رهبران در جامعه اصلىترين عامل در تعيين بحرانستيزى و بحرانپذيرى مىباشند.رهبران منفعل، مأيوس، جبرگرا و بىاراده مسلماً در انتظار وقوع حوادث مىنشينند و تحركو تلاشى از خود بروز نمىدهند، در حالى كه انسانهاى فعال، خوشبين، با اراده و مصمم بهاستقبال بحرانها مىروند و آنها را در هم مىشكنند. به هر حال در مديريت بحران، ابزارها و وسايل نيستند كه نقش محورى را ايفا مىكنند،بلكه اين انسانها هستند كه محور اصلى مقابله با بحران مىباشند. حفظ خويشتندارى و آرامش در تسلط بر اوضاع بههنگام بحران نقش مهمى دارد. به اينعلت، مديريت بحران كارى است مشكل كه به شجاعت و سرعت عمل نياز دارد. لازمهتصميمگيرى در بحران تجربه و مهارت كافى است ولى افزون بر آن مدير بايد بتواند از شمخود استفاده كند.[80] |۱۸| 1-1. قاطعيت انسانهاى موفق در صورتى كه خواستار رسيدن به هدفى باشند به آن هدف خواهندرسيد، آنها نمىگذارند هيچ چيز بين آنها و هدف حائل ايجاد كند، ممكن است شكلى ازاحساس هدفمندى باشد، دقيقا مىدانند به كجا مىخواهند بروند و به آنجا مىرسند وشكست را تنها به مثابه گامى در مسير موفقيت مىپذيرند.[81] رهبر در رأس جامعه قرار دارد و مركز ثقل انديشهها، طرحها و پيشنهادهاست و درحقيقت، آخرين مرجع براى تجزيه و تحليل، جمعبندى و اتخاذ تصميم براى رفتارهاست. از اين جهت و به لحاظ موقعيت خود به اراده نيرومندى نيازمند است تا پس از بررسىتمام جوانب، تصميمى قاطع بگيرد. او بايد از هر نوع ترديد و دو دلى بپرهيزد و با اعتماد واتكال به ذات مبارك خداوندى، نظر نهايى خود را اعلام كند و در پىگيرى و اجراىآنبكوشد. آيات و روايات و سيره معصومان(ع) حاكى از توجه فراوان به اين اصل از اصول مهمرهبرى است. خداوند متعال در قرآن كريم، پس از امر به مشورت به پيامبر اكرم(ص)مىفرمايد: «اما هنگامى كه تصميم گرفتى (قاطع باش) بر خدا توكل كن». پيامبر اكرم (ص) درجنگ «احد» پس از ابراز پشيمانى اصحاب در پاسخ مىفرمايد: «هنگامى كه پيامبرى زره مىپوشد، شايسته نيست آن را از تن به در كند تا زمانى كه با دشمنبه نبرد بپردازد.» حضرت حسين بن على - عليه السلام - هم پس از تصميم به قيام و تشخيص امر خدا واحساس وظيفه براى مبارزه با دستگاه غاصب يزيد، قاطعانه وارد عمل مىشود، به طورى كهدرخواست افراد مخلص و بزرگوارى مانند عمربن عبدالرحمن مخزومى، عبدالله بن عباسو محمد حنفيه نمىتواند او را از تصميمش منصرف سازد و او با ارادهاى استوار، حركتالهى خويش را براى رسيدن به اهداف والا و مقدسش آغاز مىكند. امام حسين در خطبه معروفش در مكه مكرمه مىفرمايند: «مرگى كه سرنوشت فرزندان آدم شده، همچون گردنبند بر گردن دختر جوان برازنده وزيباست. چنان به ديدار گذشتگانم مشتاقم كه يعقوب در اشتياق ديدار يوسف. براى منمصرع و مقتلى اختيار كردهاند كه با عشق و افتخار با آن روبهرو مىشوم. هم اكنون اعضاىپيكر خويش را به چشم مىنگرم كه آن را گرگهاى بيابان در منطقهاى بين «نواويس» و «كربلا»پارهپاره مىكنند و رودههاى تهى و شكمهاى گرسنه خود را از آنها پر مىسازند.گريز از روزى |۱۹| نيست كه با قلم مشيت پروردگار به نگارش در آمده است. خشنودى خدا، خشنودى خاندانپيامبر است. در برابر آزمايش او پايدارى مىكنيم و در برابر، پاداش مقاومت كنندگان را بهدست مىآوريم.»[82] امام حسين در بيانى مىفرمايند: «لا وَاللَّهِ لا اُعطيهِم بِيَدي إعطاءَ الذَليلِ وأقِرُّ إقرارَ العَبيد؛ به خدا قسم! چون زبونان دست بهسويشان دراز نخواهم كرد و چون بردگان به التماس و اقرار نخواهم افتاد».[83] 1-2. داشتن هدف روشن[84] 1-3. دين دارى همراه بصيرت امام حسين(ع) رهروى است كه چون مقتدايش على(ع) كه در گرماگرم جنگ وچكاكشمشيرها به «ذعلب يمانى» فرمود: «أَفأَعبُدُ ما لا أرى؛ مگر مىشود خدايىراكهنمىبينم بپرستم» و آنگاه توضيح داد: «لَاتُدْرِكُهُ الْعُيُونَ بِمُشَاهَدَةِ الْعِيَانِ،وَلكِنْتُدْرِكُهُالْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْإِيمَانِ».[85] خدا را مىديد و لذا مىفرمود: «عَمِيَت |۲۰| عَينٌلاتَراكَ».[86] 1-4. مشورت در امور امام به سخن آنان كه در لباس نصيحتگرى ظاهر مىشدند با كمال متانت گوش فرا مىدادو آنگاه هر يك را به فراخور شخصيت، موقعيت و فهمش پاسخ مىگفت . تاريخ، گواهىمىدهد كه حتى «مروان بن حكم» - كه عناد و كينهتوزىاش با خاندان وحى و بويژهاباعبداللَّه(ع) آشكار بود - وقتى به عنوان ناصح به نزد حضرت آمد حرفش را شنيد.ابنطاووس نقل كرده است: «حسين به قصد اطلاع از اخبار، صبحگاهان در خارج از منزل بود كه مروان بن حكم،همان انسان كينهتوز كه ديشب به وليد - حاكم مدينه - اشاره كرده بود، حسين اگر بيعت نكرداو را بكش، با او روبهرو شد و گفت: «يا أباعَبدِاللَّهِ إنّى لَكَ ناصِحٌ فَأطِعنى تَرشُد؛ اى اباعبدالله بهنصيحت من گوش كن تا به راستى هدايت شوى». حضرت فرمود: «ما ذاكَ؟ قُل حَتّى أسمَعَ؛ چه مىخواهى؟ بگو تا بشنوم» گفت: ترا بهبيعت با يزيد بن معاويه كه خير دنيا و آخرت در آن است، دعوت مىكنم.» آن حضرت فرمود:«إنّا للَّهِ وإنّا إلَيه راجِعون؛ آنگاه كه امت مبتلا به حاكمى چون يزيد گردد پس خداحافظ اسلام.»آنگاه ابنطاووس، مىنويسد: «حسين(ع) از عاقبت امر خويش آگاه بود و تكليفى داشت كهبايد در پى آن مىرفت».[87] از جمله افرادى كه به تناسب، در لباس نصيحت به امام، ظاهر شدهاند مىتوان به «عبداللهبن زبير»، «ابن عباس»، «عمر بن على الاطرف»، «محمد حنفيه»، «عمرة بنت عبدالرحمن»،«عبدالله بن عمر»، «فرزدق»، «عبدالله بن مطيع» و.... اشاره نمود كه سخن هر يك شنيدنى وپاسخ آن حضرت شنيدنىتر است. 1-5. استقبال از سختىها امام حسين(ع) در محضر پدر بزرگوارش آموخته بود كه طى مسير ايمان با همه وضوح وروشنايىاش سخت و نفسگير است و در اين ميان، آنان كه توفيق پيمايشآن را مىيابندخاصّان و مشمولان عنايت حضرت حقند كه در امتحانات الهى سربلند بودهاند. «إِنَّ أَمْرَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ، لَايَحْمِلُهُ إِلَّا عَبْدٌ مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ للْإِيمَانِ، وَلَايَعِي حَدِيثَنَا إِلَّا |۲۱| صُدُورٌ أَمِينَةٌ، وَأَحْلَامٌ رَزِينَةٌ».[88] بنابراين او مىدانست كه اهل بيت رسول خدا كه بر جاده وسط و صراط مستقيمندبايدسختىها، غربتها، تبعيدها، قلّت ياران و تمام حرمانهاى دنيايى رابه جان تجربه كنند و درموعد مقررّ الهى، سر و جان را نيز فداى حضرت دوستكنند: «خُيِّرَ لى مَصرَعٌ أنَا لاقيهِ».[89] بر همين اساس، حسين بن على(ع) كه جلوهاى از اين آيه كريمه بوده: «قُلْ هذِهِ سَبِيلِي أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى بَصِيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِي وَ سُبْحانَ اللَّهِ وَ ما أَنَا مِنَالْمُشْرِكِينَ»[90] هيچ نگرانى از عاقبت كار نداشت و با اطمينان خاطر به استقبال حوادث تلخ وشيرينمىرفت و آنان را كه در حقيقت، مقام والاى امامتش را نفهميدهاند وگاهىازسردلسوزى و بعضى به دليل اغراض مختلف لب به نصيحت حضرتش مىگشودند،به فراخور شأن و حال هر يك، جواب مىداد. او از كمى ياران نيز، باكى نداشت، چون ازپدرش على(ع) گفتهاى وحيانى را در ضمير جانش محفوظ داشت كه فرموده بود: «لَاتَسْتَوْحِشُوا فِي طَرِيقِ الْهُدَى لِقِلَّةِ أَهْلِهِ، فَإِنَّ النَّاسَ قَدِ اجْتَمَعُوا عَلَى مَائِدَةٍ شِبَعُهَا قَصِيرٌ،وَجُوعُهَا طَوِيلٌ؛[91] در طريق هدايت به خاطر كمى رهروان، بيمناك نشويد چرا كه (اكثر) مردم برگرد سفرهاىنشستهاند كه سيرىاش كم و گرسنگىاش طولانى خواهد بود». امام چهارم(ع) فرمود: «هنگامى كه كار بر حسين(ع) سخت شد كسانى كه با او بودند آن حضرت را نگريسته و ديدندكه حال او بر خلاف ايشان است، زيرا آنها اين گونه بودند كه هر چه كار سخت مىشد رنگشاندگرگون گشته و لرزه بر اندامشان افتاده و ترس دلهاشان را گرفته بود، ولى حسين(ع) و برخىاز همراهان خاص آن حضرت رنگهاشان درخشيده و اعضاى بدنهايشان آرام گشته ودلهايشان تسكين يافته بود.(با ديدن اين منظره) برخى از آنها به يكديگر گفتند: بنگريد كه اواز مرگ با كى ندارد! امام(ع) به آنها فرمود: آرام باشيد و بردبار! اى كريمزادگان، كه راستى مرگجز پُلى نيست كه شما را از سختىها و فشارها به سوى باغهاى فراخناك و نعمتهاى جاويدانعبور دهد، كدام يك از شما است كه نخواسته باشد از زندانى به قصر منتقل گردد، و امّا براىدشمنان شما، مرگ جز آن نيست كه از قصرى به زندان و عذابى منتقل گردند، براستى پدرم ازرسول خدا(ص) براى من حديث كرده كه همانا دنيا زندان مؤمن و بهشت كافر است، و مرگ پُلاينها است به سوى بهشتهاشان، و پل آنها به سوى دوزخهاشان، دروغ نگفتم و به من همدروغنگفتهاند.»[92] |۲۲| 1-6. ديندارى همراه با غيرت و حميّت آن روز حسين(ع) در محضر معلمش نشسته بود و على(ع) آن استاد بىبديل، موضوععصبيّت را تبيين مىكرد؛ به اينجا رسيد كه فرمود: «اگر به ناچار بايد تعصب پيشه كرد پس در (تحصيل) خصال كريمه و اعمال پسنديده و امورمحموده كه بزرگان و اصل و نسبداران از يكديگر گوى سبقت مىربايند، بايد تعصب ورزيد. وبراى خصيصههاى نيكو چون همسايهدارى، وفاى به عهد، و پيروى از نيكىها، سرپيچى ازتكبر، كسب فضيلت و خوددارى از عهدشكنى و بزرگ شمارى قتل، انصاف نسبت به خلق وكظم غيظ و پرهيز از فساد، (براى چنين امورى) بايد تعصب ورزيد.»[93] آرى حسين(ع) در محضر پدرش على(ع) درس حميّت و عصبيّت فرا گرفته بود. اما نه ازنوع عصبيتى كه جاهلان و سفيهان گرفتار آنند، نه از نوع عصبيتى كه شيطان رجيم در دامشافتاده بود و نه از سنخ تعصبات مترفين (مرفهان بىدرد) كه به افزونى مال و فرزند تفاخرمىورزند، بلكه تعصّب به تفسير على(ع) يعنى در كسب خُلقياتى كه همگان بر آن غبطهمىخورند و آرزوهايى بلند و مقامات علّيه و آثار ارزشمند. 2. ويژگيهاى پيرو پيروان اثربخش در موقعيّت بحرانى عناصرى حياتى در پيشبرد اهداف رهبرانمىباشند، نه تنها به اين علت كه به صورت فردى رهبرى را حمايت مىكنند بلكه از اين رو كهبه صورت گروهى همه قدرت شخصى رهبر را رقم مىزنند.[94] شرط اساسى در موفقيّت رهبرى، اطاعت بىقيد و شرط رهروان از رهبر خويش است.بزرگترين رهبران ، اگر پيروان مخلص و مطيع نداشته باشند، محكوم به شكست در برابردشمن بوده و بسيارى از طرح و برنامههاى آنها عقيم خواهد ماند. تاريخ بسيار نشان دادهاست كه گروهى اندك ولى با هدف و ارادهاى قوى و اخلاص والا توانستهاند بر گروهى كثيرچيره گردند. «كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَليلَةٍ غَلَبَتْ فِئةً كَثيرَةً بِاِذْنِ اللَّهِ».[95] سختىهاى موجود در آئين رهروى باعث شده است كه از هزاران مدعى و مريد اندكىتاب و توان تحمل شدائد را داشته و اكثريت يا از نيمههاى راه برمىگردند و يا از قافله بازمىمانند. و به قول سعدى: |۲۳| از هزاران در يكى گيرد سما زانكه هركس محرم اسرار نيستخَليلَىَّ قُطَّاعُ الْفَيا فى اِلىَ الْحِمى كَثِيرٌ وَ اَمَا الْواصِلوُنَ قَليلٌ[96] وحشت از سختىها و دل بستن به دنيا و مشغوليّت به امورفردى و اجتماعى باعث مىشود كه همه كس سلوك، قولش بهفعل تبديل نشود و به راه نيفتاده از راه به در رود. از اينرو بسيارىاز مردم وقتى جديت امام را ديدند هر كدام به نوعى عذر آوردند واز سفر بازبماندند. دلايلى كه هر يك از آنها بيان مىكنند بيانگرنوعى دلبندى به چيزهائى است كه آنها را مدتها به خود مشغولساخته است. لذا نمىتوانند از آنچه بدو عادت كردهاند جدا شوندو سختيهاى راه را به جان بخرند و دل به غير حق ندهند. من چنان در عشق گل مستغرقم كز وجود خويش محو مطلقمدر سرم از عشق گل سودا بس است زانكه معشوقم گل رعنا بس استكى تواند بود يك شب بلبلى خالى از عشق چنان خندان گلى[97] قرآن كريم و نهجالبلاغه فراوان درخصوص اين قبيل افرادسخن گفته و آنان را مذمت كردهاند. افرادى كه هنگام جهادعذرهاى گوناگون آورده و به بهانههاى مختلف از پيغمبر و اماممىخواستند كه آنان را از رفتن به جهاد معاف بدارند. و به گمانخود با پرداختن به عبادت و پرداختن زكات و ماليات اسلامىداخل بهشت شوند و از باب الجهاد نروند! در مقابل اين عدهگروهى بودند كه صداى طبل جهاد روحشان را به پرواز درمىآورد و شتابان به حضور پيامبر مىرسيدند تا از وى اسلحهبگيرند و راهىِ جبههها شوند. اما وقتى جواب منفى مىشنيدنداشك در چشمانشان حلقه مىزد. |۲۴| «الَّذِينَ إِذا ما أَتَوْكَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لا أَجِدُ ما أَحْمِلُكُمْ عَلَيْهِ تَوَلَّوْاوَ أَعْيُنُهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ». در عين حال افرادى بودند كه توانائى مسلح شدن و حركت بهسوى جبهه را داشتند اما ننگ ماندن را به جان مىخريدند، وهمنشينى با كودكان و زنان و كهنسالان را براى خودپيروزىمىدانستند. «رَضُوا بِأَنْ يَكُونُوا مَعَ الْخَوالِفِ وَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لايَعْلَمُونَ».[98] عشق كار نازكان نرم نيست عشق كار پهلوان است اى پسرسينه خود را هدف كن پيش دوست هين كه تيرش در كمان است وى پسرسينهاى كز زخم تيرش خسته شد در جبيناش صد نشان است اى پسر[99] ياران امام حسين(ع) دقيقا تمامى ويژگيهاى لازم جهتساختن تيمى منسجم براى رهبرى امام را داشتند و هر يك از آنانداراى ويژگيهاى منحصر به فرد بودند. نهضت عاشورا و قيام امامحسين(ع) از آغاز تا انجام، مجموعهاى از الگوهاى ارزشمند درفضايل اخلاقى، عبادى، عقيدتى، اجتماعى، سياسى و... است كهمىتواند طالب هر نوع فضيلتى را سيرآب و خواهان هر اسوه والگويى را كامياب نمايد؛ چرا كه مجموعه عاشورا از تمامى اقشارمختلف جامعه و از همه مراحل سنى از كودك و خردسال ونوجوان گرفته تا جوان و ميانسال و از عمر متوسط گرفته تا پيركهنسال، از نو عروس و تازه داماد گرفته تا پدر و مادر داغديده، ازسفيد و سياه گرفته تا آزاد و برده، از فرزند و بستگان گرفته تانيروى از دشمن گريخته و به دوست پيوسته؛ همهو همه در اينمجموعه با ارزش، تعبيه شده است؛ مجموعهاى كه امام حسين(ع) درباره آنها فرمود: «فَاِنّى لا أعلم اصحاباً أوفى ولا خيرٌ من أصحابى و لا أهل بيت أبرّ |۲۵| و لا أوصل من أهل بيتى فجزاكماللَّه خير الجزاء».[100] بر اين اساس، هر كس در هر زمينهاى كه بخواهد، مىتواند الگويى مناسب فرا راه و مسيرآينده خود برگزيند كه به برخى از آنها اشاره مىشود: وفادارى اگر چه در صحنه كربلا و فرهنگ عاشورا، همه ياران امام حسين(ع) با وفا بلكه با وفاترينبودند، اما در رأس همه وفاداران، حضرت ابوالفضل العباس(ع) قرار داشت. واژهها و تعبيرهايى كه درباره اين سردار كربلا وارد شده، همه حاكى از فضايل ومناقبىاست كه در صحنه عاشورا به نمايش گذارده است؛ مانند نافذ البصيرة (داراىبينشعميق)، صلب الايمان (ايمان قوى)، آثر و ابلى (ايثارگر و سر بلند درامتحانات)،العبدالصالح (بنده شايسته) المطيعللَّه و لرسوله (مطيع خدا و پيامبر)،الفادى(فداشده)، الواقى (نگهبان)، الساعى (تلاش گر)، السقاء (آبآور طفلان)، صاحباللواء (علمدار) و بالاخره، شهيد و مجاهد در ركاب امام خود؛ چنان كه در روايتى امامصادق(ع) فرمود: «كان عمّنا العباس بن على نافذ البصيرة، صلب الايمان، جاهد مع أبىعبداللَّه و ابلى بلاء حسناً ومضى شهيداً».[101] و امام سجاد(ع) فرمود: «رحماللَّه العباس فلقد آثر و ابط و فدى اخاه بنفسه حتى قطعت يداه...».[102]