باحتمال قوی تولد زینب (س) در ششمین سال از هجرت پیغمبر بوده است.اگر این احتمال درستباشد،وی از آنروز که پیرامون خود را نگریسته و با محیط زندگانی آشنا شده با مصیبت و فاجعه رو برو بوده است.مرگ پیغمبر (ص) در پنجسالگی او و حادثههای رقت انگیزی که در آن روز،درون و برون خانه وی رخ داد

سپس بیماری مادرش،نالهها و اشکهای وی در مصیبت پدر و شکوفههائی که از ستمها و رنجها داشت،و سرانجام مرگ وی و دلخراشتر از آن،هالهای از ترس و پنهانکاری که گروه کوچک مصیبت زده را فرا گرفت.گویا طفلان هم رخصت نداشتند بانگ شیون را بلند کنند،مبادا همسایگان بشنوند و خبر بگوش این و آن برسد و بر جنازه زهرا (س) حاضر شوند و سفارش دختر پیغمبر عملی نگردد.تقدیر الهی تربیت مادر و دختر را همانند خواسته بود.او نیز باید دورههای سخت آزمایش را یکی پس از دیگری بگذراند و برای تحمل روزهای دشوارتر و مصیبتبارتر آماده شود.چون به سن رشد رسید، عبد الله پسر جعفر بن ابی طالب وی را بزنی گرفت.عبد الله از تولد یافتگان حبشه است.و کسی است که پیغمبر (ص) درباره او دعای خیر فرموده است (7) همه نویسندگان سیره او را به بزرگواری و عزت نفس و مخصوصا بخشش فراوان ستودهاند.زینب از عبد الله صاحب فرزندانی شد.مصعب زبیری فرزندان او را سه پسر و یکدختر نوشته است:پسران:جعفر و عون اکبر که فرزندانی از آنان نماند و علی که اعقاب عبد الله از این پسراند.و دختری بنام ام کلثوم که معاویه میخواست او را برای پسر خود یزید بزنی بگیرد.عبد الله کار ام کلثوم را به حسین (ع) وا گذاشت و او وی را به قاسم بن محمد بن جعفر بن ابی طالب به زنی داد (8) نیز طبرسی در اعلام الوری فرزندان عبد الله را همین چهار تن نوشته است (9) اما مشهور است که پسران او علی،محمد،عون و عباس بودند.
زینب با آنکه زن عبد الله بود و در خانه او بسر میبرد و از وی فرزندانی داشت،همچون مادر خویش پرستاری پدر را از یاد نمیبرد.چون علی علیه السلام برای نشاندن فتنه طلحه و زبیر عازم عراق شد زینب و شوهرش عبد الله نیز به کوفه رفتند و در آن شهر اقامت کردند و زینب در عراق شاهد پیش آمدهای شگفتبود.درگیری پدرش با سپاهی که در بصره فراهم شد و خونخواهی عثمان از جانب کسی که تا پیش از کشته شدن او،ویرا به یهودی مدینه (نعثل) همانند میکرد.نبرد صفین و نیرنگ دنیاطلبانی که بظاهر در اطاعت علی بودند و در نهان از معاویه فرمان میبردند،و سپس قیام خشک مقدسان و قاریان قرآن و سرانجام فاجعه روز نوزدهم رمضان و شهادت پدرش در محراب مسجد کوفه و پس از آن بیعت مردم کوفه با برادرش حسن (ع) و نافرمانی کردن او را و بر سر او ریختن و خیمهاش را بغارت بردن و ران او را با کلنگ شکافتن و ناچار شدن او از بستن پیمان آشتی با معاویه و زخم زبانها که از دشمنان دوست نما پس از این آشتی شنید. (10)
زینب در این تاریخ سالیانی بیش از سی را پشتسر گذاشته بود.بگفته مادرش«روزگار چه بو العجب در پس پرده دارد و چه بازیچه یکی از پس دیگری بروی میآرد»بازیچهها یکی از پس دیگری پدید میشد.توانی چون فولاد و سنگینی چون کوه باید که این غمها را تحمل کند و او نمونه بردباری بود.
سرانجام خانواده علی از کوفه به مدینه بازگشتند.دیری نکشید که زینب برادر بزرگش را دید، در بستر مرگ از سوز زهر بخود میپیچید.و روز دیگر شاهد منظرهای دلخراشتر بود.آنان که لبخند محبتآمیز محمد (ص) را بر روی دخترش تحمل نکردند،هنوز کینه زهرا را از دل نزدوده بودند.میخواستند انتقام مادر را از فرزند بگیرند،تا آنجا که نگذاشتند فرزندزاده در کنار جدش بخاک سپرده شود.
دهسال سخت دیگر سپری شد.سالهائی که دست نشاندگان حکومت دمشق شیعیان علی را در شهرهای عراق و حجاز دنبال میکردند.دشنام میدادند،میزدند،بزندان میافکندند میکشتند.تا آنکه روزی خبری رسید که برای عراق از دیگر ایالتها شادی بخشتر بود. معاویه مرد!در کوفه انجمنها بر پا میشود.خطیبان بر پا میایستند تا آنجا که میتوانند رگهای گردن را پر میکنند تا سخنانشان بیشتر در دلها بنشیند:«باید نگذاریم یزید بر مسلمانان امارت کند باید حق بخداوندش برگردد.تا نوه پیغمبر را داریم به نوه ابو سفیان چه نیازی است؟».
نامههای پی در پی از کوفه به مدینه میرود:«فرزند پیغمبر هر چه زودتر نزد ما بیا!اگر نیایی نزد خدا مسئولی»حسین (ع) از مکه روانه عراق میشود.روز برون شدن او عبد الله شوی زینب به تلاش میافتد.از یکسو میبیند پسر عمو و برادر زنش در این شهر امنیت ندارد و از سوی دیگر میترسد عراقیان با او همان کنند که با پدر و برادرش کردند.
نزد حاکم شهر عمرو بن سعید میرود.از او برای حسین امان نامهای میگیرد که متن آن چنین است.«شنیدهام عازم عراق هستی.از خدا میخواهم از تفرقه افکنی بپرهیزی چه من بیم دارم در این راه کشته شوی.من عبد الله بن جعفر،و یحیی بن سعید برادرم را نزد تو میفرستم تا بتو بگویند در امان من هستی و از صله و نیکوئی و مساعدت من بهرهمند خواهی بود»عبد الله و برادر حاکم مکه این امان نامه را به امام میرسانند.
پیداست که پاسخ چنین امان نامهای از جانب امام چه خواهد بود:
«کسی که مردم را بطاعتخدا و رسول بخواند و نیکوکاری را پیشه گیرد،هرگز تفرقه افکن نیست و مخالفتخدا و پیغمبر را نکرده است.بهترین امان امان خداست.کسی که در این جهان از خدا نترسد در روز رستاخیز از او در امان نخواهد بود.از خدا میخواهم در این جهان از او بترسم تا در آن جهان از امن او بهرهمند شوم» (11).
کاروان که زینب با آن همراه است،از مکه بیرون میرود.عبد الله چون دانست امام آماده رفتن به عراق است و از این سفر چشم نمیپوشد فرزندان خود عون و محمد را همراه او کرد.
دمشق از ماهها پیش جنب و جوش عراق را زیر نظر داشت.یا بهتر بگوئیم،موقع شناسان عراق-دستهای از آنان که امام را به شهر خود خواندند-او را از طوفانی که در پیش است آگاه ساخته بودند.یزید پیشبینیهای لازم را کرده بود.حاکمی بی اصل و نسب،سختگیر و بیتقوی را بکوفه فرستاد.عبید الله،فرستاده امام مسلم بن عقیل و مهماندار او هانی پسر عروه را کشت و چشم مردم شهر را ترساند.سربازان مسلح وی راههای حجاز به عراق را زیر نظر داشتند،چنانکه امام اندکی پس از حرکت از منزل شراف با حر پسر یزید ریاحی فرستاده حاکم کوفه روبرو شد و حر با رسیدن دستور تازه او را در سرزمینی که کربلا نام دارد فرود آورد.
از آنروزهای پر هراس که هنوز لااقل برای دستهای راه امید بسته نشده بود و از آخرین ساعتهای روز نهم محرم تا پسین روز دیگر،کم و بیش آگاهید.نیز در کتاب زندگانی امام حسین (ع) که جزء این سلسله کتابهاست،تفصیل بیشتری خواهید دید.در آن گیر و دار زینب (ع) ،چه وظیفهای داشته و شخصیتخود را چگونه نشان داده،چیزی نیست که بر شما پنهان باشد.اما ماموریت اختصاصی او از پسین روز دهم محرم سال شصت و یک هجری آغاز شد.
ساعتهای آخر روز دهم محرم سپری گردید.دیوانههائی که دوستی مال و جاه یا حس کینه و انتقام دیده درون و برونشان را کور کرده بود،بخود آمدند.چه کردند؟کاری بزرگ!کاری زشت! که تاریخ عرب همانند آنرا بخاطر نداشت.مهمان کشی که برای این قوم ننگی بدتر از آن نیست آن هم با چنان بیرحمی!چه بدست آوردند؟هیچ!نه،چرا هیچ؟از این مهمان کشی دست آوردی بزرگ داشتند.چه بود؟خواری و زبونی کوفه برابر شام،نه برای نخستین بلکه برای چندمین بار.چه کنند و بکجا بروند؟همه راهها بروی آنان بسته بود،جز یک راه.راه ننگ! که این کاروان ناچار باید آنرا تا پایان به پیماید.راهی که از غاضریه آغاز میشد و به قصر حاکم کوفه و سپس به کاخ سبز دمشق پایان مییافت.کاروان عراقی باید پیشانی مذلت را برابر مردی که تباری روشن نداشتبر زمین بساید،سپس همچنان سرافکنده و بینی بر خاک پیش رود تا در آستانه پسر هند بایستد و بگوید«سر مرا بجز این در حواله گاهی نیست»دیروز داغ غلامی پدرت را پذیرفتیم و امروز حلقه بگوش توایم«لطف آنچه تو اندیشی حکم آنچه تو فرمائی»این سوغات کاروان عراق بود.اما مانده کاروان حجاز نیز با دستخالی نمیرفت دستی پر داشت.دستی گشاده به فراخی سراسر عراق و حجاز نه،به پهنای شبه جزیره عربستان و دنیای اسلام پر از متاعی گرانبها.متاع شرف،افتخار،آزادگی و کرامت انسانی:متاع شهادت اما خریدار این کالا نه کوفه بود و نه دمشق،آنجا از مرد و مردمی نشانی دیده نمیشد.و خریدار کالای شهادت مردانند که بگفته پیر میهنه«چوب به عیاران چرب کنند بنامردان چرب نکنند» (12) آنان که درون آن دو کاخ میزیستند و کسانی که گرد کاخ نشینان را فرا گرفته بودند از نامردان بودند نه از عیاران.
این کالای گرانبها را گروهی زن و فرزند خردسال بدرقه میکرد دستها بر گردن بسته و زنجیر بر پا نهاده.با کاروان سالاری که بحق شیر زن کربلا (13) لقب گرفته است.
چنانکه خواهیم خواند کاروان سالار متاع قافله را در هر دو کاخ (کوفه و دمشق) بمعرض نمایش گذاشت نه برای آنکه آنروز خریداری یابد،چه میدانست مشتریان او آنان نیستند. بازاری ساخت تا پس از پنجسال گرم شود.نخست در شهر کوفه سپس در مدینه،شام، خوزستان،خراسان و سرانجام کافر کوبهای خراسانیان سزای نامردان را در کنارشان نهاد. نامردان بر سر دار نمیروند مردار زیر پا پایمال میشوند.آنروز بود که بحکم خلیفه عباسی بر لاشههای نیم جان امویان گستردنی افکندند و خوانها چیدند و خلیفه تازه بخوردن نشست (14).
کاروان و کاروان سالار به بازار کوفه در آمدند.حاکم کوفه میخواستبا نمایش این صحنه، خواری دختر علی و خاندان هاشم را برخ مردم شهر بکشد،تا بدینوسیله قدرت خود را بدانها بیشتر بنمایاند که:
اینان فرزندان و کسان حاکم پیشین شهر شمایند!امروز بحکم من پیش چشم شما اسیر و دست و گردن بسته در کوچههای شهر شما رانده میشوند و تازیانه میخورند!
این خواستحاکم بود،اما خدا چیز دیگری میخواست.مردم شهر پیر و جوان در کوچهها انبوه شدند مثلی معروف است«تب تند عرق تند خواهد آورد»مردمی که زود بخشم میآیند زود هم پشیمان میشوند.
و مردم دره فرات از حد اعلای این خصوصیتبرخوردارند.با شنیدن سخنی میخروشند و دشمن میشوند و با سخنی دیگر از برادر مهربانتر میگردند!
کوفه زینب را خوب میشناخت.زنانی که در آن روز سی سال و بیشتر داشتند،حشمت او را در دیده مسلمانان و عزت وی را در چشم پدر دیده بودند.
در آمدن زینب و اسیران به بازار کوفه و حالت رقتانگیز آنان خاطرات گذشته را زنده کرد. زنان شیون سر دادند و مردان را بگریه افکندند و گریه زنان و مردان کودکان را به نوحه در آورد و یکبار ناله و فغان از هر سو برخاست.اکنون بایست این هیجان به نقطه اوج برسد تا دیده مردم شهر گشوده شود تا بدانند چه کردند و چرا کردند.
در جمع اسیران چه کسی میتوانست این وظیفه را تعهد کند.دختر علی بود،کدام یک از دو دختر او؟زینب یا ام کلثوم.دیرینهترین سند که خطبه را ضبط کرده،گوینده آنرا ام کلثوم نوشته است.نگارنده هم در یکی از کتابهای خود (15) بحکم امانت همان نام را نوشتم.اما چنانکه در این کتاب نوشتهام،ام کلثوم در این تاریخ زنده نبوده است.این تخلیط از آنجا پیدا شده که یکی از کنیههای زینب (ع) ام کلثوم است.او را ام کلثوم کبری و خواهرش را ام کلثوم صغری میخواندهاند.بهر حال آنکه در بازار کوفه با سخنان خود درسی فراموش نشدنی بمردم این شهر داد،زینب بود که پس از حمد خدا چنین گفت:
مردم کوفه!مردم مکار فریبکار!مردم خوار و بیمقدار.بگریید که همیشه دیدههاتان گریان و سینههاتان بریان باد!زنی رشتهباف را مانید که آنچه را استوار بافته است از هم جدا سازد. پیمانهای شما دروغ است و چراغ ایمانتان بی فروغ.مردمی هستید لاف زن و بلند پرواز!خود نما و حیلتساز!دوست کش و دشمن نواز!چون سبزه پارگین،درون سوگنده و برون سوسبز و رنگین،نابکار!چون سنگ گور نقره آگین (16).
چه زشت کاری کردید!خشم خدا را خریدید،و در آتش دوزخ جاوید خزیدید.میگریید؟! بگیریید!که سزاوار گریستید نه در خور شادمان زیستن.داغ ننگی بر خود نهادید که روزگاران بر آید و آن ننگ نزداید!
این ننگ را چگونه میشوئید؟و پاسخ کشتن فرزند پیغمبر را چه میگویید؟سید جوانان بهشت.و چراغ راه شما مردم زشت که در سختی یارتان بود و در بلاها غمخوار.نیست و نابود شوید ای مردم غدار (17).
هر آینه باد در دست دارید،و در معاملهای که کردید زیانکار!و بخشم خدا گرفتار،و خواری و مذلتبر شما باد.کاری سخت زشت کردید که بیم میرود آسمانها شکافته شود و زمین کافته و کوهها از هم گداخته.
میدانید چگونه جگر رسول خدا را خستید؟و حرمت او را شکستید!و چه خونی ریختید؟و چه خاکی بر سر بیختید؟زشت و نابخردانه کاری کردید که زمین و آسمان از شر آن لب ریز است،و شگفت مدارید که چشم فلک خونریز است.همانا عذاب آخرت سختتر است و زیانکاران را نه یار و نه یاور است (18).
این مهلت،شما را فریفته نگرداند!که خدا گناهکاران را زودا زود بکیفر نمیرساند و سرانجام خون مظلوم را میستاند.اما مراقب ما و شماست و گناهکار را بدوزخ میکشاند (19).سپس روی خود را از آنان برگرداند.و همه را انگشتبدهان در حیرت نشاند.مردی پیر از بنی جعفی که ریش خود را از گریهتر ساخته بود گفت:
پسران آنان بهترین پسرانند و دودمان ایشان سر بلندترین دودمان (2)
اسیران را به کاخ پسر زیاد بردند.وسیله قدرت نمائی هر چه بیشتر در این مجلس از پیش فراهم شده بود.قدرت نمائی برابر خاندان پیغمبر و بخاطر زهر چشم گرفتن از مردم کوفه. پسر زیاد بگمان خود راه پیروزی را تا پایان آن پیموده بود.حسین را کشته زن و فرزند او را اسیر کرده و پوزه شیعیان عراق را بخاک مالیده است.از این پس چه کسی جرات دارد نام علی (ع) را بر زبان آرد!
این زن کیست؟
-زینب دختر فاطمه!
-خدا را شکر!دیدید خدا چگونه شما را رسوا کرد و دروغ گفتههاتان را آشکار ساخت؟
پسر زیاد بقدرت خویش میبالید و برای قدرت و برای قدرت نما دردی بدتر از این نیست،که او را بچیزی نشمرند و پیش روی مردمان تحقیرش کنند.دختر علی به سخن آمد.گوئی هیچ اتفاقی رخ نداده.نه برادر و کسانش را کشتهاند و نه او و خویشاوندانش را دست و گردن بسته پیش روی مردی پست و خونخوار نگاه داشتهاند.گوئی برای مناظره علمی بدین مجلس خوانده شده است:
-سپاس خدا را که ما را به محمد (ص) گرامی داشت.فاسقان دروغ میگویند و بدکاران رسوا میشوند و آنان ما نیستیم دیگرانند!
پسر زیاد حیرت کرد.نه تنها گردنی را که میخواستند خم کند،راستتر ایستاد.سرهای افکنده بیجان را نیز بی آنکه خود بخواهند بر افراشت.ناچار از راه دیگر در آمد:
-دیدی خدا با برادرت چه کرد؟!
-از خدا جز خوبی ندیدم!برادرم با یاران خود براهی رفتند که خدا میخواست.آنان شهادت را گزیدند و با افتخار بدین نعمت رسیدند!اما تو ستمکار به پاسخ آنچه کردی گرفتار خواهی بود!پسر زیاد خرد شده.بود از شنیدن این پاسخ پایمال شد.آخرین سلاح درمانده چیست؟ دشنام!
-با کشته شدن برادر سرکش و نافرمان تو خدا دلم را شفا بخشید.
-پسر زیاد!مهتر ما را کشتی!از خویشانم کسی نهشتی!نهال ما را شکستی!ریشه ما را از هم گسستی!اگر درمان تو اینست؟آری چنین است!
-سخن به سجع میگوید.پدرش نیز سخنهای مسجع میگفت (21).
___________________________________
1.انساب الاشراف ص 402.
2.همان کتاب ص 404.
3.ص 16.
4.ارشاد ج 1 ص 355.
5.همان کتاب ص 356 و رجوع شود به کشف الغمه ص 440-441 ج 1.
6.رجوع شود به الملل و النحل ج 1 ص 77.
7.الاصابه ج 4 ص 48.
8.نسب قریش ص 82.
9.اعلام الوری ص 204.10.رجوع شود به تحلیلی از تاریخ اسلام.از نگارنده ج 2.
11.نگاه کنید به پس از پنجاه سال ص 147 چاپ دوم.
12.اسرار التوحید ص 58.
13.نام کتابی درباره زینب (ع) ترجمه و تحشیه نگارنده.
14.رجوع کنید به تحلیلی از تاریخ اسلام بخش دوم حوادث سال 132.
15.رجوع کنید به پس از پنجاه سال ص 182 چاپ دوم.
16.یا اهل الکوفة یا اهل الختر و الخذا،لا،فلا رقات العبرة،و لا هدات الرته،انما مثلکم کمثل التی نقضت غزلها من بعد قوة انکاثا.تتخذون ایمانکم دخلا بینکم الا و هل فیکم الا الصلف و الشنف،و ملق الاماء و غمز الاعداء و هل انتم الا کمرعی علی دمنة،او کفضة علی ملحودة.
17.الا ساء ما قدمت لکم انفسکم ان سخط الله علیکم.و فی العذاب انتم خالدون،اتبکون؟ای و الله فابکوا،و انکم و الله احریاء بالبکاء،فابکوا کثیرا،و اضحکوا قلیلا فلقد فزتم بعارها و شنارها.و لن ترحضوها بغسل بعدها ابدا،و انی ترحضون قتل سلیل خاتم النبوة،و معدن الرسالة و سید شبان اهل الجنة،و منار محجتکم،و مدرة حجتکم،و مفرح نازلتکم فتعسا و نکسا.
18.لقد خاب السعی و خسرت الصفقة و بؤتم بغضب من الله و ضربت علیکم الذلة و المسکنة لقد جئتم شیئا اذا.تکاد السموات یتفطرن منه و تنشق الارض و تخر الجبال هدا.ا تدرون ای کبد لرسول الله فریتم و ای کریمة له ابرزتم و ای دم له سفکتم؟لقد جئتم بها شوهاء خرقاء، شرها طلاع الارض و السماء افعجبتم ان قطرت السماء دما و لعذاب الاخرة اخزی و هم لا ینصرون.
19.فلا یستخفنکم المهل،فانه لا تحفزه المبادرة،و لا یخاف علیه فوت الثار.کلا ان ربک لنا و لهم لبالمرصاد.
20.کهولهم خیر الکهول و تسلهم اذا عد نسل لا یبور و لا یخزی
(بلاغات النساء.چاپ نجف ص 23،جمهرة خطب العرب ج 2 ص 124-126 اعلام النساء ج 2 ص 259) .
21.لقد قتلت کهلی.و ابرت اهلی.و قطعت فرعی.و اجتثت اصلی،فان یشفک هذا فقد اشتفیت (طبری ج 7 ص 372)