0

شهادت ابوالفضل العباس(ع)

 
hasantaleb
hasantaleb
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 58933
محل سکونت : اصفهان

شهادت ابوالفضل العباس(ع)


و هنگاميکه حضرت ابوالفضل تنهايي برادرش و کشته شدن ياران و بستگانش را که در راه خدا فدا شده بودند ديد رو به سوي امام حسين (عليه السلام) نمود تا براي پاي نهادن در مسير درخشان شهادت از وي کسب تکليف نمايد . امام به وي رخصت ندادند و با لحني حزين فرمودند :

\" تو علمدار مني ....\"
امام(عليه السلام) از بودن اباالفضل(عليه السلام) در کنار خويش به عنوان حامي و بازويي توانمند که از وي نيرنگ دشمنان را دور مي کرد احساس قدرت مي نمود ، اما ابالفضل(عليه السلام) اصرار نموده و عرض کرد :
\"سينه ام از اين منافقان به تنگ آمده و خواهان آنم که انتقامم را از ايشان بگيرم ... \"
سينه عباس(عليه السلام) با ديدن پيکر برادران و عمو زاده هاي به خون غلطيده اش بر روي ريگهاي صحراي کربلا اش به تنگ آمده و از زندگي روي گردان شده و اشتياقش براي خون خواهي ايشان و در نهايت ملحق شدن به خيل ايشان فزوني يافته بود .
امام (عليه السلام) از وي خواست تا براي کودکان حرم که تشنگي طاقشان را طاق نموده بود آب فراهم کند . پس آن يل بني هاشم رو به سنگدلان سپاه دشمن نمود و آنان را موعظه فرمود و آنان را از عذاب اللهي بيم داد و بعد از آن رو به پسر سعد گفت :
\"اي پسر سعد اين همان حسين فرزند دخت رسول خداست که اصحاب و اهل بيتش را کشتيد و آب را بر زن و فرزندانش بستيد . تشنگي جگرشان را سوخته ، پس جرعه اي آب به ايشان دهيد .\" وي در هيمن حال گفت :
\"بگذاريد به روم يا هند بروم و عراق و حجاز را براي شما واگذارم\"
سکوت مرگباري بر لشکريان بني سعد حکمفرما شد . همه بهت زده اند و آرزو ميکنند اي کاش زمين باز شود و آنان را ببلعد . ناگهان شمر بن ذي الجوشن آن پليد خبيث رو به عباس(عليه السلام) نمود و فرياد برآورد :
\" اي پسر ابو تراب اگر سراسر زمين را آب فرابگيرد ، تا در بيعت يزيد وارد نشويد اجازه نخواهم داد قطره اي از آن آب بنوشيد ...\"
خساست از حد گذشته و پليدي به حد غايت رسيده است . وجدانها همگي به حضيض پستي فرو رفته اند .
اباالفضل(عليه السلام) به سوي برادر بازگشت و وي را از عصيان قوم مطلع نمود . او صداي کودکاني را مي شنيد که از تشنگي فرياد \" العطش العطش \" سر داده بودند و کمک مي طلبيدند .
منظره کودکان لب خشکيده رنگ پريده اي که از شدت تشنگي با مرگ دست و پنجه نرم ميکنند شعله هاي خشم حضرت ابالفضل(ع) را برافروخت و آتش اندوه در درونش زبانه کشيد . پس از براي نجات کودکان با شجاعت وصف ناپذيري سوار بر اسب خويش شد و در حاليکه مشکي به همراه داشت به سوي کرانه هاي فرات به حرکت درآمد . وي لشکريان را مجبور به فرار نمود و حصار انساني لشکريان دشمن پيرامون فرات را در هم ريخت و در کنار نهر فرات از اسب پياده شد . جگرش از شدت تشنگي گداخته شده بود. پس جرعه اي از آن آب برداشت تا بنوشد که ناگهان ياد عطش برادر و زنان و کودکان حرم مانع از آن شد که آب را بنوشد . پس آب را به زمين ريخت و چنين گفت :


يا نفس من بعد الحسين هوني وبعده لا كنت أن تكوني
هذا الحسيـن وارد المنــــــون وتشربيـن بارد المعيـــن

يعني :
اي جان بعد از حسين بايد که بي ارزش شوي و بعد از او ديگر نبايد باشي(فنا شوي)
اي حسين به سوي مرگ پيش ميرود و تو قصد نوشيدن آب گوارا داري ؟!
همانا انسانيت و بشر دوستي بايستي در نهايت احترام ، اين روح بزرگ که به گوهر فضيلت آراسته شده است و درسهاي بزرگي را در زمينه کرامت انساني براي نسلهاي بعدي بجا نهاده است را ستايش نمايد .
اين ايثار که تمامي مرزهاي زمان ومکان را در نورديد از برترين ويژگيهاي ذاتي حضرت اباالفضل العباس(عليه السلام) بود که به وي حتي اين اجازه را هم نداد تا قبل از امام خويش آب بنوشد . به راستي آيا ايثاري از اين صادقانه تر قابل تصور است ؟؟
فخر بني هاشم پس از آنکه مشک را از آب پر نمود مغرورانه به سوي خيمه گاه حرم روانه شد .
مشک آب اکنون براي عباس (عليه السلام) از جان عزيزتر است . براي سالم رساندن مشک به خيام حرم با دشمنان خدا و پست ترين افراد بشر که مي خواهند مانع رسيدن آب به لب تشنگان اهل بيت شوند به پيکار مي پردازد و شماري از آنان را به هلاکت ميرساند و انسجام لشکر دشمن را مختل مي نمايد و در ميان آنان چنين رجز ميخواند :

لا أرهـب الموت اذ المـوت زقـا حتى أواري في المصاليت لقى
نفسي لسبط المصطفى الطهر وقا إني أنا العبـاس أغـدو بالســــــقا
ولا أخاف الشرّ يــوم الملتقى

يعني :
از مرگ نمي هراســـــــــم حتي اگر تلخ باشد حتي اگر در جنگ مرگ را با چشمان خويشتن ببينم
جانم را براي دفاع از نواده پيامبر(صلى الله عليه واله وسلم) فدا ميکنم و من همان عبـــــــــاس هستم که با آب ميروم
و در هنگام رودرويي از هيچ شري نمي هراسم
او با اين رجز خواني ، شجاعت مثال زدني خويش را به رخ دشمنان کشيد و نشان داد که از مرگ هراسي ندارد و با رويي گشاده براي دفاع از حق و فدا شدن براي برادرش و نواده رسول خدا (صلى الله عليه واله وسلم) از مرگ استقبال ميکند و به اينکه با آب به سوي حرم براي رفع عطش اهل بيت ميرود افتخار ميکند.
در آن هنگام که سربازان مرعوب دشمن که از رويارويي با وي ميگريزند و او شجاعت پدرش، فاتح خيبر و سرنگون کننده بقاياي شرک را يادآور مي شود ، فرومايه اي از اهل کوفه از پشت يک نخل مترصد او مي شود و از پشت سر ضربه اي به دست راست وي مي زند و آن را قطع مي نمايد .
آن خبيث دستي را قطع نمود که از آن خير و برکت بر محرومين و فقرا سرازير مي شد و با آن حق مظلومان باز ستانده مي شد . او بعد از اين اتفاق در ميدان نبرد چنين گفت :

والله ان قطعتـم يميني انّي أحامي أبداً عن ديني
وعن إمام صادق اليقين نجل النبيّ الطاهر الاَمين

به اين معنا که :
به خدا سوگند اگر دست راستم را قطع کرديد من همچنان از دينم حمايت ميکنم
و از امام راستگو و فرزند پيامبر پاک و امين حمايت مي نمايم
و با اين رجز خواني خويش خبر از اهداف بزرگ و آرمانهاي ارزشمندي داد که بخاطر آنها پيکار ميکند . اين اهداف و آرمانها چيزي جز دفاع از اسلام عزيز و امام مسلمين و بزرگ جوانان اهل بهشت نبودند.
عباس (عليه السلام) چيزي دور نشده بود که پليدي از پست ترين افراد بشر به نام حکيم ابن طفيل طائي که مترصد وي شده بود از پشت درخت نخلي به بيرون خزيد و بر دست چپ وي زد و آنرا نيز از بدن جدا نمود .
چنانچه بعضي از مورخين روايت کرده اند عباس (عليه السلام) مشک را به دندان مي گيرد وبي توجه به شدت زخمهاي وارده بر پيکرش و عطش جانفرسايش دوان دوان به سوي خيام حرم مي دود تا مگر آب را به لب تشنگان آل بيت رسول خدا برساند . به جرات مي توان گفت اين عمل نهايت مقام انسانيت ، شرف ، وفا و محبت است .
در همان حال که سقاي رشيد کربلا با پيکري بي دست به سوي خيمه گاه امام در حال دويدن بود ناگهان تيري به مشک آب اصابت مي نمايد و آب از مشک سرازير مي شود . پهلوان کربلا از حرکت باز مي ايستاد و با قبلي حزين مشک آب را که هر لحظه خالي تر مي شد نظاره گر مي شود. ناگاه پليدي با عمودي آهنين ضربه اي بر سر مبارکش مي زند و وي را بر خاک مي افکند .
اکنون آخرين لحظات است . عباس(عليه السلام) آخرين وداع را با برادرش ميکند و چنين ميگويد :
\"عليک مني السلام ابا عبدالله ....\"
نسيم خبررنج عباس (عليه السلام) را به برادر ميرساند . امام (عليه السلام) با قلبي آزرده و جگري سوخته بالفور به سمت نهر علقمه همانجا که اباالفضل (عليه السلام) بر زمين افتاده بود مي شتابد و صفوف دشمن را در هم مي کوبد و به کنار برادر مي رسد و خود را بر بدن برادر مي اندازد و بر پيکر پاره پاره وي که در حال جان دادن است به شدت اشک مي ريزد و مي گويد :
\"الآن انکسر ظهري و قلت حيلتي و شمت بي عدوي ...\"
به اين معني که \" امروز کمرم شکست و قدرتم کم شد و مورد شماتت دشمنان قرار گرفتم ...\"
امام همچنان خيره به پيکرنا توان برادر خويش که تمام اميدهايش نااميد شده است مينگرد و آرزو مي نمايد که اي کاش مرگ قبل از وي خودش را دريابد . سيد جعفر حلي اين اتفاقات را چنين به نظم در آورده است :

فمشى لمصرعه الحسين وطرفه بيـن الخيـام وبينـه مـتقســــــــــم
ألفـاه محجـوب الجمــــــال كـأنّه بـدر بمنحطـم الـوشيــــــــج ملثم
فأكب منحنيـاً عليـه ودمعــــــــه صبـغ البسيط كأنّمـــــا هـو عندم
قـد رام يلثمه فلم يـر موضعــــاً لـم يدمه عـضّ السلاح فيلــــــــثم
نـادى وقد ملاَ البـــوادي صيحة صـم الصخـور لهولهــــــــا تتألّم
أأخـي يهنيك النعيـــــم ولـم أخل ترضى بأن أرزى وأنت مـنـــعم
أأخي مـن يحمي بنـات محمــــد اذ صرن يسترحمن من لا يرحـم
مـا خلت بعدك أن تشلّ سواعدي وتكف بـاصرتي وظهري يقصم
لسـواك يـلطم بـالاَكف وهــــــذه بيض الضبا لك فـي جبيني تلطم
ما بين مصرعك الفضيع ومصرعي إلاّ كمـا أدعـوك قبـل وتنعـــم
هـذا حسامك من يذلّ بـه العــــــــــدا ولـواك هـذا مـن بـه يتقـــــدم
هونت يا باابن أبي مصارع فتيــــتي والجـرح يسكنـه الذي هـو آلم

يعني :
حسين به سوي قتلگاه برادر رفت در حاليکه نگاهش بين خيمه گاه و قتلگاه در حال جابجا شدن بود
لب هاي زيبايش (عباس(عليه السلام)) مخفي شده اند گويي که ماه زير پرتو نور پنهان شده است
اين پرتو نور رويش را پوشانده است و اشک خونين مثل شراب اين صورت را رنگين نموده است
خواست او را بپوشاند اما جايي را نيافت زيرا نيزه ها جاي سالمي روي بدنش به جا نگذاشته بودند
ازناراحتي فرياد زد بطوريکه صدايش صحرا را فراگرفت و حتي صخره هاي بيابان را حزين نمود
امام گفت : اي برادر آيا مي پسندي که بهشت نعيم ماوايت باشد و من از اين نعمت بي بهره باشم
اي برادر چه کسي دختران پيامبر را حمايت کند آنزمان که مجبور شوند از کسانيکه رحم درونشان نيست طلب حمايت کنند
بعيد نيست که پس از تو بازوهايم ناتوان شوند و چشمهايم نابينا و کمرم شکسته و خميده شود
فاصله زماني بين زمان به قتل رسيدن من و تو به کوتاهي صدا زدن تو از سوي من وپاسخ بلي از جانب توست
اين شمشير توست که دشمنان را خوار و ذليل نموده است و اگر تو نبودي کسي نمي توانست از آن شمشير استفاده کند
اي برادرم مرگ فرزندانم را برايم آسان نمودي زيرا که زخم تو به مراتب از مرگ فرزندانم برايم سخت تر است
و اين دقيقا شرح آنيست که بر سيدالشهدا (عليه السلام) بعد از فقدان برادرش رفته است .
شاعر ديگري بنام حاج محمد رضا ازري نيز با ابيات ديگري اين حادثه دردناک را توصيف نموده است :

وهـوى عليـه مـا هنـالك قائلاً اليوم بان عـن اليميـن حسـامها
اليـوم سـار عـن الكتائب كبشها اليوم بـان عـن الهـداة امـامها
اليـوم آل إلـى التفـرق جمعنـا اليـوم حلّ عـن البنود نـظامها
اليوم نـامت أعيـن بـك لـم تنم وتسهّـدت أخـرى فعـز منامها
اشقيق روحي هل تراك علمت ان غـودرت وانثالت عليك لئـامها
قد خلت اطبقت السماء على الثرى أو دكـدكت فـوق الربى أعلامها
لكـن أهـان الخطب عندي انني بك لاحق أمـراً قضـى علامهـا

يعني :
به سويش روان شد و با خود مي گفت امروز شمشير از دستش دور شد
امروز شير لشکر از لشکر دور شد و پيشواي هدايت شدگان از ايشان دور گرديد
امروز جمع متحد ما متفرق شد و نظم ارتش ما در هم ريخت
امروز چشماني که از هيبت تو ميترسيدند و نمي خوابيدند به خواب فرورفتند و چشماني که به اعتماد تو ميخوابيدند بي خواب شدند
اي برادر عزيزم آيا ميداني که رفتن تو بواسطه هجومي شديد از سوي پليدترين افراد قوم است
گوئيا آسمان و بزرگان قوم همگي به زمين خواهند افتاد .
اما آنچه مرگت را براي من آسمان ميکند کوتاهي زمان بين مرگ تو و مرگ من است آنچنان که علام الغيوب مقدر نموده است .
هر چه نويسندگان و شعرا تلاش کنند باز نمي توانند آنچنانکه بايد حق مطلب را ادا کنند و آن مصائبي را که بر امام رفته است را توصيف کنند . راويان مقاتل روايت ميکنند که امام هنگاميکه قصد بلند شدن از بالاي سر برادرش را داشته ، پاهاي مبارکش به شدت ناتوان شده بودند .
امام با چشماني اشکبار که صورتش را تر نموده بود به سمت خيام حرم روانه شد . در خيمه گاه دخترش سکينه به پيشوازش آمد و از وي سراغ عمويش عباس(عليه السلام) را گرفت : امام در اشکهايش غرق شد و با صدايي لرزان و منقطع سکينه را از شهادت عمويش مطلع نمود . صداي شيون و زاري سکينه در همه جا طنين انداز شد .
هنگاميکه شير زن کربلا و نواده رسول خدا (صلى الله عليه واله وسلم) خبر شهادت برادرش که هيچ گونه لطف و محبتي را از وي دريغ ننموده بود شنيد آثار مرگ در چهره اش نمايان شد .دست بر سينه داغدار خويش نهاد و فرياد سر داد :
\"اي واي برادرم ، اي واي عباسم ، واي بر پريشاني ما بعد از تو اي برادر و ....\"
چه فاجعه اي
چه مصيبتي
زمين از شدت شيون و گريه ضجه زد . زنان اهل بيت بر سر و صورت زنان به اين يقين رسيدند که بي حامي و پريشان شده اند.امام با ايشان در عزاداري همراهي نمود و چنين فرمود :
\" واي بر پريشاني ما بعد از توي اي اباالفضل....\"
بعد از فقدان برادر مهربان ، همراه و با وفاي خويش ، امام حسين (عليه السلام) شديدا احساس پريشاني و غربت نمود . اين مصيبت براي امام (عليه السلام) از تمام مصائبي که به او وارد شده بود سخت تر و سهمگين تر بود.
اي ماه بني هاشم الوداع
اي روشنايي هر شب تار خدا نگهدار
اي مظهر وفا و همراهي خدا حافظ
سلام خدا برتو آنروزي که متولد شدي و آن روزيکه شهيد شدي و آنروزي که برانگيخته خواهي شد


منبع: پايگاه اطلاع رساني حضرت ابوالفضل العباس(ع)

جمعه 3 آذر 1391  2:48 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها