معناى شیعه
ابتدا «شیعه » را از نظر لغت و اصطلاح معنا مى کنیم تا برسیم به خصوصیات آن که در آینده متعرض مى شویم .
در لغت کلمه «شیعه » را به اتباع و پیروان شخص اطلاق مى کنند.
صاحب قاموس مى گوید: «شیعة الرجل (بالکسر) اتباعه وانصاره ؛ یعنى شیعه شخصى ، عبارت است از اتباع و پیروان وانصار آن شخص ».
راغب نیز شیعه را به همین معنا حمل مى نماید.
فیومى نیز مى گوید: «الشیعة الاتباع و الانصار ؛ شیعه یعنى پیروان ویاوران شخص ».
ابن منظور نیز مى گوید: «الشیعة اتباع الرجل وانصاره ؛ شیعه یعنى پیروان شخص و یاوران او».
و به همین معنا حمل مى شود جمله معروف حضرت امام حُسین علیه السّلام خطاب به سپاه ابن زیاد در روز عاشورا: «ویحکم ! یا شیعة آل ابى سفیان ، ان لم یکن لکم دین وکنتم لا تخافون المعاد، فکونوا احرارا فى دنیاکم ؛ واى به حال شما! اى پیروان و یاوران آل ابى سفیان ! اگر دین ندارید و از آخرت نمى ترسید، لااقل در دنیا و زندگى دنیایى تان آزاده باشید و حرّیت داشته باشید».
اما در اصطلاح ، لفظ «شیعه » اطلاق مى شود بر پیروان و دوستداران اهل بیت رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله ، طورى که براى آنان عَلَم شده است ولذا تا این کلمه بر زبان کسى جارى شود، ذهن مخاطب انصراف پیدا مى کند به سوى پیروان على علیه السّلام و فرزندان طاهر و معصوم آن حضرت .
ابن منظور مى گوید: «وقد غلب هذا الاسم على من یتوالى علیّا و اهل بیته -رضوان اللّه علیهم اجمعین - حتّى صار لهم اسما خاصا، فاذا قیل : فلان من الشیعة ، عُرف انه منهم وفى مذهب الشیعة کذا اى عندهم ؛) اسم «شیعه » علم بالغلبه شده است براى کسانى که دوستدار على واهل بیت آن حضرت علیهم السّلام هستند و اسم خاص براى آنان شده است . وقتى گفته شود فلانى شیعه است ؛ یعنى از دوستداران و پیروان اهل بیت علیهم السّلام ، است . و در مذهب شیعه چنین است ؛ یعنى پیروان اهل بیت علیهم السّلام چنین معتقدند».
عین همین مطلب رافیروزآبادى درقاموس وزبیدى در تاج العروس وابن اثیر در نهایه بیان کرده اند.
بنابر این «شیعه » به کسى گفته مى شود که بعد از رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله به امامت «ائمه اثناعشر» معتقد باشد؛ و به تعبیر دیگر، دین را در اصول و فروع از آنان فراگیرد، نه از کسان دیگر. واین بدان جهت است که قرآن وسنت همچنانکه در بحثهاى سابق ، مواردى را متذکر شدیم ، ما را به پیروى از اهل بیت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله امر مى کند واهل بیت علیهم السّلام را «کشتى نجات » و باب حطه و امان امت و عروة الوثقایى که انفصام ندارد و یکى از دو «ثقل » که متمسک به آن دو گمراه نخواهد شد، معرفى مى نماید. ما در بحثهاى آتیه مفصل در این زمینه ها بحث خواهیم کرد.
از آنچه تاکنون گفته شد، معلوم مى شود کسانى که به شیعیان مطالب نادرست را نسبت داده اند و آنان را متّهم به بعضى از امور شنیعه نموده اند، مثل اینکه شیعیان معتقد به خدا بودن امامان خود هستند، یا اینکه معتقد به نبوت حضرت على علیه السّلام مى باشند، یا مذهب آنان از یهودیت سرچشمه مى گیرد و... از روى نادانى و جهالت و عدم اطلاع از حقیقت و واقعیت سخن گفته اند و احیانا هم منشاء این مطالب ، تعصب کور و قضاوت نابخردانه است که انسان براى حفظ و صیانت از مذهب خودش ، دیگر مذاهب را از طریق متهم نمودن به مطالب پوچ و واهى ، بدنام مى نماید تا در نتیجه مذهب خودش خوشنام باقى بماند. در حالى که مکتب تشیع تنها مکتبى است که در طول تاریخ با نادرستى ها مبارزه نموده و شیعیان تنها مسلمانانى هستند که مطالب پوچ و غیر منطقى را مردود دانسته و نپذیرفته اند.
ائمه معصومین علیهم السّلام طبق شواهد تاریخى موجود، در هر زمان و مکانى که مى دیدند کس یا کسانى مى خواهند عقاید نادرست و خرافى را وارد اسلام نمایند، با جدیت کامل در برابر آنان ایستاده و با ردّ مطالب نادرست آنان ، از حق و حقیقت دفاع مى نمودند.
قابل ذکر است که بدترین نسبت و تهمتى که در طول تاریخ به شیعیان از سوى مخالفان وارد شده است ، غلو و ملحق کردن فرق ضاله غُلات به آنان مى باشد که بدون شک منشاء پیدایش این تهمت و نسبت دادن گروهاى باطل به شیعیان ، سیاستهاى حکام ظالم و خلفاى جورى است که در زمان امامان دوازده گانه علیهم السّلام به ظلم و جنایت و عصیان و طغیان علیه همه ارزشهاى الهى و انسانى مشغول بودند. و چون معمولا اولین شورشها و انقلابها علیه آنان از طرف پیروان اهل بیت علیهم السّلام و با رهبرى فرزندان رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله صورت مى گرفت ، خلفاى جور، اعم از اموى و عباسى به این نتیجه رسیده بودند که کارى انجام بدهند تا از نفوذ اهل بیت علیهم السّلام در میان مسلمانان کاسته و پیروان آنان را منزوى نمایند و در نتیجه به مقاصد شوم واهداف پلید خود راحت و آسان نایل آیند.
بهترین عامل به نظر آنان ، متهم کردن اهل بیت علیهم السّلام و پیروان راستین آنها به غلو بود تا عقیده سایر مسلمانان نسبت به آنان ضعیف شده و شیعیان را افرادى ضعیف الایمان یا بى ایمان بشناسند و سخنها و کارهاى آنان را نیز موجب تخریب اسلام و هدم اساس دین بدانند تا از آنان دورى نموده و به هیچ عنوان حاضر نشوند با آنان مراودت و مصاحبت داشته باشند.
البته حکّام جور تا حدودى هم در این کار موفق شدند و عده اى از مردم عوام را که بدون تعقل و تفکر هر گفته اى را باور مى کنند و به هر سخن پوچى گوش فرا مى دهند، علیه شیعیان که پیروان اهل بیت رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله هستند، تحریک نموده و ضربه هاى دردآورى بر آنان وارد نمودند.
آنچه گفتیم تنها مربوط به گذشته نیست ، بلکه هنوز هم عده اى پیدا مى شوند که مطالب بیهوده و تهمتهاى نارواى آن دروغگویان بى خرد را باور نموده و حتى براى ردّ شیعیان و تکفیر و تفسیق آنان کتابها مى نویسند، در حالى که اگر کسى از روى انصاف و خالى از تعصب بخواهد متوجه حقیقت امر شود، باید به کتب فقهى شیعیان مراجعه کند تا ببیند که چگونه علماى بزرگوار شیعه در طول تاریخ ، غُلات را نجس و کافر خوانده ، و از جمله کفار و مشرکین به حساب آورده اند.
همچنین انسانهاى محقق و با درایت ، وقتى به روایات وارده از ائمّه معصومین علیهم السّلام مراجعه کنند، متوجه مى شوند که امامان بزرگوار شیعه ، همیشه متوجه این حرکت شوم سیاسى بوده و با شدّت تمام با آن به مبارزه بر خاسته اند.
به طور مثال حضرت امام صادق علیه السّلام به «مرازم » که یکى از اصحاب آن حضرت است ، فرمود: «برو و به غلات بگو برگردید به سوى خدا و توبه کنید؛ زیرا شما فاسق وکافر و مشرک هستید».
باز به او فرمود: «وقتى به کوفه رسیدى ، نزد بشار شعیرى که یکى از غالیهاى آن زمان بوده ، برو و به او بگو جعفر بن محمد مى گوید اى کافر! اى فاسق ! من از تو بیزارم ».
مرازم مى گوید: «وقتى به کوفه رسیدم و بشار شعیرى را دیدم ، فرمایش امام صادق علیه السّلام را به او ابلاغ نمودم ، ولى او بدون آنکه به روى خود بیاورد (مثل اینکه از قبل به آنها گفته شده بود که اگر ائمه از شما بیزارى جستند، شما بیزارى نجویید و خودتان را به آنان متصل نموده و وانمود کنید که از آنان جدا نیستید)، گفت : مولایم از من یاد نموده و براى من پیغام فرستاده است ».
مرازم مى گوید: «به او گفتم بلى ، امام صادق علیه السّلام فرمود اى کافر! اى فاسق ! من از تو بیزارم ، وى باز بدون آنکه به ظاهر ناراحت شود با خوشحالى گفت : خداوند به تو جزاى خیر دهد که پیغام مولایم را به من رسانیدى »
شما را به خدا! آیا ممکن است در یک کشور اسلامى ، آن هم در زمانى قریب به عصر رسالت ، کسانى از مسیر اصلى اسلام خارج شوند و ادعا نمایند که کس یا کسانى خدا هستند و در این راستا، تبلیغات گسترده اى هم داشته باشند، اما هیچ کس به آنان چیزى نگوید و هیچ قاضى و محکمه اى آنان را احضار نکند و مورد باز خواست قرار ندهد، مگر اینکه پشتوانه سیاسى قوى و محکم داشته و از طرف قدرت یا قدرتهایى ، مورد حمایت قرار گرفته باشند؟
همین «بشار شعیرى » روزى خدمت امام صادق علیه السّلام رسید، حضرت تا او را دید فرمود: «از نزد من بیرون برو، خداوند تو را لعنت کند، به خدا قسم ! سقفى پیدا نخواهد شد که بر سر من و تو سایه بیندازد»، کنایه از اینکه با تو زیر یک سقف نخواهم نشست و هیچ گونه آشنایى و صحبتى با تو نخواهم داشت .
وقتى هم که وى از محضر امام صادق علیه السّلام خارج شد، حضرت فرمود: «واى بر او! خداوند هیچ کس را به اندازه این فاجر، حقیر و خوار نکرده است ، به درستى که او شیطان پسر شیطان است ، هدف او اغواى شیعیان و اصحاب من است ، پس از او دورى کنید و حاضر به غایب اطلاع بدهد که من (امام صادق ) بنده خدا و فرزند کنیز خدا هستم ، من از اصلاب به ارحام منتقل شده و به دنیا آمده و روزى هم از دنیا رفته و روزى هم برانگیخته شده و مورد سؤ ال قرار مى گیرم ».
همچنین حضرت امام حسن عسکرى علیه السّلام به یکى از دوستان خود به نام «محمَّد» نوشت : «من از ابن نصیر فهرى و ابن باباى قمى ، به سوى خدا بیزارى مى جویم ، پس تو هم از آن دو بیزارى بجوى . من تو و جمیع شیعیانم را از این دو شخص برحذر داشته و به شما مى گویم که من این دو نفر را لعن کرده ام ، خداوند آن دو را لعنت کند، ابن بابا گمان مى کند که من او را به عنوان پیامبر مبعوث نموده ام ، خداوند او را لعنت نماید، شیطان بر او تسلّط یافته و او را به گمراهى کشانیده است ، پس خداوند لعنت کند کسى را که از او حرف شنوى کند، اى محمّد! اگر دستت به او رسید، سرش را از بدنش جدا کن »
آیا با وجود این گونه روایات براى سرکوبى غُلات و نفى اندیشه غلط آنها، ممکن است شیعیان غلو نموده و چیزى را که امامان آنها سرکوب کرده اند، پذیرا شوند؟
چگونه ممکن است شیعیان معتقد به این عقیده باشند در حالى که تمام جزئیات دین را از شخص رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله و از طریق ائمه اطهار علیهم السّلام ، یعنى على علیه السّلام و یازده فرزند بزرگوارش به دست آورده اند.
پس از توضیح این مبحث اینک لازم است براى روشن شدن حقیقت ، خصوصیات و ویژگیهاى «شیعه » مورد بحث و بررسى قرار گیرد.
دین را باید از پیامبر(ص ) فرا گرفت
طبق نصوص قرآن کریم ، انسان مسلمان مکلّف است آنچه را پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله از طریق وحى به دست آورده و به مردم به عنوان دین معرفى و ابلاغ نموده است ، پذیرفته و به آن عمل نماید. از باب نمونه چند آیه از قرآن کریم را که دالّ بر همین معناست ، به عنوان شاهد ذکر مى نماییم :
1 - (... مَآ ءَاتَلکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَلکُمْ عَنْهُ فَانتَهُواْ ...) ؛ «هر چه را پیامبر براى شما آورده است ، بپذیرید و از هر چیزى که شما را باز داشته ، دورى کنید».
در این آیه مبارکه کاملا تصریح شده است که دین فقط باید از شخص پیامبر صلّى اللّه علیه و آله گرفته شود و دیگران حق ندارند بدون اینکه چیزى را از آن بزرگوار شنیده باشند، آن را به عنوان دین به خورد مردم بدهند؛ چون طبق نص قرآن کریم : (إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللَّهِ الاِْسْلَمُ ...)) ؛ «دین در نزد خداوند اسلام است ».
و این دین هم فقط براى شخص پیامبر صلّى اللّه علیه و آله از جانب خداوند آمده است ، نه براى کس یا کسان دیگر. و براى اینکه کاملا متوجه شویم که هر چه حضرت رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله مى گوید، از جانب خداوند است باید گوش جان به کلام «وحى » که در باره پیامبر مى فرماید: (وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَىَّ# إِنْ هُوَ إِلا وَحْىٌ یُوحَى ) ؛ «پیامبر هرگز از روى هوا و هوس سخن نمى گوید هر چه مى گوید چیزى جز وحى که بر او نازل شده نیست ».
2 - (هُوَ الَّذِىَّ اءَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِینِ الْحَقِّ ...) ؛ «او کسى است که رسولش را با هدایت و دین حق ارسال نمود؛ (یعنى دین فقط بر او وحى شده و باید هم از او گرفته شود».
3 - (وَاءَطِیعُواْ اللَّهَ وَالرَّسُولَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ) ؛ «از خداوند و پیامبر، اطاعت کنید تا مورد رحمت خداوند متعال قرار بگیرید»؛ یعنى اطاعت در درجه اول باید از خداوند باشد و در درجه دوّم ، باید مردم از پیامبر صلّى اللّه علیه و آله اطاعت نمایند.
معلوم است که اطاعت از خدا و پیامبر صلّى اللّه علیه و آله فقط در امور خاصى نیست ، بلکه در تمام شؤ ون زندگى باید این اطاعت وجود داشته باشد و این جز دیانت چیز دیگرى نخواهد بود.
4 - (... مَا کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولا) ؛ «ما هرگز (قومى ) را مورد عذاب قرار نخواهیم داد، مگر (آنکه ) با فرستادن پیامبرى ، (حجّت را بر آنان تمام کرده باشیم ».
مستفاد از آیه مبارکه ، حرمت مخالفت رسول است به این معنا که مخالفت غیر رسول اگر منتهى به مخالفت رسول نباشد، موجب عذاب نخواهد بود.
5 - (وَمَن یَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَیَتَعَدَّ حُدُودَهُ یُدْخِلْهُ نَارًا خَلِدًا فِیهَا...) ؛ «و آن کسى که خدا و رسول او را نافرمانى نموده و از حدودى (که خداوند براى انسان معین کرده است ) تجاوز کند، خداوند او را داخل آتش (جهنم برده ) و براى همیشه معذب خواهد بود».
6 - (یََّاءَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ لاَ تُقَدِّمُواْ بَیْنَ یَدَىِ اللَّهِ وَرَسُولِهِ ...) ؛ «اى کسانى که ایمان آورده اید! چیزى را بر خدا و رسولش مقدّم نشمرید! (بر خدا و رسول او پیشى نگیرید»؛ یعنى از پیش خودتان و مطابق سلیقه هاى شخصى ، حکمى یا احکامى صادر نکنید، بلکه امر جعل و تشریع را به خدا و پیامبرش واگذار نمایید.
این آیات و ده ها آیه دیگر در قرآن کریم ، ما را امر مى کند که دین را فقط از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله اخذ کنیم و اگر از غیر پیامبر چیزى را شنیدیم و آن را مخالف سنت رسول خدا یافتیم ، بر ما واجب است که با آن مخالفت نموده و از پذیرش آن خود دارى نماییم .
راه به دست آوردن سنّت پیامبر (ص )
مسلّم است که عمل به دستورات دین مقدس اسلام مختص به دوران پیامبراکرم صلّى اللّه علیه و آله نبوده ، بلکه تا روز قیامت ادامه خواهد داشت .
مسلمانان صدر اسلام چون با حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله معاصر بودند، احکام را از خود آن حضرت گرفته و به آن عمل مى کردند. اما بعد از رحلت آن بزرگوار، وظیفه چه خواهد بود؟ آیا دین هم با رفتن پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله از میان مى رود، یا باقى مى ماند؟
و در صورت بقا، آیا مى توان از هر کسى احکام دین را فرا گرفت و به هر گفته اى همان ارزش و اعتبار گفته هاى رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله را داد؟ و آیا آیه مبارکه (...مَآ ءَاتَلکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ ...) مخصوص همانهایى است که شخص آن حضرت را ملاقات مى کردند؟
هرگز! بلکه آیندگان همان وظیفه گذشتگان را دارند و کسانى که پیامبر را ندیده اند با کسانى که آن حضرت را زیارت نموده اند، همه موظفند دین و عقاید دینى را از او بیاموزند و بس . منتها چون بعد از رحلت پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله ، امکان آموختن دین و احکام آن از خود آن بزرگوار وجود ندارد، پس باید دنبال کسانى رفت که دین را به معناى واقعى آن ، از آن حضرت فرا گرفته و عالم به تمام کلیّات و جزئیات آن هستند و بدون کم و زیاد هم به دیگران تحویل مى دهند؛ زیرا در این صورت است که مسلمانان عصرهاى بعد از عصر رسالت مى توانند مطمئن شوند که به آیه مبارکه (... مَآ ءَاتَلکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ ...) عمل کرده اند.
اگر مسلمانان با دید بدون تعصب این مطلب را مورد بررسى قرار بدهند متوجه خواهند شد، تنها کسى که تمام جزئیات دین را از پیامبر صلّى اللّه علیه و آله در زمان حیات آن حضرت ، اخذ نموده و از همه بیشتر مورد اعتماد رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله بوده ، على بن ابى طالب علیه السّلام است . واین موضوع را از روایاتى که در مجامیع حدیثى اهل سنت ، در رابطه با مقام و منزلت آن حضرت نقل شده است ، مى توان استفاده کرد.
ترمذى در صحیح ، از عمران بن حصین نقل مى کند که پیامبراکرم صلّى اللّه علیه و آله لشکرى را تحت فرماندهى على علیه السّلام به سوى «یمن » روانه نمود. آنان جنگیدند و پیروز شدند و غنایم زیادى به دست آوردند، عده اى از مسلمانان نسبت به فرماندهى على علیه السّلام اعتراض داشتند، چهار نفر از میان آنان تصمیم گرفتند وقتى به مدینه برگشتند، اعتراضشان را به عرض پیامبر صلّى اللّه علیه و آله برسانند.
در آن زمان رسم مسلمانان چنان بود که هر وقت از جنگى بر مى گشتند، اول به حضور حضرت رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله شرفیاب شده بعد از عرض ارادت ، به سوى خانه هایشان رهسپار مى شدند.
وقتى شاکیان و معترضین خدمت آن حضرت رسیدند، یکى از آن چهار نفر برخاست و شروع به شکایت از على علیه السّلام نمود، پیامبر صلّى اللّه علیه و آله صورت مبارک خود را از او برگردانید، نفر دوم از جا حرکت نمود و گفته مرد اول را تکرار نمود، پیامبر صلّى اللّه علیه و آله از او نیز اعراض کرد. نفر سوم نیز بابى اعتنایى رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله مواجه شد، تا اینکه چهارمین نفر لب به شکایت از على علیه السّلام باز نمود.
پیامبر صلّى اللّه علیه و آله در حالى که غضب از چهره مبارکش پیدا بود، به آنان نگاه نمود و فرمود: «از على چه مى خواهید؟ از على چه مى خواهید؟ از على چه مى خواهید؟ انّ علیّا منّى وانا منه وهو ولىّ کل مؤ من بعدى ؛ به درستى که على از من و من از او هستم (بین من و او فرقى وجود ندارد) و او بعد از من ولى هر مؤ من است ».
سند این روایت به هیچ عنوان قابل خدشه نیست ؛ زیرا بزرگان صحابه مثل على علیه السّلام و ابن عباس و عمران بن حصین و وهب بن حمزه و بریده اسلمى آن را از پیامبر نقل مى کنند و خوانندگان محترم نیز ملاحظه کردند که دانشمندان بزرگ علم حدیث و حفّاظ والامقام اهل سنت آن را در کتابهاى خودشان آورده اند.
جالب اینجاست که هیثمى در مجمع الزواید حدیث را از بریده اسلمى این چنین نقل مى کند:
«پیامبر صلّى اللّه علیه و آله در حالى که غضبناک بود، فرمود: چرا یک عده از على عیبجویى مى کنند، کسى که از على عیبجویى کند، از من عیبجویى نموده و کسى که از على جدا شود، از من جدا شده است . به درستى که على از من و من از او هستم ، او از طینت من است و من از طینت ابراهیم آفریده شده ام و از ابراهیم بالاتروبرترم ».
بریده مى گوید: آنگاه پیامبر صلّى اللّه علیه و آله مرا ( که یکى از شاکیان بودم ) مخاطب قرار داده فرمود: «اى بریده ! آیا نمى دانى که براى على علیه السّلام بیشتر از یک جاریه است که از میان غنایم برداشته است ؟ و آیا نمى دانى که او بعد از من ولى شماست ؟».
بریده مى گوید: عرض کردم اى رسول خدا! تو را به حق آشنایى که بین ما بوده قسم مى دهم دستت را دراز کنى تا دوباره با تو بیعت کنم . وى مى افزاید: از پیامبر صلّى اللّه علیه و آله جدا نشدم تا با آن حضرت دوباره بیعت نمودم .
محب طبرى بعد از نقل احادیث مورد استدلال شیعه بر خلافت بدون فصل على علیه السّلام ، در کتاب الریاض النضرة چنین مى گوید: از جمله آن احادیث (که از متن و سند قوى ترى برخوردار است )، حدیث عمران بن حصین است که از پیامبراکرم صلّى اللّه علیه و آله روایت مى کند که آن حضرت فرمود: «انّ علیا منّى وانا منه وهو ولى کل مؤ من بعدى ؛ على از من است و من از او هستم و او بعد از من ولى هر مؤ من است ».
و حدیث «بریده » است که مى گوید پیامبر صلّى اللّه علیه و آله فرمود: «لاتقع فى على فانّه منّى وانا منه وهو ولیّکم بعدى ؛ بر على علیه السّلام اشکال و ایراد نگیرید؛ زیرا او از من است و من از او هستم و او بعد از من ولى شماست ».
دلالت این حدیث شریف بر رجوع به على علیه السّلام بعد از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله در تمام امور زندگى مادى و معنوى حتّى مسأ له خلافت واضح و ظاهر است ؛ زیرا کلمه «ولى »، در لغت گر چه به معانى مختلفه آمده است ، ولى اینجا مسلّم است که مراد از آن مالک ، ولىّامر، خلیفه ، جانشین ، رهبر و مقتداست ؛ زیرا پیامبراکرم صلّى اللّه علیه و آله مى فرماید: «او بعد از من ولى شماست »؛ یعنى تا من هستم ، خودم ولى امر شما هستم و بعد از من او ولى امر شماست . و اگر «ولى » به معانى دیگر از قبیل دوست ، ناصر، هم پیمان و غیر آن حمل شود، نیازى به گفتن «من بعدى » نخواهد بود؛ زیرا در آن صورت منافات و معارضه اى با زمان رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله ندارد.
روایتى را در بخش «تشیع چیست ؟» از کتب اهل سنّت نقل نمودیم که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله فرمود: «من اطاعنى فقد اطاع اللّه و من عصانى فقد عصى اللّه ومن اطاع علیّا فقد اطاعنى ومن عصى علّیا فقد عصانى ؛ هر کس مرا اطاعت کند خدا را اطاعت نموده و هر کس على را اطاعت کند مرا اطاعت نموده است ، هر کس مرا نافرمانى کند، خدا را نافرمانى نموده و هر کس على را نافرمانى کند، مرا نافرمانى نموده است ».
از این روایت نتیجه مى گیریم که اطاعت على علیه السّلام اطاعت خداوند و نافرمانى آن حضرت ، نافرمانى خداوند است . پس اگر کسى بعد از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله به على علیه السّلام مراجعه کند، نه تنها اشتباه نکرده بلکه این رجوع براى او لازم و واجب هم بوده است .
حاکم ، خطیب بغدادى ، هیثمى مناوى و متقى از پیامبر صلّى اللّه علیه و آله روایت مى کنند که آن حضرت فرمود: «على مع الحق والحق مع على ؛ على همیشه با حق و حق همیشه با على علیه السّلام هست ».
حاکم ، هیثمى و ابن حجر از پیامبر صلّى اللّه علیه و آله روایت مى کنند که آن حضرت فرمود: «على مع القران و القران مع على لن یفترقا حتّى یردا على الحوض »؛ على علیه السّلام همیشه با قرآن و قرآن همیشه با على است و این دو از هم جدا نخواهند شد تا در نزد حوض کوثر به من ملحق شوند».
از این دو روایت هم لزوم رجوع در اخذ دین واحکام آن به حضرت امیر مؤ منان على علیه السّلام کاملا واضح و روشن است و نیاز به بحث و بررسى ندارد.
از طرف دیگر همه امت اجماع دارند بر اینکه بعد از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله در میان امت از على علیه السّلام داناتر وجود ندارد و این مطلبى است که در تمام کتب تاریخى و حدیثى به آن اذعان شده است و از رجوع صحابه به آن حضرت در فهم معضلات دینى و احکام شرعى نیز مى توان این مطلب را استفاده کرد.
پس اگر کسى بعد از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله اسلام را از على علیه السّلام گرفته باشد، راه درست و واقعى را پیموده و بر این عمل مثاب خواهد بود؛ زیرا اسلام که مرکب از اصول و فروع است ، اگر از خود پیامبر صلّى اللّه علیه و آله یا از کسانى که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله را درک نموده و تمام جزئیات و ابعاد دین را از آن حضرت آموخته اند، گرفته نشود، خالى از اشتباه و نقص نبوده ، بلکه نسبت دادن هر چیزى که از دیگران به دست آمده ، به پیامبر و دین نیز خالى از اشکال نخواهد بود.
وقتى به تاریخ مراجعه کنیم ، مى بینیم در زمان حیات رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله نه از ابوالحسن اشعرى و نه از «ما تریدى » و نه از «واصل بن عطا» که مبین اصول دین براى فرق اهل تسنّن هستند، خبرى بوده و نه از امامان چهارگانه مذاهب اربعه ، بلکه تمام آنها دهها سال بعد از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله دیده به جهان گشوده اند، در حالى که على علیه السّلام شب و روز را با پیامبر صلّى اللّه علیه و آله سپرى نموده و جز در موارد محدودى ، از آن حضرت جدا نبوده است .
طبق نصّ صریح قرآن کریم در آیه مبارکه مباهله : (... فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ اءَبْنَآءَنَا وَاءَبْنَآءَکُمْ وَنِسَآءَنَا وَنِسَآءَکُمْ وَاءَنفُسَنَا وَاءَنفُسَکُمْ ...) ؛ «اى پیامبر ( به نصاراى نجران بگو براى اثبات حق بودن خود بیایید همدیگر را نفرین کنیم و براى این کار ) به آنها بگو ما فرزندان خود را مى آوریم شما هم فرزندانتان را بیاورید، ما زنانمان را مى آوریم شما هم زنانتان را بیاورید، ما خودمان مى آییم شما هم خودتان بیایید»، على علیه السّلام نفس پیامبر است ؛ زیرا در آن روز پیامبر صلّى اللّه علیه و آله حسنین علیهماالسّلام و حضرت زهرا علیها السّلام و على علیه السّلام را به همراه خود برد و چون کلمه «ابنائنا» شامل حسنین علیهماالسّلام و «نسائنا» شامل حضرت زهرا علیها السّلام مى شود، پس باید على علیه السّلام مشمول کلمه «انفسنا» شود و در این صورت بین شخص على علیه السّلام و نفس پیامبر صلّى اللّه علیه و آله دوئیت و جدایى معنا ندارد.
براى تاءیید مطلب فوق نکته اى را از کتاب محاسن بیهقى نقل مى نماییم :
مردى در محضر «ابن عایشه » برخاست و گفت اى ابا عبدالرحمن ! افضل اصحاب پیامبر کیست ؟
ابن عایشه جواب داد: ابوبکر، عمر، عثمان ، عبدالرحمن ، طلحه و زبیر.
آن مرد گفت : پس على بن ابى طالب در کجا قرار دارد و مرتبه او در چه حد است .
ابن عایشه جواب داد: تو از من در باره اصحاب پیامبر سؤ ال نمودى یا از نفس آن حضرت ؟
آن مرد گفت : از اصحاب آن حضرت پرسیدم .
ابن عایشه ، آیه مباهله را قرائت نمود و گفت : اصحاب کى مى توانند مثل نفس پیامبر باشند ؛ یعنى طبق نص این آیه ، على علیه السّلام نفس پیامبر است و هیچ یک از اصحاب نفس آن حضرت نیستند، پس با على علیه السّلام قابل مقایسه نخواهند بود.
آیا در این صورت ممکن است که پیروان على علیه السّلام کمتر از پیروان ابوالحسن اشعرى و یا ابوحنیفه باشند؟ یا آنان مسلمان ، اما شیفتگان خاندان رسالت از اسلام
خارج باشند.
: به نقل از سایت
http://www.porsojoo.com