شب دوم سکونت ما در اردوگاه 16 فرا رسید، پس از آمارگیری و بستن دربهای سوله آزاد باش دادند و هر کس به امور خود پرداخت.
نصف شب دربهای سوله ما با فریاد سربازان عراقی در هم شکست. گروهی ده نفره از سربازان عراقی که در دست هر کدام شیئی از قبیل: کابل ،باتوم، چوب ، دسته جارو و ... بود وارد شدند و به بهانه اینکه در موقع آمارگیری یکی از بچه ها " بشکن " زده است به جان اسرا افتادند.
این هجوم وحشیانه یک ساعت به طول انجامید. در این مبارزه یک طرفه نصیب من فقط شکستن سرم و دو خط موازی "اثر کابل" در پشتم بود .
موقع رفتن نگهبانها، افسر آنها گفت: حواستان جمع باشد دیگر بشکن نزنید! امشب چون مهمان بودید و تازه به اردوگاه ما آمده اید مراعاتتان را کردیم. درب سوله بسته شد. سکوت طاقت فرسایی در داخل سوله حکمفرما بود. هیچ کس صحبت نمی کرد.
بچه هایسالم تر زخمی ها را معالجه نمودند، سپس همه خوابیدند . بیشتر بچه ها به خاطر این که گریه آنها را کسی نبیند، پتوها را روی سرشان کشیده بودند