0

به سوى سرزمين شهادت(5)

 
hasantaleb
hasantaleb
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 58933
محل سکونت : اصفهان

به سوى سرزمين شهادت(5)

پاسخ اصحاب 
اصحاب امام و آزادگان دنيا نيز يكايك همبستگى خود را با كلامى آتشين با امام اعلام كردند و گفتند كه آماده جانبازى و شهادت در راه اعتقادات مقدسى هستند كه امام براى آنها مى جنگد.
((مسلم بن عوسجه )) نخستين كسى بود كه سخن گفت :
((هرگز! آيا تو را ترك كنيم ؟! در آن صورت در برابر خداوند به سبب كوتاهى در حقت ، چه عذرى خواهيم داشت ؟!
هان به خدا قسم ! تو را ترك نخواهم كرد مگر آنكه با نيزه ام سينه هاى آنان را بشكافم و با شمشيرم تا وقتى كه دسته آن به دستم است ضربت بزنم و اگر سلاحى براى پيكاربا من نماند با سنگ آنان را پس برانم و در اين راه ،جان دهم )).
اين كلمات ، ايمان عميق او را به ريحانه رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله ) و آمادگى او را براى جنگ تا شهادت نشان مى دهد.
يكى ديگر از قهرمانان اصحاب امام به نام ((سعيد بن عبداللّه حنفى )) پيوند ناگسستنى خود را با حضرت چنين اعلام كرد:
((به خدا قسم ! تو را وانخواهيم گذاشت تا خداوند بداند در غيبت پيامبر، حق او را در باب تو رعايت كرده ايم . هان ! به خدا قسم ! اگر بدانم هفتاد مرتبه در راهت كشته شوم ، مرا بسوزانند و خاكسترم را به باد دهند، باز تو را رها نخواهم كرد تا آنكه در راه تو بميرم . حال چرا اين كار را نكنم كه يك شهادت بيشتر نيست و پس از آن كرامتى پايان ناپذير و هميشگى است )).
در قاموس وفا، راست تر و نجيب تر از اين وفادارى يافت نمى شود. سعيد از صميم قلب آرزو مى كند، اى كاش ! او را هفتاد بار بكشند تا بدين گونه حق رسول خدا را در باب فرزندش رعايت كند. حال كه يك مرگ است و به دنبال آن كرامتى جاودانه و هميشگى ، چرا نبايد با آغوش باز، پذيرايش گردد!
((زهير بن قين )) نيز با سخنانى همچون ديگر مجاهدان ، پيوند استوار خود را با حضرت چنين اعلام كرد:
((به خدا قسم ! آرزو داشتم هزار بار در راهت كشته و سوزانده و پراكنده شوم تا آنكه خداوندبدين وسيله ،مرگ را از تو و رادمردان اهل بيت ، دور كند)).(80)
آيا وفادارى اين قهرمانان را مى بينيد و آيا براى آن در تاريخ ، نمونه ديگرى داريد؟!
آنان به قلّه نجابت و شهامت دست يافتند و به بلندايى رسيدند كه ديگران را تصور آن هم نيست و بدين گونه درسهاى درخشانى براى دفاع از حق به همگان دادند.
ديگر اصحاب امام نيز خشنودى خود را از شهادت در راه امام اعلام كردند. حضرت براى آنان پاداشى نيك طلب كرد و تاءكيد نمود كه آنان در فردوس برين و كنار پيامبران و صديقين از نعمات جاويد، برخوردار خواهند بود. پس از آن ، اصحاب يكصدا فرياد زدند:
((ستايش خداى را كه ما را به يارى تو كرامت و به شهادت با تو شرافت بخشيد. يا بن رسول اللّه ! آيا نمى خواهى ما، هم درجه شما باشيم )).(81)
هستى اين قهرمانان با ايمان عميق ، عجين شده بود و آنان از تمام پايبنديهاى زودگذر، رهايى يافتند و به راه خدا قدم نهادند و پرچم اسلام را در تمام عرصه هاى هستى به اهتزاز درآوردند.
شب زنده دارى
امام ( عليه السّلام ) با برگزيدگان پاك و مؤ من از اهل بيت و يارانش ، متوجه خدا شدند، به نيايش پرداختند، با دل و جان به مناجات پرداختند و از خداوند عفو و مغفرت درخواست كردند.
آن شب هيچ يك از آنان نخوابيد، گروهى در حال ركوع ، گروهى در حال سجود و گروهى به تلاوت قرآن مشغول بودند و همهمه اى چون زنبور عسل داشتند. با بى صبرى ، منتظر سرزدن خورشيد بودند تا به افتخار شهادت در راه ريحانه رسول خدا دست پيدا كنند.
افراد اردوگاه ابن زياد نيز آن شب را با شوق منتظر بامداد بودند تا خون اهل بيت ( عليهم السّلام ) را بريزند و بدين ترتيب به اربابشان پسر مرجانه نزديك بشوند.
روز عاشورا
روز دهم ماه محرم ، تلخ ‌ترين ، پرحادثه ترين و غم انگيزترين روز تاريخ است . فاجعه و محنتى نبود مگر آنكه در آن روز بر ريحانه رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله ) نازل شد و عاشورا در جهان غم ، جاودانه گشت .
دعاى امام (ع )
پدر آزادگان از خيمه خود خارج شد، صحرا را ديد مملو از سواره نظام و پيادگان است كه شمشيرهاى خود را براى ريختن خون ريحانه رسول خدا بركشيده اند تا به نواله اى ناچيز از تروريست جنايتكار پسر مرجانه ، دست پيدا كنند.
حضرت ، قرآنى را كه با خود داشتند، بر سر گشودند و دستان به دعا برداشتند و گفتند: ((پروردگارا! در هر سختى پشتيبان من هستى ، در هر گرفتارى ، اميد من هستى ، در آنچه به سر من آمده است مايه اعتماد و توانايى من هستى ، چه بسيار اندوههايى كه دل ، تاب آنها را ندارد، راهها بسته مى شود، دوست مخذول مى گردد، موجب دشمنكامى مى شود كه آنها را بر تو عرضه داشته ام و به تو شكايت آورده ام ؛ زيرا تنها به تو توجه دارم نه ديگرى و تو آنها را رفع كرده اى ، اندوهم را برطرف و مرا كفايت كرده اى ؛ پس صاحب هر نعمتى و داراى هر حسنه اى و نهايت هر خواسته اى ...)).(82)
امام با اخلاص و انابه متوجه ولى خود مى شود و به پناهگاه نهايى روى مى آورد و با خدايش نيايش مى كند.
خطبه امام (ع )
امام بر آن شد كه آن درندگان را قبل از انجام هر گونه جنايتى ، نصيحت كند و اتمام حجت نمايد. پس مركب خود را خواست ، بر آن سوار شد، به آنان نزديك گرديد و خطبه اى تاريخى ايراد كرد كه شامل موعظه ها و حجتهاى بسيار بود. امام با صداى بلندى كه اكثر آنان مى شنيدند فرمود:
((اى مردم ! سخنم را بشنويد و شتاب مكنيد تا حق شما را نسبت به خود با نصيحت ادا كنم و عذر آمدنم بر شما را بخواهم . پس اگر عذرم را پذيرفتيد، گفته ام را تصديق كرديد و انصاف روا داشتيد، سعادتمندتر خواهيد بود و من هم مسؤ وليتم را انجام داده ام و شما بر من راهى نداريد و اگر عذرم را نپذيرفتيد و انصاف روا نداشتيد، پس شما و يارانتان يكصدا شويد و بدون ابهام هر آنچه مى خواهيد انجام دهيد و فرصت هم به من ندهيد، به درستى خداوندى كه كتاب را فرود آورده ، سرپرست من است و او صالحان را سرپرستى مى كند...)).
باد، اين كلمات را به بانوان حرم نبوت رساند و آنان صدايشان به گريه بلند شد. امام ، برادرش عباس و فرزندش على را نزد آنان فرستاد و به آنان گفت :
((آنان را ساكت كنيد كه به جانم سوگند! گريه آنان زياد خواهد شد)).
هنگامى كه آنان خاموش گشتند، حضرت خطابه خود را آغاز كرد، خداوند را ستايش كرد و سپاس گفت ، بر جدش پيامبر اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) ملائكه و انبيا درود فرستاد و در آن خطبه سخنانى گفت كه : ((به شمار نيايد و قبل از آن و بعد از آن سخنانى بدان حدّ از شيوايى و رسايى شنيده نشده و نرسيده است )).(83)
حضرت در قسمتى از سخنان خود چنين فرمود:
((اى مردم ! خداوند متعال دنيا را آفريد و آن را سراى فنا و نابودى قرار داد كه با اهل خود هر آنچه خواهد مى كند. پس فريب خورده آن است كه دنيا او را فريب دهد و بدبخت كسى است كه دنيا گمراهش سازد. مبادا اين دنيا فريبتان دهد و مغرورتان سازد. هر كه به دنيا اميد بندد، اميدش را بر باد مى دهد و آنكه در آن طمع ورزد، سرخورده خواهد شد. شما را مى بينم بر كارى عزم كرده ايد كه در اين كار خدا را به خشم آورده ايد، كرمش را از شما برگرفته و انتقامش را متوجه شما كرده است . بهترين پروردگار، خداى ماست و بدترين بندگان ، شما هستيد. به طاعت اقرار و اعتراف كرديد، به پيامبر اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) ايمان آورديد، اما به جنگ فرزندان و خاندان او آمده ايد و مى خواهيد آنان را بكشيد. شيطان بر شما چيره گشته و ياد خداى بزرگ را از ضميرتان زدوده است . پس مرگ بر شما و خواسته هايتان باد! انا للّه وانا اليه راجعون ، اينان قومى هستند كه پس از ايمان آوردن ، كفر ورزيدند پس دور باد قوم ظالم از رحمت خدا)).
امام با سخنانى كه يادآور روش انبيا و دلسوزى آنان براى امتهايشان بود، ايشان را نصيحت كرد، از فريب و فتنه دنيا بر حذرشان داشت ، آنان را از ارتكاب جنايت قتل خاندان نبوت ، ترساند و روشن كرد كه در آن صورت سزاوار عذاب دردناك و جاودانه الهى خواهند گشت .
امام رنجديده ، سپس سخنان خود را چنين دنبال كرد:
((اى مردم ! به نسبم بنگريد كه من كيستم ، سپس به وجدان خود رجوع كنيد و آن را سرزنش كنيد و ببينيد آيا سزاوار است مرا بكشيد و حرمت مرا هتك كنيد؟! آيا من نواده پيامبرتان و پسر وصى او و پسر عم او و اولين مؤ منان به خدا و تصديق كنندگان رسالت حضرت ختمى مرتبت ، نيستم ؟!
آيا حمزه سيدالشهداء عموى پدرم نيست ؟!
آيا جعفر طيّار، عمويم نيست ؟!
آيا سخن پيامبر در حق من و برادرم را نشنيده ايد كه فرمود: ((اين دو، سروران جوانان بهشتند)). اگر مرا در گفتارم تصديق مى كنيد كه حق هم همان است . به خدا سوگند! از آنجا كه دانستم خداوند دروغگويان را مؤ اخذه مى كند و زيان دروغگويى به گوينده آن مى رسد، هرگز دروغ نگفته ام . و اگر مرا تكذيب مى كنيد در ميان شما هستند كسانى كه اگر از آنان بپرسيد، به شما خبر خواهند داد. از ((جابر بن عبداللّه انصارى و ابوسعيد خدرى و سهل بن سعد ساعدى و زيد بن ارقم و انس بن مالك )) بپرسيد، تا اين گفتار پيامبر( صلّى اللّه عليه و آله ) درباره من و برادرم را براى شما نقل كنند. آيا همين (گفتار پيامبر) مانع شما از ريختن خون من نمى گردد؟!)).
شايسته بود با اين سخنان درخشان ، خِرَدهاى رميده آنان بازگردد و از طغيانگرى باز ايستند. امام هرگونه ابهامى را برطرف كرد و آنان را به تاءمل هر چند اندكى فرا خواند تا از ارتكاب جنايت خوددارى كنند.
آيا حسين نواده پيامبرشان و فرزند وصى پيامبر نبود؟!
مگر نه حسين همانگونه كه پيامبر گفته بود ((سرور جوانان بهشت است )) و همين ، مانعى از ريختن خون و هتك حرمت او مى گشت ؟!
ليكن سپاهيان اموى اين منطق را نپذيرفتند، آنان رهسپار جنايت بودند و قلبهايشان سياه شده بود و ميان آنان و ياد خدا، پرده افتاده بود.
شمربن ذى الجوشن كه از مسخ ‌شدگان بود،پاسخ ‌امام را به عهده گرفت و گفت :
او (شمر) خدا را به زبان پرستيده باشد اگر بداند كه (امام ) چه مى گويد!
طبيعى بود كه گفته امام را درك نكند؛ زيرا زنگار باطل ، قلب او را تيره كرده و او در گناه فرو رفته بود. ((حبيب بن مظاهر)) كه از بزرگان و معروفين تقوا و صلاح بود، بدو چنين پاسخ داد:
((به خدا قسم ! مى بينم كه تو خدا را به هفتاد حرف (يعنى پرستشى تُهى از يقين ) مى پرستى و شهادت مى دهم كه نيك نمى دانى امام چه مى گويد. ولى خداوند بر قلبت مهر زده است )).
امام متوجه بخشهاى سپاه گشت و فرمود:
((اگر در اين گفته شك داريد، آيا در اينكه نواده پيامبرتان هستم نيز شك داريد؟!
به خدا سوگند! در مشرق و مغرب عالم جز من ، ديگر نواده پيامبرى ، نه در ميان شما و نه در ميان ديگران ، يافت نمى شود.
واى بر شما! آيا به خونخواهى قتلى كه مرتكب شده ام آمده ايد؟!
يا مالى كه بر باد داده ام و يا به قصاص زخمى كه زده ام آمده ايد؟!)).
آنان حيران شدند و از پاسخ دادن درماندند. سپس حضرت به فرماندهان سپاه كه از ايشان خواستار آمدن به كوفه شده بودند، رو كرد و فرمود:
((اى شبث بن ربعى ! اى حجار بن ابجر! اى قيس بن اشعث ! و اى زيد بن حرث ! آيا شما به من ننوشتيد كه درختان به بار نشسته و مرغزارها سبز شده اند و تو بر لشكرى مجهز كه در اختيارت قرار مى گيرد، وارد مى شوى ...)).
آن خائنان ، نامه و پيمان و وعده يارى به امام را انكار كردند و گفتند ((ما چنين نكرده ايم ...)).
امام از اين بى شرمى ، حيرت زده گفت :
((پناه بر خدا! به خدا قسم چنين كرده ايد...)).
سپس حضرت از آنان روى گرداند و خطاب به همه سپاهيان گفت :
((اى مردم ! اگر از من كراهت داريد، مرا واگذاريد تا به جايگاهم بر بسيط خاك بروم )).
((قيس بن اشعث )) كه از سران منافقين بود و شرف و حيا را لگدمال كرده بود، در پاسخ امام گفت :
((چرا به حكم عموزادگان خودت تن نمى دهى ؟ آنان جز آنگونه كه دوست دارى با تو رفتار نخواهند كرد و از آنان به تو گزندى نخواهد رسيد)).
امام خطاب به او فرمود:
((تو برادر برادرت محمد بن اشعث هستى ، آيا مى خواهى بنى هاشم بيش ‍ از خون مسلم بن عقيل ، از تو خونخواهى كنند؟!
به خدا قسم ! نه دست ذلت به آنان خواهم داد و نه چون بندگان فرار خواهم كرد. بندگان خدا! به پروردگارم و پروردگارتان از آنكه سنگسارم كنيد، پناه مى برم ، به پروردگارم و پروردگارتان از هر متكبرى كه به روز حساب ايمان ندارد، پناه مى برم ...)).(84)
اين كلمات ، گوياى عزت آزادگان و شرف خويشتنداران بود، ولى در قلوب آن سنگدلان فرو رفته در جهل و گناه ، اثرى نكرد.
اصحاب امام نيز با سپاهيان ابن زياد سخن گفتند، حجتها را بر آنان اقامه كردند و ستمگريهاى امويان و خودكامگى آنان را به يادشان آوردند. اما اين پندها بى اثر بود و آنان از اينكه زير بيرق پسرمرجانه باشند و با ريحانه رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله ) كارزار كنند، احساس سرافرازى مى كردند.
خطبه ديگرى از امام (ع )
امام آن نواده رسول خدا براى اتمام حجت و اينكه كسى ادعا نكند از حقيقت امر بى اطلاع بوده است ، بار ديگر براى نصيحت گويى به طرف لشكريان ابن زياد رفت . حضرت در حالى كه زره بر تن كرده ، عمامه جدش را بر سر نهاده ، قرآن را گشوده و بر سر گذاشته بود و هاله اى از نور ايشان را فراگرفته بود، با هيبت انبيا و اوصيا در مقابل آنان قرار گرفت و فرمود:
((مرگ و اندوه بر شما! اى گروه ! آيا هنگامى كه با شيفتگى از ما يارى خواستيد و ما شتابان به يارى شما آمديم ، شمشيرى را كه سوگند خورده بوديد بدان ما را يارى كنيد، بر ضد ما بركشيديد و آتشى را كه براى دشمن ما و شما برافروخته بوديم ، بر عليه ما به كار گرفتيد و به دشمنانتان عليه دوستانتان پيوستيد بدون آنكه عدالتى ميان شما گسترده باشند و يا بدانها اميدوار شده باشيد.
پس مرگ بر شما باد! كه هنوز اتفاقى نيفتاده ، شمشير در نيام ، قلب آرام و انديشه استوار بود، شما چون ملخان نوزاد و پروانه هاى خُرد به سوى آن آمديد و خيلى زود پيمان شكستيد، پس مرگ بر شما اى بندگان امت ! و اى پراكنده شدگان از احزاب ! و اى دوراندازان كتاب و تحريف كنندگان آيات ! و اى گروه گناهكار! و اى تفاله هاى شيطان ! و اى خاموش كنندگان سنّتها!
واى بر شما! آيا به اينان كمك مى كنيد و ما را وامى گذاريد؟! آرى ، به خدا! درخت غدر و نيرنگ در ميان شما ريشه دار است و شما بر آن پا گرفته ايد و اين درخت در ميان شما بارور و نيرومند شده است . پس شما پست ترين درختى هستيد كه بيننده مى نگرد و لقمه اى براى غاصبان هستيد. هان ! حرامزاده فرزند حرامزاده ! دو راه بيش نگذاشته است ؛ شمشير كشيدن يا تن به خوارى دادن ، كجا و ذلّت ! خداوند و رسولش و مؤ منان و دامنهاى پاك و غيرتمندان و نفوس ‍ بلند طبع ، آن را بر ما نمى پسندند كه اطاعت فرومايگان بر شهادت كريمان مقدم داشته شود. آگاه باشيد! من با اين خاندان با وجود كمى تعداد و خوددارى ياوران ، پيش مى روم ...)).
سپس حضرت به ابيات ((فروة بن مسيك مرادى )) متمثل شد:
((اگر شكست دهيم ، شيوه ما چنين بوده است و اگر شكست بخوريم ننگى نيست ؛ و از جبن ما نبوده است ، بلكه اجل ما به سر رسيده و دولت ديگران آغاز شده است ؛ به نكوهشگران ما بگوييد، هشيار شويد كه آنان نيز به سرنوشت ما دچار خواهند شد؛ هنگامى كه مرگ از گروهى فارغ شود، به گروه ديگرى خواهد پرداخت )).(85)
((هان ! به خدا قسم ! پس از اين جنايت ، فزون از سوار شدن بر اسب ، فرصت نخواهيد يافت كه چون سنگ آسيا سرگردان و مانند محور آن به لرزش ‍ درخواهيد آمد. اين عهدى است كه پدرم از جدّم رسول خدا( عليه السّلام ) بازگو نموده است پس كار خود را پيش گيريد، شريكانتان را بخوانيد و ابهام را از خودتان دور كنيد، سپس درباره هر آنچه خواهيد، انجام دهيد و فرصتى به من ندهيد. من به خداوند؛ پروردگارم و پروردگارتان توكل كرده ام . جنبنده اى نيست مگر آنكه در يد قدرت اوست همانا پروردگارم بر صراط مستقيم است )).
سپس حضرت دستانش را به دعا برداشت و گفت :
((پروردگارا! بارش آسمان را بر آنان قطع كن و آنان را دچار ساليان قحطى ، چون سالهاى يوسف كن و غلام ثقفى را بر آنان مسلط ساز تا به آنان جامهاى شرنگ بنوشاند كه آنان به ما دروغ گفتند و دست از يارى ما شستند. تويى پروردگار ما، بر تو توكل مى كنيم و به سوى تو مى آييم ...)).(86)
و اين خطابه انقلابى ، صلابت ، عزم نيرومند، دلاورى و استوارى امام را نشان مى دهد. در حقيقت اوباشانى را كه از او يارى خواستند تا آنان را از ظلم و ستم امويّين نجات دهد، تحقير مى كند چرا كه پس از روى آوردن حضرت به سوى آنان بر او پشت نموده و با شمشيرها و نيزه هايشان در برابر او قرار گرفتند تا خود را به سركشان ، ستمگران و خودكامگان نزديك نموده و بدون اينكه از آنان عدالتى ديده باشند، در كنار آنان شمشير كشيدند و بيعت خود را با امام شكستند. درخواست پسرمرجانه را كه متضمّن خوارى و تسليم است آنچه در قاموس بزرگترين نماينده كرامت انسانى و نواده رسول خدا، هرگز وجود ندارد باز پس مى زند، پسر مرجانه ذلّت و خوارى را براى امام ( عليه السّلام ) خواسته بود و دور باد از اينكه امام ( عليه السّلام ) پذيراى ننگ شده در حالى كه او نواده پيامبر كه درود خدا بر او و خاندانش باد و بالاترين الگوى كرامت انسانى است ؛ از اين رو آمادگى خود و خاندانش را براى جنگ و بجا گذاشتن قهرمانيهاى جاودانه و حفظ كرامت خود و امت اسلامى اعلام مى دارد. و امام صلّى اللّه عليه و آله فرجام كار آنها را اين گونه بيان كرد: آنان زندگى خوشى نخواهند داشت و به زودى خداوند كسى را بر آنان مسلط خواهد ساخت كه جام شرنگ در كامشان خواهد ريخت و دچار رنج و عذابى اليم خواهد كرد.
مدت كمى از ارتكاب اين جنايت گذشته بود كه پيش بينى امام محقق شد. قهرمان بزرگ ، ياور اسلام و سردار انقلابى ، ((مختار بن يوسف ثقفى )) بر آنان شوريد، وجودشان را از ترس و وحشت لبريز كرد و انتقامى سخت از آنان گرفت . ماءموران او آنان را تعقيب كردند و به هر كس دست يافتند به شكل هولناكى به قتل رساندند و تنها افراد معدودى موفق به فرار شدند.
پس از اين خطابه تاريخى و جاويد، سپاه ابن سعد خاموش ماند و بسيارى از آنان آرزو مى كردند اى كاش ! به زمين فرو مى رفتند.

جمعه 3 آذر 1391  3:07 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها