0

خواجه نصیر الدین طوسی

 
sotehdelan
sotehdelan
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : تیر 1391 
تعداد پست ها : 669
محل سکونت : اصفهان

خواجه نصیر الدین طوسی

خواجه نصیر الدین مشهور به محقق طوسی؛ حکیم و دانشمند بزرگ جهان در سال ۵۹۷ هجری در شهر طوس دیده به جهان گشود. این محقق گرانقدر جهان تشیع؛ در زمان هلاکوخان به وزارت رسید و در همان رصدخانه مراغه را با بیش از ۱۲ دستگاه و ابزار نجومی جدید؛ با ابتکار خود ساخت که از شاهکارهای مراکز علمی جهان در قرون وسطی بود. بعدها تیکوبراهه منجم هلندی با تقلید از او رصدخانه اوزانین برگ را برپا نمود.

خواجه حدود ۸۰ کتاب و رساله در ریاضیات؛ نجوم؛ فلسفه؛ تفسیر و مسایل اجتماعی نوشت و از کارهای معروف او در علوم؛ وضع مثلثات و قضایای هندسه کروی؛ تفهیم بی نهایت کوچک ها و تکمیل نظریه ارشمیدس است.

علامه حلی(شاگرد وی) از او به عنوان استاد بشریت یاد میکند- جورج ساتن وی را بزرگترین ریاضیدان اسلام به شمار می آورد و بروکلمن آلمانی می گوید وی از مشهورترین دانشمندان قرن هفتم و برترین مولفان این قرن به طور مطلق است. جامعه علمی جهان به پاس خدمات و تلاشهای این دانشمند بزرگ در علم ریاضی و نجوم نامش را بر کره ماه ثبت نمود.

این حکیم الهی سرانجام در سال ۶۷۲ هجری در شهر مقدس کاظمین در گذشت. بنابر وصیت خودش او را در پایین پای دو معصوم دفن کردند و برمزارش نوشتند : و کلبهم باسطٌ ذراعیه بالوصید

 

پنج شنبه 3 اسفند 1391  10:51 AM
تشکرات از این پست
reza_rasekhekhoon nezarat_ravabet shsajj
sotehdelan
sotehdelan
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : تیر 1391 
تعداد پست ها : 669
محل سکونت : اصفهان

زندگینامه خواجه نصیرالدین طوسی

زندگینامه خواجه نصیرالدین طوسی

زندگینامه خواجه نصیرالدین طوسی
زندگینامه خواجه نصیرالدین طوسی

تهیه کننده : ناصر مکاری
منبع : راسخون
محمد بن حسن جهرودی طوسی مشهور به خواجه نصیر الدین طوسی در تاریخ ۱۵ جمادی الاول سال ۵۹۸ هجری قمری در طوس ولادت یافته است. او به تحصیل دانش علاقه زیادی داشت و از دوران جوانی در علوم ریاضی و نجوم و حكمت سرآمد شد و از دانشمندان معروف زمان خود گردید. طوسی یکی از سرشناس ترین و با نفوذترین چهره های تاریخ اسلامی است.
علوم دینی و علوم عملی را زیر نظر پدرش و منطق و حكمت را نزد خالویش بابا افضل ایوبی كاشانی آموخت. تحصیلاتش را در نیشابور به اتمام رسانید و در آنجا به عنوان دانشمندی برجسته شهرت یافت. خواجه نصیر الدین طوسی را دسته ای از دانشوران خاتم فلاسفه و گروهی او را عقل حادی عشر (یازدهم) نام نهاده اند. علامه حلی كه یكی از شاگردان خواجه نصیر الدین طوسی می باشد درباره استادش چنین می نویسد: خواجه نصیر الدین طوسی افضل عصر ما بود و از علوم عقلیه و نقلیه مصنفات بسیار داشت. او اشرف كسانی است كه ما آنها را درك كرده ایم. خدا نورانی كند ضریح او را.
در خدمت او الهیات، شفای ابن سینا و تذكره ای در هیئت را كه از تألیفات خود آن بزرگوار است قرائت كردم. پس او را اجل مختوم دریافت و خدای روح او را مقدس كناد. نصیرالدین زمانی پیش از سال ۶۱۱ در مقابل پیشروی مغولان به یكی از قلعه های ناصرالدین محتشم فرمانروای اسماعیلی پناه برد. این كار به وی امكان داد كه برخی از آثار مهم اخلاقی، منطقی، فلسفی و ریاضی خود از جمله مشهورترین كتابش «اخلاق ناصری» را به رشته تحریر درآورد. وقتی كه هولاكو به فرمانروایی اسماعیلیان در سال ۶۳۵ پایان داد طوسی را در خدمت خود نگاه داشت و به او اجازه داد كه رصدخانه بزرگی در مراغه احداث كند كه شروع آن از سال ۶۳۸ بود. برای كمك به رصد خانه علاوه كمكهای مالی دولت اوقاف سراسر كشور نیز در اختیار خواجه گذارده شده بود كه از عشر (یك دهم) آن جهت امر رصدخانه و خرید وسایل و اسباب و آلات و كتب استفاده می نمود در نزدیكی رصد خانه كتابخانه بزرگی ساخته شده بود كه در حدود چهارصد هزار جلد كتب نفیس جهت استفاده دانشمندان و فضلا قرار داده بود كه از بغداد و شام و بیروت و الجزیره بدست آورده بودند در جوار رصدخانه یك سرای عالی برای خواجه و جماعت منجمین ساخته بودند و مدرسه علمیه ای جهت استفاده طلاب دانشجویان.
این كارها مدت ۱۳ سال به طول انجامید تا اینكه ایلخان هلاكوی مغولی در سال ۶۶۳ درگذشت. لیكن خواجه تا آخرین دقایق عمر خود اجازه نداد كه خللی در كار آنجا رخ دهد و كوشش بسیار نمود كه آن رصد خانه و كتابخانه از بین نرود.
قسمت اعظم ۱۵۰ رساله و نامه های طوسی به زبان عربی نوشته شده است. وسعت معلومات و نفوذ او با ابن سینا قابل قیاس است جز آنكه ابن سینا پزشك بهتری بود و طوسی ریاضیدان برتری. از پنج كتابی كه در زمینه منطق نوشته شده است اساس الاقتباس از همه مهمتر است. در ریاضیات تحریرهایی بر آثار آوتولوكوس، آرستاخوس، اقلیدس، آپولونیوس، ارشمیدس، هوپسیكلس، تئودوسیوس منلائوس و بطلمیوس نوشت. از جمله مهمترین آثار اصیل وی در حساب هندسه و مثلثات جوامع الحساب بالتخت و التراب، رساله الشافیه و اثر معروفش كتاب شكل القطاع است كه به نوشته های رگیومونتانوس اثر گذارده است.
معروفترین آثار نجومی وی زیج ایلخانی كه در سال ۶۵۰ نوشته شده می باشد و همچنین تذكره فی علم الهیئه است. كتاب تنسوق نامه و كتابهایی در زمینه اختربینی نیز نوشته است. احتمالاً برجسته ترین كار طوسی در ریاضیات در زمینه مثلثات بوده است در كشف القناع عن اسرار شكل القطاع، وی نخستین كسی بود كه مثلثات را بدون توسل به قضیه منلائوس یا نجوم توسعه بخشید و هم او بود كه برای نخستین بار قضیه جیوب را، كه رویداد برجسته ای در تاریخ ریاضیات است به روشنی بیان كرد. در نجوم تذكره فی علم الهیئه وی شاید كاملترین نقد بر نجوم بطلمیوسی در قرون وسطی و معرف تنها الگوی ریاضی جدید حركات سیارات است كه در نجوم قرون وسطی نوشته شده است.
این كتاب به احتمال زیاد از راه نوشته های منجمان بیزانسی به كوپرنیك اثر گذاشته است و همراه با كار شاگردان طوسی متضمن تمام تازه های نجومی كوپرنیكی است به استثنای فرضیه خورشید مركزی آن. نصیر الدین طوسی با اینكه سرو كارش بیشتر در سیاست و اجتماع بوده روشن ترین راه را كه برای رسیدن به جهان جاودانی نشان می دهد دیانت است. اگرچهت در تمام توشته های خود دم از استقلال و معرفت می زند اما آشكارا می گوید دانش تنها از ایمان و دین حاصل می شود و حقیقت دانش را دین میداند كه تسلی بخش جانها و روان بخش كالبدهای افسرده است. طوسی بیشتر به عنوان منجم معروف است و رصدخانه وی یك مؤسسه علمی در تاریخ علم به شمار می رود. كتاب تنسوق نامه او از لحاظ موضوع فقط در مقایسه با مشابهش یعنی كتاب بیرونی (كتاب الجماهر فی معرفت الجواهر) در درجه دوم اهمیت قرار دارد. طوسی یكی از پیشروترین فلاسفه اسلامی است كه تعیمات مشّائی ابن سینا را پس از آن كه در طول دو سده در محاق «كلام» قرار گرفته بودند احیاء كرد. او مظهر نخستین مرحله تركیب تدریجی مكتبهای مشّائی و اشراقی است.
اخلاق ناصری وی رایج ترین كتاب اخلاقی بین مسلمانان هند و ایران بوده است. تجرید العقاید او در كلام مبنای الهیات اصولی شیعه دوازده امامی است. طوسی احتمالاً بیش از هر فرد دیگر مایه احیای علوم اسلامی بوده است. گروهی خواجه را برهم زننده وحدت دو ملت عربی و اسلامی می پندارند و می گویند به دست او وحدت عربی در آن زمان پاشیده شد. در حقیقت خواجه در این باب گناهی نداشت و اگر لیاقت خواجه پس از آن همه وقایع و خونریزی به داد مسلمانان نرسیده بود جهان اسلامی امروز چه وضعیتی داشت؟ در سال ۶۷۲ هجری قمری نصیر الدین طوسی با جمعی از شاگردان خود به بغداد رفت كه بقایای كتابهای تاراج رفته را جمع آوری و به مراغه بازگرداند اما اجل مهلتش نداد و در تاریخ ۱۸ ذی الحجه سال ۶۷۲ هجری قمری در كاظمین نزدیك بغداد دار فانی را وداع گفت. نصیر الدین طوسی ستاره درخشانی بود كه در افق تاریك مغول درخشید و در هر شهری كه پاگذارد آنجا را به نور حكمت و دانش و اخلاق روشن ساخت و در آن دوره تاریك وجود چنین دانشمندی مایه اعجاب و اعجاز بود.
اساتید
خواجه نصیر الدین از محضر اساتیدی که از محضرشان بهره مند گردیده است عبارتند از:
1 ـ از محضر دایى بزرگوارش (نور الدیـن على بـن محمد شیعى) .
2 ـ از محضر ریاضـى دان معروف آن زمان (محمد حاسب) کسب فیض نموده است.
3ـ آخریـن استادى که خواجه در طوس پیـش او تلمذ نمود (عبدالله بـن حمزه) دایى پدرش بوده است.
4 _ درس خارج فقه و حدیث و رجال را در محضر امام سراج الدین کسب علم نمود.
5_ فرید الدیـن داماد نیشابورى دانشمند بزرگ آن عصر بود که خـواجه در حضـور ایـن استـاد اشـارات ابـن سینا را آمـوخت.
6ـ کتاب قانـون ابـن سینا را از قطب الـدیـن فرا گرفته و در نهایت از محضـر عارف نامـور شیخ عطار نیشابـورى بهره مند گردید.
7ـ ابـو السادات اسعد بـن عبد القادر.
8 _ خـواجه نصیر علـم فقه را از محضـر (معین الدیـن سالم) فرا گرفته است.
9ـ در موصل از محضر (کمال الدیـن موصلى) نجـوم و ریاضـى را آموخت.
شاگردان
شاگردان بسیاری از محضر خواجه کسب علم نموده اند که معروف ترین آنان را می توان : علامه حلی و ابـن فـوطـى یکـى از شـاگـردان حنبلى مـذهب را نام برد.
گفتار بزرگان
علامه حلـى از شاگردان بر جسته خـواجه که از بزرگتریـن علماى مذهب تشیع است در باره خصوصیات اخلاقى استادش مى گوید: خـواجه بزرگوار در علوم عقلى و نقلـى تصنیفات بسیار دارد و در علـوم اسلامـى بر طریقه مذهب شیعه کتابها نوشت او شریف تریـن دانشمندى بود که مـن در عمرم دیـدم. (ابـن فـوطـى) یکـى از شـاگـردان حنبلى مـذهب خـواجه نصیـر در خصـوص اخلاق استـادش مـى نـویسد : خـواجه مردى فاضل و کریـم الاخلاق و نیکـو سیرت و فـروتـن بـود و هیچگاه از درخـواست کسـى دل تنگ نمى شد و حاجتمندى را رد نمى کرد و بـرخورد او با همه با خوش رویـى بـود. (ابـن شاکر) یکى دیگر از مـورخان اهل بیت است که اخلاق خـواجه را چنین توصیف مى کند: خواجه بسیار نیکـو صـورت، خوش رو، کـریـم، سخـى، بـردبار، خـوش معاشـرت، زیـرک و با فـراست بـود و یکـى از سیاستمـداران روزگار به شمار مـى رفت. (جـرجـى زیـدان) دربـاره خـواجه چنیـن مـى نـویسـد :
علـم و حکمت به دست این ایرانـى در دورتـریـن نقطه هاى بلاد مغول رفت تـو گویى نور تابان بـود در تیره شامى.
برو کلمـن آلمانـى در کتاب تاریخ ادبیات راجع به قرن هفتـم مى نویسد : مشهورترین علما و مؤلفین ایـن عصر مطلقا و بدون شک نصیر الدیـن طوسى است. در کتاب تحفه الاحباب محدث قمـى، صاحب مفـاتیح الجنـان، در مـورد خـواجه نصیـر مـى نـویسـد : نصیر المله و الدین، سلطان الحکماء و المتکلمیـن، فخر الشیعه و حجة الفـرقه النـاجیه استـاد البشـر و العقل الحـادى عشر.
خصوصیات اخلاقی
خـواجه را نمى تـوان یک دانشمند محصـور در قلـم و کتاب به شمار آورد او هرگز زندگى خـویـش را در مفاهیـم و واژه ها خلاصه نکرد آنجا که پاى اخلاق و انسانیت به میان مـىآمد، او ارزشهاى الهى و اسلامى را بر همه چیز ترجیح مـى داد خواجه از زندان نفـس و خـود خـواهى رها گشته بـود زندانى که با علـم و دانـش نتـوان از آن بیرون آمد بلکه رهایـى از آن ایمان به خـداوند متعال و تقـوا و عمل صـالح لازم دارد بـا وجـود اینکه بیـش از هفت قـرن از عصـر خواجه مى گذرد ولى هنوز سخـن او، رفتار او و دانش او، زینت بخـش مجـالـس و محـافل اهل علـم و دانـش مـى بـاشـد.
فعالیت
چنـدى از فتح بغداد نگذشته بـود، که هلاکـو خـواجه را به ساختـن رصد خانه تشـویق کرد هلاکو کلیه موقوفات را به خـواجه واگذار کرد تـا 110 آنها را به مصـرف رصـد خـانه بـرسـاند. خـواجه به امر هلاکـو، مشاهیر، حکما و منجمان را به مراغه احضار کرد رصـد خانه مراغه در سال 656 هـ. ق، آغاز و در سال 672 هـ. ق، به اتمام رسید در ایـن رصد خانه از ابزار نجـومـى که از قلعه المـوت و بغداد آورده بـودنـد استفـاده گـردیـد خـواجه تـوانست کتابخانه عظیمـى در آنجا تأسیـس کنـد تعداد کتب آن را بالغ بـر چهار صـد هزار جلـد نـوشته انـد.
دوران بازگشت به وطن
خواجه در بیـن راه بازگشت به وطـن از شهرهاى مختلف عبـور کرد و به نیشابـور رسید , نیشابور در آن زمان چند بار مـورد هجـوم قرار گرفته بـود و شهر در دست مغولان بـود. خواجه بعد از نیشابـور به طـرف طـوس زادگاه خـویـش ادامه مسیـر داد و از آنحا خـود را به قایـن رساند تا بعد از سالها به دیدار مادر و خـواهرش مـوفق شـود مدتـى در قایـن اقامت کـرده و به تقـاضـاى اهل شهر امام جماعت مسجـد شهر را قبول و به مسائل دینـى مردم رسیـدگـى کرد و اطلاعاتـى نیز درباره قوم مغول به دست آورد. خـواجه در سال 628 هـ ق، در شهر قایـن با دختر فخر الـدین نقاش پیمان زناشـویـى بست و به ایـن ترتیب دوره اى دیگر از زندگى پر فراز و نشیب خـواجه آغاز گردید. بعد از چند ماه سکونت در شهر قایـن از طرف محتشـم قهستان به نام ناصر الدیـن که مردى فاضل و کـریـم و دوست دار فلاسفه بـود دعوت به قلعه شـد او به اتفـاق همسـرش به قلعه اسمـاعیلیـان رهسپـار گـردیـد. قلعه هاى اسماعیلیه بهترین و محکـم تریـن مکان در بـرابـر حمله مغولها بود. در ایـن مدت که خـواجه نصیر در قلعه قهستان بود بسیار مورد احترام و تکریم قرار مى گرفت و آزادانه به شهر قایـن رفت و آمد داشته و به امور مردم رسیدگى مى نمود در همیـن زمان بود که به در خـواست میزبـان کتـاب (طهاره الاعراق) ابـن مسکـویه را از عربـى به فـارسـى تـرجمه کـرد و نام آن را اخلاق ناصـرى (به نام میزبان خود) نهاد.
خـواجه نصیر حـدود 26 سال در قلعه هاى اسماعیلیه به سر برد و در ایـن مـدت دست به تألیف و تحریر کتابهاى متعددى زد از جمله شرح اشارات ابـن سینا، اخلاق ناصرى، رساله معینیه، مطلوب المومنیـن، روضه القلوب، رساله تـولى و تبرى و ... خـواجه در ایـن دوره از زندگانى پر ماجراى خویـش از کتابخانه هاى غنى اسماعیلیان بهره ها بـرد و به علت نبـوغ فکرى و دانـش و آلایـش معروف و سرشناس گشت. مغول بیشتـر ممالک اسلامـى را به اطاعت خـود در آورده بـود ولـى اسماعیلیه و بنـى عباس هنـوز در قـدرت بـودند در حالـى که سران مغول در فکر یـورش به بغداد، مقر بنـى عباس، بـودند اسماعیلیه ظلـم و ستـم را از حد گذرانده و فساد آنقدر شدت پیدا کرده بود که کسى طاقت نداشت تا جایى که قاضى شمس الدیـن قزوینى که عالـم و مورد اعتماد مردم قزویـن بود از ستم فزون از حد اسماعیلیه به (قا آن )نـوه چنگیز خان شکایت بـرده و طلب کمک نمـود تا اینکه (قا آن) برادر کوچک خـود هلاکو خان را مأمـور سر کـوبى قلعه هاى اسماعیلیه کرد. هلاکـو خان در سال 651 هـ ق، بـا 12000 نفـر روانه قهستان شـد نماینده اى پیش (ناصر الدیـن) گسیل داشته و او را به قبول اطاعت از خود فرمان داد ناصر الدین که در ایـن زمان پیر و ناتوان شده بود به نزد هلاکو رفت و تسلیم گردید هلاکو هـم او را محترم شمرد و به حکومت شهر تـون (فردوس کنونى) فرستاد با تسلیـم شدن ناصر الـدیـن عملا شکستـى در جبهه اسماعلیه رخ داد و مغولان قلعه ها را یکى پس از دیگرى تسخیر کردند.
خواجه نصیر با اطلاع از ایـن جریان دانست که هلاکـو مرد خـونریزى نیست چـون که ناصـر الـدیـن را دولت دیگر بخشیـده سپـس هلاکـو دو نماینده نزد (خورشاه) فرستاد و او را به تسلیـم شـدن خـواند، خورشاه با مشـورت و صلاح دیـد خـواجه حاضـر به قبـول اطاعت شـد خـواجه مذاکراتـى با هلاکـو داشت و ضمـن آن گفت پادشاه نباید از قلعه ها نگران باشد چـونکه دلایل نجـومى چنان نشان مى دهد که دولت اسماعیلیه در حال سقوط است پیـش بینى خواجه درست بود روز شنبه اول ذیقعده سال 654 هـ ق، با تسلیـم شـدن خـورشاه نقطه پایان بر حکـومت اسماعیلیان در ایران گذاشته شد و از آن پـس جز نامـى از اسماعیلیان در تاریخ باقـى نماند خان مغول خـواجه را که در جلـوگیرى از خونریزى و تسلیـم شدن خـورشاه نقـش بسزایى داشت با احتـرام پذیـرفت و از او تجلیل فـراوانـى نمـود.
آثار فراوانی از خواجه به یادگار مانده که به برخی از آنها اشاره می‌گردد:
۱. تجریدالعقاید
۲. شرح اشارت بو علی سینا
۳. قواعد العقاید
۴. اخلاق ناصری یا اخلاق طوسی
۵. آغاز و انجام
۶. تحریر مجسطی
۷. تحریر اقلیدس
۸. تجریدالمنطق
۹. اساس الاقتباس
۱۰. ذیج ایلخانی
۱۱. آداب البحث
۱۲. آداب المتعلمین
۱۳. روضةالقلوب
۱۴. اثبات بقاء نفس
۱۵. تجرید الهندسه
۱۶. اثبات جوهر
۱۷. جامع الحساب
۱۸. اثبات عقل
۱۹. جام گیتی نما
۲۰. اثبات واجب الوجود
۲۱. الجبر و الاختیار
۲۲. استخراج تقویم
۲۳. خلافت نامه
۲۴. اختیارات نجوم
۲۵. رساله در کلیات طب
۲۶. ایام و لیالی
۲۷. علم المثلث
۲۸. الاعتقادات
۲۹. شرح اصول کافی
۳۰. کتاب الکل
روزگار خواجه‌ نصير
سده‌ هفتم‌ هجري‌ بدون‌ شك‌ سخت‌ترين‌ ايام‌ تاريخ‌ ايران‌ است، چه‌ اين‌ مصادف‌ با تركتازي‌ و حمله‌ قوم‌ خونخوار و بي‌رحم‌ مغول‌ بر بلاد اسلامي، به‌ ويژه‌ ايران‌ است. علتهاي‌ عمده‌ اين‌ حمله‌ را حتماً‌ در كتابهاي‌ تاريخ‌ خوانده‌ايد و چون‌ اينجا مقصود نگارش‌ تاريخ‌ نيست‌ از ذكر وقايع‌ و رويدادهاي‌ تاريخي‌ تن‌ مي‌زنيم‌ و فقط‌ چند علت‌ برجسته‌ را كه‌ با مقصود ما ارتباط‌ دارد، ذكر مي‌كنيم.
‌چنگيز خان‌ هنگامي‌ به‌ خيال‌ لشكركشي‌ به‌ ايران‌ افتاد كه‌ سلطان‌ محمد خوارزمشاه‌ (در گذشته‌ 616 ه'.ق) در ايران‌ حكومت‌ مي‌كرد. اين‌ پادشاه‌ البته‌ پادشاهي‌ لشكركش‌ و جنگ‌ آزموده‌ بود، در تحمل‌ سختيها بسيار طاقت‌ داشت‌ و چندان‌ فريفته‌ عياشي‌ و خوشگذراني‌ هم‌ نبود، بلكه‌ بيشتر ايامش‌ به‌ مجالست‌ اهل‌ علم‌ و مناظره‌ با فقيهان‌ مي‌گذشت، تا حدودي‌ به‌ اصلاحِ‌ حال‌ مردم‌ و وضع‌ مملكت‌ هم‌ بي‌اعتنا نبود.
‌اما اميراني‌ كه‌ در بلاد داشت‌ غالباً‌ نالايق‌ و خودسر و نافرمان‌ بودند از قبيل‌ حاكم‌ اُترار يا فاراب‌ كه‌ همه‌ سفيران‌ چنگيز را كشت‌ و اموالشان‌ را به‌ غنيمت‌ برداشت‌ و يكي‌ از علل‌ مهم‌ خشم‌ و لشكركشي‌ چنگيز را فراهم‌ آورد.
‌ثانياً: مادر اين‌ سلطان‌ كه‌ تركان‌ خاتون‌ نام‌ داشت‌ در تمام‌ كارهاي‌ كشور دخالتِ‌ مستفيم‌ مي‌كرد و حتي‌ در انتخاب‌ وليعهد هم‌ اجازه‌ به‌ سلطان‌ محمد نمي‌داد و در اين‌ راه‌ آن‌ زن‌ مستبد بر طبقه‌ روحانيون‌ اتكأ تمام‌ داشت.
‌ثالثاً: هم‌ سلطان‌ محمد و هم‌ مادرش‌ بي‌رحم‌ و ستمكار بودند و وقتي‌ ممالك‌ عظيمي‌ را تسخير مي‌كردند، به‌ جاي‌ حسن‌ سلوك‌ و دلجويي‌ و مهرباني‌ و خوشرفتاري، با مردم‌ سخت‌ مي‌گرفتند و بيش‌ از بيش‌ شعله‌هاي‌ عصيان‌ و نافرماني‌ را در دلهاي‌ آن‌ بيچارگان‌ برمي‌افروختند.
‌رابعاً: بين‌ اميران‌ و رئيسان‌ قشون‌ سلطان‌ محمد خوارزمشاه‌ همواره‌ نزاع‌ و ستيزه‌ و دشمني‌ حكمفرما بود و غالباً‌ همديگر را به‌ بدديني‌ و بستگي‌ به‌ اسماعيليان‌ متهم‌ مي‌كردند، برخي‌ از اين‌ گروه‌ با خود خوارزمشاه‌ هم‌ ميانه‌ خوبي‌ نداشتند و چند بار هم‌ درصدد كشتن‌ او برآمدند و چند تنشان‌ خدمت‌ خوارزمشاه‌ را ترك‌ گفتند و به‌ اردوي‌ چنگيز پيوستند.
‌خامساً: پس‌ از نبرد كه‌ سپاهيان‌ خوارزمشاه‌ در حدود سال‌ 612 با لشكريان‌ پسر چنگيز (جوجي) كردند و اول‌ بار بود كه‌ با مغول‌ روبرو شدند، چنان‌ مرعوب‌ شجاعت‌ و دل‌آوري‌ سپاه‌ دشمن‌ شدند كه‌ پس‌ از مراجعت‌ از سمرقند پيوسته‌ از آنها ياد مي‌كردند.
‌در هر حال‌ مغولان‌ به‌ ايران‌ آمدند و كارهايي‌ كردند كه‌ حمله‌ تازيان‌ را در اواخر ساسانيان‌ از ياد برد و خرابكاريها و قتل‌ و نهب‌ و غارت‌ را به‌ نهايت‌ رسانيدند. تنها قسمتي‌ از ايران‌ كه‌ در اين‌ ايام، پايكوب‌ سمند جور و غارت‌ و چپاول‌ مغولان‌ خونخوار نشد، جنوب‌ ايران‌ است‌ كه‌ در دست‌ اتابكان‌ فارس‌ قرار داشت. سعدي‌ اشاره‌ به‌ همين‌ مطلب‌ كرده‌ آنجا كه‌ در مدح‌ اتابك‌ ابوبكر بن‌ سعد گويد:
سكندر به‌ ديوار رويين‌ و سنگ‌/بكرد از جهان‌ راه‌ يأجوج‌ تنگ‌
ترا سد يأجوج‌ كفر از زر است‌/نه‌ رويين‌ چو ديوار اسنكدر است(2)
‌با همه‌ اين‌ اوصاف، شگفت‌ است‌ اگر بگوييم‌ كه‌ همين‌ سده‌ هفتم، يكي‌ از بهترين‌ ايامي‌ است‌ كه‌ نوابغ‌ و بزرگان‌ علم‌ و حكمت‌ و تاريخ‌ و نقاشي‌ و شعر ايران‌ در آن‌ به‌ عرصه‌ هستي‌ رسيده‌اند، مولوي‌ بلخي‌ و شيخ‌ سعدي‌ و خواجه‌ رشيدالدين‌ فضل‌الله‌ همداني‌ و عطاملك‌ جويني‌ و حمدالله‌ مستوفي‌ و خواجه‌ حافظ‌ شيرازي‌ و ديگران‌ در همين‌ روزگار تار و ظلماني‌ به‌ وجود آمده‌اند و بدون‌ شك‌ بزرگ‌ترين‌ نماينده‌ حكمت‌ و رياضي‌ و اخلاق‌ در اين‌ سده، خواجه‌ ابوجعفر نصيرالدين‌ محمدبن‌ محمدبن‌ حسن‌ طوسي‌ ملقب‌ به‌ استاد بشر است.
َ‌ زندگي‌ خواجه‌ نصير
خواجه‌ در سال‌ 597 هجري‌ و 1201 ميلادي‌ در طوس‌ خراسان‌ زاده‌ شد و در 672 هجري‌ و 1274 ميلادي‌ در بغدا مرد و در مشهد كاظمين‌ پاي‌ قبر امام‌ موسي‌الكاظم(ع) دفن‌ شد، قاضي‌ نورالله‌ شوشتري‌ و برخي‌ ديگر از همان‌ گروه‌ نقل‌ كرده‌اند كه: وقتي‌ ديد بيماري‌ ديگر علاج‌ ندارد، درباره‌ دفن‌ و كفن‌ خويش‌ با ياران‌ و نزديكانش‌ مذاكره‌ كرد، گفتند: مناسب‌ آن‌ است‌ كه‌ در جوار حضرت‌ علي‌ دفنش‌ كنند. او گفت‌ مرا شرم‌ آيد كه‌ در جوار اين‌ امام‌ بميرم‌ و از آستان‌ او به‌ جاي‌ ديگر برده‌ شوم. پس‌ از مرگ‌ بر وصيت‌ او رفتند و در كاظمين‌ دفنش‌ كردند و در جلوي‌ لوح‌ مزارش‌ اين‌ آيه‌ را نقش‌ كردند كه: «و كلبهم‌ باسط‌ ذراعيه‌ بالوصيد = و سگشان‌ دو دست‌ خويش‌ بر درگاه‌ گشاده‌ است.»
‌اصل‌ خواجه‌ از جهرود [= چاه‌ رود] قم‌ بوده‌ و چون‌ نياكانش‌ به‌ طوس‌ رفته‌ و در آنجا توطن‌ اختيار كرده‌ بودند، خواجه‌ هم‌ آنجا از مادر بزاد و از اين‌ رو «طوسي» مشهور گشت.
‌پدر خواجه‌ «محمدبن‌ حسن» خود از فقيهان‌ فرقه‌ اماميه‌ و از محدثان‌ معروف‌ طوس‌ بود و همو بود كه‌ مبادي‌ صرف‌ و نحو و اشتقاق‌ و اقسام‌ علوم‌ ادبي‌ و قرآن‌ مجيد را به‌ پسر هوشمند خويش‌ تعليم‌ كرد، پس‌ از چندي‌ خواجه‌ پيش‌ خال‌ خويش‌ به‌ اكتساب‌ منطق‌ و مباني‌ علوم‌ عقلي‌ پرداخت. همچنين‌ گفته‌اند جزء سوم‌ از كتاب‌ الغنيه‌ ابي‌المكارم‌ بن‌ زهرة‌ الحلبي‌ را پيش‌ معين‌الدين‌ سالم‌ بن‌ بدران‌ المازني‌ المصري‌ خواند و در سال‌ 619 هجري‌ از او اجازه‌ يافت.
‌خواجه‌ پس‌ از آنكه‌ در طوس‌ پيش‌ خالوي‌ خويش‌ مقدمات‌ حكمت‌ و حساب‌ و هندسه‌ و جبر را تعليم‌ گرفت، براي‌ تكميل‌ معلومات‌ در اوايل‌ جواني‌ رهسپار نيشابور شد. نيشابور تا روزگار خواجه‌ با وجودي‌ كه‌ چندين‌ بار مورد تهاجم‌ و تاخت‌ و تاز قرارگرفته‌ بود به‌ ويژه‌ در حمله‌ غزان‌ خرابي‌ بسيار بدان‌ راه‌ يافته‌ بود، باز هم‌ از مهم‌ترين‌ مراكز علم‌ و حكمت‌ به‌ شمار مي‌رفت. خواجه‌ تازه‌ كسب‌ علم‌ و دانش‌ در نيشابور آغاز كرده‌ بود كه‌ مغولان‌ بسان‌ بلايي‌ آسماني‌ سررسيدند و مدتي‌ شهر در محاصره‌ مغولان‌ ماند و اهالي‌ نيشابور مقاومت‌ كردند و در اين‌ واقعه‌ داماد چنگيز تغاجار نويان‌ در اثر تير يكي‌ از محصوران‌ به‌ قتل‌ رسيد. سرانجام‌ در دهم‌ صفر 618 هجري‌ مغولان‌ نيشابور را فتح‌ كردند و وارد آن‌ شهر شدند. دختر چنگيز كه‌ زن‌ همين‌ تغاجار بود از فرط‌ خشم‌ دستور داد هر كس‌ كه‌ در آن‌ شهر بازمانده‌ بكشند و نيز حكم‌ شد آن‌ شهر را چنان‌ ويران‌ كنند كه‌ در آنجا بتوان‌ زراعت‌ كرد و حتي‌ سگ‌ و گربه‌ آن‌ شهر را هم‌ زنده‌ نگذارند، مغول‌ چنين‌ كردند و هفت‌ شبانه‌ روز بر نيشابور ويران‌ آب‌ بستند و در سراسر آن‌ جو كاشتند و كار بدانجا رسيد كه‌ به‌ تعبير يكي‌ از دانايان‌ «ديواري‌ از آن‌ شهر برپاي‌ نماند».
‌در ضمن‌ خرابي‌ نيشابور مغولان‌ آباديهايي‌ را هم‌ كه‌ به‌ مناسبت‌ قبر امام‌ علي‌بن‌موسي‌الرضا (درگذشته‌ي‌ 203 ه' .ق) و هارون‌ الرشيد (در گذشته‌ 193 ه'.ق) مورد توجه‌ مسلمانان‌ بود به‌ باد غارت‌ و انهدام‌ دادند.
‌در نيشابور خواجه‌ به‌ محضر فريدالدين‌ داماد نيشابوري‌ رسيد و كتاب‌ اشارات‌ ابن‌سينا را از او استماع‌ كرد. اين‌ فريدالدين‌ شاگرد صدرالدين‌ سرخسي‌ است‌ و او از شاگردان‌ افضل‌ الدين‌ غيلاني‌ و او شاگرد ابوالعباس‌ لوكري‌ صاحب‌ كتاب‌ بيان‌ الحق‌ است‌ و همو بود كه‌ علوم‌ حكمي‌ را در خراسان‌ انتشار داد، اين‌ لوكري‌ هم‌ از شاگردانِ‌ بهمنيار مرزبان‌ آذربايجاني‌ بوده‌ كه‌ از شاگردان‌ برجسته‌ ابن‌سينا بوده‌ است، بدين‌ ترتيب‌ خواجه‌ به‌ پنج‌ واسطه‌ شاگرد ابن‌سينا مي‌شود.
َ‌ خواجه‌ نصير در دژ اسماعيليان‌ (زنداني‌ سياسي)
چون‌ نيشابور مورد تاخت‌ و تاز و نهب‌ و غارت‌ قرار گرفت، هر كس‌ كه‌ مي‌توانست‌ به‌ فكر چاره‌ برآمد و از آنجا كوچ‌ كرد و خود و زن‌ و فرزند را از ورطه‌ بلا خلاص‌ كرد. خواجه‌ نيز در اين‌ ميان‌ حيرت‌زده‌ و سرگردان‌ و مبهوت‌ پي‌مأمني‌ مي‌گشت، قضا را محتشم‌ قهستان‌ ناصرالدين‌ عبدالرحيم‌ بن‌ ابي‌ منصور اسماعيلي‌ او را به‌ قهستان‌ دعوت‌ كرد و در اكرام‌ و احترام‌ او بسيار كوشيد. به‌ دستور همين‌ ناصرالدين‌ محتشم‌ قهستان‌ بود كه‌ خواجه‌ كتاب‌ الطهاره‌ ابن‌ مسكويه‌ رازي‌ (در گذشته‌ 421 ه' .ق) را از عربي‌ به‌ فارسي‌ ترجمه‌ كرد و به‌ نام‌ همو «اخلاق‌ ناصري» ناميد.
‌خواجه‌ در اثنأ اقامت‌ خويش‌ در قهستان‌ قصيده‌اي‌ در مدح‌ مستعصم‌ خليفه‌ عباسي‌ ساخت‌ و با نامه‌اي‌ به‌ بغداد فرستاد، ابن‌العلقمي‌ (وفات‌ 656 ه'.ق) وزير مستعصم‌ كه‌ آوازه‌ فضل‌ و كمال‌ خواجه‌ را شنيده‌ بود و نزديكي‌ او را به‌ خليفه‌ به‌ صلاح‌ خود نمي‌دانست، صورت‌ اين‌ حال‌ را به‌ ناصرالدين‌ محتشم‌ اطلاع‌ داد و او از اين‌ معني‌ بدگمان‌ شد و خواجه‌ را به‌ قلعه‌ الموت‌ قزوين‌ نزد خداوند علأالدين‌ محمدبن‌ حسن‌ (653-618) برد و به‌ حكم‌ همو خواجه‌ در آنجا ماند و پس‌ از آن‌ در قلعه‌ (ميمون‌ دژ) از قلاع‌ رودبار الموت‌ مي‌زيست‌ و پيش‌ ركن‌الدين‌ خورشاه‌ آخرين‌ پادشاه‌ اسماعيلي‌ اقامت‌ داشت‌ تا آنكه‌ هولاكو خان‌ مغول‌ در سال‌ 654 قلاع‌ اسماعيلي‌ را فتح‌ كرد و خورشاه‌ تسليم‌ او شد.
‌خواجه‌ در قلاع‌ اسماعيليان‌ همچون‌ زنداني‌ سياسي‌ نگاهداري‌ مي‌شده‌ در اين‌ مدت‌ ازجمله‌ كارها كه‌ انجام‌ داد شرح‌ كتاب‌ «اشارات» ابن‌سينا است، در مقدمه‌ اين‌ كتاب‌ مي‌گويد:
«بيشتر اين‌ كتاب‌ را در حال‌ سختي‌ نوشتم‌ كه‌ سخت‌تر از آن‌ ممكن‌ نباشد و اغلب‌ آن‌ را در روزگاري‌ پريشاني‌ فكر نگاشتم‌ چنان‌ كه‌ پريشان‌تر از آن‌ پيدا نشود، بلكه‌ در روزگاري‌ كه‌ هر جزء آن‌ ظرفي‌ براي‌ غصه‌ و عذاب‌ دردناك‌ و ندامت‌ و حسرت‌ بود، زماني‌ نگذشت‌ كه‌ ديدگانم‌ اشك‌ نريزد و دلم‌ پريشان‌ نباشد و زماني‌ برنيآمد كه‌ دردهايم‌ افزون‌ نگردد و غمهايم‌ دو چندان‌ نشود و شاعر فارسي‌ چه‌ نيكو گفته‌ است:
‌بگردا گرد خود چندانكه‌ بينم‌ ‌بلا انگشتري‌ و من‌ نگينم!...»
‌برخي‌ از اصحاب‌ تاريخ‌ گفته‌اند: «فتح‌ قلاع‌ اسماعيليه‌ به‌ دلالت‌ خواجه‌ نصير بود كه‌ وزير مطلق‌ صاحب‌ دعوت‌ ملاحده‌ بود و مكانت‌ او پيش‌ ملاحده‌ به‌ مثابتي‌ بود كه‌ اگر او را دستور كاينات‌ گفتندي، ميسر گشتي.»
َ‌ ابتكاري‌ نبوغ‌آميز براي‌ تأسيس‌ رصدخانه‌
هولاكو شهرت‌ خواجه‌ را در حكمت‌ و رياضي‌ شنيده‌ بود و مهارت‌ خواجه‌ در بستن‌ زيج‌ و رصد حتي‌ تا اقاصيِ‌ مغولستان‌ نيز رسيده‌ بود چنان‌ كه‌ «منگوقاآن» از برادرش‌ هولاكو خواست‌ تا در آنجا رصدخانه‌اي‌ ايجاد كند ولي‌ به‌ سبب‌ برخي‌ پيش‌آمدها هولاكو خواجه‌ را در ايران‌ نگاه‌ داشت‌ و چون‌ خود او به‌ نجوم‌ و احكام‌ آن‌ بسيار اعتقاد داشت‌ و در هر كار با منجمان‌ رأي‌ مي‌زد و به‌ احكام‌ آنها به‌ كارها اقدام‌ مي‌كرد، بر آن‌ شد كه‌ در ايران‌ رصدخانه‌اي‌ داير كند. در سال‌ 657 خواجه‌ را به‌ اين‌ مهم‌ نامزد كرد و دستور داد در مراغه‌ رصدي‌ انشأ كند و در اين‌ راه‌ تمام‌ اوقاف‌ ممالك‌ ايلخاني‌ را تحت‌ اختيار خواجه‌ قرار داد و خواجه‌ دوبار - يكي‌ در سال‌ 662 و ديگري‌ كمي‌ پيش‌ از فوت‌ خويش- به‌ بغداد رفت‌ تا امور اوقاف‌ را تحت‌ نظر بگيرد و پس‌ از وضع‌ مخارج‌ و مستمريات‌ مازاد آن‌ را براي‌ انجام‌ عمل‌ رصد ضبط‌ كند و در ضمن‌ اين‌ سفرها آنچه‌ كتاب‌ و آلات‌ رصدي‌ براي‌ كار خود لازم‌ مي‌دانست‌ از اطراف‌ جمع‌ كند و هولاكو و پس‌ از او اباقا نيز در تهيه‌ اسباب‌ اين‌ امر و جلب‌ دانشمندان‌ مي‌كوشيدند تا زيجِ‌ مراغه‌ به‌ انجام‌ رسيد و خواجه‌ خلاصه‌ اعمال‌ و رصدهاي‌ خود و يارانش‌ را در كتاب‌ «زيج‌ ايلخاني» مدون‌ كرد.
‌برخي‌ از مورخان‌ گفته‌اند كه‌ بستن‌ (تأسيس) رصد مراغه‌ به‌ فكر خود خواجه‌ بود و سالها پيش‌ از آنكه‌ به‌ خدمت‌ هولاكو برسد در اين‌ انديشه‌ بود كه‌ هر وقت‌ اقتضا كند و زمان‌ يابد و وسايل‌ فراهم‌ شود به‌ اين‌ كار اقدام‌ كند، نهايت‌ آنكه‌ چون‌ در روزگار هولاكو اين‌ آرزو را ممكن‌الحصول‌ ديد او را بر اين‌ كار برانگيخت. گويند هولاكو گفت: «فايده‌ اين‌ كار چيست؟» آيا آنچه‌ آمدني‌ است‌ و مقدر است‌ كه‌ بشود با بستن‌ رصد و دانستن‌ حركات‌ كواكب‌ مي‌توان‌ از آنها جلوگيري‌ كرد؟ خواجه‌ گفت‌ جواب‌ را با مثلي‌ ادا كنم، آن‌ گاه‌ از ايلخان‌ درخواست‌ كرد كه‌ يك‌ دو نفر بر بلنديي‌ كه‌ نزديك‌ آن‌ مكان‌ بود برآيد و از آنجا يك‌ طشت‌ مسين‌ بزرك‌ فرواندازد به‌ نحوي‌ كه‌ مردم‌ آن‌ را ندانند، هولاكو اين‌ كار را انجام‌ داد، كسي‌ را مأمور كرد كه‌ بر پشت‌ بام‌ رود و آن‌ طشت‌ را بيندازد، از افتادن‌ طشت‌ آوازي‌ سخت‌ ترسناك‌ و هول‌انگيز پديدار گشت‌ و مردم‌ به‌ هم‌ برآمدند و وحشت‌ همه‌ جا را فراگرفت‌ و جمعي‌ بي‌هوش‌ گشتند. اما خواجه‌ و هلاكو كه‌ از سبب‌ آن‌ امر آگاه‌ بودند نهراسيدند. پس‌ خواجه‌ گفت: اگر علم‌ نجوم‌ را هيچ‌ فايده‌ نيست‌ اين‌ فايده‌ را دارد كه‌ اگر كسي‌ از اوضاع‌ و احوال‌ فلكي‌ آگاه‌ باشد، زمان‌ ظهور حوادث‌ ترسي‌ كه‌ در مردمان‌ غافل‌ و نادان‌ به‌ وجود مي‌آيد، در او پديد نمي‌آيد. هولاكو چون‌ اين‌ طور ديد خواجه‌ را به‌ بستن‌ رصد امر داد و فرمود كه‌ ساختمان‌ آن‌ را آغاز كند.(3)
‌خواجه‌ در اين‌ عمل‌ مددكار و دستياران‌ چند داشت‌ كه‌ مهم‌ترين‌ آنها فخرالدين‌ مراغي، فخرالدين‌ اخلاطي، نجم‌الدين‌ دبيران‌ و مؤ‌يدالدين‌ عرضي‌ بودند كه‌ خواجه‌ خود از آنها نام‌ برده‌ است. غير از اين‌ عده‌ كه‌ برشمرديم‌ گروهي‌ از دانشمندان‌ و منجمان‌ هم‌ در اين‌ كار با خواجه‌ مشاركت‌ داشته‌اند كه‌ نام‌ چند تن‌ از ايشان‌ را ذكر كرده‌اند كه‌ اهم‌ آنها عبارتند از: ركن‌الدين‌ استرآبادي، محيي‌الدين‌ مغربي، قطب‌الدين‌ شيرازي، شمس‌الدين‌ شيرواني، كمال‌الدين‌ ايجي، نجم‌الدين‌ اسطرلابي، قومنجي‌ [تومه‌جي] چيني، ملقب‌ به‌ سينك‌ سينك؛ كه‌ خواجه‌ رشيدالدين‌ آن‌ را به‌ عارف‌ ترجمه‌ كرده‌ است‌ و چند تن‌ ديگر.(4)
‌بناي‌ رصد در سالي‌ تمام‌ شد كه‌ خواجه‌ در آن‌ سال‌ وفات‌ يافت‌ (672). بنابراين‌ بناي‌ اين‌ رصدخانه‌ 15 سال‌ وقت‌ خواجه‌ را گرفت.
‌بزرگواري‌ خواجه‌ در اين‌ كار بزرگ‌ تنها مربوط‌ به‌ قدرت‌ علمي‌ او نيست، چه‌ اگر اين‌ كار را هم‌ نمي‌كرد دانش‌ و معرفت‌ خواجه‌ بر دانشمندان‌ آشكار و معلوم‌ بوده‌ و هست، بلكه‌ در آن‌ است‌ كه‌ با چه‌ مهارت‌ و استادي‌ و متانت‌ و سخنان‌ حكيمانه‌ در عقل‌ هولاكو رسوخ‌ كرد و آن‌ خون‌ آشام‌ بدكردار را واداشت‌ كه‌ به‌ جاي‌ خرابكاري‌ و كشتار خلق‌ خدا به‌ اصلاح‌ امور اجتماعي‌ و پيشبرد فرهنگ‌ و فنون‌ بپردازد و از كسي‌ كه‌ مظاهر تمدن‌ را خراب‌ مي‌كرد شخصي‌ بسازد كه‌ كاخ‌ تمدن‌ را برافرازد و در پيشبرد و ترقي‌دادن‌ علم‌ سر از پا نشناسد.
‌خواجه‌ سرانجام‌ كار را به‌ جايي‌ رسانيد كه‌ هولاكو را برانگيخت‌ تا شخصي‌ به‌ بلاد عربي‌ بفرستد و دانشمنداني‌ را كه‌ از ترس‌ مغول‌ و حمله‌ خرابكارانه‌ آنها فرار كرده‌ بودند و به‌ اربل‌ و موصل‌ و جزيره‌ و شام‌ رفته‌ بودند، تشويق‌ كند و آنها را به‌ ايران‌ بازگرداند و نيز از دانشمندان‌ آن‌ بلاد گروهي‌ را به‌ مراغه‌ بياورد. هولاكو براي‌ اين‌ كار «فخرالدين‌ لقمان‌ بن‌ عبدالله‌ مراغي» را نامزد كرد و اين‌ مرد، شخصي‌ هوشمند و زيرك‌ بود و با حسن‌ تدبير توانست‌ مبلغي‌ خلق‌ را كه‌ به‌ بلاد عربي‌ رفته‌ بودند به‌ شهرهاي‌ خودشان‌ بازگرداند و بدين‌ وسيله‌ كار خود را نيك‌ انجام‌ دهد و برگردن‌ دانش‌ و معرفت‌ حقي‌ داشته‌ باشد.(5)
‌هولاكو مانند ساير شاهزادگان‌ مغول‌ شتابكار بود و مي‌خواست‌ كه‌ كار رصد به‌ زودي‌ پايان‌ يابد و از اين‌ جهت‌ به‌ خواجه‌ و همكارانش‌ فرمان‌ داد كه‌ كار خود را زود انجام‌ دهند.» از اين‌ رو، كار آن‌ چنان‌ كه‌ خواجه‌ مي‌خواست‌ نشد. خود خواجه‌ در مقدمه‌ «زيج‌ ايلخاني» به‌ اين‌ مطلب‌ اشاره‌ كرده‌ و مي‌گويد، «رصد به‌ كمتر از سي‌ سال‌ كه‌ دور اين‌ هفت‌ ستاره‌ تمام‌ شود نتوان‌ ساخت‌ و اگر بيشتر از سي‌ سال‌ به‌ آن‌ كار مشغول‌ باشند بهتر و درست‌تر باشد. وليكن‌ پادشاه‌ ما كه‌ بنياد رصد آغاز فرمود، فرمود كه‌ جهد كنيد تا زودتر تمام‌ كنيد و فرمود كه‌ مگر به‌ دوازده‌ سال‌ ساخته‌ شود. ما بندگان‌ گفتيم: جهد كنيم‌ اگر روزگار وفا كند.»(6)
َ‌ كتابخانه‌ مراغه‌ با 4000 هزار كتاب‌
از كارهاي‌ بزرگ‌ ديگر خواجه‌ اين‌ است‌ كه‌ در محل‌ رصد مراغه‌ كتابخانه‌ بزرگي‌ احداث‌ كرد و بنا به‌ فرمان‌ هولاكو كتابهاي‌ نفيس‌ و سودمند بسياري‌ كه‌ از بغداد و دمشق‌ و موصل‌ و خراسان‌ غارت‌ شده‌ بود و در كار رصد خواجه‌ هم‌ لازم‌ بود به‌ آن‌ كتابخانه‌ آورده‌ شد. خود خواجه‌ مأموراني‌ به‌ اطراف‌ بلاد مي‌فرستاد كه‌ هر جا كتب‌ علمي‌ بيابند خريداري‌ كنند و براي‌ او بفرستند و خود هر كجا به‌ كتاب‌ مفيد و نفيسي‌ برمي‌خورد و در مسافرتها به‌ نظرش‌ مي‌رسيد همه‌ را مي‌خريد و در اين‌ كار چنان‌ كوشش‌ داشت‌ كه‌ به‌ عقيده‌ برخي‌ از مورخان‌ چهارصد هزار = 000,400 كتاب‌ در كتابخانه‌ مراغه‌ گردآمده‌ بود.(7)
َ‌ وزارت‌ خواجه‌ نصيرالدين‌
گذشته‌ از احترام‌ و عزتي‌ كه‌ خواجه‌ در دستگاه‌ ايلخاني‌ داشت، به‌ نظر برخي‌ از مورخان‌ خواجه‌ وزارت‌ هولاكو را نيز به‌ عهده‌ داشته‌ است، خوانساري‌ در روضات‌ الجنات‌ و «ابن‌ شاكر» در فوات‌ الوفيات‌ به‌ اين‌ امر تصريح‌ كرده‌اند، سبكي‌ نيز در طبقات‌ الشافية‌ همين‌ قول‌ را آورده‌ است. وليكن‌ همه‌ وزارت‌ او را مطلق‌ نمي‌دانند بلكه‌ مي‌گويند: خواجه، وزارت‌ هولاكو را داشت‌ بدون‌ اينكه‌ دخالتي‌ در اموال‌ بكند، وليكن‌ چنان‌ عقل‌ او را ربوده‌ بود و بر او مسلط‌ شده‌ كه‌ هولاكو سوار نمي‌شد و مسافرت‌ نمي‌كرد و دست‌ به‌ كاري‌ نمي‌زد مگر وقتي‌ كه‌ خواجه‌ تعيين‌ مي‌كرد...»(8) و اين‌ قول‌ به‌ نظر درست‌تر مي‌آيد چه‌ به‌ آنكه‌ خواجه‌ در پيش‌ هولاكو مقرب‌تر از همه‌ بوده‌ و عظمت‌ و احترام‌ فوق‌العاده‌ داشته‌ از هيچ‌ مأخذي‌ به‌ صراحت‌ برنمي‌آيد كه‌ او وزارت‌ هولاكو را به‌ آن‌ معني‌ كه‌ در خرج‌ و دخل‌ و عزل‌ و نصب‌ مستقيماً‌ دستي‌ داشت‌ باشد پذيرفته‌ باشد بلكه‌ اگر در اموري‌ از او مشورت‌ مي‌خواستند آنچه‌ موافق‌ مصلحت‌ بوده‌ اظهار مي‌داشت‌ و با فراست‌ و كياستي‌ كه‌ داشت‌ در حل‌ و فصل‌ امور هولاكو را ياري‌ مي‌كرد و بيشتر اوقات‌ خويش‌ را به‌ كار ترجمه‌ و تأليف‌ و تصنيف‌ كتب‌ و افاده‌ طالبان‌ مي‌گذرانيد.
‌برخي‌ از مورخان‌ كه‌ وزارت‌ خواجه‌ را مطلق‌ و مسلم‌ پنداشته‌اند، شايد از اين‌ راه‌ بوده‌ كه‌ ديده‌اند، ايلخان‌ مغول‌ تمام‌ اوقاف‌ ممالك‌ پهناور اسلام‌ را در اختيار او گذارده‌ بود تا ده‌ يك‌ آن‌ را صرف‌ مخارج‌ و لوازم‌ رصد و ساختن‌ رصدخانه‌ كند. به‌ هر حال‌ اگر خواجه‌ در دربار ايلخان‌ مذكور سمت‌ رسمي‌ وزارت‌ نداشته‌ در عمل‌ از همه‌ وزيران‌ اقتدار و سيطره‌ و جبروت‌ بيشتر داشته‌ است.
َ‌ مذهب‌ خواجه‌ و دشمنان‌ او
دانشمندان‌ و اصحاب‌ تاريخ‌ شك‌ ندارند در اينكه‌ خواجه‌ شيعي‌ مذهب‌ بوده‌ است‌ و بيشتر براين‌اند كه‌ دوازده‌ امامي‌ بوده‌ است‌ و در اغلب‌ كتابهاي‌ كلامي‌ خود به‌ دوازده‌ امام‌ و وجوب‌ عصمت‌ آنها اشارت‌ داد.(9)
‌و همو رسالات‌ ويژه‌اي‌ در اين‌ باره‌ پرداخته‌ كه‌ از آن‌ جمله‌ رسالة‌ الفرقة‌ الناجية‌ و رسالة‌ في‌ حصر الحق‌ بمقالة‌ الامامية‌ كه‌ به‌ فارسي‌ نگاشته‌ است‌ و نيز كتاب‌ الاثني‌ عشرية‌ و رسالة‌ في‌الامامة‌ را مي‌توان‌ نام‌ برد.(10)
‌در شرح‌ حال‌ او ديديم‌ كه‌ او فقه‌ را نزد چند تن‌ از فقيهان‌ شيعه‌ خواند كه‌ معين‌ الدين‌ مصري‌ (در گذشته‌ 629 ه' ق) و كمال‌الدين‌ ميثم‌ بحراني‌ (در گذشته‌ 648 ه'.ق) از آن‌ جمله‌اند. نيز چون‌ به‌ بغداد مي‌خواست‌ رفتن، در مجلس‌ رئيس‌ فقهاي‌ شيعه‌ يعني، نجم‌الدين‌ معروف‌ به‌ محقق‌ حلي‌ (در گذشته‌ 676 ه'.ق) صاحب‌ كتاب‌ شرايع‌الاسلام‌ حاضر شد و او را گرامي‌ داشت‌ و در مبحث‌ تياسر كه‌ در بيان‌ قبله‌ اهل‌ عراق‌ است‌ با او بحث‌ كرد و پرسشهايي‌ انجام‌ داد.
‌خواجه‌ تنها از نظر اعتقاد شيعي‌ نبود، بلكه‌ در عمل‌ هم‌ به‌ روح‌ تشيع‌ پاي‌بند بود و در ضمن‌ اشعاري‌ كه‌ از او نقل‌ شده، شعري‌ به‌ چشم‌ مي‌خورد كه‌ مضمونش‌ اين‌ است:
«اگر كسي‌ تمام‌ صالحات‌ را انجام‌ دهد و همه‌ پيامبران‌ مرسل‌ و اوليأ را دوست‌ بدارد، همواره‌ بدون‌ ملامت‌ روزه‌ بگيرد و شبها را به‌ قصد عبادت‌ نخوابد و به‌ هيچكس‌ آسيبي‌ نرساند و تمام‌ يتيمان‌ را لباس‌ ديبا بپوشاند و آنان‌ را نان‌ و عسل‌ بدهد و در ميان‌ مردم‌ به‌ نيكي‌ به‌ سر برد و از گناه‌ و لغزش‌ بركنار بماند، روز حشر به‌ هيچ‌ روي‌ سودي‌ نبرد، اگر دوستدار علي‌ نباشد.»
‌روي‌ اين‌ اصل، گروهي‌ از عالمانِ‌ اهل‌ سنت‌ و برخي‌ مورخان‌ بر اين‌ رفته‌اند كه‌ چون‌ خواجه‌ شيعي‌ متعصب‌ بوده‌ و خلفاي‌ عباسي‌ را غاصب‌ خلافت‌ آل‌علي‌ مي‌دانسته‌ از اين‌ رو، ايلخان‌ مغول‌ را بگرفتن‌ بغداد و كشتن‌ خليفه‌ برانگيخته‌ است‌ و برخي‌ از علمأ سني، به‌ ويژه‌ حنبليان، در بدگويي‌ از خواجه‌ كار را به‌ وقاحت‌ و بي‌ادبي‌ رسانده‌اند. ابن‌تيميه‌ حنبلي‌ (در گذشته‌ 728 ه'.ق) رساله‌اي‌ در رد نصيريه‌ كه‌ - فرقه‌اي‌ از غلاة‌ شيعه‌ و از پيروان‌ «محمدبن‌ نصير نُمَيري» هستند- نوشته، مي‌گويد: «... قوم‌ مغول‌ وارد بلاد اسلام‌ شدند و خليفه‌ را كشتند و اين‌ كار جز به‌ ياري‌ و معاونت‌ اين‌ گروه‌ صورت‌ نگرفت، زيرا مرجع‌ و مقتداي‌ آنها نصيرالدين‌ طوسي‌ بود كه‌ در الموت‌ وزارت‌ ملاحده‌ را داشت‌ و همو بود كه‌ هولاكو را به‌ كشتن‌ خليفه‌ اسلام‌ واداشت... ظاهر مذهب‌ اين‌ گروه‌ رفض‌ و باطنش‌ كفر صريح‌ است.»
َ‌ خواجه‌ نصير؛ ملحد ملاحده!
ابن‌ قيم‌ (در گذشته‌ 751 ه'.ق) كه‌ شاگرد ابن‌تيميه‌ بود، دشمني‌ و عناد با خواجه‌ را به‌ مرز وقاحت‌ رسانيده‌ و درباره‌ آن‌ بزرگوار از هيچ‌ افترايي‌ پروا نكرده‌ است. مي‌گويد:
«... چون‌ نوبت‌ به‌ ياور شرك‌ و كفر و وزير ملحد ملاحده‌ نصير طوسي‌ رسيد كه‌ وزارت‌ هولاكو يافته‌ بود، خويش‌ را از پيروي‌ رسول‌ و اهل‌ دين‌ او بر كنار داشت‌ و آنان‌ را عرضه‌ تيغ‌ گردانيد تا از ملحدان‌ اسماعيلي‌ خلاص‌ گشت‌ و همو بود كه‌ خليفه‌ و قضاة‌ و فقيهان‌ و محدثان‌ را به‌ قتل‌ رسانيد و فيلسوفان‌ را زنده‌ نگاه‌ داشت‌ كه‌ برادران‌ او بودند و منجمان‌ و طبيعت‌شناسان‌ و جاودان‌ را گرامي‌ داشت‌ و اوقاف‌ و مدارس‌ و مساجد و اسلام‌ و مواجب‌ آنها را فسخ‌ كرد و مخصوص‌ خود و يارانش‌ كرد. او در كتابهاي‌ خود قدم‌ عالم‌ و بطلان‌ معاد و انكار صفات‌ پروردگار جهانيان‌ را، از علم‌ و قدرت‌ و حيات‌ و سمع‌ و بصر... نصرت‌ كرد و گفت: خدا نه‌ در داخل‌ عالم‌ است‌ و نه‌ در خارج‌ آن‌ و بالاي‌ عرش‌ پروردگاري‌ نيست‌ كه‌ پرستيده‌ شود... براي‌ ملاحده‌ مدارس‌ ساخت‌ و خواست‌ تا «اشارات» امام‌ ملحدان‌ ابن‌سينا را جاي‌ قرآن‌ قرار دهد! وليكن‌ نتوانست‌ و گفت: اين‌ قرآن‌ خواص‌ است‌ و آن‌ قرآن‌ عوام‌ است‌ و همو خواست‌ تا نماز را تغيير دهد و به‌ دو نماز بازگرداند. وليكن‌ اين‌ كار را هم‌ نتوانست؛ در آخر كار جادويي‌ بياموخت‌ و خود ساحر شد و بتان‌ را عبادت‌ مي‌كرد...!. شهرستاني‌ در كتاب‌ المصارعه‌ با ابن‌سينا گلاويز شد و قول‌ او را راجع‌ به‌ قدم‌ عالم‌ و انكار معاد جسماني‌ و نفي‌ علم‌ پروردگار و قدرت‌ او و برخي‌ مسائل‌ ديگر ابطال‌ كرد، اين‌ نصيرالحاد به‌ ياري‌ ابن‌سينا برخاست‌ و كتاب‌ شهرستاني‌ را نقض‌ كرد و كتابي‌ پرداخت‌ به‌ نام‌ مصارعة‌المصارعة‌ ما هر دو كتاب‌ را ديديم، نصير طوسي‌ در آنجا اين‌ اصل‌ را تأييد مي‌كرد كه‌ خدا آسمانها و زمين‌ را در شش‌ روز نيافريد و او چيزي‌ نمي‌داند و به‌ قدرت‌ و اختيار خويش‌ كاري‌ نمي‌دهد و مردگان‌ از گور برنمي‌خيزند...»
‌سبكي‌ در يك‌ جا همين‌ نظر را در مورد خواجه‌ ابراز داشته‌ و سپس‌ مي‌گويد:
«به‌ هولاكو گفته‌ شد كه‌ اگر خون‌ اين‌ خليفه‌ ريخته‌ شود جهان‌ به‌ شيون‌ و زاري‌ برخيزند و سبب‌ خراب‌ ديار تو مي‌شود، چه‌ پسر عموي‌ رسول‌ و خليفه‌ خدا در زمين‌ است. پس‌ شيطان‌ مبين‌ نصيرالدين‌ طوسي‌ حكيم‌ برخاست‌ و گفت: كشته‌ مي‌شود به‌ نحوي‌ كه‌ خونش‌ بر زمين‌ ريخته‌ نشود! و اين‌ نصيرالدين‌ سخت‌ترين‌ مردم‌ بر مسلمانان‌ بود! پس‌ خليفه‌ را در نمد پيچيدند و لگدمالش‌ كردند تا جان‌ داد.»
َ‌ سرزنشهاي‌ شيخ‌ مرتضي‌ انصاري‌
از مخالفان‌ ديگر خواجه‌ يكي‌ ديگر شيخ‌ مرتضي‌ انصاري‌ (در گذشته‌ 1281 ه'.ق) است‌ كه‌ در كتاب‌ مكاسب‌ ضمن‌ بحث‌ فقهي‌ داستاني‌ از يك‌ آسيابان‌ و خواجه‌ نقل‌ مي‌كند و در پايان‌ از زبان‌ خواجه‌ نقل‌ مي‌كند كه‌ وي‌ چون‌ جهل‌ خويش‌ را دريافت‌ كتاب‌ خود را ورق‌ ورق‌ به‌ آب‌ شست! و اينكه‌ خلاصه‌ آن‌ داستان:
«وقتي‌ خواجه‌ از شهري‌ به‌ شهري‌ سفر مي‌كرد و يكي‌ دو كتاب‌ از آن‌ خود و ديگران‌ را كه‌ در نجوم‌ و هيئت‌ و رياضي‌ نوشته‌اند، با اسطرلاب‌ خود همراه‌ داشت. وقتي‌ غروب‌ به‌ آسيابي‌ رسيد. فصل‌ بهار بود و هوا خوش‌ و ملايم. كيسه‌اي‌ را كه‌ همراه‌ داشت‌ در كنار آسيا بر زمين‌ نهاد و جايي‌ پهن‌ كرد تا بخوابد. در همين‌ حال‌ آسيابان‌ سالخورده‌اي‌ از آسيا بيرون‌ آمد و چون‌ خواجه‌ را ديد، پس‌ از سلام‌ رو به‌ خواجه‌ كرد و گفت:
- گمان‌ دارم‌ كه‌ امشب‌ باران‌ مي‌آيد؛ از اين‌ رو، بهتر اين‌ است‌ كه‌ تو كيسه‌ و باروبنه‌ خود به‌ درون‌ آسيا بكشي‌ و شب‌ ايمن‌ بخسبي.
‌خواجه‌ از آسيابان‌ سپاسگزاري‌ كرد و گفت: هواي‌ بيرون‌ دلكش‌ است‌ و با اين‌ حال، خوابيدن‌ در آسيا و شنيدن‌ صداي‌ يكنواخت‌ آن‌ روا نيست، من‌ همين‌ بيرون‌ مي‌خوابم.
‌پيرمرد دوباره‌ گفت:
‌من‌ يقين‌ دارم‌ كه‌ امشب‌ باران‌ خواهد آمد و تو نيمه‌ شب‌ به‌ آسيا پناهنده‌ خواهي‌ شد و چون‌ من‌ در را استوار بسته‌ام‌ و گوشم‌ نيز سنگين‌ است، تو نخواهي‌ توانست‌ به‌ اندرون‌ بيآيي.
‌خواجه‌ به‌ پشت‌ گرمي‌ دانش‌ خود، اسطرلاب‌ بيرون‌ كشيد و در اختران‌ خيره‌ شد و تقويم‌ را ديد و دريافت‌ كه‌ هيچ‌ كدام‌ دلالت‌ ندارد بر اينكه‌ آن‌ شب‌ باراني‌ بيايد. از پيرمرد عذر خواست‌ و پير هم‌ ديگر اصراري‌ نكرد و به‌ آسيا رفت‌ و در را استوار ببست.
‌پاسي‌ از شب‌ نگذشته‌ بود كه‌ آسمان‌ دگرگون‌ شد و ابرها پديد آمد و باراني‌ سخت‌ تند باريدن‌ گرفت. خواجه‌ بي‌درنگ‌ خود را به‌ آسيا رسانيد و هر چه‌ به‌ در زد جوابي‌ نشنيد. تا پگاه‌ زير باران‌ و سرما ماند. صبحگاهان‌ چون‌ پيرمرد در آسيا بگشاد و بيرون‌ آمد و خواجه‌ را باران‌ زده‌ ديد خنديد و گفت: اي‌ جوان، به‌ سخن‌ من‌ گوش‌ فراندادي‌ و اينك‌ پاداش‌ خود را دريافتي!
‌خواجه‌ گفت: اي‌ پير گرامي، من‌ بر پايه‌ دانشها و آزمونهاي‌ خود گمان‌ مي‌بردم‌ كه‌ باراني‌ نمي‌آيد. اما اكنون‌ پرسشي‌ دارم‌ و اين‌ است‌ كه: تو از كجا فهميدي‌ كه‌ باران‌ خواهد آمد؟ پيرمرد گفت: من‌ سگي‌ دارم‌ كه‌ هر وقت‌ زوزه‌كنان‌ وارد آسيا شود، پس‌ از آن‌ باران‌ بيايد...
‌با همه‌ اين‌ تفاصيل‌ و اتهامات، اينكه‌ خليفه‌ به‌ تحريك‌ خواجه‌ كشته‌ شده‌ باشد، اصلاً‌ معلوم‌ نيست. وآنگهي‌ سخنان‌ ابن‌قيم‌ و ديگران، به‌ ويژه‌ در مورد فلسفه‌ خواجه‌ و عقايد او بسيار دور از واقع‌ و كودكانه‌ بل‌ جاهلانه‌ است.
‌آري‌ خواجه‌ در ترويج‌ مذهب‌ شيعه‌ اهتمامي‌ تمام‌ داشت‌ و در بزرگداشت‌ عالمان‌ شيعي‌ و سني، من‌جمله‌ ابن‌الي‌الحديد (در گذشته‌ 655 ه'.ق) و برادرش‌ و نيز بسياري‌ از دانشمندان‌ با دل‌ و جان‌ مي‌كوشيد وليكن‌ فرسنگها از تعصبات‌ خشك‌ و سبك‌ مغزي‌ دور بود و تا مي‌توانست‌ با ارباب‌ تمام‌ مذاهب‌ به‌ مهرباني‌ و محبت‌ رفتار مي‌كرد و بنابراين‌ اگر به‌ تهمت‌ و افترأ او را دشمن‌ اسلام‌ بخوانيم‌ و از ناداني، كشته‌ شدن‌ مردم‌ مسلمان‌ را به‌ فرمان‌ هولاكو از ناحيه‌ او بدانيم، از انصاف‌ دور شده‌ايم.
َ‌ اخلاق‌ و متانت‌ خواجه‌ نصير؛ تجليل‌ علامه‌ حلي‌
خواجه‌ مردي‌ حكيم‌ و سياستمدار بوده‌ و از خواص‌ اين‌ دو حالت‌ بيشتر آن‌ است‌ كه‌ شخص‌ انساني‌ شكيبا و بردبار مي‌شود و به‌ هر بادي‌ از جاي‌ نمي‌جنبد.
‌علامه‌ حلي‌ در حق‌ او مي‌گويد كه‌ خواجه‌ «در اخلاق‌ شريف‌ترين‌ كسي‌ است‌ كه‌ ما تا حال‌ ديده‌ايم...» و ابن‌شاكر درباره‌ او گويد «خواجه‌ سخت‌ نيك‌ منظر و خوش‌رو و كريم‌ و سخي‌ و حليم‌ و خوش‌ معاشرت‌ و زيرك‌ و هشيار بود و يكي‌ از داهيان‌ زمان‌ به‌ شمار مي‌رفت‌ و آورده‌اند كه‌ شخصي‌ به‌ خدمت‌ خواجه‌ آمد و نوشته‌اي‌ از آن‌ ديگري‌ به‌ خواجه‌ داد كه‌ در آن‌ به‌ خواجه‌ بسيار ناسزا گفته‌ و دشنام‌ داده‌ بود و او را كلب‌بن‌كلب‌ خطاب‌ كرده‌ بود. خواجه‌ به‌ زباني‌ نرم‌ و لطف‌آميز در جواب‌ او نوشت: و اما اينها كه‌ نوشته‌اي‌ درست‌ نيست‌ چه‌ سگ‌ در زمره‌ چهارپايان‌ است‌ و عوعو مي‌كند و پوست‌ او پوشيده‌ از پشم‌ است‌ و ناخني‌ دراز دارد و اين‌ صفتها در من‌ نيست‌ و به‌ خلاف‌ او قامت‌ من‌ راست‌ و تنم‌ بي‌موي‌ و ناخنم‌ پهن‌ است. من‌ گويا و خندانم‌ و فصول‌ و خواصي‌ كه‌ مراست‌ غير آن‌ فصول‌ و خواصي‌ است‌ كه‌ سگ‌ دارد و آنچه‌ در من‌ است‌ در او نيست‌ و تمام‌ عيوبي‌ را كه‌ صاحب‌ نامه‌ ذكر كرده‌ بود، بدين‌ سان‌ جواب‌ گفت‌ بدون‌ آنكه‌ كلمه‌اي‌ درشت‌ و زشت‌ بنويسد و يا بگويد...»
‌و همو گويد «خواجه‌ با تقرب‌ و مكانتي‌ كه‌ پيش‌ هولاكو داشت، از منافع‌ مسلمانان‌ به‌ ويژه‌ شيعيان‌ و علويان‌ و حكمت‌دانان‌ و غير ايشان‌ نگاهباني‌ مي‌كرد و به‌ آنها احسان‌ و نيكي‌ مي‌كرد و در ابقأ آنها در شغلشان‌ كوشا بود و مي‌كوشيد كه‌ وجوه‌ اوقاف‌ را در محل‌ اصلي‌ صرف‌ كنند و با وجود همه‌ اينها، شخصي‌ متواضع‌ و فروتن‌ و گشاده‌رو و نيكو معاشرت‌ بود.» اغلب‌ مورخان‌ و اصحاب‌ رجال‌ در حق‌ او و اخلاق‌ او به‌ همين‌ سان‌ سخن‌ گفته‌اند.
َ‌ تسامح‌ و سعه‌ صدر خواجه‌ نصير
خواجه‌ شخصي‌ با تسامح‌ و با وسعت‌ مشرب‌ بود و دانشمندان‌ و عالمان‌ را از هر طبقه‌ و هر مذهبي‌ كه‌ بودند بزرگ‌ مي‌داشت‌ و در اين‌ ميان‌ به‌ تصوف‌ و صوفيان‌ راستين‌ توجه‌ مخصوص‌ داشت‌ و با توجه‌ به‌ كتابهايي‌ كه‌ نوشته‌ معلوم‌ مي‌شود كه‌ خود او نيز در اين‌ ره‌ قدمي‌ راسخ‌ داشته‌ است. در نمط‌ نهم‌ «شرح‌ اشارات»، يعني‌ «مقامات‌العارفين» و رساله‌ نفيس‌ «اوصاف‌الاشراف» چنان‌ سخنان‌ صوفيان‌ را بيان‌ مي‌كند كه‌ گويي‌ خود او سالك‌ راه‌ طريقت‌ بوده‌ است. او در اين‌ كتاب‌ دوم‌ برخي‌ اتهامات‌ ناروا و جاهلانه‌ را كه‌ بر صوفيان‌ بسته‌اند كشف‌ مي‌كند و در باب‌ توحيد و اتحاد سخنان‌ لطيف‌ مي‌گويد و دعاوي‌ منصور حلاج‌ و برخي‌ ديگر از صوفيان‌ را به‌ روشي‌ درست‌ تفسير مي‌كند. وليكن‌ به‌ صوفي‌ نمايان‌ و قلندران‌ بيكاره‌ اعتقادي‌ نداشته‌ و آنان‌ را سربار جامعه‌ مي‌دانسته‌ است. «گويند وقتي‌ در برابر سلطان‌ [هولاكو] گروهي‌ از فقيران‌ قلندريه‌ پيدا شدند. سلطان‌ از خواجه‌ پرسيد: اينها چه‌ كسانند؟ خواجه‌ جواب‌ گفت: گروهي‌ زايد و بيهوده‌اند، بر فور سلطان‌ دستور داد كه‌ همه‌ را نابود كردند. كسي‌ را خواجه‌ پرسيد مقصود تو از اين‌ بيان‌ چه‌ بود؟ گفت: مردم‌ چهار طبقه‌ بيش‌ نيستند: جمعي‌ امير و وزير و كسان‌ سلطانند از لشكري‌ و كشوري، دو ديگر بازرگانان‌ و تجارند، سه‌ ديگر پيشه‌وران‌ و صنعتگران‌اند و آخرين‌ گروه‌ برزگران‌ و دهقانانند و آن‌ كس‌ كه‌ از زمره‌ اين‌ چهار گروه‌ نباشد سربار مردم‌ و در جهان‌ زياده‌ است.»
َ‌ آثار خواجه‌ نصير
خواجه‌ در بيشتر دانشهاي‌ متداول‌ روزگار خويش‌ به‌ ويژه‌ فقه‌ و حكمت‌ و كلام‌ و منطق‌ و رياضيات‌ و فلك‌ و نجوم‌ و اخلاق‌ و برخي‌ ديگر مهارت‌ شايان‌ داشت‌ و در اغلب‌ اين‌ رشته‌ها تأليفات‌ ارزنده‌ نفيس‌ دارد.
‌فهرست‌ آثار مهم‌ خواجه‌ در «فوات‌ الوفيات» ابن‌شاكر كتبي‌ (در گذشته‌ 762 ه'.ق) و روضات‌الجنات‌ خوانساري‌ و از همه‌ دقيق‌تر در آثار مهم‌ خواجه‌ را كه‌ به‌ نحوي‌ از انحأ مورد دقت‌ و نظر اهل‌ فن‌ بوده‌ نام‌ مي‌بريم‌ و درباره‌ آنها سخن‌ مي‌گوييم:
-1 تجريدالاعتقاد، در علم‌ كلام‌ و آن‌ كتاب‌ در اين‌ موضوع‌ از كتابهاي‌ دقيق‌ و استوار است‌ و مورد عنايت‌ بسياري‌ از دانشمندان‌ بوده‌ و بر آن‌ شرح‌ كرده‌اند يا تعلق‌زده‌اند. مهم‌ترين‌ شرحهاي‌ اين‌ كتاب‌ از آن‌ علامه‌ حلي، حكيم‌ قوشچي‌ و عبدالقادر لاهيجي‌ است، اين‌ شرحها اغلب‌ با اصل‌ چاپ‌ شده‌ است‌ و شرح‌ علامه‌ به‌ سال‌ 1353 هجري‌ در صيدا در مكتبه‌ عرفان‌ چاپ‌ شد و نام‌ آن‌ كشف‌المرد است‌ و همين‌ شرح‌ نزديك‌ترين‌ تفسيري‌ است‌ به‌ مقاصد خواجه‌ طوسي‌ كه‌ علامه‌ حلي‌ نوشته‌ است.
-2 شرح‌ اشارات، ابن‌سينا در فلسفه، اين‌ شرح‌ با شرح‌ فخر رازي‌ بر اشارات‌ به‌ سال‌ 1325 هجري‌ در مصر مطبعه‌ خيريه‌ چاپ‌ شد و اخيراً‌ دكتر سليمان‌ دنيا اشارات‌ را در مصر تنها با شرح‌ خواجه‌ و با دقت‌ و حواشي‌ سودمند چاپ‌ كرد. خواجه‌ در اين‌ كتاب‌ بسياري‌ از اشتباهات‌ و نقضهاي‌ نابه‌ جاي‌ امام‌ را بر شيخ‌الرئيس‌ جواب‌ گفته‌ وليكن‌ به‌ هيچ‌ روي‌ از طريق‌ ادب‌ بيرون‌ نرفته‌ و از او به‌ عنوان‌ شارح‌ فاضل‌ ياد كرده‌ است. براي‌ شرح‌ بيشتر در اين‌ باره‌ به‌ ترجمه‌ امام‌ فخر رازي‌ نگاه‌ كنيد.
-3 التذكرة‌ في‌ علم‌ الهياة، و آن‌ كتاب‌ مختصري‌ است‌ كه‌ جامع‌ مسائل‌ اين‌ فن‌ است‌ و شامل‌ چهار باب‌ است، اين‌ كتاب‌ مايه‌ اعجاب‌ دانشمندان‌ گشته‌ و بر آن‌ شده‌اند كه‌ آن‌ را شرح‌ كنند و بر آن‌ تعليق‌ زنند. از شارحان‌ اين‌ كتاب‌ چند تن‌ نام‌ مي‌بريم:
1) نظام‌الدين‌ نيشابوري‌ معروف‌ به‌ نظام‌ اعرج، كه‌ شرح‌ او توضيح‌التذكره‌ نام‌ دارد.
2) شرح‌ سيدالشريف‌ علي‌بن‌ محمدالجرجاني‌ (در گذشته‌ 816 ه'.ق)
3) شرح‌ شمس‌الدين‌ محمدبن‌ احمد خفري‌ (وفات‌ 960 ه'.ق) كه‌ از شاگردان‌ صدرالدين‌ محمد دشتكي‌ است، اين‌ شرح‌التكمة‌ في‌ شرح‌التذكرة‌ نام‌ دارد، كه‌ در سال‌ 832 پايان‌ يافته‌ است.
4) قطب‌الدين‌ محمود بن‌ مسعود شيرازي‌ (در گذشته‌ 710 ه'.ق) شاگرد بزرگوار خواجه، كه‌ شرح‌ او التحفة‌الشاهية‌ نام‌ دارد.
-4 بيست‌ باب، كه‌ در اسطرلاب‌ است‌ و گويند: اين‌ كتاب‌ از اسطرلاب‌ اسماعيليان‌ است، كه‌ خواجه‌ زماني‌ كه‌ در قرب‌ آنها بود، تأليف‌ كرد و از جمله‌ غنايمي‌ بود كه‌ از اسماعيليان‌ گرفته‌ شد و عطا ملك‌ جويني‌ بر آن‌ دست‌ يافت.
اين‌ كتاب‌ در جشن‌ يادبود خواجه‌ در دانشگاه‌ تهران‌ چاپ‌ شد و بر آن‌ چند شرح‌ نوشته‌اند كه‌ از مهم‌ترين‌ آنها شرح‌ دو تن‌ معروف‌تر است:
1) شرح‌ نظام‌الدين‌ بن‌ حبيب‌ الله‌ الحسيني، كه‌ آن‌ را به‌ زبان‌ فارسي‌ در سال‌ 873 هجري‌ به‌ پايان‌ آورد.
2) شرح‌ شيخ‌ عبدالعلي‌ بن‌ محمد بن‌ حسن‌ البيرجندي‌ (در گذشته‌ 934 ه'.ق) كه‌ آن‌ را به‌ سال‌ 893 تأليف‌ كرد.
-5 تحرير اقليدس، در اصول‌ هندسه‌ و حساب، خواجه‌ از تأليف‌ اين‌ كتاب‌ در 22 شعبان‌ سال‌ 646 فراغ‌ يافت. اين‌ كتاب، از كتابهاي‌ پرارج‌ خواجه‌ است‌ و متجاوز از يازده‌ شرح‌ بر آن‌ نوشته‌اند كه‌ مهم‌ترين‌ آنها شرح‌ سيد شريف‌ جرجاني‌ و قاضي‌زاده‌ رومي‌ است، خواجه‌ در آغاز اين‌ كتاب‌ گويد «... تحرير اين‌ كتاب‌ را پس‌ از تحرير مجسطي‌ آغاز كردم».
-6 تحرير اكرمانالاوس، حاوي‌ سه‌ مقالت‌ است؛ مقاله‌ نخستين‌ شامل‌ سي‌ شكل‌ و مقاله‌ دوم‌ شامل‌ هيجده‌ شكل‌ و مقاله‌ سوم‌ شامل‌ 12 شكل‌ است.
خواجه‌ از تأليف‌ اين‌ كتاب‌ در 21 شعبان‌ سال‌ 663 فارغ‌ شده‌ است.
-7 تحرير المجسطي، اصل‌ كتاب‌ از آن‌ بطلميوس‌ است‌ كه‌ در هيئت‌ و علم‌ فلك‌ و حركات‌ نجوم‌ پرداخته‌ و خواجه‌ اين‌ كتاب‌ را براي‌ حسام‌الدين‌ حسن‌بن‌ محمد سيواسي‌ تحرير كرده‌ است‌ و در 5 شوال‌ سال‌ 644 هجري‌ تمام‌ كرده‌ است. اين‌ كتاب‌ را هم‌ گروهي‌ از دانشمندان‌ شرح‌ كرده‌اند ازجمله‌ شمس‌الدين‌ محمد سمرقندي‌ و نظام‌الدين‌ اعرج‌ نيشابوري‌ را مي‌توان‌ نام‌ برد.
-8 زيج‌ ايلخاني، فارسي‌ است‌ و اين‌ همان‌ زيجي‌ است‌ كه‌ حاصل‌ رصد مراغه‌ به‌ دستور هولاكو بنا شده‌ بود در آن‌ آورده‌ است‌ و پيش‌ از اين‌ درباره‌ آن‌ صحبت‌ كرديم. خواجه‌ در مقدمه‌ اين‌ كتاب‌ گويد: «... هولاكو خان‌ همدان‌ را قهر كرد و بغداد بگرفت‌ و خليفه‌ را برداشت، تا حدود مصر بگرفت‌ و كساني‌ كه‌ ياغي‌ بودند نيست‌ كرد و هنرمندان‌ را در همه‌ انواع‌ بنواخت‌ و بفرمود تا هنرهاي‌ خويش‌ و رسمهاي‌ نيكو نهادند و من‌ بنده‌ نصير را كه‌ از طوسم‌ و به‌ ولايت‌ همدان‌ افتاده‌ بودم، از آنجا بيرون‌ آورد و رصد ستارگان‌ فرمود و حكما را كه‌ فن‌ رصد مي‌دانستند چون: مؤ‌يدالدين‌ العرضي‌ كه‌ به‌ دمشق‌ بود و فخرالدين‌ مراغي‌ كه‌ به‌ موصل‌ بود و فخر خلاصي‌ كه‌ به‌ تفليس‌ بود و نجم‌الدين‌ دبيران‌ كه‌ به‌ قزوين‌ بود، بفرمود تا از آن‌ ولايتها بطلبند و زمين‌ مراغه‌ رصد را اختيار كردند و بفرمود تا كتابها از بغداد و شام‌ و موصل‌ و خراسان‌ بياوردند، تقرير چنان‌ كرد كه‌ منگوي‌ از ميان‌ برخاست‌ و بعد از آن‌ رصد ستارگان‌ تمام‌ شد...».
اين‌ كتاب‌ چهار مقاله‌ دارد:
-1 در تواريخ؛ -2 در سير كواكب؛ -3 در اوقات‌ طالع؛ -4 در باقي‌ اعمال‌ نجوم.
بر اين‌ زيج‌ چند شرح‌ معتبر نوشته‌ شده‌ است‌ كه‌ بهتر از همه‌ شرح‌ اين‌ چند نفر است:
-1 زيج‌ شاهي(11) كه‌ آن‌ را عليشاه‌ بن‌ محمد بن‌ القاسم‌ خوارزمي‌ معروف‌ به‌ علأالمنجم‌ نوشته‌ كه‌ به‌ فارسي‌ و مختصر است. مؤ‌لف‌ اين‌ كتاب‌ را (عمدة‌ الايلخانيه) نام‌ داده‌ و آن‌ را براي‌ محمد بن‌ احمد التبريزي‌ وزير تأليف‌ كرده‌ است.
-2 شرح‌ حسن‌ بن‌ محمد نيشابوري‌ قمي‌ معروف‌ به‌ نظام‌ اعرج‌ و آن‌ شرحي‌ فارسي‌ است‌ كه‌ كشف‌ الحقايق‌ نام‌ دارد.(12)
-3 شرح‌ غياث‌ الدين‌ جمشيد بن‌ مسعود كاشاني‌ بنام‌ زيج‌ خاقاني. شارح‌ گويد: اين‌ كتاب‌ را در تكميل‌ زيج‌ ايلخاني‌ پرداختم‌ و همه‌ آنچه‌ را كه‌ از اعمال‌ منجمان‌ استنباط‌ كرده‌ بودم‌ و در هيچ‌ زيج‌ ديگر نيامده، با براهين‌ در آن‌ گرد آوردم.(13)
-9 اخلاق‌ ناصري، خواجه‌ اين‌ كتاب‌ را به‌ امير قهستان، ناصرالدين‌ عبدالرحيم‌ محتشم‌ تأليف‌ كرد، چه‌ او از خواجه‌ خواست‌ تا كتاب‌ الطهاره‌ ابن‌ مسكويه‌ را به‌ پارسي‌ ترجمه‌ كند و چون‌ اين‌ كتاب‌ فاقد دو قسم‌ و تدبير منزل‌ بود خواجه‌ اين‌ دو باب‌ را خود بر آن‌ افزود. خواجه‌ اين‌ كتاب‌ را به‌ دو پادشاه‌ تقديم‌ كرده‌ است؛ نخست‌ همان‌ ناصرالدين‌ محتشم‌ كه‌ نام‌ او را در مقدمه‌ آورده‌ و او را ملك‌ الملوك‌ العرب‌ و العجم‌ خسرو جهان‌ و شهريار ايران‌ خوانده‌ است. وليكن‌ پس‌ از آنكه‌ به‌ بهانه‌ نامه‌نگاري‌ خواجه‌ با خليفه، او را مغضوب‌ داشته‌ و به‌ دژ اسماعيليان‌ تبعيد نموده‌ بود و (پس‌ از آنكه‌ محتشم‌ و گرفتار خان‌ مغول‌ گشته)، خواجه‌ آن‌ مقدمه‌ را بدل‌ نموده‌ و براي‌ آن‌ مقدمه‌اي‌ ديگر پرداخته‌ به‌ هر حال‌ درك‌ عميق‌تر ريشه‌هاي‌ تصميمات‌ خواجه‌ نصير، خود نيازمند پژوهشهاي‌ جامع‌تري‌ است‌ كه‌ اميدواريم‌ دانشجويان‌ بر آن‌ كمر همت‌ بربندند.
به‌ هر حال‌ اين‌ كتاب‌ اخلاق‌ ناصري‌ از پرمايه‌ترين‌ كتب‌ فارسي‌ است‌ كه‌ در علم‌ اخلاق‌ و حكمت‌ علمي‌ نوشته‌ شده. رئوس‌ مسائل‌ و مطالب‌ اين‌ علم‌ را كه‌ حكيمان‌ بزرگ‌ درباره‌ هر سه‌ قسمت‌ تهذيب‌ اخلاق‌ و تدبير و منزل‌ و سياست‌ مدن‌ در تأليفات‌ خويش‌ نوشته‌اند خواجه‌ در اين‌ كتاب‌ جمع‌ كرده‌ و در قسمت‌ مبادي‌ اين‌ كتاب‌ هم‌ آنچه‌ از مسائل‌ فلسفه‌ شرقي‌ براي‌ فهم‌ مطالب‌ لازم‌ بوده‌ با بهترين‌ اسلوب‌ و نيكوترين‌ طرزي‌ نگاشته‌ است.
-10 اوصاف‌ الاشراف، رساله‌ كوچكي‌ است‌ از خواجه‌ در سير و سلوك‌ و اخلاق‌ صوفيان‌ كه‌ پس‌ از اخلاق‌ ناصري‌ تأليف‌ كرده‌ است. خواجه‌ اين‌ كتاب‌ را به‌ خواهش‌ شمس‌الدين‌ محمد جويني‌ وزير پرداخته‌ و آن‌ را بر شش‌ باب‌ نهاده‌ است. اين‌ كتاب‌ را «ركن‌الدين، محمد بن‌ علي‌ الجرجاني» به‌ تازي‌ درآورده‌ است. اين‌ كتاب‌ مكرر چاپ‌ شده‌ است.
-11 الادب‌ الوجيز للولدالصغير، اصل‌ اين‌ كتاب‌ از عبدالله‌ بن‌ المقفع‌ (كشته‌ 142 ه'.ق) است‌ و خواجه‌ اين‌ رساله‌ را به‌ دستور مخدوم‌ نخستين‌ خود ناصرالدين‌ محتشم‌ قهستان‌ به‌ فارسي‌ درآورده‌ است. خواجه‌ اين‌ رساله‌ را مطابق‌ روش‌ ابوالمعاني‌ نصرالله‌ منشي‌ در ترجمه‌ كليله‌ و دمنه‌ و بهأالدين‌ محمدبن‌ حسن‌ بن‌ اسفنديار كاتب‌ در ترجمه‌ نامه‌ تنسر به‌ آيات‌ و اشعار عربي‌ و فارسي‌ مزين‌ ساخته‌ است‌ و مثل‌ دو مترجم‌ مذكور براي‌ آنكه‌ نگاشته‌ خود را به‌ زبان‌ ادبي‌ انشأ كند مطالب‌ اصل‌ كتاب‌ را گرفته‌ و آن‌ را با زوايدي‌ آزادانه‌ در قالب‌ فارسي‌ ريخته‌ است.
-12 جواهرالفرايض، كه‌ برخي‌ آن‌ را الفرايض‌ النصيرية‌ علي‌ مذهب‌ اهل‌ البيته‌ خوانده‌اند، رساله‌ مختصر و جامعي‌ است‌ در اصول‌ علم‌ فرايض‌ و مواريث‌ و گويا اين‌ تنها كتابي‌ است‌ كه‌ خواجه‌ در فقه‌ نوشته‌ و از او باقي‌ است. در اين‌ كتاب‌ خواجه‌ از كتاب‌ تحرير استاد خويش‌ معين‌الدين‌ سالم‌ بن‌ بردران‌ مصري‌ نقل‌ مي‌كند.
-13 اساس‌ الاقتباس، اين‌ كتاب‌ در فن‌ منطق‌ است‌ و پس‌ از منطق‌ شفاي‌ ابن‌سينا بزرگ‌ترين‌ و مهم‌ترين‌ كتابي‌ است‌ كه‌ در اين‌ علم‌ تأليف‌ شده‌ است. كتاب‌ مذكور نه‌ مقاله‌ دارد و هر مقاله، خود به‌ چند فن‌ و هر فن‌ و به‌ چند فصل‌ منقسم‌ مي‌شود بدين‌ قرار:
‌مقاله‌ اولي- در مدخل‌ منطق‌ كه‌ آن‌ را به‌ يوناني‌ ايساغوجي‌ گويند.
‌مقاله‌ دوم- در مقولات‌ عشر و آن‌ را به‌ يوناني‌ قاطيغورياس‌ نامند.
‌مقاله‌ سوم- در اقوال‌ جازمه‌ كه‌ آن‌ را به‌ يوناني‌ باري‌ ارميناس‌ گويند.
‌مقاله‌ چهارم- در علم‌ قياس‌ كه‌ آن‌ را به‌ يوناني‌ آنالوطيقاي‌ اول‌ نامند.
‌مقاله‌ پنجم- در برهان‌ كه‌ آن‌ را به‌ يوناني‌ آنالوطيقاي‌ دوم‌ نامند.
‌مقاله‌ ششم- در جدل‌ كه‌ آن‌ را به‌ يوناني‌ طوبيقا خوانند.
‌مقاله‌ هفتم- در مغالطه‌ كه‌ آن‌ را به‌ يوناني‌ سوفسطيقا نامند.
‌مقاله‌ هشتم- در خطابه‌ كه‌ آن‌ را به‌ يوناني‌ ريطوريقا خوانند.
‌مقاله‌ نهم- در شعر و آن‌ را به‌ يوناني‌ بوطيقا نامند.
‌اين‌ كتاب‌ را خواجه‌ به‌ سال‌ 642 تأليف‌ كرد و آقاي‌ مدرس‌ رضوي‌ آن‌ را در سال‌ 1326 در جزو انتشارات‌ دانشگاه‌ تهران‌ چاپ‌ كرده‌ است. گفتني‌ است‌ كه‌ برخي، تعداد آثار خواجه‌ را از كتاب‌ و رساله‌ به‌ 168 عدد نيز رسانده‌اند.
َ‌ آراي‌ فلسفي‌ خواجه‌ نصير
كاري‌ كه‌ خواجه‌ در استوار كردن‌ مباني‌ فلسفه‌ مشأ كرد از همه‌ كارهاي‌ او بهتر بود، به‌ ويژه‌ براي‌ گروهي‌ كه‌ ارسطو را استاد مسلم‌ و حقايق‌ عالم‌ را با فلسفه‌ او بيان‌ شده‌ مي‌پنداشتند.
‌حكيمان‌ اسلام، غالباً‌ اقوال‌ ارسطو و افلاطون‌ را مانند اصل‌ ثابت‌ علمي‌ مي‌پذيرفتند و اشتباه‌ و خطا و اختلاف‌ آنها را، از شدت‌ اعتقاد تأويل‌ مي‌كردند. گفتار ابونصر فارابي‌ در مقدمه‌ الجمع‌ بين‌ الرايين‌ و دفاع‌ سخت‌ ابن‌سينا از تعليمات‌ و آرأ ارسطو در كتب‌ خود به‌ خصوص‌ كتاب‌ شفأ نمودار اين‌ حسن‌ اعتقاد و تعصب‌ است. ديگران‌ نيز عقيده‌اي‌ نزديك‌ بدين‌ دو تن‌ داشتند تا بدانجا كه‌ براي‌ متأخران، حقي‌ در اصابت‌ واقع‌ و يافتن‌ مطلبي‌ اضافه‌ بر آنچه‌ حكيمان‌ يونان‌ گفته‌ بودند، قائل‌ نمي‌شدند.
‌در اين‌ ميان‌ اشخاصي‌ از قبيل‌ ابوبكر محمدبن‌ زكرياي‌ رازي‌ (در گذشته‌ 313-20 ه'.ق) و ابوريحان‌ محمدبن‌ احمد بيروني‌ (در گذشته‌ 440 ه'.ق) هم‌ گاهي‌ پديد مي‌آمدند كه‌ خود داراي‌ افكار تازه‌ بودند و به‌ ديگران‌ نيز حق‌ مي‌دادند كه‌ آرأ يونانيان‌ را باطل‌ كنند و بر آن‌ نكته‌اي‌ بيفزايند. مناظرات‌ رازي‌ با ابوحاتم‌ محمدبن‌ حمدان‌ رازي‌ (در گذشته‌ 322 ه'.ق) حاكي‌ از وسعت‌ نظر پسر زكريا و جمود فكر ابوحاتم‌ رازي‌ است.
‌پس‌ از انتشار كتب‌ ابن‌سينا و شهرت‌ و آوازه‌ شگرف‌ او در سده‌ پنجم، حكيمان‌ اسلام‌ با نوعي‌ از تعصب، كتب‌ او را درس‌ مي‌دادند و راستي‌ آنكه‌ فلسفه‌ به‌ جاي‌ تحقيق‌ در اسرار آفرينش‌ نزد بسياري‌ از حكمت‌ پژوهان، عبارت‌ شده‌ بود از بحث‌ در اقوال‌ ابن‌سينا و تدريس‌ كتب‌ او. چنان‌ كه‌ جمعي‌ به‌ دفاع‌ از ابن‌سينا مي‌پرداختند و بعضي‌ نيز سخنان‌ وي‌ را رد مي‌كردند. ابوحامد غزالي‌ در مقدمه‌ تهافت‌ الفلاسفه‌ گفته‌ است‌ كه: هرگاه‌ ما بطلان‌ نظر فارابي‌ را و ابن‌سينا را ثابت‌ كنيم، در نتيجه، بطلان‌ اصول‌ فيلسوفان‌ مقرر خواهد گشت. عمر خيام‌ از هواخواهان‌ ابن‌سينا بود و در اين‌ باره‌ اصرار مي‌ورزيد.
‌فخرالدين‌ محمد بن‌ عمر رازي‌ (در گذشته‌ 606 ه'.ق) مشهور به‌ فخر رازي‌ كه‌ در جدل‌ و علوم‌ نظري‌ سخت‌ قوي‌ پايه‌ بود و در بحث‌ تا بدان‌ مايه‌ گستاخ‌ بود كه‌ پس‌ از نقل‌ حديث‌ و روايت‌ از حضرت‌ رسول‌ اكرم‌ مي‌گفت: محمد تازي‌ چنين‌ گفت‌ و محمد رازي‌ چنين‌ مي‌گويد، بر گفته‌هاي‌ پيشينيان‌ خاصه، ابن‌سينا اعتراضات‌ و شكوك‌ گوناگون‌ وارد ساخت. شاگردان‌ و پروردگان‌ مكتب‌ وي‌ از قبيل: شمس‌الدين‌ عبدالحميدبن‌ خسرو شاهي‌ (در گذشته‌ شوال‌ 652 ه'.ق) و شمس‌الدين‌ احمدبن‌ الخليل‌الخويي‌ (در گذشته‌ 637 ه'.ق) و افضل‌ الدين‌ محمد بن‌ ناماور خونجي‌ (در گذشته‌ 646 ه'.ق) و تاج‌الدين‌ محمد بن‌ الحسين‌ الاُرمَوِ‌ي‌ (در گذشته‌ 654 ه'.ق) و اثيرالدين‌ مفضل‌ بن‌ عمر ابهري‌ (در گذشته‌ 660-3 ه'.ق) در بلاد روم‌ و سوريه‌ و عراق‌ پراگنده‌ شدند و تعليمات‌ استاد خود را منتشر ساختند و بيش‌ از پيش‌ در سست‌ كردن‌ عقايد مشائيان‌ به‌ ويژه‌ شيخ‌ رئيس‌ كوشيدند. تا اينكه‌ خواجه‌ نصير محمدبن‌ حسن‌ طوسي‌ (در گذشته‌ 672 ه'.ق) به‌ دفاع‌ از ابن‌سينا برخاست‌ و شكوك‌ و ايرادهاي‌ فخرالدين‌ رازي‌ و شاگردان‌ او را با دليلهاي‌ استوار و تقريري‌ حكيمانه‌ رد كرد چندان‌ كه‌ طريقه‌ ابن‌سينا بار ديگر سمت‌ قبول‌ يافت‌ و بر جاي‌ محكم‌ خود نشست.
‌از اين‌ مقدمه‌ كلي‌ چند مطلب‌ مهم‌ مي‌توان‌ فهميد:
‌نخست‌ اينكه: سير فلسفه‌ ابن‌سينا تا زمان‌ خواجه‌ چه‌ بوده‌ است.
‌دوم‌ اينكه: خواجه‌ با تمام‌ قوي‌ در تشييد بنيان‌ حكمت‌ ابن‌سينا كوشيده‌ است.
‌حتي‌ گاهي‌ عقايد مشائيان‌ را تزييف‌ و برخي‌ اوقات‌ سخنان‌ ابوالبركات‌ بغدادي‌ (در گذشته‌ 547 ه'.ق) صاحب‌ المعتبر و شيخ‌ اشراق‌ (در گذشته‌ 587 ه'.ق) را بر آرأ شيخ‌ رئيس‌ ترجيح‌ داده‌ و بهتر دانسته‌ است.
َ‌ شماري‌ از عقايد خواجه‌
گفتني‌ است‌ كه‌ افكار تازه‌ و عقايد اصلي‌ خواجه‌ بيشتر در كتاب‌ تجريد العقايد به‌ چشم‌ مي‌خورد و خود در آغاز اين‌ كتاب‌ مي‌گويد: «... من‌ اين‌ كتاب‌ را بر بهترين‌ روش‌ ترتيب‌ و تنظيم‌ كردم‌ و آنچه‌ را كه‌ با دليل‌ برايم‌ ثابت‌ گشته‌ و معتقد خود قرارش‌ داده‌ام‌ در اين‌ كتاب‌ گنجانيده‌ام...»
-1 گروهي‌ از متكلمان‌ و حكيمان‌ وجود و عدم‌ را تعريف‌ به‌ حد و رسم‌ كنند. متكلمان‌ گويند: موجود چيزي‌ است‌ كه‌ ثابت‌العين‌ باشد و معدوم‌ آن‌ است‌ كه‌ منفي‌العين‌ باشد. حكيمان‌ گويند: موجود آن‌ است‌ كه‌ بتوان‌ از او خبري‌ داد و معدوم‌ آن‌ است‌ كه‌ نتوان‌ از او خبر داد. خواجه‌ گويد: اين‌ تعريفها همه‌ فاسد است‌ و نادرست‌ چه‌ شامل‌ دور مي‌شوند زيرا «ثابت» مترادف‌ «موجود» و «منفي» مترادف‌ «معدوم» است‌ سپس‌ گويد كه: مراد از تعريف‌ وجود، شرح‌ و تعريف‌ لفظ‌ است‌ و تبديل‌ لفظي‌ به‌ لفظ‌ ديگر كه‌ روشن‌تر و واضح‌تر از اولي‌ است‌ و اين‌ از آن‌ روست‌ كه‌ چيزي‌ شناخته‌تر و عام‌تر از وجود نيست‌ تا بتوان‌ آن‌ را وسيله‌ تحديد و تعريف‌ وجود دانست‌ و نظير اين‌ قول‌ است‌ سخن‌ حاجي‌ سبزواري‌ در اول‌ منظومه‌ حكمت:
معرف‌ الوجود شرح‌ الاسم‌/وليس‌ بالحد ولا بالرسم‌
مفهومه‌ من‌ اعرف‌ الاشيأ/و كنهه‌ في‌ غاية‌ الخفأ
و شيخ‌ رئيس‌ در كتاب‌ نجاة‌ گويد: «وجود جز به‌ شرح‌ اسم‌ قابل‌ تعريف‌ نيست، چه‌ او مبدأ و پايه‌ همه‌ شرحهاست، پس‌ شرحي‌ نتواند داشت، وليكن‌ صورت‌ آن‌ - بدون‌ آنكه‌ واسطه‌اي‌ داشته‌ باشد - در ذهن‌ هست.»
-2 خواجه‌ در شرح‌ اشارات، نمط‌ هفتم، درباره‌ علم‌ خدا با شيخ‌ رئيس‌ مخالفت‌ كرده‌ و مي‌گويد: «اگر جز اين‌ بود كه‌ در آغاز اين‌ كتاب‌ با خويشتن‌ شرط‌ كردم‌ كه‌ هر جا عقيده‌ خود را با نظر شيخ‌ مخالف‌ ديدم‌ آن‌ را ذكر نكنم‌ راه‌ گريز از اين‌ مضايق‌ و تنگيها و غير آن‌ را بيان‌ مي‌كردم. وليكن‌ بايد به‌ شرط‌ وفا كرد. با وجود اين‌ از دل‌ خويش‌ رخصت‌ نمي‌يابم‌ كه‌ در اين‌ باره‌ اصلاً‌ به‌ چيزي‌ اشاره‌ نكنم. از اين‌ رو در اينجا اشارتي‌ كوتاه‌ مي‌كنم، براي‌ كسي‌ كه‌ طالب‌ آن‌ است. اينك‌ گوييم: اگر گفتار شيخ‌ را در اين‌ باب‌ كه‌ گويد: «علم‌ باري‌ تعالي‌ به‌ حصول‌ صور در ذات‌ او حاصل‌ مي‌گردد»، پذيرفتن‌ اشكالات‌ زير لازم‌ مي‌آيد:
نخست‌ اينكه: ذات‌ واحد بسيط، فاعلي‌ و قابل‌ آن‌ صورتها مي‌شود، اين‌ امر مستلزم‌ پديد آمدن‌ تركيب‌ در ذات‌ خدا مي‌گردد؛
دوم‌ اينكه: ذات‌ واجب‌ محل‌ به‌ صفات‌ زايد غيراضافي‌ و غيرسلبي‌ متصف‌ مي‌گردد در حالي‌ كه‌ بطلان‌ صفات‌ حقيقي‌ براي‌ ذات‌ واجب‌ ثابت‌ است.
سوم‌ اينكه: ذات‌ واجب‌ محل‌ معلومات‌ ممكن‌ و متكثر مي‌شود.
و بالاتر از همه‌ در اين‌ صورت، بايد معلول‌ اول‌ ذات‌ باري، مباين‌ خود او نباشد، بلكه‌ قائم‌ به‌ ذات‌ او باشد و باري‌ تعالي‌ چيزي‌ مباين‌ ذات‌ خويش‌ نيافريده‌ باشد چه‌ بر اين‌ تقدير معلول‌ اول‌ تصورات‌ ذهني‌ يا صور علميه‌ خواهد بود نه‌ موجودات‌ و اعيان‌ خارجي، در حالي‌ كه‌ عدم‌ تباين‌ معلول‌ نخستين‌ با ذات‌ باري‌ خلاف‌ آن‌ چيزي‌ است‌ كه‌ حكيمان‌ و فيلسوفان‌ پيشين‌ بدان‌ رفته‌ و مقرر كرده‌اند. سپس‌ قول‌ افلاطون‌ را آورده‌ كه‌ گويد: صور معقول‌ قائم‌ به‌ ذات‌ باري‌ هستند و گويي‌ در اين‌ را عقيده‌ شيخ‌ اشراق‌ را كه‌ «علم‌ خدا را حضوري‌ مي‌داند.» پسنديده‌ است‌ وليكن‌ از او در «شرح‌ اشارات» نامي‌ نمي‌برد.
-3 به‌ نظر خواجه‌ اتصاف‌ ذات‌ باري‌ به‌ عليت‌ در حق‌ او نقص‌ است، زيرا اين‌ امر موجب‌ مي‌شود كه‌ او سبب‌ موجب‌ باشد نه‌ سبب‌ مختار و نيز خصوصيت‌ يا حيثيتي‌ كه‌ در زمان‌ ايجاد معلول‌ همراه‌ اوست، در قدمت، با او انباز باشد و اين‌ صورتي‌ از شرك‌ است.
از اين‌ رو خواجه‌ «عليت» را صفتي‌ از «امر» خدا كه‌ در قرآن‌ آمده‌ قرار مي‌دهد؛ «و ما امرناالاواحد كلمح‌ البصر» و نيز: «انما امره‌ اذا ارادشيئا أن‌ يقول‌ له‌ كن‌ فيكون.» و از اين‌ راه‌ است‌ كه‌ خواجه‌ به‌ توحيد صرف‌ و تنزيه‌ محض‌ مي‌رسد.
-4 خواجه‌ در حقيقت‌ مكان‌ نيز با شيخ‌ اختلاف‌ داشته‌ و رأي‌ او را نپسنديده‌ است. مي‌دانيد كه‌ افلاطون‌ و بيشتر اشراقيان‌ گويند: مكان، بعد مساوي‌ با بعد متمكن‌ است‌ و مراد از متمكن‌ چيزي‌ است‌ كه‌ در مكان‌ جاي‌ مي‌گيرد.
ارسطو و بيشتر مشائيان‌ ازجمله‌ ابن‌سينا گويند: مكان‌ سطح‌ باطن‌ جسم‌ حاوي‌ است‌ كه‌ با سطح‌ ظاهر جسم‌ محوي‌ مماس‌ باشد.
خواجه‌ در كتاب‌ صراحةً‌ مي‌گويد: «معقول‌ آن‌ است‌ كه‌ مكان‌ بعد مساوي‌ با بعد متمكن‌ است‌ و امارت‌ و دلايل‌ با آن‌ سازگارتر است.(14») و دليل‌ بر اين‌ قول‌ آن‌ است‌ كه‌ معقول‌ از مكان، بعد داشتن‌ است‌ زيرا هرگاه‌ كوزه‌اي‌ تهي‌ از آب‌ فرض‌ كنيم‌ تصور ابعادي‌ مي‌كنيم‌ كه‌ جرم‌ كوزه‌ را احاطه‌ كند، به‌ نحوي‌ كه‌ اگر پر از آب‌ شود آب‌ تمام‌ آن‌ ابعاد را فراگيرد- و به‌ طوري‌ كه‌ علامه‌ حلي‌ مي‌گويد: اين‌ قول‌ را ابوبكر كات‌ بغدادي‌ نيز اختيار كرده‌ و روش‌ متكلمان‌ هم‌ نزديك‌ به‌ اين‌ روش‌ است(15).
-5 گفته‌اند خواجه‌ در شماره‌ افلاك‌ نيز با شيخ‌ رئيس‌ اختلاف‌ دارد و بنده‌ تا حال‌ آن‌ را جايي‌ نديده‌ و نفهميده‌ام، چه‌ نه‌ در شرح‌ اشارت‌ و نه‌ شرح‌ تجريد علامه‌ حلي‌ به‌ اين‌ مطلب‌ اشارتي‌ رفته‌ است.
-6 مي‌دانيد كه‌ درباره‌ حقيقت‌ جسم‌ دو نظر مهم‌ ابراز شده‌ است، نخست‌ آنكه: جسم‌ را مركب‌ از هيولي‌ و صورت‌ پنداشته‌اند و اين‌ نظر ارسطو و مشائيان‌ است‌ و شيخ‌ رئيس‌ نيز همين‌ مذهب‌ دارد، دليل‌ عمده‌ اين‌ گروه‌ آن‌ است‌ كه‌ در جسمي‌ كه‌ قابل‌ اتصال‌ و انفصال‌ است‌ بايد ماده‌اي‌ ثابت‌ كه‌ پذيراي‌ آن‌ دو باشد.
دوم‌ آنكه: گويند جسم‌ از ذرات‌ كوچك‌ سختي‌ درست‌ شده‌ كه‌ از غايت‌ خردي‌ و سختي‌ قسمت‌پذير نيست‌ و اين‌ عقيده‌ «ذيمقراطيس(16») و معتقدان‌ به‌ اجزأ مي‌باشد، عقيده‌ متكلمان‌ نيز در باب‌ جسم‌ نزديك‌ به‌ همين‌ مذهب‌ است.
يك‌ عقيده‌ سوم‌ هم‌ سهروردي‌ مقتول‌ ابراز داشته‌ و آن‌ اين‌ است‌ كه: «مادة‌المواد جسم، مطلق‌ است. جزء آن‌ نيست(17) و به‌ دلايل‌ متعدد قول‌ مشائيان‌ را در باب‌ صورت‌ و هيولي‌ رد كرده‌ است.
به‌ هر حال‌ خواجه‌ در كتاب‌ تجريد الاعتقاد دليل‌ معروف‌ اثبات‌ هيولي‌ را درست‌ ندانسته‌ و نامعقول‌ شمرده‌ است‌ و گويد: «اينكه‌ جسم‌ قبول‌ اتصال‌ و انفصال‌ كند به‌ سبب‌ ثبوت‌ ماده‌اي‌ جز جسم، بدان‌ علت‌ كه‌ امري‌ محال‌ پديد آيد اقتضأ ندارد(18).»
مقصود آن‌ است‌ كه‌ جسم‌ بسيط‌ را جزئي‌ نيست‌ و قبول‌ انقسام‌ اقتضاي‌ ثبوت‌ ماده‌اي‌ است‌ كه‌ هر گاه‌ آن‌ را قسمت‌ كنيم‌ محال‌ است‌ كه‌ آن‌ ماده‌ بر وحدت‌ خويش‌ باقي‌ بماند بلكه‌ براي‌ هر جزء آن‌ ماده‌اي‌ جداگانه‌ حاصل‌ مي‌شود، پس‌ اگر ماده‌ هر جزئي‌ بعد از قسمت‌ حادث‌ شود تسلسل‌ لازم‌ مي‌آيد، زيرا در نزد مشائيان‌ هر حادثي‌ ناچار ماده‌اي‌ دارد و اگر اين‌ ماده‌ قبل‌ از قسمت‌ هم‌ موجود باشد لازم‌ مي‌آيد كه‌ فرض‌ وجود مواد بي‌نهايتي‌ در ماده‌ جسم‌ از روي‌ امكان‌ پذيرش‌ انقسامات‌ غيرمتناهي، ممكن‌ باشد(19).
َ‌ پانوشتها
1. زيدان، جرجي، آداب‌ اللغة‌ العربية، 3/234 «... فزها العلم‌ في‌ بلاد المغول‌ علي‌ يد هذا الفارسي، كانه‌ قبس‌ منير في‌ ظلمة‌ مدلهمة.»
2. شمسِ‌ قيس‌ رازي، المعجم‌ في‌ معايير اشعار العجم، د، مقدمه‌ چاپ‌ علامه‌ مرحوم‌ محمد قزويني.
3. كتبي، ابن‌ شاكر، فوات‌ الوفيات، 2/149-50، چاپ‌ مصر، 129 ه'.ق.
4. عزاوي، عباس، تاريخ‌ علم‌ الفلك‌ في‌العراق، 32-9، و خوانساري، روضات‌ الجنات، 583، چاپ‌ تهران.
5. مجمع‌ الاداب، 256، چاپ‌ هندوستان.
6. احوال‌ و آثار خواجه‌ نصيرالدين‌ طوسي، تأليف‌ مرحوم‌ مدرس‌ رضوي، 29.
7. كتبي، ابن‌ شاكر، فوات‌ الوفيات، 149 و مجلة‌ العرفان، سال‌ 47، شماره‌ 4، ص‌ 330 و زيدان، جرجي، تاريخ‌ التمدن‌ الاسلامي، 3/214. اينك‌ عين‌ عبارت‌ كتبي‌ «...وابتني‌ نصيرالدين‌ الطوسي‌ بمراغة‌ قبة‌ و رصداً‌ عظيماً. واتخذ في‌ ذلك‌ خزانة‌ فسيحة‌ الارجأ و ملأها من‌ الكتب‌ التي‌ نهبت‌ من‌ بغداد والشام‌ و الجزيرة، حتي‌ تجمع‌ فيها زيادة‌ علي‌ أربعمأئة‌ ألف‌ مجلداً).
8. كتبي، ابن‌ شاكر، فوات‌ الوفيات، 2/151 چاپ‌ مصر. «... و كان‌ يعمل‌ الوزارة‌ لهولاكو من‌ غيران‌ يدخل‌ يده‌ في‌الاموال‌ و احتوي‌ علي‌ عقله‌ حتي‌ انه‌ لايركب‌ و لايسافر الا في‌ وقت‌ يأمره...»
9. براي‌ اطلاع‌ رجوع‌ كنيد به‌ كتاب: كشف‌ المرادفي‌ شرح‌ تجريد الاعتقاد، چاپ‌ قم‌ (مكتبه‌ المصطفوي، بي. تا).
10. نعمه، شيخ‌ عبدالله، فلاسفة‌ الشيعة، 501 و 474، چاپ‌ بيروت.
11. حاجي‌ خليفه، كشف‌ الظنون، 2/16. بايد دانست‌ كه‌ اين‌ غير از آن‌ (زيج‌ شاهي) است‌ كه‌ خود خواجه‌ نوشته‌ و نجم‌الدين‌ لبودي‌ آن‌ را شرح‌ كرده‌ و (زيج‌ زاهي) نام‌ داده‌ است، خواجه‌ اين‌ كتاب‌ را به‌ نام‌ ركن‌الدين‌ خورشاه‌ اسماعيلي‌ پرداخته‌ است.
12. نعمه، شيخ‌ عبدالله، فلاسفة‌ الشيعة، 497 و حاجي‌ خليف، كشف‌ الظنون، 2/318.
13. حاجي‌ خليفه، كشف‌الظنون، 2/15.
14. والمعقول‌ من‌ الاول‌ البعد (اي‌ البعد المساوي‌ بالبعد المتمكن) فان‌ الامارات‌ تساعد عليه...»
15. حلي، علامه، كشف‌ المراد في‌ شرح‌ تجريد الاعتقاد، 111، چاپ‌ قم.
023-06416) Democritus . ق.م) بنيانگذار مذهب‌ ذره‌ (= ذره‌انگاري‌Atomism = )
17. سهروردي، حكمة‌ الاشراق، 74-80، چاپ‌ هانري‌ كربن.
18. ولا يقتضي‌ ذلك‌ اي‌ قبول‌ الجسم‌ الاتصال‌ و الانفصال، ثبوت‌ مادة‌ سوي‌ الجسم‌ لاستحالة‌ وجود مالايتناهي...»
19. حلي، علامه، كشف‌ المراد في‌ شرح‌ تجريد الاعتماد، 110 چاپ‌ مكتبه‌ مصطفوي‌ قم‌ و آثار و احوال‌ خواجه، به‌ قلم‌ آقاي‌ مدرس‌ رضوي، 103-4.

 


منابع :
خواجه نصیرالدین طوسی http://www.eshtehard.net
خواجه‌ نصيرالدين‌ طوسي‌ که بود؟ چه کرد؟ http://www.iptra.ir
زندگینامه خواجه نصیرالدین طوسی http://behdad-vasegh.blogfa.com
خواجه نصیر طوسی http://fa.wikipedia.org

 

پنج شنبه 3 اسفند 1391  10:55 AM
تشکرات از این پست
nezarat_ravabet
sotehdelan
sotehdelan
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : تیر 1391 
تعداد پست ها : 669
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:خواجه نصیر الدین طوسی

(خواجه‌ نصيرالدين‌ طوسي)

(خواجه‌ نصيرالدين‌ طوسي‌)
(خواجه‌ نصيرالدين‌ طوسي)

نويسنده:محمدرضا يعقوبي


 

مقدمه‌
مشرق‌ زمين‌ گاهواره‌ تمدن‌

در اينكه‌ روزگاري‌ مشرق‌ زمين‌ گاهواره‌ تمدن‌ بوده‌ است‌ شكي‌ نيست‌ بدان‌ جهت‌ كه‌ علم‌ وصنعت‌ محل‌ و وطن‌ خاصي‌ ندارد بلكه‌ هر كجا تمدن‌ و فرهنگ‌ باشد علم‌ همانجاست‌ و ديگراينكه‌ علم‌ نور است‌ و سير علوم‌ در بشر مانند حركت‌ محسوس‌ آفتاب‌ است‌.
همانطوريكه‌ آفتاب‌ از شرق‌ طلوع‌ و در مغرب‌ غروب‌ مي‌كند و دوباره‌ از مغرب‌ به‌ مشرق‌مي‌رسد سير علوم‌ نيز بدين‌ منوال‌ است‌; ما امروز در همان‌ حالت‌ هستيم‌ كه‌ علوم‌ و صنايع‌ را ازاروپا و آمريكا مي‌گيريم‌. تا چه‌ وقت‌ باز مشرق‌ زمين‌ كانون‌ علوم‌ و صنايع‌ گردد و اروپائيان‌محتاج‌ اخذ و اقتباس‌ از ما شوند دور نيست‌. مرحوم‌ همائي‌ در كتاب‌ تاريخ‌ علوم‌ اسلامي‌ اين‌ امررا بعيد نمي‌داند: ذالك‌ فضل‌ ا... يوتيه‌ من‌ يشاء
تاريخ‌ گواه‌ همين‌ مطلب‌ است‌ كه‌ روزگاري‌ مشرق‌ زمين‌ گاهواره‌ تمدن‌ بوده‌ و در اين‌ ميان‌ قرن‌هفتم‌ از ويژگي‌ خاصي‌ برخوردار بوده‌ است‌. از يك‌ طرف‌ قتل‌ و كشتار و از طرف‌ ديگر شكوفائي‌علم‌ و دانش‌ و اين‌ قرن‌ در درون‌ خود نابغه‌اي‌ را پروراند كه‌ توانست‌ علم‌ و سياست‌ را با سرپنجه‌تدبير و دين‌ و اخلاق‌ را با انگشت‌ تنوير پيوندي‌ جانانه‌ زند و از به‌ خدمت‌ گرفتن‌ چنين‌دستگاهي‌ توانست‌ قله‌هاي‌ فرو ريخته‌ علم‌ و دانش‌ را دوباره‌ برافراشته‌ نمايد و او كسي‌ نبود جز>خواجه‌ نصيرالدين‌ طوسي‌<.
در خاتمه‌ اگر سال‌ 2000 را از آن‌ جهان‌ اسلام‌ بدانيم‌ پس‌ بدان‌ اميد كه‌ دوباره‌ مشرق‌ زمين‌ گاهواره‌تمدن‌ گردد چونكه‌;
فيض‌ روح‌ القدس‌ ار باز مدد فرمايدديگران‌ هم‌ بكنند آنچه‌ مسيحا مي‌كرد

خواجه‌ نصيرالدين‌ طوسي‌ در يك‌ نگاه‌

اسم‌محمد بن‌ حسن‌ مكي‌ ابو جعفر معروف‌ به‌ خواجه‌ نصيرالدين‌ طوسي‌
ولادت‌11 جمادي‌ الاول‌ سال‌ 597 هجري‌ در طوس‌
وفات‌18 ذي‌ الحجه‌ سال‌ 672 هجري‌ در كاظمين‌
مدت‌ عمر75 سال‌

اساتيد خواجه‌ نصيرالدين‌ طوسي‌

در عقليات‌ : شاگرد فريدالدين‌ داماد و او شاگرد سيدصدرالدين‌ سرخسي‌ و او شاگرد افضل‌الدين‌و او شاگرد ابوالعباس‌ لوگري‌ و او شاگرد بهمنيار و او شاگرد ابوعلي‌ سينا.
در شرعيات‌ : شاگرد پدر بزرگوار خود و او شاگرد امام‌ فضل‌ ا...راوندي‌ و او شاگرد سيد مرتضي‌علم‌ الهدي‌ و حضور در حوزه‌ درس‌ فقه‌ محقق‌ حلي‌ .
در رياضيات‌ : كمال‌ الدين‌ محمد حاسب‌ . كمال‌ الدين‌ يونس‌ موصلي‌ و قطب‌ الدين‌ مصري‌ وابوالسعادات‌ اصفهاني‌ .
شاگردان‌ خواجه‌ ـ خواجه‌ اصيل‌ الدين‌ فرزند خواجه‌ نصير، علامه‌ حلي‌ ، قطب‌ الدين‌ شيرازي‌ ابن‌ميثم‌ بحراني‌ ، كمال‌ الدين‌ افسطي‌ آبي‌ ـ سيد ركن‌ الدين‌ استرآبادي‌ ـ ابن‌الفوطي‌ كمال‌الدين‌بغدادي‌ ابن‌ الخوام‌ عمادالدين‌ ـ ابن‌طاووس‌ ـ اثيرالدين‌ دوماني‌ ، حمويني‌ .

تأليفات‌ :

بيشتر در زمينه‌ كلام‌ ـ حكمت‌ ـ رياضيات‌ ـ الهيات‌ ـ تعليم‌ و تربيت‌ ـ اخلاق‌ و ديگر علوم‌اسلامي‌ است‌ كه‌ قريب‌ به‌ 80 جلد از آن‌ مشخص‌ است‌ كه‌ تعدادي‌ در داخل‌ و مابقي‌ دركتابخانه‌هاي‌ خارج‌ از كشور موجود است‌ .
لمحه‌ عن‌ حياه‌ الشيخ‌ نصيرالدين‌ الطوسي‌
الاسم‌ : محمد بن‌ محمد بن‌ حسن‌ مكي‌ ابو جعفر المعروف‌ بالشيخ‌ نصيرالدين‌الطوسي‌
الولاده‌ : 11 جماد الاول‌ سنه‌ 597 هجري‌ في‌ طوس‌ .
الوفاه‌ : 18 ذي‌ الحجه‌ سنه‌ 672 هجري‌ في‌ الكاظميه‌
العمر : 75 عاما
اساتذه‌ الشيخ‌ الطوسي‌
في‌ العلوم‌ العقليه‌ : كان‌ تلميذ فريدالدين‌ الدين‌ الداماد و هو تلميذ السيدصدرالدين‌ السرخسي‌ وهو تلميذ افضل‌ الدين‌ و هو تلميذ ابو العباس‌ اللوجري‌ و هو تلميذ بهمنيار و هو تلميذ ابوعلي‌سينا.
في‌ العلوم‌ الشرعيه‌ : تتلمذ علي‌ يد ابيه‌ الفاضل‌ الذي‌ كان‌ بدوره‌ تلميذا للامام‌ فضل‌ الله‌الراوندي‌ وهو تلميذ السيد مرتضي‌ علم‌ الهدي‌ و كان‌ يحضر في‌ حوزه‌ درس‌ الفقه‌ محقق‌ الحلي‌.
في‌ الرياضيات‌ : كان‌ اساتذته‌ كمال‌ الدين‌ محمد الحاسب‌، كمال‌الدين‌ يونس‌ الموصلي‌قطب‌الدين‌ المصري‌ ، و ابوالسعادات‌ الاصفهاني‌ .
طلاب‌ الشيخ‌ : الشيخ‌اصيل‌الدين‌ابنه‌ ، العلامه‌ الحلي‌، قطب‌الدين‌ الشيرازي‌، ابن‌ ميثم‌ البحراني‌،كمال‌ الدين‌ الافسطي‌ الابي‌، السيدركن‌الدين‌الاسترآبادي‌ ، ابن‌ الفوطي‌ ، كمال‌الدين‌البغدادي‌،ابن‌الخوام‌عمادالدين‌، ابن‌طاووس‌ ، اثيرالدين‌ الدين‌ الدوماني‌ ، الحمويني‌ .
المولفات‌: اكثر مولفاته‌ حول‌ علم‌ الكلام‌ ، الحكمه‌ ، الرياضيات‌، الالهيات‌، التعليم‌ و التربيه‌،الاخلاق‌، وباقي‌ العلوم‌ الاسلاميه‌ التي‌ عرف‌ منها(80) مجلدا يوجد بعضها في‌ مكتبات‌ داخل‌البلاد و بعضها في‌ مكتبات‌الدول‌ الاخري‌.

تمدن‌ چيست‌ و سهم‌ خواجه‌ نصيرالدين‌ طوسي‌ در تمدن‌ بشري‌چيست‌؟

تمدن‌ براساس‌ تعاريفي‌ كه‌ از آن‌ شده‌ عبارت‌ است‌ همكاري‌ مردم‌ با يكديگر در امور زندگاني‌ وفراهم‌ ساختن‌ اسباب‌ ترقي‌ و آسايش‌; و اصولا ظهور تمدن‌ هنگامي‌ امكان‌پذير است‌ كه‌ امنيت‌و آسايش‌ برقرار باشد و اين‌ مهم‌ در زمان‌ خواجه‌ نصير بخاطر حمله‌ مغول‌ به‌ ايران‌ ميسر نشدمگر با يك‌ سياست‌ خاص‌ كه‌ آنهم‌ پيدا كردن‌ ضعف‌ دستگاه‌ حكومتي‌ بود كه‌ پاي‌بندي‌ آنها به‌مسايل‌ خرافي‌ همچون‌ پيشگوئي‌ و خواب‌ ديدن‌ توجه‌ خواجه‌ نصير را به‌ خود جلب‌ كرد و او ازهمان‌ نقطه‌، سياست‌ عملي‌ خود را به‌ اجرا گذاشت‌ كه‌ همكاري‌ با دستگاه‌ در آن‌ مقطع‌ و عدم‌برخورد با مسايل‌ خرافي‌ مورد اعتقاد آنها يكي‌ از سياستهاي‌ مورد نظر بود كه‌ تاريخ‌ در گذر ايام‌پاسخ‌ به‌ خدمت‌ گرفتن‌ چنين‌ دستگاهي‌ را داده‌ است‌ كه‌ آنهم‌ مهار جنگ‌ و باز گرداندن‌ آرامش‌ بودكه‌ براي‌ پي‌ريزي‌ هر تمدني‌ لازم‌ است‌; داستان‌ ذيل‌ تائيد سياستهاي‌ بكار گرفته‌ شده‌ توسطخواجه‌ نصير است‌ كه‌ به‌ اختصار از نظرتان‌ مي‌گذرد:
روزي‌ هلاكو به‌ خواجه‌ نصيرالدين‌ مي‌گويد كه‌ يك‌ حادثه‌ جالب‌ را پيشگويي‌ كنيد كه‌ من‌مشخصٹ شاهد باشم‌ خواجه‌ ضمن‌ پذيرش‌ مي‌گويد اين‌ حادثه‌ در شب‌ پنجشنبه‌ اتفاق‌ خواهدافتاد كه‌ همراه‌ با كسوف‌ است‌ و اتفاقٹ در آن‌ شب‌ هلاكو در خواب‌ بود و نگهبانان‌ اجازه‌ ورود به‌خواجه‌ را نمي‌دادند كه‌ باعث‌ نگراني‌ خواجه‌ شده‌ بود كه‌ مبادا هلاكو اين‌ حادثه‌ را نبيند; چاره‌انديشيد و شنيد كه‌ يكي‌ از خرافات‌ در باره‌ ماه‌گرفتگي‌ اين‌ است‌ كه‌ مي‌گويند اژدها ماه‌ را گرفته‌پس‌ بايد به‌ ظروف‌ مسيني‌ كوبيد تا اژدها بترسد و ماه‌ را رها كند بلافاصله‌ خواجه‌ نگهبانان‌ را ازاين‌ قضيه‌ ترساند و آنها ظروف‌ مسين‌ را برداشته‌ و به‌ يكديگر كوبيدند و اين‌ باعث‌ شد كه‌ خودهلاكو از خواب‌ بيدار شود و خواجه‌ آنچه‌ را كه‌ ديده‌ بود به‌ هلاكو نشان‌ داد و او سخن‌ خواجه‌ راپذيرفت‌ و اعتبار علمي‌ و شخصيت‌ خواجه‌ براي‌ او تثبيت‌ شد.
پس‌ از آن‌، هلاكو از خواجه‌ سئوال‌ كرد آيا چون‌ ما ديشب‌ مي‌دانستيم‌ كه‌ ماه‌ خواهد گرفت‌، ماه‌
گرفته‌ است‌ يا اگر نمي‌دانستيم‌ ماه‌ مي‌گرفت‌؟ خواجه‌ گفت‌ چه‌ شما مي‌دانستيد و چه‌ نمي‌دانستيداين‌ اتفاق‌ مي‌افتاد. هلاكو پرسيد آيا ما مي‌توانستيم‌ از وقوع‌ اين‌ حادثه‌ جلوگيري‌ كنيم‌؟ خواجه‌گفت‌ خير متأسفانه‌ مسايل‌ طبيعي‌ و فلكي‌ در اختيار ما نيست‌ و از بشر هم‌ كاري‌ برنمي‌آيد.هلاكو گفت‌ كاري‌ كه‌ اگر ما بدانيم‌ يا ندانيم‌ اتفاق‌ مي‌افتاد و اگر بدانيم‌ نمي‌توانيم‌ از وقوعش‌جلوگيري‌ كنيم‌ دانستنش‌ چه‌ سودي‌ دارد؟ خواجه‌ نصيرالدين‌ تدبيري‌ انديشيد كه‌ هلاكو آمادگي‌براي‌ درك‌ مسايل‌ علمي‌ را ندارد لذا با بعضي‌ از دوستانش‌ مشورت‌ كرد و نتيجه‌ آن‌ شد كه‌ آنان‌ دوديگ‌ بزرگ‌ مسين‌ را از بالاي‌ محلي‌ مرتفع‌ كه‌ در نزديكي‌ خيمه‌ هلاكو است‌ بزمين‌ بياندازند دراين‌ هنگامه‌ كه‌ هلاكو از شكار برمي‌گشت‌ خواجه‌ باتفاق‌ او وارد شدند اما خواجه‌ به‌ هلاكو گفت‌كه‌ صحبت‌ محرمانه‌اي‌ با شما دارم‌ و آن‌ اينست‌ كه‌ تا چند لحظه‌ ديگر صداي‌ مهيبي‌ خواهيدشنيد لطفٹ نترسيد و فقط به‌ چهره‌ اطرافيان‌ نگاه‌ كنيد به‌ موقع‌ علت‌ قضيه‌ را توضيح‌ خواهم‌ داد;ميهمانان‌ يكي‌ پس‌ از ديگري‌ وارد شدند كه‌ ناگهان‌ صداي‌ مهيبي‌ بلند شد هر يك‌ عكس‌العملي‌ ازخود نشان‌ دادند فقط هلاكو و خواجه‌ نصيرالدين‌ آرام‌ نشسته‌ بودند، در اين‌ لحظه‌ خواجه‌ گفت‌اگر جنابعالي‌ از اين‌ قضيه‌ مطلع‌ نبوديد حتمٹ مي‌ترسيد و اين‌ اطلاع‌ باعث‌ شد كه‌ شما از اين‌ صدانهراسيد. خاصيت‌ پيشگوئي‌ و پيش‌بيني‌ منجمين‌ واقعي‌ اين‌ است‌ كه‌ به‌ شما آرامش‌ مي‌دهد وهمين‌ باعث‌ شد كه‌ خواجه‌ بعنوان‌ مشاور هلاكو انتخاب‌ شود.
پس‌ از اينكه‌ خواجه‌ نصيرالدين‌ طوسي‌ در دربار هلاكو خان‌ محبوبيت‌ يافت‌ و بعنوان‌ مشاورانتخاب‌ شد از فرصت‌ بدست‌ آمده‌ كمال‌ استفاده‌ را برد و شروع‌ به‌ پي‌ريزي‌ بناي‌ تمدن‌ عظيمي‌نمود كه‌ تاريخ‌ از آن‌ بهره‌هاي‌ فراواني‌ برده‌ است‌.

نشانه‌هاي‌ تمدن‌

ـ رفتن‌ به‌ دربار هلاكو خان‌ و مهار جنگ‌ و خونريزي‌ و برگرداندن‌ آرامش‌
ـ احترام‌ و تكريم‌ علماء و دانشمندان‌
ـ تأمين‌ هزينه‌ زندگي‌ دانشمندان‌ از طريق‌ موقوفات‌ و ساخت‌ اولين‌ كوي‌ دانشمندان‌ وابسته‌ به‌رصدخانه‌ مراغه‌
ـ دعوت‌ دانشمندان‌ و صاحبنظران‌ از ديگر بلاد به‌ مراغه‌
ـ تأسيس‌ رصدخانه‌ مراغه‌ و يا به‌ تعبيري‌ دانشگاه‌ مراغه‌
ـ جمع‌آوري‌ و خريداري‌ كتب‌ و تأسيس‌ كتابخانه‌
يكي‌ از عوامل‌ تمدن‌ و ابزار رشد و ترقي‌، علماء و دانشمندان‌ مي‌باشند كه‌ خواجه‌ نصيرالدين‌طوسي‌ از اين‌ عامل‌ بخوبي‌ استفاده‌ كرد. در حقيقت‌ خواجه‌ نصيرالدين‌ طوسي‌ در زمان‌ خودش‌تمدني‌ بنا نهاد كه‌ مي‌توان‌ گفت‌ عالي‌ترين‌ بناي‌ تمدن‌ بوده‌ است‌ كه‌ امروزه‌ ما نيز بخشي‌ از تمدن‌را وامدار و مديون‌ افكار و آثار و خدمات‌ آن‌ نابغه‌ اسلامي‌ هستيم‌.
براي‌ تكميل‌ بحث‌ لازم‌ است‌ كه‌ به‌ يك‌ پرسش‌ پاسخ‌ داده‌ شود; و آن‌ پرسش‌ اين‌ است‌ كه‌ آيااصولا رفتن‌ علماء و دانشمندان‌ به‌ دربار درست‌ است‌ يا خير؟ اين‌ سئوالي‌ است‌ كه‌ از ديربازمطرح‌ بوده‌ و جوابها نيز مشخص‌ است‌ و آن‌ اينست‌ كه‌; كدام‌ و چه‌ عالمي‌ به‌ دربار مي‌رود؟ اگرعالمي‌ خود ساخته‌ باشد آيا رفتن‌ او محل‌ اشكال‌ است‌؟ كما اينكه‌ در مورد خواجه‌ نصيرالدين‌،اكثر علماء اتفاق‌ نظر دارند و رفتن‌ او را به‌ دربار مورد تائيد قرار داده‌اند.
حضرت‌ امام‌ خميني‌ (ره‌) بنيانگذار جمهوري‌ اسلامي‌ ايران‌ درباره‌ خواجه‌ نصيرالدين‌ طوسي‌چنين‌ مي‌فرمايند:
... و اما قضيه‌ خواجه‌ نصير و امثال‌ خواجه‌ نصير شما مي‌دانيد اين‌ را كه‌ خواجه‌ نصير كه‌ در اين‌دستگاه‌ وارد مي‌شد نمي‌رفت‌ وزارت‌ بكند مي‌رفت‌ آنها را آدم‌ كند نمي‌رفت‌ براي‌ اينكه‌ در تحت‌نفوذ آنها باشد مي‌خواست‌ آنها را مهار كند تا آن‌ اندازه‌اي‌ كه‌ بتواند; كارهايي‌ كه‌ خواجه‌ نصير براي‌مذهب‌ كرد آن‌ كارهاست‌ كه‌ خواجه‌ نصير را خواجه‌ نصير كرد.
با اين‌ كلام‌ حضرت‌ امام‌ (ره‌)، رفتن‌ خواجه‌ نصير به‌ دربار نيز منتفي‌ مي‌شود. پس‌ با رفتن‌ او به‌دربار هلاكو، انسانهاي‌ زيادي‌ نجات‌ يافتند، كه‌ سني‌ و شيعه‌ بودن‌ هم‌ مطرح‌ نبوده‌، بلكه‌ وقتي‌ به‌تاريخ‌ مراجعه‌ مي‌كنيم‌ مي‌بينيم‌ كه‌ ابن‌ ابي‌الحديد شارح‌ نهج‌البلاغه‌ كه‌ شيعي‌ مذهب‌ نبوده‌خواجه‌ نصير براي‌ نجات‌ جان‌ او اهتمام‌ كامل‌ ورزيده‌ است‌. درست‌ در زمانيكه‌ علماء ودانشمندان‌ و انسانها كشته‌ مي‌شدند و از علم‌ و فرهنگ‌ دانش‌ خبري‌ نبوده‌ خواجه‌ نصير در همان‌عصر و از ميان‌ همان‌ قوم‌ پايه‌هاي‌ تمدن‌ را مي‌ريزد كه‌ براي‌ هميشه‌ باقي‌ است‌

خواجه‌ نصيرالدين‌ طوسي‌ و رصدخانه‌ مراغه‌
(نوزايش‌ ستاره‌شناسي‌ در جهان‌ اسلام‌)

>هوالذي‌ جعل‌ الشمس‌ ضياء والقمر نورٹ و قدره‌ منازل‌ لتعلمو عدد السنين‌
والحساب‌<(يونس‌ 5).
اوست‌ خدايي‌ كه‌ خورشيد را رخشان‌ و ماه‌ را تابان‌ قرار داد و سير ماه‌ را در منازلي‌ معين‌ كرد تابدينوسيله‌ شما سالها و حساب‌ را بدانيد. خواجه‌ نصيرالدين‌ طوسي‌ پس‌ از اطمينان‌ از اينكه‌هلاكو عوايد موقوفات‌ را در اختيارش‌ قرار مي‌دهد اقدام‌ به‌ ساخت‌ رصدخانه‌ در سال‌ 657هجري‌ مي‌نمايد و در سال‌ 672 قبل‌ از افتتاح‌ رسمي‌ دارفاني‌ را وداع‌ مي‌گويد كه‌ مسئوليت‌ اداره‌اين‌ بناي‌ عظيم‌ بدست‌ فرزند ارشدش‌ خواجه‌ اصيل‌الدين‌ سپرده‌ مي‌شود.
بنياد بين‌المللي‌ ستاره‌شناسي‌، يا دانشگاه‌ مراغه‌، نامي‌ است‌ كه‌ زيبنده‌ اين‌ رصدخانه‌ است‌ و دراهميتش‌ همين‌ بس‌ كه‌ دانشمندان‌ اسلامي‌ و غربي‌ به‌ عظمتش‌ پي‌ برده‌اند و معتقدند كه‌ نوزايشي‌كه‌ در امر ستاره‌شناسي‌ در دنياي‌ اسلام‌ با ساخت‌ رصدخانه‌ مراغه‌ بوجود آمده‌ تمامٹ مديون‌ اين‌نابغه‌ اسلامي‌ است‌ كه‌ جامعيت‌ او مورد تحسين‌ همگان‌ است‌. در همين‌ زمينه‌ دانشمند فيزيكدان‌مسلمان‌ پاكستاني‌ برنده‌ جايزه‌ نوبل‌ فيزيك‌ سال‌ 1979 مرحوم‌ دكتر عبدالسلام‌ مي‌گويد;رصدخانه‌ مراغه‌ با بيست‌ منجم‌ از سراسر دنياي‌ اسلام‌ تحت‌ سرپرستي‌ دانشمند بزرگ‌ خواجه‌نصيرالدين‌ طوسي‌ احتمالا نخستين‌ رصدخانه‌ جهان‌ بمعني‌ واقعي‌ كلمه‌ بوده‌ است‌ و در جاي‌ديگر مي‌گويد; رصدخانه‌ استانبول‌، چين‌، و حتي‌ رصدخانه‌هاي‌ هند در قرن‌ دوازدهم‌ نيز همه‌ ازجلوه‌هاي‌ رصدخانه‌ مراغه‌ است‌.
ناگفته‌ نماند كه‌ قبل‌ از خواجه‌ نصيرالدين‌ دروس‌ رياضيات‌ و نجوم‌ موافقين‌ و مخالفيني‌ داشت‌كه‌ اين‌ مباحث‌ سير نزولي‌ را طي‌ مي‌كرد و جامعيت‌ خواجه‌ نصير بود كه‌ توانست‌ به‌ اين‌ دروس‌سير تكاملي‌ دهد و جان‌ تازه‌اي‌ بخشد و همين‌ امر باعث‌ شد تا زمان‌ شيخ‌ بهائي‌ و بعد از او تاهمين‌ اواخر دروس‌ نجوم‌ و رياضيات‌ جزو دروس‌ حوزويان‌ بحساب‌ آيد.
به‌ موازات‌ ساخت‌ رصدخانه‌ مراغه‌ خواجه‌ نصيرالدين‌ طوسي‌ اقداماتي‌ در چند مرحله‌ انجام‌ دادكه‌ بدين‌ شرح‌ است‌: در مرحله‌ اول‌ دعوت‌ عام‌ از دانشمندان‌ كه‌ بخاطر حمله‌ مغول‌ ترك‌ ديارنموده‌ بودند بالاخص‌ دانشمندان‌ ستاره‌شناس‌ از نقاط دور و نزديك‌ تا حتي‌ چين‌ به‌ مراغه‌ بدون‌در نظر گرفتن‌ مكتب‌ و مذهب‌; در مرحله‌ دوم‌ جمع‌آوري‌ كتبي‌ كه‌ در زمينه‌ ستاره‌شناسي‌ و نجوم‌بود كه‌ توانست‌ آنها را در اختيار دانشمندان‌ قرار دهد و با توجه‌ به‌ ساخت‌ رصدخانه‌ مراغه‌ كه‌زماني‌ حدود 15 سال‌ طول‌ كشيد تا آنجا پيش‌ رفت‌ كه‌ گفتگوي‌ علمي‌ چندين‌ ساله‌ او به‌ مكتب‌مراغه‌ و منزلش‌ به‌ دارالعلم‌ طوسي‌ شهرت‌ پيدا كرد.
محصول‌ گفتگوهاي‌ علمي‌ درباره‌ نجوم‌ كتابي‌ است‌ بنام‌ زيج‌ ايلخاني‌ كه‌ توسط خواجه‌نصيرالدين‌ برشته‌ تحرير درآمده‌ كه‌ تدوين‌ و تنظيم‌ اين‌ كتاب‌ به‌ عقيده‌ همگان‌ بمنزله‌ ميوه‌ وثمره‌ رصدخانه‌ مراغه‌ است‌.
در مرحله‌ سوم‌ آنطوريكه‌ كه‌ از تحقيقات‌ بدست‌ مي‌آيد نشانگر اين‌ است‌ كه‌ خواجه‌ نصيرالدين‌طوسي‌ همزمان‌ بناي‌ رصدخانه‌ اقدام‌ به‌ ساخت‌ كوي‌ دانشمندان‌ وابسته‌ به‌ مركز علمي‌ رصدخانه‌مراغه‌) با تمام‌ امكانات‌ رفاهي‌ مي‌نمايد و حتي‌ مايحتاج‌ عمومي‌ آنها را نيز تأمين‌ مي‌كرده‌ كه‌محققين‌ بتوانند سبك‌ بال‌ به‌ كار تحقيق‌ و پژوهش‌ بپردازند كاري‌ كه‌ دنياي‌ غرب‌ هم‌اكنون‌ بدان‌عمل‌ مي‌كند باميد آنروزيكه‌ بتوانيم‌ چنين‌ مكانهايي‌ را در اختيار محققين‌ قرار دهيم‌. در هرصورت‌ مي‌توان‌ چنين‌ نتيجه‌ گرفت‌ اولين‌ بنياد بين‌المللي‌ ستاره‌شناسي‌ اسلامي‌ كه‌ توسطخواجه‌ نصيرالدين‌ در قرن‌ هفتم‌ ساخته‌ شده‌ بمنزله‌ مواد اوليه‌ رصدخانه‌هاي‌ قرون‌ بعدي‌ بوده‌است‌ كه‌ تمدن‌ بشري‌ و بالاخص‌ ستاره‌شناسي‌ امروز مديون‌ جامعيت‌ و بينش‌ و تفكر اين‌ نابغه‌اسلامي‌ است‌ تا آنجا كه‌ هم‌اكنون‌ پرگار ساخته‌ شده‌ توسط خواجه‌ نصير و همچنين‌ اسباب‌ وابزار رصدي‌ در موزه‌ لندن‌ موجب‌ اعجاب‌ و تحسين‌ بينندگان‌ است‌.

خواجه‌ نصيرالدين‌ طوسي‌ و آيت‌ا حسن‌زاده‌ آملي‌

در حال‌ حاضر در جمع‌ جامعه‌ مدرسين‌ حوزه‌ علميه‌ قم‌ آگاهترين‌ به‌ مسايل‌ نجومي‌ و رياضي‌قديم‌ آيت‌ا حسن‌زاده‌ آملي‌ مي‌باشند كه‌ ساليان‌ متمادي‌ در زمينه‌ رياضي‌ و نجوم‌ تدريس‌ وتحقيقاتي‌ داشته‌اند كه‌ بخشي‌ از آن‌ در زمينه‌ آثار خواجه‌ نصيرالدين‌ طوسي‌ مي‌باشد كه‌ ذيلا ازنظرتان‌ مي‌گذرد:
رياضيات‌ ]تشريح‌ الافلاك‌ شيخ‌ بهائي‌ فارسي‌ هيأت‌ شرح‌[ چغميني‌ كتب‌ متوسطات‌ تدريس‌مباحث‌ وقت‌ و قبله‌، بيست‌ باب‌ اسطرلاب‌ خواجه‌ نصير، و هفتاد باب‌ شيخ‌ بهائي‌.
تأليفات‌: 1ـ شرح‌ زيج‌ بهادري‌ به‌ فارسي‌ 2ـ دروس‌ في‌ معرفه‌الوقت‌ و القبله‌ به‌ عربي‌ 3ـ رساله‌ درسي‌ فصل‌ در معرفت‌ وقت‌ و قبله‌ بفارسي‌ 4ـ شرح‌ اكرمانالاوس‌ در مثلثات‌ كروي‌ به‌ عربي‌ 5ـرساله‌ در ميل‌ كلي‌ 6ـ رساله‌ در ظل‌ (تانژايت‌) 7ـ رساله‌ در معرفت‌ مقدار بعد مابين‌المركزين‌ به‌عربي‌ كه‌ شرح‌ قسمتي‌ از فصل‌ چهارم‌ مقاله‌ سوم‌ تحرير محبسطي‌ خواجه‌ نصير مي‌باشد 8ـرساله‌اي‌ در حدوث‌ فجر بيان‌ صبح‌ كاذب‌ و صادق‌ و تعاكس‌ صبح‌ و شفق‌ به‌ عربي‌ 9ـ رساله‌اي‌در تكسير دايره‌ 10ـ رساله‌اي‌ در تعيين‌ سمت‌ قبله‌ و تشخيص‌ ظهر حقيقي‌ مدينه‌ منوره‌ باعجازرسول‌ا 11ـ تعليقات‌ بر دوره‌ اصول‌ اقليدس‌ 12ـ مجموعه‌ چند رساله‌ نجومي‌ كه‌ چاپ‌ شده‌ وحضرت‌ استاد تعليقاتي‌ بر كتب‌ رياضي‌ و غير رياضي‌ خواجه‌ نصير دارند كه‌ بعضي‌ از آنها به‌چاپ‌ رسيده‌ و بعضي‌ هنوز بزيور طبع‌ آراسته‌ نگرديده‌; توفيقات‌ ايشان‌ را از خداوند بزرگ‌خواستارم‌.

بازديد حضرت‌ آيت‌ا حسن‌زاده‌ آملي‌ از رصدخانه‌ مراغه‌

در سال‌ 1387 هجري‌ قمري‌ در اواخر ماه‌ رجب‌ به‌ ديدن‌ رصدخانه‌ مراغه‌ رفتم‌ قبل‌ از حركت‌ باقرآن‌ استخاره‌ كردم‌ اين‌ آيه‌ آمد: الم‌ يسيرو في‌الارض‌ فيظرو و كيف‌ كان‌ عاقبه‌ الذين‌ من‌ قبلهم‌ ...(روم‌ 8) چون‌ در تبريز شنيدم‌ كه‌ قبر هلاكو در مراغه‌ است‌ بياد آيه‌ افتادم‌.
رصدخانه‌ را جناب‌ خواجه‌ نصيرالدين‌ طوسي‌ در زمان‌ هلاكو بنا كرده‌ است‌ و از آن‌ زيج‌ ايلخاني‌را تدوين‌ و تنظيم‌ فرموده‌ است‌ اين‌ رصدخانه‌ قسمتي‌ از آن‌ بر بالاي‌ كوهي‌ كه‌ در طرف‌ غربي‌شهر مراغه‌ است‌ بنا شده‌ است‌ و قسمتي‌ از آن‌ در پهلوي‌ آن‌ كوه‌ به‌ جانب‌ غرب‌ است‌ و وضع‌جغرافيائي‌ و محل‌ طبيعي‌ مناسب‌ آن‌ براي‌ بناي‌ رصدخانه‌ شگفت‌ است‌، كه‌ در اين‌ حسن‌ صنعت‌چه‌ ذوق‌ و سليقه‌اي‌ اعمال‌ شده‌ است‌ آثار بالاي‌ كوه‌ به‌ كلي‌ از بين‌ رفته‌ است‌ كه‌ فقط ويرانه‌اي‌بصورت‌ چندين‌ تل‌ و تپه‌ مشاهده‌ مي‌شود اما آنچه‌ در جانب‌ غربي‌ كوه‌ است‌ تا اندازه‌اي‌ بعضي‌از آثار باقيمانده‌ است‌ اينجانب‌ با چراغ‌ وارد بعضي‌ از چاهها و خانه‌هاي‌ آن‌ شدم‌ و به‌ ياد گفتارغياث‌ اللغه‌ افتادم‌ كه‌ گفته‌ است‌ چاه‌ ستاره‌ جو نوعي‌ رصد است‌، كه‌ به‌ عمق‌ 60 گز چاهي‌ كاوندو بالاي‌ آن‌ بامي‌ برآرند 60 گز بلند و آنرا مشبك‌ ساخته‌ و نشينند و كيفيت‌ نجوم‌ و افلاك‌ رادريابند، آنگه‌ گفت‌ با مي‌بر آرند مشبك‌ ساخته‌، در جانب‌ غربي‌ رصدخانه‌ مراغه‌ برجي‌ مشابه‌همين‌ وصف‌ بنا نهاده‌ بودند ولي‌ در زير آن‌ چاهي‌ مشاهده‌ نمي‌شد كه‌ شايد بر اثر مرور زمان‌ پرشده‌ باشد، از جمله‌ آثاري‌ كه‌ خيلي‌ جالب‌ بود اينكه‌ در همان‌ جانب‌ غربي‌ رصدخانه‌ حلقه‌اي‌ درطره‌ مرتفع‌ كوهي‌ بر خط نصف‌النهار وسط آن‌ حفر شده‌ بود چون‌ اين‌ خود كمترين‌ در علم‌ هيأت‌و نجوم‌ و استخراج‌ از زيجات‌ و عمل‌ اسطرلاب‌ و ربع‌ مجيب‌ زحمت‌ فراوان‌ كشيده‌ است‌ آن‌منظره‌ رصدخانه‌ با اينكه‌ رسمي‌ از او باقيمانده‌ بود فوق‌العاده‌ برايم‌ مفيد بود و هيچ‌ ميل‌ نداشتم‌كه‌ از آنجا بدر آيم‌ تا هوا تاريك‌ شده‌ بود و تنها بودم‌ و به‌ حكم‌ ضرورت‌ بسوي‌ مراغه‌ رهسپارشدم‌ و به‌ همين‌ قدر مبتهج‌ بودم‌ كه‌ در جايي‌ قدم‌ نهادم‌ كه‌ قدمگاهي‌ مثل‌ جناب‌ خواجه‌نصيرالدين‌ طوسي‌ بوده‌ است‌ از وصف‌ حالم‌ در آن‌ مدت‌ كوتاه‌ اقامتم‌ به‌ تنهايي‌ در محل‌رصدخانه‌ ناتوانم‌ گاهي‌ به‌ قصيده‌ معروف‌ خاقاني‌
هان‌ اي‌ دل‌ عبرت‌ بين‌از ديده‌ نظر كن‌ هان‌
مترنم‌ بودم‌ و گاهي‌ به‌ چكامه‌ امير معزي‌
اي‌ ساربان‌ منزل‌ مكن‌ جز در ديار يار من
‌تا يك‌ زمان‌ زاري‌ كنم‌ بر ربع‌ و اطلال‌ و دمن‌
زمزمه‌ داشتم‌ و گاهي‌ در بقيت‌ آثاري‌ كه‌ حكايت‌ از بعض‌ اعمال‌ رصدي‌ مي‌كرد متحير بودم‌.

استخراج‌ آيه‌ تطهير به‌ روش‌ زبروبنيات‌ توسط خواجه‌ نصيرالدين‌ طوسي‌

انما يريد ا... ليذهب‌ عنكم‌ الرحبس‌ اهل‌ البيت‌ و يطهركم‌ تطهيرٹ(احزاب‌ 32)
قبل‌ از بيان‌ خواجه‌ نصير درباره‌ آيه‌ تطهير لازم‌ است‌ كه‌ معني‌ زبر و بنيات‌ را بدانيم‌. آنطور كه‌ دركتابها نوشته‌اند زبر بضمتين‌ جمع‌ زبور و بفتح‌ بمعني‌ كتابست‌ و بنيات‌ جمع‌ بنيه‌ بمعني‌ حجت‌است‌. در جاي‌ ديگر زبر بمعني‌ قطع‌ نيز معني‌ شده‌ است‌ (فتعطعوا امرٹ بنهيم‌ زبرٹ) جائتهم‌ رسلهم‌باالبنيات‌ و الزبر) بنيه‌ در بعضي‌ از لغات‌ بمعني‌ معجزه‌ نيز معني‌ شده‌ است‌. در هر صورت‌ زبر وبنيات‌ دو قاعده‌ توأم‌ و با هم‌ هستند. واضع‌ آن‌ مشخص‌ نيست‌ بعضي‌ نسبت‌ به‌ خواجه‌ نصيرمي‌دهند كه‌ احتياج‌ به‌ تحقيق‌ بيشتري‌ دارد. موضوع‌ علم‌ زبر و بنيات‌ حروف‌ و كلمات‌ قرآنيه‌است‌ براي‌ استخراج‌ و كشف‌ مجهولات‌. اكنون‌ جهت‌ آشنايي‌ خوانندگان‌ اشاره‌ كوتاهي‌ به‌ زبر وبنيات‌ كه‌ در بعضي‌ از كتب‌ به‌ آن‌ اشاره‌ شده‌ است‌، جلب‌ مي‌كنيم‌. در تمامي‌ حروف‌ اول‌ آنها رازبر و تتمه‌ آنها را بنيات‌ گويند مثلا علي‌ (ع‌) زبر و (لي‌) بنيات‌ كه‌ مي‌گويند از زبر و بنيات‌ محمداسلام‌ است‌ و علي‌ ايمان‌ محمد كه‌ عبارت‌ است‌ ميم‌ . حا . ميم‌ . دال‌ است‌ چون‌ زبر آنها حذف‌شدو باقي‌ مي‌ماند يم‌.ا.يم‌.ال‌ كه‌ مجموع‌ آنها مي‌شود 132 و اسلام‌ نيز 132 و همچنين‌ لفظ علي‌عين‌ ـ لام‌ ـ ياء مي‌باشد چون‌ حرف‌ اول‌ كه‌ زبر است‌ حذف‌ شود باقي‌ مي‌ماند. ين‌ ـ ام‌ 1 كه‌مجموع‌ 102 است‌ و ايمان‌ نيز 102 است‌.
مي‌گويند:
خورشيد كمال‌ است‌ نبي‌ ماه‌ و لي‌اسلام‌ محمد است‌ و ايمان‌ علي‌
گر بينه‌اي‌ در اين‌ سخن‌ مي‌طلبي‌بنگر كه‌ زبنيات‌ اسما است‌ جلي‌
رمزي‌ است‌ كتاب‌ حق‌ تمامي‌ بنظام‌اسرار الهي‌ است‌ بهر بطن‌ كلام‌
از اسم‌ محمد كه‌ بود مصور كل‌در ياب‌ زبنياتش‌ اسلام‌
در مثال‌ ديگر مي‌گويند:
علم‌ برابر است‌ با عمل‌ و هر دو بحساب‌ جمل‌ مساويند با 140 من‌ آمن‌ برابر است‌ باعلي‌ابيطالب‌
جمله‌ لااله‌الاا 12 حرف‌ روز هم‌ 12 ساعت‌ مي‌باشد.
محمد رسول‌ا 12 حرف‌ شب‌ هم‌ 12 ساعت‌
مجموع‌ هر دو 24 ساعت‌ شبانه‌روز است‌.
هر سال‌ 12 ماه‌ جانشينان‌ پيغمبر 12 نفر مي‌باشد جمع‌ 24
بينات‌ بسم‌ال الرحمن‌ الرحيم‌ بعد از اسقاط مكررات‌ 217 است‌ علي‌ابيطالب‌ 217 است‌.
مثال‌ ديگر زبر آيه‌ شريفه‌ الحمد رب‌ العالمين‌ 583 اين‌ عدد برابر است‌ با محمد علي‌ فاطمه‌حسن‌ و حسين‌ و آخرين‌ مثال‌ فواتح‌ سور پس‌ از اسقاط مكررات‌ منطوق‌ آنها (نقطه‌دار) صراطعلي‌ حق‌ نمسكه‌ است‌.
انما يريدا ليذهب‌ عنكم‌ الرجس‌ اهل‌ البيت‌ و يطهركم‌ تطهيرٹ
(انما) زبرش‌ 92 و محمد 92 بنياتش‌ 362 وصي‌ بحق‌ علي‌ 362
(يريدا) زبرش‌ 290 بنياتش‌ 227 مجموع‌ زبر و بنيات‌ 517 امام‌ الهمام‌ الحسن‌ بن‌ علي‌ 517
(ليذهب‌) زبر آن‌ 747 بنياتش‌ 275 مجموع‌ 822 و الامام‌ الكامل‌ ابوعبدا الحسين‌ بن‌ ابيطالب‌822
(عنكم‌) زبر آن‌ 180 بنياتش‌ 247 مجموع‌ 427 امام‌ علي‌ زين‌العابدين‌ 427
(الرجس‌) زبر آن‌ 294 بنيات‌ 262 مجموع‌ 556 ما حي‌ كفر و حامي‌ اسلام‌ 556 (امام‌ زمان‌)
(اهل‌ البيت‌) زبر آن‌ 479 بنيات‌ 306 مجموع‌ 785 محمدالباقر و جعفر 785
(يطهركم‌) زبر آن‌ 290 بنيات‌ 142 مجموع‌ 432 امام‌ موسي‌ و علي‌ و محمدجواد 432
تطهيرٹ زبر آن‌ 625 بنيات‌ 115 مجموع‌ 740 والنقي‌ و العسگري‌ و الهادي‌ 740
بعضي‌ ديگر از عنكم‌ اهل‌ البيت‌ استخراجي‌ ديگري‌ بدين‌ شرح‌ نموده‌اند.
زبر عنكم‌ اهل‌ البيت‌ 659 بنيات‌ 553 مجموع‌ 1212 است‌.
امام‌ الواهب‌ علي‌ ولي‌ا و فاطمه‌ السبطين‌ الحسن‌ و الحسين‌ و اولاد الحسين‌ 1212

خواجه‌ نصيرالدين‌ طوسي‌ و نبوغ‌

حضرت‌ علي‌ (ع‌) مي‌فرمايند كه‌ انسان‌ داراي‌ دو عقل‌ هست‌ عقل‌ مطبوع‌ و عقل‌ مسموع‌ماداميكه‌ عقل‌ مطبوع‌ نباشد عقل‌ مسموع‌ نمي‌تواند كاري‌ انجام‌ دهد و بهمين‌ مضمون‌ علم‌مطبوع‌ و مسموع‌ هم‌ داريم‌
العلم‌ علمان‌ مطبوع‌ و مسموع‌ و لاينفع‌ المسموع‌ اذالم‌ يكن‌ المطبوع‌
دانش‌ بر دو قسم‌ است‌ دانش‌ فطري‌ كه‌ در نهاد انسان‌ است‌ و دانش‌ شنيدني‌ و هر گاه‌ با دانش‌فطري‌ همراه‌ نباشد سودي‌ نمي‌دهد در هر صورت‌ در احاديثي‌ كه‌ عقل‌ را بر دو قسم‌ كرده‌اند نهايتٹهمان‌ علم‌ و دانش‌ است‌. دانش‌ فطري‌ جايگاهي‌ است‌ كه‌ دانش‌ شنيدني‌ در آنجا آشيانه‌ مي‌گذارد;دانش‌ فطري‌ خدادادي‌ است‌ كه‌ خداوند به‌ يك‌ نفر داده‌ كه‌ در ميان‌ اجتماع‌ خودمان‌ زياد ديده‌ شده‌كه‌ افرادي‌ كه‌ درس‌ نخوانده‌ و تحصيل‌ نكرده‌اند ولي‌ از يك‌ هوش‌ سرشاري‌ برخوردارند كه‌ موردتوجه‌ و مشورت‌ مردم‌ قرار مي‌گيرند بخاطر همان‌ دانش‌ و عقل‌ طبيعي‌ كه‌ خداوند در وجود آنهانهاده‌ است‌ چنين‌ انسانهايي‌ اگر موفق‌ شوند و درس‌ بخوانند واقعٹ نابغه‌ مي‌شوند. اكثر دانشمندان‌و صاحبان‌ ابتكار همانها هستند كه‌ عقل‌ و دانش‌ فطري‌ آنها خدادادي‌ بوده‌ و توانستند بكمك‌تحصيل‌ و تدريس‌ و يا به‌ تعبيري‌ عقل‌ و دانش‌ شنيدني‌ باين‌ درجه‌ برسند و خواجه‌ نصيرالدين‌طوسي‌ بي‌ شك‌ از كساني‌ است‌ كه‌ از عقل‌ و دانش‌ و هوش‌ فطري‌ برخوردار بوده‌ و بكمك‌تحصيل‌ دانش‌ توانسته‌ نبوغ‌ خود را به‌ بلوغ‌ برساند شاهد بر اين‌ مدعا مطلب‌ حاجي‌ خليفه‌ ازدانشمندان‌ اهل‌ تسنن‌ در كتاب‌ مشهورش‌ كشف‌ الظنون‌ است‌، ايشان‌ در طبقات‌ علما نكته‌ بسيارجالبي‌ دارد كه‌ مي‌گويد; دانشمندان‌ دو دسته‌ هستند بعضي‌ مصرفي‌ هستند از اين‌ و آن‌ مي‌گيرندو دستمايه‌ كارشان‌ قرار مي‌دهند كه‌ اين‌ خود يك‌ هنر است‌ دسته‌ ديگر آنها هستند كه‌ خودشان‌منبع‌ هستند از آنها گرفته‌ مي‌شود آنها از كسي‌ نمي‌گيرند و براي‌ مثال‌ خواجه‌ نصيرالدين‌ طوسي‌را معرفي‌ كرده‌ و مي‌گويد كاالنصيرالطوسي‌.

خواجه‌ نصيرالدين‌ طوسي‌ و رياضيات‌

در گذشته‌ فنون‌ رياضي‌ به‌ چهار دوره‌ تقسيم‌ مي‌شده‌ است‌:
1ـ دوره‌ ابتدائي‌ كه‌ اصول‌ اقليدس‌ را مي‌خواندند
2ـ دوره‌ متوسط شامل‌ علوم‌ رياضي‌ بين‌ ابتدائي‌ و عالي‌
3ـ دوره‌ عالي‌ كه‌ كتاب‌ محبسطي‌ را مي‌خواندند
4ـ دوره‌ پيشرفته‌ كه‌ به‌ آن‌ اكر مي‌گفتند
در ميان‌ دانشمندان‌ رياضي‌ خواجه‌ نصيرالدين‌ را معمار و پدر رياضي‌ مي‌دانند بدان‌ جهت‌ كه‌بخش‌ عظيمي‌ از تأليفات‌ و تحريرات‌ او درباره‌ نجوم‌ و رياضي‌ مي‌باشد. بخشي‌ از كتب‌ رياضي‌او بشرح‌ ذيل‌ مي‌باشد:

تأليفات‌:

1ـ كتاب‌ كشف‌ القناع‌ عن‌ اسرار شكل‌ قطاع‌ كه‌ خواجه‌ نصير در اين‌ كتاب‌ اثبات‌ كرده‌ كه‌ از يك‌شكل‌ قطاع‌ هندسي‌ مي‌توان‌ 497624 شكل‌ ديگر هندسي‌ بدست‌ آورد.
2ـ كتاب‌ جوامع‌ الحساب‌ با التخت‌ و التراب‌ كه‌ درباره‌ جمع‌ و تفريق‌ و كسرها است‌.
3ـ الرساله‌ الشافيه‌ عن‌ الشك‌ في‌ الخطوط المتوازيه‌ موضوع‌ قواعد هندسي‌ از اصول‌ پنجم‌اقليدس‌ است‌.
4ـ رساله‌اي‌ در اثبات‌ اينكه‌ ممكن‌ نيست‌ مجموع‌ دو عدد مربع‌ فرد عدد مربع‌ باشد.
5ـ رساله‌اي‌ در ضرب‌ و تقسيم‌ و جبر و مثلثات‌
6ـ 105 مسئله‌ از اصول‌ اقليدس‌
7ـ زيج‌ ايلخاني‌ كه‌ ثمره‌ مطالعاتي‌ است‌ كه‌ درباره‌ رصدخانه‌ مراغه‌ صورت‌ گرفته‌ است‌.

تحريرات‌:

1ـ تحرير اصول‌ اقليدس‌: اقليدس‌ رياضي‌داني‌ بوده‌ است‌ كه‌ پيش‌ از ميلاد در اسكندريه‌مي‌زيسته‌ مجموعه‌ معلومات‌ رياضي‌ خود را در كتابي‌ بنام‌ اصول‌ نوشت‌ كه‌ چندين‌ بار از يوناني‌به‌ عربي‌ ترجمه‌ شده‌ كه‌ خواجه‌ نصير با توجه‌ به‌ ترجمه‌هاي‌ قبلي‌ با اصلاحاتي‌ اصول‌ اقليدس‌ راتحرير نمود كه‌ بعدها به‌ نام‌ تحرير اصول‌ اقليدس‌ شهرت‌ يافت‌.
2ـ تحرير محبسطي‌: نوشته‌ بطلميوس‌ قلوذي‌ است‌ است‌ كه‌ در اسكندريه‌ مي‌زيسته‌ است‌. (ربع‌دوم‌ سده‌ دوم‌ ميلادي‌) مهمترين‌ اثر او درباره‌ رياضيات‌ مجموعه‌ رياضي‌ است‌ كه‌ بخاطر يعني‌اهميتش‌ محبسطي‌ شهرت‌ Megisty كبير نام‌ گرفته‌ كه‌ با افزودن‌ الف‌ و لام‌ عربي‌ المحبسطي‌شهرت‌ يافت‌ كه‌ موضوع‌ آن‌ درباره‌ مثلثات‌ مسطحه‌ و كروي‌ است‌. بعضي‌ را عقيده‌ بر آنست‌ كه‌تنها كتابي‌ كه‌ با دستخظ خواجه‌ نصير موجود است‌ همين‌ كتاب‌ است‌ كه‌ در يكي‌ از كتابخانه‌هاي‌كشور مصر موجود است‌.
3ـ تحرير كتاب‌ معرفه‌ الاشكال‌ الكريه‌ و البسيط كه‌ اصل‌ اين‌ كتاب‌ از بنوموسي‌ است‌ كه‌ خواجه‌نصير آن‌ را تحرير كرده‌ و موضوع‌ آن‌ دستور محاسبه‌ مثلث‌ برحسب‌ اضلاع‌ آن‌ است‌.
4ـ تحرير كتاب‌ مفروضات‌ كه‌ از تأليفات‌ ثابت‌ بن‌قره‌ است‌.
5ـ تحرير كتاب‌ مأخوذات‌ كه‌ از تأليفات‌ ارشميدس‌ است‌ و ثابت‌ القره‌ آن‌ را به‌ عربي‌ ترجمه‌ كرده‌است‌.
6ـ تحريرالكره‌ و الاسطوانه‌ كه‌ از تأليفات‌ ارشميدس‌ است‌.
7ـ تحرير المقاله‌ في‌ تكسير الدائره‌ كه‌ از تأليفات‌ ارشميدس‌ است‌.
8ـ تحرير كتاب‌ مانالاوس‌ في‌الاشكال‌ الكريه‌ كه‌ از تأليفات‌ مانالاوس‌ است‌.
9ـ تحرير المخروطات‌ كه‌ اصل‌ آن‌ از ابلونيوس‌ است‌ كه‌ در نيمه‌ دوم‌ پيش‌ از ميلاد در اسكندريه‌مي‌زيسته‌.
10ـ تحرير كتاب‌ معطيات‌ كه‌ اصل‌ آن‌ از اقليدس‌ است‌ كه‌ به‌ زبان‌ اروپايي‌ به‌ آن‌ Dataيعني‌داده‌ها ناميده‌ مي‌شود.
11ـ تحرير الكره‌ المتحركه‌ كه‌ اصل‌ آن‌ اطولوقس‌ رياضيدان‌ سده‌ چهارم‌ پيش‌ از ميلاد است‌ كه‌معاصر با اقليدس‌ بوده‌ و موضوع‌ آن‌ بررسي‌ اوضاع‌ دواير مختلفي‌ است‌ كه‌ بر يك‌ سطح‌ كره‌واقع‌اند.
12ـ تحرير دو كتاب‌ از رياضيدانان‌ بنام‌ مالاناووس‌ و ثاوذوسيوس‌ كه‌ در رياضيات‌ پيشرفته‌نوشته‌ شده‌ و در قديم‌ به‌ آن‌ اكر مي‌گفتند كه‌ در فهرست‌ كتابهاي‌ رياضي‌ قديم‌ بنام‌ اكر مالاناووس‌و اكر ثاوذوسيوس‌ مشهور است‌ كه‌ خواجه‌ نصير اين‌ دو كتاب‌ مشهور را نيز تحرير كرده‌ است‌ كه‌بنام‌ تحرير اكر مالاناووس‌ مشهور است‌.
نظر اهل‌ فن‌ در رياضيات‌ قديم‌ اينست‌ كه‌ تمامي‌ تأليفات‌ خواجه‌ نصير درباره‌ رياضيات‌ داراي‌اهميت‌ است‌ كه‌ از آن‌ ميان‌ 2 كتاب‌ او سهم‌ بسزاي‌ در پيشرفت‌ رياضيات‌ داشته‌ است‌ كه‌ از ميان‌تأليفات‌ مي‌توان‌ به‌ كتاب‌ كشف‌القناع‌ عن‌ اسرار شكل‌ قطاع‌ و از ميان‌ تحريرات‌ به‌ تحريرمحبسطي‌ اشاره‌ نمود.
خواجه‌ نصيرالدين‌ طوسي‌ و تأليف‌ كتاب‌ در اسارت‌ (اخلاق‌ ناصري‌)
دشمن‌ طاووس‌ آمد پر اواي‌ بساشه‌ را بكشته‌ فر او
گفت‌ من‌ آن‌ آهوم‌ كزناف‌ من‌ريخت‌ آن‌ صياد خون‌ پاك‌ من‌
زندان‌ و تبعيد تنهاجاي‌ مجرمان‌ و تبهكاران‌ نيست‌ بلكه‌ بسياري‌ از بزرگان‌ بشريت‌ نيز به‌ جرم‌فضيلت‌ خواهي‌ به‌ زندان‌ افتخار بخشيده‌اند يا در فضاي‌ وسيعي‌ تحت‌ نظر بوده‌اند. خواجه‌نصيرالدين‌ طوسي‌ يكي‌ از آنهاست‌ و شايد علت‌ گرفتاري‌ او همين‌ شهرتش‌ در علوم‌ و رياضيات‌بوده‌ است‌ كه‌ نخست‌ به‌ اسارت‌ اسماعيليان‌ الموت‌ درمي‌آيد. (پيدايش‌ الموتيان‌)
فرقه‌اي‌ از شيعه‌ معتقد به‌ امامت‌ اسماعيل‌ پسر امام‌ صادق‌ (ع‌) مي‌باشند و بهمين‌ مناسبت‌ بنام‌فرقه‌ اسماعيليه‌ يا هفت‌ امامي‌ شناخته‌ شده‌اند. رهبري‌ اين‌ گروه‌ بدست‌ يك‌ ايراني‌ بنام‌ (عبداابن‌ ميمون‌ القداح‌) افتاد او با پيروانيكه‌ بدست‌ آورد شمال‌ آفريقا و سپس‌ مصر را متصرف‌ شد ودر آخر قرن‌ سوم‌ هجري‌ سلسله‌ فاطمي‌ را در مصر بنا نهاد. حسن‌ صباح‌ كه‌ معاصر ملكشاه‌سلجوقي‌ بود به‌ مصر نزد فاطميان‌ رفته‌ و به‌ مذهب‌ اسماعيليان‌ گرويد و به‌ ايران‌ برگشت‌ و بناي‌تبليغ‌ گذاشت‌ و پيروان‌ بسياري‌ پيدا كرد. حسن‌ صباح‌ در سال‌ 483 قلعه‌الموت‌ مابين‌ قزوين‌ ورشت‌ در سلسه‌ جبال‌ البرز را مقر حكومت‌ ساخت‌ و نظامات‌ و سلسله‌ مراتبي‌ را در فرقه‌ خودايجاد نمود.
الموتيان‌ با دولت‌ سلجوقيان‌ به‌ مبارزه‌ برخاستند و بر كوه‌هاي‌ شمالي‌ ايران‌ تسلط يافتند و سپس‌دامنه‌ قدرت‌ آنها تا سوريه‌ و آسياي‌ صغير توسعه‌ يافت‌. دشمنان‌ و مخالفان‌ الموتيان‌ درهر جا كه‌بودند از ترور فدائيان‌ همواره‌ در وحشت‌ بودند. خواجه‌ نظام‌الملك‌ و بسياري‌ از شخصيت‌هاي‌علمي‌ كه‌ مخالف‌ الموتيان‌ بودند و آنان‌ را ملحدان‌ مي‌خواندند به‌ ضرب‌ چاقوي‌ فدائيان‌ به‌ قتل‌رسيدند. فخر رازي‌ مفسر قرآن‌ ترور فدائيان‌ را برهان‌ قاطع‌ مي‌ناميد و مقصودش‌ اين‌ بود كه‌قويترين‌ دليل‌ اسماعيليان‌ بر حقانيتشان‌ ترور است‌

داستان‌ برهان‌ قاطع‌

مي‌گويند كه‌ امام‌ فخر رازي‌ رقيب‌ خواجه‌ نصيرالدين‌ بوده‌ و هميشه‌ بعد از نماز و بعد از پايان‌درس‌ به‌ اسماعيليه‌ انتقاد مي‌كرده‌ تا اينكه‌ يكي‌ از روزها بعد از اتمام‌ درس‌ يكي‌ از شاگردانش‌استاد را در محل‌ تدريس‌ بعنوان‌ اينكه‌ سئوال‌ دارم‌ با استاد تنها مي‌شود و شاگرد از كيفش‌ يك‌خنجر به‌ استاد نشان‌ مي‌دهد و مي‌گويد چنانچه‌ درباره‌ اسماعيليه‌ منبعد انتقاد و بدگوئي‌ نمائيدهمين‌ خنجر را در سينه‌ات‌ فرو مي‌كنم‌؟ اما چون‌ استاد من‌ هستي‌ فعلا صرفنظر مي‌كنم‌. از آنروزبه‌ بعد هر چه‌ شاگردان‌ منتظر مي‌مانند كه‌ طبق‌ معمول‌ استاد درباره‌ اسماعيليه‌ انتقاد نمايد يك‌هفته‌ و دو هفته‌ مي‌گذرد خبري‌ نمي‌شود تا اينكه‌ شاگردان‌ اصرار مي‌ورزند ناچارٹ استاد مي‌گويدكه‌ برهان‌ قاطعي‌ ديدم‌ (خنجر) و براي‌ من‌ ثابت‌ شد كه‌ ديگر نبايد صحبت‌ كنم‌.
در هر صورت‌ خواجه‌ نصير در نزد اسماعيليان‌ الموت‌ در پادشاهي‌ (ناصرالدين‌ ابن‌ ابي‌ منصور)قرار داشت‌ و كتاب‌ اخلاق‌ ناصري‌ در همان‌ زمان‌ كه‌ در تبعيد آنها در قلعه‌هاي‌ قهستان‌ (بيرجندفعلي‌) بوده‌ نوشته‌ است‌. درباره‌ كتاب‌ اخلاق‌ ناصري‌ اقوالي‌ بدينگونه‌ است‌:
1ـ خود پادشاه‌ ناصرالدين‌ ابن‌ ابي‌ منصور به‌ عربي‌ نوشته‌ و خواجه‌ آن‌ را ترجمه‌ به‌ فارسي‌ نموده‌است‌.
2ـ از تأليفات‌ خواجه‌ نصيرالدين‌ طوسي‌ است‌ كه‌ بنام‌ ناصرالدين‌ اخلاق‌ ناصري‌ نام‌ نهاده‌ است‌.
3ـ قول‌ صحيح‌ اينست‌ كه‌ كتاب‌ اخلاق‌ ناصري‌ ترجمه‌ كتاب‌ طهاره‌الاعراق‌ ابن‌ مسكويه‌ بوده‌ كه‌ابن‌ مسكويه‌ از زبان‌ يوناني‌ به‌ عربي‌ ترجمه‌ نموده‌ و خواجه‌ نصيرالدين‌ طوسي‌ او را به‌ زبان‌فارسي‌ برگردانده‌ است‌.
كتابهاي‌ اخلاق‌ ناصري‌ و شرح‌ اشارات‌ تحرير محبسطي‌ در دوران‌ اسارت‌ تأليف‌ شده‌اند.

فلسفه‌ و عرفان‌:

1ـ كتاب‌ اوصاف‌الاشراف‌
سرگذشت‌ فلسفه‌ و عرفان‌ بمانند رياضي‌ و نجوم‌ تا قبل‌ از خواجه‌ نصير سير نزولي‌ را طي‌ مي‌كردكه‌ با آمدن‌ خواجه‌ نصير هم‌ رياضي‌ و نجوم‌ و هم‌ فلسفه‌ و عرفان‌ بتدريج‌ به‌ دوران‌ شكوفايي‌خود نزديك‌ مي‌شد بي‌ جهت‌ نيست‌ كه‌ علامه‌ بزرگوار ما مرحوم‌ علامه‌ طباطبائي‌ معتقد است‌كه‌ اوج‌ شكوفايي‌ عرفان‌ در قرن‌ هفتم‌ بوده‌ است‌ چون‌ در اين‌ قرن‌ امثال‌ محيي‌الدين‌ عربي‌، ابن‌فارض‌ و خواجه‌ نصير زندگي‌ مي‌كردند كه‌ از اين‌ ميان‌ سهم‌ خواجه‌ نصير در شكوفايي‌ فلسفه‌ وعرفان‌ را مي‌توان‌ در كتاب‌ اوصاف‌ الاشراف‌، شرح‌ اشارات‌ ابن‌ سينا و كتاب‌ مصارع‌ المصارع‌دانست‌.كتاب‌ اوصاف‌ الاشراف‌ گرچه‌ از نظر حجم‌ بسيار كوچك‌ است‌ اما از حيث‌ محتوي‌ بسيارغني‌ است‌ و خواجه‌ نصير در اين‌ كتاب‌ از انديشه‌هاي‌ عرفاني‌ بخوبي‌ دفاع‌ مي‌كند. اينكه‌ خواجه‌نصير در مسايل‌ عرفاني‌ بكداميك‌ از سلسله‌هاي‌ تصوف‌ و عرفان‌ منتسب‌ است‌ به‌ تحقيق‌مي‌توان‌ گفت‌ به‌ هيچ‌ يك‌ از گروه‌ها وابسته‌ نيست‌ بلكه‌ مي‌توان‌ گفت‌ تابع‌ انديشه‌هاي‌ عرفان‌نظري‌ خاص‌ ابن‌ سينا است‌ كه‌ از شرحي‌ كه‌ بر كتاب‌ الاشارات‌ و التنبيهات‌ ابن‌سينا نوشته‌ بخوبي‌متبلور است‌.
كتاب‌ اوصاف‌ الاشراف‌ بيانگر تمامي‌ مراحل‌ سير و سلوك‌ يك‌ عارف‌ است‌ كه‌ براي‌ رسيدن‌ به‌مقصد بايد طي‌ كند و مباحثي‌ چون‌ ايمان‌، اخلاص‌، توبه‌، تفكر، خوف‌ و رجاء، شوق‌ و محبت‌و توكل‌ و رضا، و صبر و ... در خود جاي‌ داده‌ است‌ كه‌ بعنوان‌ مثال‌ و نمونه‌ در باب‌ صبر آنرا به‌سه‌ نوع‌ تقسيم‌ نموده‌ صبر عوام‌. صبر زهاد و عباد و صبر عارفان‌ كه‌ در اين‌ باب‌ مي‌گويد چه‌بعضي‌ ايشان‌ التذاذ يابند به‌ مكروه‌ از جهت‌ تصور آنكه‌ معبود جل‌ ذكره‌ ايشان‌ را به‌ آن‌ مكروه‌ ازديگر بندگان‌ خاص‌ گردانيده‌ و بتازگي‌ ملحوظ نظر داشته‌اند و آيه‌ بشر الصابرين‌ الذين‌ ... وداستان‌ ذيل‌ را بعنوان‌ شاهد آورده‌ است‌ كه‌ نقل‌ است‌ كه‌ مي‌گويند جابربن‌ عبدا.. انصاري‌ كه‌ ازصحابه‌ بزرگ‌ مي‌باشد مريض‌ شد و امام‌ محمد باقر (ع‌) به‌ عيادت‌ او رفت‌ و از حال‌ او پرسيدگفت‌ در حالتي‌ هستم‌ كه‌ پيري‌ را از جواني‌، و بيماري‌ را از تندرستي‌ و مرگ‌ را از زندگاني‌ دوست‌دارم‌ كه‌ امام‌ محمد باقر (ع‌) مي‌گويد من‌ در حالتي‌ هستم‌ كه‌ از بيان‌ اين‌ حالات‌، جواني‌، پيري‌،سلامتي‌ و مريضي‌ و مرگ‌ و زندگي‌ پسندم‌ آنچه‌ او مي‌پسندد كه‌ مي‌گويند جابر در اين‌ حالت‌ درمقام‌ صبر بوده‌ است‌ و امام‌ محمد باقر (ع‌) در مقام‌ رضا چه‌ نيكو سروده‌ شده‌ در اين‌ مقام‌:
يكي‌ درد و يكي‌ درمان‌ پسندديكي‌ وصل‌ و يكي‌ هجران‌ پسندد
من‌ از درمان‌ و درد وصل‌ و هجران‌پسندم‌ آنچه‌ را جانان‌ پسندد
2ـ كتاب‌ الاشارات‌ و التنبيهات‌ .
كتاب‌ الاشارات‌ و التنبيهات‌ نوشته‌ شيخ‌ الرئيس‌ بوعلي‌ سينا(428-370) كه‌ در جهان‌ غرب‌ به‌(Avicenna) امير پزشكان‌ شهرت‌ يافته‌ خود يكي‌ ديگر از نوابغ‌ جهان‌ اسلام‌ است‌ و داراي‌تاليفات‌ زيادي‌ در موضوعات‌ مختلف‌ مي‌باشد و آنطور كه‌ مي‌گويند در سن‌ 10 سالگي‌ حافظقرآن‌ و صرف‌ و نحو بوده‌ است‌. كتابهاي‌ مشهور او عبارتند از (قانون‌ در طب‌) (شفادر حكمت‌ ومنطق‌ و رياضي‌ و هندسه‌) (نجات‌ در حكمت‌) (تعليقات‌ در حكمت‌) و آخرين‌ كتاب‌ او همين‌كتاب‌ الاشارات‌ و التنبيهات‌ است‌ كه‌ اين‌ كتاب‌ در 10 نمط كه‌ هر كدام‌ داراي‌ چند فصل‌ است‌تنظيم‌ شده‌ است‌. كه‌ از نمط هشتم‌ تا دهم‌ به‌ مباحث‌ عرفاني‌ پرداخته‌ مخصوصٹ نمط نهم‌ كه‌مقامات‌ العارفين‌ است‌.
آنطوريكه‌ حضرت‌ آيت‌ا...حسن‌ زاده‌آملي‌ دام‌ عزه‌ از قول‌ اساتيدشان‌ (مرحوم‌ آيت‌ ا...الله‌قمشه‌اي‌ و آيت‌ا...شعراني‌) نقل‌ مي‌كنند كه‌ جناب‌ شيخ‌ الرئيس‌ وقتي‌ مقامات‌ العارفين‌ رامي‌نوشته‌ خود در چله‌ نشيني‌ بوده‌ است‌; در هر صورت‌ انساني‌ مانند بوعلي‌ سينا دانشمند باشد،حافظ قرآن‌ باشد مقامات‌ العارفين‌ بنويسد و خود چله‌ نشين‌ باشد از قلم‌ او چه‌ تراوش‌ مي‌كندخدا مي‌داند و امثال‌ خواجه‌ نصيرها.
اگر انسان‌ با اين‌ مضامين‌ آشنا نباشد در ابتداي‌ امر تصورش‌ اين‌ است‌ كه‌ اين‌ گفته‌هاي‌ معصومين‌است‌ نه‌ يك‌ انسان‌ عادي‌ . در هر صورت‌ تاثيرات‌ چله‌ نشيني‌ را مي‌توان‌ در احاديث‌ معصومين‌ واشعار شعرا يافت‌. حديث‌ مشهور من‌ اخلص‌ اربعين‌ صباحٹ ظهرت‌ ينابيع‌ الحكمه‌ من‌ قلبه‌علي‌ لسانه‌ بيانگر همين‌ تأثيرات‌ است‌ كه‌ مي‌گويد هر كس‌ براي‌ خدا چله‌ نشيني‌ كند خداوندسرچشمه‌هاي‌ حكمت‌ را از قلبش‌ به‌ زبانش‌ جاري‌ مي‌كند در مورد بوعلي‌سينا اين‌سرچشمه‌هاي‌ حكمت‌ علاوه‌بر قلب‌ و زبان‌ در قلمش‌ نيز جاري‌ شده‌ است‌ كه‌ مقامات‌ العارفين‌او خود گواه‌ همين‌ مطلب‌ است‌. حافظ نيز درباره‌ تأثيرات‌ چله‌نشيني‌ نيكو سروده‌ است‌:
سحر گه‌ رهروي‌ در سرزميني‌بگفتا اين‌ معما باقريني‌
كه‌ اي‌ صوفي‌ شراب‌ آنگه‌ شود صاف‌كه‌ در شيشه‌ بماند اربعيني‌
و شاعر ديگر چنين‌ گفته‌:
چه‌ مهر بود كه‌ بسرشته‌ يار در گل‌ من‌
چه‌ گنج‌ بود كه‌ بنهاد دوست‌ در دل‌ من‌
بدست‌ خويش‌ چهل‌ صباح‌ باغبان‌ ازل‌نماند
تخم‌ گلي‌ تا نكشت‌ در گل‌ من‌
قبل‌ از خواجه‌ نصير انديشه‌ ضد فلسفي‌ و مخالفت‌ با تفكر عقلي‌ از انديشه‌هاي‌ غزالي‌ و امام‌ فخررازي‌ است‌ كه‌ در جهان‌ اسلام‌ حكمفرما بوده‌ است‌. مي‌گويند غزالي‌ براي‌ اينكه‌ اثبات‌ كند فلسفه‌را مي‌فهميده‌ اقدام‌ به‌ نوشتن‌ كتاب‌ مقاصدالفلاسفه‌ مي‌كند و پس‌ از آن‌ كتاب‌ تهافه‌ الفلاسفه‌(تناقض‌ گوئيهاي‌ فلاسفه‌ ) مي‌نويسد كه‌ بزرگترين‌ ضربه‌ رابر پيكر فلسفه‌ وارد مي‌كند كه‌ گوئي‌اصلا ريشه‌ فلسفه‌ خشكيده‌ شده‌است‌ بطوريكه‌ با تلاش‌ ابن‌ رشد كه‌ به‌ دفاع‌ از فلسفه‌ بر خاست‌جبران‌ نشد و پس‌ از او امام‌ فخررازي‌ شرحي‌ بر كتاب‌ اشارات‌ ابن‌ سينا مي‌نويسد كه‌ بقول‌ اهل‌تحقيق‌ بجاي‌ شرح‌ جرح‌ اشارات‌ است‌ در چنين‌ شرايط خاصي‌ خواجه‌ نصيرالدين‌ طوسي‌ پا به‌صحنه‌ حيات‌ علمي‌ مي‌گذارد و با نوشتن‌ شرح‌ اشاراتي‌ كه‌ انديشه‌ هاي‌ غزالي‌ و امام‌ فخر رازي‌ديده‌ به‌ دفاع‌ از تفكر عقلي‌ در جهان‌ مي‌پردازد در حقيقت‌ مي‌توان‌ گفت‌ در يك‌ كلام‌ كه‌ شرح‌اشارات‌ خواجه‌ نصير بهترين‌ پيكار نبرد و انديشه‌ (يعني‌ انديشه‌ ضد فلسفي‌ و انديشه‌ استدلالي‌ )است‌ كه‌ خواجه‌ نصير به‌ عنوان‌ پيرو مكتب‌ ابن‌ سينا وارث‌ اين‌ جريان‌ است‌. يعني‌ انديشه‌ تفكرعقلي‌ و استدلالي‌ مهمتر اينكه‌ اين‌ كتاب‌ در زماني‌ شرح‌ بر آن‌ نوشته‌ شده‌ كه‌ خواجه‌ نصير در دژالموتيان‌ اسير بوده‌ است‌ و اين‌ شعر را نيز بر سبيل‌ تمثيل‌ آورده‌:
بگرداگرد خود چندانكه‌ بينم‌بلا انگشتري‌ و من‌ نگينم‌
3ـ كتاب‌ مصارع‌ المصارع‌ و تجريدالاعتقاد
اين‌ كتاب‌ بر گرفته‌ از آراء 3 فيلسوف‌ جهان‌ اسلام‌ يعني‌ بوعلي‌ سينا، عبدالكريم‌ شهرستاني‌ وخواجه‌ نصيرالدين‌ طوسي‌ مي‌باشد.
شهرستاني‌ كه‌ شهرت‌ او بيشتر در علم‌ كلام‌ است‌ كتابي‌ نوشته‌ بنام‌ مصارعه‌ الفلاسفه‌ كه‌ در آن‌مباحث‌ اسلامي‌ چون‌ واجب‌ الوجود. توحيد واجب‌ الوجود. علم‌ واجب‌ الوجود و حدوث‌ عالم‌را ... رد كرده‌ است‌.
وقتي‌ اين‌ كتاب‌ بدست‌ خواجه‌ نصيرالدين‌ طوسي‌ مي‌رسد اقدام‌ به‌ تاليف‌ كتابي‌ بنام‌ مصارع‌المصارع‌ مي‌نمايد كه‌ در آن‌ به‌ مخالفت‌ با شهرستاني‌ مي‌پردازد و آراء او را رد مي‌كند جالب‌اينجاست‌ كه‌ بوعلي‌ سينا كه‌ استاد خواجه‌ نصير مي‌باشد خواجه‌ در اين‌ كتاب‌ آراء ابن‌ سينا را نيزبه‌ نوعي‌ تائيد نمي‌كند بلكه‌ خودش‌ مستقلا جواب‌ مي‌دهد و اين‌ عبارت‌ را نيز بيان‌ مي‌كند غيرناصر لابن‌ سينا في‌ مذاهبه‌ يعني‌ تاييد آراء ابن‌ سينا نيست‌ .
علم‌ كلام‌ علمي‌ است‌ كه‌ اصول‌ اوليه‌ اعتقادي‌ مانند توحيد ، نبوت‌ ، امامت‌ ، معاد مورد بحث‌قرار ميدهد آنطوريكه‌ پيداست‌ اوج‌ شكوفايي‌ علم‌ كلام‌ از زمان‌ خواجه‌ نصير تا كنون‌ مي‌باشد كه‌از نوشتن‌ كتاب‌ تجريدالاعتقاد و شرحهايي‌ كه‌ بر آن‌ كتاب‌ نوشته‌ شده‌ پيدا است‌. آنطوريكه‌مرحوم‌ شعراني‌ در شرح‌ فارسي‌ اين‌ كتاب‌ بيان‌ نموده‌ تا كنون‌ 10 شرح‌ بر اين‌ كتاب‌ نوشته‌ شده‌ولي‌ بعضي‌ از علماء تا 20 شرح‌ را بيان‌ كرده‌اند. در هر صورت‌ با احترام‌ به‌ متكلمين‌ قبل‌ ازخواجه‌ نصير مجموع‌ شرحهايي‌ كه‌ بر اين‌ كتاب‌ نوشته‌ شده‌ بيانگر عظمت‌ خواجه‌نصير است‌.تبحر او در علم‌ كلام‌ آنچنان‌ است‌ كه‌ گويي‌ وقتي‌ تجريدالاعتقاد را مي‌نويسد يك‌ دانشمند كلامي‌محض‌ است‌ كه‌ رياضي‌ و نجوم‌ و فلسفه‌ نمي‌داند.
اولين‌ شرحي‌ كه‌ بر كتاب‌ تجريدالاعتقاد نوشته‌ شده‌ شرح‌ علامه‌ حلي‌ است‌; و ديگران‌ پس‌ از اوچه‌ دانشمندان‌ شيعي‌ و سني‌ اقدام‌ به‌ شرح‌ كرده‌اند و از ميان‌ دانشمندان‌ اهل‌ تسنن‌ شرح‌ علامه‌فاضل‌ قوشچي‌ كه‌ علوم‌ رياضي‌ و نجومي‌ را بخوبي‌ مي‌دانسته‌ و شرح‌ او به‌ شرح‌ جديد معروف‌گشته‌ مي‌توان‌ نام‌ برد و او يك‌ شوخي‌ ادبي‌ نموده‌ كه‌ گفته‌ اگر آن‌ رافضي‌ نبود (علامه‌ حلي‌ ) كسي‌سخن‌ آن‌ رافضي‌ ( خواجه‌ نصير) را نمي‌فهميد.

خواجه‌ نصيرالدين‌ طوسي‌; تفسير قرآن‌ و توسل‌ و دعا

ظاهرٹ از خواجه‌ نصيرالدين‌ طوسي‌ چند تفسير از سوره‌هاي‌ قرآن‌ بجاي‌ مانده‌ كه‌ در ذيل‌ تفسيرسوره‌ والعصر از نظرتان‌ مي‌گذرد ضمنٹ دعاي‌ توسل‌ خواجه‌ نصير به‌ امام‌ زمان‌ (عج‌) همانست‌كه‌ در اول‌ كتاب‌ از نظرتان‌ گذشت‌ و توسل‌ به‌ چهارده‌ معصوم‌ خواجه‌ نصير در كتاب‌ ادعيه‌موجود است‌ .
تفسير سوره‌ والعصربسم‌ ا الرحمن‌ الرحيم‌
والعصر ان‌ الانسان‌ لفي‌ خسر: اي‌ الاشتغال‌ باالامور الطبيعيه‌ و الاستغراق‌ با النفوس‌البهيميه‌
الا الذين‌ آمنوا: اي‌ الكاملين‌ في‌ القوه‌ النظريه‌
و عملوالصالحات‌ :اي‌ الكاملين‌ في‌ القوه‌العمليه‌
و تو اصواباالحق‌ : اي‌ اللذين‌ يكلمون‌ عقول‌ الخلايق‌ باالمعارف‌ النظريه‌
و تواصو باالصبر : اي‌ اللذين‌ يكلمون‌ اخلاق‌ الخلايق‌ و يهذبونها
سوگند به‌ عصر كه‌ انسان‌ بر اثر اشتغال‌ به‌ امور طبيعي‌ و استغراق‌ در نفوس‌ بهميي‌ در زيانكاري‌است‌ مگر كسانيكه‌ در دو قوه‌ نظري‌ و عملي‌ كامل‌ شده‌اند و به‌ معارف‌ نظري‌ مكمل‌ عقول‌خلائق‌اند و اخلاق‌ شان‌ را تكميل‌ و تهذيب‌ مي‌نمايند.
خواجه‌ نصيرالدين‌ طوسي‌ و احترام‌ به‌ استاد (سيد مرتضي‌ علم‌ الهدي‌)
صاحب‌ رياض‌ العلماء مي‌نويسد: خواجه‌ نصيرالدين‌ طوسي‌ در اثناء درس‌ هر وقت‌ اسم‌سيدمرتضي‌ را به‌ زبان‌ مي‌آورد و مي‌گفت‌ ( صلوات‌ ا عليه‌) بعد رو مي‌كرد به‌ قضاه‌ و مدرسين‌كه‌ در درس‌ حاضر بودند مي‌فرمود چگونه‌ به‌ شريف‌ مرتضي‌ صلواه‌ فرستاده‌ نشود.
سيد مرتضي‌ علم‌ الهدي‌ ذوالمجدين‌ ابولقاسم‌ علي‌ ابن‌ حسين‌ بن‌ موسي‌ بن‌ محمدبن‌ موسي‌ بن‌ابراهيم‌ بن‌ امام‌ موسي‌ الكاظم‌ عالم‌ جليل‌ القدريكه‌ به‌ علت‌ كثرت‌ علم‌ و ارشاد و تعليم‌ به‌ علم‌الهدي‌ لقب‌ يافت‌ .
علم‌ الهدي‌ در سال‌ 355 متولد شده‌ و نزد شيخ‌ باتفاق‌ برادرش‌ سيدرضي‌ صاحب‌ نهج‌البلاغه‌ به‌تحصيل‌ اشتغال‌ ورزيده‌ است‌ ابن‌ ابي‌ الحديد در نهج‌البلاغه‌ مي‌نويسد شيخ‌ مفيد شبي‌ در خواب‌مي‌بيند كه‌ در مسجدكرخ‌ نشسته‌ و حضرت‌ فاطمه‌زهرا سلام‌ الله‌ عليها است‌ دست‌ امام‌ حسن‌(ع‌)و امام‌ حسين‌ (ع‌) را در حاليكه‌ طفل‌ هستند گرفته‌ و نزد شيخ‌ مفيد آمده‌ و فرمود (يا شيخ‌علمهماالفقه‌) پس‌ بيدار شد و در حيرت‌ افتاد فرداي‌ آن‌ شب‌ در همان‌ مسجد نشسته‌ بود كه‌ ناگاه‌ديد فاطمه‌ دختر حسن‌ بن‌ احمد بن‌ حسن‌ بن‌ ناصر آمد و كنيزان‌ دور او را گرفته‌ و فرزندانش‌سيدمرتضي‌ و سيدرضي‌ را در جلو انداخته‌ به‌ شيخ‌ مي‌فرمايد اي‌ شيخ‌ باين‌ دو فرزند فقه‌ بياموزشيخ‌ تعبير خواب‌ را درك‌ كرده‌ و در احترام‌ آنها كمال‌ مبالغه‌ را رواداشته‌ است‌.
شيخ‌ بهائي‌ نقل‌ كرده‌ كه‌ علم‌الهدي‌ در تمام‌ شعب‌ علوم‌ ماهر بود و تدريس‌ مي‌كرد اما همه‌ او رامروج‌ سده‌ چهارم‌ مي‌دانند او كتابخانه‌اي‌ داشته‌ كه‌ هشتاد هزار جلد كتاب‌ در آن‌ بوده‌ و مؤلفات‌او نيز به‌ هشتاد جلد مي‌رسيد. و عمر پر بركت‌ او نيز در هشتادسالگي‌ خاتمه‌ يافته‌ است‌; لذا او راابوالثمانين‌ گويند (يعني‌ پدر هشتاد)
كتاب‌ درروغرر، مسائل‌ ناصريات‌، كتاب‌ شافي‌ در امامت‌; و كتاب‌ مختصر در اصول‌ و كتاب‌تنزيه‌ در عصمت‌ انبياء از مولفات‌ آن‌ بزرگوار است‌ .

خواجه‌ نصيرالدين‌ طوسي‌ و علامه‌ حلي‌

جماالدين‌ ابومنصورالحسن‌ ابن‌ يوسف‌ بن‌ علي‌ مطهر مشهور به‌ علامه‌ حلي‌ (726-648) باتوجه‌ باينكه‌ خود يكي‌ از نوابغ‌ جهان‌ اسلام‌ و چهره‌ درخشان‌ او با يك‌ خصوصياتي‌ مي‌توان‌گفت‌ كه‌ بي‌ نظير است‌ اولا كه‌ مجموعه‌ آثار او به‌ 1000/ جلد كتاب‌ مي‌رسد كه‌ مع‌الوصف‌ به‌شاگردي‌ خواجه‌ نصير افتخار مي‌كند بعضي‌ از تاليفات‌ مشهور او بقرار ذيل‌ مي‌باشد:
كتاب‌ (كشف‌ اليقين‌ ) (شرح‌ تجريد الاعتقاد) و (تذكره‌الفقها) (تبصره‌المتعلمين‌) (قواعدالاحكام‌)(مختلف‌ الشيعه‌) (نهج‌ المسترشدين‌) و (كتاب‌ الالفين‌) است‌. مي‌توان‌ گفت‌ كه‌ ادامه‌ حياه‌ علمي‌خواجه‌ نصيرالدين‌ طوسي‌ بستگي‌ به‌ شاگردش‌ علامه‌ حلي‌ داشته‌ است‌ كه‌ كتابهاي‌ او را متن‌ قرارداده‌. و يا شرحي‌ بر آنها نوشته‌ كه‌ شرح‌ تجريدالاعتقاد او در علم‌ كلام‌ از بهترين‌ و مشهورترين‌است‌. (نقل‌ است‌ كه‌ شخصيت‌ علمي‌ سقراط بوسيله‌ شاگردش‌ افلاطون‌ حيات‌ جاودانه‌ يافت‌ ويكي‌ مصاديق‌ آن‌ نيز علامه‌ حلي‌ و خواجه‌ نصير مي‌باشند).
ثانيٹ يكي‌ از اقدامات‌ ارزنده‌ علامه‌ حلي‌ (ره‌) اينستكه‌ سبب‌ تشيع‌ سلطان‌ محمد خدابنده‌ شده‌ وهمين‌ امرباعث‌ شد كه‌ سلطان‌ امكانات‌ لازم‌ را در اختيار علامه‌ حلي‌ قراردهد كه‌ از اينطريق‌علامه‌ توانست‌ در ساخت‌ مدرسه‌ و تعليم‌ و تربيت‌ شاگردان‌ قدم‌ بردارد كه‌ اقدامات‌ او سبب‌گسترش‌ اسلام‌ در اقصي‌ نقاط گرديد. مي‌توان‌ ادعا كرد كه‌ اين‌ استاد و شاگرد در بقا و گسترش‌تشيع‌ نقش‌ بسزايي‌ داشته‌اند.

خواجه‌نصيرالدين‌طوسي‌ و نجات‌ جان‌ ابن‌ ابي‌ الحديد

>...و من‌ احياها فكانمااحياالناس‌ جميعٹ<
>هر كس‌ نفسي‌ را حيات‌ بخشد (از مرگ‌ نجات‌ دهد) مثل‌ آنستكه‌ همه‌ مردم‌ را نجات‌ بخشيده‌است‌.<(مائده‌ 31)
به‌ مصداق‌ اين‌ آيه‌ شريفه‌ حيات‌ زندگي‌ ابن‌ابي‌الحديد مديون‌ وساطت‌ خواجه‌ نصيرالدين‌طوسي‌ مي‌باشد. ابن‌ ابي‌ الحديد معتزلي‌ متوفي‌ 655 شارح‌ معروف‌ نهج‌ البلاغه‌ كه‌ كتابش‌ بنام‌ابن‌ علقمي‌ وزير نگاشته‌ نقل‌ است‌ كه‌ روزي‌ ابن‌ ابي‌ الحديد به‌ اتفاق‌ برادرش‌ در واقعه‌ بغدادگرفتار شدند كه‌ مي‌خواستند آنها را بكشند ابن‌ علقمي‌ به‌ خدمت‌ خواجه‌ نصير مي‌رسد ومي‌گويد دو نفر از فضلا كه‌ بر بنده‌ حق‌ عظيم‌ دارند گرفتار شده‌اند و آنها را خواهند كشت‌ . استدعادارم‌ بحضور شاه‌ رفته‌ و از اين‌ دو بزرگوار شفاعت‌ كنيد. وزير هزار دينار بموكلان‌ مغول‌ داد ومهلت‌ خواست‌ و خواجه‌نصير هم‌ بدربار شاه‌ رفت‌ . وزير برسم‌ مغولان‌ زانوزد و گفت‌ دوكس‌ رااز شهر بيرون‌ آورده‌اند و پادشاه‌ امر فرموده‌ است‌ كه‌ آنها را بكشند بنده‌ كمترين‌ آرزو آنست‌ كه‌پادشاه‌ عوض‌ ايشان‌ مرا بكشند و آنان‌ را آزاد كند; خواجه‌نصير اين‌ مطلب‌ را بعرض‌ پادشاه‌ رساندهلاكوخان‌ بخنديد و گفت‌ اگر مي‌خواستم‌ ترابكشم‌ تا حال‌ باقي‌ نمي‌گذاشتم‌. در هر حال‌ پادشاه‌عطوفت‌ و مهرباني‌ بخرج‌ داد و هر دو را بخشيد. وزير به‌ تعجيل‌ بيرون‌ آمد و ايشانرا خلاص‌ كردو به‌ ابن‌ ابي‌الحديد گفت‌ بخدا اگر در قبول‌ شفاعت‌ توقف‌ مي‌نمود نفس‌ خود را فداي‌ تو مي‌كردم‌تا مكافات‌ آن‌ لطف‌ باشد كه‌ تو با من‌ كردي‌ و نام‌ مرا به‌ سبب‌ شرح‌ نهج‌ البلاغه‌ مخلد كردي‌.

خواجه‌نصيرالدين‌ طوسي‌ و نجات‌ جان‌ عطاملك‌ جويني‌

عطاملك‌ جويني‌ كه‌ يكي‌ از وزيران‌ دربار هلاكو مي‌باشد و كتاب‌ تاريخ‌ جهانگشاي‌ او معروف‌است‌، روزي‌ گرفتار غضب‌ پادشاه‌ مي‌شود برادرش‌ به‌ خدمت‌ خواجه‌ نصير رسيد و او را ازمسئله‌ آگاه‌ كرد و گفت‌ اگر هلاكو امري‌ را صادر كند دوباره‌ نقض‌ كردن‌ خيلي‌ مشكل‌ است‌ . بايدچاره‌اي‌ انديشيد اين‌ شد كه‌ به‌ دربار رفت‌ در حاليكه‌ عصا و تسبيحي‌ در دست‌ داشت‌ و در دست‌ديگرش‌ اسطرلاب‌ و پشت‌ سرش‌ شخصي‌ با منقلي‌ پر آتش‌ كه‌ دائمٹ بخور مي‌ريخت‌ بطرف‌دربار رفت‌. خواجه‌ از ملازمين‌ پادشاه‌ پرسيد كه‌ حالش‌ چطور است‌ آنها گفتند خوب‌ است‌خواجه‌ گفت‌ مي‌خواهم‌ پادشاه‌ را به‌ چشم‌ خود ببينم‌ اجازه‌ ورود داده‌ شد خواجه‌ بمحض‌ اينكه‌چشمش‌ به‌ پادشاه‌ افتاد در حال‌ به‌ سجده‌ طولاني‌ رفت‌ چون‌ سر از سجده‌ برداشت‌ هلاكو پرسيدچه‌ اتفاقي‌ رخ‌ داده‌ است‌؟ خواجه‌ گفت‌ در اين‌ موقع‌ در طالع‌ شاه‌ سانحه‌ بدي‌ ديده‌ مي‌شود بنده‌ادعيه‌ خوانده‌ و بخور سوزانده‌ام‌ و از خداوند مسئلت‌ كرده‌ام‌ كه‌ اين‌ بليه‌ را از شاه‌ دور كند و برپادشاه‌ لازم‌ است‌ كه‌ هر چه‌ زودتر امروز زندانيان‌ را آزاد كند و كسانيكه‌ فرمان‌ قتلشان‌ صادر شده‌عفو نمائيد تا شايد خداوند اين‌ بليه‌ بزرگ‌ را دفع‌ نمايد هلاكوخان‌ بفرموده‌ خواجه‌ عمل‌ كرد وفرمان‌ آزادي‌ زندانيان‌ و كسانيكه‌ قرار بود كشته‌ شوند را صادر كرد كه‌ در اين‌ ضمن‌ عطاملك‌جويني‌ نيزاز مرگ‌ نجات‌ يافت‌ .

(خواجه‌ نصيرالدين‌ و آسيابان‌ ) 3 داستان‌

مشهور است‌ كه‌ خواجه‌ طوسي‌ در يكي‌ از مسافرتهاي‌ خود به‌ آسيابي‌ رسيد از آسيابان‌ درخواست‌ كرد كه‌ شب‌ را در آنجا بياسايد و صبح‌ حركت‌ كند. آسيابان‌ با ماندن‌ خواجه‌ در آنجاموافقت‌ كرد. خواجه‌ مي‌خواست‌ كه‌ بر بالاي‌ بام‌ آسيا رود و در آنجا استراحت‌ كند آسيابان‌ به‌خواجه‌ اظهار كرد كه‌ امشب‌ باران‌ خواهد آمد خوبست‌ شب‌ را در داخل‌ آسيا بسر بريد و در اين‌امر اصرار ورزيد. خواجه‌ هر چه‌ آسمان‌ را نگاه‌ كرد چيزي‌ كه‌ دليل‌ بر آمدن‌ باران‌ باشد نديد وقبول‌ نكرد و شب‌ را پشت‌ بام‌ خوابيد كه‌ ناگهان‌ نصفه‌هاي‌ شب‌ باران‌ شديدي‌ باريد كه‌ خواجه‌نصير بالاجبار به‌ درون‌ آسيا آمد و آسيابان‌ پرسيد از كجا دانستي‌ كه‌ امشب‌ باران‌ خواهد آمدآسيابان‌ گفت‌ هر وقت‌ هوا تغيير مي‌كند سگم‌ در درون‌ آسيا مي‌خوابد و بيرون‌ نمي‌رود خواجه‌فرمود افسوس‌ عمر بسياري‌ فاني‌ ساختيم‌ و بقدر ادراك‌ و فهم‌ سگي‌ تحصيل‌ نكرديم‌ .

خواجه‌ نصيرالدين‌ و مرگ‌ مادر هلاكو (2)

نقل‌ است‌ كه‌ وقتي‌ مادر هلاكوخان‌ مرد قبل‌ از دفنش‌ بعضي‌ از دانشمندان‌ كه‌ مخالف‌ حضورخواجه‌ نصير در دربار هلاكوخان‌ بودند شكايت‌ كردند كه‌ هلاكو ميداني‌ سئوال‌ قبر هست‌ و مادرتو بيسواد مي‌باشد و عاجز از پاسخ‌گويي‌ چه‌ بهتر كه‌ خواجه‌ نصير عالمي‌ دانشمند است‌ بامادرت‌ دفنش‌ كني‌ كه‌ از پاسخ‌ سئوالها بر آيد و مادرت‌ عذاب‌ نكشد هلاكو خواجه‌ نصير راخواست‌ و مطلب‌ را با او در ميان‌ گذاشت‌ خواجه‌ فهميد كه‌ توطئه‌ در كار است‌ با زيركي‌ خاصي‌جواب‌ داد كه‌ بنده‌ را بهتر است‌ كه‌ براي‌ خودتان‌ نگهداريد چون‌ از شما سؤالهاي‌ بيشتري‌ مي‌كنندهر وقت‌ كه‌ مرديد و فلاني‌ كه‌ چنين‌ پيشنهاد را كرده‌ است‌ با مادرتان‌ دفن‌ كنيد.

خواجه‌ نصيرالدين‌ طوسي‌ و اخلاق‌ (3)

نقل‌ است‌ ظاهرٹ در زمانيكه‌ خواجه‌ نصيرالدين‌ طوسي‌ از شهرت‌ علمي‌ بسزائي‌ برخوردار بوده‌است‌ شخصي‌ نامه‌اي‌ به‌ خواجه‌ نصيرالدين‌ طوسي‌ مي‌نويسد و در متن‌ نامه‌ بجاي‌ خطاب‌ باسم‌خواجه‌ نصير از كلمه‌ (كلب‌ ابن‌ كلب‌) سگ‌ پسر سگ‌ استفاده‌ مي‌كند. در اينجا اگر انساني‌ بدان‌درجه‌ علمي‌ برسد و از تقوي‌ برخوردار نباشد قطعٹ بنوعي‌ ديگر برخورد خواهد كرد اما از آنجا كه‌خواجه‌ نصير دانشمندي‌ فرزانه‌ و عارف‌ و سيره‌ او راه‌ و روش‌ ائمه‌ معصومين‌ است‌ اينگونه‌جواب‌ مي‌دهد از اينكه‌ در نامه‌ خطاب‌ به‌ سگ‌ كردي‌ اين‌ حيوان‌ با من‌ خيلي‌ تفاوت‌ دارد.
اولا او چهار پا است‌ و پوستش‌ پوشيده‌ از پشم‌; و ناخن‌ دراز دارد كه‌ اين‌ صفات‌ در من‌ وجودندارد بلكه‌ قامت‌ من‌ راست‌ و ناخنم‌ پهن‌ و ناطق‌ و خندانم‌ قطعٹ گيرنده‌ پس‌ از جواب‌ خواجه‌نصير شرمنده‌ اخلاق‌ او شده‌ است‌ و در اينجا بگفته‌ علامه‌ حلي‌ در باره‌ خواجه‌ نصير به‌ يقين‌مي‌رسيم‌ كه‌ گفته‌: كان‌ هذالشيخ‌ افضل‌ اهل‌ عصره‌ في‌ الاخلاق‌ فيمن‌ شاهدناه‌
اين‌ شيخ‌ (خواجه‌ نصير) با فضيلترين‌ مردمان‌ زمان‌ خودش‌ هست‌ در اخلاق‌ كه‌ ما تا كنون‌ديده‌ايم‌.

خواجه‌ نصيرالدين‌ طوسي‌ و رباعيات

بي‌گمان‌ خواجه‌ نصيرالدين‌ طوسي‌ از جمله‌ دانشمنداني‌ است‌ كه‌ با تمام‌ نبوغ‌ و تبحري‌ كه‌ درعلوم‌ داشته‌ گاهي‌ نيز اشعاري‌ مي‌سروده‌ است‌. اشعار او اكثرٹ مضامين‌ فلسفي‌ و عرفاني‌ ونجومي‌ و اخلاقي‌ دارد كه‌ ذيلا بعضي‌ از رباعيات‌ او با شرحي‌ مختصر از نظرتان‌ مي‌گذرد:
يكي‌ از اشعار معروف‌ او كه‌ در اولين‌ جلسات‌ قرآني‌ هفتگي‌ منازل‌ و مساجد كاربرد زيادي‌ دارد،و كمتر كسي‌ مي‌داند كه‌ اين‌ اشعار مربوط به‌ خواجه‌ نصيرالدين‌ طوسي‌ است‌، اشعار ذيل‌مي‌باشد:
(1)
تنوين‌ و نون‌ ساكنه‌ حكمش‌ بدان‌ اي‌ هوشياركز حكم‌ وي‌ زينت‌ بود اندر كلام‌ كردگار
اظهار كن‌ در حرف‌ حلق‌ ادغام‌ كن‌ در ير ملون‌مقلوب‌ كن‌ در حرف‌ يا درمابقي‌ اخفا بيار
حرف‌ خلقي‌ شش‌ بود اي‌ نور عين‌ها، همزه‌، حا، خا، عين‌، غين‌
خواجه‌ نصيرالدين‌ طوسي‌ اين‌ اشعار را در راه‌ برگشت‌ از عراق‌ به‌ طوس‌ گفته‌ كه‌ در بين‌ راه‌ متوجه‌مي‌شود شخصي‌ با لحن‌ خوش‌ قرآن‌ تلاوت‌ مي‌كند ولي‌ متأسفانه‌ اشتباه‌ مي‌خواند. خيلي‌مؤدبانه‌ به‌ او مي‌آموزد كه‌ قرآن‌ را صحيح‌ بخواند و في‌البداهه‌ اين‌ اشعار را مي‌سرايد كه‌ با اقبال‌عمومي‌ روبرو مي‌شود.
(2)
گر بيشتر از مرگ‌ طبيعي‌ مردي‌برخور كه‌ بهشت‌ جاوداني‌ بردي‌
ورز آنكه‌ در اين‌ شغل‌ قدم‌ نفشردي‌خاكت‌ برسر كه‌ خويشتن‌ آزردي‌
مضمون‌ شعر درباره‌ تسلط بر نفس‌ و آزاد ساختن‌ عقل‌ از اسارت‌ و تمايلات‌ حيواني‌ است‌.
(3)
لذات‌ دنيوي‌ همه‌ هيچ‌ است‌ نزد من‌در خاطر از تغيير آن‌ هيچ‌ ترس‌ نيست‌
روز تنعم‌ و شب‌ عيش‌ طرب‌ مراغير از شب‌ مطالعه‌ و روز درس‌ نيست‌
اين‌ شعر درباره‌ اهميت‌ درس و مطالعه‌ است‌ كه‌ مي‌گويند خواجه‌ نصيرالدين‌ طوسي‌ گفته‌ است‌.هر وقت‌ مشكلي‌ از او حل‌ مي‌شد حالت‌ وجد و نشاط به‌ او دست‌ مي‌داد و مي‌گفت‌ شاهزادگان‌كجايند كه‌ ببينند لذتي‌ را كه‌ من‌ احساس‌ مي‌كنم‌ بيشتر است‌ يا لذت‌هايي‌ كه‌ آنها از جهان‌ مادي‌مي‌برند؟ اين‌الملوك‌ و انباءالملوك‌
(4)
اندر ره‌ معرفت‌ بسي‌ تاخته‌ام‌وندر صف‌ عارفان‌ سرافراخته‌ام‌
چون‌ پرده‌زر وي‌ دل‌ برانداخته‌ام‌بشناخته‌ام‌ كه‌ هيچ‌ نشناخته‌ام‌
مضمون‌ شعر بيانگر آن‌ است‌ كه‌ خواجه‌ نصيرالدين‌ طوسي‌ با آن‌ همه‌ فضل‌ و دانش‌ تواضع‌ وفروتني‌ را سرلوحه‌ كار خود مي‌داند:
(5)
چون‌ نقطه‌ اگر ساكن‌ يكجا شوي‌چون‌ دايره‌ گر محيط پيماي‌ شوي‌
از قسمت‌ خويش‌ پاي‌ بيرون‌ ننهي‌گر چون‌ سرپرگار همه‌ پا شوي‌
مضمون‌ شعر درباره‌ سرنوشت‌ هر فرد مي‌باشد و بي‌مناسبت‌ با مرگ‌ هلاكوخان‌ هم‌ نيست‌
(6)
زين‌ گوشه‌ و ايوان‌ كه‌ برافراشته‌وين‌ خواسته‌ خلق‌ كه‌ برداشته‌
چه‌ فايده‌ بد ترا چو نايافته‌ كام‌بگذشتي‌ و اينها همه‌ بگذاشته‌اي‌
مضمون‌ شعر درباره‌ بي‌اعتباري‌ دنيا است‌ و اين‌ شعر درباره‌ يكي‌ از پادشاه‌ قهستان‌ است‌ كه‌ مردي‌جبار و ظالم‌ بوده‌ است‌. عمارتي‌ مي‌ساخت‌ كه‌ پايه‌اش‌ از ستم‌ و جور گذاشته‌ مي‌شود ولي‌ قبل‌از آنكه‌ ساختمان‌ به‌ اتمام‌ برسد او مي‌ميرد كه‌ خواجه‌ نصيرالدين‌ طوسي‌ اين‌ دو بيت‌ را انشاءمي‌كند و بر ايوان‌ عمارت‌ مي‌نويسد:
(7)
آن‌ قوم‌ كه‌ راه‌ بين‌ فتادند و شدندكس‌ را به‌ يقين‌ خبر ندادند و شدند
آن‌ عقده‌ كه‌ هيچ‌ كس‌ نتانست‌ گشودهر يك‌ گرهي‌ بر آن‌ نهادند و شدند
انسان‌ هر اندازه‌ كه‌ بيشتر در كشف‌ اسرار جهان‌ به‌ جستجو مي‌پردازد بهمان‌ نسبت‌ به‌ وسعت‌مجهولات‌ آگهي‌ پيدا مي‌كند و به‌ نمي‌دانم‌ها مي‌رسد كه‌ همين‌ درك‌ انسان‌ را به‌ تلاشهاي‌ پيگيرواميدارد.
(8)
اي‌ دوست‌ غم‌ جهان‌ فرسوده‌ مخوربيهوده‌ همي‌ غمان‌ بيهوده‌ مخور
چون‌ بوده‌ گذشت‌ نيست‌ نابوده‌ پديدخوش‌ باش‌ و غم‌ بوده‌ و نابوده‌ مخور
مضمون‌ شعر درباره‌ غنيمت‌ شمردن‌ لحظات‌ عمر است‌ با توجه‌ به‌ اينكه‌ انسان‌ قادر به‌ بدست‌آوردن‌ آنچه‌ كه‌ گذشته‌ نيست‌ و همچنين‌ از آينده‌ هم‌ اطلاعي‌ ندارد پس‌ بهتر كه‌ انسان‌ حال‌ راغنيمت‌ بشمارد.
(9)
ني‌ هر كه‌ بود عاشق‌ ديوانه‌ بودني‌ هر مرغي‌ سزاي‌ اين‌ دانه‌ بود
صد قرن‌ بگردد نگردد پيدامردي‌ كه‌ بر نفس‌ خويش‌ مردانه‌ بود
ادعاي‌ انسان‌ عارف‌ عاشق‌ بودن‌ به‌ حرف‌ نيست‌ بلكه‌ هر كسي‌ كه‌ از ميدان‌ عمل‌ سرافراز بيرون‌آيد مي‌تواند ادعا كند
(10)
نبود مهتري‌ چو دست‌ دهدروز تا شب‌ شراب‌ نوشيدن‌
يا غذاي‌ لذيذ خوردن‌يا لباس‌ لطيف‌ پوشيدن‌
من‌ بگويم‌ كه‌ مهتري‌ چه‌ بودگر تو اي‌ زمن‌ نيوشيدن‌
غمگنان‌ را زغم‌ رهانيدن‌در مراعات‌ خلق‌ كوشيدن‌
مضمون‌ شعر درباره‌ انساني‌ است‌ كه‌ به‌ فكر خودش‌ نباشد بلكه‌ به‌ فكر نفع‌ رساندن‌ به‌ ديگران‌باشد
(11)
زنهار كه‌ از براي‌ فرزندمعلول‌ و لئيم‌ دايه‌ مپسند
خويي‌ كه‌ به‌ شير در بدن‌ رفت‌آن‌ دم‌ بود كه‌ جان‌ زتن‌ رفت‌
مضمون‌ شعر درباره‌ تأثير تربيت‌ است‌ كه‌ علاوه‌بر عامل‌ وراثت‌ عامل‌ محيط، پدر و مادر وديگران‌ نيز در انسان‌ تأثير مي‌گذراند.
(12)
نظام‌ بي‌ نظام‌ ار كافرم‌ خواندچراغ‌ كذب‌ را نبود فروغي‌
مسلمان‌ خوانمش‌ زيرا كه‌ نبودمكافات‌ دروغي‌ جز دروغي‌
يكي‌ از شوخي‌ها خواجه‌ نصيرالدين‌ طوسي‌ با شخصي‌ به‌ نام‌ نظام‌ است‌ كه‌ ظاهرٹ از مخالفين‌خواجه‌ بوده‌ و ممكن‌ است‌ نظام‌الدين‌ عبدالملك‌ مراغي‌ باشد
(13)
اقبال‌ را بقا نبود دل‌ به‌ او مبندعمري‌ كه‌ در غرور گذاري‌ هبا بود
ور نيست‌ باورت‌ زمن‌ اين‌ نكته‌ گوش‌ كن‌اقبال‌ را چو قلب‌ كني‌ لابقا بود
اقبال‌ فردي‌ بوده‌ است‌ كه‌ هلاكو به‌ او اعتنا داشته‌ در يكي‌ از فرمانهاي‌ هلاكو به‌ او مي‌گويد آيانداي‌ امان‌ دادن‌ ما را نشنيدي‌؟ او مي‌گويد كه‌ من‌ مانند ديگران‌ نيستم‌ من‌ اقبال‌ هستم‌ و هميشه‌مايه‌ اقبال‌ خود و خانواده‌ هستم‌ كه‌ خواجه‌ نصير متوجه‌ اين‌ مطلب‌ ذوقي‌ مي‌شود كه‌ اقبال‌ رابرعكس‌ كنيم‌ لابقاء مي‌شود
(14)
اين‌ عمر كزو هست‌ ملالي‌ حاصل‌بگذشت‌ و نگشت‌ جزو بالي‌ حاصل‌
اين‌ غبن‌ مرا كشت‌ كه‌ مي‌بايد رفت‌ناكرده‌ در اين‌ جهان‌ كمالي‌ حاصل‌
انسان‌ در زندگي‌ بايد در پي‌ بدست‌ آوردن‌ كمالات‌ باشد و الا فرصتهاي‌ از دست‌ رفته‌ براي‌ انسان‌جز ضرر چيز ديگري‌ نيست‌.
(15)
گفتي‌ كه‌ گناه‌ به‌ نزد من‌ سهل‌ بوداين‌ كه‌ گويد كسي‌ كه‌ او اهل‌ بود
علم‌ ازلي‌ علت‌ عصيان‌ كردن‌نزد عقلا زغايت‌ جهل‌ بود
اين‌ شعر را خواجه‌ نصير در جواب‌ شعر خيام‌ سروده‌ كه‌ مضامين‌ جبري‌ دارد شعر خيام‌ بدينقراراست‌:
من‌ مي‌خورم‌ و هر كه‌ چو من‌ اهل‌ بودمي‌ خوردن‌ من‌ به‌ نزد او سهل‌ بود
مي‌ خوردن‌ من‌ حق‌ زازل‌ مي‌دانست‌گر مي‌ نخورم‌ علم‌ خدا جهل‌ بود
س‌: اگر گويند علم‌ الهي‌ شامل‌ همه‌ اشياء است‌ كه‌ از آن‌ جمله‌ است‌ افعال‌ عباد پس‌ هر گاه‌ او ازازل‌ از كافر كفر، و از عاصي‌ عصيان‌ دانسته‌ باشد ايشان‌ خلاف‌ آنرا نتوان‌ كرد و اين‌ معني‌ جبراست‌ كه‌ در رباعي‌ خيام‌ گفته‌ شده‌ است‌.
ج‌: بايد گفت‌ كه‌ علم‌ تابع‌ معلوم‌ است‌ نه‌ معلوم‌ تابع‌ علم‌ به‌ اين‌ معني‌ كه‌ چون‌ ذات‌ كافر و عاصي‌به‌ خودي‌ خود چنين‌ است‌ كه‌ هر گاه‌ موجود شوند اختيار كفر و عصيان‌ كنند و كفر و عصيان‌ ازقبيل‌ اعلامند او در ازل‌ از ايشان‌ كفر و عصيان‌ دانست‌ و اگر ايمان‌ مي‌آوردند و طاعت‌ مي‌كردندطاعت‌ و ايمان‌ مي‌دانست‌ چنانچه‌ كه‌ خواجه‌ نصير سروده‌ است‌.

خواجه‌ نصيرالدين‌ طوسي‌ و ولايت

>اليوم‌ اكملت‌ لكم‌ دينكم‌ و اتممت‌ عليكم‌ نعمتي‌ و رضيت‌ لكم‌ الاسلام‌ دنيٹ<(مائده‌ 2)
تسبيح‌ و خرقه‌ لذت‌ مستي‌ نبخشدت‌همت‌ در اين‌ عمل‌ طلب‌ از مي‌فروش‌ كن‌
(عيد غدير مصادف‌ است‌ با وفات‌ نابغه‌ اسلامي‌ خواجه‌ نصيرالدين‌ طوسي‌)
براستي‌ چرا عيد فطر و قربان‌ و غدير بدين‌ ترتيب‌ قرار گرفته‌اند بدين‌ خاطر كه‌ اين‌ سه‌ مكمل‌يكديگرند. در عيد فطر انسان‌ روزه‌دار پس‌ از پايان‌ ماه‌ بايد به‌ خويشتن‌ خويش‌ باز گردد بدانگونه‌كه‌ خودش‌ را در آئينه‌ دل‌ صاف‌ ببيند و قدم‌ در مرحله‌اي‌ بگذارد كه‌ بسي‌ سخت‌ است‌ و آن‌ مبارزه‌با نفس‌ يا جهاد اكبر است‌. پس‌ از طي‌ اين‌ مرحله‌ تقرب‌ الهي‌ ميسر است‌ كه‌ قربان‌ نام‌ گرفته‌ كه‌همين‌ مبارزه‌ بصورت‌ تمثيل‌ براي‌ حاجيان‌ قرباني‌ كردن‌ است‌ كه‌ اين‌ دو مرحله‌ فطر قربان‌مقدمه‌ايست‌ براي‌ نباء عظيم‌ كه‌ ولايت‌ است‌ و پذيرش‌ اين‌ ولايت‌ بدينگونه‌ است‌ تا صافي‌نشوي‌ (عيد فطر) و قرباني‌ نكني‌ (عيد قربان‌) مولائي‌ نشوي‌ (عيد غدير). در خبر است‌ درباره‌ آيه‌شريفه‌ لتسئلن‌ يومئذ عن‌ النعيم‌ از امام‌ جعفر صادق‌ عليه‌السلام‌ و امام‌ رضا عليه‌السلام‌ سئوال‌شد كه‌ مراد از نعيم‌ چيست‌؟ فرمودند: ولايت‌ و دوستي‌ ما اهل‌ بيت‌ است‌.
امام‌ رضا (ع‌) در جمعي‌ نشسته‌ بودند و صحبت‌ از نعيم‌ شد حضرت‌ فرمود مراد نعيم‌ آن‌ نيست‌كه‌ بعضي‌ از شما تعبير به‌ طعام‌ و آب‌ سرد، خوراك‌، پوشاك‌ و خواب‌ تفسير كند زيرا خداوندسئوال‌ نكند بندگان‌ خود را از آنچه‌ كه‌ بر فضل‌ خود بر ايشان‌ انعام‌ فرموده‌ است‌ بلكه‌ مراد از نعيم‌دوستي‌ و ولايت‌ ما اهل‌ بيت‌ است‌.
و همچنين‌ نقل‌ است‌ كه‌ ابو حنيفه‌ از امام‌ صادق‌ (ع‌) سئوال‌ كرد نعمت‌ چيست‌؟ حضرت‌ فرمود:
نحن‌ اهل‌ البيت‌ النعيم‌ الذي‌ انعم‌ ا بنا علي‌ العباد و ... مراد از نعيم‌، ما اهل‌ بيت‌ هستيم‌. خواجه‌نصيرالدين‌ طوسي‌ كه‌ عيد غدير مصادف‌ با وفات‌ آن‌ بزرگوار است‌ در باب‌ ولايت‌ اشعاري‌ به‌عربي‌ سروده‌ كه‌ مضامين‌ او برگرفته‌ از روايات‌ اهل‌ البيت‌ است‌.
لو ان‌ عبدٹ اتي‌ باالصالحات‌ غدٹو يود كل‌ نبي‌ مرسل‌ و ولي‌
اگر بنده‌اي‌ هر روز كارهاي‌ نيك‌ انجام‌ دهد و تمامي‌ انبياء مرسل‌ و اولياء را دوست‌ داشته‌ باشد.
و صام‌ ما صام‌ صوأم‌ بلا ملل‌وقام‌ ما قام‌ قوأم‌ بلاكسل‌
و بدون‌ خستگي‌ تمامي‌ ايام‌ را روزه‌ بدارد و بدون‌ تنبلي‌ شبها را عبادت‌ كند
و عاش‌ في‌ الناس‌ آلافٹ مؤلفه‌عار من‌ الذنب‌ معصومٹ من‌ الزلل‌
و هزار سال‌ پيوسته‌ در ميان‌ مردم‌ زندگي‌ كند بدون‌ هيچ‌ گناهي‌ و خالي‌ از هر گونه‌ لغزش‌
ما كان‌ في‌الحشر يوم‌ البعث‌ ينفعه‌الا بحب‌ امير المؤمنين‌ عليٹ
هرگز برايش‌ در روز محشر سودي‌ ندارد مگر اينكه‌ تمامي‌ آنها با دوستي‌ اميرالمؤمنين‌ همراه‌باشد.
عشق‌ به‌ اهل‌ البيت‌ در خواجه‌ نصير آنچنان‌ است‌ كه‌ در هنگام‌ فوت‌ با نهايت‌ تواضع‌ و فروتني‌وصيت‌ مي‌كند كه‌ مرا در حرم‌ امام‌ موسي‌ ابن‌ جعفر (ع‌) دفن‌ نماييد و آيه‌ شريفه‌ و كلبهم‌ باسطذراعيه‌ باالوصيد را بر روي‌ سنگ‌ قبرم‌ بنويسيد بدين‌ معني‌ كه‌ خواجه‌ نصير با لقب‌هاي‌استادالبشر، نابغه‌ اسلامي‌ و سلطان‌ المحققين‌ و القاب‌ ديگر كه‌ نام‌ گرفته‌ آنها همه‌ هيچند فقطعشق‌ و محبت‌ اهل‌ البيت‌ راه‌ نجات‌ است‌.
و ديگر اينكه‌ هر چه‌ داريم‌ از آنهاست‌ و من‌ با آنهمه‌ اطلاعات‌ و معلومات‌ خاك‌ پاي‌ ائمه‌ اطهارنمي‌شوم‌ اين‌ چنين‌ فروتني‌ و تواضع‌ خاصه‌ علماء رباني‌ است‌ كه‌ بنظر مي‌رسد خواجه‌ نصير دراين‌ جهت‌ با اين‌ وصيت‌ منحصر بفرد باشد:
نصير ملت‌ و دين‌ پادشاه‌ كشور
فضل‌يگانه‌اي‌ كه‌ چون‌ او مادر زمانه‌ نزاد
بسال‌ ششصد و هفتاد و بذي‌ الحجه
‌روز هيجدهم‌ در گذشت‌ در بغداد
حسن‌ ختام‌ بحث‌ ولايت‌ را با اين‌ شعر حافظ به‌ پايان‌ مي‌بريم‌:
توئي‌ آن‌ گوهر پاكيزه‌ كه‌ در عالم‌ قدس‌ذكر خير تو بود حاصل‌ تسبيح‌ ملك‌

گزيده‌ كلام‌ دانشمندان‌ در باره‌ خواجه‌ نصيرالدين‌ طوسي‌

1ـ حضرت‌ امام‌ خميني‌ (ره‌):
و اما قضيه‌ خواجه‌ نصير و امثال‌ خواجه‌ نصير را شما ميدانيد اين‌ را كه‌ خواجه‌ نصير در اين‌دستگاهها وارد مي‌شد نمي‌رفت‌ وزارت‌ كند مي‌رفت‌ آنها را آدم‌ كند نمي‌رفت‌ براي‌ اينكه‌ درتحت‌ نفوذ آنها باشد مي‌خواست‌ آنها را مهار كند.
2ـ قاضي‌ نورا...شوشتري‌ در مجالس‌المومنين‌:
...فيلسوفي‌ كه‌ روان‌ افلاطون‌ و ارسطو به‌ وجود او مفاخرت‌ و مباهات‌ جويد و زبان‌ حال‌بوعلي‌ سينا شكر مساعي‌ جميله‌ او گويد عقل‌ فعال‌ در اشراق‌ طفل‌ راه‌ اوست‌ و مشكلات‌ ارباب‌كمال‌ موقوف‌ به‌ يك‌ نگاه‌ او.
3ـ مرحوم‌ حاجي‌ خليفه‌ از دانشمندان‌ اهل‌ تسنن‌ در كتاب‌ مشهورش‌ كشف‌الظنون‌ در طبقات‌ دانشمندان‌نوشته‌ مي‌گويد:
بعضي‌ از دانشمندان‌ مصرف‌ كننده‌ هستند از اين‌ و آن‌ مي‌گيرند و دستمايه‌ كارشان‌قرارمي‌دهند اما يكدسته‌ خودشان‌ منبع‌ هستند كاالنصير الطوسي‌ كه‌ همه‌ به‌ او نيازمند هستند.
4ـ مرحوم‌ علامه‌ طباطبائي‌ صاحب‌ تفسيرالميزان‌ :
علامه‌ طباطبائي‌ معتقد است‌ كه‌ قرن‌ هفتم‌ اوج‌ شكوفايي‌ و گسترش‌ و اقتدار عرفان‌ و تصوف‌است‌ و در اين‌ باره‌ مي‌گويد:
رابطه‌ بين‌ عقل‌ وشرع‌ از بيانات‌ 2 فيلسوف‌ بزرگ‌ ابونصرفارابي‌ و ابن‌ سينا است‌ كه‌ جامع‌ فلسفه‌يونان‌ بوده‌اند. و پس‌ از آنها
شيخ‌ شهاب‌ الدين‌ سهروردي‌ ميان‌ ذوق‌ و برهان‌ را جمع‌ كرد و فلسفه‌ اشراق‌ را تجديد نمود وپس‌ از آن‌ در قرن‌ هفتم‌ خواجه‌ نصيرالدين‌ طوسي‌ به‌ توفيق‌ ميان‌ عقل‌ و شرع‌ پرداخت‌ و درحقيقت‌ وارث‌ آن‌ 3 بزرگوار گرديد.
5ـ مرحوم‌ مجتبي‌ مينوي‌ در مقدمه‌ كتاب‌ اخلاق‌ ناصري‌ چنين‌ مي‌گويد:
شهرت‌ خواجه‌ نصير در اقطار عالم‌ پيچيده‌ است‌ و باالخصوص‌ به‌ واسطه‌ تاليفاتي‌ در رياضيات‌و هيأت‌ داشته‌ مورد احترام‌ علماي‌ مغرب‌ زمين‌ است‌ اگوست‌ كنت‌ در تقويمي‌ كه‌ از پيشروان‌فلسفه‌ تحقيقي‌ ترتيب‌ داده‌ اسم‌ خواجه‌ را بر يكي‌ از روزهاو ابن‌ سينا بر يكي‌ از روزها گذاشته‌ و ازاهل‌ قلم‌ ايران‌ همين‌ دو نفر در آن‌ تقويم‌ مذكورند و همچنين‌ خواندم‌ كه‌ يكي‌ از جبالي‌ را كه‌ دركره‌ ماه‌ توسط دوربين‌ ديده‌ و كشف‌ كرده‌اند باسم‌ نصيرالدين‌ ناميده‌اند.
6ـ علامه‌ محمد تقي‌ جعفري‌ :
دانشگاهي‌ ذاتٹ حوزه‌ وي‌ است‌ و حوزه‌ وي‌ ذاتٹ دانشگاهي‌ همانطوريكه‌ در طول‌ تاريخ‌ سراغ‌داريم‌، خواجه‌ نصيرالدين‌ تجسمي‌ از اين‌ دو نهاد بزرگ‌ جامعه‌ بشري‌ است‌.
7ـ علامه‌ آيت‌ ا...حسن‌ آزاده‌ آملي‌ :
خواجه‌ نصيرالدين‌ طوسي‌ انساني‌ است‌ قرآني‌ كه‌ قلم‌ و قدم‌ و سياست‌ عملي‌ او تمامٹ براي‌رضاي‌ خدا بوده‌ است‌ .
انديشمندان‌ ديگري‌ چون‌ علامه‌ حلي‌ ، فاضل‌ قوشجي‌ ، غياث‌ الدين‌ جمشيد، جرجي‌ زيدان‌ ،هانري‌ كوربن‌ ، بروكلمان‌ و ... درباره‌ خواجه‌ نصيرالدين‌ طوسي‌ مطالبي‌ را گفته‌اند، كه‌ فعلا نيازي‌بذكر آنها نمي‌باشد.

آشنائي‌ با چند تن‌ از دانشمندان‌ ، شعراء و عرفاي‌ قرن‌ هفتم‌

قرن‌ هفتم‌ بوجود گروهي‌ از حكما و عرفا و شعراي‌ بزرگ‌ مفتخر است‌ و قرن‌ شكوفايي‌ علم‌ ودانش‌ نام‌ گرفته‌ كه‌ علاوه‌ بر خواجه‌ نصيرالدين‌ طوسي‌ كه‌ از افتخارات‌ قرن‌ هفتم‌ مي‌باشد ديگران‌عبارتند از :
1 ـ مولوي‌ جلالدين‌ محمد بلخي‌ رومي‌ صاحب‌ مثنوي‌
2 ـ شيخ‌ سعدي‌ شيرازي‌ شاعر فارسي‌ زبان‌
3 ـ شيخ‌ محي‌ الدين‌ ابن‌ عربي‌ مؤلف‌ فصوص‌ و فتوحات‌ مكيه‌ كه‌ پدر عرفان‌ علمي‌ است‌ .
4 ـ شيخ‌ صدرالدين‌ محمد ابن‌ اسحاق‌ قونوي‌ از شاگردان‌ محي‌الدين‌ عربي‌ و كتاب‌ فكوك‌ اوبمنزله‌ شرحي‌ بر كتاب‌ فصوص‌ است‌.
5 ـ ابن‌ فارض‌ مصري‌ شاعر عرب‌ زبان‌ كه‌ مضامين‌ اشعارش‌ تمامٹ عرفاني‌ است‌ و به‌ گفته‌ بعضي‌از محققين‌ اشعار ابن‌ فارض‌ بنوعي‌ شرحي‌ بر فتوحات‌ مكيه‌ محي‌الدين‌ عربي‌ است‌.
6 ـ محقق‌ حلي‌ صاحب‌ كتاب‌ شرايع‌ در فقه‌ شيعه‌ كه‌ محاضره‌ علمي‌ او با خواجه‌ نصير بر سراستحباب‌ تياسر در قبله‌ اهل‌ عراق‌ مشهور است‌.
7 ـ ابن‌ ابي‌ الحديد معتزلي‌ صاحب‌ شرح‌ نهج‌ البلاغه‌ كه‌ زنده‌ بودن‌ او مديون‌ وساطت‌ خواجه‌نصير است‌ .
8 ـ ابن‌ مالك‌ نحوي‌ صاحب‌ كتاب‌ الفيه‌ كه‌ شاهكار نظم‌ علمي‌ و ادبي‌ در صرف‌ و نحو است‌.
9 ـ ابن‌ ميثم‌ بحراني‌ يكي‌ از شارحين‌ نهج‌ البلاغه‌ .
10 ـ شيخ‌ رضي‌ از نوابغ‌ صرف‌ و نحو عربي‌ صاحب‌ شرح‌ كتاب‌ كافيه‌(نحو)، شافيه‌(صرف‌)، وقصايد هفتگانه‌ ابن‌ ابي‌ الحديد.
11 ـ خاندان‌ ابن‌ اثير كه‌ 3 برادرند 1 ابوالعادات‌ مجدالدين‌ صاحب‌ كتاب‌ نهايه‌ 2 عزالدين‌ علي‌صاحب‌ كتاب‌ كامل‌ في‌ التاريخ‌ و اسدالغابه‌ في‌ معرفه‌اخبارالصحابه‌ 3 ضياالدين‌ ابوالفتح‌ نصرا...صاحب‌ كتاب‌ المثل‌الساير كه‌ بهتر كتاب‌ در ادبيات‌ عربي‌ است‌.
دانشمندان‌ ديگري‌ چون‌ :
12 ـ (ابن‌ كمونه‌)
13 ـ (ابن‌ ابي‌ اصيبعه‌)
14 ـ (نجم‌ الدين‌ دبيران‌ قزويني‌)
15 ـ (شيخ‌ اوحدالدين‌ فخركرماني‌)
16 ـ (كمال‌ الدين‌ اسمعيل‌ اصفهاني‌)
17 ـ (شيخ‌ شهاب‌ الدين‌ سهروردي‌)
18 ـ (قاضي‌ سراج‌ الدين‌ محمودارموي‌)
19 ـ (اثيرالدين‌ ابهري‌ )
در قرن‌ هفتم‌ مي‌زيسته‌اند.
و اين‌ قرن‌ شاهد دهها دانشمند رياضي‌ مسلمان‌ بوده‌ كه‌ باز هم‌ سر آمد رياضيدانان‌خواجه‌نصيرالدين‌ طوسي‌ مي‌باشد كه‌ نيازي‌ به‌ ذكر اسامي‌ رياضيدانان‌ نمي‌باشد.
ولي‌ از تحقيقات‌ بعمل‌ آمده‌ باين‌ نتيجه‌ مي‌رسيم‌ كه‌ قرن‌ هفتم‌ علاوه‌ بر دانشمندان‌ در ساير علوم‌فقط 14 دانشمند رياضي‌ مسلمان‌ در اين‌ قرن‌ مي‌زيسته‌اند.

آثار و تأليفات‌ خواجه‌ نصيرالدين‌ طوسي‌ (ره‌)(خطي‌) موجود

در كتابخانه‌ مرحوم‌ آيت‌ا...العظمي‌ مرعشي‌ (ره‌)
رديف‌نام‌ كتاب‌موضوع‌ملاحظات‌
1آداب‌ المتعلمين‌اخلاق‌فارسي‌
2آغاز و انجام‌فلسفه‌فارسي‌
3اجوبه‌ مسائل‌ القونوي‌امامت‌پاسخ‌ عربي‌
4اخلاق‌ ناصري‌اخلاق‌فارسي‌
5اساس‌ الاقتباس‌منطق‌فارسي‌
6الاعتقادات‌اعتقادات‌عربي‌
7الامامه‌اعتقادات‌عربي‌
8انعكاس‌ الشعاعات‌ و انعطافهاهندسه‌عربي‌
9اوصاف‌ الاشراف‌اخلاق‌فارسي‌
10بقاالنفس‌ بعد خراب‌ البدن‌فلسفه‌عربي‌
11انفساخ‌ الصور بعدالموت‌فلسفه‌عربي‌
12بيست‌ باب‌اسطرلاب‌فارسي‌
13تجريد العقايدكلام‌عربي‌
14تحرير اصول‌ الهندسه‌ و الحساب‌هندسه‌عربي‌
15ترجمه‌ الثمره‌نجوم‌فارسيه‌
16تلخيص‌ المحصل‌فلسفه‌عربي‌
17تنسوق‌ نامه‌ ايلخاني‌ (جواهرنامه‌)طبيعيات‌فارسي‌
18جامع‌ الحساب‌حساب‌فارسي‌
19جبر و اختيارفلسفه‌فارسي‌
20الجبر و المقابله‌حساب‌عربي‌
21جواب‌ رساله‌ نجم‌ الدين‌ كاتبي‌متفرقات‌عربي‌
22جواب‌ رساله‌ نجم‌ الدين‌ الكاتبي‌ الثانيه‌فلسفه‌عربي‌
23جوامع‌ الحساب‌ علي‌ التخت‌ و التراب‌حساب‌عربي‌
24جواهر الفرايض‌فقه‌عربي‌
25حل‌ مشكلات‌ الاشارات‌ و التنبيهات‌فلسفه‌عربي‌
26حل‌ مشكلات‌ معينيه‌هيئت‌فارسي‌
27رساله‌ الطوسي‌ الي‌ الكاتبي‌ الاولي‌فلسفه‌عربي‌
28رسم‌ و آئين‌ پادشاهان‌ قديم‌اخلاق‌فارسي‌
29رمل‌رمل‌فارسي‌
30زبده‌الهيه‌هيئت‌فارسي‌
31تحرير اكراوطرلوقس‌هندسه‌عربي‌
32تحرير اكرثاوذوسيوس‌هندسه‌عربي‌
33تحرير اكرمانالاوس‌هندسه‌عربي‌
34تحرير الايام‌ و الليالي‌هيئت‌ هندسه‌عربي‌
35تحرير جرم‌ النيرين‌ و بعديهاهيئت‌عربي‌
36تحرير الطلوع‌ و الغروب‌هيئت‌عربي‌
37تحرير ظاهرات‌ الفلك‌هيئت‌عربي‌
38تحريرالكره‌ و الاسطوانه‌هندسه‌عربي‌
39تحرير مأخوذات‌ ارشميدس‌هندسه‌عربي‌
40تحرير المساكن‌ لثاوذوسيوس‌هندسه‌عربي‌
41تحرير المطالع‌ لاستعلابيوس‌رياضي‌عربي‌
42تحرير معطيات‌ اقليدس‌هندسه‌عربي‌
43تحرير المفروضات‌هندسه‌عربي‌
44تحرير المناظر لاقليدس‌هندسه‌عربي‌
45التذكره‌هيئت‌عربي‌
46سير و سلوك‌عرفان‌فارسي‌
47سي‌ فصل‌تقويم‌عربي‌
48سي‌ فصل‌تقويم‌فارسي‌
49شرح‌ ثمره‌ بطلميوس‌نجوم‌فارسي‌
50شرح‌ رساله‌العلم‌اعتقادات‌عربي‌
51صبح‌ كاذب‌هيئت‌فارسي‌
52العلل‌ و المعلولات‌فلسفه‌عربي‌
53قواعد العقايدكلام‌عربي‌
54كيفيه‌ صدورالموجودات‌فلسفه‌عربي‌
55مصارع‌ المصارع‌فلسفه‌عربي‌ چاپ‌ شده‌
56معيارالاشعارهيئت‌فارسي‌
57المعينيه‌هيئت‌فارسي‌
58مقولات‌ عشرمنطق‌فارسي‌
59تحرير محبسطي‌رياضيات‌عربي‌ موجود در
كتابخانه‌ قاهره‌ بادستخط خواجه‌نصيرالدين‌
60كشف‌ القناع‌رياضيات‌عربي‌ موجود درتركيه‌
61آلات‌ رصدي‌ـــدر موزه‌ لندن‌

فهرست‌ كتبي‌ كه‌ مورد استفاده‌ قرار گرفته‌

1هزار يك‌ نكته‌آيت‌ ا...حسن‌ زاده‌ آملي‌
2اخلاق‌ ناصري‌خواجه‌ نصيرالدين‌ طوسي‌
3اوصاف‌ الاشراف‌خواجه‌ نصيرالدين‌ طوسي‌
4مصارع‌ المصارع‌خواجه‌ نصيرالدين‌ طوسي‌
5آغاز و انجام‌خواجه‌ نصيرالدين‌ طوسي‌ باتعليفات‌ آيت‌الله‌ حسن‌زاده‌ آملي‌
6شيوه‌ دانش‌ پژوهي‌ آداب‌ المتعلمين‌خواجه‌ نصيرالدين‌ طوسي‌ ترجمه‌باقر غباري‌
7تجريد الاعتقادخواجه‌ نصيرالدين‌ طوسي‌ شرح‌فارسي‌ علامه‌ شعراني‌
8كاوش‌ در رصدخانه‌ مراغه‌ دكتر پرويز ورجاوند
9زندگينامه‌ رياضيدانان‌ دوره‌ اسلامي‌دكتر ابوالقاسم‌ قرباني‌
10شعر و شاعري‌ در آثار خواجه‌ نصيرالدين‌معظمه‌ اقبالي‌ (اعظم‌)
11تاريخ‌ علوم‌ اسلامي‌مرحوم‌ همائي‌
12زندگي‌ خواجه‌ نصيرالدين‌ طوسي‌مصطفي‌ بادكوبه‌اي‌
13سرگذشت‌ و عقايد فلسفي‌ خواجه‌ نصيرالدين‌محمد مدرس‌ زنجاني‌
14اقوال‌ لائمه‌ ج‌ 11 و 12محب‌ الاسلام‌
15صحيفه‌ نور ج‌ 8
منبع: http://www.kntu.ac.ir

 

پنج شنبه 3 اسفند 1391  10:59 AM
تشکرات از این پست
nezarat_ravabet
sotehdelan
sotehdelan
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : تیر 1391 
تعداد پست ها : 669
محل سکونت : اصفهان

اندیشه های اجتماعی خواجه نصیرالدین طوسی

اندیشه های اجتماعی خواجه نصیرالدین طوسی

اندیشه های اجتماعی خواجه نصیرالدین طوسی

 





 

اصالت جامعه

بحث اصالت جامعه، علاوه بر آنکه یک بحث فلسفی درباره ی جامعه است، در واقع مکمل بحث تعریف علم مدنی و موضوع آن نیز هست. خواجه نصیر در این بحث، برای علم مدنی موضوعی حقیقی را تدارک می بیند و فراتر از آنچه دیگر حکمای اسلامی در موضوع این علم مطرح کرده اند، گام می نهد. می توان گفت در بین حکمای اسلامی، اولین کسی که بصراحت از اصالت جامعه به مفهوم فلسفی آن سخن گفته، خواجه نصیرالدین است. از بیانات خواجه به خوبی روشن است که وی تحویل موضوع علم مدنی به موضوعات علوم دیگر را نمی پذیرد، چنانکه به اعتباری بودن وجود و وحدت موضوع این علم رأی نمی دهد، بلکه برای جامعه وجودی حقیقی قائل است، که بر اثر زندگی اجتماعی پدید می آید و آثار ویژه ی خود را دارد و قوانین بخصوصی بر آن حاکم است، آثار و قوانینی که در یک یک افراد، بتنهایی یا در جمع اعتباری آنها یافت نمی شود. وی در یک بیان بسیار کوتاه و در عین حال دقیق، دیدگاه خود را بیان می کند. او در ابتدا به بیان ویژگی ترکیبهای حقیقی ــ در برابر ترکیبهای اعتباری ــ پرداخته و پس از آن جامعه را ــ به لحاظ دارا بودن ویژگیهای ترکیب حقیقی ــ مرکّبی حقیقی دانسته است و بدین گونه، وجود قوانین ویژه ی جامعه ــ به لحاظ آنکه وجودی حقیقی دارد ــ پرداخته و معتقد است که جامعه دارای احکام و قوانینی ویژه خویش است و در عین حال تأکید می کند که این صورت جدید ــ و به تعبیر خواجه هیأت ــ و آثار خاص جامعه (خاصیّت) و قوانین مخصوص به جامعه ــ که خواجه آن را حکم نامیده ــ همان آثار افراد یا قابل تحویل به آنها نیست، بلکه امور نوری است که در پرتو زندگی اجتماعی پدید می آیند. خواجه می نویسد:
به حکم آنکه هر مرکّبی را حکمی [قانون] و خاصیتی [آثار] و هیأتی [صورت جدید] بُود، که بدان متخصص و منفرد باشد و اجزاء او را با او در آن مشارکت نبُود، اجتماع اشخاص انسانی را نیز از روی تألّف و ترکّب، حکمی و هیأتی و خاصیتی بُود، به خلاف آنچه در هر شخص از اشخاص موجود بود.(1)
با توجه به دیدگاه خواجه در باب «مدنی بالطبع بودن» انسان، می توان نتیجه گرفت که وی جامعه را مرکّبی حقیقی می داند که از ترکیب ارگانیک اجزاء پدید آمده است و تقسیم کار، از جمله عناصر وحدت و انسجام آن است.

عوامل مؤثر در تشکیل اجتماع

براستی تشکیل اجتماعات چه ضرورتی داشته و دارد؟ تشکیل جامعه چه نیازهایی را برای انسان برمی آورد که بدون آن برآوردن آنها ناممکن است؟ و اگر انسانها هر یک بتنهایی زندگی می کردند، با چه مشکل و مسأله ای مواجه می شدند؟ با دقت در عبارات خواجه در پاسخ به سؤالاتی از این دست، به سه عامل برمی خوریم.
1.عامل زیستی: بقای انسانها و ادامه حیات آنها در گرو اجتماع آنهاست و انسانها هیچ یک به تنهایی از عهده این مهم برنمی آیند؛ چون در این صورت اقدام انفرادی برای تأمین نیازهای اولیه (غذا، لباس، مسکن و سلاح)، ابتدا باید به تهیه و ساخت وسایل درودگری و آهنگری اقدام کرد تا با آنها وسایل زراعت، درو، آسیاب کردن، ریسیدن، بافتن و ... تهیه شود و آنگاه به امور (کشاورزی، نساجی و ...) پرداخت و غذا، پوشاک، مسکن و سلاح خود را تأمین کرد، اما چون در مدت تهیه این وسایل، انسان بدون غذا می ماند، از رسیدن به هدف خود باز می ماند. تنها راه چاره این است که انسانها با هم مجتمع شوند و با تقسیم کار، هر یک فقط به یکی از این امور مشغول شوند و در رشته ی کار خود، بیش از نیاز خود تولید کنند، تا با مبادله ی تولیدات اضافه بر نیاز، اسباب معیشت و بقای نوع انسان فراهم شود: (2)
و چون وجود نوع بی معاونت صورت نمی بندد و معاونت بی اجتماع محال است، پس نوع انسان بالطبع محتاج بُوَد به اجتماع. (3)
2.کمال خواهی: انسان فطرتاً کمال طلب است، اما این امر به دو دلیل منوط به زندگی اجتماعی و اختلاط و معاشرت با دیگر انسانهاست: اول آنکه کمال انسان منوط به بقای حیات اوست و این امر نیز همانطور که گفته شد، با زندگی اجتماعی ممکن است:
و چون اشخاص نوع انسان در بقای شخص و نوع به یکدیگر محتاجند، و وصول ایشان به کمال بی بقا ممتنع، پس در وصول به کمال محتاج یکدیگر باشند، و چون چنین بُود، کمال و تمام هر شخصی به دیگر اشخاص نوع او منوط بُود. پس بر او واجب بُود که معاشرت و مخالطت ابنای نوع کند بروجه تعاون ... .(4)
دوم آنکه قوه و استعداد رسیدن به کمال، زمانی در انسان به فعلیت می رسد که در میان همنوعان خود زندگی کند، چون در خلال معاشرت و اختلاط با مردم است که زمینه ی بروز فضایل و رذایل اخلاقی فراهم می شود و انسان از وجود آنها در خود آگاه می گردد و با اعمال فضایل و سرکوبی رذایل به مراتب کمال دست می یابد:
... و چون به سبب عزلت و وحشت، رذایل اوصافی که در طبیعت به قوت دارند، به فعل نمی آرند، جماعتی قاصرنظران، ایشان را اهل فضایل می پندارند، و این توهمی خطا بود، چه ... عدالت نه آن بُود که مردمی را که نبینند بر او ظلم نکنند، بل آن بُود که معاملات با مردم، بر قاعده ی انصاف کنند ... .(5)
بعلاوه، کناره گیری از مردم و جامعه، مستلزم آن است که شخص برای تأمین نیازهای اولیه ی زیستی خود ناگزیر به مردم روی آورد و از دسترنج آنان استفاده کند، بی آنکه در عوض چیزی به آنان عرضه کند و این خود عین جور و ظلم است و از مسیر فضیلت بدور:
... کسانی که از تألیف بیرون شوند و به انفراد و وحدت میل کنند، از فضیلت بی بهره مانند، چه، اختیار وحشت و عزلت و اعراض از معاونت ابنای نوع، با احتیاج به مقتنیات ایشان محض جور و ظلم باشد... .(6)
و چون مردم به یکدیگر محتاجند و کمال و تمام هر یک به نزدیک اشخاص دیگر است از نوع او، و ضرورت مستدعی استعانت، چه هیچ شخص به انفراد به کمال نمی تواند رسید، چنانکه شرح داده آمد. پس احتیاج به تألیفی که همه ی اشخاص را در معاونت به منزلت اعضای یک شخص گرداند ضروری باشد؛ و چون ایشان بالطبع متوجه کمال آفریده اند، پس بالطبع مشتاق آن تالّف باشند ... .(7)
3.گرایش ذاتی به انس
چون اُنس طبیعی از خواص مردم است و کمال هر چیزی در اظهار خاصیت خود بُود، چنانکه به چند موضع تکرار کردیم، پس کمال این نوع [انسان] نیز، در اظهار این خاصیت بُود با ابنای نوع خود، چه، این خاصیت مبدأ محبتی است که مستدعی تمدن و تألّف باشد.(8)
از مجموع عبارات خواجه درباره ی علل روی آوردن انسان به اجتماع، می توان چنین نتیجه گرفت که تفسیر خواجه از این عبارت معروف که «انسان مدنی بالطبع است»، این است که انسان علاوه بر آنکه ذاتاً اجتماعگراست، بالطبع محتاج اجتماع است؛ یعنی انسان نیازهای طبیعی ــ اعم از مادی و معنوی ــ دارد و به حکم عقل، برای ارضای آنها به زندگی اجتماعی روی می آورد. به عبارت دیگر، این نیازها که محرک اصلی گرایش انسان به اجتماع است، به طبیعت و سرشت انسان مربوط است و به بیان استاد مطهری در متن خلقت انسان برنامه ریزی شده است. البته این امر را نباید به معنی مجبور بودن بی قید و شرط انسان به اجتماعی زیستن دانست. به همین دلیل، برخی از انسانها با وجود همین نیازها راهی غیر از زندگی اجتماعی و تعاون را بر می گزینند و به گوشه گیری و عزلت روی می آورند.

تعاون

تاکنون دانستیم که به نظر خواجه، انسان موجودی اجتماعی است و برای برآوردن نیازهای طبیعی خود ــ اعم از مادی و معنوی ــ ناچار از زندگی اجتماعی است. به نظر خواجه، وصول به این غرض در سایه ی وجود تعاون در اجتماع امکانپذیر است:
و چون مردم مدنی بالطبع است و معیشت او جز به تعاون ممکن نه ... و تعاون موقوف بود بر آنکه بعضی خدمت کنند، و از بعضی ستانند و به بعضی دهند، تا مکافات و مساوات و مناسبت مرتفع نشود ... .(9)
خواجه در این عبارت، علاوه بر تأکید بر لزوم وجود تعاون برای نیل به غرض از تشکیل اجتماع، مشخص می کند که مقصود او از تعاون، معنای دقیقی است و شامل هرگونه همکاری و مبادله ای نمی شود، بلکه تعاون آن نوع رابطه ای است که در آن مساوات و تناسب بین آنچه دو طرف رد و بدل می کنند، برقرار باشد. او در جای دیگر چنین می فرماید:
و چون مردم به یکدیگر محتاجند و کمال و تمام هر یک به نزدیک اشخاص دیگر است از نوع او، و ضرورت مستدعی استعانت، چه هیچ شخص به انفراد به کمال نمی تواند رسید، چنانکه شرح داده آمد، پس احتیاج به تألیفی که همه ی اشخاص را در معاونت به منزلت اعضای یک شخص گرداند، ضروری باشد... .(10)
عبارت فوق دلالت بر آن دارد که خواجه بینشی ارگانیستی درباره ی جامعه دارد و وجدان جمعی را باور داشته، به ضرورت وجدان جمعی برای دستیابی به کمال اعتقاد دارد:
و چون اشخاص نوع انسان در بقای شخص و نوع به یکدیگر محتاجند و وصول ایشان به کمال بی بقا ممتنع، پس در وصول به کمال محتاج یکدیگر باشند ... پس بر او واجب بود که معاشرت و مخالطت ابنای نوع کند و بر وجه تعان، والّا از قاعده ی عدالت منحرف گشته باشد و به سمت جور متصف شده.(11)
در این دو عبارت و عبارت ذیل، خواجه بصراحت، تعاون (همکاری مبتنی بر مساوات و عدالت) را تنها ضامن نظم و اعتدال در جامعه و تأمین نیازهای طبیعی انسان می داند، به نحوی که عدم تحقق آن به بی نظمی و اختلال در جامعه و حتی نابودی نوع انسان منجر می شود:
و چون دواعی افعال مردمان مختلف است و توجه حرکات ایشان به غایات متنوع، اگر ایشان را با طبایع ایشان گذارند، تعاون ایشان صورت نبندد ... و چون تنازع در میان افتد به افنا و افساد یکدیگر مشغول شوند... .(12)
توجه خواجه به امر نظم، تعاون و همبستگی اجتماعی، تا حدی است که بقا و استمرار هر گروه، ملت، حکومت و مدنیّتی را در گرو آنها می داند و زوال و فروپاشی آنها را با توجه به این عامل مهم، تحلیل می کند. به نظر وی، نظم، تعاون و همبستگی از راه تقسیم کار میسّر می شود و رعایت عدالت، ضامن استمرار آن در جامعه است؛ از این رو، خواجه در بسیاری موارد این مفاهیم را در کنار هم یا ناظر به یکدیگر مورد استفاده قرار می دهد:
و باید که مقرر باشد به نزدیک ناظر در امور ملک، که مبادی دولتها [اقبال، سعادت و بهره مندی]، از اتفاق رأیهای جماعتی خیزد که در تعاون و تظاهر [پشتیبانی] یکدیگر، به جای اعضای یک شخص باشند ... .(13)
هرچند در اینجا خواجه تعاون و همبستگی را به عنوان عاملی برای موفقیت دولتها مطرح کرده است، از تحلیلی که ارائه می کند، می توان آن را به هر گروه و اجتماع کوچک و بزرگی تعمیم داد. او در تحلیل خود در این زمینه می نویسد:
و سبب آنکه مبادی دول، اتفاق است، آن بُوَد که هر شخصی را از اشخاص انسانی قوتی محدود باشد، و چون اشخاص بسیار جمع آیند، قوتهای ایشان اضعاف قوت هر شخصی بود لامحاله. پس چون اشخاص در تألّف و اتحاد مانند یک شخص شوند، در عالم شخصی برخاسته باشد که قوت او آن قوت بود، و چنانکه یک شخص با چندان اشخاص مقاومت نتواند کرد، اشخاص بسیار که مختلف آلاراء و متباین الاهوا باشند هم، غلبه نتوانند کرد؛ چه ایشان به منزلت یک یک شخص باشند، که به مصارعت کسی که قوت او اضعاف قوت این یک یک شخص بُوَد، برخیزند و لامحاله همه مغلوب باشند، مگر ایشان را نیز نظامی و تألّفی بُود که قوت جماعت با قوت آن قوم تکافی تواند کرد، و چون جماعتی غالب شوند، اگر سیرت ایشان را نظامی بود و اعتبار عدالتی کنند، دولت ایشان مدتی بماند والا بزودی متلاشی شود، چه، اختلاف دواعی [انگیزه ها] و اهوا با عدم آنچه مقتضی اتحاد بُوَد، مستدعی انحلال باشد.(14)
خواجه در ادامه ی این مطلب و در بیان اهمیت تعاون و همبستگی برای حفظ جوامع و حکومتها در مقابل فشارهایی که از خارج بدانها وارد می شود و موجودیت آنها را تهدید می کند، مطالبی را عنوان می کند که به نظریه ی عصبیت ابن خلدون و مراحل ظهور و سقوط دولتها و تمدنها بسیار شبیه است.
و اکثر دولتها، مادام که اصحاب آن با عزیمتهای ثابت بوده اند و شرایط اتفاق رعایت می کرده، در تزاید بوده است و سبب وقوف و انحطاط آن رغبت قوم در مقتضیات مانند اموال و کرامات بوده، چه، قوّت و صولت اقتضای استکثار این دو جنس کند، و چون ملابس آن شوند، هر آینه ضعفای عقول بدان رغبت نمایند، و از مخالطت، سیرت ایشان به دیگران سرایت کند، تا سیرت اول بگذراند و به ترفّه و نعمت جویی و خوش عیشی مشغول شوند، و اوزار دفع و حرف بنهند، و ملکاتی که در مقام اکتساب کرده باشند فراموش کنند و همتها به راحت و آسایش و عُطلت میل کنند. پس اگر در اثنای این حال خصمی قاهر قصد ایشان کند، استیصال جماعت بر او آسان بود، والا خود کثرت و کرامات ایشان را بر تکبر و تجبّر دارد، تا تنازع و تخالف ظاهر کنند و یکدیگر را قهر کنند، و همچنانکه در مبدأ دولت هر که به مقاومت و مناقشت ایشان برخیزد مغلوب گردد، در انحطاط به مقاومت و منازعت هر که برخیزند، مغلوب گردند. و تدبیر حفظ دولت به چیز بود: یکی تألّف اولیا، و دیگر تنازع اعدا.(15)
به طور کلی، با فقدان تعاون در جامعه و از بین رفتن زمینه ی همبستگی، شاهد زوال و فروپاشی آن ــ یا بر اثر هجوم از خارج یا از هم گسستن پیوندهای اجتماعی از داخل ــ خواهیم بود و به این طریق، خواجه بینش خود را در مورد تغییرات اجتماعی و انقلابها و به تعبیری فلسفه ی تاریخ و راز ظهور و افول تمدنها ارائه می کند.

تقسیم کار اجتماعی

قبل از ورود به بررسی آراء خواجه در مورد تقسیم کار، ذکر نکته ای مناسب است و آن وجو رگه ها و مایه هایی از دید کارکردگرایانه در اندیشه های خواجه است. در خلال عبارات خواجه به مفاهیمی برمی خوریم که گرچه با الفاظی دیگر بیان شده است، با برخی مفاهیم اساسی در مکتب کارکردگرایی مطابقت دارد؛ مفاهیمی از قبیل نظام، تعادل، کارکرد، ضدکارکرد و وحدت کارکردی، که اولین اصل از اصول سه گانه ی کارکردگرایی است. برای مثال، خواجه در عبارتی با بیان احتیاج انسانها به یکدیگر برای نیل به کمال چنین می گوید:
... هیچ شخص به انفراد به کمال نمی تواند رسید، چنانکه شرح داده آمد. پس احتیاج به تألیفی که همه اشخاص را در معاونت به منزلت اعضای یک شخص گرداند، ضروری باشد ... .(16)
در اینجا خواجه جامعه را یک کل (نظام) و به منزله ی شخص واحد می داند، که اعضا و اجزاء آن هر یک وظیفه ای (کارکرد) به عهده دارند و سازگاری و هماهنگی کامل بین کارکرد تمام آنها به چشم می خورد (وحدت کارکردی)؛ یعنی همگی در جهت حفظ و بقای کل عمل می کنند.
همانطور که ملاحظه شد، خواجه اهمیت خاصی برای تعاون در جامعه قائل است. به نظر وی تنها راه تحقق تعاون در جامعه تقسیم کار میان افراد جامعه است:
... و مدینه موضع اجتماعی اشخاصی که به انواع حرفتها و صناعتها تعاونی که سبب تعیّش بود، می کنند.(17)
البته این تقسیم کار باید به نحوی باشد که همگان به یک صناعت مشغول نشوند، بلکه هر یک شغل و حرفه ای جداگانه به عهده گیرند؛ چون در غیر این صورت، محصول کار همه یکسان می شود و زمینه مبادله و تعاون از بین می رود و غرض انسانها از تشکیل اجتماع، یعنی تأمین نیازمندیها از طریق تعاون محقق نمی گردد. پس نه فقط هر کس باید به حرفه و صناعتی مشغول شود و از چند پیشگی احتراز کند، بلکه متولیان اداره ی جامعه باید بر این امر نظارت کنند تا از بروز اختلال در نظام جامعه جلوگیری شود. به طور خلاصه، خواجه بر این عقیده است که کارکرد تقسیم کار و تخصص، ایجاد امکان تعاون و همکاری بین آحاد جامعه و در نتیجه، تحقق نظم و تعادل در امور جامعه است:
و چون مدار کار انسان بر معاونت یکدیگر است، و معاونت بر آن وجه صورت می بندد که به مهمات یکدیگر به تکافی و تساوی قیام نمایند، پس اختلاف صناعات که از اختلاف عزایم [طبایع] (18) صادر شد، مقتضی نظام بُود، چه، اگر همه ی نوع بر یک صناعت توارد نمودندی، محذور اول [زوال نوع انسان] باز آمدی... .(19)
خواجه اینچنین تقسیم کار را سبب انتظام و تعادل نظام اجتماعی معرفی می کند.
خواجه برای لزوم تخصصی شدن مشاغل سه دلیل ذکر می کند، که به نحوی با مسأله ی مهم مورد نظر او، یعنی تحقق هر چه کاملتر تعاون، جریان یافتن هرچه بهتر امور در جامعه و به عبارت بهتر تحقق نظم و تعادل در جامعه مرتبط است. آن سه دلیل از این قرار است: اول آنکه طبع افراد، از نظر استعداد و تناسب برای اشتغال به مشاغل مختلف تفاوت دارد و هر شخص برای یک حرفه ی خاص، استعداد بیشتری دارد و پرداختن به کاری غیر از آن، نتیجه ای مطلوب به دست نمی دهد؛ دوم آنکه با تمرکز در یک حرفه ی خاص، شخص در درازمدت تجربه و مهارتی در سطح عالی کسب می کند و در مقابل، چند شغلی موجب مهارت نیافتن در کار و ناتوانی شخص از ایفای نقش خود به طور کامل می شود؛ سوم آنکه ممکن است دو یا چند حرفه وقت معنی برای خود داشته باشند و اشتغال شخص به حرفه هایی اینچنین که وقت خاص آنها با هم تداخل دارد، موجب بازماندن فرد از یکی از آنها می شود و موجب مفقود شدن حلقه ای از زنجیره ی تعاون در جامعه می گردد. روشن است که جهت تمام این مطالب به سوی چاره اندیشی برای تسهیل جریان امور در جامعه است:
و عدالت اقتضای آن کند که هر یک در مرتبه ی خود باشند و از آن مرتبه تجاوز ننمایند، و باید که یک شخص را به صناعات مختلف مشغول نگردانند، از جهت سه چیز: یکی آنکه طبایع را خواص بود، و نه هر طبیعتی به هر عملی مشغول تواند بود؛ و دوم آنکه صاحب یک صناعت را در احکام آن صناعت به تدقیق نظر و ترقی همت، حظّی حاصل آید به روزگار دراز، و چون آن نظر و همت متوزّع و منقسم گردد بر صناعات مختلف، همه مختل ماند و از کمال قاصر؛ و سیم آنکه بعضی صناعات را وقتی بود که با فوات آن وقت فایت شود، و باشد که دو صناعت را اشتراک افتد در یک وقت، پس به یکی از دیگری باز ماند، و چون یک شخص دو سه صناعت داند، او را به اشرف و اهم مشغول گردانیدن و از دیگران منع کردن اولی، تا چون هر یکی به کاری که مناسبت او با آن زیادت بود مشغول باشد، تعاون حاصل آید و خیرات در تزاید بُوَد و شرور در تناقص.(20)
دورکیم نیز در این زمینه استدلال کرده است که هر گاه فعالیت انسانی در سطح بیشتری پخش شود و به چند پیشه و شغل بپردازد، بازده کار کمتر می شود و از تعاون در اجتماع باز می ماند.(21)

عوامل مؤثر در تخصصی شدن مشاغل

آنچه در خلال عبارات فوق ملاحظه کردیم، عبارت بود از تأکید و استدلال خواجه بر لزوم تخصص و ارائه راه عملی اجرای این امر. خواجه در ضمن عباراتی دیگر، به اموری اشاره دارد که جزو عوامل مؤثر در تخصص محسوب می شوند و جریان این امر را تسهیل می کنند. به طور خلاصه آن عوامل از این قرارند:
1.طبایع مختلف افراد، که قبلاً هم بدان اشاره شد؛
2.بلندهمتی و دون همتی افراد، که موجب توجه بعضی به مشاغلی می شود که از منزلت اجتماعی بالایی برخوردارند و نیز موجب اکتفای بعضی دیگر به مشاغلی با منزلت پست تر و پایین تر است؛
3.کیاست و هوشمندی و عدم آن، که باعث می شود عده ای منزلت بالا یا پست مشاغل را دریابند و بدانها راغب یا از آنها رویگردان شوند و عده ای هم از پذیرش مشاغل پست ابایی نداشته باشند؛
4.تفاوت افراد در عقل، توان مدیریت و تدبیر، قدرت بدنی، ابهّت ظاهری و ...، که موجب می شود هر فرد به شغل خاصی روی آورد؛
5.اختلاف طبقاتی و تفاوت افراد در توان اقتصادی، عاملی است که خواجه با دیدی کارکردی به آن می نگرد و معتقد است برای تسهیل فرایند تعاون و تقسیم کار، مفید بلکه لازم است. به نظر او، این امر موجب می شود افراد به دلیل نیاز اقتصادی، به خدمت و کار برای دیگران تن در دهند و عده ای نیز به دلیل توان اقتصادی از نیروی کار دیگران بهره مند شوند:
و چون مدار کار انسان بر معاونت یکدیگر است و معاونت بر آن وجه صورت می بندد که به مهمات یکدیگر به تکافی و تساوی قیام نمایند، پس اختلاف صناعات که از اختلاف عزایم صادر شد، مقتضی نظام بُود؛ چه، اگر همه ی نوع [انسان] بر یک صناعت توارد نمودمندی، محذور اول [فنای نوع انسان] بازآمدی، از این جهت، حکمت الهی، اقتضای تباین همم و آراء ایشان کرد، تا هر یکی به شغلی دیگر رغبت نمایند، بعضی شریف و بعضی خسیس و در مباشرت آن خرسند و خوشدل باشند؛ و همچنین، احول ایشان در توانگری و درویشی و کیاست و بلادت مختلف تقدیر کرد، که اگر همه توانگر باشند، یکدیگر را خدمت نکنند و اگر درویش باشند، همچنین، در اول از جهت بی نیازی از یکدیگر و در دوم از جهت عدم قدرت بر ادای عوض خدمت یکدیگر؛ و چون صناعات در شرف و خساست مختلف بُود، اگر همه در قوّت تمیز متساوی باشند، یک نوع اختیار کنند و در دیگر انواع معطل مانند و مطلوب حاصل نیاید؛ و این است آنچه حکما گفته اند: لو تساوی الناس لهلکوا جمیعاً.
ولکن چون بعضی به تدبیر صائب ممتاز باشند، و بعضی به فضل قوت، و بعضی به شوکت تمام و بعضی به فرط کفایت، و جماعتی از تمیز و عقل خالی و به مثابت ادوات و آلات اهل تمیز را، همه کارها بر این وجه که مشاهده می افتد، مقدور گردد و از قیام هر یک به مهم خویش، قوام عالم و نظام معیشت بنی آدم به فعل آید.(22)
تبیین علل و عوامل تقسیم کار و تخصصی شدن مشاغل، نقطه ی جدایی خواجه نصیرالدین و امیل دورکیم از یکدیگر است. دورکیم در این مورد به عوامل اجتماعی «تراکم جمعیت و رقابت شدید» ناشی از این امر اشاره می کند، ولی خواجه تعدادی از عوامل را برمی شمرد که بجز یک مورد (توانگری و درویشی)، همه آنها در زمره ی عوامل فردی اند و تبیین وی را از نوع روانشناسی یا روانشناسی اجتماعی تلقی می کند و بعلاوه، تمام عوامل مذکور را به تقدیر الهی نسبت می دهد، هرچند از نقش عوامل ماورایی در طول عوامل طبیعی، غافل نیست.

محبت و همبستگی اجتماعی

کارکرد مهم تقسیم کار در راستای بقا و انسجام جامعه است، همبستگی اجتماعی و احساس الفت و محبت میان افراد جامعه است. دورکیم در این زمینه معتقد است که صرف تفاوت و عدم تشابه میان افراد، موجب جذب افراد به سوی یکدیگر و پیدایی الفت و احساس همبستگی میان آنان می شود؛ البته این امر در صورتی است که تفاوتها نسبت به یکدیگر حالت مکمل داشته باشند و افراد در ارتباط با یکدیگر احساس کنند که نقصی از آنان مرتفع و نیازی از آنان برآورده شده است. بدین ترتیب، تقسیم کار و تنوع مشاغل موجب می شود افراد از خدمت و نتیجه کار دیگران برای رفع نیازها و نقایص خود استفاده کنند و خود نیز در قبال دیگران همین نقش تکمیل کنندگی را ایفا کنند. بنابراین، همین تفاوتها موجب پیدایش دوستیها، تعاون، و همبستگی می شود. به نظر دورکیم، آثار اقتصادی تقسیم کار در مقایسه با آثار اخلاقی آن ــ که برای نظام اجتماعی نیز مفید است ــ بسیار ناچیز است.(23) دورکیم این نوع همبستگی ناشی از تفاوتها را همبستگی ارگانیک می نامد؛ در مقابل همبستگی مکانیکی، که ویژه ی جوامع سنتی و ناشی از تشابه افراد در ارزشها، آراء و عقاید است. خواجه نیز در خلال طرح مسأله تقسیم کار و ضرورت آن، به این کارکرد مهم، یعنی همبستگی ارگانیکی اشاره می کند.(24) در ادامه به میزان بالای اهمیت اجتماعی محبت می پردازد. به نظر وی، محبت موجب اتحاد و همبستگی میان افراد و مانع از هم گسستن پیوندهای اجتماعی می شود. بنابراین، قوام جامعه به وجود این عامل بستگی دارد. با وجود محبت روال امور در جامعه به طور طبیعی خواهد بود و در صورت فقدان آن است که اولیای امور، برای حفظ نظام جامعه و کنترل رفتار اجتماعی باید به نظارت بر اجرای عدالت و انصاف در میان اجتماع اهتمام ورزند:
... و ما پیش از این اشارتی کرده ایم به تفضیل محبت بر عدالت؛ و علت آن معنی آن است که عدالت مقتضی اتحادی است صناعی، و محبت مقتضی اتحادی طبیعی، و صناعی به نسبت با طبیعی مانند قَسری [اجباری] باشد، و صناعت مقتدی بود به طبیعت. پس معلوم شد که احتیاج به عدالت که اکمل فضایل آن است در باب محافظت نظام نوع، از جهت فقدان محبت است، چه، اگر محبت میان اشخاص حاصل بودی، به انصاف و انتصاف احتیاج نیفتادی.(25)
نکته شایان ذکر این است که وجود تفاوتها و نقایص در افراد و احساس نیاز آنها به یکدیگر، بتنهایی موجب محبت میان آنان و در نتیجه، باعث اتحاد و همبستگی اجتماعی نمی شود و وجود امر یا اموری مشترک میان آنان، در تحقق محبت ضروری است. همچنانکه در عبارت نقل شده، (26) در ضمن ذکر محبت به عنوان نتیجه ی تقسیم کار و تفاوتهای افراد، یک ارزش مشترک برای همه افراد ذکر شد و آن عبارت بود از کمال خواهی؛ یعنی چون انسانها فطرتاً کمال خواهند و این مقصود جز از طریق زندگی اجتماعی و معاشرت و الفت با دیگران ممکن نمی شود، بالطبع اشتیاق به الفت (محبت) در دیگران در او پدید می آید. بر این اساس، حتی در صورت نیاز شدید افراد به یکدیگر، اگر در هدف و ارزش اشتراکی وجود نداشته باشد، محبت، همبستگی و اتحادی میان آنان محقق نخواهد شد. از این روست که می بینیم خواجه در تقسیم جوامع به فاضله و غیرفاضله (27) (شامل جاهله، فاسقه و ضالّه)، در مقام بیان وجه ممیّز هر یک از دیگری بر ارزش، رأی و عقیده ی مشترک میان آحاد آن جامعه تکیه می کند و حتی در مورد جامعه ای که ترکیبی از چند نوع جامعه است، بر اشتراک افراد آن، در ترکیبی از چند ارزش تأکید دارد.
بنابراین، خواجه وجود هر دو نوع اتحاد و همبستگی (ناشی از تفاوتها و تشابه ها) را برای قوام و نظام جامعه لازم می داند؛ تفاوتی که در این زمینه بین خواجه و دورکیم به چشم می خورد، در این است که دورکیم علاوه بر مطالب مذکور، ضمن مقایسه بین جوامع در دوره های گذشته و جدید و بررسی ویژگیهای اجتماعی آنها، بر این باور است که در جوامع سنتی گذشته، همبستگی اجتماعی بیشتر ناشی از تشابه افراد و در جوامع جدید بیشتر ناشی از تفاوت افراد است.

قشربندی اجتماعی

با توجه به آنچه درباره ی آراء خواجه در باب تقسیم کار گفته شد، می توان به نظر او در باب دو مقوله ی طبقات اجتماعی و تحرک اجتماعی پی برد. همانطور که گفته شد، به نظر خواجه هر شخصی باید یک شغل و نقش در جامعه به عهده بگیرد و از چند شغلی بپرهیزد. همچنین فرد در انتخاب شغل خود نباید کاملاً آزاد باشد و در این امر، باید به ویژگیهای ذاتی هر فرد توجه شود که چندان هم در اختیار او نیست و از طبیعت خاص او ناشی می شود؛ مانند قوت یا ضعف در نیروی عقلی و جسمی، نیروی تدبیر و مدیریت. پس جایگاه هر شخص در نظام قشربندی جامعه، بر اساس کاری که از او برمی آید، در یک طبقه خاص و نوعاً غیرقابل تغییر است. از این رو، افراد نباید برای کسب منزلت اجتماعی بالاتر، نقش و شغل خود را تغییر دهند؛ چون همانطور که گذشت، این امر در تقابل با مصالح عمومی جامعه است و همیشه در چنین مواردی نظر خواجه، فردگرایی و اعمال سلیقه های شخصی محکوم و تقدم با مصالح جمع است. البته این در صورتی است که افراد بر اساس صلاحیتهایی که واجد آنند، شغلی را برگزیده، منزلتی به دست آورند.
در اینجا مناسب است به تصویری که خواجه از طبقات اجتماعی زمان خود ارائه می دهد، اشاره کنیم. در این تصویر، در هر طبقه مشاغل متفاوتی گنجانده شده، ولی ملاک در این طبقه بندی نقش و کارکرد کمابیش مشترکی است که برای آنها قائل است.(28) در این میان نباید توجه خاص خواجه به لزوم اعتدال در نظام اجتماعی، که در ضمن بینش طبیعت گرایانه خود از نظام اجتماعی، شرط حصول آن را بیان می کند، از نظر دور داشت:
و بر پادشاه واجب بُود که در حال رعیت نظر کند و بر حفظ قوانین معدلت توفّر نماید، چه، قوام مملکت به معدلت بُود؛ و شرط اول در معدلت آن بُود که اصناف خلق را با یکدیگر متکافی دارد، چه، همچنانکه امزجه ی معتدل به تکافی چهار عنصر حاصل آید، اجتماعات معتدل به تکافی چهار صنف صورت بندد:
اول، اهل قلم، مانند ارباب علوم و معارف و فقها و قضات و کتّاب و حسّاب و مهندسان و منجّمان و اطبّا و شعرا، که قوام دین و دنیا به وجود ایشان بُود و ایشان به مثابت آبند در طبایع.
و دوم، اهل شمشیر، مانند مقاتله و مجاهدان و مطّوّعه و غازیان و اهل ثغور و اهل بأس و شجاعت و اعوان ملک و حارسان دولت، که نظام عالم به توسط ایشان بُود و ایشان به منزلت آتشند در طبایع.
و سیم، اهل معادله چون تجّار که بضاعات از افقی به افقی برند و چون محترفه و ارباب صناعات و حرفه ها و جُبات خراج که معیشت نوع بی تعاون ایشان ممتنع بود و ایشان به جای هوایند در طبایع.
و چهارم، اهل مزارعه چون برزگران و دهقانان و اهل حرث و فلاحت، که اقوات همه جماعت مرتب دارند و بقای اشخاص بی مدد ایشان محال بُود، و ایشان به جای خاکند در طبایع.
و چنانکه از غلبه یک عنصر بر دیگر عناصر، انحراف مزاج از اعتدال و انحلال ترکیب لازم آید، از غلبه یک صنف از این اصناف بر سه صنف دیگر انحراف امور اجتماع از اعتدال و فساد نوع لازم آید، و از الفاظ حکما در این معنا آمده است که: فضیلة الفلاحین هو التعاون بالاعمال، و فضیلة التجار هو التعاون بالاموال، و فضیلة الملوک هو التعاون بالآراه السیاسیه و فضیلة الالهیین هو التعاون بالحکم الحقیقیه، ثمّ هم جمیعاً یتعاونون علی عمارة المدن بالخیرات و الفضائل.(29)

هنجارها و قوانین اجتماعی

قواعد اجتماعی، اموری قراردادی است که کارکرد مهم آن ایجاد نظم در امور جامعه است؛ البته این قواعد اموری نسبی است و در اقوام و ملل و در دوره های زمانی مختلف، تفاوت می کند. خواجه در این قواعد قراردادی را بر حسب منشأ و سبب قرارداد، به دو بخش آداب و رسوم، و ناموس یا قانون تقسیم می کند. آداب و رسوم، آن دسته از قواعد است که بر اثر توافق آحاد جامعه یا جماعتی بر آن پدید آمده است. ناموس یا قانون نیز، آن است که با پشتوانه ی تأیید الهی و به دست شخصی همچون پیامبر یا امام معصوم ارائه می شود. این قوانین، که خواجه از آنها به ناموس الهی تعبیر می کند، علاوه بر احکام فردی و عبادات، قوانین اجتماعی را نیز شامل می شود و وظیفه ی افراد را در مورد شیوه ی رفتار در خانواده و جامعه، و نیز شیوه های تنظیم رفتار اجتماعی را روشن می سازد:
و بباید دانست که مبادی مصالح اعمال و محاسن افعال نوع بشری که مقتضی نظام امور و احوال ایشان بُود، در اصل یا طبع باشد یا وضع؛ اما آنچه مبدأ آن طبع بُود، آن است که تفاصیل آن متقضای عقول اهل بصارت و تجارت ارباب کیاست بود و به اختلاف ادوار و تقلّب سیر و آثار، مختلف و متبدّل نشود، و آن اقسام حکمت عملی است که یاد کرده آمد؛ و اما آنچه مبدأ آن وضع بود، اگر سبب وضع اتفاق رأی جماعتی بُود بر آن، آن را آداب و رسوم خوانند، و اگر سبب اقتضای رأی بزرگی بود، مانند پیغمبری یا امامی، آن را نوامیس الهی گویند؛ و آن نیز سه صنف باشد: یکی آنچه راجع با هر نفسی بود به انفراد، مانند عبادات و احکام آن؛ و دوم آنچه راجع با اهل منازل بود به مشارکت، مانند مناکحات و دیگر معاملات؛ و سیم آنچه راجع به اهل شهرها و اقلیمها بود، مانند حدود و سیاسات ... .(30)
البته به نظر خواجه پرداختن به قوانین جزئی، در قلمرو علم فقه و خارج از حیطه ی علم مدنی است؛ چون علم مدنی متکفل بیان قوانین کلی و ثابت است.(31)

کنترل اجتماعی

خواجه در ضمن بیان نیاز زندگی اجتماعی، به قانون و دولت به عنوان مجری قانون، و به مسأله انحرافات اجتماعی و علل بروز آن و نیز به لزوم نظارت بر رفتار اجتماعی و تنظیم کنترل آن اشاره می کند. به نظر وی، گرچه انسانها بالطبع به زندگی اجتماعی محتاجند و برای ادامه ی حیات خود در فرایند تعاون و همکاری شرکت می کنند، در اعمال و رفتارهای خود انگیزه های متفاوتی دارند و مقاصد و اهداف گوناگونی را مدّ نظر قرار می دهند که بیشتر جنبه ی فردگرایانه دارد. اگر این فردگرایی مجال بروز کامل یابد، جامعه به سوی ظلم و تجاوز، کشمکش بین افراد و از هم گسیختگی پیش می رود و نظام معیشت به مخاطره می افتد. بنابراین، برای پیشگیری یا کنترل چنین مسأله ای، به قانون و مجری آن نیاز می افتد. البته همانطور که قبلاً آمد، به نظر وی قانون باید از جانب خداوند وضع شده باشد و پیامبر یا امام معصوم حامل و مجری آن باشد:
پس در تقدیر اوضاع [قراردادها و قوانین]، به شخصی احتیاج باشد که به الهام الهی ممتاز بود از دیگران تا او را انقیاد نمایند.(32)
بدین طریق، هدایت همگان به کمال واقعی تضمین می شود. قابل ذکر است که خواجه با همین بیان و برهان (نیاز زندگی به قانونی که ضامن کمال واقعی انسانها باشد)، بر لزوم وحی و نبوت استدلال کرده است.(33) در اینجا عبارات خواجه را نقل می کنیم:
و چون دواعی افعال مردمان مختلف است و توجه حرکات ایشان به غایات متنوع؛ مثلاً قصد یکی به تحصیل لذتی و قصد دیگری به اقتنای کرامتی، اگر ایشان را با طبایع ایشان گذارند، تعاون ایشان صورت نبندد، چه متغلّب همه را بنده ی خود گرداند و حریص همه مقتنیات خود را خواهد، و چون تنازع در میان افتد، به افنا و افساد یکدیگر مشغول شوند، پس بالضروره نوعی از تدبیر باید که هر یکی را به منزلتی که مستحق آن باشد قانع گرداند و به حق خویش برساند، و دست هر یکی از تعدّی و تصرف در حقوق دیگران کوتاه کند، و به شغلی که متکفل آن بود از امور تعاون مشغول کند؛ و آن تدبیر را سیاست خوانند.
و چنانکه در مقالت اول در باب عدالت گفتیم، در سیاست به ناموس [شریعت و قانون] و حاکم و دینار احتیاج باشد، پس اگر تدبیر بر وفق وجوب و قاعده حکمت اتفاق افتد و مؤدّی بُود به کمالی در نوع و اشخاص به قوت است، آن را سیاست الهی خوانند، والا به چیزی دیگر که سبب آن سیاست بُود، اضافت کنند.(34)
خواجه در جای دیگر کنترل اجتماعی را بسیار مهم تلقی می کند و آن را مایه ی قوام جامعه و مانع از هم گسیختگی آن می داند و این مهم را از وظایف دولت می شمارد:
و بر پادشاه واجب بود که در حال رعیت نظر کند و بر حفظ قوانین معدلت توفّر نماید، چه، قوام مملکت به معدلت بوُد.(35)
وی در عبارات بعد، موارد و مصادیق چندی برای عدالت برمی شمارد، که یکی از آنها جلوگیری از انحرافات از طریق برخورد مناسب با منحرفان و نیز پاداش دادن و برخورد مناسب برای رعایت کنندگان هنجارهای جامعه است. قبل از ورود به بحث عدالت و کنترل اجتماعی و نقل عبارات وی در این باره، به نظر خواجه در باب نقش محبت در رفتار اجتماعی اشاره ای خواهیم کرد.

نقش محبت در رفتار اجتماعی

به نظر خواجه، اجرای عدالت به منظور کنترل رفتار اجتماعی و حفظ نظام امور جامعه است، ولی با وجود محبت در جامعه، زمینه ی نیاز به اجرای عدالت که همان خروج از مسیر تعاون و همبستگی است، از بین می رود. به عبارت دیگر، محبت در رتبه، مقدم بر کنترل اجتماعی است و با وجود آن نیازی به کنترل در جامعه وجود ندارد:
پس معلوم شد که احتیاج به عدالت که اکمل فضایل آن است، در باب محافظت نظام نوع، از جهت فقدان محبت است، چه، اگر محبت میان اشخاص حاصل بودی، به انصاف و انتصاف احتیاج نیفتادی.(36)
در واقع، محبت در بینش خواجه همان نقشی را دارد که اجتماعی شدن در رعایت هنجارها دارد و همانگونه که کنترل اجتماعی در جایی مطرح است که فرد اجتماعی نشده و اجتماعی شدن سامان نیافته باشد، عدالت نیز در جایی مطرح است که محبت وجود نداشته باشد یا بسیار تضعیف شده باشد.

روشهای رسمی کنترل اجتماعی

توجه خواجه در مورد ناهنجاریها، بیشتر به آن دسته از انحرافات است که در فرایند تعاون اجتماعی اختلال ایجاد می کند. وی همچنین در بیان علت بروز انحرافات، به انگیزه ها و مقاصد فردی توجه کرده و ریشه های اجتماعی و ساختاری را مورد توجه قرار نداده است. نکته دیگر اینکه در ارائه راههای کنترل ــ که در ذیل خواهد آمد ــ این عقیده وجود دارد که باید به افراد به تناسب حالات و ویژگیهای آنها برخورد شود و رفتارهای بهنجار تأیید و رفتارهای نابهنجار منع شود:
و شرط دوم در معدلت آن بُود که در احوال و افعال اهل مدینه نظر کند و مرتبه ی هر یکی، بر قدر استحقاق و استعداد تعیین کند؛ و مردمان پنج صنف باشند:
اول کسانی که به طبع خیّر باشند و خیر ایشان متعدی بود ... پس باید که نزدیکترین کسی که به پادشاه بُود این جماعت باشند، و در تعظیم و توقیر و اکرام و تبجیل ایشان، هیچ دقیقه مهمل نباید گذاشت و ایشان را رؤسای باقی خلق باید شناخت.
و صنف دوم، کسانی که به طبع خیّر باشند و خیر ایشان متعدی نبُود، و این جماعت را عزیز باید داشت و در امور خود مُزاج العله (37) گردانید.
و صنف سیم، کسانی که به طبع نه خیّر باشند و نه شریر، و این طایفه را ایمن باید داشت و بر خیر تحریض فرمود، تا به قدر استعداد و کمال برسند.
و صنف چهارم، کسانی که شریر باشند و شرّ ایشان متعدی نبُود، و این جماعت را تحقیر و اهانت باید فرمود و به مواعظ و زواجر و ترغیبات و ترهیبات بشارت و انذار کرد، تا مگر طبع خود بازگذارند و به خیر گرایند، والا در هوان و خواری می باشند.
و صنف پنجم کسانی که به طبع شریر باشند و شرّ ایشان متعدی، و این طایفه خسیس ترین خلایق و رُذاله ی موجودات باشند ... و این قوم را نیز مراتب بود. گروهی را که اصلاح ایشان امیدوار بُود، به انواع تأدیب و زجر اصلاح باید کرد، والا از شرّ منع کرد، و گروهی را که اصلاح ایشان امیدوار نبُود، اگر شرّ ایشان شامل نبُود، با ایشان مداراتی رعایت باید کرد، و اگر شرّ ایشان عام و شامل بود، ازالت شرّ ایشان واجب باید دانست.
و ازالت شرّ را مراتب بُود یکی حبس، و آن منع بود از مخالطت با اهل مدینه؛ و دوم قید، و آن منع بود از تصرفات بدنی؛ و سیم نفی، و آن منع بود از دخول در تمدن، و اگر شرّ او به افراط بود و مؤدّی به افنا و افساد نوع، حکما خلاف کرده اند در آنکه قتل او جایز بود یا نه، ... و قاعده کلی در این باب آن است که نظر در مصلحت عموم کنند به قصد اول، و در مصلحت خاص او به قصد ثانی.(38)

انواع مجامع

از آنجا که خواجه مباحث اجتماعی را در قالب حکمت مدنی ــ که از علوم عملی است ــ مطرح کرده و در صدد ارائه ی آن شیوه ی زندگی است که به سعادت و کمال واقعی منجر می شود، همانند بسیاری از فیلسوفان اجتماعی دیگر به تصویر جامعه ی آرمانی مورد نظر خود پرداخته است. اما این تصویر فقط جنبه خیالپردازی ندارد؛ چرا که علاوه بر ذکر اوصاف مدینه ی فاضله، به بیان انواع جوامع غیرفاضله و ارزشها و عقاید اهالی و حکّام آنها پرداخته است. جوامع غیرفاضله، در واقع تصویری از وضعیت فعلی و عینی جوامع است. به عبارت دیگر، هر یک از انواع جوامع به منزله ی نوع آرمانی است، که در هر کدام، یکی از ویژگیها به حد نهایت بزرگ شده است و می تواند در تشخیص وضعیت عینی و ویژگیهای واقعی آن جامعه مفید باشد. بدین طریق، شناخت عینی از هر جامعه و جایگاه آن در میان انواع ارائه شده، فاصله ی آن از جامعه ی آرمانی معلوم می شود و مبنای حرکت به سوی تشکیل جامعه ی فاضله قرار می گیرد:
و غرض از این مُدن معرفت مدینه ی فاضله است، تا دیگر مُدن [که از طریق همین بویژه آنکه خواجه در موارد متعدد، شخص واجد صلاحیت برای حکومت را به طبیبی تشبیه می کند که از امراض جامعه به خوبی آگاه است و برعلاج و رفع آنها و حفظ صحت و سلامت جامعه قادر است. این نکته بدان معنی است که خواجه هیچ گاه شرایط عینی جامعه را از نظر دور نداشته است و آگاهی از قوانین حاکم بر روابط اجتماعی را برای کسی که سیاست و تدبیر جامعه را به عهده می گیرد، ضروری می داند:
و استحقاق ملک به حقیقت کسی را بُود که بر علاج عالم، چون بیمار شود، قادر بُود و به حفظ صحت او چون صحیح بُود قیام تواند نمود، چه، مَلِک طبیب عالم بود.(40)
البته آنچه از مقایسه آراء خواجه با حکیم فارابی به دست می آید، این است که خواجه در این بخش از مباحث، از اندیشه های فارابی تأثیر بسیاری پذیرفته و انواعی که برای جوامع ذکر می کند، کاملاً بر آراء فارابی در این زمینه منطبق است.
قبل از ذکر عبارات خواجه در این بحث، این نکته نیز قابل ذکر است که ملاک تقسیم جوامع، ارزشها، عقاید و هنجارهای مشترک و به عبارتی دیگر، فرهنگ آحاد جامعه است. خواجه جوامع را به طور کلی به دو نوع فاضله و غیرفاضله تقسیم می کند و برای جوامع غیرفاضله سه نوع جامعه ی جاهله، فاسقه و ضالّه را برمی شمرد. بعلاوه، نوع دیگری از جوامع غیرفاضله را با نام نوابت ذکر می کند که در میان جامعه فاضله پدید می آید. بدین صورت، وی پنج نوع کلی برای انواع جوامع قائل است.
خواجه همچنین هر یک از جوامع جاهله و فاسقه را بر حسب ملاکی که قبلاً ذکر شد، به شش نوع تقسیم می کند که از این قرار است: جامعه ی ضروریّه، نذالت، خسّت، کرامت، تغلّبیه و حرّیّت یا جماعت. او برای انواع جامعه ضالّه نهایتی قائل نیست. از آنجا که تشابه کاملی بین سخنان خواجه در این باب با آراء فارابی وجود دارد، از پرداختن به توصیف انواع جوامع خودداری می شود و فقط این نکته را یادآور می شویم که خواجه در این باب، اندکی به توضیح ویژگی رئیس یا حاکم این نوع جامعه می پردازد و در تمام اقسامی که از این پس خواهد آمد، این کار را تکرار می کند. وجه مشترک در تمام این موارد، این است که به نظر خواجه باید بین فرهنگ مردم و هیأت حاکمه اشتراک و همخوانی وجود داشته باشد. به عبارت دیگر، اقتدار حاکم در جوامع به مقبولیت آنان در نظر مردم بستگی دارد. از این رو، وی در تمام انواعی که ذکر می کند، کسی را به عنوان رئیس آن جامعه معرفی می کند که از لحاظ ارزش حاکم در آن جامعه، برترین فرد جامعه است. وی حتّی در موضعی تصریح می کند که رئیس مدینه ی فاضله نمی تواند در سایر مدینه های غیرفاضله ریاست کند و این نیست مگر به دلیل ناسازگاری ارزشهای مقبول مردم و حاکم و عدم اقتدار و مشروعیت وی در جوامع غیرفاضله.

زندگی اجتماعی و ضرورت وحی

ظاهر عبارات برخی از حکما و متکلمان و علمای اخلاق که زندگی اجتماعی را در بحث نبوت مستند قرار داده اند، آن است که ضرورت زندگی اجتماعی و پیدایش اختلاف بین انسانها را دلیل لزوم بعثت انبیا دانسته اند.(41) از این رو، برخی از دانشمندان و از جمله ابن خلدون در این استدلال مناقشه کرده و گفته اند این بیانات نمی تواند دلیل لزوم بعثت انبیا برای زندگی اینجهانی انسان باشد؛ زیرا آنچه در زندگی اجتماعی ضرورت دارد، وجود حاکمی مسلط ــ خواه الهی و خواه غیرالهی ــ است و شاهد آن وجود حکومتهای غیرالهی و در حال رفاه نسبی و حاکمیت قوانین بین آنان است.(42) بلی، اگر به سعادت انسان در آخرت چشم بدوزیم، ضرورت وحی به اثبات می رسد؛ زیرا هیچ کس از رابطه ی ما با زندگی اخروی، جز خداوند و پیامبرانش آگاه نیست.(43) خواجه نصیرالدین در دفاع از دیدگاه بوعلی و تبیین استدلال وی در این باره، یادآور می شود که مقصود شیخ الرئیس در این استدلال، صرفاً تأمین زندگی دنیوی نیست، بلکه سعادت کامل انسان را در دنیا و آخرت، در نظر داشته است. وی در این زمینه می نویسد:
بدان که جمیع آنچه شیخ الرئیس از امور شریعت و نبوت ذکر کرده، اموری نیست که زندگی اجتماعی انسان بدون آن ممکن نباشد، بلکه اموری است که نظام زندگی تضمین کننده سعادت عامه در دنیا و آخرت جز با آن کامل نمی شود. برای انسان در گذران زندگی، نوعی سیاست که پاسدار زندگی اجتماعی ضروری اش باشد، بس است، هرچند حکومتی از روی استیلا یا مشابه آن باشد و دلیل این مطلب، نمونه های عینی چنین جوامعی با چنین حکومتهایی در نقاط مختلف جهان است.(44)
گواه روشن بر اینکه خواجه در صدد شرح دیدگاه ابن سیناست، آن است که خود به همین بیان در شرح تجرید بر ضرورت بعثت انبیا استدلال کرده است.(45)

پی نوشت ها :

1.همان؛ ص 279 و 280.
2.همان؛ ص 250.
3.همان؛ ص 251.
4.همان؛ ص 255.
5.همان؛ ص 257 و 258.
6.همان, ص 257.
7.همان؛ ص 258.
8.همان؛ ص 264.
9.اخلاق ناصری؛ ص 134.
10.همان؛ ص 258.
11.همان؛ ص 255.
12.همان؛ ص 252.
13.همان؛ ص 303.
14.همانجا.
15.همان؛ ص 303 و 304.
16.همان؛ ص 258.
17.همان؛ ص 251.
18.در مورد این تفسیر از عزایم ر. ک.: اخلاق ناصری، ص 481.
19.همان؛ ص 250 و 251.
20.همان؛ ص 288.
21.جوان، موسی؛ مبانی حقوق؛ ج 2، ص 390.
22.اخلاق ناصری؛ ص 250 و 251.
23.دورکیم، امیل؛ تقسیم کار اجتماعی؛ ص 15.
24.اخلاق ناصری؛ ص 258.
25.همان؛ ص 258 و 259.
26.همانجا.
27.این بحث به طور مستقل در بحثهای آینده خواهد آمد.
28.شایان توجه اینکه خواجه نظام اجتماعی را متناظر با نظام هستی می داند و به دلیل تأثیرپذیری از طبیعت شناسی قدیم و اعتقاد به عناصر اربعه در عالم تحت فلک قمر، کارکرد هر یک از طبقات را به اثر یکی از عناصر اربعه تشبیه کرده است؛ بدین سان غیر از طبقه حکّام که تدبیر کلی را به عهده دارند، او به وجود چهار طبقه دیگر قائل شده است.
29.اخلاق ناصری؛ ص 304 و 305.
30.همان؛ ص 40 و 41.
31.همانجا.
32.همان؛ ص 253.
33.ابن سینا حسین بن عبدالله؛ الاشارات و التنبیهات؛ ج 3، ص 374.
34.اخلاق ناصری؛ ص 252.
35.همان؛ ص 304.
36.همان؛ ص 259.
37.آنکه رنج و علت از او دور شده باشد، آنکه حاجتش برآورده شده باشد.
38.اخلاق ناصری؛ ص 305ــ 307.
39.همان؛ ص 280.
40.همان؛ ص 302، و نیز ر. ک.: ص 256 و 307.
41.برای نمونه ر. ک.: ابن سینا؛ الشفا: الالهیات؛ ص 441 و 422؛ و ابن سینا؛ النجاة؛ ص 303 و 304. همچنین برای آگاهی از دیدگاه خواجه و علامه حلی ر. ک.: حلّی حسن بن یوسف؛ کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد؛ ص 346 و 347؛ رازی، فخرالدین محمد؛ المباحث المشرقیه؛ ج 2، ص 523.
42.ابن خلدون، عبدالرحمان بن محمد؛ مقدمة العبر؛ ص 33 و 34.
43.مصباح یزدی، محمدتقی؛ راه و راهنماشناسی؛ ص 37 و 38.
44.شرح اشارات؛ ج 3، ص 374.
45.جوادی آملی، عبدالله؛ «موقف ابن سینا تجاه النبوه»، مجموعه مقالات و سخنرانیهای هزاره ابن سینا؛ ص 43ــ 45.

منبع: تاریخ تفکر اجتماعی در اسلام

 

پنج شنبه 3 اسفند 1391  11:01 AM
تشکرات از این پست
reza_rasekhekhoon nezarat_ravabet
sotehdelan
sotehdelan
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : تیر 1391 
تعداد پست ها : 669
محل سکونت : اصفهان

لوگوی گوگل در روز تولد خواجه نصیر+عکس


لوگوی گوگل در روز تولد خواجه نصیر+عکس
 موتور جست‌وجوگر گوگل روز گذشته (دوشنبه)، لوگوی نسخه‌ عرب‌زبان خود را به گرامیداشت دانشمند مشهور ایرانی اختصاص داد.
 
گوگل که طی یک سال اخیر سیاست‌های جانبدارانه‌ای از جمله حذف عنوان خلیج‌فارس در گوگل‌مپ را علیه ایران اتخاذ کرده، دیروز در صفحه عربی خود سالروز تولد «خواجه نصیرالدین طوسی»، دانشمند مشهور ایرانی قرن ششم را گرامی داشت.
 
به گزارش شبکه خبری اسکای نیوز، این موتور جست‌وجوگر در صفحه اصلی خود تصویری از این دانشمند به همراه یک کره‌ی جغرافیایی و یک ذره‌بین قدیمی را طراحی کرده بود.
 
«خواجه نصیرالدین طوسی» در علوم نجوم، زیست‌شناسی، شیمی، فیزیک، ریاضیات و پزشکی صاحب‌نام بوده است. «ابن خلدون»، دانشمند و تاریخ‌نگار مشهور اسلامی وی را یکی از بزرگترین دانشمندان ایرانی توصیف کرده است.
 

پنج شنبه 3 اسفند 1391  11:08 AM
تشکرات از این پست
reza_rasekhekhoon nezarat_ravabet shsajj sadeghfafi
دسترسی سریع به انجمن ها