0

یه شوخی ...

 
alipaidar
alipaidar
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : اردیبهشت 1391 
تعداد پست ها : 355
محل سکونت : اصفهان

یه شوخی ...

یه بچه بسیجی بود خیلی اهل معنویت و دعا بود. برای خودش یه قبری كنده بود. شب‌ها می‌رفت تا صبح با خدا راز و نیاز می‌كرد. ما هم اهل شوخی بودیم. 
یه شب مهتابی سه، چهار نفر شدیم توی عقبه. گفتیم بریم یه كمی باهاش شوخی كنیم. خلاصه قابلمه‌ی گردان را برداشتیم با بچه‌ها رفتیم سراغش. پشت خاكریز قبرش نشستیم. اون بنده‌ی خدا هم داشت با یه شور و حال خاصی نافله‌ی شب می‌خوند دیگه عجیب رفته بود تو حال! 
ما به یكی از دوستامون كه تن صدای بالایی داشت، گفتیم داخل قابلمه برای این كه صدا توش بپیچه و به اصطلاح اكو بشه، بگو: اقراء. 
یهو دیدم بنده‌ی خدا تنش شروع كرد به لرزیدن و شور و حالش بیشتر شد یعنی به شدت متحول شده بود و فكر می‌كرد برایش آیه نازل شده! دوست ما برای بار دوم و سوم هم گفت: اقراء
بنده‌ی خدا با شور و حال و گریه گفت: چی بخونم. رفیق ما هم با همون صدای بلند و گیرا گفت: بابا كرم بخون. 


منبع :نشریه قافله نور -  صفحه: 14

هنگامی که شیپور جنگ نواخته شود ؛ شناختن مرد از نامرد آسان می شود ، پس ای شیپورچی بنواز .

شهید مصطفی چمران

 

سه شنبه 30 آبان 1391  3:08 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها