روایتی از اوضاع و احوال جانبازان اعصاب و روان که مظلوم ترین وگمنام ترین جانبازانند.
حضور جانبازان جنگی در هر جامعه ای یادآور آن است که جنگ با تجاوز آغاز و با آتش بس به پایان نمی رسد. هر کدام از جانبازان بستری در بیمارستان روان پزشکی سعادت آباد و مراکز مشابه خانواده هایی دارند، که بیماری آنها برایشان مشکلات عدیده ای را فراهم کرده است. این مشکلات می توانند در آینده فرزندان این افراد نقش جدی ای ایفا کنند و مشکلات فرزندان این افراد می توان در نحوه ارتباط آنها با سایر افراد جامعه نقش داشته باشد.
به هر حال جانبازی، شهادت و... تنها برای خود فرد نیست، مثل یک شبکه وسیع در تمام جامعه تأثیر گذار است.پس از گذشت سال ها، از این که چه کسی مقصر بود که بگذریم، به هر حال آسیب های وحشتناک جنگ وجود دارد. نزدیک 20 سال از پایان جنگ گذشته، مشکلات اقتصادی جنگ، که به ما تحمیل شد هنوز دامنگیر جامعه ماست. مشکلات اقتصادی را می توان با آمار و نمودار نشان داد و راه درمان آن را پیدا کرد. مشکل اقتصادی درد بی درمانی نیست، اگر خلیی هم وجود داشته باشد مربوط به عدم اجرای صحیح آن می شود. اما با ضایعه دردناک عدم حضور عادی جانبازان در جامعه چه می توان کرد؟ می شود تصاویر جانبازان شیمیایی و جسمی و قطع عضو را نشان داد، که چه به روز این افراد آمده است. شهدا هم رفتند، جای آنها خالی ست.
اما جانبازان اعصاب و روان جنگ از مظلوم ترین طیف های این جامعه به شمار می روند. از آنجا که آسیب دیدگی آنها مثل جانبازان شیمیایی و قطع عضو برای عامه مردم به صورت امری خاص تلقی نمی شود، معمولاً مثل سایر جانبازان موردتوجه قرار نمی گیرند. بهبود جانباز جسمی، با درمان و عمل جراحی اگر قرار به درمان قطعی باشد حاصل می شود. اما بیماری روانی نوعاً دارای درمان قطعی نیست. کسی که به PTSD یا موج گرفتگی دچار شده، یا بیمار اسکیزوفرن را نمی توان پس از یک دوره درمانی مشخص سالم دانست، از طرفی نمی توان آنها را به عنوان بیمار هم شناخت. بنابراین آنها در مرزی به سر می برند که از طرفی بیمار و از طرف دیگر سلامت هستند.
آسایشگاه اعصاب و روان سعادت آباد
جایی که اتوبان یادگار امام تمام می شود، یک آسایشگاه کوچک هست، آسایشگاه آسیب دیدگان اعصاب و روان سعادت آباد. ظاهرش چیز زیادی ندارد، یک آسایشگاه اعصاب و روان مثل بقیه آسایشگاه ها، مثل روزبه، مهرگان و... ولی کوچک تر و شاید محقرتر.
اکثر بیماران بین 40 تا60 ساله هستند. بعضی از آنها در سنین 20 تا25 سالگی در جبهه دچار این آسیب دیدگی ها شدند و تا به امروز با آن دست و پنجه نرم می کنند.
بعضی از آنها لیوان های آبی رنگ خود را به دست گرفته اند و مدام در طول و عرض آسایشگاه در حال قدم زدن هستند.
تخت های داخل آسایشگاه همه فلزی هستند، با پتوهای رنگ و رو رفته ای که روی آنها کشیده شده. وقتی آنجا بودیم آسایشگاه در حال مرمت بود، بعضی از دیوارها تبله کرده بودند و نقاش ها مشغول بتونه کاری دیوارها بودند.
بیرون یک کارگاه کوچک هست، بعضی از بیماران بستری در این مرکز در این کارگاه کوچک به کشیدن نقاشی مشغول هستند.
یک استخر نیمه تخریب شده هم در انتهای آسایشگاه هست. احتمالاً متعلق به زمانی است که اینجا یک ویلای شخصی بوده.
کنار استخر یک سوله شبیه بیمارستان های صحرایی درست کرده اند که ناهارخوری آسایشگاه به شمار می رود. جنس بدنه آن را از فایبرگلاس درست کرده اند و وقتی آفتاب به این سوله می تابد فضا دم می کند و بوی روغن غذا واقعاً آزار دهنده می شود.
بیش از 80 بیمار در یک زمان بدون تهویه مطبوع مناسب در این سوله در حال صرف ناهار هستند، جلوی در ورودی هم کارکنان و پرسنل بیمارستان نشسته اند.
کنار آسایشگاه یک کارگاه کوچک است. بیماران در این کارگاه به کشیدن نقاشی و فعالیت های هنری می پردازند. از میان همه آنها یک نفر توجه ما را به خود جلب می کند. مرد میانسالی 40 تا50 ساله. درست صحبت نمی کند، اما از میان جملات مقطعش به کرات نام جزیره مجنون، جت فانتوم و چادر را به ما می فهماند. چشمانش مدام تر می شود، کمی عصبی است. روی کاغذ شروع به کشیدن یک نقاشی می کند. یک جت فانتوم می کشد و بعد پرچم ایران را به دلخواه خود رنگ می زند. می گوید جت فانتوم ایرانی آمده و عراقی هایی که در تصویر می بینید از جت فانتوم او ترسیده اند. به زحمت اسم خودش را روی نقاشی می نویسد و نقاشی اش را به چلچراغ تقدیم می کند.
بقیه بیماران در محوطه آسایشگاه کنار هم نشسته اند با روپوش های گلبهی رنگ. موی آنها اکثراً سفید شده.
موهای کوتاه خاکستری، چشم های آرام و خیره، حرکات نرم و آهسته، قدم های کوتاه و پشت سر هم... همه چیزهایی هستند که در حیاط آسایشگاه به چشم می خورند.
یکی سرش بالاست و به آسمان زل زده و دیگری چشمانش را به کف زمین دوخته و به جوانه سبزی که از لای موزاییک ها جوانه زده نگاه می کند.
بعضی از آنها خوب نمی توانند تکلم کنند، بعضی دیگر اما می توانند حرف بزننند ولی از حرف هایشان چیز زیادی متوجه نمی شوید... اینجا آدم هایی را می شود مرور کرد که فراموششان کرده ایم. خدایا ما را ببخش.
اینجا خبری از سر و صدای شهر شلوغ تهران نیست. علت اصلی بستری شدن آنها را در این مرکز عدم توانایی آنها در برقراری ارتباط با مردم عادی می دانند.
مدیر آسایشگاه خود از جانبازان جنگ است، به ما می گوید که نباید به بیماران این مجموعه تنها به چشم جانباز نگاه کرد، آنها بیمار اعصاب و روان هم هستند.
اما سخت است که بین کسی که به دلایل روزمره دچار آسیب دیدگی روانی شده و کسی که به خاطر جنگ دچار این آسیب دیدگی شده تفاوتی قایل نشد.
بیمارستان دارای 70 تخت خواب است اما مدیر بیمارستان خبر از موافقت اصولی ای می داد که به زودی قرار است بر طبق آن تعداد تخت های این بیمارستان به 100 تختخواب برسد.
به طور کلی چیزی به اسم تخت اختصاصی در این بیمارستان وجود ندارد. تعداد بیماران تحت پوشش این مرکز با تعداد تخت های آن برابر نیست، دلیل هم این است که بسیاری از بیماران در صورتی که مشکل خاصی نداشته باشند به مرخصی می روند و در این زمان بیماران دیگر جایگزین آنها می شوند.
در حال حاضر بیمارستان سعادت آباد در راستای استاندارد سازی در حال مرمت و بازسازی است. اما این که چه زمانی 30 تخت دیگر در اختیار بیمارستان قرار داده شود معلوم نیست.
باید توجه داشت که هزینه ایجاد هر تخت بیمارستانی در کشور ما چیزی حدود 70 تا 100 میلیون تومان است.
هرچند بیمارانی که در این مرکز تحت مراقبت هستند از نظر مالی توسط بنیاد شهید و امور ایثارگران مورد حمایت قرار می گیرند. اما بدون شک تعداد بیماران اعصاب و روان جنگ بیش از 110 نفر تحت پوشش این مرکز است، آنها چه وقت تحت مراقبت قرار می گیرند؟
موج گرفتگی
ما در برخورد با آسیب دیدگان روانی جنگ غالباً بیماری آنها را با نام موج گرفتگی می شناسیم. نام اصلی این اختلال PTSD است. به گفته مدیر این بیمارستان فقط 20 درصد بیماران این مرکز دچار این بیماری هستند.
موج گرفتگی را در واقع باید از دستاوردهای جنگ های مدرن به شمار بیاوریم! پس از این که باروت و مواد منفجره جزو ماشین جنگی انسان شدند این پدیده به وجود آمد.
موج گرفتگی فقط به روان شخص آسیب نمی رساند، ممکن است او را دچار آسیب دیدگی های جسمی هم بکند.
به طور کلی اسلحه هایی انفجاری مثل بمب، مین، نارنجک، خمپاره و... پس از انفجار یک جریان هوای فشرده را در اطراف خود ایجاد می کنند.
این جریان هوا می تواند روی جسم افراد تأثیر گذار باشد. برای مثال می تواند موجب پاره شدن پرده صماخ، عصب بینایی و حتی موجب اختلالات جلدی شود.
اما از نظر روانی نیز این جریان هوا می تواند به صورت یک تسریع کننده عمل کند. این پدیده می تواند بیماری های روانی افراد را که پیش از آن به طور محدود به آن مبتلا بودند به صورت برجسته تری به وجود بیاورد.
کارشناسان معتقدند که نه تنها آسیب دیدگان روانی جنگ بلکه تمام بیماران روانی، دارای درمان قطعی نیستند. آنها باید تمام عمر تحت مراقبت باشند.
اما مشکل اصلی برای این بیماران نوع دید افراد به آنها به شمار می رود. بدون تعارف در جامعه ما داشتن بیماری روحی و روانی مثل یک انگ یا یک ناسزا می ماند. و انگار همه فراموش کرده اند که آنها به چه خاطر به این حال و روز در آمده اند.
خانواده کسی که بیماری روحی و روانی دارد، از بازگو کردن مشکل او خجالت می کشد. بیماران عصبی را باید خانواده آنها به مراکز درمانی تحویل بدهند و بعضی از مواقع پیش می آید که خانواده یکی از بیماران مدت ها به ملاقات او نمی آید.
آن چه بیشتر از خود مریضی می تواند به این بیماران آسیب برساند در واقع نوع نگاه جامعه به آنهاست.
ما در مواجهه با جانبازی که دست یا پای خود را از دست داده با رعایت احترام رفتار می کنیم، اما نسبت به جانبازان روانی جنگ رفتارمان نوع دیگری است.
جت فانتوم
کنار آسایشگاه یک کارگاه کوچک است. بیماران در این کارگاه به کشیدن نقاشی و فعالیت های هنری می پردازند. از میان همه آنها یک نفر توجه ما را به خود جلب می کند. مرد میانسالی 40 تا50 ساله. درست صحبت نمی کند، اما از میان جملات مقطعش به کرات نام جزیره مجنون، جت فانتوم و چادر را به ما می فهماند.
چشمانش مدام تر می شود، کمی عصبی است. روی کاغذ شروع به کشیدن یک نقاشی می کند. یک جت فانتوم می کشد و بعد پرچم ایران را به دلخواه خود رنگ می زند.
می گوید جت فانتوم ایرانی آمده و عراقی هایی که در تصویر می بینید از جت فانتوم او ترسیده اند. به زحمت اسم خودش را روی نقاشی می نویسد و نقاشی اش را به چلچراغ تقدیم می کند.
یکی از دوستان جعفر اسمش جعفر است .می گوید با خانواده اش مشکل داشته و آنها او را به اینجا آورده اند. کمی بد اخلاق است، ولی مهربانی در چشمانش موج می زند. رنگ سبز را از همه بیشتر دوست دارد...
اینجا، جایی که اتوبان یادگار امام تمام می شود، یک آسایشگاه کوچک هست. جایی که آدم هایش را فراموش کرده ایم...