و بدبختی‏های جدید از آن است که عمدا یا سهوا زن بودن زن و موقع طبیعی و فطری‏اش، رسالتش، مدارش، تقاضاهای غریزی‏اش، استعدادهای ویژه‏اش به فراموشی سپرده شده است.19
بدین ترتیب، اگر در جاهلیت قدیم، برای حفظ و حراست از شخصت و کرامت زن، پیکرش را زنده زنده زیر خروارها خاک مدفون می‏کردند؛ جاهلیت مدرن، شخصیت زن را در قبرستان شهوات و تمایلات نفسانی خویش مدفون ساخته است؛ و با تشابه حقوق زن و مرد، زن را به تمامی عرصه‏ها حتی به میدان سربازی و نبرد نظامی نیز کشانیده است؛ به‏طوری که زن بودن زن مورد تردید و انکار قرار گرفته است.
«مفهوم آزادی زنان این نبود که زن در تکامل بخشیدن و گسترش قوا و خصوصیات ناشناخته خود آزاد است؛ بر عکس زن آزاد می‏شد تا به صورت یک مرد بورژوا در آید، آزادی انسانی زن در حقیقت به معنای آزادی او برای مرد بورژوا شدن بود».20
گفتنی است در جوامع متمدن غربی، تساوی حقوق زن و مرد در همه ابعاد زندگی پذیرفتنی نیست؛ و این ادعا در مرحله شعار و تئوری متوقف مانده است. انگیزه طرح این شعارها، بهره‏برداری‏های سیاسی در عرصه‏های بین‏المللی، و استثمار اقتصادی و جنسی زنان بوده است.
در تمدن غربی، اگر چه تساوی حقوق مدنی و قضایی دو جنس زن و مرد تقریبا مورد قبول واقع شده، با این حال عموما توافق در این باره بعید بوده و بر محور تعاریف قدیمی و کهنه انجام می‏گیرد؛ که حاصل آن مخالفت‏های شدید و فراوان می‏باشد.21

_______________________________________________________________________
پی نوشت :
1. جنبش اجتماعى زنان، ص 124.
2. جورج ریترز، نظریه جامعه‏شناسى در دوران معاصر، ترجمه: محسن ثلاثى، تهران، انتشارات علمى، 1374، چ 2،
ص 519.
3. مرتضى، مطهرى، نظام حقوق زن در اسلام، تهران، انتشارات صدرا، بى‏تا، ص 76.
4. ر.ک: تازه‏هاى اندیشه، ش 2، صص 17 و 18.
5. نک: نظریه‏هاى جامعه‏شناسى در دوران معاصر، ص 519.
6. گزارش توصیفى از اجلاس پکن، ص 8 .
7. مضمون بند 3 ماده 18 اعلامیه جهانى حقوق بشر و بند 1 و 2 ماده 10 میثاق بین‏المللى حقوق
اقتصادى، اجتماعى و فرهنگى.
8. لذات فلسفه، ص 147.
9. چهار مقاله براى آزادى، ترجمه: محمدعلى موحد، ص 334.
10. نک: مجله فرزانه، دوره دوم، صص 132 ـ 135.
11. نوال السعداوى، المرأة و الجنس، بیروت، المؤسسة العربیة للدراسات و النشر، 1972 م، ط 2، ص 91.
12. همان، ص 97.
13. کامیلیا عبدالفتاح، سیکو لوجیة المرأة العاملة، القاهرة، مکتبة القاهرة الحدیثة، 1972 م، ط 1، ص 49.
14. همان، ص 252.
15. به نقل از: تازه‏هاى اندیشه، ش 2، ص 51.
16. نک: نگاهى به فمینیسم، نهاد نمایندگى ولى فقیه در دانشگاه‏ها، معاونت امور اساتید دروس معارف
اسلامى، 1377 ش، چ 1، ص 60 .
17. نظام حقوق زن در اسلام، ص 18.
18. همان، ص 45 به نقل از تحریر المرئة.
19. ر.ک: نظام حقوق زن در اسلام، ص 21.
20. شکوه نوابى نژاد، روانشناسى زن، تهران، انتشارات جامعه ایرانیان، 1378، چ 2، ص 35.
21. فتحیه فتاحى زاده، زن در تاریخ و اندیشه اسلامى، صص 52 ـ 62 .

چهارشنبه 7 فروردین 1392  2:58 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها