قسمت دوم
امپیریکوس پزشک یونانی که روایات و نظریات پیرهون را جمعآوری کرده مینویسد که پیرهون جزم گرایی را یک بیماریمیدانست که باید درمان شود. به عقیدهی وی، درمان این بیماریرویکردی شکگرایانه است و یک شکگرا باید حتی در نظریات خود نیز به دیدهی شک و تردید بنگرد تا دچار جزمیت نشود. امپیریکوس با ده برهان نشان میدهد که در مقابل هر ادعایی میتوان ادعای مخالفی آورد. انسانها با توجه به ویژگیهای حسی و روحی، اشیاء و پدیدهها را به صورتهای گوناگون درک میکنند. مثلا در حالیکه خدمتکار اسکندر حتی در آفتاب احساس سرما میکرد، همزمان خود اسکندر در سایه عرق میریخت. تمام نمونههای دیگری نیز که در این زمینه ارائه میشود، در خدمت نسبیکردن ادراک حسی انسان هاست. امپیریکوس در بررسی شناخت مفهوم ی نیز به نتایج مشابهی میرسد و سرانجام نتیجه میگیرد که باید در داوریها خویشتندار بود و از جزمیات پرهیز کرد. بطور خلاصه میتوان گفت که به نظر شکگرایان، انسان از راه حواس نمیتواند به شناخت مطمئن دست یابد، چرا که حواس میتوانند ما را فریب دهند و در انسانهای مختلف، ادراکات متفاوتی را ایجاد کنند. افزون بر آن، از راه فهم هم نمیتوان به دانش معتبر عمومی دست یافت، چرا که در مقابل هر دیدگاهی، می توان دیدگاه موجه مخالفی را قرار داد.
این نتیجه گیری شکگرایان، دو پیامد داشت: در قلمرو نظری اینکه بررسی هستنده کاملا بی فایده است و باید آن را یکسره کنار گذاشت. و در قلمرو عملی اینکه باید خود را متوجه پدیدار کرد و نه هستنده ی غیرقابل شناخت. به نظر پیرهون چنین بصیرتی در مورد شناخت، راه نیکبختی انسان را هموار میکند، چرا که انسان به ناتوانی خود در شناخت هستنده واقف میشود و بنابراین، امر شناخت برایش بیتفاوت و بیاهمیت میگردد و بدینسان دیگر لازم نیست خود را دچار جزمیات در عرصههای فلسفه ی طبیعی، اخلاق و استهتیک کند. به این اعتبار، انسان خود را از تاریکیها بیرون میکشد و در گستره ی عملی با توجه به بیتفاوتی نسبت به هستنده ی حقیقی و همه ی تأثیرات و پیشداوریهای اجتماعی، با آرامش به استقبال آینده میرود و هراسی از درد و مرگ نخواهد داشت.
شکگرایان نیز مانند رواقیان اعتقاد داشتند که تنها شناخت یقینا مطمئن، برای عمل و رفتار انسانی مناسب است. اما آنان بر خلاف رواقیان، به کسب چنین شناختی باور نداشتند. به نظر آنان از آنجا که سنجیداری برای حقیقت وجود ندارد، این ادعا که این یا آن داوریرا بطور قطعی حقیقی بدانیم بیاعتبار میگردد. پس هیچ چیز خطرناکتر از آن نیست که تصمیمی را منوط به یک داوری کنیم که آن را مطمئن میدانیم، چرا که فرانمود اطمینان در هر حالتی فریبنده است. این رویکرد شکگرایان نسبت به امر شناخت، پیامد دیگری نیز داشت، آنان نه تنها داوریدر مورد اشیاء را بیارزش میدانستند، بلکه توصیه میکردند که انسان خود را از فعالیتهای عملی نیز حتیالمقدور دور سازد. به این ترتیب نزد شک گرایان تصمیم خودمختار انسان، جای خود را به همرنگ جماعت شدن داد. شک گرایان راه را برای بینشهای عرفانیـ دینی هموار ساختند. با چشم پوشی آنان از امکان دانش بطور کلی، بذر «فلسفه یایمانی» کاشته شد.
در واقع، مکتب شکگرایی علیرغم دیدن و طرح یکسری بغرنجیها و مسائل ژرف معرفتشناختی، نیروینگرورزانه یفلسفه ی یونانی را چنان فلج ساخت که به گفته ی برخی از پژوهشگران تاریخ اندیشه، این مکتب را میتوان نقطه ی پایان بر فلسفه ی یونانی دانست.