0

ما که آتش جنگ را تحمل کرده‌ایم از تحریم نمی‌ترسیم

 
Mohebbane_zahra
Mohebbane_zahra
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 1720
محل سکونت : ا.غ

ما که آتش جنگ را تحمل کرده‌ایم از تحریم نمی‌ترسیم

گپ و گفتی با پدر و مادر شهید «محمد فرصیاد»
ما که آتش جنگ را تحمل کرده‌ایم از تحریم نمی‌ترسیم

خبرگزاری فارس: روزگاری را گذراندیم که امکانات مثل امروز فراوان نبود و مجبور بودیم یک بسته بیسکویت را به جای غذا بین 7 نفر تقسیم کنیم. ما که سختی آتش و جنگ را تحمل کرده‌ایم؛ از تحریم نمی‌ترسیم و باز هم ایستاده‌ایم.

خبرگزاری فارس: ما که آتش جنگ را تحمل کرده‌ایم از تحریم نمی‌ترسیم

به گزارش خبرنگار حماسه و مقاومت فارس (باشگاه توانا)، پدر و مادر شهید «رضا فرصیاد» غروب پنجشنبه به مهمانی پسرشان آمده بودند، از مهرشهر کرج و حرف‌های شنیدنی سر مزار آقا رضا زدند، از تحمل روزهای سخت بمباران‌های صدام در آبادان تا ناشکری مردم از این روزگار. گپ و گفت ما به بهانه مصاحبه نبود اما راستش حیف‌ بود اگر حرف‌های این پدر و مادر را نمی‌خواندید. حرف‌هایی که مرحم زخم‌های گذشته و عبرت امروز زندگی است.

 * رضا هیچ وقت مرا ناراحت نکرد

پدر شهید فرصیاد می‌گوید: من سه فرزند پسر دارم؛ رضا شهید شد؛ پسر بزرگم یک سال و نیم در منطقه بود که با موج انفجار و ترکش جانباز شد و خداوند او را دوباره به من بخشید؛ پسر دیگرم نیز در عملیات‌های «خیبر» و «کربلای 5» به شدت مجروح شد که هنوز ترکش‌های یادگار عملیات‌ها در بندنش هست چون در نقطه حساسی بوده که نمی‌شد با عمل جراحی آنها را درآورد.

رضا خیلی مخلص بود؛ نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء را هیچ وقت باهم نمی‌خواند؛ در طول سال روزهای دوشنبه، پنجشنبه و جمعه را همیشه روزه بود.

او 19 سال از خدا عمر گرفت، در این همه سال حرفی به من نزد که دلم بشکند یا ناراحت شوم؛ قسم راستش مادرش بود. دوستان رضا تعریف می‌کردند «حاج خانم، رضا اگر وقتی می‌خواست قسم راست بخورد، می‌گفت به جان مادرم؛ خیلی شما را دوست داشت». 

شهید رضا فرصیاد

 * قبل از شهادتش محل دفنش را هم تعیین کرد

مادر شهید فرصیاد نیز برای‌مان از رضایش گفت: رضا قرار بود سال اول دبیرستان را بخواند اما به جبهه غرب رفت؛ او در عملیات‌های «والفجر 4» و «کربلای 2» شرکت کرد و بعد به جنوب رفت؛ در جنوب آموزش دوره‌های آبی خاکی دیده بود؛ رضا در «کربلای 5» تیر خورد به صورتی که گلوله از ریه‌اش عبور کرده و از پشتش درآمده بود؛ او نزدیک به دو ماه در بیمارستان بستری بود و یک ماه هم در خانه استراحت کرد.

پسرم به همراه برادرش در دهم فروردین 66 دوباره به جبهه جنوب رفت؛ هر چقدر به رضا گفتم «مامان، نرو حالا بگذار حالت بهتر شود بعد برو؛ من جبهه را دیده‌ام؛ می‌ترسم نفست بند بیاد در آن گرد و خاک» او گوش نکرد.

من به عنوان «مادر» خودم را آماده کردم که بچه‌هایم شهید، اسیر یا مجروح شوند؛ رضا موقع رفتن وصیت کرد و گفت «مامان، اگر من یا برادرم شهید شدیم، ما را در امامزاده طاهر(ع) دفن نکنید، ببرید بهشت زهرا(س)». او وصیت کتبی نداشت.

رضا در شرق بصره شهید شد؛‌ وقتی پیکرش را آوردند، به برادرش گفتم «ببرید در بهشت زهرا(س) دفنش کنید» او گفت «ماشین نداریم، تو چطور می‌خواهی این همه راه را از کرج تا بهشت زهرا(س) بروی؟! باید 3 خط ماشین عوض کنی تا به آنجا برسی» گفتم «نه وصیت خودش است».

بنده برای آمدن به سر مزار پسرم، تا یازده سال تابستان و زمستان هر هفته از مهرشهر سوار اتوبوس 

می‌شدم و از آزادی به انقلاب و از انقلاب هم به بهشت زهرا(س) می‌آمدم؛ تا اینکه پدر شهید ماشین خرید و کمی برای رفت و آمد به بهشت زهرا(س) راحت شدم.

* یک بسته بیسکویت برای وعده غذای هفت نفر

وقتی جنگ شروع شد، بچه‌های من مدرسه می‌رفتند، اول مهر یخچال و فریزر را پر از خوراکی کردم تا برای زمستان دوباره برای خرید نرویم؛ بعد از حمله صدام به پالایشگاه نفت آبادان، آب و برق‌ ما هم قطع شد؛ من تمام وسایل یخچال را بین مردم تقسیم کردم. آن موقع ما خانواده 5 نفره بودیم؛ همسایه ما هم یک زن و شوهر بودند؛ گاهی پیش می‌آمد که یک بسته بیسکویت وعده غذای این 7 نفر بود.

* توقعات خانواده‌ها به دلیل چشم و هم‌چشمی بالا رفته است

الان توقعات خانواده‌ها به خاطر چشم و هم‌چشمی‌ها بالا رفته است؛ آنها بچه‌هایشان را طوری تربیت کردند که حتی حاضر نیستند یک بسته بیسکویت را فرد کنار دستی‌شان نقسیم کنند. اگر انسان بخواهد زندگی خوبی داشته باشد، می‌تواند؛ برخی مردم از گرانی و مسائل اقتصادی می‌نالند و جالب اینکه کسانی بیشتر ناله می‌کنند که وضعیت مالی بهتری دارند.

* در دوره جنگ قصابی‌‌ها یک تکه گوشت یخ‌زده را هم به ما نمی‌دادند 

ما در دوران جنگ یادم هست وقتی به قصابی می‌رفتیم، اندازه کف دست به ما گوشت یخ‌زده نمی‌دادند، اینطور زندگی را گذراندیم. نزدیک به 40 روز آب گرم چاه خوردیم و با همان آب حمام می‌رفتیم. اما الان هر گونه امکاناتی در کشور وجود دارد؛ یخچال‌های مردم پُر  از مرغ و گوشت است؛ ما به رفاه عادت کرده‌ایم اما باید فکر کنیم که آیا واقعا اگر مدتی گوشت یا مرغ نخوریم چه اتفاقی می‌افتد، آیا نمی‌شود همیشه مرغ در سفره‌های‌مان نباشد؟! آیا نمی‌شود یک مرغ را 5 ـ 6 قسمت کرد و دو سه وعده خورد.

* یکبار هم ناشکری نکردم

من و همسرم وقتی که خبر شهادت شهید را شنیدیم، خدا را شکر کردیم که او در راه خوبی رفت و به شهادت رسید؛ دین‌مان قوی‌تر شد؛ به روح شهدا همه تلاش‌مان را کرده‌ایم که یک بار هم برای مشکلات زندگی ناشکری نکنیم؛ چون خداوند با گرفتن و دادن مال و فرزند انسان را آزمایش می‌کند. خیلی‌ها به ثروت رسیدند و خودشان را باختند؛ باید همیشه از خداوند سلامتی و عاقبت‌ بخیری بخواهیم؛ بخواهیم تا آبرویمان را حفظ کند.

* تا دهم مهرماه زیر آتش صدام در پالایشگاه کار کردیم

پدر شهید نیز بیان داشت: بنده در دوران جنگ کارمند بخش تعمیرات پالایشگاه نفت آبادان بودم؛ در آن دوره با تمام مشکلات کم نیاوردیم؛ بنده تا دهم مهر 59 زیر آتش کار می‌کردم؛ تعداد زیادی از کارمندان از جنوب خارج شدند؛ شهید تندگویان وزیر نفت به اهواز آمد و گفت: «هرکسی که رفته فقط 10 روز مهلت دارد که برگردد؛ اگر نیاید اخراج است». ما آن موقع ایستادیم. امروز هم نباید از تحریم‌ها ترسید چرا که می‌توانیم با قناعت در مقابل تحریم‌های دشمن بایستیم.

امام حسن عسگری : ما حجت خدا بر مردم و مادرم حجت خدا بر ماست
خدای عز وجل :‌ای پیامبر اگر علی نبود تو را نمی افریدم و اگر فاطمه نبود هیچکدامتنان را

 

 

شنبه 6 آبان 1391  12:41 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها