حيات چيست كه دفاع از شرف و حيثيت آن، از اصول اساسى اسلام بوده و موجب بروز حادثه محيرالعقول دشت نينوا گشته است؟
اين سؤ ال را در صورت كلى تر مى توان چنين مطرح كرد: ماهيت و هدف حيات چيست كه براى دفاع از شرف و كرامت آن ، تاريخ بشرى پر از جنگ و پيكار و خون ريزى ها بوده و بالاتر از همه ، حادثه بى نظير كربلا را به وجود آورده است ؟
براى شناخت هدف حيات ، نخست بايد ماهيت حيات و مختصاتِ با عظمتِ آن را تا حدى كه براى تهيه پاسخ به سؤ ال مذكور لازم است ، مورد بررسى قرار بدهيم .
هدف اعلاى حيات ، عبارت است از:
((قرار گرفتن در جاذبه كمال ربوبى به وسيله تكاپوى آگاهانه و آزادانه.))
كمال چيست ؟ كمال عبارت است از:
((توانايى يك موجود بر نهايت تاءثير و تاءثر ممكن با جهانى كه جلوه گاه حكمت و مشيت خداوندى است.))
متاءسفانه ، غالبا در تبيين فلسفه و هدف زندگى ، بدون توجه به ماهيت و مختصاتِ باعظمتِ حيات، مسائلى را مطرح مى كنند كه نشان دهنده اين است كه آنان موضوع مبهمى را كه داراى يك عده از پديده ها و رفتارها و نيروها در فاصله بين تولد و مرگ است ، به نام حيات در نظر گرفته اند و شناخت ماهيت و فلسفه و هدف آن را تعقيب مى كنند!
بديهى است كه چنين تصورى از زندگى ، غير از واقعيت آن است كه بشر به دنبال شناسايى ماهيت و مختصات و هدف آن مى گردد. البته ما در اين مقدمه ، مسائل مربوط به اين امور را به طور مختصر و فقط به منظور آمادگى براى آشنايى با حيات و هدف آن ، بررسى مى كنيم . باشد كه بتوانيم توفيق ارزشيابى حادثه انسان سازِ نينوا را به دست بياوريم.
ماهيت حيات : اگر چه تاكنون ماهيت حيات براى قلمرو دانش ها و فلسفه ها كاملا كشف نشده است ، ولى شناخت مختصات آن ، كمك بسيار فراوانى در پيشرفت بشريت در دو قلمرو ((انسان آن چنان كه هست)) و ((انسان آن چنان كه بايد و شايد)) نموده است . براى فهم عظمت حيات و هدف آن ، نمونه هايى از مختصات حيات را متذكر مى شويم .
1- براى اثبات عظمت خود حيات ، از واقعيات فراوانى مى توان استفاده كرد. ما در اين مبحث براى مراعات ، اختصارا به يك موضوع اشاره مى كنيم : شناخت واقعى جوهر حيات ، نيازمند پاسخ به هفت ميليون سؤ ال است كه اپارين در كتاب حيات : طبيعت و منشاء تكامل آن مطرح كرده است . عبارات اپارين از اين قرار است :
((فقط از راه چنين برداشت تكاملى است كه امكان مى يابيم نه فقط بفهميم كه در بدن موجودات زنده چه رخ مى دهد و براى چه رخ مى دهد، بلكه هم چنين خواهيم توانست به هفت ميليون سؤ ال پاسخ بدهيم كه براى شناخت واقعى جوهر حيات در برابر ما قرار مى گيرند.))(1)
به نظر مى رسد، همان طور كه در عبارات بعدى اپارين كه در همان كتاب ، صفحه 299 نوشته شده است ، خواهيم ديد:
((متاءسفانه هنوز معلومات ما درباره اين تكامل بسيار ناچيزتر از آن است كه بتوانيم مسير آن را به طور سيستماتيك مشخص كنيم و دگرگونىِ كيفىِ سازمانِ انتقالِ فعالانه مواد را كه در مراحل خاصى از تكامل دنياى زنده رخ داده، مورد توجه قرار دهيم.))(2)
اين جانب در موقع تحقيق در مباحث اين كتاب ، هنگامى كه عبارات اپارين را در صفحه 183 خواندم، اين جمله را اضافه كردم كه: ((اگر اين سؤ ال را كه چرا و چگونه اين تكامل به جريان افتاده است ، به هفت ميليون سؤ ال اضافه كنيم ، سؤ الاتى كه پيش روى ما قرار گرفته ، مى شود هفت ميليون و يك سؤ ال)). وقتى كه عبارت اپارين را در صفحه 299 از همان كتاب ديدم ، تعجب كردم كه چرا مطلب صفحه 299، ذهن آقاى اپارين را به خود متوجه نساخته است !
2- كمالات علمى فوق تصور و تراوش هزاران رشته از دانش ها به وسيله اكتشافات و خلاقيت هاى مغزى و روانى بشرى .
3- بروز كمالات جهان بينى هاى اعلى كه به طور مستقيم مى تواند وابستگى جان آدمى را با خدا اثبات كند، زيرا هيچ جهان بينى، بدون اظهار نظر كلى درباره عالم هستى معنايى ندارد و هيچ اظهارنظر كلى بدون اشراف بر جهان هستى و قوانين و اصول آن، امكان پذير نيست .
عقل ما بر آسيا كى پادشا گشتى چنين
گرنه عقل مردمى از كلِ خويش اجزاستى
((ناصر خسرو قباديانى))
4- جان آدمى با آن لطافت فوق تصورى كه دارد، چنان قدرت و مقاومتى در خود احساس مى كند كه مى تواند به تنهايى در مقابل جهان هستى مقاومت داشته باشد.
من كه ملول گشتمى از نفس فرشتگان
قال و مقال عالمى مى كِشم از براى تو
((حافظ))
على بن ابى طالب (عليه السلام) را مى بينيم كه در عين حال كه حساسيت بسيار شديد درباره كشيدن پوست جو از دهان مورچه اى ، ستم در خود احساس مى كند و سخت بيمناك مى شود، به تبهكارانِ دوران خود مى فرمايد:
انى و الله لو لقيتهم واحدا وهم طلاع الاءرض كلها ما باليت و لا استو حشت (3)
((سوگند به خدا، من اگر به تنهايى با همه آنان ملاقات كنم در حالى كه همه سطح زمين را پر كنند، نه باكى دارم و نه وحشتى به خود راه مى دهم.))
لو جئتمونى طلاع الاءرض لما وليت
((اگر روى زمين را از افراد خود پر كنيد (و براى خصومت روياروى من بايستيد)، از شما روى بر نخواهم گرداند و با شما مقابله خواهم كرد.))
5- نبوغ هاى هنرى كه آثار حيرت انگيزى در تاريخ به نمايش گذاشته است . مى توان گفت انواع اين نبوغ ها با نظر به استعدادها و نمودهاى از آن ها كه در عرصه تاريخ مشاهده مى شود، بيش از حد شمارش است .
6- نبوغ هاى صنعتى و فعاليت هاى بسيار دقيق و ظرافت كارى هاى شگفت انگيز در قلمرو انواعى بى شمار از فن آورى ها (تكنولوژى ها) كه حصول تدريجى آن ها در تاريخ بشرى مانع از دريافت اهميت آن ها گشته است .
7- انواع مديريت هاى معقول و شايسته در اداره تمدن ها و فرهنگ هاى فراوان كه حاكى از قدرت فوق العاده بشر در كشف كليات، در دو قلمرو انسان و جهان ، و نيز كشف موارد و مصاديق و قدرت تطبيق آن كليات بر جزئيات و مصاديق است كه نيازمند نبوغ ها و استعدادهاى بسيار عالى مى باشد.
8- كمالات اخلاقى و عرفانى و دينى كه در هر برهه از تاريخ، در هر جامعه اى كه تا حدودى به ارزش هاى انسانى نايل گشته، در وجود تكاپو گران راستين واقعيت پيدا كرده است. هر چند كه اين تكاپوگران بزرگِ ميدانِ ((حيات معقول)) و اين سبقت گيرندگانِ خير و كمال، همواره در جوامع در اقليت بوده اند، اما اينان همانند چشم، يا مغز يا قلب در كالبدِ بدنِ مادىِ بزرگ انسان هستند كه مايه آبرو و شرف و حيثيت جوامع خود مى باشند و مى توانند غوطه ور شدنِ اكثريت انسان ها در حيات طبيعى حيوانى را، از ((حيات معقول انسانى)) به خوبى تفكيك نمايند.
از اين جهت كه وجود عظمت و كمالات حيات در اين بخش (بخش 8) روحى است ، لذا، كمال يافتگان نمى توانند تكامل هاى درونى خود را مانند نمودهاى فيزيكى به مردم جامعه خود ارائه بدهند. لذا، مردم معمولى نمى دانند در ميان آنان كسانى زندگى مى كنند كه هر يك به تنهايى استعداد جهان بزرگ شدن را در درون خود به فعليت رسانده اند، آرى ؛ حركت تكاملى در مسافت هاى فيزيكى انجام نمى گيرد تا قابل مشاهده براى همگان باشد. اين معراج ديگرى است .
نه چو معراج زمينى تا قمر
بلكه چون معراج كِلكى تا شكر(4)
بر لبش قفل است و در دل رازها
لب خموش و دل پر از آوازها
عارفان كه جام حق نوشيده اند
رازها دانسته و پوشيده اند
هر كه را اسرار حق آموختند
مهر كردند و دهانش دوختند(5)
اين عظمت ها و ارزش هاى روحى، در مقاطعى از زمان بروز مى كند كه كمال يافتگان در ارتباط با حوادثى قرار گيرند كه خصلت ها و كمالات درونى آن ها را ظاهر سازد.
توضيح اين كه ، اغلب نهادهاى با عظمتِ روح آدمى در عرصه حيات بروز نمى كنند، مگر اين كه حوادثى در جامعه بروز كند و انسانِ كمال يافته ، احساس تكليف كند كه بايد در برابر آن حادثه ، موقعيت خود را از همه جهات يا از بعضى از جهات مشخص كند. در اين صورت ممكن است ، كمال يا كمالات او در صحنه اجتماع بروز نمايد. به عنوان نمونه ؛ ابوذر غفارى را در نظر مى گيريم كه پيش از بروز اختلالات اقتصادى و فرهنگى در جوامع اسلامى ، يك مرد زاهد و با ايمان {شايد براى اكثريت به عنوان يك مسلمان خوب معمولى } مطرح بود. تا آن گاه كه رنگِ قانونِ:
ان اكرمكم عندالله اتقاكم (6)
((با كرامت ترين شما نزد خدا وند، با تقوى ترين شماست .))
با نژادگرايى و مقام پرستى و خودكامگى ها مات و مبهم گشت {كه اين عامل خود از مقدمات بروز حادثه كربلا بود}. در آن هنگام بود كه درون ابوذر غفارى توفانى شد و او را تا حدودى به مردم جامعه معرفى نمود. پيش از آن غرش و توفان ، چه كسى مى فهميد كه در درون ابوذر درباره جان هاى آدميان و ارزش كارشان چه مى گذرد؟ جريان اين كمال بى نمود، چنين بود كه چراغ عمر هدفدار اين مرد بزرگ در بيابان ربذه {كه به آن جا تبعيد شده بود} رو به خاموشى مى رفت و فروغ ابديت، بين چشمان ابوذر در حال نگرش به افق بيكران ارزش ها، كم كم به خاموشى نزديك مى شد. ناگهان اضطراب جدى همسر عزيزش، او را بار ديگر به اين جهان، كه به خط نهايى آن نزديك شده بود، و به آن مونس و غمخوار (همسرش) در پهنه بيابان متوجه ساخت. از علت اضطرابش سؤال كرد. همسرش چنين پاسخ داد: ((اى تنها، كه هم اكنون با تحريك بال هاى سرنوشتِ تيز پرواز اوج گرفته اى و به ابديت رهسپار خواهى شد، من به تنهايى پس از تو در اين وادى هراس انگيز چه كنم؟!))
ابوذر فرمود: از آن سو به جاده نگاه كن . آن سياهى كه مى بينى ، كاروانى است كه رو به مدينه مى رود.
در آن هنگام كه من چشم از اين دنيا بستم، كنار آن جاده برو و به آنان بگو: در اين نزديكى مردى {يا مسلمانى يا يكى از صحابه پيامبر (صلى الله عليه و آله} از دنيا رفته است. آنان مى آيند و مرا پس از اداى مراسم خروج از دنيا و ورود به سراى ابديت به خاك مى سپارند و تو را نيز به مدينه مى برند و به دودمانت مى رسانند.
در اين جا بود كه از اقيانوس درون ابوذر غفارى موجى سر كشيد و قطره اى از ارزش جان آدمى را كه در كار او تجسم پيدا مى كند و فقط كمال يافتگان آن را مى فهمند، براى ابوذر ارائه كرد. در اين هنگام ابوذر با آخرين فروغ چشمانش به همسرش نگريست و چنين گفت : همسر عزيزم ، موقعى كه آنان سرِ جنازه من رسيدند و خواستند به وظيفه دينى - انسانى خود اقدام كنند و مرا براى ورود به اولين منزلگه ابديت تجهيز نمايند، بگو ابوذر اين طور وصيت كرده است كه پيش از اقدام به كارِ غسل و كفن و دفن من ، نخست آن يك گوسفند را كه آخرين روزىِ من از دنياست ، ذبح و از گوشت آن استفاده كنيد، سپس به انجام تكليف خود بپردازيد و براى من ، بدون دستمزد (جانى) كار نكنيد.
اين را مى دانيم كه همين شناختِ ارزشِ جانِ آدمى بود كه از آيه شريفه :
و لا تبخسوا الناس اءشيائهم (7)
((كار و كالاى مردم را از ارزش نيندازيد.))
در درون كمالجوى ابوذر راه يافت و سپس در گذرگاه قرون و اعصار، مقتدرترين مغزها مانند ((ابن خلدون ))ها و ((ريكاردو))ها و ديگران را به خود مشغول نمود. اى كاش يك ابوذر ديگر پيدا مى شد و ارزش واقعى كار را براى بشريت مطرح مى كرد. خداوندا، اين كمال يافتگان ، حيات و هدف آن را چگونه ديدند كه چنين به پرواز در آمدند و تنهايى در بيابان ربذه و جان سپردن در آن صحرا بر زندگى با مردمِ روح گم كرده ترجيح دادند و رفتند!؟ اى خداى بزرگ ، براى ديدن حقيقت حيات و هدف آن :
ما نمى خواهيم غير از ديده اى
ديده تيزى كشى (8) بگزيده اى
بعد از اين ما ديده مى خواهيم و بس
تا نپوشد بحر را خاشاك و خس (9)
((مولوى))
بياييد، چشم از هر گونه اصطلاح سازى هاى مكتبى كه گويندگانش طعمِ و لقد كرمنا بنى آدم (10) (ما فرزندان آدم را تكريم نموده ايم ) را نچشيده اند، بپوشيم ، و با طبيعت از امام حسين (عليه السلام) و منطق جاودانىِ او كه فرمود: هيات منا الذله ، دامان انسان و انسانيت را از پليدى هاى ذلت و پستى و خوارى تطهير نماييم .
مادامى كه از اصل مذكور (و لقد كرمنا بنى آدم ) پيروى نكنيم ، بار ذلت به ما مجالى براى ((حيات معقول )) نخواهد داد و با مردن يك انسان فقط احساس تراژدى كرده ، و با كشته شدن ميليون ها انسان در ميدان تنازع براى بقا، صفحات كاغذها را فقط با آمار پر خواهيم كرد. حال ادامه بحث حيات و فهمِ عظمت آن :
9- وارستگى ها و فداكارى هاى محيرالعقول در دفاع از جان ها و ارواح انسان ها و ارزش هاى آن مانند حيات شايسته ، كرامت و شرافت ذاتى و آزادى معقول ، به تنهايى براى نشان دادن عظمت شكوفايى حيات كفايت مى كند. اين خصيصه است كه پديده شهادت را براى اعتلاى ارزش هاى بزرگ انسانيت به رسميت مى شناسد.
10- دريافت حقايق خيره كننده جمال و جلال در جان آدمى كه موجب شده است محور اساسىِ فرهنگ پيشرو دينى و اقوام تمدن ديده دنيا باشد.
آيا تاكنون در اين معنى انديشيده ايد كه در يك ديوان شعر، 6300 مورد درباره ماهيت جان و مختصات و ارزش هاى آن ، عالى ترين مطالب آمده است ؟(11)
مانند آن مطلب كه عطار مى گويد:
كارگاهى بس عجايب ديده ام
جمله را از خويش غايب ديده ام
سوى كنهِ خويش كس را راه نيست
ذره اى از ذره اى آگاه نيست
جان نهان در جسم تو در جان نهان
اى نهان اندر نهان اى جانِ جان
چه عروسى است در جان كه جهان ز عكس رويش
چو دو دستِ نو عروسان تر و پرنگار بادا
((مولوى))
اين نكته را كه مولوى درباره جان مى گويد:
قبله جان را چو پنهان كرده اند
هر كسى رو جانبى آورده اند
براى قابل درك ساختن طعم فاءينما تولوا فثم وجه الله (12) (به هر كجا كه رو كنيد، روى شما به سوى خداست)، مى باشد. اين حقيقت را هم به خاطر بسپاريم كه اگر بنا شود هدف حيات را از راه علم و فلسفه بفهميم، اگر چه سودى خواهيم برد، ولى در اين صورت، سروكار ما فقط با مفاهيم و قضاياى محدودى خواهد بود كه اغلب آن ها جنبه معلولى دارد، نه عِلى.
بنابراين، بايد راهى پيدا كنيم كه از نمونه شماره هشتم (كمالات اخلاقى و دينى و عرفانى كه نصيب تكاپوگران ميدان ((حيات معقول)) گشته است) و نمونه شماره نهم (وارستگى ها و فداكارى هاى محيرالعقول در دفاع از جان هاى انسان و انسانيت و ارزش هاى آن) براى شناخت حيات و عظمت و هدف اعلاى آن استفاده كنيم، زيرا اينان هستند كه حركت كرده و از پديده هاى مادى زيست، تحول يافته و وارد حيات حقيقى شده اند و بس .
خرد مومين قدم وين راه تفته
خدا مى داند و آن كس كه رفته
---------------------------------------------
1-حيات: طبيعت و منشاء تكامل آن، آ. اى. اپارين، ترجمه هاشم بنى طرفى، ص 183.
2-همان ماءخذ، ص 299.
3-نهج البلاغه، نامه شماره 62.
4-ر.ك : تفسير و نقد و تحليل مثنوى، محمدتقى جعفرى، ج 9، ص 492.
5-همان ماءخذ، ج 12، ص 93.
6-سوره حجرات، آيه 13.
7-سوره اعراف، آيه 85 - سوره هود، آيه 85 - سوره شعرا، آيه 183.
8-كش = نافذ، زيبا.
9-ر.ك : تفسير و نقد و تحليل مثنوى، محمدتقى جعفرى، ج 14، ص 112.
10-سوره اسراء، آيه 70.
11-ديوان شمس
12-سوره بقره، آيه 115.
--------------------------------------
علامه محمدتقى جعفرى