
5 جمادي الاول، ولادت زينب کبري همراه با ستارهاي در دست خورشيد
به در خانه رسيد، خانه دخترش. در زد و وارد شد. پيامبر را ميگويم! عادت او بود که با احترام به خانة دخترش وارد شود. نخستين سخن اين بود: «السلام عليکم يا اهل بيت النبوه.» اين عبارت را پيامبر آنقدر زياد ميگفت که همه مردم ميدانستند.
چشمان خانة علي و فاطمه بار ديگر از وجود فرزندي، روشن شده بود. نوزاد را طلب کرد. آوردند، ستارهاي از آسمان مهربانيها در دستان بينهايت خورشيد جايگرفت. با قنداقهاي به طراوت شکوفههاي بهاري و با عطري دلانگيز، نوزاد را بوسيد. اشک در چشمانش حلقهزد. ميگويند پدربزرگها و مادربزرگها در تولد نخستين نوه گريه ميکنند، آن هم از شادي؛ اما اين نخستين نوه نبود، پيشتر، خدا حسن و حسين _ سيد جوانان اهل بهشت _ را به پيامبر هديه کرده بود. بدين جهت اشک پيامبر سؤالبرانگيز بود. چرا؟ و پيامبر پاسخ داد: «به سبب مصيبتهاي اين دختر!» آنگاه فرمود: «هرکس بر زينب و مصيبتهاي او بگريد، ثواب گريستن بر مصائب حسن و حسين به او داده خواهد شد.»
نوبت به نامنهادن بر نوزاد رسيد. فاطمه _ ريحانه و پارة تن پيامبر _ برعلي پيشينگرفت و اينکار را بر عهده پدر دختر نهاد؛ و علي _ همان که پيامبر او را باب مدينة علم ميدانست _ اين امر را به پيامبر واگذار کرد و براو پيشينگرفت. شگفت اينکه پيامبر رحمت نيز در اين کار بر خدا پيشي نگرفت و نامگذاري نوزاد را از خداي خود طلب کرد. لحظاتي بعد جبرئيل نازل شد و فرمان پروردگار را رسانيد: «اين دختر را «زينب» نام نهيد»؛ زينتاب! چه خجسته نامي که با مسماي خويش سازگار بود! و تاريخ ثابتکردهاست که اين نام، با مسماي خويش همخواني داشته است. آنگاه پيامبر فرمود: حاضران به غايبان اطلاع دهند که احترام اين دختر برهمگان واجب است!
پنج ساله بود که تابوت مادر را پيش روي ميديد و چه صبور روزهاي بيمادري را پشتسر مينهاد. روزهايي که تمام وظايف مادري را به دوش ميکشيد. در طول سالهاي خانهنشيني علي، مرهم دردهاي پدر بود؛ همانگونه که مادرش سالها براي پيامبر اينگونه بود. پس از آن با پدر به کوفه آمد. کوفه و کوچههايش خيلي خوب خاطرة گامهاي زينب را به خاطر ميسپارند.