0

امام حسين(ع) و رهبرى بحران از مكه تا كربلا (5)

 
hasantaleb
hasantaleb
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 58933
محل سکونت : اصفهان

امام حسين(ع) و رهبرى بحران از مكه تا كربلا (5)

رهبران در جامعه اصلى‏ترين عامل در تعيين بحران‏ستيزى و بحران‏پذيرى مى‏باشند.رهبران منفعل، مأيوس، جبرگرا و بى‏اراده مسلماً در انتظار وقوع حوادث مى‏نشينند و تحركو تلاشى از خود بروز نمى‏دهند، در حالى كه انسان‏هاى فعال، خوشبين، با اراده و مصمم بهاستقبال بحران‏ها مى‏روند و آنها را در هم مى‏شكنند. به هر حال در مديريت بحران، ابزارها و وسايل نيستند كه نقش محورى را ايفا مى‏كنند،بلكه اين انسان‏ها هستند كه محور اصلى مقابله با بحران مى‏باشند. حفظ خويشتن‏دارى و آرامش در تسلط بر اوضاع به‏هنگام بحران نقش مهمى دارد. به اينعلت، مديريت بحران كارى است مشكل كه به شجاعت و سرعت عمل نياز دارد. لازمهتصميم‏گيرى در بحران تجربه و مهارت كافى است ولى افزون بر آن مدير بايد بتواند از شمخود استفاده كند.[80] |۱۸| 1-1. قاطعيت انسانهاى موفق در صورتى كه خواستار رسيدن به هدفى باشند به آن هدف خواهندرسيد، آنها نمى‏گذارند هيچ چيز بين آنها و هدف حائل ايجاد كند، ممكن است شكلى ازاحساس هدفمندى باشد، دقيقا مى‏دانند به كجا مى‏خواهند بروند و به آنجا مى‏رسند وشكست را تنها به مثابه گامى در مسير موفقيت مى‏پذيرند.[81] رهبر در رأس جامعه قرار دارد و مركز ثقل انديشه‏ها، طرحها و پيشنهادهاست و درحقيقت، آخرين مرجع براى تجزيه و تحليل، جمعبندى و اتخاذ تصميم براى رفتارهاست. از اين جهت و به لحاظ موقعيت خود به اراده نيرومندى نيازمند است تا پس از بررسىتمام جوانب، تصميمى قاطع بگيرد. او بايد از هر نوع ترديد و دو دلى بپرهيزد و با اعتماد واتكال به ذات مبارك خداوندى، نظر نهايى خود را اعلام كند و در پى‏گيرى و اجراىآن‏بكوشد. آيات و روايات و سيره معصومان(ع) حاكى از توجه فراوان به اين اصل از اصول مهمرهبرى است. خداوند متعال در قرآن كريم، پس از امر به مشورت به پيامبر اكرم(ص)مى‏فرمايد: «اما هنگامى كه تصميم گرفتى (قاطع باش) بر خدا توكل كن». پيامبر اكرم (ص) درجنگ «احد» پس از ابراز پشيمانى اصحاب در پاسخ مى‏فرمايد: «هنگامى كه پيامبرى زره مى‏پوشد، شايسته نيست آن را از تن به در كند تا زمانى كه با دشمنبه نبرد بپردازد.» حضرت حسين بن على - عليه السلام - هم پس از تصميم به قيام و تشخيص امر خدا واحساس وظيفه براى مبارزه با دستگاه غاصب يزيد، قاطعانه وارد عمل مى‏شود، به طورى كهدرخواست افراد مخلص و بزرگوارى مانند عمربن عبدالرحمن مخزومى، عبدالله بن عباسو محمد حنفيه نمى‏تواند او را از تصميمش منصرف سازد و او با اراده‏اى استوار، حركتالهى خويش را براى رسيدن به اهداف والا و مقدسش آغاز مى‏كند. امام حسين در خطبه معروفش در مكه مكرمه مى‏فرمايند: «مرگى كه سرنوشت فرزندان آدم شده، همچون گردنبند بر گردن دختر جوان برازنده وزيباست. چنان به ديدار گذشتگانم مشتاقم كه يعقوب در اشتياق ديدار يوسف. براى منمصرع و مقتلى اختيار كرده‏اند كه با عشق و افتخار با آن روبه‏رو مى‏شوم. هم اكنون اعضاىپيكر خويش را به چشم مى‏نگرم كه آن را گرگهاى بيابان در منطقه‏اى بين «نواويس» و «كربلا»پاره‏پاره مى‏كنند و روده‏هاى تهى و شكمهاى گرسنه خود را از آنها پر مى‏سازند.گريز از روزى |۱۹| نيست كه با قلم مشيت پروردگار به نگارش در آمده است. خشنودى خدا، خشنودى خاندانپيامبر است. در برابر آزمايش او پايدارى مى‏كنيم و در برابر، پاداش مقاومت كنندگان را بهدست مى‏آوريم.»[82] امام حسين در بيانى مى‏فرمايند: «لا وَاللَّهِ لا اُعطيهِم بِيَدي إعطاءَ الذَليلِ وأقِرُّ إقرارَ العَبيد؛ به خدا قسم! چون زبونان دست بهسويشان دراز نخواهم كرد و چون بردگان به التماس و اقرار نخواهم افتاد».[83] 1-2. داشتن هدف روشن[84] 1-3. دين دارى همراه بصيرت امام حسين(ع) رهروى است كه چون مقتدايش على(ع) كه در گرماگرم جنگ وچكاك‏شمشيرها به «ذعلب يمانى» فرمود: «أَفأَعبُدُ ما لا أرى‏؛ مگر مى‏شود خدايىراكه‏نمى‏بينم بپرستم» و آنگاه توضيح داد: «لَاتُدْرِكُهُ الْعُيُونَ بِمُشَاهَدَةِ الْعِيَانِ،وَلكِنْ‏تُدْرِكُهُ‏الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْإِيمَانِ».[85] خدا را مى‏ديد و لذا مى‏فرمود: «عَمِيَت |۲۰| عَينٌ‏لاتَراكَ».[86] 1-4. مشورت در امور امام به سخن آنان كه در لباس نصيحت‏گرى ظاهر مى‏شدند با كمال متانت گوش فرا مى‏دادو آنگاه هر يك را به فراخور شخصيت، موقعيت و فهمش پاسخ مى‏گفت . تاريخ، گواهىمى‏دهد كه حتى «مروان بن حكم» - كه عناد و كينه‏توزى‏اش با خاندان وحى و بويژهاباعبداللَّه(ع) آشكار بود - وقتى به عنوان ناصح به نزد حضرت آمد حرفش را شنيد.ابن‏طاووس نقل كرده است: «حسين به قصد اطلاع از اخبار، صبحگاهان در خارج از منزل بود كه مروان بن حكم،همان انسان كينه‏توز كه ديشب به وليد - حاكم مدينه - اشاره كرده بود، حسين اگر بيعت نكرداو را بكش، با او روبه‏رو شد و گفت: «يا أباعَبدِاللَّهِ إنّى لَكَ ناصِحٌ فَأطِعنى تَرشُد؛ اى اباعبدالله بهنصيحت من گوش كن تا به راستى هدايت شوى». حضرت فرمود: «ما ذاكَ؟ قُل حَتّى‏ أسمَعَ؛ چه مى‏خواهى؟ بگو تا بشنوم» گفت: ترا بهبيعت با يزيد بن معاويه كه خير دنيا و آخرت در آن است، دعوت مى‏كنم.» آن حضرت فرمود:«إنّا للَّهِ وإنّا إلَيه راجِعون؛ آنگاه كه امت مبتلا به حاكمى چون يزيد گردد پس خداحافظ اسلام.»آنگاه ابن‏طاووس، مى‏نويسد: «حسين(ع) از عاقبت امر خويش آگاه بود و تكليفى داشت كهبايد در پى آن مى‏رفت».[87] از جمله افرادى كه به تناسب، در لباس نصيحت به امام، ظاهر شده‏اند مى‏توان به «عبداللهبن زبير»، «ابن عباس»، «عمر بن على الاطرف»، «محمد حنفيه»، «عمرة بنت عبدالرحمن»،«عبدالله بن عمر»، «فرزدق»، «عبدالله بن مطيع» و.... اشاره نمود كه سخن هر يك شنيدنى وپاسخ آن حضرت شنيدنى‏تر است. 1-5. استقبال از سختى‏ها امام حسين(ع) در محضر پدر بزرگوارش آموخته بود كه طى مسير ايمان با همه وضوح وروشنايى‏اش سخت و نفس‏گير است و در اين ميان، آنان كه توفيق پيمايش‏آن را مى‏يابندخاصّان و مشمولان عنايت حضرت حقند كه در امتحانات الهى سربلند بوده‏اند. «إِنَّ أَمْرَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ، لَايَحْمِلُهُ إِلَّا عَبْدٌ مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ للْإِيمَانِ، وَلَايَعِي حَدِيثَنَا إِلَّا |۲۱| صُدُورٌ أَمِينَةٌ، وَأَحْلَامٌ رَزِينَةٌ».[88] بنابراين او مى‏دانست كه اهل بيت رسول خدا كه بر جاده وسط و صراط مستقيمندبايدسختى‏ها، غربت‏ها، تبعيدها، قلّت ياران و تمام حرمان‏هاى دنيايى رابه جان تجربه كنند و درموعد مقررّ الهى، سر و جان را نيز فداى حضرت دوست‏كنند: «خُيِّرَ لى مَصرَعٌ أنَا لاقيهِ».[89] بر همين اساس، حسين بن على(ع) كه جلوه‏اى از اين آيه كريمه بوده: «قُلْ هذِهِ سَبِيلِي أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى‏ بَصِيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِي وَ سُبْحانَ اللَّهِ وَ ما أَنَا مِنَالْمُشْرِكِينَ»[90] هيچ نگرانى از عاقبت كار نداشت و با اطمينان خاطر به استقبال حوادث تلخ وشيرين‏مى‏رفت و آنان را كه در حقيقت، مقام والاى امامتش را نفهميده‏اند وگاهى‏ازسردلسوزى و بعضى به دليل اغراض مختلف لب به نصيحت حضرتش مى‏گشودند،به فراخور شأن و حال هر يك، جواب مى‏داد. او از كمى ياران نيز، باكى نداشت، چون ازپدرش على(ع) گفته‏اى وحيانى را در ضمير جانش محفوظ داشت كه فرموده بود: «لَاتَسْتَوْحِشُوا فِي طَرِيقِ الْهُدَى‏ لِقِلَّةِ أَهْلِهِ، فَإِنَّ النَّاسَ قَدِ اجْتَمَعُوا عَلَى‏ مَائِدَةٍ شِبَعُهَا قَصِيرٌ،وَجُوعُهَا طَوِيلٌ؛[91] در طريق هدايت به خاطر كمى رهروان، بيمناك نشويد چرا كه (اكثر) مردم برگرد سفره‏اىنشسته‏اند كه سيرى‏اش كم و گرسنگى‏اش طولانى خواهد بود». امام چهارم(ع) فرمود: «هنگامى كه كار بر حسين(ع) سخت شد كسانى كه با او بودند آن حضرت را نگريسته و ديدندكه حال او بر خلاف ايشان است، زيرا آنها اين گونه بودند كه هر چه كار سخت مى‏شد رنگشاندگرگون گشته و لرزه بر اندامشان افتاده و ترس دلهاشان را گرفته بود، ولى حسين(ع) و برخىاز همراهان خاص آن حضرت رنگهاشان درخشيده و اعضاى بدنهايشان آرام گشته ودلهايشان تسكين يافته بود.(با ديدن اين منظره) برخى از آنها به يكديگر گفتند: بنگريد كه اواز مرگ با كى ندارد! امام(ع) به آنها فرمود: آرام باشيد و بردبار! اى كريم‏زادگان، كه راستى مرگجز پُلى نيست كه شما را از سختى‏ها و فشارها به سوى باغهاى فراخناك و نعمتهاى جاويدانعبور دهد، كدام يك از شما است كه نخواسته باشد از زندانى به قصر منتقل گردد، و امّا براىدشمنان شما، مرگ جز آن نيست كه از قصرى به زندان و عذابى منتقل گردند، براستى پدرم ازرسول خدا(ص) براى من حديث كرده كه همانا دنيا زندان مؤمن و بهشت كافر است، و مرگ پُلاينها است به سوى بهشتهاشان، و پل آنها به سوى دوزخهاشان، دروغ نگفتم و به من همدروغ‏نگفته‏اند.»[92] |۲۲| 1-6. ديندارى همراه با غيرت و حميّت آن روز حسين(ع) در محضر معلمش نشسته بود و على(ع) آن استاد بى‏بديل، موضوععصبيّت را تبيين مى‏كرد؛ به اينجا رسيد كه فرمود: «اگر به ناچار بايد تعصب پيشه كرد پس در (تحصيل) خصال كريمه و اعمال پسنديده و امورمحموده كه بزرگان و اصل و نسب‏داران از يكديگر گوى سبقت مى‏ربايند، بايد تعصب ورزيد. وبراى خصيصه‏هاى نيكو چون همسايه‏دارى، وفاى به عهد، و پيروى از نيكى‏ها، سرپيچى ازتكبر، كسب فضيلت و خوددارى از عهدشكنى و بزرگ شمارى قتل، انصاف نسبت به خلق وكظم غيظ و پرهيز از فساد، (براى چنين امورى) بايد تعصب ورزيد.»[93] آرى حسين(ع) در محضر پدرش على(ع) درس حميّت و عصبيّت فرا گرفته بود. اما نه ازنوع عصبيتى كه جاهلان و سفيهان گرفتار آنند، نه از نوع عصبيتى كه شيطان رجيم در دامشافتاده بود و نه از سنخ تعصبات مترفين (مرفهان بى‏درد) كه به افزونى مال و فرزند تفاخرمى‏ورزند، بلكه تعصّب به تفسير على(ع) يعنى در كسب خُلقياتى كه همگان بر آن غبطهمى‏خورند و آرزوهايى بلند و مقامات علّيه و آثار ارزشمند. 2. ويژگيهاى پيرو پيروان اثربخش در موقعيّت بحرانى عناصرى حياتى در پيشبرد اهداف رهبرانمى‏باشند، نه تنها به اين علت كه به صورت فردى رهبرى را حمايت مى‏كنند بلكه از اين رو كهبه صورت گروهى همه قدرت شخصى رهبر را رقم مى‏زنند.[94] شرط اساسى در موفقيّت رهبرى، اطاعت بى‏قيد و شرط رهروان از رهبر خويش است.بزرگترين رهبران ، اگر پيروان مخلص و مطيع نداشته باشند، محكوم به شكست در برابردشمن بوده و بسيارى از طرح و برنامه‏هاى آنها عقيم خواهد ماند. تاريخ بسيار نشان دادهاست كه گروهى اندك ولى با هدف و اراده‏اى قوى و اخلاص والا توانسته‏اند بر گروهى كثيرچيره گردند. «كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَليلَةٍ غَلَبَتْ فِئةً كَثيرَةً بِاِذْنِ اللَّهِ».[95] سختى‏هاى موجود در آئين رهروى باعث شده است كه از هزاران مدعى و مريد اندكىتاب و توان تحمل شدائد را داشته و اكثريت يا از نيمه‏هاى راه برمى‏گردند و يا از قافله بازمى‏مانند. و به قول سعدى: |۲۳| از هزاران در يكى گيرد سما زانكه هركس محرم اسرار نيستخَليلَىَّ قُطَّاعُ الْفَيا فى‏ اِلىَ الْحِمى‏ كَثِيرٌ وَ اَمَا الْواصِلوُنَ قَليلٌ[96] وحشت از سختى‏ها و دل بستن به دنيا و مشغوليّت به امورفردى و اجتماعى باعث مى‏شود كه همه كس سلوك، قولش بهفعل تبديل نشود و به راه نيفتاده از راه به در رود. از اين‏رو بسيارىاز مردم وقتى جديت امام را ديدند هر كدام به نوعى عذر آوردند واز سفر بازبماندند. دلايلى كه هر يك از آنها بيان مى‏كنند بيانگرنوعى دلبندى به چيزهائى است كه آنها را مدتها به خود مشغولساخته است. لذا نمى‏توانند از آنچه بدو عادت كرده‏اند جدا شوندو سختيهاى راه را به جان بخرند و دل به غير حق ندهند. من چنان در عشق گل مستغرقم كز وجود خويش محو مطلقمدر سرم از عشق گل سودا بس است زانكه معشوقم گل رعنا بس استكى تواند بود يك شب بلبلى خالى از عشق چنان خندان گلى[97] قرآن كريم و نهج‏البلاغه فراوان درخصوص اين قبيل افرادسخن گفته و آنان را مذمت كرده‏اند. افرادى كه هنگام جهادعذرهاى گوناگون آورده و به بهانه‏هاى مختلف از پيغمبر و اماممى‏خواستند كه آنان را از رفتن به جهاد معاف بدارند. و به گمانخود با پرداختن به عبادت و پرداختن زكات و ماليات اسلامىداخل بهشت شوند و از باب الجهاد نروند! در مقابل اين عدهگروهى بودند كه صداى طبل جهاد روحشان را به پرواز درمى‏آورد و شتابان به حضور پيامبر مى‏رسيدند تا از وى اسلحهبگيرند و راهىِ جبهه‏ها شوند. اما وقتى جواب منفى مى‏شنيدنداشك در چشمانشان حلقه مى‏زد. |۲۴| «الَّذِينَ إِذا ما أَتَوْكَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لا أَجِدُ ما أَحْمِلُكُمْ عَلَيْهِ تَوَلَّوْاوَ أَعْيُنُهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ». در عين حال افرادى بودند كه توانائى مسلح شدن و حركت بهسوى جبهه را داشتند اما ننگ ماندن را به جان مى‏خريدند، وهمنشينى با كودكان و زنان و كهنسالان را براى خودپيروزى‏مى‏دانستند. «رَضُوا بِأَنْ يَكُونُوا مَعَ الْخَوالِفِ وَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لايَعْلَمُونَ».[98] عشق كار نازكان نرم نيست عشق كار پهلوان است اى پسرسينه خود را هدف كن پيش دوست هين كه تيرش در كمان است وى پسرسينه‏اى كز زخم تيرش خسته شد در جبين‏اش صد نشان است اى پسر[99] ياران امام حسين(ع) دقيقا تمامى ويژگيهاى لازم جهتساختن تيمى منسجم براى رهبرى امام را داشتند و هر يك از آنانداراى ويژگيهاى منحصر به فرد بودند. نهضت عاشورا و قيام امامحسين(ع) از آغاز تا انجام، مجموعه‏اى از الگوهاى ارزشمند درفضايل اخلاقى، عبادى، عقيدتى، اجتماعى، سياسى و... است كهمى‏تواند طالب هر نوع فضيلتى را سيرآب و خواهان هر اسوه والگويى را كام‏ياب نمايد؛ چرا كه مجموعه عاشورا از تمامى اقشارمختلف جامعه و از همه مراحل سنى از كودك و خردسال ونوجوان گرفته تا جوان و ميان‏سال و از عمر متوسط گرفته تا پيركهن‏سال، از نو عروس و تازه داماد گرفته تا پدر و مادر داغ‏ديده، ازسفيد و سياه گرفته تا آزاد و برده، از فرزند و بستگان گرفته تانيروى از دشمن گريخته و به دوست پيوسته؛ همه‏و همه در اينمجموعه با ارزش، تعبيه شده است؛ مجموعه‏اى كه امام حسين(ع) درباره آن‏ها فرمود: «فَاِنّى لا أعلم اصحاباً أوفى‏ ولا خيرٌ من أصحابى و لا أهل بيت أبرّ |۲۵| و لا أوصل من أهل بيتى فجزاكم‏اللَّه خير الجزاء».[100] بر اين اساس، هر كس در هر زمينه‏اى كه بخواهد، مى‏تواند الگويى مناسب فرا راه و مسيرآينده خود برگزيند كه به برخى از آن‏ها اشاره مى‏شود: وفادارى اگر چه در صحنه كربلا و فرهنگ عاشورا، همه ياران امام حسين(ع) با وفا بلكه با وفاترينبودند، اما در رأس همه وفاداران، حضرت ابوالفضل العباس(ع) قرار داشت. واژه‏ها و تعبيرهايى كه درباره اين سردار كربلا وارد شده، همه حاكى از فضايل ومناقبى‏است كه در صحنه عاشورا به نمايش گذارده است؛ مانند نافذ البصيرة (داراىبينش‏عميق)، صلب الايمان (ايمان قوى)، آثر و ابلى (ايثارگر و سر بلند درامتحانات)،العبدالصالح (بنده شايسته) المطيع‏للَّه و لرسوله (مطيع خدا و پيامبر)،الفادى(فداشده)، الواقى (نگهبان)، الساعى (تلاش گر)، السقاء (آب‏آور طفلان)، صاحباللواء (علم‏دار) و بالاخره، شهيد و مجاهد در ركاب امام خود؛ چنان كه در روايتى امامصادق(ع) فرمود: «كان عمّنا العباس بن على نافذ البصيرة، صلب الايمان، جاهد مع أبى‏عبداللَّه و ابلى بلاء حسناً ومضى شهيداً».[101] و امام سجاد(ع) فرمود: «رحم‏اللَّه العباس فلقد آثر و ابط و فدى اخاه بنفسه حتى قطعت يداه...».[102]

پنج شنبه 9 آذر 1391  2:00 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها