فرزند حسین علیهالسلام ، وارث سرمایه آسمانی پدر، میراث نامیرای کربلا، چشم میگشاید.
نواده علی علیهالسلام ، زاده پاکیها، زایر خاطرات سرخ نینوا، شاهد شهامت و شیدایی، چشم میگشاید.
سرچشمه زهد و تقوا، منبع اخلاص و ایمان، مرجع حکمت و معرفت، چشم میگشاید.
قافلهسالار کاروان زخمهای عاشورایی، پیامآور نهضت نینوا میآید؛ او که خاک از سجدهگاه بندگی خالصانهاش، شکوفهباران میشود و چشمههای معرفت از محراب عبادتش میجوشد.
او که نخل قامتش به نماز و نیایش بارور میشود و استوانههای وجودش از ایستادنهای طولانی در آستانه حضرت دوست و اقامه مکرر برای نماز و مناجات، خسته و لرزان نمیشود.
او که نجوای نیایشهای عاشقانهاش، دایره المعارف عرفان و آگاهی است و صحیفه سجادیه را برای همیشه تاریخ ذخیره ساخته است.
او که از درخشش نگاهش، هزار فانوس، هدیه زمینیان میشود و از بهار کلامش، دروازههای بهشت، بر اهل خاک گشوده میشود.
او که آبی نیایش را در دریایی بیکرانه جانش به بشریت هدیه داده و از خنکای نسیم روضه رضوان زهد و تقوایش، دلها را طراوت بخشید. مسافر عاشورایی، شاهد شهادت و شاعر شعر نینوا، چشم میگشاید تا چشم دنیا را به دروازههای نامکشوف گذشت و ایثار، نیایش و ایمان و اخلاص بگشاید، تا با صحیفههای معرفتش، الفبای سعادت را برای نوآموزان بندگی حضرت حق، هجی کند، تا دریچه نادیدنیهای دیدنی و ناشنیدنیهای شنیدنی را به ذهن بسته بشر بگشاید و تا از کوچههای سرخ حضورش، اعجاز شهامت و شهادت در مسیر الهی را به همه نشان دهد.
ای زینتِ عبادت پیشگان؛ همدم بینوایان؛ بردبارترین بردباران؛ شفاعت کننده فرمانداری معزول نزدِ عبدالملک مروان؛ و... شبیهترین کسان به امیرمۆمنان علی علیهالسلام !
بارِ سفر ببندید
تمامت دلت را برای خدا گفتی... با واژههایی که ریشه در ابر دارند و هنوز بر دلهای آسمانی میبارند.
کاشکی ما نیز «فهمیده» بودیم! کاشکی دستی به «دعا» میگشودیم!
کاشکی حتی ذرهای حقِ دوستیِ حق را، ادا میکردیم و فقط ادعا نمیکردیم!
اگر دوستِ خدا بودیم، هرگز اهل گناه نبودیم!
حق با تو است... ما راست نگفتیم؛ دروغ گفتیم!
ما اینسان که نُمودیم، نبودیم.
مگر میتوان دوستارِ کسی بود و مُطیعش نبود؟!
مگر میشود حُرمتِ آنکه را دوست داشت، نگاه نداشت؟
ما، دل به حق نسپردیم... آبروی عشق را بردیم!
ایستادی؛ چشم در چشم ما. وقتی لب گشودی، تمام بغضم ناگهان ترکید؛
«اصحابی؛ اِخوانی! علیکم بِدارِ الاخِرَهِ وَ لااُوصیکُمْ بِدارِ الدُّنیا فَاِنَّکُم عَلَیْها وَ بِها مُتَمَسِّکُونَ؛ اَما بَلَغَکُمْ اَنَّ عیسی علیهالسلام قالَ لِلحَوارِیّینَ: اَلدُّنیا قَنطَرهٌ فَاعْبُروُها وَ لا تَعمروُها وَ...».
«به دنیا، دل نبندید
بارِ سفر ببندید».
آنگاه، اندکی برآشفتی و از عیسی علیهالسلام گفتی... که او نیز برآشفته بود، و به یارانش گفته بود:
بَر اَمواج، خانه نسازید. به آبادیاش نپردازید.
و ما - اما - ویلاها ساختیم و فراوان به آنها پرداختیم؛ هرچند میدانستیم حتی «مولا ویلا نداشت»! و دنیا را برای اهلش واگذاشت. اما فقط و فقط سرودیم. ما را ببخش، اگر نااهل بودیم!
ما را ببخش.
او که آبی نیایش را در دریایی بیکرانه جانش به بشریت هدیه داده و از خنکای نسیم روضه رضوان زهد و تقوایش، دلها را طراوت بخشید. مسافر عاشورایی، شاهد شهادت و شاعر شعر نینوا، چشم میگشاید تا چشم دنیا را به دروازههای نامکشوف گذشت و ایثار، نیایش و ایمان و اخلاص بگشاید، تا با صحیفههای معرفتش، الفبای سعادت را برای نوآموزان بندگی حضرت حق، هجی کند، تا دریچه نادیدنیهای دیدنی و ناشنیدنیهای شنیدنی را به ذهن بسته بشر بگشاید
دلم سخت گرفته. «هوای خانهام ابری است» به صحیفه سبزت مینگرم.
«انجیل اهلبیت»، «زبور آل محمد» و... حسی غریب دارم . دوست دارم ببارم «چون ابر در بهاران».
ما، بَدیم؛ که با «قرآن» کنار نیامدیم. گلی - هم - بر سر خواهر آن نزدیم!
قرآن را کنار گذاشتیم و حُرمتِ خواهرش را نگاه نداشتیم؛ چنانکه «نهجالبلاغه» را «دون» نمودیم و حتی به دنبال واژهای درخور برای وصفش نبودیم.
ما را ببخش، اگر حق برادری را به جا نیاوردیم و به خواهر قرآن، خیانت کردیم!
برایم تبسم کن.
یا علی!
میخواهمت در دنیا و میخوانمت؛ که خدا نیز در آخرت میخوانَدَت.
ای زینتِ عبادت پیشگان؛ همدم بینوایان؛ بردبارترین بردباران؛ شفاعت کننده فرمانداری معزول نزدِ عبدالملک مروان؛ و... شبیهترین کسان به امیرمۆمنان علی علیهالسلام !
آری، میدانم هیچگاه به هیچکس «نَه» نگفتی و بر کسی نیاشفتی! چشمهایت را از گناهانم فرو بند. در دل و جانم گُل کُن. امروز برایم تبسم کن.
میخواهم دیگر به دنیا دلشاد نباشم. میخواهم مثل تو «سجاد» باشم.
به نگاهی، دلشادم کن.
اینجا، هوا برای نَفَس کشیدن، کم است؛ از این قفس، آزادم کن.