0

حضرت عباس و برادرانش

 
hasantaleb
hasantaleb
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 58933
محل سکونت : اصفهان

حضرت عباس و برادرانش

حضرت ابا الفضل العباس (ع)

ولادت آن بزرگوار چنانكه در فرسان الهيجاء و ديگر كتابها آمده است در چهارم ماه شعبان سال بيست و ششم هجرى در مدينه طيبه بوده و چنانكه گفته‏اند:هنگام شهادت سى و چهار سال از عمر شريف آن حضرت گذشته بود.

گويند:نام مادر آن حضرت،فاطمه،دختر حزام بن خالد از قبيله كلاب بود و به«ام البنين»مشهور گرديد،ولى مؤلف قاموس الرجال گويد:ظاهر از روايات دانشمندان آن است كه«ام البنين»اسم آن بانوى محترمه بوده نه كنيه‏اش،و الله العالم.

در كتاب عمدة الطالب روايت شده كه امير المؤمنين (ع) به برادرش عقيل كه عالم به‏انساب عرب بود،فرمود:

«انظر الى امرأة قد ولدتها الفحول لأتزوجها فتلد لى غلاما فارسا »

[بنگر به بانويى كه پدران شجاعى داشته باشد تا من او را به همسرى خود درآورم و براى من پسر دلير و شجاعى بياورد!]

و عقيل بدان حضرت عرض كرد:با«ام البنين كلابيه»ازدواج كن كه در ميان عرب از پدران او شجاعتر كسى را سراغ ندارم.

القاب آن حضرت:ابا الفضل و ابو القربه و به خاطر زيبايى و جمالى كه داشت به قمر بنى هاشم و ماه فرزندان هاشم مشهور و ملقب گرديد.

در شمايل آن حضرت،ابو الفرج در مقاتل الطالبيين گفته:

عباس بن على،مردى خوش صورت و زيبا روى بود و چون سوار بر اسب مى‏شد،پاهاى مباركش به زمين كشيده مى‏شد و به او«قمر بنى هاشم»مى‏گفتند و پرچم لشكر حسين (ع) در روز عاشورا به دست او بود.

شمه‏اى از فضايل آن بزرگوار

كسى كه واقعه جانگداز كربلا را خوانده باشد و داستان غم‏انگيز طف را مطالعه كرده و يا شنيده باشد،عظمت مقام،ايثار،شهامت،مردانگى،شجاعت و فضايل حضرت ابا الفضل (ع) را بخوبى دريافته و شنيده است...

آنجا كه چون در عصر تاسوعا از سوى عبيد الله امان نامه براى آن حضرت و برادرانش آوردند،فرمود :

«لا حاجة لنا فى امانكم،أمان الله خير من امان ابن سمية »

[ما را نيازى در امان شما نيست و امان خدا بهتر از امان پسر سميه است!]

و به شمر كه حامل آن امان نامه بود فرمود:

«لعنك الله و لعن امانك!أتؤمنونا و ابن رسول الله لا امان له ؟»

[خدا تو را و امانى كه براى ما آورده‏اى لعنت كند،آيا به ما امان مى‏دهيد و فرزندرسول خدا امان ندارد؟ [1] ]

و آنجا كه چون امام (ع) به ياران خود فرمود:...من به همه شما رخصت رفتن دادم و همه شما آزاديد كه برويد و بيعتى از من بر گردن شما نيست...!

ابو الفضل (ع) آغاز به سخن كرده گفت:

«لم نفعل ذلك لنبقى؟لا أرانا الله ذلك أبدا »!

[براى چه اين كار را بكنيم؟براى اينكه مى‏خواهيم پس از تو زنده بمانيم!هرگز خداوند آن روز را براى ما نياورد!...]

و آنجا كه وقتى روز عاشورا با آن دلاورى و شجاعت بى‏نظير چند هزار لشكر دشمن را كه همچون سدى آهنين راه شريعه فرات را بسته بودند شكافت و خود را به وسط شريعه رسانيد با آن همه تشنگى و عطشى كه داشت تنها به خاطر مواسات با

برادر بزرگوارش آب نياشاميد و آبى را كه تا نزديك دهان نيز آورده بود،مجددا روى آب شريعه ريخت و با لب تشنه از ميان درياى آب بيرون آمد [2] ...شايد همه فضايل را بتوان در همان يك جمله‏اى كه ابا عبد الله الحسين (ع) در غروب تاسوعا بدو فرمود،خلاصه كرد،زيرا همان يك جمله كوتاه همه فضايل و كمالات را در بر دارد،و آن جمله‏اى است كه شيخ مفيد (ره) و ديگران نقل كرده‏اند كه چون عصر تاسوعا دستور جنگ از سوى عبيد الله به پسر سعد رسيد،لشكر كوفه را به سوى حرم امام (ع) حركت داد تا با آنها بجنگند...

در اينجا بود كه امام (ع) به برادرش عباس فرمود:

«اركب بنفسى أنت يا أخى حتى تلقاهم و تقول لهم:ما لكم و ما بدالكم و تسئلهم عما جاء بهم ...»!

[جانم به قربانت اى برادر،سوار شو و به نزد اينان برو و به آنها بگو شما را چه شده و چه مى‏خواهيد؟و از سبب آمدن آنها بدين سو پرسش كن...]

و به دنبال آن داستان آمدن ابا الفضل را با بيست سوار به نزد لشكريان پسر سعد و گفتگوى آنها را ذكر كرده‏اند كه ما ان شاء الله در جاى خود مشروحا بيان خواهيم داشت.

و همان جمله معروفى را كه امام حسين (ع) در شهادت آن بزرگوار و در بالين او فرمود و در جاى ديگر چنين سخنى بر زبان نياورد گواه ديگرى بر مقام و عظمت اوست كه فرمود:

«الآن انكسر ظهرى و قلت حيلتى »!

[الآن كمرم شكست و چاره‏ام كم شد!]

و آن شاعر عرب نيز درباره آن بزرگوار گفته:

 

أحق الناس أن يبكى عليه‏ فتى ابكى الحسين بكربلاء [3]
أخوه و ابن والده على‏ ابو الفضل المضرج بالدماء [4]

 

و من واساه لا يثنيه شى‏ء و جادله على عطش بماء [5]

و همان رجزى را كه هنگام افتادن دست راست بر زبان جارى كرد و فرمود:

 

و الله ان قطعتموا يمينى‏ انى احامى أبدا عن دينى‏
و عن امام صادق اليقين‏ نجل النبى الطاهر الامين

و هنگام افتادن دست چپ و فرود آمدن بر زمين و آن سخت‏ترين دقايق زندگى آن روحيه عالى و ايمانى خود را در قالب رجزى ديگر اين گونه بيان مى‏فرمايد:

 

يا نفس لا تخشى من الكفار و ابشرى برحمة الجبار
مع النبى السيد المختار مع جملة السادات و الاطهار
قد قطعوا ببغيهم يسارى‏ فأصلهم يا رب حر النار

يك داستان شنيدنى

در منتخب التواريخ آمده است كه حاج محمد رضاى ارزى از مرثيه سرايان عرب و مادحان اهل بيت (ع) است كه هنگامى خواست در شهادت قمر بنى هاشم (ع) از زبان امام حسين (ع) مرثيه‏اى بسرايد و اين مصرع را گفت:

«يوم أبو الفضل استجار به الهدى»كه معنايش آن بود كه روز عاشورا آن روزى بود كه امام هدايت حضرت سيد الشهدا (ع) به ابا الفضل پناه برد.

و پس از اينكه آن را سرود به فكر افتاد كه شايد اين مطلب صحيح نباشد كه امام (ع) به ابو الفضل پناه برده باشد...!و به همين خاطر دنباله آن را نگفت و از سرودن قصيده خوددارى كرد.

و چون شب شد امام حسين (ع) را به خواب ديد كه بدو فرمودند آنچه گفته‏اى صحيح است و مصرع دوم را نيز خود آن حضرت گفت و بدان ضميمه كرد و آن مصرع اين است كه فرمود:

«و الشمس من كدر العجاج لثامها »

[در آن روز خورشيد از تيرگى غبارش نقابى پيدا كرده بود.]

ارزى كه اين خواب را ديد به دنبال آن اشعارى سرود كه چند بيت آن چنين است:

 

فمن المعزى السبط سبط محمد بفتى له الاشراف طأطأ هامها
و اخ كريم لم يخنه بمشهد

حيث السراة كبابها اقدامها

اليوم سار عن الكتائب كبشها اليوم غاب عن الهداة امامها
اليوم آل الى التفرق جمعنا اليوم حل عن البنود نظامها
اليوم خر عن الهداية بدرها اليوم غب عن البلاد غمامها
اليوم نامت اعين بك لم تنم‏ و تسهرت اخرى فعز منامها

از زبان امام سجاد عليه السلام

شيخ صدوق (ره) در كتاب خصال به سند خود از امام سجاد (ع) روايت كرده كه فرمود:

«رحم الله العباس يعنى ابن على فلقد آثر و أبلى و فدى أخاه بنفسه حتى قطعت يداه فأبدله الله بهما جناحين يطير بهما مع الملائكة فى الجنة كما جعل لجعفر بن ابى طالب،و إن للعباس عند الله تبارك و تعالى لمنزلة يغبطه بها جميع الشهداء يوم القيامة ...» [6]

[خداى رحمت كند عباس بن على (ع) را كه ايثار كرده و به بلا آزمايش شد و جان خود را در راه برادرش فدا كرد تا آنجا كه دو دست او جدا گرديد و خداوند به جاى آنها دو بال به او عنايت فرمود كه در بهشت با فرشتگان پرواز مى‏كند،همان گونه كه‏دو بال به جعفر بن ابى طالب عنايت فرمود...

و براستى كه براى عباس (ع) در پيشگاه خداى تبارك و تعالى منزلت و مقامى است كه همه شهيدان در روز قيامت بدان منزلت غبطه مى‏خورند.]

و از زبان امام صادق (ع) در زيارتنامه آن حضرت بشنويد:

و شايد بهترين فضيلتها را در زيارتنامه آن حضرت كه ابن قولويه از امام صادق (ع) در زيارت آن بزرگوار نقل كرده،بشنويد كه مى‏فرمايد:چون بر در روضه آن نمونه والاى ايثار و شهادت ايستادى سخن را از اينجا آغاز كن و بگو:

«سلام الله و سلام ملائكته المقربين و أنبيائه المرسلين و عباده الصالحين و جميع الشهداء و الصديقين و الزاكيات الطيبات فيما تغتدى و تروح عليك يابن امير المؤمنين ...»

[درود خدا و درود فرشتگان مقرب خدا و پيمبران مرسل و بندگان صالح و شايسته او و همه شهيدان و راستى پيشه‏گان و درودهاى بس پاكيزه در آنچه صبح كند و عصر كند بر تو اى پسر امير مؤمنان...]

تا آنجا كه فرمود كه در زيارت آن حضرت مى‏گويى:

«السلام عليك ايها العبد الصالح المطيع لله و لرسوله و لامير المؤمنين و الحسن و الحسين (ع) ...أشهد و أشهد الله انك مضيت على ما مضى به البدريون و المجاهدون فى سبيل الله،المناصحون له فى جهاد أعدائه،المبالغون فى نصرة اوليائه،الذابون عن أحبائه،فجزاك الله افضل الجزاء و اكثر الجزاء و أوفر الجزاء و أوفى جزاء احد ممن و فى ببيعته،و استجاب له دعوته و اطاع ولاة امره،اشهد انك قد بالغت فى النصحية و اعطيت غاية المجهود،فبعثك الله فى الشهداء،و جعل روحك مع ارواح السعداء،و اعطاك من جنانه أفسحها منزلا،و أفضلها غرفا،و رفع ذكرك فى عليين و حشرك مع النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحين،و حسن اولئك رفيقا،أشهد انك لم تهن و لم تنكل،و انك مضيت على بصيرة من امرك مقتديا بالصالحين و متبعا للنبيين ...»

[سلام بر تو اى بنده صالح و شايسته و فرمانبر خدا و پيامبرش و امير مؤمنان و حسن و حسين (ع) ...گواهى دهم و خداى را گواه مى‏گيرم كه تو همان راه را رفتى كه بدريان‏و مجاهدان در راه خدا رفتند و آنها كه در جهاد با دشمنان خدا خير خواهى كرده و در يارى اولياى خدا هيچ گونه كوتاهى نكرده و از دوستان خود سرسختانه دفاع كردند.

پس خدايت پاداش دهد برترين پاداش و بيشترين پاداش و كاملترين پاداش و وافى‏ترين پاداشى را كه خدا به يكى از كسانى دهد كه به بيعت خود وفا كرده و دعوت او را پذيرفته و از واليان امر اطاعت كرده است.

گواهى دهم كه تو در خيرخواهى كوتاهى نكردى و نهايت تلاش را مبذول داشتى،پس خدا تو را با شهيدان مبعوث فرمايد و روح و روانت را با ارواح سعيدان قرار دهد و از بهشتهاى خود فراخترين جايگاه و برترين غرفه‏ها را به تو عنايت فرمايد و نام تو را در ميان آنها كه والا مقام هستند بالا برد و تو را با پيمبران و صديقان (راستى پيشه‏گان) و شهيدان و شايستگان محشور فرمايد و آنها چه خوب رفيقانى هستند...

گوهى دهم كه تو براستى سستى و كوتاهى نكردى و از دشمن باز نايستادى و براستى كه در اين راه از روى بصيرت و بينايى كامل از كار خود گام نهاده و رفتى،اقتدا كننده به صالحان و شايستگان و پيرو پيمبران و فرستادگان پروردگار بودى...]

و در پايان زيارت و پس از نماز آن دعايى را تعليم فرمود كه در ضمن درباره آن حضرت مى‏گويى :

«...أشهد لقد نصحت لله و لرسوله و لأخيك فنعم الأخ المواسى...فنعم الصابر المجاهد المحامى الناصر،و الاخ الدافع عن أخيه المجيب الى طاعة ربه،الراغب فيما زهد فيه غيره من الثواب الجزيل و الثناء الجميل ...»

[گواهى دهم كه تو براستى براى خدا و برادرت خير خواهى كردى و چه نيكو برادر مواسات كننده‏اى بودى...!و چه خوب شكيبا و مجاهد (در راه خدا) و حمايت كننده و ياور و برادر دفاع كننده از برادر خود بودى كه فرمان پروردگار خود را پذيرفتى و در آنچه ديگران بدان بى‏رغبت بودند،تو بدان راغب و علاقه‏مند بودى كه همان پاداش برجسته و ثناى زيباى الهى بود.. .]

و براستى كسى كه در همين چند جملهـكه ما از زيارتنامه آن بزرگوار انتخاب‏كرديمـدقت كند كمال بزرگوارى و عظمت و مقام والاى آن بزرگوار را در مى‏يابد و ما را از توضيح بيشتر بى‏نياز مى‏كند.

در زيارت ناحيه مقدسه

اين مقام مواسات ابو الفضل (ع) با برادر بزرگوار خود در زيارت ناحيه مقدسه هم آمده كه فرمايد:

«السلام على أبى الفضل العباس بن امير المؤمنين،المواسى أخاه بنفسه،الآخذ لغده من أمسه،الفادى له،الواقى الساعى اليه ...»

[سلام بر أبى الفضل العباس فرزند امير مؤمنان،آنكه با جان خود نسبت به برادرش مواسات كرد،و از گذشته‏اش براى آينده توشه برگرفت،آنكه خود را فداى برادر كرد و جان خويش را سپر او قرار داده و به سوى او سعى و تلاش كافى نمود...]

از زبان يكى از نويسندگان روز بشنويد.

باقر شريف قريشى،نويسنده عرب زبان معاصر،در كتاب حياة الامام حسين بن على (ع) مى‏نويسد :در تاريخ انسانيت،در گذشته و امروز،برادرى و اخوتى صادقتر و فراگيرتر و باوفاتر از برادرى ابو الفضل نسبت به برادر بزرگوارش امام حسين (ع) نمى‏توان يافت كه براستى همه ارزشهاى انسانى و نمونه‏هاى بزرگوارى را در برداشت!

و بارزترين نمونه اين برادرى و اخوت بى‏نظير را مى‏توان در ايثار و مواسات و فداكارى آن بزرگوار مشاهده كرد،زيرا حضرت ابو الفضل درباره برادرش بزرگترين ايثار را انجام داده و جان خود را فداى او كرد و در سخت‏ترين بلاها و آزمايشهاى الهى و پيش آمدهاى بزرگ با آن حضرت مواسات كرد و اين مواسات بزرگ را امام زين العابدين (ع) با بيان گويا و رسايى اعلام فرموده،آنجا كه فرمايد:

«رحم الله عمى العباس فلقد آثر و أبلى ...» [7]

و اين برادرى و اخوت بى‏ريا و صادقانه شگفت و اعجاب همه مردم را برانگيخته‏و در همه زمانها به عنوان ضرب المثل از آن ياد شده،چنانكه يكى از نواده‏هاى آن بزرگوار يعنى فضل بن محمد [8] در اين باره گويد:

«احق الناس أن يبكى عليه...» [9]

نويسنده مزبور پس از ذكر اشعار ديگرى نيز از كميت شاعر گويد:

براستى كه ابو الفضل درجات بسيارى از تقوى و دين را دارا بود و لمعات نور چنان در چهره زيبا و بزرگوارش آشكار بود كه به«قمر بنى هاشم»لقب يافت.چنانكه در مبارزه نيز از پهلوانان نامى و مبارزان مشهور اسلام بود و چنان بود كه هرگاه بر اسب فربه و درشت هيكلى سوار مى‏شد پاهاى مباركش بر زمين كشيده مى‏شد...

و از پدر بزرگوار خود صفت شجاعت و دست و پنجه نرم كردن با پهلوانان را به ارث برده بود ...

امام (ع) در واقعه طف سپهسالارى لشكر خود را به او واگذار فرموده و پرچم جنگ را بدو سپرد و او نيز به خوبى آن را به اهتزاز در آورده و از آن دفاع كرد و سخت‏ترين كارزارها را انجام داد.و چون تنهايى برادر را مشاهده فرمود و ديد كه ياران و نزديكان از خاندان آن حضرت كه خويشتن را به خداى خود فروخته بودند به شهادت رسيده‏اند،پيش آن بزرگوار آمده و رخصت طلبيد تا مصير نورانى خود را ديدار كند،ولى امام بدو رخصت نداد و با آوازى دردناك فرمود:

«أنت صاحب لوائى »!

[تو پرچمدار منى!]

و براستى كه امام (ع) تا وقتى ابو الفضل زنده بود نيرومندى ديگرى را در خود احساس مى‏كرد و او همانند لشكرى در كنار آن بزرگوار بود كه از وى حمايت و دفاع مى‏كرد...ولى ابو الفضل در اين باره اصرار كرده،عرض كرد:

«لقد ضاق صدرى من هؤلاء المنافقين و اريد أن اخذ ثارى منهم»[براستى كه سينه‏ام از اين منافقان تنگ شده و مى‏خواهم انتقام خود را از ايشان بگيرم!]

آرى!ابو الفضل سينه‏اش گرفته و از زندگى خسته و سير شده بود و هنگامى كه مشاهده فرمود ستارگان درخشانى همچون برادران و برادرزادگان و عموزادگانش قطعه قطعه و قلم شده‏اند روى ريگهاى كربلا ريخته در اين وقت بود كه شوق ديدار آنها و انتقام خونشان جان ابو الفضل را سوخت و از امام رخصت تحصيل آب براى كودكان معصومى كه تشنگى رمق آنها را گرفته و روى زمين ريخته بودند گرفت و آن گاه در برابر آن مردم مسخ شده از انسانيت آمده و پسر سعد را مخاطب ساخته فرمود:

«يا بن سعد هذا الحسين بن بنت رسول الله (ص) قد قتلتم اصحابه و أهل بيته،و هؤلاء عياله و أولاده عطاشى،فاسقوهم من الماء،قد أحرق الظمأ قلوبهم ...»

[اى پسر سعد اين حسين،پسر دختر رسول خداست،كه شما ياران و خاندان او را به قتل رسانديد و اين عيال و اولاد او هستند كه تشنه كام‏اند،بياييد و آنها را سيراب كنيد كه براستى تشنگى دلهاشان را آتش زده!]

سخنان گرم و جانسوز ابو الفضل آن مردم دور از انسانيت را به فكر فروبرد و برخى را به گريه انداخت تا اينكه آن مرد پست خبيث يعنى شمر بن ذى الجوشن نزديك آمده گفت:

«يابن أبى تراب لو كان وجه الارض كله ماءا و هو تحت ايدينا لما سقيناكم منه قطرة الا ان تدخلوا فى بيعة يزيد...»

[اى پسر ابى تراب اگر روى زمين همه را آب بگيرد و همه در اختيار ما باشد،قطره‏اى از آن به شما نخواهيم داد تا در بيعت يزيد در آييد!]

ابو الفضل كه آن گفتار ناهنجار را شنيد به سوى برادر بازگشت و سركشى و طغيان آن قوم بخت برگشته را براى آن حضرت بازگو كرد و در اين هنگام بود كه فرياد كودكان معصوم امام را از خرگاه شنيد كه فرياد مى‏زدند:«العطش،العطش!»ابو الفضل كه آن منظره را ديدـو چه منظره هولناك و دلخراشى ديد!ـكودكانى را ديد كه لبها خشكيده،رنگها پريده و از شدت تشنگى به حال مرگ افتاده‏اند...اينجا بود كه آتشى در دل ابو الفضل افتاد و شراره‏اش اعماق وجود آن بزرگوار را سوزاند و بلادرنگ بر اسب تندرو خويش سوار شد و مشك را به دوش انداخت و شريعه فرات را هدف قرار داده و با شهامت بى‏نظيرى كه از خود نشان داد،حصارى را كه دشمن بر كنار فرات از آن مردم دور از انسانيت تشكيل داده بود،شكافت و شجاعتهاى پدر بزرگوار خود،فاتح خيبر را به ياد آنها آورد...

و بدين ترتيب وارد شريعه شد در حالى كه تشنگى قلب شريفش را شكافته بود...

در اين وقت دستها را زير آب برد و مشتى برگرفت تا بياشامد،ولى در اين حال به ياد عطش برادر و زنان و كودكان همراه آن بزرگوار افتاد و آب را روى آب ريخته و از نوشيدن آب خوددارى كرده با خود گفت:

 

يا نفس من بعد الحسين هونى‏ و بعده لا كنت أن تكونى‏
هذا الحسين وارد المنون‏ و تشربين بارد المعين‏

تا الله ما هذا فعال دينى

و براستى كه انسانيت در تمام ابعاد و همه زمانها به چنين روح بزرگى كه در دنياى فضيلت و اسلام تربيت يافته با كمال خضوع و سرفرازى درود مى‏فرستد...روح بزرگى كه به همه نسلهاى انسانيت بزرگترين درس بزرگوارى را داده و والاترين نمونه‏هاى آن را نمايان مى‏سازد.

و براستى كه اين ايثار بى‏نظيرى كه مرز زمان و مكان را شكسته و از همه جا گذشته از بارزترين خلقيات كمالات ابو الفضل است كه عواطف آكنده از دوستى و علاقه شديدش به برادر مانع وى از آشاميدن آب قبل از آن حضرت مى‏گردد!

كدام ايثارى از اين والاتر!و كدام گذشتى از اين بى‏رياتر و خالصتر كه جان خود را به جان برادر آميخته و روح خود را با روح آن امام بزرگوار پيوند زده و هيچ دوگانگى ميان وجود خود و وجود وى نمى‏بيند!؟آرى آن افتخار دودمان هاشم،مشك خود را پر از آب كرده و به سوى خيمه‏گاه روان شد،مشك آبى كه براى او از حيات و زندگى گرانقدرتر و ارزشش بيشتر بود و در اينجا بود كه با دشمن بسختى درگير شد و آن جانوران به صورت انسان،گرداگردش را حلقه‏وار گرفتند تا آب را به لب تشنگان اهل بيت نرساند...

در آن هنگام بود كه آن شير بيشه شجاعت شمشير از نيام كشيد و طعم مرگ ننگينشان را به كامشان چشانيد،سرها بود كه به بازوى توانايش درو مى‏شد و دلاورانى بودند كه با يك حركت آنها را از جا بر مى‏كند و به هوا پرتاب مى‏نمود،و رجز مى‏خواند:

 

لا أرهب الموت اذ الموت زقا حتى أوارى فى المصاليت لقى‏
نفسى لسبط المصطفى الطهر وقا انى انا العباس اغدو بالسقا
و لا اخاف الشر يوم الملتقى

و آن هنگام بود كه آن شجاعت بى‏نظير و قهرمانانه خود را آشكار كرد و نه تنها از مرگ نمى‏هراسيد بلكه با چهره‏اى گشاده و لبى خندان به استقبال مرگ مى‏رفت تا از حق مسلم و از برادر بزرگوارش كه پيشرو عدالت اجتماعى در روى زمين بود،دفاع كند و اين افتخار را هم داشت كه مشكى پر از آب به همراه دارد تا لب تشنگان اهل بيت رسول خدا را سيراب كند...

لشكر باطل با مشاهده آن شجاعت بى‏نظير منهزم گشت و رعب و وحشت آن منظره آنها را فرارى داد،زيرا ابو الفضل (ع) شجاعتى را بروز داد كه فوق حد تصور و غير قابل توصيف بود و آنها يقين پيدا كردند كه از مقاومت در برابر او عاجز و ناتوان‏اند و نمى‏توانند با وى رو در رو و مواجه گردند...

در اين وقت آن شخص فرومايه و پست و ترسو،يعنى زيد بن رقاد جهنى در پشت نخله‏اى كمين كرد و ناجوانمردانه از پشت دست راست آن شير مرد را قطع نمود.آن دستى را بريد كه سخاوتمندانه به مردم كمك مى‏نمود و از حقوق مظلومان و درماندگان مردانه حمايت مى‏كرد،ابو الفضل اعتنايى به دست راست خود نكرد و همچنان پيش مى‏رفت و رجز مى‏خواند:

 

و الله ان قطعتموا يمينى‏ انى احامى ابدا عن دينى...

و با اين رجز،آن هدف بزرگ و عالى خود را كه به خاطر آن مبارزه و جهاد مى‏كرد معرفى نمود و نشان داد كه به منظور دفاع از دين و حمايت از امام مسلمين مبارزه كرده و مى‏جنگد.

ابو الفضل (ع) چيزى از آن مكان دور نشده بود كه پليد ديگرى از پليدان بشريت يعنى حكيم بن طفيل طائى كمين كرد و دست چپ آن بزرگوار را نيز جدا نمود و در پاره‏اى از مقاتل آمده كه در اين وقت آن حضرت بند مشك را به دندان گرفت و مى‏كوشيد تا آن آب را به لب تشنگان اهل بيت برساند،بى آنكه توجهى به حال خود داشته باشد،از آن خون بسيارى كه از بدن شريفش مى‏ريخت و دردى كه از زخمهاى وارده احساس مى‏كرد و تشنگى بسيارى كه بر او غلبه كرده بود...

بايد گفت:اين بالاترين درجه وفادارى و محبت و دوستى يك انسان است كه در طول تاريخ جامعه انسانيت توانسته است بدان برسد...

در همين حالى كه بشدت تلاش مى‏كرد تا بر هدف انسانى خود برسد كه تير شومى به مشك خورد و آبها روى زمين ريخت و ابو الفضلـآن شجاع مرد افكنـبا هاله‏اى از غم و اندوه ايستاد ...!زيرا براى آن بزرگوار اندوه ريختن آب از آن شمشيرها و نيزه‏ها سخت‏تر و دردناك‏تر بود...در اين وقت پليد ديگرى جلو رفت و عمودى از آهن بر فرق مباركش زد كه آن را شكافت و آن بزرگوار از بالاى اسب به زمين افتاد و در آن حال درود خود را براى برادر فرستاد و آخرين وداع را با برادر كرده و گفت:

«عليك منى السلام!ابا عبد الله»!

[درود من بر تو اى ابا عبد الله!]

اين پيام جانسوز به امام رسيد و قلب مباركش را شكافت و با دلى آكنده از اندوه و قامتى خم شده از غم به سوى ميدان حركت كرد و با اسب تندروى خويش صفوف دشمن را شكافت و در حالى كه روح بزرگ ابو الفضل در حال پرواز به عالم قدس بود،در برابر بدن شريفش قرار گرفت و خود را بر آن جسم شريف افكند و شروع به بوييدن وى كرده و اشكان ديدگانش را پاك كرده و همچون كسى كه پاره‏هاى جگرقطعه قطعه خود را به وسيله الفاظ بيرون بريزد،فرمود:

«الآن انكسر ظهرى و قلت حيلتى »!

امام (ع) خيره بر آن جسد قطعه قطعه مى‏نگريست و آن برادرى صادقانه و وفاى بى‏نظير و شهامت بى‏سابقه‏اش را ياد مى‏كرد...و آن همه آرزو را پراكنده و بر باد رفته مى‏ديد و آنچه بار سنگين آن كوه اندوه را بر آن بزرگوار آسان مى‏نمود،اين

بود كه مى‏دانست بزودى به برادر از دست رفته خواهد پيوست و جز چند لحظه اندك پس از وى زنده نخواهد ماند!چند لحظه‏اى كه براى امام (ع) همچون چند سال مى‏گذشت و آرزو مى‏كرد كه پيش از آن از اين جهان رفته و مرگ او را ربوده بود!

آن امام مصيبت زده و محزون از كنار جنازه برادر برخاست در حالى كه نيروى بدنى او در هم شكسته و قدرت برداشتن گامها را نداشت و آثار شكستگى و اندوه بسيار در چهره نازنينش آشكار بود و همچنان با چشمى اشكبار به سوى خيمه‏ها روان شد،در اين وقت سكينه به استقبال پدر آمده و گفت:

«أين عمى»؟

[عمويم كجاست!]

امام (ع) در حالى كه غرق در گريه و اندوه بود،خبر شهادت عمويش را به وى داد و چون اين خبر دردناك به دختر رسول خدا،زينب كبرى (س) رسيد،يكباره بى‏تاب شد و دست بر قلب پريشان خود نهاده فرياد زد:

«وا أخاه،وا عباساه،وا ضيعتنا بعدك !».

امام (ع) نيز با خواهر غمديده‏اش در نوحه‏خوانى بر برادر شريك گشته و ناله را سر داده فرمود:

«وا ضيعتنا بعدك يا ابا الفضل »!

آرى امام (ع) بتنهايى و بى‏كسى خود پس از برادر واقف گشته بود،زيرا برادرى رااز دست داده بود كه به تمام وظايف برادرى عمل كرده و چيزى را در اين راه فروگذار نكرده بود !

درود بى‏حد بر تو و بر سيره پسنديده و آموزنده‏ات اى ابا الفضل،كه بدان منزلگاه والاى خود رفتى و راه بزرگى را كه در پيش داشتى مردانه پيمودى و براستى كه تو از بزرگترين و درخشنده‏ترين و فداكارترين شهيدان در پيشگاه خداى تعالى هستى!

«و سلام عليك يوم ولدت،و يوم استشهدت،و يوم تبعث حيا» [10]

زندگانى اميرالمؤمنين عليه السلام ص 760

سيدهاشم رسولى محلاتى

ياران على (ع)

[1] - و در نقل ديگرى است كه عباس (ع) بدو فرمود: «تبت يداك و بئس ما جئتنا به من أمانك يا عدو الله أتأمرنا أن نترك اخانا و سيدنا الحسين (ع) و ندخل فى طاعة اللعناء و اولاد اللعناء؟»! مرگ بر تو!و چه بد امانى براى ما آورده‏اى اى دشمن خدا!آيا به ما دستور مى‏دهى كه برادر و سرور خود حسين (ع) را رها كرده و تحت اطاعت ملعون فرزند ملعونان درآييم! (منتخب التواريخ .ص 258) .

[2] - در بحار الانوار اين گونه نقل شده: «...فلما أراد ان يشرب غرفة من الماء ذكر عطش الحسين (ع) و أهل بيته فرمى الماء و ملاء القربة...»كه ترجمه‏اش همان بود كه در بالا ذكر شد. و آن شاعر عرب نيز در اين باره گويد: بذلت أيا عباس نفسا نفيسة لنصر حسين عز بالجد عن مثل‏ ابيت التذاذ الماء قبل التذاذه‏ فحسن فعال المرء فرع على الاصل‏ فأنت أخو السبطين فى يوم مفخر و فى يوم بذل الماء أنت ابو الفضل و اين هم اشعارى از شاعر پارسى زبان در اين باره: پر كرد مشك و پس كفى از آب بر گرفت‏ مى‏خواست تا كه نوشد از آن آب خوشگوار آمد به يادش از جگر تشنه حسين‏ چون اشك خويش ريخت ز كف آب خوشگوار شد با لبان تشنه ز آب روان برون‏ دل پر ز جوش و مشك بدوش آن بزرگوار كردند جمله حمله بر آن شبل مرتضى‏ يك شير در ميانه گرگان بى‏شمار يك تن كسى نديده و چندين هزار تير يك گل كسى نديده و چندين هزار خار

[3] - شايسته‏ترين كسى كه سزاوار است مردم بر او بگريند آن جوانى است كه شهادتش حسين (ع) را در كربلاء به گريه انداخت.

[4] - يعنى برادر و فرزند پدرش،على (ع) كه همان ابو الفضل بود كه در خون خود آغشته گرديد .

[5] - كسى كه با برادر خود مواسات كرد و چيزى نتوانست جلوى او را بگيرد تا آنجا كه با وجود تشنگى خود آب نخورد و به او كرم و بزرگوارى كرد. (مقاتل الطالبيين،صص 82ـ81) . و در صفحات آينده خواهد آمد كه اين اشعار از يكى از احفاد و نوادگان حضرت ابو الفضل (ع) يعنى محمد بن فضل بن فضل بن حسن بن عبيد الله بن عباس است.

[6] - خصال صدوق،ج 1،ص .68

[7] - اين حديث شريف در چند صفحه قبل از اين با ترجمه‏اش گذشت.

[8] - وى فضل بن محمد بن حسن بن عبيد الله بن عباس (ع) است.

 

جمعه 3 آذر 1391  2:40 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها