0

ارنست همینگوی(نویسنده امریکایی)

 
salamat595
salamat595
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1391 
تعداد پست ها : 19536
محل سکونت : مازندران

ارنست همینگوی(نویسنده امریکایی)

 

همینگیو ی«ارنست همینگوی» در ۲۱ جولای ۱۸۹۹، در « « Oak Park ایلینویز چشم به جهان گشود. پدرش، «کلارنس همینگوی»، مردی سرشناس و قابل احترام بود و علاوه بر پزشکی به شکار و ماهیگیری نیز علاقه داشت و مادرش، «گریس»

به تدریس پیانو و آواز می پرداخت.

ارنست تابستانها را به همراه خانواده اش در شمال «میشیگان» به سر می برد و در همانجا، متوجه علاقه شدید خود به ماهیگیری شد.

او پس از پایان دوره دبیرستان، در سال ۱۹۱۷ برای مدتی در «کانزاس سیتی» به عنوان گزارشگر روزنامه «استار» (Star) مشغول به کار شد. وی در جنگ جهانی اول، داوطلب خدمت در ارتش شد، اما ضعف بینایی، او را از این کار باز داشت و در عوض، به عنوان راننده آمبولانس صلیب سرخ در نزدیکی جبهه ایتالیا خدمت می کرد. ارنست در ۸ جولای ۱۹۱۸ مجروح و برای ماهها در بیمارستان بستری شد.

در بازگشت به ایالت متحده، مردم شهر و محله اش در Oak Park  از او مثل یک قهرمان استقبال کردند. ارنست کار خبرنگاری را از سر گرفت و در سال ۱۹۲۱، با «هدلی ریچاردسن» اهل «سن لوییز» ازدواج کرد و بنا بر توصیه «شروود اندرسن»، برای شروع زندگی، پاریس را انتخاب کردند. ارنست در نشریهToronto Star مشغول به کار شد.

آنها همچنان برای گذران زندگی از سهم ارث پدری هدلی استفاده می کردند و ارنست به کار داستان نویسی نیز می پرداخت. طی همین دوران، یعنی بین سالهای ۱۹۲۱ تا ۱۹۲۶، او در مقام یک نویسنده به شهرت رسید. سبک خاص ارنست در نوشتن، از او نویسنده ای منحصر به فرد ساخته بود. در سال ۱۹۲۵، اولین سری داستانهای کوتاهش با نام «در زمانه ما» منتشر شد که به خوبی، گویای سبک خاص او در نوشتن بود.

خاطراتش از آن دوران که پس از مرگ او در سال ۱۹۶۴ با عنوان «  A moveable Feast» منتشر شد، برداشتی شخصی و بی نظیر از نویسندگان، هنرمندان و همچنین فرهنگ و شیوه زندگی در پاریس دهه ۱۹۲۰ می باشد.

ارنست و هدلی در اکتبر ۱۹۲۳ صاحب یک فرزند پسر شدند و نام او را «جان» گذاشتند (با نام مستعار بامبی). این خانواده جوان به مکانهای مختلفی از اروپا بویژه اروپای مرکزی سفر می کردند. آنها در زمستانها به اسکی می پرداختند و تابستانها برای شرکت در فستیوال[*] «سن فرمین» در «پامپلونا» به اسپانیا سفر می کردند. در سال ۱۹۲۶، اولین رمان او بر اساس تجربه های بدست آمده از اسپانیا با نام ( Sun Also Rises)  به چاپ رسید.

در سال ۱۹۲۶، «ارنست همینگوی» پس از دیدار با «پائولین فیفر» ثروتمند، از همسر اول خود جدا شد. ارنست و پائولین در سال ۱۹۲۷ با یکدیگر ازدواج کردند و صاحب دو فرزند پسر شدند. او در همان دوران زندگی اش با پائولین، خانه ای در «کی وست» فلوریدا خرید.

وی در سال ۱۹۳۷، کتاب «داشتن و نداشتن» و در سال ۱۹۳۸ مجموعه داستانهای «ستون پنجم»  را منتشر کرد. پس از آغاز جنگهای داخلی اسپانیا، همینگوی و عده ای از روشنفکران آمریکا تصمیم گرفتند که با جمهوری طلبان اسپانیا همراهی کنند.

او دو بار در جنگ اسپانیا شرکت کرد و پس از آن، در «کی وست» فلوریدا ساکن شد و به نوشتن آثار پرارزشی مانند ماجرای «هاری مورگان قاچاقچی» پرداخت. این کتاب ویژگی دیگر ارنست همینگوی را – که همان وجدان اجتماعی اوست- به خوبی نشان می دهد؛ چنانکه همین ویژگی به نحو بسیار روشن تری در یکی دیگر از شاهکارهای او به نام «ناقوس مرگ که را می زنند؟»- اثری که به غلط تحت عنوان «زنگها برای که به صدا در می آیند»، ترجمه شده است – تجلی یافت.

کتاب اخیر در مورد جنگهای داخلی اسپانیا بوده و قهرمانش مردی به نام «روبرت جردن» یا خود همینگوی است. همینگوی در دوران جنگ دوم جهانی، رابط ارتش در انگلستان و فرانسه بود و برای مدتی، هیچ گونه اثری منتشر نکرد؛ تا جایی که همشهریانش گمان می کردند که استعداد و قدرت نویسندگی هنرمند محبوبشان رو به زوال رفته است. او پس از جنگ، در  هتل «ویز» اقامت کرد و شروع به نوشتن کتابی درباره دومین جنگ نمود؛ ولی در اثر درد چشم، آن را نیمه تمام گذاشت و در عوض، به شکار پرداخت.

در اواخر دهه ۱۹۳۰، همینگوی عاشق زنی روزنامه نگار و نویسنده به نام «مارتا گلهورن» شد و در سال ۱۹۴۰ با او ازدواج کرد. وی در سال ۱۹۴۴ با «مری ولش» ملاقات کرد و این بار دلباخته او شد. «ارنست همینگوی» نه تنها یک نویسنده محبوب، بلکه یک چهره جهانی متعلق به قرن بیستم است.

در سال ۱۹۵۰، رمان جدیدی از این نویسنده با نام «آن طرف رودخانه در میان درختان» منتشر شد. این کتاب، داستان عشق بی تناسب یک افسر پنجاه ساله آمریکایی نسبت به یک دختر نوزده ساله ونیزی است. او در سال ۱۹۵۲، شاهکار جاودان خود را با نام «پیرمرد و دریا» به رشته تحریر درآورد و به اوج شهرت و عظمت ادبی صعود کرد.

این اثر بی مانند، در سال ۱۹۵۳ به دریافت جایزه «پولیتزر» و در سال ۱۹۵۴ به دریافت جایزه ادبی نوبل نائل گردید. ارنست همینگوی در سال ۱۹۶۱ درگذشت و با مرگ او، یکی از درخشانترین چهره های ادبی آمریکا از میان رفت. او معمولاً ساعت پنج و نیم صبح، سر از بالین خواب بر می داشت و شروع به کار می کرد و بعد از ظهرها اگر هوا مساعد بود، به وسیله کشتی یا قایق به صید ماهی می پرداخت. همینگوی همیشه می گفت :
«یک نویسنده باید تماس خود را با طبیعت حفظ کند».

آثار ارنست همینگوی
– سه داستان و ده شعر ۱۹۲۳ / Three Stories and Ten Poems
– در زمان ما ۱۹۲۴ / In Our Time
– مردان بدون زنان ۱۹۲۷ / Men Without Women
– برنده هیچ نمی‌برد ۱۹۳۳ / The Winner Take Nothing
– خورشید هم طلوع می‌کند ۱۹۲۶ / The Sun Also Rises
– وداع با اسلحه ۱۹۲۹ / A Farewell to Arms
– مرگ در بعد از ظهر ۱۹۳۲ / Death in the Afternoon
– تپه‌های سبز آفریقا ۱۹۳۵ / Green Hills of Africa
– داشتن و نداشتن ۱۹۳۷ / To have and Have Not
– ستون پنجم و چهل و نه داستان کوتاه ۱۹۳۸ / The Fifth Column and Forty-nine short stories
– زنگها برای که به صدا در می‌آیند ۱۹۴۰ / For Whom the Bells Tolls
– بهترین داستانهای جنگ تمام زمانها ۱۹۴۲ / The Best War Stories of All Time
– در امتداد رودخانه به سمت درختها ۱۹۵۰ / Across the River and into the Trees
– پیرمرد و دریا ۱۹۵۲ / The Old Man and the Sea
– مجموعه اشعار ۱۹۶۰ / Collected Poems

آثاری که پس از مرگ همینگوی منتشر شده ‌است :
– عید متغیر (عیدی که در مسیحیت زمان مشخصی ندارد) ۱۹۶۴ / A Moveable Feast
– با نام ارنست همینگوی (یادداشتهای همینگوی از سالهای اولیه اقامت در پاریس) ۱۹۶۷ / Byline: Ernest Hemingway
– داستانهای کانزاس سیتی استار ۱۹۷۰ /Stories Cub Reporter: Kansas City Star
– جزایر در طوفان ۱۹۷۰ / Islands in the Stream
– (رمان نا تمام) باغ عدن ۱۹۷۰ / The Garden of Eden
– حقیقت در اولین تابش ۱۹۹۹ / True at the First Light

  • انسان برای پیروزی آفریده شده است؛ او را می توان نابود کرد، اما نمی توان شکست داد.
  • هیچ گلی عطر، رنگ و زیبایی مادر را ندارد
  • نوشته خوب آن است که مثل کوه یخ، یک هشتم آن آشکار و متکی به بخش دیگرش باشد که در زیر آب پنهان است.
  • زنها جنگ را شروع می کنند و مردها آن را ادامه می دهند.(
  • تنها شجاعت است که انسان را از نادانی زندگی و خواری مرگ می رهاند.
  • ستاره ی بخت هیچ کس شوم نیست؛ این ما هستیم که آسمان را بد تعبیر می کنیم.
  • هر کس در دنیا باید یکی را داشته باشد که حرفهای خود را به او بزند؛ آزادانه و بدون رودربایسی و خجالت. به راستی انسان از تنهایی دق می کند.
  • تو برای برآورده شدن آرزوی خودت بکوش و بگذار دیگران هم به آرزوی خود برسند
  •  

 

امضا بلد نیستیم انگشت میزنیم

http://s5.picofile.com/file/8139849018/%D8%A7%D8%AB%D8%B1_%D8%A7%D9%86%DA%AF%D8%B4%D8%AA.jpg

شنبه 5 اسفند 1391  2:43 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها