قسمت اول
متن زیر قسمتی از گفتگوی مفصل با هادی شعبانی راننده رییس وقت گروهك منافقین و از نیروهای حاضر در عملیات مرصاد است كه حدود 20 سال از زندگی پنجاه ساله خود را در این گروهك سپری كرد تا اینكه در سال 1383 توانست از مقر منافقین گریخته و به ایران بازگردد. وی در این گفتگوی افشاگرانه به بازگویی خاطرات خود از این عملیات پرداخته است.
پس از اعلام پذیرش قطعنامه 598 از سوی جمهوری اسلامی ایران، منافقین طی هماهنگی با رژیم صدام، اقدام به حملهای كور علیه ایران كردند به این ترتیب قرار شد تا ارتش عراق با هجوم سنگین به مناطق جنوبی ایران، رزمندگان اسلام را به خود مشغول كند تا نیروهای منافقین بتوانند بهراحتی وارد ایران شده و تا تهران پیشروی كنند.
موضوع عملیات مرصاد (فروغ جاویدان) و حمله نظامی به ایران چگونه به شما ابلاغ شد؟
--بعد از قبول قطعنامه از سوی ایران بود كه مسعود (رجوی) سریعا جلسهای گذاشت و گفت باید تا یك هفته دیگر به ایران حمله كنیم چراكه قبول قطعنامه از سوی جمهوری اسلامی نشان دهنده ضعف نیروهای ایرانی در جبهههای جنگ است و گفت كه ما مقصر بودیم كه ایران قطعنامه را قبول كرد چون وقتی ما در عملیات چلچراغ، مهران را تصرف كردیم، شعار «امروز مهران، فردا تهران» سر دادیم و رژیم ایران ترسید كه ما بتوانیم وارد تهران شویم و به همین خاطر سریعا آتش بس را پذیرفت. بعد از این صحبتها بود كه سازماندهی جدید شروع شده و تیپها و لشكرهای جدید تشكیل شدند. بعدها مسعود عنوان كرد كه در یك طرح هماهنگ با ارتش عراق قرار شده بود آنها (نیروهای عراقی) از جنوب به ایران حمله كنند تا ما بتوانیم به راحتی از سمت غرب پیشروی كنیم.
شب قبل از شروع عملیات در جلسه معروف به "توجیه فروغ" یا خداحافظی نیز حضور داشتید؟
--بله، همه نیروها بودند. مسعود در آن جلسه سخنرانی مفصلی كرد و گفت همین فردا باید حركت كنیم و حتی به مهدی ابریشیمچی هم كه فرمانده محور تهران بود گفت "وقتی به تهران رسیدید اتاق كار سابق من در خیابان علوی را آماده كنید تا من بیایم و در آن مستقر شوم" و بعد خطاب به نیروها گفت "بعد از ورود به تهران تا 48 ساعت هر كاری خواستید بكنید و هر كسی را كه خواستید بكشید تا اینكه من فرمان عفو عمومی بدهم!"
نیروها چقدر به موفقیت در این عملیات امیدوار بودند؟
--همه ما فكر میكردیم كه واقعا این طرح عملی است. مسعود میگفت نیروهای ایران دیگر انگیزه جنگیدن ندارند و مردم هم خسته شدهاند و منتظر جرقهای هستند تا علیه حكومت شورش كنند. حتی وقتی به او گفتیم در بعضی یگانها كمبود نیرو داریم، مسعود میگفت نگران نباشید در اولین شهر كه وارد شویم مردم به ما میپیوندند و كمبودها جبران میشد. از طرفی هم برای ما كه با انگیزه مبارزه به سازمان پیوسته بودیم، این عملیات آخرین فرصت بود كه بر اساس تصور و القائات سازمان، یا میكشتیم و پیروز میشدیم یا كشته میشدیم.
ولی همان موقع نیروهای ایران توانسته بودند ارتش عراق را از جنوب ایران عقب بزنند. این برای شما جای سوال نبود كه چطور كشوری كه به قول شما ضعیف شده میتواند چنین كاری كند؟
--شما باید به این نكته توجه كنید كه ذهن ما (نیروهای منافقین) یك ذهن تاكتیكی نبود و این مسائل را نمیدانستیم. مثال ما، مثال اسكیبازی بود كه روی برف احساسات لیز میخورد. ما قدرت تحلیل نداشتیم و حتی نمیتوانستیم روی نقشه كار كنیم. فرماندهان به ما میگفتند همین مسیر مستقیم را كه برویم بدون مقاومت به كرمانشاه میرسیم و از آنجا هم همدان، ساوه، آوج و بعد تهران. ما هم قبول كردیم. الان كه نگاه میكنیم میتوانیم بفهمیم این نوع عملیات از اول شكست خورده بود. استفاده از زره پوشهای لاستیكدار و حركت در یك خط آن هم روی جاده آسفالت، امكان موفقیت نداشت ولی آن موقع كسی از نیروها این چیزها را نمیدانست. در واقع آن شب، شب اتمام حجت مسعود با بچهها بود و طوری صحبت كرد كه همه میگفتند همین امشب حمله را شروع كنیم. حتی برخی افراد در شبانه روز 2 ساعت میخوابیدند و فقط كار میكردند بهمین خاطر خیلی از نیروها در حمله فروغ از فرط خستگی در میدان نبرد خوابشان برد!
همه ما فكر میكردیم كه واقعا این طرح عملی است. مسعود میگفت نیروهای ایران دیگر انگیزه جنگیدن ندارند و مردم هم خسته شدهاند و منتظر جرقهای هستند تا علیه حكومت شورش كنند. حتی وقتی به او گفتیم در بعضی یگانها كمبود نیرو داریم، مسعود میگفت نگران نباشید در اولین شهر كه وارد شویم مردم به ما میپیوندند و كمبودها جبران میشد. از طرفی هم برای ما كه با انگیزه مبارزه به سازمان پیوسته بودیم، این عملیات آخرین فرصت بود كه بر اساس تصور و القائات سازمان، یا میكشتیم و پیروز میشدیم یا كشته میشدیم.
برای انجام عملیات آموزش خاصی هم دیدید؟
--آموزش ها بسیار مختصر بود و آن هم برای كسانی كه 2، 3 روز قبل از اروپا برای شركت در عملیات آمده بودند. فقط هم آموزش تیراندازی با كلاش و كلت بود. كسانی كه حین عملیات میرسیدند كه اصلا همین آموزش مختصر را هم نمیدیدند فقط سلاحشان را میگرفتند و به میدان جنگ فرستاده می شدند. سازمان به دروغ به آنها میگفت مثلا الان در كرمانشاه هستیم شما هم به آنجا بروید. افرادی در اروپا بودند كه بچه خود را تحویل همسایهشان داده بودند تا به عملیات برسند. كسانی كه حتی دست چپ و راست خود را نمیدانستند، چه برسد به استفاده از سلاح!
نیروهایی كه در این عملیات شركت داشتند شامل 3 دسته میشدند. یك دسته اعضای قدیمی سازمان كه آموزش دیده بودند، یك دسته اعضایی كه از كشورهای دیگر اضافه شدند و دیگری هم اسراء سازمان. در مورد دو دسته آخر قدری توضیح بدهید.
--نیروهای از خارج آمده آموزش ندیده بودند و با این انگیزه در عملیات شركت میكردند كه از این خوان نعمتی كه گسترده شده بود، بهرهای ببرند ! به این امید بودند كه مثلا رژیم ایران تغییر كند و آنها به پست و منصبی برسند كه اكثرا هم در عملیات كشته شدند. اما وضعیت اسرا از این هم وخیمتر بود.
چطور؟
--برخی از این اسرا، اسیران ایرانی موجود در زندانهای عراق بودند كه در آنجا به بدترین شكل با آنها رفتار میشد. سازمان از این فرصت استفاده كرد و به آنها گفت اگر برای شركت در عملیات به ما بپیوندید آزاد خواهید شد. برخی از آنها به این امید كه در حین عملیات بتوانند فرار كنند، قبول كردند. اما غالب این اسرا كسانی بودند كه در عملیات آفتاب اسیر شده بودند كه تعدادشان به حدود 300 نفر میرسید. این اسرا بیشتر از نیروهای ارتش بودند كه تعدادی در سردشت، تعدادی در فكه و تعدادی هم حین عملیات چلچراغ اسیر شده بودند. همه این اسرا در پادگان معروف به «دبس» در كركوك نگهداری میشدند كه اردوگاه اسرای سازمان بود. وقتی عملیات شروع شد سازمان مجبور بود از حداكثر نیروهایش استفاده كند به همین دلیل سراغ این اسرا هم رفت. برخی از اسرا اعلام آمادگی كردند كه تعدادشان كم بود. بقیه آنها را در اتاقی حبس كردند و مقداری آب و غذا برایشان گذاشته و به آنها گفتند هر موقع در عملیات پیروز شدیم میآییم سراغ شما و رفتند. یكی از مسئولان عملیات به نام «احمد واقف» گفت روز دوم مجددا سراغ آنها رفتیم و به دروغ به آنها گفتیم كه ما توانستیم كرمانشاه را تصرف كنیم هر كس میخواهد بیاید. تعدادی گول خوردند و آمدند و مابقی را دوباره حبس كرده و رفتیم. به این ترتیب سازمان توانست حدود 40 نفر از اسرا در عملیات شركت دهد كه اكثر آنها در صحنه عملیات گریختند. سازمان هم این موضوع را میدانست ولی میگفتند چارهای نیست باید تعداد نیروها را افزایش داد. این زمانی بود كه «كرند» در حال تصرف توسط نیروهای ایران بود و این یعنی محاصر نیروهای سازمان در اسلام آباد.
ادامه دارد...