0

رییس جمهور گفت باید خودکشی کنید!

 
hojat20
hojat20
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : تیر 1388 
تعداد پست ها : 42154
محل سکونت : بوشهر

رییس جمهور گفت باید خودکشی کنید!

نسخه چاپيارسال به دوستان
خاطرات سرهنگ احسان العلوی-2
رییس جمهور گفت باید خودکشی کنید!

خبرگزاری فارس: صدام حسین گفته است که اگر مواضع گردان خنود را از دست بدهید باید دست به خودکشی بزنید. در غیر این صورت زن و بچه‌هایتان این شکست را پس خواهند داد.

خبرگزاری فارس: رییس جمهور گفت باید خودکشی کنید!

به گزارش گروه حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس، لشکر بدر از مردانی تشکیل شده بود که اگر چه عراقی بودند اما به رزمندگان اسلام و برادران ایرانی خود پیوسته تا مقابل ارتش بعثی صدام حسین بجنگند و کشورشان از ظلم این دیکتاتور خبیث نجات دهند.

 

برخی از نظامیان عراقی هم جدای از این لشکر خود به تنهایی از عراق فرار کرده و به ایران پناه می‌آوردند. آنچه می خوانید خاطرات سرهنگ ستاد احسان‌العلوی است که از جمله همین نظامیان محسوب می‌شود و خاطراتش را از عملیات محرم اینگونه تعریف می‌کند.

 

*هنوز هوا روشن بود و چیزی به غروب آفتاب نمانده بود. لحظات به تندی می‌گذشت و شب را پیش‌رو داشتیم. به عقربه‌های ساعت نگاه کردم. آرزو کردم که عقربه‌ها زمان را قطع نمایند و باعث توقف آن شوند. می‌خواستم به هر قیمتی، زمان را از حرکت باز دارم. زهی خیال بیجا.

 

بی‌حرکت و ساکن در مقابل لحظات آینده خود را تسلیم کرده بودم. معاون گردان، سرگرد فلاح‌الدلیمی با فرماندهان گروهان‌ها تماس می‌گرفت و از وضعیت آنان جویا می‌شد. تا ساعت هشت، هیچ خبری مخابره نشد. کم‌کم حالت عادی خود را باز می‌یافتم. دیگر آثار نگرانی در خود نمی‌دیدم. از اینکه یک شبانه‌ روز پر مخاطره را بی هیچ صدایی پشت سر می‌گذاشتم، بسیار خوشحال بودم؛ اما تلفن سروان صلاح باسط، فرمانده نیروهای کمین به این شادی خاتمه داد: «نیروهای ایران در حال پیشروی به سمت مواضع کمین هستند.»

 

این خبر، تمام خیالات چند لحظه پیش را به هم زد.

خبر را به کانال‌های مربوط منتقل کردم. نیروهای احتیاط و پشتیبانی، برای جایگزین شدن به سمت مواضع تعیین شده حرکت کردند. توپخانه عراق خیال می‌کرد آتش سنگین خود را بر سر مواضع تقریبی هدایت می‌کند؛ ولی چون مواضع ایران پیش‌بینی نشده بود، برای همین به هدف اصابت نمی‌کرد. زبانه‌های آتش، جبهه‌ها را دربرگرفت. غرش انفجارات و صدای تیراندازی لحظه‌ای قطع نمی‌شد. گلوله‌های آتشین تیربار افق را چراغانی کرده بود. انبوه آتش و گلوله‌های گوناگون خطوط دفاعی ما را به جهنم تبدیل کرده بود با فرمانده نیروهای کمین تماس گرفتم.

 

او می‌گفت: قربان ما همچنان استوار هستیم و نیروهای ایرانی توانایی دسترسی به ما را ندارند سروان بیچاره هنوز صحبت‌هایش را تمام نکرده بود که با حالتی از ترس و دلهره گفت: قربان خواهش می‌کنم. ایرانی‌ها به ما نزدیک می‌شوند... اجازه عقب نشینی بدهید قربان...

 

گفتم: چه می‌گویی؟

 

گفت: قربان می‌خواهم عقب نشینی کنم.. خط مقدم ما سقوط کرد قربان، نمی‌خواهم بمیرم.. قربان اسیر شدن را دوست ندارم...

 

لحظاتی بعد، سروان به اتفاق نیروهایش به اسارت درآمدند. بسیار متاثر شدم. سروان صلاح باسط، حین صحبت، با گریه و التماس از من خواهش می‌کرد. می‌خواست به او اجازه دهم عقب نشینی کند. فرامین ارتش عراق با قاطعیت مانع عقب نشینی بود.

میدان نبرد تغییرکرده و محورهای عملیاتی جدیدی ایجاد شده بود. گزارش‌های رسیده، گویای این مطلب بود که نیروهای ایرانی، عملیات را در سه محور انجام داده و پس از تسلط کامل بر سنگرهای کمین و مواضع استراق سمع، تلفات سنگینی بر ما وارد کرده‌اند.

 

در این موقعیت هر کس توانست به عقب گریخت و به نیروهای عراقی مستقر در خط‌های عقب پیوست. از جمله این افراد ستوان علی البغدادی است که بعدها به دادگاه نظامی کشانده شد و یک سال و نیم محبوس گردید.

 

از سرعت پییشروی رزمندگان اسلام کاسته شد. تاریکی شدید و موانع طبیعی و غیر طبیعی، باعث اختلال در اجرای دقیق عملیات آنها شده بود. خط مقدم ما غرق آتش و خون و خاکستر بود. پس از گذشت چندین ساعت، نیروهای ایرانی خود را به خاکریز اصلی ما رساندند. البته این عمل باعث شگفتی ما شد. زیرا گمان می‌رفت که آنها عقب نشینی کرده باشند. این را گزارش‌های استخبارات عراق هم تایید می‌کرد بنابراین هجوم مجدد آنها در عمق خاک عراق برایمان غیر منتظره بود.

 

این حیله نظامی را رزمندگان اسلام با هوشیاری و دقت اجرا کرده و با اجرای مجموعه اعمال مانوری، همه فرصت‌ها را از ما گرفته بودند. در حالی که ما را در یک محور مشغول کرده بودند و به صورت مانوری به طرف عقب حرکت می‌کردند از محور دیگر با استتار کامل جلو آمده ما را غافلگیر کردند. این جایگزینی نیروها و تحویل و تحول فوری خط، و جابجایی سریع نیروهای عملیاتی ما را غرق حیرت کرده بود.

مقر گردان یکم مورد هجوم ایرانی‌ها قرار گرفت. این در حالی بود که نظامیان عراقی مستقر در این نقطه کاملا احساس امنیت می‌کردند و خود را در معرض خطر نمی‌دیدند پس از حدود نیم ساعت درگیری، رزمندگان اسلام توانستند مواضع گروهان یکم از گردان را درهم بشکنند. سروان شرهانی مسعود اللامی و ستوان جاسم سعید، کشته شدند. این اولین دستاورد رزمندگان اسلام در یورش مجدد بود.

 

در هم شکستن گردان یکم، تا نابودی بقایای نیرو ادامه داشت. التماس‌های عاجزانه سرهنگ عبدالزهره معروف، فرمانده گردان یکم را می‌شنیدم که از فرمانده تیپ می‌خواست یا نیروهای کمکی را فورا بفرستد، یا اجازه عقب نشینی به او بدهد.

 

فرمانده تیپ با تمسخر و لحن تندی گفت: اگر از مواضع خود عقب نشینی کنی، تمام مسئولیت‌ این کار به گردن خودت خواهد بود و در مقابل عواقب آن، من هیچ مسئولیتی نخواهم داشت.

 

در همین اثنا توپخانه عراق و هواپیماهای جنگنده عراقی مبادرت به شلیک گلوله‌های منور کردند. خاکریزها و منطقه درگیری کاملا روشن شده بود. منورهایی که توسط هواپیماها فرو ریخته می‌شود بسیار بادوام‌تر از گلوله‌های منور توپخانه است و مدت زمان بیشتری به روشن کردن منطقه می‌پردازد.

حدود نیم ساعت با فرماندهان گروهان‌های تحت فرماندهی‌ام صحبت کردم. همه آنها وضعیت را عادی توصیف نمودند. می‌گفتند نیروهای ایرانی جهت محور عملیاتی خود را تغییر داده‌اند. من از شدت خوشحالی در پوست خود نمی‌گنجیدم. فرمانده تیپ از نقطه‌ای که برمنطقه مسلط بود. اوضاع را با دوربین زیرنظر داشت و با فرماندهان گردان‌ها دائما تماس می‌گرفت. هر بار که با من صحبت می‌کرد، تشویقم می‌کرد و می‌گفت: آفرین بر شما مرا رو سفید کردید.

 

او در عالم خیالات خود آرزوی ملاقات با صدام و دریافت مدال شجاعت را می‌پروراند و ما هر آن منتظر سرنوشت محتوم بودیم. تا اینکه عاقبت خبر ناگواری او را شوکه کرد. فرمانده گردان یکم کشته شد و افراد گردان پا به فرار گذاشته بعضی در میدان‌های مین گرفتار شدند و بعضی به دامان ایرانی‌ها پناه بردند.

موقعیت این گردان، ازجهت استراتژیکی و نظامی بسیار مهم بود. اراضی سوق الجیشی و کلیدی منطقه، در اختیار نیروهای دفاعی گردان یکم بود. پس از تسلط قوای اسلام بر این مناطق تزلزل عجیبی در سایر موقعیت‌های تیپ حاصل شد.

 

سروان صباح مصطفی فرمانده گروهان سوم از گردان یکم در باره نحوه مقاومت گردان خود چنین گفته بود: ما در مقابل ایرانی‌ها مقاومت خوبی کردیم اما به علت شدت حمله آنها و تلفات زیاد ما توانایی بقیه سربازان سلب شد.

 

هنگامی که به فرمانده گردان اطلاع دادند خط مقدم و خاکریز اول شکسته شد و ایرانی‌ها به سمت قرارگاه گردان و اتاق فرمانده پیش می‌آیند در اتاق خود نشسته و با بغض به تصویر بزرگ صدام نگاه کرده بود. آنگاه با عصبانیت آب دهان خود را به سوی عکس انداخته و چند تیر به سوی چهره او شلیک کرده بود. همچنین فریاد زده بود: تو پستی... ترسویی... چرا ما را در این جنگ گرفتار کردی؟

 

او عاقبت هم با همان سلاح خودکشی کرده بود.

هنگامی که بیسیمچی مخصوص وارد اتاق می‌شود تا گزارش‌های رسیده را اعلام کند فرمانده گردان را غرق در خون می‌بیند و بهت زده با خود می‌گوید: نمی‌دانم چرا دست به این کار زد. او از مخالفان خودکشی بود. بعدها ستوانیار عبدالکریم الطایی مسئول مخابرات گردان‌؛ در مورد خودکشی فرمانده برایم تعریف کرد:

پس از اینکه نیروهای اسلام عملیات تهاجمی خود را انجام داده مواضع ما را به تصرف خود درآوردند گروهان‌های یکم، دوم، سوم سقوط کردند. فرمانده گردان از بیسیم می‌خواهد تا ارتباط او را با فرمانده لشکر برقرار کند فرمانده لشکر به وی دستور می‌دهد که تا آخرین لحظه و آخرین گلوله به مقاومت خود ادامه دهد. آخرین حرف فرمانده لشکر به فرمانده گردان این بود: صدام حسین گفته است که اگر مواضع گردان خنود را از دست بدهید باید دست به خودکشی بزنید. در غیر این صورت زن و بچه‌هایتان این شکست را پس خواهند داد.

 

پستی و رذالت نظام خودکامه محدودیت ندارد او که می‌دانست این تهدید بسیار جدی است دست به خودکشی زد چون نمی‌خواست خانواده بی‌گناهش را به تیغ جلاد بسپارد. در ارتش بعث تراژدی‌های هولناک زیادی از این دست روی می‌دهد.

 

پس از اینکه نیروهای اسلام گردان یکم را از مناطق تحت امرش بیرون راندند و بر ارتفاعات مهم تپه محمد مسلط شدند بقیه گروهان‌های گردان در استتار موانع طبیعی ماندند تا به گردان دوم بپیوندند. فرمانده گردان دوم سرهنگ طالب عبدالخالق که در آن شب به علت شرب خمر مست کرده بود با فرمانده تیپ تماس می‌گیرد. من به صحبت‌های او که با حالت رقت باری تقاضای کمک می‌کرد گوش دادم. به فرمانده تیپ می‌گفت: برایم کمک بفرست تا مدال افتخارات را تضمین کنم.

 

سرهنگ طالب دائم الخمر بود و همیشه هنگام بازرسی دژبان بساط خود را مخفی می‌کرد فرمانده تیپ متوجه مستی او شده بود. بسیار خشمگین دستور داد تا گروهان کماندویی تیپ را به کمک او بفرستد. فرمانده گروهان سروان سعدی العماری به مقر گردان دوم رسید و با سرهنگ طالب ملاقات کرد. طالب مست لایعقل آب دهان خود را به صورت او انداخت و گفت احمق چرا فرمانده تیپ نیامد؟ به دنیا بنگر. همه عالم محتاج فرمانده تیپ است.

 

سروان سعدی العماری برگشت و گروهان را در اختیار ستوان عبدالحسین السعدی قرار داد.

فرمانده تیپ شخصا آمد و وضعیت جبهه را بسیار بغرنج یافت. پیشقراولان ایرانی به سنگرهای کمین و استراق سمع گردان دوم نزدیک شده بودند. اوضاع درهم و فضا انباشته از غبار ترس و گریز بود. فرمانده تیپ پس از بازداشت سرهنگ طالب، سرهنگ سامرالتکریتی را به جانشینی او گماشت. تمام این وقایع سب شد که حالت به هم ریختگی و بلاتکلیفی دامان این گردان را نیز بگیرد.

 

فرماندهان گروهان‌ها به روش و نظر خود عمل کردند چون از احوال فرمانده گردان خود اطلاع داشتند. هیچ تماسی با او نمی‌گرفتند. و از او حمایت و پشتیبانی نمی‌خواستند. آنها فرصتی هم برای شناخت جانشین او نیافتند. در همین حین درگیری شدیدی بین نیروهای کمین گردان دوم و رزمندگان اسلام صورت گرفت این نیروها پایداری خوبی از خود نشان دادند اما از آنجا که ایرانیان به شدت حمله کردند آنها وادار به عقب نشینی شدند و مواضع آنها یکی پس از دیگری منهدم شد.

 

سنگرهای کمین سرشار از مهمات و نارنجک بود. انفجار پی در پی شدید آنها منطقه را به جهنم مبدل کرده بود.

 

سروان عبدالعالی زباری فرمانده نیروهای کمین خود را به مقر گردان رساند و نیروهای تحت امرش را در میدان نبرد رها کرد بعضی از آنها کشته شدند و برخی نیز مجروح روی زمین مانده بودند.

 

فرمانده گردان از او پرسید چرا به عقب بازگشتی؟

 

زباری در پاسخ گفت: آمده‌ام تا از اسرای که به همراه دارم حفاظت کنم.

 

از عاقبت او بی‌خبرم و هنوز هم نمی‌دانم چه به سرش آوردند.

 

پیشروی نیروهای ایرانی در هنگام شب بسیار کند شد. نیروهای گارد ریاست جمهوری عراق به نظامیان حاضر درمنطقه ملحق شدند. از شدت درگیری‌ها در هنگام شب کاسته شده بود. نیروهای ایرانی عقب نشینی تدریجی از بعضی مواضع را آغاز کردند. از این مسئله خیالم راحت شد و از سرنوشت تلخی که در انتظارش بودم جستم. در آن اوضاع تنها فرمانده گردانی که از خطر انتحار یا بازداشت رهیده بود من بودم. برای همین عنوان قهرمانی را به من چسباند.

 

پاسداشت سی‌امین سالگرد عملیات محرم در خبرگزاری فارس/3

 

آنروز .. تازه فهمیدم .. 

 در چه بلندایی آشیانه داشتم...  وقتی از چشمهایت افتادم...

پنج شنبه 11 آبان 1391  7:00 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها