بابای من به خاطر بدن پر از ترکشش هر چند وقت یکبار باید برود پیش بابای “بهاره“؛ انگار بابای جراح “بهاره“ باید یادگاریهای دوران جنگ “ترکشهای بدن بابایم را” از بدنش در بیاورد و بگذارد توی کوله پشتی مدرسه دخترش.
به نقل از یزدرسا، قطعه اول: من و بهاره: بعضیها روی زمین چند وجب بیشتر فاصله ندارند؛ اما انگار قرار است هیچ وقت به هم نرسند! این حکایت من و ”بهاره“ است!
بابای من به خاطر بدن پر از ترکشش هر چند وقت یکبار باید برود پیش بابای “بهاره“ انگار بابای جراح “بهاره “ باید یادگاریهای دوران جنگ “ترکشهای بدن بابایم را” از بدنش در بیاورد و بگذارد توی کوله پشتی مدرسه دخترش؛ او هم با خودش بیاورد سر کلاس پیشدانشگاهی ما و جلوی همه با اون زخم زبون هایش طعنه سهمیه دانشگاه، به من بیندازد! میلیون میلیون بابایش خرج معلم خصوصیاش میکند...بگذریم!
من و”بهاره”دو تا همکلاسی، یک صندلی بیشتر فاصله نداریم! اما قرار است که هرگز به هم نرسیم!
قطعه دوم: «از پشت ماسک»
بار امانت که جای خود داشت! پیکر لاغر بابا! چهها بود، که بردوش کشید! آنچه پهنای آسمان ز بابا دریغ کرد!
کپسول کنار تخت بابا، جور آسمان را چقدر خوب کشید!
از پشت ماسک، بابا هر روز نوهاش را بو می کرد! آنچه پایش نکشید، ویلچر بی ادعای بابا بر دوش کشید!
آنچه حاجی!درون خونش، از خصم دون به یکباره کشید! بابا، هر روز با زخم زبان این و آن چه بسیار کشید! چه بسیار چشید.