0

نجوای عاشقانه

 
hasantaleb
hasantaleb
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 58933
محل سکونت : اصفهان

نجوای عاشقانه

فرزند حسین علیه‏السلام ، وارث سرمایه آسمانی پدر، میراث نامیرای کربلا، چشم می‏گشاید.

نواده علی علیه‏السلام ، زاده پاکی‏ها، زایر خاطرات سرخ نینوا، شاهد شهامت و شیدایی، چشم می‏گشاید.

سرچشمه زهد و تقوا، منبع اخلاص و ایمان، مرجع حکمت و معرفت، چشم می‏گشاید.

قافله‏سالار کاروان زخم‏های عاشورایی، پیام‏آور نهضت نینوا می‏آید؛ او که خاک از سجده‏گاه بندگی خالصانه‏اش، شکوفه‏باران می‏شود و چشمه‏های معرفت از محراب عبادتش می‏جوشد.

او که نخل قامتش به نماز و نیایش بارور می‏شود و استوانه‏های وجودش از ایستادن‏های طولانی در آستانه حضرت دوست و اقامه مکرر برای نماز و مناجات، خسته و لرزان نمی‏شود.

او که نجوای نیایش‏های عاشقانه‏اش، دایره المعارف عرفان و آگاهی است و صحیفه سجادیه را برای همیشه تاریخ ذخیره ساخته است.

او که از درخشش نگاهش، هزار فانوس، هدیه زمینیان می‏شود و از بهار کلامش، دروازه‏های بهشت، بر اهل خاک گشوده می‏شود.

او که آبی نیایش را در دریایی بی‏کرانه جانش به بشریت هدیه داده و از خنکای نسیم روضه رضوان زهد و تقوایش، دل‏ها را طراوت بخشید. مسافر عاشورایی، شاهد شهادت و شاعر شعر نینوا، چشم می‏گشاید تا چشم دنیا را به دروازه‏های نامکشوف گذشت و ایثار، نیایش و ایمان و اخلاص بگشاید، تا با صحیفه‏های معرفتش، الفبای سعادت را برای نوآموزان بندگی حضرت حق، هجی کند، تا دریچه نادیدنی‏های دیدنی و ناشنیدنی‏های شنیدنی را به ذهن بسته بشر بگشاید و تا از کوچه‏های سرخ حضورش، اعجاز شهامت و شهادت در مسیر الهی را به همه نشان دهد.

ای زینتِ عبادت ‏پیشگان؛ همدم بی‏نوایان؛ بردبارترین بردباران؛ شفاعت کننده فرمانداری معزول نزدِ عبدالملک مروان؛ و... شبیه‏ترین کسان به امیرمۆمنان علی علیه‏السلام !

بارِ سفر ببندید

تمامت دلت را برای خدا گفتی... با واژه‏هایی که ریشه در ابر دارند و هنوز بر دل‏های آسمانی می‏بارند.

کاشکی ما نیز «فهمیده» بودیم! کاشکی دستی به «دعا» می‏گشودیم!

کاشکی حتی ذره‏ای حقِ دوستیِ حق را، ادا می‏کردیم و فقط ادعا نمی‏کردیم!

اگر دوستِ خدا بودیم، هرگز اهل گناه نبودیم!

حق با تو است... ما راست نگفتیم؛ دروغ گفتیم!

ما این‏سان که نُمودیم، نبودیم.

مگر می‏توان دوستارِ کسی بود و مُطیعش نبود؟!

مگر می‏شود حُرمتِ آن‏که را دوست داشت، نگاه نداشت؟

ما، دل به حق نسپردیم... آبروی عشق را بردیم!

ایستادی؛ چشم در چشم ما. وقتی لب گشودی، تمام بغضم ناگهان ترکید؛

امام سجاد

«اصحابی؛ اِخوانی! علیکم بِدارِ الاخِرَهِ وَ لااُوصیکُمْ بِدارِ الدُّنیا فَاِنَّکُم عَلَیْها وَ بِها مُتَمَسِّکُونَ؛ اَما بَلَغَکُمْ اَنَّ عیسی علیه‏السلام قالَ لِلحَوارِیّینَ: اَلدُّنیا قَنطَرهٌ فَاعْبُروُها وَ لا تَعمروُها وَ...».

«به دنیا، دل نبندید

بارِ سفر ببندید».

آن‏گاه، اندکی برآشفتی و از عیسی علیه‏السلام گفتی... که او نیز برآشفته بود، و به یارانش گفته بود:

بَر اَمواج، خانه نسازید. به آبادی‏اش نپردازید.

و ما - اما - ویلاها ساختیم و فراوان به آنها پرداختیم؛ هرچند می‏دانستیم حتی «مولا ویلا نداشت»! و دنیا را برای اهلش واگذاشت. اما فقط و فقط سرودیم. ما را ببخش، اگر نااهل بودیم!

ما را ببخش.

او که آبی نیایش را در دریایی بی‏کرانه جانش به بشریت هدیه داده و از خنکای نسیم روضه رضوان زهد و تقوایش، دل‏ها را طراوت بخشید. مسافر عاشورایی، شاهد شهادت و شاعر شعر نینوا، چشم می‏گشاید تا چشم دنیا را به دروازه‏های نامکشوف گذشت و ایثار، نیایش و ایمان و اخلاص بگشاید، تا با صحیفه‏های معرفتش، الفبای سعادت را برای نوآموزان بندگی حضرت حق، هجی کند، تا دریچه نادیدنی‏های دیدنی و ناشنیدنی‏های شنیدنی را به ذهن بسته بشر بگشاید

دلم سخت گرفته. «هوای خانه‏ام ابری است» به صحیفه سبزت می‏نگرم.

«انجیل اهل‏بیت»، «زبور آل محمد» و... حسی غریب دارم . دوست دارم ببارم «چون ابر در بهاران».

ما، بَدیم؛ که با «قرآن» کنار نیامدیم. گلی - هم - بر سر خواهر آن نزدیم!

قرآن را کنار گذاشتیم و حُرمتِ خواهرش را نگاه نداشتیم؛ چنان‏که «نهج‏البلاغه» را «دون» نمودیم و حتی به دنبال واژه‏ای درخور برای وصفش نبودیم.

ما را ببخش، اگر حق برادری را به جا نیاوردیم و به خواهر قرآن، خیانت کردیم!

برایم تبسم کن.

یا علی!

می‏خواهمت در دنیا و می‏خوانمت؛ که خدا نیز در آخرت می‏خوانَدَت.

ای زینتِ عبادت ‏پیشگان؛ همدم بی‏نوایان؛ بردبارترین بردباران؛ شفاعت کننده فرمانداری معزول نزدِ عبدالملک مروان؛ و... شبیه‏ترین کسان به امیرمۆمنان علی علیه‏السلام !

آری، می‏دانم هیچ‏گاه به هیچ‏کس «نَه» نگفتی و بر کسی نیاشفتی! چشم‏هایت را از گناهانم فرو بند. در دل و جانم گُل کُن. امروز برایم تبسم کن.

می‏خواهم دیگر به دنیا دلشاد نباشم. می‏خواهم مثل تو «سجاد» باشم.

به نگاهی، دلشادم کن.

اینجا، هوا برای نَفَس کشیدن، کم است؛ از این قفس، آزادم کن.

دوشنبه 6 آذر 1391  4:17 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها