برف شدیدی می بارید . سوز سرما هم آدم رو کلافه می کرد . توی جاده برا انجام کاری پیاده شدیم.
یادم رفت سوئیچ رو بردارم . یهو درهای ماشین قفل شد .
به خانومم گفتم سوئیچ یدک کجاست؟ گفت اونم توی ماشینه ...
نمی دونستیم چیکار کنیم . توی اون سرما کسی هم نبود ازش کمک بگیریم .
هر کاری کردم درب ماشین باز نشد .
شیشه ی پر از برف ماشین رو پاک کردم .
یهو چشمم افتاد به عکس شهید ابراهیم هادی که به سوئیچ ماشین آویزون بود .
به دلم افتاد از ایشون کمک بگیرم .
به شهید گفتم : شما بلدی چیکار کنی . خودت کمکمون کن از این سرما نجات پیدا
کنیم .
همینجور که با شهید حرف میزدم ٬ ناخودآگاه دسته کلید منزلم رو در آوردم .
اولین کلید رو انداختم روی قفل ماشین .
تا کلید رو چرخوندم ، درب ماشین باز شد .
خانومم گفت: چطور بازش کردی؟
گفتم با دسته کلید منزل !!!!!!!
خانومم پرسید : کدومش ؟ مگه میشه؟
شروع کردم کلیدای منزل رو روی قفل امتحان کردن تا ببینم کدومش قفل رو باز کرده
با کمال تعجب دیدم هیچ کدوم از کلیدها توی قفل نمیره .
اونجا بود که فهمیدم عنایت شهید ابراهیم هادی شامل حالمون شده .