امير المؤ منين عليه السلام براى مردم خطبه مى خواند و مى فرمود: از من بپرسيد قبل از اينكه مرا نيابيد، بخدا سوگند از هيچ خبر گذشته و با آينده نمى پرسيد مگر اينكه به شما خبر مى دهم .
سعد ابن ابى وقاص (از كسانى است كه با حضرت على عليه السلام بيعت نكرد) برخاست و (گويا از روى استهزاء) گفت : يا اميرالمؤ منين ، سر و ريش من چند عدد مو دارد! حضرت فرمود: بخدا سوگند، سؤ الى كردى كه دوستم پيامبر به من خبر داده بود از اين سؤ ال تو، (بدان ) كه در سر و ريش تو موئى نيست مگر اينكه در بيخ آن شيطانى نشسته است و (و چون گفتن تعداد موى سر و ريش آن شخص براى او قابل تصديق نبود، حضرت نشانه اى داد تا بداند حضرت راست مى گويد، لذا فرمود) در خانه تو بزبچه اى است كه پسرم حسين را مى كشد، راوى گويد: عمر پسر سعد در آن موقع طفلى بود كه بر زمين مى خزيد.(1)
----------------------------
سیدمحمد نجفی یزدی
----------------------------
1- همان مآخذ ص 74