0

عتیقه فروش (داستان)

 
h10101010
h10101010
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 2709
محل سکونت : تهران

عتیقه فروش (داستان)

 

عتیقه فروش (داستان)

عتیقه‌فروشی، در روستایی به منزل رعیتی ساده وارد شد.
دید کاسه‌ای نفیس و قدیمی دارد که در گوشه‌ای افتاده و گربه در آن آب می‌خورد. دید اگر قیمت کاسه را بپرسد رعیت ملتفت مطلب می‌شود و قیمت گرانی بر آن می‌نهد.
لذا گفت: عموجان چه گربه قشنگی داری! آیا حاضری آن را به من بفروشی؟ رعیت گفت: چند می‌خری؟ گفت: یک درهم.
رعیت گربه را گرفت و به دست عتیقه‌فروش داد و گفت: خیرش را ببینی. عتیقه‌فروش پیش از خروج از خانه با خونسردی گفت: عموجان این گربه ممکن است در راه تشنه‌اش شود بهتر است کاسه آب را هم به من بفروشی.
رعیت گفت: امکان ندارد! من با این کاسه تا به حال پنج گربه فروخته‌ام. کاسه ام فروشی نیست.

یا صاحب الزمان

سه شنبه 9 آبان 1391  7:15 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها