نویسندگان سیره و محدثان اسلامی برای دختر پیغمبر لقبهائی چند نوشتهاند:
زهرا،صدیقه،طاهره،راضیه،مرضیه،مبارکه،بتول و لقبهای دیگر.از این جمله لقب زهرا از شهرت بیشتری برخوردار است،و گاه با نام او همراه میآید (فاطمه زهرا) و یا بصورت ترکیب عربی (فاطمة الزهرا) .زهرا که در تداول بیشتر بجای نام او بکار میرود در لغت،درخشنده، روشن و مرادفهائی از این گونه،معنی میدهد.
این لقب از هر جهتبرازنده این بانوست.او چهره درخشان زن مسلمان،فروغ تابان معرفت و نمونه روشن پرهیزگاری و خداپرستی است. این درخشندگی به ساعتی مخصوص و روزی معین اختصاص ندارد.از آن روز که وظیفه خود را تعهد کرد تا امروز و برای همیشه چون گوهری بر تارک تربیت اسلامی میدرخشد.
محدثان ذیل بعض این لقبها و سبب آن روایتهائی نوشتهاند.باز نوشتن آن گفتهها موجب درازی گفتار خواهد شد.آنچه ازمجموع این روایتها دانسته میشود،بزرگی قدر و خصیتبرجسته دختر پیغمبر در دیده پدر و شوهر و مقام ارجمند او در اسلام و میان مسلمانان است.این حقیقتی است که پیروان همه مذاهب اسلامی بدان اعتراف دارند.برای همین است که در عموم کتابهای شیعه و گاه در کتابهای معتبر اهل سنت و جماعت کتابی جداگانه در فضیلت دختر پیغمبر دیده میشود و یا فصلی را برای روایتهائی که درباره اوست گشودهاند.
نام او فاطمه است.فاطمه وصفی است از مصدر فطم.و فطم در لغت عرب بمعنی بریدن،قطع کردن و جدا شدن آمده است.این صیغه که بر وزن فاعل معنی مفعولی میدهد،به معنی بریده و جدا شده است.فاطمه از چه چیز جدا شده است؟در کتابهای شیعه و سنی روایتی میبینیم که پیغمبر فرمود او را فاطمه نامیدند،چون خود و شیعیان او از آتش دوزخ بریدهاند (2) مجلسی از عیون اخبار الرضا و او باسناد خویش از علی بن موسی الرضا و محمد بن علی (ع) و آنان از مامون و او از هارون و او از مهدی و او به سند خویش از ابن عباس روایت کنند که:وی از معاویه پرسید میدانی چرا فاطمه را فاطمه نامیدند؟گفت نه!ابن عباس گفت چون او و شیعیان او به دوزخ نمیروند (3) فتال نیشابوری ضمن حدیثی از امام صادق آورده است که چون از بدیها بریده شد او را فاطمه نامیدهاند (4) بدین مضمون روایتهای دیگر هم آمده است آنچنانکه برای صیغه وصفی نیز معناهای دیگر جز آنچه نوشتیم ضبط کردهاند. (5)
پیش از ظهور اسلام دو سه تن از زنان بدین نام موسوم بودهاند که در اسلام به فواطم مشهوراند،مانند فاطمه دختر اسد بن هاشم و فاطمه دختر عتبة بن ربیعه (6) و نیز فاطمه دختر عمرو بن عائذ (7).
باری پرورش زهرا در کنار پدرش رسول خدا و در خانه نبوت بود،آنجا که فرود آمد نگاه فرشتگان،و مرکز نزول وحی و آیههای قرآن است.آنجا که نخستین گروه از مسلمانان به یکتائی خدا ایمان آوردند،و بر ایمان خویش استوار ماندند.آنانکه پروردگار دلهایشان را آزمود، و در قرآن کریم مدح فرمود.تربیت دینی را هم از آموزگاری چون محمد (ص) فرا گرفت، پیغمبری که معلم انسانهای جهان است.و تا جهان باقی است مشعل دین و دانش بنام او فروزان.
کودک خردسال این نو مسلمانان را میدید که هر روز با شور و هیجان برای فرا گرفتن آیتهای قرآن و آموختن روش پرستش پروردگار نزد پدرش میآیند.در این خانه بود که تکبیر گفتن،روی به خدا ایستادن،و هر شبانروز در اوقاتی خاص پروردگار یکتا را به بزرگی یاد نمودن آغاز شد.آن سالها در سراسر عربستان و همه جهان این تنها خانهای بود که چنین بانگی از آن بر میخواست.«الله اکبر»و زهرا تنها دختر خردسال مکه بود که چنین جنب و جوشی را در کنار خود میدید.این بانگ آسمانی این مراسم بیمانند،در روح این طفل خردسال چه اثری نهاد،سالها بعد آشکار گردید.
او در خانه تنها بود و دوران خردسالی را به تنهائی میگذراند.دو خواهر او رقیه و ام کلثوم سالیانی چند از او بزرگتر بودند.او در این خانه همبازی نداشت.شاید این تنهائی هم یکی از انگیزههائی بوده است که باید از دوران کودکی همه توجه وی به ریاضتهای جسمانی و آموزشهای روحانی معطوف گردد.الله اکبر،اشهد ان محمدا رسول الله.اندک اندک آیههای دیگر میرسد و درسهای وسیعتر داده میشود.درسهائی از اخلاق قرآنی و سفارشهائی برای تحصیل خوی انسانی.مردم همه برابر خدا و حکم الهی یکسانید!کسی بر دیگری برتری ندارد! برده و ارباب در پیشگاه حق تعالی مساوی هستند.شما موظفید با بردگان،با اسیران،با مستمندان،مهربانی کنید و با آنان خوشرفتار باشید.به دختران چون پسران حرمت نهید و با آنان درشتی نکنید!و در کنار رسیدن این تعلیمات و آموختن آن بمسلمانان،و شوری که آنان در فرا گرفتن این درسها نشان میدادند،دشمنی همشهریان و خویشاوندان را با پدرش میدید.آنان چنین سخنانی را خوش نداشتند.نمیخواستند مردم با این گفتهها که تا آنروز سابقه نداشت آشنا شوند.گسترش این تعلیمات موجب درهم ریختن زندگانی آنان میشد.اما برای اینکه بیم خود را پنهان سازند و به گمان خویش گفتههای او را از تاثیر بیندازند،بدو تهمت میزدند:جادوگر است،دیوانه است،یتیم ابو طالب کجا و پیغمبری کجا؟چرا این وحی به مرد بزرگ و دولتمندی از مکه و یثرب فرود نیامده. (8) تا دیر نشده باید این کار را چاره کرد. اما اگر او را بکشیم با ابو طالب و بنی هاشم درگیری خواهیم داشت.بهتر است پیروان او را از گردش پراکنده سازیم.و اگر بزبان خوش پند نگرفتند و او را رها نکردند،بزور متوسل شویم.
سلاح مردم بی منطق چیست؟دشنام،آزار،و اگر ممکن شود کشتار.در شهر کوچک خبرها بسرعت پخش میشود و خانه پدرش مرکز انعکاس جریانهای آنروز مکه بود.امروز بلال را شکنجه کردند!امروز به عمار آسیب رسید!امروز مادر عمار را کشتند!عموی پدرش ابو لهب چنین گفت و ابو جهل چنان،و گزارشهای ناخوشایندی از این قبیل.تا روزیکه شنید پدرش پیروان خود را فرموده است مکه را ترک گویند و به حبشه بروند،چون نمیتوانسته استبیش از این شاهد آزار نو مسلمانان باشد.چرا این مردمان باید از خانه و زندگی خود دستبردارند و خطر سفر را بر خود هموار سازند؟به جائی بروند که نمیدانند کجاست،و از کسی پناه بخواهند که نمیدانند کیست؟و روش او چیست.پدرش بآنان گفته است نجاشی با پناهندگان خود خوشرفتاری میکند،اما مگر اینان چه گناهی کردهاند که باید نزد او بروند؟چرا باید رنج غربت را تحمل کنند؟راستی این سنگ پارهها و قطعه چوبها که بنام خدا درون خانه کعبه نهادهاند،این اندازه حرمت دارد؟آیا بزرگان قریش نمیدانند که این دست پرداخت کارگران نه سودی دارد نه زیانی؟نه!آنان از چیز دیگری میترسند.از زیانهائی که با پخش این دعوت محمد (ص) دامنگیر آنان میشود:
«الذی جمع مالا و عدده.یحسب ان ماله اخلده.کلا لینبذن فی الحطمة (9).» (سوره همزه)
آری پیکار در گرفته است.دستهای میخواهند از طاعت مخلوق باطاعتخالق بگریزند،طوق بندگی را بشکنند و آزاد شوند.و برای همین است که همه این بلاها را بجان میخرند و از پرستش خدا باطاعتشیطان باز نمیگردند،و دستهای که میخواهند،اینان همچنان ابزار افزایش مکنت آنان باشند.هر یک از این حادثهها به نوعی در قلب بظاهر کوچک و بمعنی بزرگ او اثری مینهاد و هر پیش آمد بدو درسی میداد.درس پایداری،آنان که به حکومت الله گردن نهند،و بر سر گفته خود بایستند،فرشتگان بر آنان فرود میآیند. (10) امنیت و آسایش روحی اینجهان و بهشت جاودان آن جهان در انتظار کسی است که برابر پیش آمدها استقامت ورزد و از کید شیطان نهراسد.اینها درسهائی بود که به مسلمانان داده میشد،و او که مستقیم با گیرنده دستورات مربوط بود جداگانه میآموخت.او باید این آزمایشها را یکی پس از دیگری ببیند تا چون فولادی که پی در پی آبش میدهند مقاومتش افزوده گردد.اما آزمایشها پایان یافتنی نیست،هر روز آزمایشی و هر شب ریاضتی.
دورههای آزمایش یکی پس از دیگری میگذرد،و هر آزمایش تلختر از آزمایش پیشین است. آزمایشها پیوسته دشوارتر و دردناکتر میشود.تهدید،خشونت،آزار،گرسنگی و سختی زندگانی.
روزی میشنود دشمنان شکنجه شتری را بر سر پدرش افکنده و رخت او را آلوده ساختهاند. دوان دوان خود را به پدر میرساند و جامه او را از آن آلودگی پاک میسازد.روز دیگر خبر میدهند که پای پدرش را با پرتاب سنگ آزردهاند.هیچیک از این رفتارهای خشونت آمیز نتیجهای چنانکه دشمنان میخواهند نمیدهد.نه محمد (ص) از دعوت دست میکشد و نه نو مسلمانان از گرد او پراکنده میشوند.دیری نمیگذرد که قریش شکستخورده و خشمگین، تصمیم سختتری میگیرند.باید رابطه بنی هاشم با مردم قطع شود.آنان باید در محاصره اقتصادی و اجتماعی قرار گیرند،گرسنگی و جدائی از مردم برای ایشان درس خوبی است. چندی که بدین حال بمانند خسته میشوند.بستوه میآیند،و برای آسایش خود هم که شده است از حمایت محمد (ص) دستبر میدارند.آنگاه محمد یکی از دو راه را پیش روی خود خواهد داشت:از کاری که پیش گرفته استباز ایستادن،یا بدست قریش کشته شدن.شعب ابو طالب در فاصله کمی از شهر مکه برای تبعید شدگان در نظر گرفته میشود.خوراک،پوشاک، دید و بازدید برای آنان ممنوع است.چه مدت در این دره مخوف بسر بردهاند؟دقیقا معلوم نیست.ابن هشام مدت را دو یا سه سال نوشته است (11) در این مدت بر زهرا چه گذشته ستخدا میداند.بیشتر سنگینی بار چنین زندگی بدوش اوست.اما دشوارتر و دردناکتر از همه این رنجها مرگ عزیزانست.
مرگ مادرش و مرگ ابو طالب:
قضای الهی چنان بود که مرگ این زن فداکار-خدیجه نخستین بانوی مسلمان-با مرگ ابو طالب در یکسال اتفاق افتد آنهم در فاصلهای کوتاه (12) فاطمه (ع) چنانکه از قرآن کریم درس گرفته استباید این آزمایش را هم به بیند مرگ خویشاوندان برای او آزمایش دگری است.باید برابر این دشواری بردباری نشان دهد و منتظر بشارت پروردگار باشد (13) آن آزمایشها آزمایش جسمانی بود و این امتحان،آزمایش قدرت نفسانی است.مادرش تنها غمخوار پدر در خانه بود و ابو طالب او را برابر دشمنان بیرونی حمایت میکرد.با بودن ابو طالب مشرکان مکه نمیتوانستند قصد جان پدرش را بکنند.زیرا خویشاوندان او-تیره بنی هاشم-تیرهای بزرگ بودند اگر مکنت و مال آنان در حد بنی زهره،بنی مخزوم و یا بنی حرب نبود،هیچ قبیلهای در شرافت و بزرگواری با آنان برابری نمیکرد.مهتران مکه و ثروتمندان شهر میدانستند اگر به قصد جان محمد (ص) برخیزند،بنی هاشم خاموش نمینشینند،و بسا که تیرههای دیگر نیز به حمایت آنان برخیزند.ناچار درون پر تلاطم خود را با آزار او آرام میکردند.دشنام،ریشخند، سنگ پرانی،دهن کجی،تهمت:حربههائی که ناتوانان از آن استفاده میکنند.تقدیر چنین بود که فاطمه (ع) شاهد همه این منظرهها باشد،و پس از تحمل این رنجها آن دو صحنه دلخراش را نیز به بیند.
اکنون فاطمه دیگر دختر خانواده نیست.او جانشین عبد الله،عبد المطلب،ابو طالب و خدیجه است. (ام ابیها) چه کنیه مناسبی!مام پدر.او باید وظیفه مادرش را عهدهدار شود.باید برای پدرش هم دختر و هم مادر باشد.
اگر قبول کنیم زهرا (ع) پنجسال پیش از بعثت متولد شده است،بخاطر همین مادر خانگی است که تا هفده سالگی نتوانست و یا نخواستبخانه شوهر برود.او نمیخواست پدرش را تنها بگذارد.او میدانست تا آنجا که میتواند باید در داخل خانه پدر را آرامش دهد.اکنون که پدرش سرپرستی چون ابو طالب و غمخواری چون خدیجه را ندارد،دشمنان بر او گستاختر شدهاند،و او به دلجوئی نیاز دارد.پدر نیز چون این فداکاری را از او میدید با نمودن محبت، خشنودی خویش را از وی اعلام میکرد.سالها پس از این روزگار از عایشه میپرسند،چرا به جنگ جمل برخاستی؟میگوید:«این داستان را باز مگوئید بخدا سوگند کسی از مردان جز علی و از زنان جز فاطمه نزد پیغمبر محبوبتر نبود (14) و نیز میگوید کسی را راستگوتر از فاطمه ندیدم جز پدرش (15) ممکن است کسانی که در سیره پیغمبر و خاندان او تتبعی دقیق ندارند،یا روح اسلام و شریعت محمد (ص) را چنانکه باید لمس نکردهاند چنین به پندارند که این محبت مانند دوستی هر پدر به فرزندی ناشی از غریزه انسانی است.این پندار شاید از یک جهت درستباشد.ما نمیگوئیم محبت رسول خدا به فاطمه رنگی از عاطفه پدر سبتبدختر را نداشت،چه محمد (ص) پدر بود و فاطمه فرزند.اما این روایت و روایتهای دیگر که با اندک اختلافی در الفاظ از پیغمبر رسیده نشان دهنده حقیقتی دیگر است- بزرگی فاطمه در دیده پیغمبر و بزرگان اسلام در عصر رسول و زمانهای پس از وی-فاطمه این مقام را نه تنها از آنجهتیافت که دختر پیغمبر است،آنچه او را شایسته این حرمتساخت از خود گذشتگی،پارسائی،زهد،دانش و دیگر ملکات انسانی است که در او به حد کمال بوده است.و همه مورخان شیعه و سنی این امتیازات را برای وی در کتابهای معتبر خویش نوشتهاند.
از امام صادق (ع) پرسیدند:بعض جوانان حدیثی از شما باز میگویند که باور کردنی نیست. میگویند«خدا از خشم فاطمه بخشم میآید (16) »امام صادق فرمود-مگر شما این روایت را در کتابهای خود ندارید که خدا از خشم بنده مؤمن بخشم میآید؟
-چرا
-پس چرا باور نمیدارید که فاطمه زنی با ایمان باشد و خدا از خشم او بخشم آید (17).
مرگ خدیجه و ابو طالب،پیغمبر را نیز سخت آزرده ساخت.او دیگر خود را تنها و بی غمخوار و پشتیبان میدید،اما در همه حال خدا مدد کار او بود.و دعوت به خداپرستی شعار او.سفری به طائف کرد شاید در آن شهر از میان مردم ثقیف که تیرهای قدرتمند بودند کسانی را بدین خدا در آورد.ولی مهتران آنجا نه تنها روی خوش بدو نشان ندادند،از آزارش نیز دریغ نکردند.
مکه همه کوششهای خود را برای خاموش ساختن این فروغ خدائی بکار برد،اما از این کوشش سودی نبرد.هر روز بانگ دعوت اسلام رساتر شد و بگوش گروهی تازه رسید.طرح محاصره اقتصادی-آخرین مبارزه قریش-با شکست روبرو گردید،تا آنجا که سران قوم،خود آن معاهده شوم را بهم زدند.اما تصمیم دیگری گرفتند.حال که دیگر محمد در مکه پشتیبانی ندارد باید خود او را از میان بردارند.باید همه تیرهها در کشتن او شریک باشند،تا بنی هاشم نتوانند کسی را به قصاص او بکشند.اما مکرهای شیطانی برابر تقدیرات ربانی نمیپاید.از چندی پیش مرکز دعوت از مکه به یثرب که شهری در پانصد کیلومتری مکه است منتقل شده بود،یا بهتر بگوئیم مرکزی تازه برای دعوت اسلام تاسیس گردید.یاران پدرش تک تک یا دسته دسته خانه و زندگانی خود را رها میکنند و به یثرب میروند.مردم این شهر که از آن پس در تاریخ اسلام لقب«انصار»را یافتند از آنان هر چه نیکوتر پذیرائی کردند.تا آنجا که آنان را بر خود مقدم داشتند.شبی که بنا بود توطئه قریش عملی گردد،و پیغمبر (ص) بدست گروهی مرکب از همه تیرههای قریش کشته شود،علی (ع) را بجای خود خواباند و با ابو بکر راه یثرب را پیش گرفت.این همان روی داد بزرگی است که چند سال بعد،مبدا تاریخ مسلمانان گردید و تا امروز هم بنام«تاریخ هجری»متداول است.
چون اندک اندک کارها سر و سامانی یافت،و مسجدی آماده گردید،و مهاجران در خانههای تازه جای گرفتند،پدرش دستور هجرت وی را داد.بلاذری نویسد:زید بن حارثه و ابو رافع مامور همراهی فاطمه (ع) و ام کلثوم بودند (18) اما ابن هشام نوشته است عباس بن عبد المطلب مامور بردن او بود (19) بهر حال زهرا و ام کلثوم با سرپرستخود سوار شدند کاروان آماده حرکت استحویرث بن نقیذ،از دشمنان محمد (ص) که پیوسته بد گوی او بود نزد آنان میآید و شتر آنان را آسیبی میزند.شتر میرمد و فاطمه و ام کلثوم بر زمین میافتند.ابن هشام و دیگر مورخان از آسیبی که فاطمه (ع) از این صدمه دیده است نامی نبردهاند،لکن پیداست که دختر پیغمبر از این حادثه بیرنج نمانده است.این مرد پست فطرت در شمار کسانی است که در روز فتح مکه پیغمبر (ص) فرمود اگر به پردههای کعبه چسبیده باشند باید خونشان ریخته شود حویرث بدست علی شوی فاطمه کشته شد (20) در مقابل این سندها یعقوبی که او نیز از تاریخ نویسان طبقه اول است نویسد علی بن ابی طالب (ع) او را بمدینه آورد (21) و روایتهای شیعی نوشته یعقوبی را تایید میکنند.سرانجام وعده خدا تحقق یافت. مسلمانان از گزند مشرکان و دشمنان آسوده گردیدند.در تاریخ اسلام فصل تازهای گشوده شد. از این تاریخ دیگر نه تنها از بجای آوردن مراسم دینی بیمی ندارند،باید دیگران را هم به پذیرفتن دین بخوانند،و اگر نپذیرفتند با آنان پیکار کنند.
___________________________________
1.روضة الواعظین ج 1 ص 148.
2.بحار ص 18 ج 43 از امالی شیخ طوسی.نسائی،حافظ ابو القاسم دمشقی و جمعی دیگر این حدیث را ضبط کردهاند (الصواعق المحرقه ص 160) .
3.بحار ص 12 ج 43.
4.روضة الواعظین ص 5148.بحار ص 12.
6.ابن سعد ج 1 ص 32 لسان العرب.ذیل فطم.
7.یعقوبی ج 2 ص 8.
8.و قالوا لو لا نزل هذا القرآن علی رجل من القریتین عظیم.
9.مالها را بر هم مینهد و میشمارد و میپندارد این مال او را جاویدان خواهد ساخت نه چنین است،این مال آتش جان او خواهد شد.
10.ان الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل علیهم الملئکة (فصلت-30) .
11.ج 1 ص 375.
12.اما به نقل شیخ کلینی،ابو طالب یکسال پس از مرگ خدیجه در گذشت (اصول کافی ج 1 ص 44) .
13.و بشر الصابرین.الذین اذا اصابتهم مصیبة قالوا انا لله و انا الیه راجعون (البقره:155-156) .
14.بحار ج 43 ص 23 از امالی شیخ طوسی.
15.مناقب ج 1 ص 462.
16.خوارزمی ج 1 ص 60.
17.بحار ص 22 ج 43.
18.انساب الاشراف.ص 414 و 269.
19.ابن هشام ج 4 ص 29.
20.ابن هشام ج 4 ص 30.
21.ج 2 ص 31.