0

سفر هفتم ـ شهادت

 
samsam
samsam
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1387 
تعداد پست ها : 50672
محل سکونت : یزد

سفر هفتم ـ شهادت

 

  یادداشت‌های شهید «نصرالله ایمانی» که با اشغال سوسنگرد آغاز شده بود، درخرمشهر به پایان می‌رسد. او هفت منزل را با آسمانیان زمینی همسفر شد و خود در منزل هفتم، بار سفر بست و به دوستان شهیدش پیوست.

خبرگزاری فارس: سفر هفتم ـ شهادت

 

 کتاب «سفر هفتم» یادداشت‌های روزانه شهید «نصرالله ایمانی» است. وقتی صدای شنی تجاوز در گوش خاک ما پیچید و لوله‌های توپ و تانک، پنجره‌ خانه‌های ما را نشانه رفت، نصرالله و گروهی از جوانان همشهری‌اش، با لباس خاکی رنگ، خود را میان دشت‌ها و نخلستان‌های جنوب دیدند.

این آغاز سفری بود که هفت سفر را به دنبال خود داشت. سفرهایی که لبریز از پیروزی بر شیطان درون و بیرون بود. سفرهایی که با تن مجروح به خانه باز می‌گشت. سفرهایی که پیکر همشهری‌هایش را برای خداحافظی به کازرون می‌آورد. سفرهایی که رنج‌ها و امیدهایش را در سینه سپید دفترچه یادداشتی که به همراه داشت،‌ می‌نوشت و حالا شما آن را می‌خوانید.

اما این سفر، 7 منزل بیشتر طول نکشید و نصرالله در سفر هفتم، مثل ستاره‌ای درخشان، همسایه خدا شد. خبرگزاری فارس تاکنون در 11 قسمت، یادداشت‌های «شهید نصرالله ایمانی» را که یادگاری از آن روزهای آسمانی است،‌ تقدیم مخاطبان خبرگزاری فارس کرده است و متن زیر، آخرین بخش از سفرنامه شهید ایمانی از جبهه است. او در سفر هفتم بال در بال ملائک گشود و آسمانی شد و خاطره کوتاه «سفر هفتم» را آنانی روایت کرده‌اند که نظاره‌گر پرواز عاشقانه او بوده‌اند. روحش شاد...

                                                               ***

سفر هفتم / شهادت

نصرالله سوگند خورده بود که در هر موقعیت که باشد، در عملیات آزادسازی خرمشهر شرکت کند. پس بار دیگر عازم سوسنگرد شد تا برای آخرین بار، با شهر و کوچه‌های پرخاطره‌اش وداع کند. با نانوایی و سقاخانه خداحافظی کند؛ سقاخانه‌ای که آن را به صورت قدس عزیز ساخته بود؛ انگار می‌دانست شهید عملیات بیت‌المقدس چه خاطره‌ای باید به یادگار بگذارد.

نصرالله، با تیپ عاشورا، عازم جبهه طراح شد. پس از پاکسازی آنجا از لوث وجود مزدوران عراقی، در عملیات آزادسازی جاده خرمشهر ـ اهواز شرکت کرد و سرانجام به میعادگاه خونین عشق رسید؛ «شلمچه». دو شب قبل از آن، به کازرون تلفن کرد و باز هم حلالیت طلبید و خداحافظی کرد.

خونین شهر، در انتظار گام‌های استوار رزمندگان اسلام بی‌تابی می‌کرد. نیروهای مزدور بعثی، با تجهیزات کامل و آمادگی دو ساله، در پشت خاکریزهای بلند پنهان شده بودند و چون خفاشان ـ در تاریکی ـ در کمین ستاره‌های نورانی نشسته بودند.

شریان حیات پلید آنان، جاده شلمچه بود؛ پس باید به هر قیمتی، شریان را قطع کرد. نصرالله، با یارانش که همگی از بچه‌های قدیمی جبهه بودند و گروه السابقون را تشکیل می‌دادند، سه بار موفق به قطع این شریان شدند؛ ولی کثرت مزدوران بعثی به حدی بود که نگهداری جاده غیر ممکن می‌نمود.

پگاه بیستم اردیبهشت ماه، عاشقان شهادت، باز هم بی‌باکانه یورش بردند و هنگامی که در یک سنگر موقت و پشت یک خاکریز کوتاه، مترصد فرصت بعدی بودند، خمپاره دشمن زبون، درست در میان آنان فرود آمد و نصرالله پس از بیست ماه انتظار، به وصل پروردگار خویش رسید.

مشغول عشق جانان گر عاشقی است صادق/در روز تیرباران باید که سر نخارد

«خداوندا! اگر هزار بار با تیر و ترکش زخمی شوم، برای هزار و یکمین بار به سویت پر می‌کشم تا مرا به فیض شهادت برسانی» (از وصیتنامه شهید ایمانی)

آری، نصرالله شهید شد و آواز خونش تا ابد، در کوچه‌های هویزه، در خاکریز ساریه، در دشت گلگون دقاقله، در کوچه‌های پر پیچ و خم ابوجلال شمالی، در سنگرهای حمر و بردیه و مالکیه و در خانه‌های ویران سوسنگرد، در تپه‌های شوش و دزفول و دشت عباس و سرانجام در قتلگاهش شلمچه به گوش می‌رسد.

نصرالله شهید شد؛ اما پژواک دعای کمیلش، در مسجد سوسنگرد، برای همیشه طنین‌انداز است. گرچه نصرالله شهید شد، ولی هنوز نفیر رگبار مسلسلش، سینه‌های متجاوزین را سوراخ می‌کند.

روحش شاد و راهش پر رهرو باد.

شنبه 13 آبان 1391  6:03 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها