0

وقتی خنده حاج همت بند نمی‌آمد

 
samsam
samsam
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1387 
تعداد پست ها : 50672
محل سکونت : یزد

وقتی خنده حاج همت بند نمی‌آمد

 

کریمی چشم غره‌ای به من رفت و به دستور حاجی سوار موتور شد و زد به پل، که از آن طرف ماشینی آمد و کریمی تعادلش به هم خورد و افتاد توی آب. حالا مگر خنده حاجی بند می‌آمد...

خبرگزاری فارس: وقتی خنده حاج همت بند نمی‌آمد

 

 روایت زیر خاطره‌ای است از شهید محمد ابراهیم  همت که توسط یکی از همرزمانش تقل شده است؛‌ در این خاطره که در سایت نوید شاهد منتشر شده، آمده است:

از دست کریمی، زیر لب غرولند می‌کردم که "اگر مردی، خودت برو. فقط بلده دستور بده." گفته بود باید موتورها را از روی پل شناور ببرم آن طرف. فکر نمی‌کرد من با این سن و سالم، چطور اینها را از پل رد کنم؛ آن هم پل شناور. وقتی روی موتور می‌نشستم، پام به زور به زمین می‌رسید. چه جوری خودم را نگه می‌داشتم؟

ـ چی شده پسرم؟ بیا ببینم چی می‌گی. کلاه اورکتش روی صورتش سایه انداخته بود. نفهمیدم کی است. کفری بودم، رد شدم و جوری که بشنود گفتم "نمردیم و توی این برّ و بیابون بابا هم پیدا کردیم" باز گفت "وایسا جوون. بیا ببینم چی شده." چشمت روز بد نبینه. فرمانده‌مان بود؛ همت. گفتم "شما از چیزی ناراحت نباشید، من از چیزی دل خور نیستم. ترا به خدا ببخشید." دستم را گرفت و من را کنارش نشاند. من هم براش گفتم چی شده.

کریمی چشم غره‌ای به من رفت و به دستور حاجی سوار موتور شد و زد به پل، که از آن طرف ماشینی آمد و کریمی تعادلش به هم خورد و افتاد توی آب. حالا مگر خنده حاجی بند می‌آمد؟ من هم که جولان پیدا کرده بودم، حالا نخند و کی بخند. یک چیزی می‌دانستم که زیر بار نمی‌رفتم. کریمی ایستاده بود جلوی ما و آب از هفت ستونش می‌ریخت؛ حاجی گفت "زورت به بچه رسیده بود؟"

ـ نه به خدا، می‌خواستم ترسش بریزه. 

ـ حالا برو لباست رو عوض کن تا سرما نخوردی؛ خیلی کارِت داریم. از جیبش کاغذی در آورد و داد به دستم و گفت "بیا این زیارت عاشورا رو بخون، با هم حال کنیم." چشمم خیلی ضعیف بود، عینکم همراهم نبود و نمی‌توانستم این جوری بخوانم. حس و حالش هم نبود.

گفتم "حاجی بیا خودت بخون و گریه کن. من هزار تا کار دارم." وقتی بلند شدم بروم، حال عجیبی داشت؛ زیارت را می‌خواند و اشک می‌ریخت...

پنج شنبه 25 آبان 1391  9:23 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014 papeli
saeedakh
saeedakh
کاربر طلایی3
تاریخ عضویت : خرداد 1390 
تعداد پست ها : 2084
محل سکونت : فارس

پاسخ به:وقتی خنده حاج همت بند نمی‌آمد

شهدا در خنده ی مستانه شان عند ربهم یرزقون اند

پنج شنبه 25 آبان 1391  9:53 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
دسترسی سریع به انجمن ها