ماجراى دخترك خردسال و سر مبارك امام عليهالسلام
بعضى گفتهاند: يزيد اهل بيت را در محلى خرابه گونه جاى داد در حالى كه زنان خاندان نبوت و اهل بيت طهارت، جريان شهادت حسين عليهالسلام و اهل بيت و يارانش را از كودكان مخفى نگاهداشته و مىگفتند پدرانشان به مسافرت رفتهاند، و اين جريان ادامه داشت تا اينكه يزيد اهل بيت را در سراى خويش جاى داد(86).
حسين عليهالسلام دخترى خردسال داشت كه چهار سال از عمر مباركش مىگذشت(87) ، شبى از خواب پريد در حالى كه سخت پريشان به نظر مىرسيد و جوياى پدر شد! و پرسيد: پدرم كجاست كه من هم اكنون او را ديدم ؟!(88)
بانوان حرم چون اين سخن از او شنيدند، گريستند و كودكان ديگر نيز ناله و زارى سر دادند.
چون صداى شيوه و گريه آنان بلند شد، يزيد از خواب بيدار شد و پرسيد: اين گريه و زارى از كجاست ؟
پس از جستجو، يزيد را از جريان باخبر كردند، يزيد گفت: سر پدرش را نزد او ببريد!
آن سر مقدس را در زير سر پوشى قرار داده در مقابل او نهادند.
كودك پرسيد: اين چيست ؟
گفتند: سر پدرت حسين است.
دختر امام حسين عليهالسلام سرپوش را برداشت و چون چشمش به سر مبارك پدر افتاد نالهاى از دل كشيد و بيتاب شد و گفت: اى پدر! چه كسى تو را به خونت زنگين كرد ؟!
چه كسى رگهاى تو را بريد ؟! اى پدر! چه كسى مرا در كودكى يتيم كرد ؟! اى پدر! بعد از تو به چه كسى دل ببندم ؟! او چه كسى يتيم تو را بزرگ خواهد كرد ؟! اى پدر! انيس اين زنان و اسيران كيست ؟! اى كاش من فدايت شده بودم! اى كاش من نابينا شده بودم! اى كاش من در خاك آرميده بودم و محاسن به خون خضاب شده تو را نمى ديدم!
آنگاه لب كوچك خود را بر لبهاى پدر نهاد و گريه شديدى كرد و از هوش رفت! هر چه تلاش كردند، به هوش نيامد، و اين عزيز حسين عليهالسلام در شام به شهادت رسيد(89).
سوگوارى در شام
در كامل بهائى آمده است كه: ام كلثوم(90) كسى را به نزد يزيد فرستاد تا اجازه دهد براى حسين عليهالسلام سوگوارى كنند، يزيد هم موافقت كرد و دستور داد كه اهل بيت را به دار الحجاره ببرند تا در آنجا به سوگوارى بپردازند! اهل بيت عليهالسلام در آن مكان هفت روز عزادارى نمودند و هر روز گروه زيادى از زنان شام، گرد آن جمع مىشدند و عزادارى مىكردند.
مروان(91) به نزد يزيد رفت و او را از اجتماع مردم در آن محل آگاه كرد و گفت: روحيه مردم شام دگرگون شده است و ماندن اهل بيت در شام به صلاح پادشاهى تو نيست! بايد كه مقدمات سفر ايشان را فراهم سازى و آنان را به مدينه گسيل دارى كه اگر اينان در اينجا بمانند كار حكوكت تو تمام است(92).
يزيد و سه خواسته امام سجاد عليهالسلام
وقتى يزيد تصميم گرفت اهل بيت را به مدينه باز گرداند، امام سجاد عليهالسلام سه چيز را از يزيد خواست.
يزيد گفت: آن سه خواستهاى كه انجام آنها را وعده دادهام براى من بازگو تا آنها را برآورده سازم.
حضرت سجاد عليهالسلام فرمود:
اول آنكه يك بار ديگر مىخواهم صورت مبارك پدرم را ببينم.
دوم آنكه بگويى هر چه از ما به يغما بردهاند به ما باز گردانند.
سوم آنكه اگر تصميم، به كشتن من گرفتهاى، فردى مطمئن را با اين زنان همراه كن تا آنان را به حرم جدشان برساند.
يزيد گفت: خواسته اول تو هرگز بر آورده نخواهد شد ؛ و اما خواسته دوم را چندين برابر جبران مىكنم ؛ و در مورد سوم، كسى جز تو همراه زنان نخواهد بود.
امام عليهالسلام فرمود: اموال تو را نخواهيم و مال تو بر تو ارزانى باد، و آنچه را از ما به غارت بردهاند به ما باز گردان، چون در ميان آنها مغزل و مقنعه و گردن بند و پيراهن فاطمه عليها السلام قرار دارد.
يزيد فرمان داد تا آنها را باز گردانيدند و خود دويست دينار بر آنها افزود و امام سجاد عليهالسلام آن دينارها را به مستمندان بخشيد و يزيد دستور داد كه اسيران اهل بيت را به وطن خود مدينه باز گردانند(93).
باز گرداندن اهل بيت به مدينه به خواست خودشان صورت گرفت، و يزيد به هنگام حركت آنان مقدار زيادى از اموال را همراه كاروان كرد و بهام كلثوم گفت: اينها عوض مصائبى است كه به شما وارد شده است.
ام كلثوم فرياد زد: چقدر تو بى حيا و بى شرمى برادرم حسين و اهل بيت او را مىكشى و در مقابل مال و منال به ما مىدهى ؟! هرگز اين اموال را قبول نمى كنيم(94).
________________________________________
1- اى كاش وارد دمشق نشده بودم و يزيد مرا بدينسان اسير در هر شهر و ديارى نمى ديد». 2- رياض الاحزان 108. 3- سوره شورى:23.
4- سوره انفال: 41.
5- سوره احزاب: 33.
6- بحار الانوار 45/129 ؛ الاحتجاج 2/120 با كمى اختلاف.
7- سهل بن سعد مالك الساعدى، انصارى است و هنگام وفات پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم پانزده ساله بود و او تا زمان حجاج در قيد حيات بوده است، و گفته شده كه او يكصد سال عمر كرد و آخرين نفر از صحابه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بود كه از دنيا رفت. او خود مىگفت: اگر من بميرم شما از كسى نمى شنويد كه بدون واسطه بگويد: قال رسول الله! و در سال 88 بدرود حيات گفته است. (الاستيعاب 2/664).
8- از اين نقل چنين مستفاد است كه سر امام حسين عليهالسلام را در عقب سرها مىآورند و در پيشاپيش آن سرها سر مقدس عباس بن على عليهالسلام بوده و در مأثوراتى كه گذشت، چيزى كه دلالت بر ترتيب سرها داشته باشد وجود نداشت، شايد بر حسب اين روايت اين عمل كه سر حسين از عقب سرها مىآوردند بدين جهت بود كه امر را بر مردم مشتبه كنند و آن سر مقدس شناخته نشود، و يا اينكه مىخواستند مسأله را بى اهميت جلوه داده و عملا عظمت رهبرى امام حسين عليهالسلام را در انقلاب عظيم عاشورا كمرنگ نشان دهند.
9- بلحية مدورة قد خالطها الشيب و قد خضبت بالوسمة، ادعج الغينين ازج الحاجين واضح الجبين اقنى الانف متبسما الى السماء شاخصا ببصره الى نحو الافق و الريح تلعب بلحيته يمينا و شمالا كانه امير المؤمنين عليهالسلام».
10- قمقام زخار 556.
11- شترم را از سيم و زر، سنگين بار كن، كه من پادشاه با فر و شكوهى را كشتم ؛ كشتم كسى را كه بهترين مردم است از جهت پدر و مادر، و نژاد او والاتر از همه است».
12- شايد يكى از دلايل فرمان قتل حامل سر توسط يزيد بجهت خواندن اشعار بوده است كه در آن هم به مدح امام عليهالسلام پرداخته و هم از على عليهالسلام و فاطمه - كه بنى اميه شديدا با آنان دشمن بودند - بعنوان «خير الناس» ياد كرده است، و چون آورنده اين سر آن اشعار را در مجلس رسمى نزد يزيد خواند خشم يزيد بالا گرفت اولا بجهت عداوت و دشمنى با خاندان پيامبر و على عليهالسلام كه نزد او ثنا و مدح كرده شد، و ثانيا بيم از عكس العمل حاضران و آگاهى آنها از حقايق و احتمال شورش بر عليه او و و تنفر ار عملكرد و رفتارش، و يا به جهت فريب و دگرگون جلوه دادن امر براى حاضران، لذا براى تكذيب آورنده سر امام عليهالسلام كه: نه چنين است كه تو ستودى، و بعنوان پاسخ عملى به گفته او دستور داد سر از بدنش جدا سازند.
13- مرا در دمشق به خوارى مىبرند گويا بردهاى از زنگيان هستم كه ياورى ندارد ؛ در حالى كه در همه مشاهد جد من رسول خدا و شيخ من امير المؤمنين كه او امير است ؛ اى كاش من به دمشق داخل نشده و يزيد مرا در شهرها اسير نمى ديد». 14- رياض الاحزان، 108. صاحب رياض الاحزان بيت سوم را «فياليت امى لم تلدنى و لم اكن» نقل كرده است و سپس مىگويد: در نسخه ديگرى آمده است «فياليت لم انظر دمشق و لم اكن» كما اينكه در منتخب هم همينگونه است ؛ و در خاطر دارم كه در مقتلى ديدم كه نقل كرده است «فياليت لم ادخل دمشق و لم يكن»، زيرا اين مضمون با تمناى امام معصوم مناسبتر به نظر مىرسد.
15- الدمعة الساكبة 5/84.
16- قمقام زخار 570.
17- ملاقات و برخورد امام سجاد عليهالسلام با ابراهيم بن طلحه پس از مراجعت در مدينه رخ داده است، زيرا ابراهيم بن طلحه در مدينه بوده است و بعيد بنظر مىرسد كه در آن زمان او به شام آمده باشد، ولى صاحب قمقام زخار و همچنين در ديگر كتب اين ملاقات را در همينجا ذكر كردهاند، ما هم در همين جا آورديم.
18- تاريخ طبرى 5/234.
19- آن قافلهها پديدار شدند و آن آفتابها بر بلنديهاى جيرون تابيدند ؛ كلاغ فريادى كسيد گفتم كه: فرياد بزنى يا نزنى، من از بدهكار خود طلب خود را گرفتم».
يعنى با شنيدن بانگ كلاغ - كه در ميان مردم، نشانه شومى و بدفالى است - به او گفتم كه كار، از كار گذشته است و هر چه پيامد مىخواهد داشته باشد من، به مراد دل خود رسيدم و انتقام كشته شدگان خاندان خود را گرفتم!
20- نفس المهموم 435.
21- العقد الفريد 4/169.
22- جيرون در دمشق، ابتدا مصلاى صابئين بوده و سپس يونانىها در آن مكان به تعظيم دين خود پرداخته و بعد از آن بدست يهود افتاد و همچنين زمانى در اختيار بت پرستان بود، و درب اين بنا را كه از بناهاى بسيار زيبا بوده «باب جيرون مىگفتند، و سر حضرت يحى بن زكريا را بر در همين باب جيرون آويختند و پس از آن سر حسين بن على در همين موضع آويخته شد و مكان آن ظاهرا در همين مسجد اموى است. (مقتل الحسين مقرم 348).
23- اخبار الدول آثار الاول للقرمانى 108.
24- سرهايى را شكافتيم از كسانى كه عزيز بودند، و آنها آزار دهندهتر و ستمكارتر بودند».
25- صاحب «منافب» نام اين شخص را عبدالرحمن بن حكم ذكر كرده است كه برادر يحيى بن حكم بن العاص است، و ابوالفرج از كلبى روايت كرده است كه عبدالرحمن بن حكم بن ابى العاص نزد يزيد نشسته بود كه عبيدالله بن زياد سر حسين را نزد او فرستاد و چون طشت را در پيش يزيد گذاشتند عبدالرحمن گريست و گفت:
ابلغ امير المؤمنين فلا نكن
كوتو قوس و ليس لها نبل
«به امير المؤمنين ابلاغ كن كه ما همانند كمانى كه تير نداشته باشد، نيستيم».
و ابن نما اين اشعار را به حسن به حسن داده است. (مثير الاحزان 100).
26- آن كسانى كه در كنار طف بودند به ما نزديكترند از ابن زياد عبد، كه نسبت پستى دارد ؛ نسل سميه مادر زياد به شماره ريگهاست! امام از دختر پيغمبر نسلى بجاى نماند».
27- ارشاد شيخ مفيد 2/119.
28- و در روايتى ديگر آمده است كه: يزيد سر به گوش عبدالرحمن نهاد و گفت: سبحان الله! آيا در چنين موقعيتى اينگونه سخن مىگوئى ؟! آيا سكوت براى تو ميسر نبود ؟ (الدمعة الساكبة 5/94).
29- منظورش از اين مرد، امام حسين عليهالسلام است.
30- اين تعبير از يزيد حاكى از بى ايمانى اوست، زيرا مىگويد «كسى كه به خدا و روز قيامت ايمان دارد» و نمى گويد «من مىگويم كه پيامبر جد حسين بهتر از جد من است».
31- سوره آل عمران: 26.
32- بحار الانوار 45/131.
33- سوره حديد: 22.
34- سوره شورى: 30.
35- ارشاد شيخ مفيد 2/120.
36- چه پاسخ مىدهيد هنگامى كه پيامبر شما را گويد: چه كرديد در حالى كه شما آخرين امتيد، به عترت و خاندانم بعد از فقدان من، برخى را اسير و بعضى را آغشته به خون نمودهايد».
37- بحار الانوار 45/135.
38- اين نوقع را نداشته باشيد كه شما به ما اهانت كنيد و ما شما را گرامى بداريم! و ما از آزار نمودن شما خوددارى كنيم ولى شما در آزار ما بكوشيد ؛ خدا مىداند كه ما شما را دوست نمى داريم، و شما را بدين خاطر كه ما را دوست نمى داريد، سرزنش نمى كنيم».
39- بحار الانوار 45/175.
40- مادر او، ام اسحق - دختر طلحة بن عبيدالله - است. ام اسحق ابتدا همسر امام حسن مجتبى بود و به هنگام شهادت خود، امام حسن از برادر خود امام حسين خواست تا او را به همسرى برگزيند، و او فاطمه بزاد. و امام حسين عليهالسلام دخترش فاطمه را به همسرى فرزند برادرش - حسن بن الحسن - در آورد، و فرمود: من فاطمه را كه شباهت بيشترى به مادرم فاطمه زهرا دارد به عنوان همسرى براى تو برگزيدم و از او چهار فرزند بياورد. و فاطمه بنت الحسين، محدثه بوده است و او از پدرش حسين عليهالسلام نقل كرده است كه از رسول خدا شنيدم كه فرمود: «ما من مسلم و لا مسلمة تصبيه مصيبة و ان قدم عهدها فيحدث لها استرجاعا الا احدث الله له عند ذلك و اعطاه ثواب ما وعده بها يوم اصيب بها». (قمقام زخار 636).
41- ارشاد شيخ مفيد 2/120.
42- بحار الانوار 45/136.
43- در مصدر ذكر نشده است كه صدا از چه كسى بوده است ولى به قرينه اينكه صداى زنى هاشمى بوده است حتما از زنان اهل بيت بوده كه او را همراه ديگر زنان به مجلس يزيد آورده بودند.
44- الدمعة الساكبة 5/105.
45- اين فرياد از زنانى كه شيون مىكنند روا و پسنديده است!، چه آسان است مرگ عزيزان بر زنانى كه نوحه به مزد كنند».
46- كاش كسان من كه در جنگ بدر كشته شدند مىديدند زارى كردن قبيله خزرج را از زدن نيزه ؛ در آن حال از شادى فرياد مىزدند و مىگفتند: اى يزيد! دستت شل مباد ؛ بنى هاشم با سلطنت بازى كردند، نه خبرى آمد و نه وحيى نازل شد ؛ من از دودمان خندف نباشم اگر انتقام نگيرم از فرزندان احمد به خاطر آنچه او كرد».
عبدالله اين اشعار را پس از جنگ احد و كشته شدن ياران و اصحاب رسول خدا سرود! و در آن آرزو كرد اى كاش كشتگان ما در برد بودند و مىديدند كه چگونه قبيله خزرج از زدن بيزه زارى مىكردند!!
47- قمقام زخار 561. البته همانگونه كه از بيت دوم و سوم اشعار مشهود است، فقط بيت اول آن «ليت اشياخى ببدر شهدوا» از ابن زبعرى است و بيت دوم و سوم از خود يزيد بن معاويه مىباشد.
48- ابو برزه اسلمى نامش على الاصلح نضله بن عبيد و از اصحاب رسول خداست و در بصره سكونت نمود و گفته شده كه در سال 64 وفات يافت. (الاستيعاب 4/161).
49- بحار الانوار 45/132.
50- رياض الاحزان 122.
51- هروى از حضرت رضا عليهالسلام نقل كرده كه اولين كسى كه دستور ساخت آن جو را داد و براى او تهيه كردند، يزيد بود، و اولين جايى كه نوشيد بر سر سفرهاى بود كه سر مقدس حسين عليهالسلام را گذارده بودند، و دشمنان اهل بيت بر آن سفره غذا و شراب مىخوردند و بر اين مصيبت بزرگ شادمانى مىكردند، و لذا حضرت رضا عليهالسلام فرمود: شيعيان ما هرگز آب جو نمى خورند چون آن مخصوص دشمنان ماست. (عيون اخبار الرضا 2/22). 52- قمقام زخار 577.
53- بحار الانوار 45/141.
54- الملهوف 79.
55- مقتل الحسين مقرم 355.
56- سوره روم: 10.
57- سوره آل عمران: 178.
58- سوره آل عرمان: 169.
59- عبدالله بن زيعرى، از دشمنان سرسخت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در عصر جاهليت است كه نسبت به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و اصحاب او با زبان و ار ژرفاى قلب، دشمنى مىورزيد، و چون رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مكه را فتح كرد، گريخت و به نجران رفت! ولى بعد به نزد پيامبر آمده اظهار ندامت كرد و مسلمان شد!
او شاعر توانايى بود و اين اشعار را كه يزيد خواند قسمتى از اشعار اوست كه سرآغاز آن اشعار چنين است:
يا غراب البين اسمعت فقل
انما تندب امرا قد فعل
ان للخير و الشر مدى
و سواء قبر مثر و مقل
60- بحار الانوار 45/133 ؛ الاحتجاج 2/122 باكمى اختلاف.
61- نعمان بن بشير، از انصار است و پدرش بشير بن سعد از اصحاب رسول خداست. او امير كوفه بود در زمان معاويه، و در سال 65 در حمص بقتل رسيد.
62- قمقام زخار 565.
63- سوره اعراف: 111.
64- اثبات الوصة 170.
65- قمقام زخار 526.
66- بديهى است كه اين برخورد و موضعگيرى يزيد، پس از رسوا شدن و بيان حقائق توسط اهلى بيت عليهالسلام بوده است، زيرا كه ابتدا خاندان امام حسين عليهالسلام را همانگونه كه ذكر شد در حالى كه با زنجير به يكديگر بسته شده بودند، به مجلس يزيد وارد كردند و او بر خود مىباليد و اشعار كفرآميز مىخواند و چوب بر لبان امام عليهالسلام مىزد!
67- جلاء العيون شبر 2/263.
68- ارشاد شيخ مفيد 2/122.
69- قمقام زخار 571. بعيد نيست كه ورود اهل بيت به دستور يزيد به حرمسراى او، به خاطر اين بوده است كه مىخواسته بر خود ببالد كه من بر حسين و يارانش پيروز شدم و اين اهل بيت اويند كه اينگونه آنان را اسير ساخته و به شام آوردهام! گويا در گذشته عادت بر اين بوده است كه افراد خانواده دشمن شكست خورده را پس از اسارت به نزد خانواده كسى كه بر او پيروز شده بود، مىبردند تا قدرت نمايى كرده باشد.
70- نفس المهموم 450.
71- در اين خطبه آمده كه هفت عامل برترى به اهل بيت داده شده، ولى شش خصلت بيشتر ذكر نگرديده است. در نقل كامل بهائى آمده است كه خصلت هفتم: «و المهدى الذى يقتل الدجال» «و مهدى كه دجال را مىكشد، از ماست». (نفس المهموم 450).
72- از شجره رسالت و در بيعت شجره شركت كرد، و از مكه به مدينه هجرت نمود.
73- ممكن است مراد از دو مشعر، دو بهشت باشد زيرا مشعر به موضعى گفته مىشود كه داراى درخت زيادى باشد، بنابراين مراد «وارث دو بهشت است»، و در آيه مباركه آمده است (و لمن خاف مقام ريه جنتان) ؛ و ممكن است مراد از مشعر، مزد لفه باشد و آن جايى است كه حاجيان است كه حاجيان شب دهم تا طلوع آفتاب روز دهم ذيحجه در آنجا وقوف مىكنند و اين موقف از جمله مكانهاى حرم است، و در اين صورت مراد از دو مشعر، مزدلفه و عرفات باشد.
74- بحار الانوار 45/137 ؛ الاحتجاج 2/132 به اختصار نقل كرده است.
75- نفس المهوم 451.
76- نفس المهموم 451.
77- حياة الامام الحسين 3/395.
78- ياد به شام آمد و يزيد به او مال فراوانى بخشيد! و در نزد خود نشانيد و او را به حرمسراى خود برده و شراب خوردند و در حال مستى مىگفت:
اسقنى شربة تروى مشاشى
ثم مل فاسق مثلها ابن زياد
صاحب السر و الامانة عندى
و لتسديد مغنمى و جهادى
قاتل الخارجى اعنى حسينا
و مبيد الاعداء و لاضداد
طبرى مىگويد: «فسر بقتلهم اولا و حسنت بذلك منزلة عبيدالله عنده ثم لم يلبث الا قليلا حتى ندم على قتل الحسين»، تا آنجا كه مىگويد يزيد گفت: «لعن الله ابن مرجانة! فبتغضنى الى المسلمين و زرع لى فى قلوبهم العداوة فبغضنى البرو الفاجر بما استعظم الناس من قتلى حسينا!»، از اين نقل واضح است كه تزلزل موقعيت اجتماعى و خشم مردم نسبت به او، يزيد را وادار به تغيير روش كرد. (تاريخ طبرى 5/255).
79- الملهوف 81، ولى در الاحتجاج 2/134 همين قضيه را از مكحول كه از اصحاب پيامبر مىباشد نقل كرده است.
80- امالى شيخ صدوق، مجلس 31، حديث 4.
81- بدون ترديد، اين تغيير رفتار بجهت حفظ موقعيت اجتماعى بود.
82- تاريخ طبرى 5/233.
83- رياض الاحزان 125.
84- بحار الانوار 45/196.
85- بحار الانوار 45/196.
86- از اين نقل چننى مستفاد مىشود كه اين واقعه در سراى يزيد رخ داده است. از عبارت شيخ مفيد در ارشاد چنين بر مىآيد كه اهل بيت را در سرايى جداگانه فرود آوردند و آن منزلگاه به سراى يزيد پيوسته بود و چند روزى اله بيت در آنجا ماندند و سپس در باب الصغير دمشق مكانى است كه مىگويند يزيد اله بيت را در اين موضع جاى داده است.
87- در نفس المهموم و الدمعة الساكبة و ديگر كتابها نام اين كودك خردسال را نيافتم، ولى در رياض الاحزان 144 به نقل از بعضى مؤلفات اصحاب آمده است كه نام او فاطمه صغرى است، و در رياحين الشريعه 3/309 تحت عنوان «بانوان دشت كربلا» او را رقيه بنت الحسين ذكر كرده است.
88- در حوادث روز عاشوار ذكر شد كه امام حسين عليهالسلام هنگامى كه براى وداع آمد، دختركى از آن حضرت در خيمه بود كه مطالبه آب مىكرد و حضرت به او فرمود كه: به نزد تو بار خواهم گشت! و شايد مراد از بازگشت، سر مقدس آن حضرت بوده است ؛ والله العالم.
89- نفس المهموم 456 ؛ الدمعة الساكبة 5/141.
90- در مصدر، بحاى ام كلثوم نام زينب ذكر شده است.
91- اينكه همزمان با حضور اهل بيت در شام، مروان نيز در شام بوده است معلوم نيست زيرا بلاذرى نقل كرده است كه چون سر مقدس حسين عليهالسلام را به مدينه آوردند از هر طرف صداى شيون و ناله بلند شد و مروان بن حكم در مدينه بود ؛ ولى صاحب قمقام زخار مىگويد: صحيح آن است كه مروان در آن زمان حاكم مدينه نبوده، بلكه امير عمرو بن سعيد بن العاص بوده است. (قمقام زخار 588).
92- قمقام زخار 579.
93- الملهوف 82 و قمقام زخار 579 باكمى اختلاف.
94- بحار الانوار 45/197.