زاهر كندى، در دوستى اهل بيت، سوابقى درخشان دارد. او در شهادت گاه كربلا جان فشانى كرد تا به شهادت رسيد. وى از دوستان بسيارى نزديك شخصيت بزرگ اسلام، عمرو خزاعى بود. با وى هم گام و هم قدم بود. عمرو، از صحابه پيامبر، به شمار مى رفت و از شخصيت هاى بنام عرب ود.
در جوانى، در عشيره خود مى زيست و داراى موقعيتى بسزا بود؛ جوان مرد بود، كريم بود، شريف بود. وقتى، با گروهى از سربازان اسلام رو به رو گرديد كه راه را گم كرده بودند و رهنما مى خواستند تا راه را نشان دهد. در بيابان، با عمرو، رو به رو شدند، راه را از وى پرسيدند. پاسخ داد: رهنمايى من مشروط به شرطى است،اگر مى پذيريد، راه را نشان خواهم داد و گرنه رهنمايى نمى كنم! پرسيدند: شرط چيست؟. گفت: شرط آن است كه نزد من فرود آييد و اندى بياساييد، تا خدمتى كنم. مسلمانان پذيرفتند.
عمرو، گوسفندى سر بريد و از گم شدگان اسلام پذيرايى شايانى كرد و اره را نشان داد. آن گاه بپرسيد از چيزى كه انتظارش را داشت: آيا پيامبر، در مدينه ظهور كرده؟ گفتند: آرى.
عمرو، با شتاب به سوى مدينه روان گرديد و به شرف ديدار پيامبر نايل آمد و اسلام آورد و به مقامى بلند و منزلتى ارجمند از تقوا و پرهيزكارى رسيد.
عمرو با پيامبر بود تا پيامبر از اين جهان رفت. پس از وفات پيغمبر، با على بود و دست از دامان على بر نداشت و در وفادارى با آل محمد، نامور روزگار گرديد. حكومت كه به دست على رسيد و حضرتش بر اريكه خلافت نشست، عمرو، در خدمتش بود. وقتى كه على از مدينه به كوفه هجرت كرد، عمرو، در خدمتش بود و عرض كرد: به خدا سوگند، براى طلب مال پيش تو نيامدم. خواهان پست و منصبى نيستم، براى خدا در حضورت هستم.
على (ع) در حق وى دعا كرده گفت: ((بار خدايا! دلش را نورانى ساز و به راه راست هدايتش فرما!)) پس فرمود: ((اى كاش صد كس مانند تو مى داشتم)).
عمرو به گفته خود پاى بند بود و يار على بود و استقامت ورزيد؛ در جهادهاى سه گانه اش شركت كرد و جان بازى نمود. زاهر، شاگرد مكتب عمرو بود و با رهبر خود عمرو، همه جا هم قدم بود.
پس از شهادت على، زاهر و عمرو، دو يار با صفا، در دوستى على ثابت قدم و فداكار آل على بودند. بدون ترس جان، به سوى راه على دعوت مى كردند. همگان راه به راه على مى خواندند و حق و حقيقت را روشن مى ساختند. اين كار، بر معاويه، ديكتاتور وقت، گران آمد و خواست اين سنگ را از پيش پا بردارد. نخست، تصميم گرفت از راه دوستى پيش آمده ياران وفادار على را بفريبد. نامه اى دل نشين، براى عمرو نوشت و از او به شام دعوت كرد.
عمرو خزاعى، دعوت معاويه را رد كرد و به شام نرفت و در روش خود استوار ماند. معاويه در صدد دستگيرى وى و رفقايش بر آمد و ماءمورانى به جست و جوى آن ها فرستاد. زاهر و عمرو، از كوفه به مداين گريختند و از آن جا به موصل رفتند. ماءموران به دنبال آن ها بودند. سر انجام، در غار كوهى نزديك موصل منزل گزيدند و ماءموران به جاى گاه آنان پى بردند و براى دستگيرى به سوى كوه راهى شدند. عمرو، در اين هنگام، نه قدرت نبرد داشت و نه قدرت گريز! چون مار، پيكرش را گزيده بود و تنش آماس كرده بود.
از دور كه سواران معاويه را بديد، به راهبر گفت: پنهان شو و خود را نجات بده و مرا واگذار.
زاهر كه شمشير و خنجر و نيزه همراه نداشت، گفت: چنين نخواهم كرد، با تيرهايى كه در تركش دارم، نبرد مى كنم و با تو كشته مى شوم.
عمرو گفت: آن چه مى گويم همان كن. برو و خود را در گوشه اى پنهان ساز؛ اين ها مى آيند و سر مرا از تن جدا مى كنند و مى روند. تو بيا و پيكر مرا به خاك بسپار خداى به تو پاداش دهد. زاهر اطاعت كرد و پنهان شد. سواران رسيدند و مار گزيده را سر بريدند!
گويند سگ هاى درنده به انسان دست و پاى بسته كارى ندارد، ولى آن ها بزرگ مردى را كه مارش گزيده بود سر بريدند! هر چند اگر سر از تنش جدا نمى كردند، بيش از يكى دو ساعت ديگر زنده نمى بود. ولى كردند آن چه كه سگان درنده نمى كنند. سرش را براى معاويه ارمغان بردند! براى آن كه جايزه بگيرند! تاريخ از اين ارمغان ها، نزد معاويه بسيار برده است!
ماءموران معاويه، جسد پاك شهيد را گزاردند و رفتند. زاهر، از نهان گاه خود بيرون آمد و پيكر شهيد عالى مقام را به خاك سپرد.
هم اكنون تربت عمرو، در موصل، مزار و زيارت گاه مؤ منان است. زاهر بر حسين توصيه رهبر خود، از اين شهادت،محروم گرديد، ولى دعاى عمرو، در حق او به استجابت رسيد. شهادتى نصيبش گرديد كه شهادتى از آن برتر نبود و سودى از آن بيشتر نه، درخشندگى نام را با درخشندگى فرجام همراه داشت؛ چون زاهر يعنى درخشنده.
زاهر، پس از شهادت عمرو، در نهان مى زيست و فعاليت هاى سرى داشت و مبارزه را ادامه مى داد. سال شصتم هجرت فرا رسيد. زاهر، براى انجام دادن فريضه حج به سوى مكه روان گرديد و آن عبادت بزرگ را انجام داد. پس، در ركاب پسر على به سوى شهادت گاه رهسپار شد تا با پسر معاويه نبرد كند. زاهر در اين نبرد شهادت يافت و به آرزوى خود رسيد.
اگر براى شهادت نخستين شمشيرى نداشت، خنجرى نداشت، در اين شهادت، با شمشير به عرصه كارزار قدم گذارد و در برابر نخستين حمله سپاه يزيد با تير و نيزه و شمشير دفاع كرد، دفاع كرد، دفاع كرد، تا كشته گرديد. از دفاع عمرو گذشت، به دفاع از حسين موفق شد. از شهادتى محروم شد و به شهادتى دل پذيرتر برسيد. وه كه پاره اى از مردم چقدر سعادتمند هستند! اين ها چه كردند كه بدين پايه از سعادت رسيدند! زندگى آن ها سعادت، مرگ آن ها سعادت. آنان از خواسته خود دست كشيدند و خواسته خداى را برگزيدند.
--------------------------------------
آيت الله سيد رضا صدر