الهى!
تو را چگونه بخوانم در حالی که بنده گناهکار تو هستم و چگونه تو را نخوانم در حالی که عاشق تو هستم.
الهى!
با دستان گناه آلود و چشمان امیدوار به سویت آمده ام.
الهى! تو مالک همه نعمت هایی و من اسیر خطاها هستم.
الهى!
نه ظالمى، كه گويم زنهار و نه مرا بر تو حقى، كه گویم بیار
الهى!
نه دل تو را دریابد نه دیده، پس اقصار كنیم شنیده.
الهى!
عاجز و سرگردانم؛ نه آنچه دانم دارم و نه آنچه دارم دانم.
الهى!
همچو بید میلرزم، مبادا كه به هیچ نیرزم.
الهى!
یافت تو آرزوی ماست، دریافت تو نه به بازوی ماست.
الهى!
ندانستم؛ چون دانستم، نتوانستم
الهى!
اگر مجرمم مسلمانم و اگر بدكارم پشیمانم؛ گرم بسوزی سزای آنم، ورم بیامرزی بجای آنم.
الهى!
نه نیستم نه هستم؛ نه بریدم نه پیوستم؛ نه به خود میان بستم، لطیفهای بود از آن مستم، كنون زیر سنگ است دستم.
]
الهى!
بر دل از خجالت، گَرد داریم و در جان از حسرت، درد داریم و رخ از شرمِ گناه، زرد داریم؛ اگرچه بر گناه مصرّیم، بر یگانگی تو مقرّیم