ولایت
ولایت، اسم مصدر و در لغت به معنی قرابت و نزدیکی است.1
معنای اصلی ولایت، قرار گرفتن چیزی در کنار چیز دیگر است؛ به گونهای که فاصلهای میان آنها نباشد. خداوند در حدیث شریف قدسی میفرماید:
«لا یزال العبد یتقرّب الی بالنوافل حتّی احبّتهُ، فاذا احبّته کنتُ سَمْعَهُ الّذی يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَره الّذی یبصر بها و یده الذی یبطش بها؛2
بنده، قدم به قدم به من نزدیک میشود با نوافل، تا آنجا که مورد محبّت و عنایت من قرار میگیرد، به آن مرحله که رسید، منم چشم او؛ هنگامی که میبیند. گوش او میشوم؛ هنگامی که میشنود و منم دست او که دراز میشود.»
این سخن به معنی تمجید و تقدیس چشم، گوش، دست و سایر جوارح مؤمن مقرّب نیست، اعضا و جوارح مؤمن به نسبت قربت به صفات کمالی و فنا در افعال و صفات انسانی، حائز تواناییهایی مافوق آنچه برای عموم انسانها در شرایط معمولی وضع شده، میگردد. به عبارت دیگر، حدّ و اندازه تصرّف اعضا ارتقا مییابد؛ مجال تصرّف مافوق تصوّر پیدا میکند.
«ولایت» از «ولی» گرفته شده است. در اصطلاح به کسی که از موهبت قرب حق بهرهمند است، «ولی» گفته میشود، ولایت به مفهوم خاصّ آن عبارت از مرتبه فنای در حق تعالی است؛ زیرا کسی که به مقام فنای ذاتی، صفاتی و افعالی رسیده باشد و فانی فی الله و متخلّق به اسما و صفات حق تعالی باشد، «وليّالله» خوانده میشود، ولایت گاهی به عنوان یک موهبت الهی نصیب کسی میشود و گاهی در پی ریاضت و مجاهدتهای فراوان برای برخی ساکنان راستین حاصل میگردد.3
چنانکه در حدیث شریف قدسی آمد، شرط ولایت، تطهیر جسم و جان (نفس) از صفات رذیله و پست نفسانی است. انسان، در سیر الی الله، مرحله به مرحله پیش میرود و از جنبه بشری خویش دست شسته و جنبه ربّانی پیدا میکند. در هر مرحله تولّد جدیدی پیدا میکند و از قبل کاملتر میشود و در افقی بالاتر قرار میگیرد تا امکان ارتباط و تقرّب بیشتر با حقیقت عالم را پیدا کند. صفات بشری مانع بزرگی برای این تقرّبند و از این رو انسانِ طالبِ حق در این صفات نباتی و حیوی و بشری که او را بسته و اسیر عالم محسوس و ملموس و مادّی میکند، میمیرد و در عوالم بالاتری تولّد پیدا میکند تا زمانی که این بستگیها برقرار باشد و انسان از بند منيّت خلاصی نیافته باشد، امکان متّصف شدن به صفات الهی را حاصل نمیکند. هر چه این زنگارها بیشتر زدوده شود، نورانيّت الهی درون سالک بیشتر میشود تا جایی که سالک کانون نور میشود.
قطعه آهنی سیاه و سرد را فرض کنید که در مجاورت آتش قرار میگیرد، در اثر تداوم این مجاورت، آرام آرام آهن گرم و سپس داغ میشود؛ چنانکه این مجاورت ادامه یابد، به دلیل قابليّتی که در آن است، سرخ و آتشین میشود تا آنکه چونان زغال گداخته همه صفات سوزندگی، سرخی و روشنایی را حاصل میکند، در حالی که پیش از این آهن سیاه و سردی بیش نبود.
در حدیثی قدسی از قول حضرت خداوندی جلّ و علا آمده است:
«بنده من! مرا اطاعت کن تا تو را چون خودم سازم؛ همان طور که من زندهام و نمیمیرم تو هم زنده باشی؛ همان طور که من غنیام و فقیر نمیشوم تو هم فقیر نشوی و همانطور که من هر چه را اراده کنم میشود، تو هم همچنان شوی.»4
آنکه چون قطعه آهنی در قرابت آتش بندگی و حبّ خداوند و فرمانبری از حضرت حق قرار گرفت، این ولایت و تقرّب، او را چون آتش و زغال آتشین صاحب کمالات و صفات میکند تا آنجا که صفات خداوندی در او نیز جاری میشود، بی نیاز، قوی، غنی و عزیز میشود و هر چه اراده کند، محقّق میشود. با این تفاوت که اراده مطلق خداوند، ذاتی وجود آن حضرت است و اراده انسان ارادهای عرضی و تبعی است.
اسم شریف «الولی» از اسماء حق است؛ امّا آفریدههای او نیز از این اسم بیبهره نمیمانند. دیگران نیز نه بالاصاله بلکه بالعرض میتوانند چونان آهن گداخته، واجد آن شوند.
«اللهُ وليّ الَّذینَ آمنوا» است. خداوند وليّ ایمان آورندگان است و ایمان آورنده مقرّب، به خواست خداوند از ظلمات خارج شده و به نور میرسد و روشنی میگیرد. «اللهُ وَلِيُّ الَّذِینَ آمَنُواْ يُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّوُرِ».5
وليّ حقیقی، خداوند تبارک و تعالی است و ولایت او ذاتی است و حقیقی.
در سوره یوسف میخوانیم: «فَاطِرَ السَّمَاوَاتِ وَ الأَرْضِ أَنتَ وَلِيِّی فِی الدُّنُيَا وَ الآخِرَةِ؛6 ای پدیدآورنده آسمانها و زمین تنها تو در دنیا و آخرت مولای منی مرا مسلمان بمیران و مرا به شایستگان ملحق فرما .» ولایت خداوند الی الابد و همیشگی است و تمامی ساحات دنیا و آخرت را شامل میشود. همین ولایت و حاکميّت حضرت حق است که باعث سلطه و تصرّف کامل و بی چون و چرای وی بر کلّ مخلوقات و موجودات میشود و هیچ کس را قادر به پرس و جو از وی نیست. «وَهُوَ الْوَلِيُّ الْحَمِیدُ؛7 او وليّ و ستوده است.»
خداوند، نسبت به همه مخلوقات احاطه کامل دارد و همین احاطه و قرب وجودی است که هر چه اراده کند درباره هر موجودی، میشود و هر تدبیری بخواهد درباره هر موجودی، رقم میزند.
ولایت غیر الهی
انسان، واجد تواناییها و ویژگیهایی است که میتواند عموم صفات الهی را چون آینهای در خود متجلّی و منعکس کند؛ هر اندازه که این قوّه و توانایی به فعليّت و ظهور برسد، میزان قرب او به حق و ولایتش بیشتر و بیشتر میشود. این قرب و طيّ مراتب، امکان تحقّق والاترین درجه انسانی (انسان الهی) را فراهم میآورد. به دلیل وجود قوّه اختیار در انسان، ممکن است او ولایت شیطان را هم گردن نهد؛ چنانکه میفرماید:
«وَمَن يَتَّخِذِ الشَّيْطَانَ وَلِيًّا مِّن دُونِ اللّهِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْرَانًا مُّبِینًا؛8
کسی که شیطان را وليّ خودش قرار میدهد، زیانی آشکار کرده است.»
و جز این ممکن است انسان، ولایت کافران یا مؤمنانی را گردن نهد؛ چنانکه در آیات کریمه آمده است:
«لاَّ يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكَافِرِینَ أَوْلِيَاء مِن دُوْنِ الْمُؤْمِنِینَ؛9
افراد با ایمان نباید به جای مؤمنان، کافران را دوست و وليّ خود انتخاب کنند و هر کس چنین کند، هیچ رابطهای با خدا ندارد.» یا: «وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاء بَعْضٍ؛10
مردان و زنان با ایمان وليّ یکدیگرند ...»
آنکه ولایت شیطان را پذیرفته، در واقع قرب و نزدیکی به شیطان در کسب صفات و رذایل شیطانی را پذیرفته است؛ در چنین وقتی، گاه انسان چنان با شیطان نزدیک و با او به وحدت میرسد که هیچ فاصلهای میان او و شیطان نمیماند و هیچ منفذی برای نفوذ دیگری باقی نیست.
ولایت الهی، حرکت در مسیر نظام توحیدی حق است و ولایت شیطان، حرکت در مسیر باطل.
در ولایت الهی، حقِّ وليّ، بالذّات و مطلق است و گستره ولایتش چنان فراگیر و شامل است که هر نوع ولایتی در محاق ولایت حق قرار میگیرد. «أَنَّ اللّهَ لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَ الأَرْضِ وَ مَا لَكُم مِّن دُونِ اللّهِ مِن وَلِيٍّ وَ لاَ نَصِیرٍ ؛11
آیا نمیدانستی که حکومت آسمانها و زمین از آن خداست؟ و جز خدا، وليّ و یاوری برای شما نیست.»
در مقابل، ولایت الهی، هر آنچه که انسان را از گستره این نظام دور کند و در بند گمراهی و ضلالت درآورد، عرصه ولایت شیطان خواهد بود.
شیطان، دامنه ولایت خودش را گام به گام و مرحله به مرحله میگسترد. از «تزیین اعمال» تا «سلطه کامل» مراتب را طی میکند تا آنکه آدمی به تمامی در اثر غور و سیر در ولایت و قرب به شیطان، با او به نوعی وحدت میرسد.
مراتب ولایت
آنچه از منابع دینی دریافت میشود، حکایت از آن دارد که ولایتی که به خدا، پیغمبر(ص)، امیرمؤمنان(ع) و دیگر امامان معصوم(ع) نسبت داده میشود، مفهومی است که تشکیک مراتب دارد. مرتبه اعلا و ذاتی آن، برای خداوند متعال است و مرتبه بعدی آن، ویژه رسول خدا(ص) و امامان(ع) می باشد.
هر ولی، در محدوده خود، بر مولی علیه خود برتری و تفوّق دارد. این میزان قرب به حق است که محدوده و گستره ولایت وليّ را معلوم میکند تا ولی مرتبهای از صفات کمالی و معنويّت نداشته باشد، اختیار و تفوّق معنوی و شرعی برای او حاصل نمیشود.
اگرچه انبیای عظام الهی(ع) در اصل عصمت و دوری از کجی و کاستی، حکم واحدی دارند و خطا و عصیان از حریم شامخ آنان به دور است؛ لیکن دارای مقامات و مراتب متفاوتی هستند.
انبیای الهی، جملگی در عنوان كلّی نبی مشترکند؛ امّا نسبت به هم تفاوت و تفاضل دارند. گستره عمل و حضور انبیا و مأموريّتی که به هر یک ابلاغ شده و وظایف محوّله به هر یک، حکایت از همین تفاوت و تفاضل دارد.
برخی از انبیای عظام الهی، مأمور به هدایت خانواده و اطرافیان خود بودند و برخی مأمور به هدایت قوم و ملّتی بزرگ، میزان درک و آمادگی پذیرش امّتها برای دریافت حقایق عالم در انتخاب و اعزام انبیا بیتأثیر نبوده است؛ چنانکه میزان قرب و نورانيّت باطنی و ولایت نیز ملاک عهده دار شدن مأموريّت هدایت انسانها و امّتها نیز بوده است.
از این وجه، دریافت میشود که مراتب ولایت و قرب انبیا، مرتبه نبی و گستره نبوّت و مأموريّت ایشان را برای دعوت مردم به سوی حق و حقیقت معلوم میسازد.
در کتاب شریف «مصباح الانس»، صفحه 25 آمده است:
رسالت و نبوّت، مأموريّت تبلیغی و مسئوليّتی است اجرایی که تحت اشراف و اذن پروردگار، نبی بدان مشغول میشود و از طریق «وحی» دستورات لازم را دریافت میکند. آنچه همگان از نبوّت و رسالت درک میکنند، «نبوّت عام» یا «نبوّت تشریعی» است.
دایره و گستره دریافت احکام و میدان عمل «رسول و نبی»، بستگی به استعداد امّت یا حتّی قبیله و خانوادهای است که آن نبی یا رسول، برای هدایت آنها مأمور شده است. چه کسی میتواند ظرفيّت پذیرش و درک قوم حضرات صالح(ع) و هود(ع) را با امّت حضرت موسی(ع) یا محمّد(ص) برابر فرض کند؟ کميّت و کیفيّت سؤال و نیاز مردمی که حضرت زکريّا(ع) و یحیی(ع) آنها را مخاطب خود ساختهاند، هیچ گاه با نیاز و ظرفيّت امّتهای بزرگ دیگر یكسان نیست؛ امّا آیا ژرفا و وسعت و ظاهر و باطن اخبار و معارف و حقایق مندرج در هستی، به قدر و اندازه و ظرفيّت امّتهاست؟
اسما و صفات مطلق و کمالات لایتناهی و بیشمار خداوند هستی، اساساً در ظرف وجودی این اقوام نمیگنجد، از همینرو بود که عرض شد مراتب انبیا نیز یکسان نیست.
هر یک از این امّتها و همچنین انبیا، حسب ظرفيّت وجودیشان، قادر به سیر و صعود و قرب به درجهای و مرتبهای از مراتب بیشمار صفات کمالی هستند؛ امّا همواره اشخاصی و مردانی هستند که خارج از ظرفيّت اقوام مختلف، به عالیترین درجه از قرب دست یافتهاند؛ چنانکه صاحبان ولایت کلّیه، خارج از ظرفيّت وجودی همه اقوام و امّتها و حتّی همه انبیا و رسل که مأمور به هدایت اقوام و امّتهایی بودند؛ به آن مرتبه عالی و متعالی رسیدند.
در مسئله نبوّت، نبوّت را به نبوّت تشریعی (مخصوص انبیا و رسل) و «نبوّت ابنایی» تقسیم کردهاند.
«نبوّت ابنایی» به این معنی است که فردی به سبب طيّ مراتب و قرب به حق و کسب درجاتی از ولایت، به معارف و اخباری دسترسی پیدا میکند؛ بیآنکه مأموريّتی و وظیفهای خاص چون انبیا و رسولان بر عهدهاش باشد.
جناب آیت الله جوادی آملی میفرمایند:
اگرچه این نوع از نبوّت پشتوانه نبوّت و رسالت تشریعی است؛ امّا اختصاص به مردان ندارد و زنان نیز میتوانند به این مقام دست یابند.12
برای نبوّت تشریعی حدّی است؛ چنانکه با بعثت حضرت ختمی مرتبت(ص)، باب نبوّت و رسالت برای همیشه بسته شد و پیامبر اکرم(ص) به عنوان آخرین پیامبر و رسول معرفی شدند.
با ختم رسالت، تمامی نیازهای آدمی برای رسیدن به سعادت، از طریق کتاب و نبوّت تشریعی حاصل شده است. از آنجا که خداوند انسان را مختار و مسئول آفریده و در آخرت نیز هر کس را به کیفر اعمالش میرساند، بر اساس قول فقها و قاعده «قبح عقاب بلا بیان»؛ یعنی زشتی عقاب و کیفر بدون بیان راه و چاره، با اعزام سفیران و پیام آوران خود، احکام و تکالیف الهی را بیان داشته و حجّت را تمام کرده است؛ زیرا پس از ابلاغ حکم و وحی برای کسی جایی برای عذر آوردن و بهانه باقی نمیماند.
رابطه نبوّت و ولایت، همواره مورد بحث و مورد توجّه عارفان بوده است.
ولایت، اعم از نبوّت در رسالت است و نبوّت، اعمّ از رسالت و اخصّ از ولایت است. ولایت جنبه حقّانی ابدی است که هرگز قطع نمیشود؛ ولی نبوّت نسبت به خلق و پایانپذیر است. بنابراین ولایت سه مظهر دارد:
1. وليّ غیر نبی، مانند اولیای امّت اسلامی (امامان)؛
2. نبيّ غیر رسول، مانند انبیای بنیاسرائیل که پیرو حضرت موسی(ع) بودند؛
3. رسول، مانند ابراهیم خلیل(ع) و موسی کلیم(ع) و محمّد امین(ص).13
با توجّه به آنچه گفته شد، محقّقاً ولایت با نبوّت پیوند دارد و به نظر برخی ولایت خود، نوعی نبوّت ابنایی است و نه تشریعی و نبوّت نیز مستلزم ولایت است و هنگامی که ولایت به انتها رسید، نبوّت آغاز میگردد.14
نتیجه آنکه، انبیا، در ورای نبوّت و رسالت خویش که مرتبط با نشئه ظاهری و دنیوی آنهاست، از ولایتی برخوردارند که آنها را به حقایق باطنی و نشئه اخروی مرتبط میکند.
اساساً، نبوّت و رسالت بدون پشتوانه ولایت، تحقّق پذیر نیست؛ زیرا ولایت جنبه حقّانی و الهی نبی و رسول را تأمین میکند و این ولایت در مقایسه با نبوّت و رسالت، در حکم روح و باطن آنها خواهد بود.15
برتری و فضل انبیا نسبت به هم، به برتری ولایتشان برمیگردد. این رتبه و برتری ولایت در نبی یا رسولی است که او را از سایران برتر و افضل ساخته است. برتری انبیای اولوالعزم بر سایر انبیا و رسولان و برتری حضرت نبيّ اکرم(ص) بر سایر انبیای اولوالعزم به برتری و فضیلت ایشان در ولایت است.
«وِلایت» لازمه نبوّت است. نبی به دلیل و میزان ولایت و مأموريّت محوّله در قلمرویی از امور خلق خدا وارد میشود و در آنها تصرّف میكند. اوامر و نواهی صادر میكند. حقّ و باطل را مینمایاند و نحوه برخورد با طواغیت را ترسیم میكند. این تصرّفات به اذن خداوند صورت میپذیرد.
ولایت سایر انبیا، چه پیامبر مرسل چه غیر مرسل، ولایت جزئيّه است و متناسب با مراتبشان، متفاوت میشود. از آنجا كه نبوّت و رسالت آنها جزئيّه بوده، دایره ولایت آنان نیز جزئيّه است.
علّامه سيّد حسن میرجهانی طباطبایی، ولایت را بر دو قسم 1. ولایت جزئيّه، 2. ولایت كلّیه تقسیم مینماید و مینویسد:
ولایت جزئيّه نیز بر دو قسم است: تحصیلی و غیر تحصیلی. ولایت تحصیلی عبارت است از ولایت اولیا و غیرتحصیلی عبارت است از ولایت انبیا.16
ولایت تحصیلی برای غیر انبیا است كه به وسیله ریاضات نفسانی، تقوا و مجاهدت حاصل میشود؛ امّا ولایت غیر تحصیلی مخصوص انبیا است كه به واسطه افاضات و لیاقت ذاتی اعطا شده است. ولایت انبیا فیض ویژه خداوند است كه كسب آن نیازمند طيّ مراتب و مقدّمات نبوده؛ بلكه از گهواره تا گور آنان دارای ملكه عصمت و لیاقت و قابليّت ذاتیاند؛ اگرچه این استعداد و قابليّت در آنها ذاتاً مختلف و هر یك از ایشان به حسب قابليّت ذاتیای كه دارند و به قدر علم لدنی كه به آنها افاضه شده، مصون از خطا و لغزش میباشند.
مأموريّت هر پیغمبری نسبت به خانواده یا قبیله یا دهكده یا شهر یا مملكتی یا تمام روی زمین، مانند سلاطین روی زمین و قلمرو آنهاست و هر پیغمبری كه مبعوث شده است بر محل و قلمروی خود، به عنوان وليّ و در سمت اولوالامری، قادر و توانا به هرگونه تصرّفات در آن میباشد و بر وفق آنچه كه خدا او را مأمور كرده چنانچه شاید و باید، به تمام معنی مصالح و مفاسد كلّیه امور دنیويّه و اخرويّه همه آنها را عهدهدار خواهد بود، خواه اطاعت او را كنند یا معصيّت او را نمایند و وليّ غیر نبی را قلمرو و متصرّفاتی نیست و اگر تصرّفی كند، تصرّف او بر وفق درخواست از خدا انجام میگیرد و تصرّفات او رسميّت ندارد.17
و امّا ولایت كلّیه، مخصوص مخلوقی است كه از حیث صفات كمالی، دارای عالیترین مرتبه و مقدّم بر كلّیه خلایق و آفریدهها باشد؛ یعنی كسی باشد در میان خلق كه از حیث مظهر بودن برای صفات خدا از همه مخلوقات مرتبه او اعلا و ارفع باشد؛ زیرا كه اگر در میان خلق كسی از او بالاتر باشد در مظهريّت، او وليّ مطلق نخواهد بود؛ زیرا كه مستلزم آن است كه مفضول بر فاضلی مقدّم باشد؛ یعنی آنكه مرتبه او پستتر است، مقدّم باشد بر كسی كه مرتبه او بالاتر است و آن قبیح است.18
آنكه به عنوان خاتم پیامبران، صاحب دین كامل و جهانی است و دایره ولایتش بر كلّ موجودات تا قیامت كبرا علی الدّوام مستولی است، دارای مقام ولایت كلّیه نیز هست.
این ولایت، با فیض و لطف الهی علاوه بر وجود مبارك حضرت خاتم الانبیا و وليّ الله الاعظم امیرالمؤمنین(ع) و یازده فرزندش و همچنین فاطمه زهرا(س)، سيّده زنان عالم اختصاص یافته است.19
برای آنكه صاحب ولایت كلّیه است و به اذن الله بر نفس كلّیه مخلوقات اولی و خزینهدار علوم غیبیه و امین اسرار الهی است، شرایطی ذكر كرده شده است كه به اختصار به آنها اشاره میشود.
1. ولایت مطلقه؛ شرط آن عصمت كلّیه است فطرتاً؛
2. از حیث مظهر بودن برای صفات خدا از همه مخلوقات مرتبه او اعلا و ارفع باشد؛
3. بزرگی او از غیر او باید بیشتر باشد؛ زیرا اگر كسی از او بزرگتر باشد، محیط بر آن كس نخواهد بود؛
4. صاحب ولایت كلّیه باب الله است؛ زیرا مدار ولایت مطلقه بر فضل و عدل است و چیزی از آن جاری نمیشود، مگر به دست وليّ و اگر چنین نباشد، وليّ مطلق نیست؛
5. باید ولایت بر جمیع ممكنات داشته باشد؛
6. باید محلّ مشيّت و زبان اراده خداوند باشد؛
7. كسی باشد كه خدا او را شاهد بگیرد برای خلق آسمانها و زمین و آنچه كه در عالم وجود، موجود شده و میشود؛
8. باید از هر جهت محیط بر عالم امكان باشد و قاهر و غالب بر آن باشد؛ مانند قلب كه مسلّط و محیط بر تمام اعضا و جوارح بدن است؛
9. باید معصوم از خطا و سهو و نسیان باشد و عالم به صلاح و فساد كلّیه اعضای ممكنات؛
10. باید در میان كلّ مخلوقات مطاع باشد كه هر وقت و هر چه و هر كه را بخواند، اجابت كنند؛
11. منوط به علمی است كه محیط باشد بر مَوَلّی علیه والّا قدرت ندارد بر ترتیب آثار ولایت؛
12. واجب است كه محیط به ممكنات باشد تا آنها در مقابل ذات او خاضع و خاشع باشند تا بتواند شئون ولایت خود را نسبت به جمیع آنها ظاهر كند والّا نمیتواند؛
13. واجب است كه اوّل مخلوق باشد؛
14. باید خاتم همه اولیا باشد تا ولایت او با ولایت وليّای كه بعد از او میآید، نقض نشود؛
15. قدرت او بر تمام ممكنات احاطه داشته باشد؛ زیرا كه او مظهر اسم اعظم خداست؛ بلكه مظهر جمیع اسما حسنای الهيّه است و قلب او مكان مشيّت حادثه مخلوقه است و او خازن علم و حكمت و حافظ هفتاد و دو حرف اسم اعظم است؛
16. ...
این مقام، تنها برای خاتم الانبیا، حضرت رسول الله(ص) و اهلبیت ایشان تا خاتم الاوصیا، حضرت صاحب الزّمان(ع) ثابت است.
كتب معتبر بسیاری درباره ولایت كلّیه حضرت خاتم الانبیا(ص) نگاشته شده كه متّكی و مستند به آیات قرآنی و روایات متقن نبيّ اكرم(ص) و حضرات معصومان(ع) بوده و پرده از تمامی این شروط برداشتهاند. به دلیل علوّ شأن و جایگاه رفیع این ذوات مقدّس و نورانی، امكان معرفی و توصیف آنان برای ما و كلّیه موجودات به نحو تام و اتم وجود ندارد، جز آنچه كه خداوند و حضرات معصومان(ع) خودشان بنا بر مصالحی پرده را كنار زده و وجوهی از چهره تابناك خود را برای خلایق بیان كردهاند.
ولایت كلّیه مطلقه الهی، شامل حضرات معصومان (ائمه دین(ع) و فاطمه زهرا(س)) نیز هست!
شروط اعلام شده، جملگی درباره حضرت رسول الله(ص) بیان شده و محرز است، ایشان صاحب ولایت كلّیه الهیاند؛ چنان كه آیات و روایات بسیاری درباره ولایت ایشان، اوصیای ایشان و حضرت فاطمه زهرا(س)، در منابع شیعی و سنّی بیان شده است.
پر واضح است كه وقتی، شخصی به عنوان جانشین و نایب و نماینده تامّ الاختیار برای امامت و ولایت بر خلق روزگار انتخاب شده و مأموريّت هدایت و مدیريّت را از جانب آن وليّ مطلق و تام عهدهدار میشود، ضرورتاً میبایست واجد تمامی شرایط و ویژگیهای ایشان نیز باشد.
در اینجا، به اختصار برخی از مطالب و مستندات رسیده دراینباره را نقل میكنیم.
در ماجرای نزول آیه تطهیر كه خداوند آن را در مقام و منزلت و البتّه «عصمت» اهل بیت(ع) نازل فرمود، میبینیم كه رسولالله(ص) در منزل حضرت فاطمه زهرا(س) به زیر عبا رفتند و امام علی(ع)، امام حسن(ع) و امام حسین(ع) و حضرت فاطمه زهرا(س) را نیز به زیر عبا فرا خواندند تا آنكه این آیه نازل شد:
«إِنَّمَا يُرِیدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِیرًا؛20
همانا خداوند اراده كرده است تا هر گونه رجس21 و آلایش را از شما، خانواده نبوّت دور كند و شما را از هر عیب، پاك و منزّه سازد.»
عصمت به معنی سلب اختیار نیست؛ بلكه به تعبیر مرحوم شیخ مفید(ره)، لطفی از جانب خداوند است كه شامل حال مكلّف میشود و او را از وقوع در معصيّت و ترك اطاعت باز میدارد؛ با اینكه آن شخص قادر به انجام آن دو است.22
منشأ عصمت علمی است كه خداوند به برگزیدگان خود اعطا میكند؛ كسانی كه علاوه بر لیاقت ذاتی، مأمور به انجام امری و تكلیفی در میان مردمند.
عموم مفسّران شیعی و سنّی اتّفاق نظر دارند كه مصداق اهلبیت(ع) حضرات علی، فاطمه، حسن و حسینند؛ با این تفاوت كه اهل سنّت، زنان پیامبر را هم به این جمع میافزایند.
تفاسیر اهل سنّت، «رجس» را شامل آلودگیهایی، چون گناه، عیب، نجاست، نقص، شرك، شك، عصیان، كثافت، بدی، خباثت و حتّی اذيّت میشناسند.23
امیرالمؤمنین، علی(ع) در خطبه 97 «نهجالبلاغه» میفرمایند:
«اُنْظُرُوا اَهْلَ بَيْتَ نَبِّيِكُمْ فَالزَمُوا سَمْتَهُم ...؛ 24
به اهل بیت پیامبرتان نگاه كنید! از همان سو كه آنان گام برمیدارند، گام بردارید و قدم جای قدم آنان بگذارید و (بدانید) كه آنها هرگز شما را از جاده هدایت بیرون نمیبرند و به پستی و هلاكت نمیكشانند. اگر آنها توقّف كردند، توقّف كنید و اگر قیام كردند، قیام كنید. از آنها سبقت نگیرید كه گمراه میشوید و از آنان عقب نمانید كه هلاك میشوید.»
حضرت رسول اكرم(ص) پس از قرائت آیه تطهیر فرمودند:
«فَانَا وَ اَهْلُ بَيْتِی مُطَهَّرُونَ مِنَ الذُّنُوبِ؛25
پس من و اهل بیتم از گناه پیراستهایم.»
صرفنظر از فضایلی كه رسول اكرم(ص) در تمام سالهای حضور و حیاتشان درباره اهل بیت(ع) فرمودند، حدیث معروف «ثقلین» كه مورد وثوق تمامی طوایف و فرق مذهبی است، پرده از همین عصمت برمیدارد. حضرت نبيّ اكرم(ص) در حدیث ثقلین نیز فرمودند:
«اِنِّی تارِكٌ فیكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتابَ اللهِ وَ عِتْرَتی ...؛26
من شما را ترك میكنم؛ در حالی كه در میان شما دو ثقل، دو چیز گرانبها میگذارم، كتاب خدا و عترتم را تا وقتی كه به آن دو تمسّك جویید، گمراه نخواهید شد، هیچ گاه این دو از هم جدا نمیشوند تا آنگاه كه بر سر حوض (كوثر) بر من وارد گردند.»
روایات فراوانی نیز درباره عصمت حضرت فاطمه زهرا(س) بیان شده است. محدّثان شیعه و سنّی روایت نمودهاند:
«اِنَّ اللهَ تَبارَكْ وَ تَعالی يَغْصِبْ لِغَضَبِ فاطِمَةِ وَ يَرْضی لِرِضاها؛27
همانا خداوند بلند مرتبه با غضب فاطمه غضبناك و با رضایت او خشنود میشود.» در این روایت، رضایت حضرت فاطمه(س) محور خشنودی خداوند و غضب او غضب خداوند خوانده شده است.
پیامبر اكرم(ص)، خاتم الانبیاء، اشرف و افضل و اكمل همه انبیا و اولیا، سيّد و پیشوای آنان است كه خداوند، اطاعتش را همردیف خود قرار داده و فرموده است:
«يَا أَيُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ أَطِیعُواْ اللّهَ وَأَطِیعُواْ الرَّسُولَ وَ أُوْلِی الأَمْرِ مِنكُمْ؛28
ای كسانی كه ایمان آوردهاید، اطاعت كنید خدا را و اطاعت كنید رسول و اولی الامر او را.»
برای بر طرف كردن هر شبهه و تردیدی از میان خلایق به صراحت اعلام فرمود كه رسول گرامیاش؛ «وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَی، إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَی؛29
هرگز او از روی هوای نفس سخن نمیگوید و هر چه میفرماید جز وحی كه بر او نازل شده، نیست.»
بندگان، بلكه جمله ساكنان عوالم را مژده داد كه همانا «وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِّلْعَالَمِینَ؛30
ما نفرستادیم تو را مگر برای آنكه رحمت باشی، برای تمام عوالم.»
این همه كافی بود تا جمله مؤمنان بدانند كه: «النَّبِيُّ أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ؛31 پیامبر به مؤمنان از خودشان سزاوارتر [و نزدیكتر] است.»
او معصوم از لغزش و نسیان و خطا، رسول گزیدهای بود كه منصب ولایت كلّیه را از آن خود داشت تا با امكان تصرّف تمام و از روی رحمت و شفقّت خلق عالم را در مسیر مستقیم هدایت نماید و در آخرین مجال و وقت بودن در میان مردم به صراحت، نایب و وليّ و وصيّ خودش را اعلام داشت و در پیش چشم خلق مؤمن و به اذن الله معرفیاش نمود:
«مَنْ كُنتُ مُولاهُ فَعليٌ مُولاه؛32 هر كه را من بر او ولایت دارم، پس علی بر او ولایت دارد.»
ولایت اوصیا و خلفای دوازده گانه حضرت خاتم الانبیا(ص) ولایت مطلقه كلّیه است، به دلیل عدم جواز تفكیك؛ زیرا كه بر هر صاحب ادراكی واضح و روشن است كه خلیفه و جانشین هر كسی حتماً باید بتواند از عهده كارهای آن كسی كه سمت جانشینی او را دارد، برآید و الّا جانشینی و نیابت او رأساً غلط و موجب اختلاف و اختلال خواهد بود.33
اسماعیل شفیعی سروستانی
پینوشتها:
1. اقرب الموارد و لغتنامه دهخدا.
2. اصول کافی، ج 4، ص 53؛ بحارالانوار، ج 78، ص 31.
3. مفاتیح الغیب، ج 2، ص 573.
4. کلّیات حدیث قدسی، ص 631، ح 16.
5. سوره بقره (2)، آیه 257.
6. سوره یوسف (12)، آیه 101.
7. سوره شوری (42)، آیه 28.
8. سوره نساء (4)، آیه 119.
9. سوره آل عمران (3)، آیه 28.
10. سوره توبه (9)، آیه 71.
11. سوره بقره (2)، آیه 107.
12. جوادی آملی، عبدالله، زن در آینه جلال و جمال، ص 167.
13. نسفی، عزیزالدّین، الانسان الکامل.
14. این بخش از مطلب از مقاله منتشر شده با عنوان «ساحتها و اسرار نبوّت و ولایت از منظر امام خمینی(ره)»، نوشته شده توسط آقای حسن سعیدی برگرفته شده که در سایت «راسخون» درج شده است.
15. در سایت مجمع جهانی تقریب مذاهبی اسلامی به آدرس: www.taqrib.inf مقالهای با عنوان«مفهوم ولایت در عرفان اسلامی» منتشر شده. با تشکّر از نویسنده محترم، نگارنده توجّهی و نگاهی در نگارش این صفحات به آن مقاله داشته است.
16. ولایت كلّیه، علّامه سيّد حسن میرجهانی طباطبایی، ص 11.
17. همان، ص 12.
18. همان، ص 276.
19. همان، ص 29.
20. سوره احزاب (33)، آیه 33.
21. رجس هر چیز پلید اعمّ از گناه و عیب را میگویند. گناه و شك و شرك و عصیان و كثافات را هم شامل رجس میشناسند.
22. شیخ مفید، النكت الاعتقادیه، ص 37.
23. به تفاسیر «حومد، ج 1، ص 3447»، «ابن عجبیه، ج 5، ص 86»، «ابن جزی، ج 1، ص 1546»، «ابن عبدالسّلام، ج 5، ص 39» و ... مراجعه شود.
24. نهج البلاغه، خ 96.
25. سیوطی، جلالالدیّن، الدرّ المنثور، ج 5، ص 199.
26. پژوهشی در عصمت معصومان(ع)، صص 325 328؛ مسند احمد بن حنبل، ج 4، ص 366.
27. كنز العمال، ج 12، ص 111؛ اسد الغابه، ج 6، ص 224.
28. سوره نساء (4)، آیه 59.
29. سوره نجم (53)، آیات 3 و 4.
30. سوره انبیاء (21)، آیه 107.
31. سوره احزاب (33)، آیه 33.
32. حدیث غدیر.
33. ولایت كلّیه، ص 41.